PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات بزرگان موسیقی پارس



احسان
Friday 23 January 2009, 01:15 PM
درود بر دوستان ، اساتید و بزرگواران و دوستداران موسیقی اصیل ایرانی

راستش یه سری اطلاعات ازخاطرات بزرگان موسیقی دوستم بهم داد که دیدم بیانش اینجاخالی از لطف نیست این شد که برآن شدیم جسارت کنم و این تاپیک رو آغاز کنم.

پیشاپیش پوزش بنده کمترین رو بپزیرید.

احسان
Friday 23 January 2009, 01:16 PM
احمد عبادي
سه تار ناصرالدين شاه و استاد عبادي
يكي از سه تارهايي كه مورد علاقه استاد عبادي بود سه تار ناصرالدين شاه قاجار بود كه برحسب تصادف به دست عبادي رسيد و داستان جالبي دارد از اين قرار كه : در سفر دوم ناصرالدين شاه به اروپا ، يكي از ايرانياني كه به اروپا رفته بود و با خود سه تاري به فرانسه برده بود ، آن را با خود به ايران آورد و به يكي از نزديكان خود بخشيد . يكي از شاگردان ميرزا عبدالله فرزند خوانده كسي بود كه سه تار را از ناصرالدين شاه دريافت كرده بود. وي آموختن سه تار را نزد ميرزا عبدالله شروع كرد ولي بعد از مدتي دنباله تعليم را رها كرد . در حدود چهل سال پيش هنگامي كه وي صاحب نوه و نتيجه شده بود و گرد پيري بر سر ورويش نشسته بود . پيچ راديو را باز كرد و صداي سه تار عبادي را شنيد . وي كه بياد استادش ميرزا عبدالله مي افتد به دامادش مي گويد : من هنگامي كه سه تار اين نوازنده را از راديو ميشنوم بياد استاد بزرگوارم ميرزا عبدالله مي افتم . داماد او كه با عبادي آشنا بود خنده اي مي كند و مي گويد : اتفاقا نوازنده اي كه صداي ساز او را مي شنويد پسر ميرزا عبدالله است . اين شاگرد سابق سه تار مي گويد : سه تاري دارم كه ميل دارم اين سه تار را بياد درسهايي كه از ميرزا عبدالله آموخته ام به پسرش هديه كنم . وقتي اين سه تار بدست عبادي رسيد ، پس از مرمت سيم و پرده هاي آن به نواختن آن مشغول شد . عبادي در اين مورد مي گفت : پيش از آنكه زخمه بر سيم آن سه تار بزنم ، مدتي به فكر فرو مي روم و از بازيهاي تقدير و روزگار تعجب مي كنم كه چگونه اين ساز نفيس بعد از اين مدت طولاني بدست من رسيد.


ادبستان فروردين 72شماره 40

احسان
Friday 23 January 2009, 01:21 PM
عبدالله دوامي

از ناراحتي پوست تار را پاره كرد

عبدالله دوامي در يك گفتگوي راديويي گفته است : « در سفر دوم درويش خان به تفليس عارف قزويني به بدرقه ما آمد و از من خواست تا يكي از تصنيف هاي سياسي او را در صفحه بخوانم. درويش خان از پذيرش اين در خواست ، سرباز زد اما من بنا به قولي كه به عارف داده بودم ، در حين ضبط ، ناگهان و بدون مقدمه ، شروع به خواندن آن تصنيف كردم ، درويش خان كه وضع را چنين ديد از ادامه ضبط برنامه ، سر باز زد و با مشت پوست تار خود را پاره كرد . اما سرانجام بنا به خواهش و اصرار من ، درويش خان پذيرفت تصنيف ديگري (1) از عارف را كه جنبه سياسي نداشته باشد به جاي آن ضبط و اجرا كند» اين صفحه كه در سال 1915 ضبط شده در ارشيوراديو ايران و پاره اي آرشيوهاي خصوصي موجود است.

(1) تصنيف هايي را كه دوامي از عارف خوانده ، افتخار آفاق در سه گاه و از كفم رها و نكنم اگر چاره دل هر جايي ، را در افشاري است.

ادبستان مرداد 71- شماره32

احسان
Friday 23 January 2009, 01:23 PM
محمد رضا شجريان
مي توانم به اين صدا اعتماد كنم
استاد محمد رضا شجريان مي گويد : « در يكي از اجراهاي خصوصيم تاجري كره اي نيز حضور داشت كه در انتهاي برنامه از او نظرش را در مورد برنامه پرسيدم و دن كره اي جواب داد : عليرغم اينكه كلمه اي متوجه نشدم ، ولي احساس مي كنم كه ميتوانم به اين صدا اعتماد كنم . و اين جمله اي بود كه خستگي يك عمر زندگي را از تن من بيرون كرد.»


ادبستان ارديبهشت 71 شماره 29

احسان
Friday 23 January 2009, 01:25 PM
احمد عبادي
خوشا به سعادت عبادي!
جد آقاي عبادي ، علي اكبر خان فراهاني است او عادت داشت بعد از نماز صبح ، سوره ياسين را با صوت خوش بخواند . در مورد خصوصيات علي اكبر خان خاطره اي است و آن اين است كه شبي در همسايگي شان مشاجره اي پيش آيد و او بعد از نماز صبح عوض اينكه سوره ياسين را بخواند تار را برميدارد و ساز مي زند . مردم شنيدند كه استاد سوره ياسين را با تار مي زند و همان شب هم ايشان رحلت مي كند . بايد راهي پيدا كرد بسوي خالق هنر ، وقتي استاد عبادي نماز مي خواند و قنوت مي گرفت ، حالت روحاني خاصي داشت . اين حالت استاد چنان در من اثر كرد كه من پرسيدم و ايشان جواب دادند كه از خداوند مي خواهم به اهل هنر كمال و تكامل ببخشد . واقعا خوشا به سعادت عبادي!


ماهنامه روزگار وصل ارديبهشت 73 شماره 5 مصاحبه با علي تجويدي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:27 PM
قمرالملوك وزيري
از اين كارها لذت مي بردم
يك شب كه به خانه برمي گشتم . در اواسط كوچه ، مردي به ديوار تكيه داده بود و گرفته و محزون، آوازي را زمزمه مي كرد . وقتي كه نزديك رفتم ، ديدم كه اشك چهره اش را پر كرده است ، آهسته ، با ملايمت گفتم: آقا جان مرا مي شناسي؟ نگاهي به من كرد و با پشت دست ، اشكهايش را به تندي براي اينكه من متوجه نشوم، پاك كرد و گفت : بله . گفتم : حالا كه مرا شناختي علت ناراحتيت را براي من بگو . با يك غروري گفت : چه فايده اي دارد ؟ دردم ، اشكم ، هر چه هست براي خودم هست. تو كه امروز در اوج شهرت و ثروتي مي خواهي چه كني ؟ وقتي كه اصرار كردم ، گفت : زنم مريض است ، چند روز پيش وضع حمل كرده ، بچه ها دو قلو بودند . اما يكي از آنها امروز عصر مرد و خودم بردم خاكش كردم و حالا تا اين موقع شب روي رفتن به خانه را ندارم براي اينكه نه پولي دارم و نه چيزي كه بفروشم ، مدتي هم هست كه بيكارم. اين را گفت و لبخند دردناكي زد كه چهره مردانه اش را در غبار تلخي فرو برد. گفتم : من با تو به خانه ات مي آيم ، گفت : نه و بالاخره وقتي اصرار كردم حاضر شد . با هم رفتيم. خانه اش يكي دو كوچه آنطرف تر منزل من بود . اطاقي بود كه يك زيلوي پاره و يك رختخواب پاره تر در نور چراغي كه پت پت ميكرد در آن به چشم مي خورد، ديوارها مرطوب بود، زن بي حال افتاده بود و بچه معصوم پستان بي شيرش را كه از گرسنگي بي شير مانده بود مي مكيد . اول پول دادم و به مرد گفتم برو چلو كباب و تخم مرغ از هر كجا كه هست همين وقت شب پيدا كن و بياور. وقتي كه او رفت خودم بچه را گرفتم و تر وخشك كردم . خودم قنداق پاره و كثيفش را عوض كردم و آن وقت هر چه آن شب از كنسرت گرفته بودم ، لاي قنداق بچه گذاشتم . مي دانيد چقدر بود؟ پنج هزار تومان . پنج هزار تومان نزديك سي سال پيش . آن شب كه من آن خدمت ناچيز را به آن زن و مرد بيچاره كردم . وقتي از در خارج مي شدم احساس عظمت مي كردم، مثل اينكه همه فرشتگان آسمان ، همه ارواح مقدس و پاكدامن زير گوشم زمزمه مي كردند: قمر تو بهترين زن دنيا هستي . من از اين كارها لذت مي بردم و احساس انساني خودم را در اين خدمات مي يافتم.


آواي مهرباني به نقل از قمرالملوك وزيري

احسان
Friday 23 January 2009, 01:29 PM
تجويدي – بنان
شوق هنر
شبي پس از فراغت از اجراي برنامه گلها با هم برآن شديم تا از ميدان ارگ به استوديوي گلها در ساختمان راديو كه در انجا قرار داشت ، پياده قدم بزنيم . در ميان راه بنان از من پرسيد . به نظر تو چگونه ميتوانيم از سه دستگاه به آواز بيات اصفهان تغيير مكان كنيم و باز از بيات اصفهان به شور و سپس به سه گاه برگرديم ؟ هر دو در بدست آوردن راهي مناسب به زمزمه مشغول شديم و هم چنان در يافتن پاسخي بوديم كه اين كه اين تغيير مقام يا به اصطلاح مركب خواني به گونه اي لطيف و خالي از تصنع انجام گيرد. خوب به ياد دارم كه ساعت خروج ما از استوديو ساعت 7 بعدازظهر بود و راهپيمايي و جستجوگري ما آنچنان پي گرفت كه گذشت مكان و زمان را فراموش كرديم و انگاه به خود آمديم كه يك ساعت از نيمه شب گذشته بود، تازه دانستيم نزديك پل رومي شميران قرار داريم و در اين مدت خستگي و گرسنگي و تشنگي را به شور و شوق هنر و پويش و همدلي ، همه را از ياد برده بوديم اثر آنچه گذشت ، پديدآمدن آهنگ « ياد كودكي » بود كه در آن سير آهنگ از بيات اصفهان به سه گاه و سپس به شور و برگشت فرود به بيات اصفهان است و هر گاه اين آهنگ را مي شنوم ياد فراموش نشدني آن شب برايم زنده مي شود.


از نور تا نوا- علي تجويدي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:30 PM
بنان – رهي معيري - ...
سازي در حنجره داشت
بياد دارم شبي در منزل مجيد وفادار در خدمت بنان و رهي معيري و چند تن ديگر گرد امده بوديم. آن شب استاد بنان را نه چنان ديدم كه دريافته بودم . او آواز نمي خواند ، پرواز مي كرد، به رواني و سبكي نسيم از دستگاهي به دستگاه ديگر و از گوشه اي به گوشه ديگر پر مي كشيد . گاه من و گاه وفادار او را همراهي مي كرديم ، در آن حال كه وي به تمامي گوشه هاي رديف ها سر مي كشيد و مركب خواني مي كرد ، نگران بودم نتواند به پرده اي كه از آن آغاز كرده بود باز گردد. ولي آنگاه دچار شگفتي شدم كه او به قدرت حنجره نيرومند خود از همان كوره راههايي كه عبور كرده بود ، پايگاه به پايگاه بازگشت و به پرده نخستين رسيد. گويي سازي در حنجره داشت كه با استادي ، و به هر گونه كه ارده مي كرد آن را مي نواخت و چنين هنر نمايي ، حتي براي نوازندگان چيره دست كه به پرده هاي دست افزار موسيقي آشنايي كامل دارند بسي دشوار است و از عهده همه كس ساخته نيست، تا چه رسد به خواننده اي كه صدا را در حنجره خويش مي پرورد.


از نور تا نوا- فريدون حافظي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:32 PM
محمد رضا شجريان
سرانجام به آموختن توفيق نيافتم
من هر وقت آواز بنان را از راديو يا تلويزيون مي شنيدم ، منقلب ميشدم و اشك مي ريختم و روزي كه به قزوين سفر مي كردم، يك صفحه از صداي دلنشين او را با خود برداشتم تا يك تحرير او را تقليد كنم ، از تهران تا قزوين بيش از پنجاه بار آن را گذاشتم و سرانجام به اموختن آن توفيق نيافتم.


از نور تا نوا- محمد رضا شجريان

احسان
Friday 23 January 2009, 01:33 PM
حسينقلي- اتابكي و ...
نوازندگان ايراني مهمان من هستند
هنگامي كه آقا حسينقلي ( نوازنده تار) و اسداله خان اتابكي و سيد احمد خان سارنگ ( خواننده) و باقر خان رامشگر( نوازنده كمانچه) و باقر ضرب گير براي پر كردن صفحه عازم اروپا شدند ، ناگهان سيد احمد خان هوس كرد در عرشه كشتي آواز بخواند و صدايش را بلند كرد. كاپيتان كشتي كه فرياد او را شنيد متوحش شد و فرياد زد : چه خبر شده و اين چه صدايي است. گفتند : يكي از مسافران ايراني است كه آواز ميخواند . دستور داد : به او اخطار كنيد كه ساكت شود. سيد احمد خان پس از اخطار ناخداي كشتي ،ناراحت شده با صداي بلند تر شروع به خوانندگي مي كند . كاپيتان كه اين وضع را ديد سخت عصباني شد و دستور داد كه جمع مسافرين ايراني را در خن كشتي كه محل عمومي بود ببرند. همه را از كشتي به خن منتقل كردند. پس از آمدن به آن محل نامناسب ، ميرزا حسينقلي شروع به زدن تار كرد. باقر خان كمانچه اش را با تار جفت كرد ، ضرب هم شروع كرد به همراهي و اركستري تشكيل دادند. كاپيتان كشتي از مستخدمين سئوال كرد : اين اركستر مال كجاست و كجا هستند؟ پاسخ دادند : اينها همان مسافران ايراني هستند. كاپيتان متعجب شده و شخصا به خن كشتي آمد و پس از مشاهده و شنيدن آهنگ ساز آنها بسيار خوشحال شد و دستور داد اين هيات تا مقصد ميهمان او باشند و كرايه حمل بار و ساير مخارج آنها را هم شخصا پرداخت.


تاريخ موسيقي ايران – تاليف حسن مشحون به نقل از حاج آقا محمد ايراني

احسان
Friday 23 January 2009, 01:35 PM
جناب قزويني
راه بندان در مكه
روزي جناب قزويني ، براي اعمال حج به مكه مي رود و در مكه ، شروع به قرآن خواندن مي كند . مردم براي شنيدن صوت او جمع مي شوند كه در نتيجه راه بندان و ازدحام مي شود و خبر به پادشاه آن زمان حجاز مي رسد و جناب را مورد لطف و مهر خود قرار مي دهد و به او خلعت مي دهد. جناب 128 سال عمر كرد و در سن 120 سالگي آواز را ششدانگ مي خواند . اگر در زمان جناب دستگاه صفحه پركني وجود داشت خيلي از گوشه هاي مهجور ، از بين نمي رفت . جناب اولين كسي است كه موسيقي را با تعزيه خواني ادغام كرده است و تعزيه را قبل از جناب يعني از زمان صفويه تا زمان او بصورت قرآني مي خواندند و اين جناب بود كه تعزيه را با موسيقي ادغام كرد و مقامهاي تعزيه را هر يك به جاي خود خواند . خلاقيت جناب در اين بود كه دستگاهها را براي هر يك از تعزيه خوانها ، به صورت مجزا درآورد . مانند چهار گاه ( حضرت عباس ) ، نوا ( حُر) ، امام ( شور) ، زينب ( گبري و محزون) ، مسلم ( بيات زند) .... او از خوانند گان طراز اول تكيه دولت بود . همچنين در حنجره سازي ، جناب داراي ابتكارات و تمرينات جالبي است . مانند : كلمه اسحاق ، كه مخصوص بالاي حنجره است . براي وسط حنجره ، كلمه منير ، پايين حنجره ، كلمه مجير و پهلوي حنجره ، ها ، هه. به غلط مي گويند جناب شاگرد آقا جان ساوه اي است ، آقا جان همدوره ي وي در تكيه دولت بوده است .


به روايت ميرزا علي اكبر خرم و خرم به نقل از شيخ احمد مستبصر

احسان
Friday 23 January 2009, 01:36 PM
ميرزا عبدالله
برويم سر كار خودمان!
در خدمت ميرزا عبدالله به تحصيل مشغول بودم و وقتي از نوازندگي خسته ميشدم ، با سئوال از يكي از مطالب موسيقي ، او را مشغول مي كردم تا ضمن توضيح از طرف استاد ، رفع خستگي كنم ميرزا پس از جواب سئوال من ، بلافاصله مي گفت : برويم سر كار خودمان . و سه تار را به دست مي گرفت و مشغول مي شد و من ناگزير از اطاعت بودم ، اگر من اظهار خستگي نمي كردم ، هيچگاه او از تعليم باز نمي ايستاد و مايل بود كه من هر چه بيشتر از محضر او استفاده كنم و تا انجا كه قدرت اموختن دارم بياموزم . نسبت به ديگر علاقه مندان مستعد نيز چنين بود.


تاريخ موسيقي ايران به نقل از حسين خان هنگ آفرين

احسان
Friday 23 January 2009, 01:39 PM
رضا محجوبي
افسانه فارابي را در ساز رضا ديدم
شبي از شبهاي مهتابي تابستان 1312 شمسي كه رضا محجوبي در خانه من بود ، به قصد گردش به شميران رفتيم و در راه آقاي رهي معيري نيز با ما همراه شد . نيمه هاي خيابان به آقاي سلطانعلي دادجو كه جواني اهل ذوق و ساكن دزاشيب بود برخورديم. قرار شد همگي به گوشه اي رفته ، به تماشاي ماه ولذت مصاحبت بگذرانيم. من سرم را نزديك دادجو آورده و گفتم تو كه ساكن اينجا هستي ، آيا دسترسي به ويلن داري؟ دادجو گفت : اتفاقا ويلن يكي از دوستان در خانه ما جا مانده است . رفت و ويلن را آورد . ولي اشكال در اين بود كه رضا نمي بايست ويولون را ببيند و از نيت من خبردار شود و گرنه در آن شدت جنون و قوت جواني و امتناع عجيبي كه در قبال ساز زدن داشت ، ممكن نبود كه نقشه من عملي شود. ناچار به اشاره به دادجو گفتم . ويلن را پشت سر خود مخفي كند . در اين حال آهسته آهسته ، بطرف قبرستان دزاشيب كه محلي خلوت بود براه افتاديم . در كنار قبري ، درخت كهن خشكي بود . من نشستم و به آن تكيه دادم و رفقا هم نشستند . رضا را بطرف ماه خيره و سرگرم صحبت ديدم. آهسته و بي آنكه حرفي بزنم ويولن را به درخت تكيه دادم . ناگهان چشم رضا به ويولن افتاد ، با ولع عجيبي بسوي آن خيز برداشت . خوب بياد دارم كه ويولن را بدست گرفت و شور چپ كوك كرد و نواخت . در اواسط نواختن دستگاه شور بود كه هر سه چنان به گريه افتاديم كه با صداي بلند زاري مي كرديم . ناگهان متوجه شدم كه در حدود 50 نفر زن و مرد دور ما حلقه زده و زنها در حاليكه در چادر بودند ، هاي هاي مي گريستند. ناگهان رضا متوجه اين جمعيت و تغيير حال ما شد ، پا شد كه برود. در اواسط راه ، دوباره ويولن را از من گرفت و گفت : بچه ها ، هر يك دو عدد سنگ برداشته و به آهنگ رنگ من به هم بكوبيد . آنگاه شروع كرد به نواختن رنگ مشهور خود در چهارگاه . نيمه هاي بازارچه كه رسيديم ديديم تمام كسبه محل از نانوا و بقال و عطار به دنبال ما افتاده و بي محابا در حال دست زدن هستند. باز همينكه رضا متوجه جمعيت اطراف خود شد ساز را به گوشه اي نهاد و ديگر توجهي به آن نكرد و من افسانه اي را كه درباره فارابي در مجلس سيف الدوله همداني شنيده و خوانده بودم به چشم خود در ساز رضا ديدم.


تاريخ موسيقي ايران تاليف رضا مشحون ، به نقل از مرحوم اميري فيروز كوهي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:41 PM
رضا محجوبي
از ما ديوانه تر هم هست!
ابراهيم بوذري كه يكي از شاگردان اقبال آذر بود، مي گفت : « در محفلي ، رضا محجوبي ، معروف به رضا ديوانه( وي در ساز عاقل بوده است ) با اقبال روبرو شد. رضا ويولن را در دستگاه همايون و در مايه چپ كوك كرد . و اقبال درآمد را شروع كرد و ديديم كه خيلي بالاست . نفسها در سينه حبس شده بود . گفتيم : اقبال چگونه خواهد توانست چكاوك و بيداد او را بگيرد كه ناگهان صداي رساي اقبال چنان فضا را لرزاند كه همگي مهبوت مانده بوديم . بعد از خاتمه دستگاه ، رضا محجوبي گفت: ما را ببين ! از ما ديوانه تر هم هست!


ميرزا علي اكبر خرم

احسان
Friday 23 January 2009, 01:42 PM
محمد موسوي
يك اتفاق ناگوار
در مورد ني سازي خودم بايد بگويم كه يك اتفاق ناگوار باعث شد كه به اين فن و هنر روي آورم . سال 1349 بود . يك روز كه براي اجرا و ضبط برنامه به راديو مي رفتم ، در طول راه جهت خريد سيگار توقف كوتاهي كردم و از ماشين پياده شدم پس از تهيه سيگار متوجه شدم كه جعبه ني و كتم را از داخل اتومبيل برده اند . من در آن زمان وضع مالي مناسبي نداشتم كه بتوانم فورا ني بخرم و برنامه هايم را اجرا كنم . دوستانم از اين موضوع اگاهي يافتند و دهان به دهان به گوش شادروان اسفنديار يگانگي رسيد و ايشان در آن زمان وكيل زردشتيان در مجلس بود . به بنده تلفن زدند و مرا به منزلشان دعوت كردند و من هم از همه جا بي خبر به منزل ايشان رفتم . پس از سلام و احوالپرسي كاغذ كوچكي در جيب من نهادند و خواستند تا منزل آن را باز نكنم و نخوانم ، من هم اين كار را كردم . به منزل خودمان كه رسيدم كاغذ رلا از جيب در آوردم ديدم چكي به مبلغ ده هزار تومان است و در كاغذ ديگر كه شرح ضميمه آن چك بود نوشته بودند كه : مقداري از مبلغ چك را صرف مخارج زندگي و مقداري را صرف خريد ني بكنيد تا در هنر نوازندگي شما وقفه اي ايجاد نگردد . از اين كه انساني شريف ، موقعيت آن وقت من را درك كرده بود هم متاثر شدم و هم خوشحال و به اصفهان رفتم . در اصفهان به نزد شخصي به نام رضا بيلياري ، از سازنده هاي خوب ني رفتم و گفتم : ني مي خواهم ولي مي خواهم جاي سوراخها ي آن را خودم انتخاب كنم . ايشان قبول كردند و ني را پيش روي خودم ساختند و من تعداد چهار ني خريدم و دو هزار تومان پرداختم . با اين دو هزار تومان در واقع من هم صاحب چند ني شدم و هم ني سازي را اموختم.


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران به نقل از محمد موسوي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:44 PM
تاج اصفهاني
آواز خواني براي رفتگران
خدا بيامرزد تاج اصفهاني را ، صبح زود از حمام داشت مي آمد ، مي دانيد كه رفتگران صبح زود خيابان را تميز مي كنند. يكدفعه رفتگري مي گويد : مثل اينكه اقاي تاج است. آقاي تاج احساس كرده بود كه رفتگر مي خواهد صدايش را بشنود . ساعت چهار صبح شروع مي كند به خواندن ، اين زيباست . وقتي مي گوييم هنر مردمي ، يعني اين هنر مال مردم است. چه كسي ما را تشويق ميكند و به ما لقب مي دهد ؟ اين مردم هستند. ديگر ما نبايد خودمان را بگيريم . بايد با روي خوش و باز با مردم روبرو شويم.


ادبستان اسفند69- شماره 15 مصاحبه با محمد موسوي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:44 PM
تاج اصفهاني
بايد تعليم هم ببيني !
تاج اصفهاني ، صدا و حنجره اش را از پدرش به ارث برده بود ، اين موضوع را اهل خانواده همه مي دانستند. ولي چون جلال به احترام پدر هرگز جلوي او دهان باز نكرده بود ، پدر ازصداي فرزندش خبري نداشت. يك روز عصر وقتي جلال 9 ساله از مدرسه بر مي گشت ، با خود اندك اندك زمزمه مي كرد و اين زمزمه تا نزديك در منزل ادامه داشت . غافل از اينكه پدر ، برخلاف معمول ، امروز در منزل است و صداي او را شنيده است. وقتي جلال پايش را به هشتي داخل حياط گذاشت ، پدرش او را صدا كرد . رنگ از روي جلال پريد و به لكنت افتاد . در اين هنگام پدر با چهره اي گشاده و ملاطفت آميز به فرزند گفت: جان پدر! تو صدايت خوب است و قشنگ آواز مي خواني ، من صدايت را شنيدم حالا هم كمي براي من بخوان . وقتي جلال با صداي لرزان اندكي براي پدرش خواند ، پدر دستي به سرش كشيد و بوسه اي از سر مهر به پيشاني اش زد و گفت : براي آواز خواندن تنها صداي خوب كافي نيست ، تو بايد تعليم هم ببيني! بنابراين جلال تاج اصفهاني از 9 سالگي تعليم اواز را شروع كرد.


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران ، به نقل از محمد رضا شجريان

احسان
Friday 23 January 2009, 01:46 PM
خاطرات شجريان از عبدالله خان دوامي(3)
مرگ عبدالله دوامي معروف به دايره المعارف موسيقي
همسر استاد دوامي ، از محل منزل و كوچكي خانه جماران راضي نبود و عبدالله خان را وادار ساخت كه آن خانه قديمي را بفروشد و آپارتمان كوچكي در چهل و پنج متري سيدخندان ، بعد از مجيديه ، نبش يك چهارراه پررفت و آمد بخرد. استاد دو سه سال آخر عمر خود را در اين آپارتمان بسيار رنج برد و سر و صداي اتومبيلها ، شلوغي محل و هواي آلوده ان ، بويژه در گرماي طاقت فرساي تابستان او را بسيار اذيت ميكرد و به همين خاطر هميشه با كنايه مي گفت: خانم از اينجا بيشتر از شميران خوشش مي آيد. بالاخره زمستان 1359 بود كه استاد روزي از خانه بيرون مي رود ، هنگام بازگشت چون كليد آپارتمان را به همراه نداشته ، براي اينكه پشت در نماند ، جواني به سرش مي زند و در استانه 90 سالگي از پنجره مي رود بالا ولي در يك لحظه غافل شده و به زمين مي افتد . در اين حادثه استخوان لگن خاصره اش مي شكند و در بيمارستان بستري مي شود ولي به علت فراموشي ، قرص هاي مسكن را كه دكتر برايش تجويز كرده بود ، بيش از دستور مي خورد و دچار مسموميت هم مي شود و شبانگاه بيستم دي ماه در بيمارستان ، دارفاني را وداع مي كند.
ايامي كه اين حادثه براي عبدالله خان پيش آمد من در مسافرت بودم. وقتي برگشتم ، آقاي پايور تلفن زد كه براي دوامي چنين اتفاقي افتاده و در بيمارستان بستري است . فردا سري به او بزن ، همه اش از تو مي پرسد . فردا صبح وقتي به بيمارستان رسيدم دير شده و استاد شب قبل در گذشته بود . خويشان و ياران و شاگردانش خبردار شدند و براي تشعيع جنازه و خاكسپاري به بيمارستان امدند . در سردخانه بيمارستان با دوربين فيلمبرداري كه يكي از شاگردان استاد اورده بود به عنوان آخرين يادبود از جنازه اش فيلم گرفتند و در بهشت زهرا شست وشو داده و به خاك سپرده شد.


ماهنامه كلك ، دي 70- شماره 22 به نقل از فصلنامه هنري آوا

احسان
Friday 23 January 2009, 01:47 PM
خاطرات شجريان از عبدالله خان دوامي(1)
شايد خطاي آن روز مرا ، گنجينه مختصري كه بدست آمده جبران كند
محمد رضا شجريان مي گويد : « تا آخرين روزهاي زندگي استاد دوامي ، اغلب اوقات هفته را با ايشان بودم و يك روز در ميان استاد را سوار اتومبيل كرده براي خريد يا گردش به خيابانهاي شميران مي بردم. مي توانم بگويم كه در اين مدت به شكل يك نيمه خانه شاگرد در خدمت او بودم. ايشان هم لطفي پدرانه و عميق به من پيدا كرده بود، همه اسرارش را به من مي گفت و هر وقت هم كار فوق العاده اي پيش مي آمد ، تلفن ميزد و احضارم مي كرد. وقتي تلفن مي كرد و من گوشي را برميداشتم و سلام ميدادم بجاي جواب سلام مي گفت : بلند شو بيا كارت دارم، يا مثلا وقتي عصر مي آيي فلان چيز را بگير وبياور.
در تمام مدتي كه در كنارش بودم از استاد در باره موسيقي سئوال مي كردم و او جواب ميداد و گاهي خاطراتش را برايم بازگو مي كرد. در خانه كه بوديم دفتري داشتم كه آموخته هايم را در آن مي نو شتم اما هنگامي كه در اتومبسيل بوديم و من رانندگي مي كردم ، اين كار امكان نداشت و او هم در اتومبيل عادت داشت كه تصنيفي را زمزمه كند و يا گوشه اي از رديف را برايم بخواند. براي اينكه جواب سئوالهايي كه در اتومبيل مي پرسيدم فراموش نكنم و يا تصنيف ها و گوشه ها از دستم در نرود مجبور شدم يك ضبط صوت مخفي در اتومبيل كار بگذارم . ضبط صوت با يك كليد شروع به ضبط مي كرد . استاد از اين كار اطلاعي نداشت و من بسيار شرمنده بودم كه چرا بايد به اجبار دست به كاري بزنم كه دوستم و استادم نمي خواهد. ولي نگراني عميقي داشتم كه ديگر اين موقعيت ها پيش نيايد و پاسخ سئوالاتم از بين برود . اين نگراني موجب شده بود كه دست به اين كار بزنم كه هر وقت به آن فكر مي كنم ، اگرچه نزديك به بيست سال از آن روزگار مي گذرد ، احساس شرمندگي مي كنم. به هر حال اين كار را مدام انجام ميدادم و يك بار هم نگذاشتم عبدالله خان بفهمد حرفها و زمزمه هايش را ضبط مي كنم . زيرا فهميدن همان و سلب اعتماد شدنش از من همان . شايد خطاي آن روز مرا ، گنجينه مختصري كه از اين راه براي آيندگان و پژوهندگان ثبت شده جبرا نكند و روح استاد شادمان گردد.»


ماهنامه كلك ، دي 70- شماره 22

احسان
Friday 23 January 2009, 01:48 PM
بنان- بيژن ترقي
معني واقعي تلفيق شعر و موسيقي
روزي در اداره راديو و در اطاق برنامه گلها به استاد بنان برخوردم ، در حالي كه با دوستان ديگر سرگرم صحبت بودند . گويا در زمينه تلفيق شعر و موسيقي گفتگو مي كردند . با ديدن بنده دوستان را مخاطب ساخته ، گفتند: في المثل همين تصنيفي كه ايشان ساخته اند و چندي پيش اجرا شد ، متاسفانه خواننده آن ، نه چگونگي حالات واقعي آهنگ را درك كرده و نه به پيام و مضمون شعر توجه داشته است. سپس شروع كردند به خواندن چند فراز از تصنيف مزبور ، من كه خود در تمرين و ضبط آن آهنگ حضور داشتم و مي انديشيدم شعر و آهنگ خالي از عيب و نقص است ، با شنيدن صداي بنان و چگونگي بيان شعر و تلفيق آن با آهنگ و زير و بم ها و لطيفه هاي صداي ايشان احساس كردم ، شعر چنان حالتي بخود گرفت كه مرا كه سراينده آن اشعار بود م از خود بي خود كرد ، آنچنان كه گويي دريچه ديگري از عالم موسيقي برمن گشوده مي شد. در آن هنگام بود كه به معني واقعي تلفيق شعر و موسيقي پي بردم و از آن پس توجهم به اجرا و چگونگي تسلط خواننده در بهتر عرضه كردن رازو رمز شعر و موسيقي جلب شد و سعي كردم اين موضوع بسيار حساس را هنگام سرودن تصنيف نيز در نظر داشته باشم .


از نور تا نوا- بيژن ترقي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:49 PM
خالقي – وزيري
شيفتگي به وزيري
شيفتگي خالقي به استادش وزيري ، روز به روز بيشتر ميشد . خودش مي گويد : « وقتي ياد وزيري مي افتادم ، مثل اين بود كه دلم تاب دوري او را ندارد . مانند گمشده اي در وادي فراموشي ، حيران بودم. هر مرد بلند قامت و رشيدي را از دور ميديدم به فكر اينكه شايد كلنل است ، قلبم فرو مي ريخت و از او مي گذشتم و باز در فكر استاد بودم . در اينجا بود كه مفهوم اين كلمه را درست دريافتم . آري ، وزيري از اين پس براي من استاد است و بس. با خود مي انديشيدم كه چگونه دو روز ديگر را تحمل كنم تا ساعت درس فرا رسد و به ديدار استاد نايل آيم.»


چهره هاي موسيقي ايران

احسان
Friday 23 January 2009, 01:51 PM
علي اصغر بهاري
هميشه براي خدا ساز زده ام
علي اصغر بهاري ميگويد : « من هميشه براي خدا ساز نواخته ام. يادم نمي رود ، قبل از انقلاب در جايي كمانچه مي زدم و بي اختيار گريه مي كردم . چند نفري احاطه ام كردند و به خيالشان غم و گرفتاري هاي زندگي مرا به چنين گريه و نواي سوزناك ساز واداشته است يكي آمد مقابلم و گفت: لابد مشكلات فراوان زندگي كلافه ات كرده است كه اينطور با ساز مي نالي و گريه مي كني . گفتم : الحق كه خوب دريافتي!! مشكل من روسياهي در پيشگاه خداست كه چرا سعادت ذكرو ثنايش را در شب و روز ندارم . براي همين است كه هر وقت كمانچه مي زنم ، اگر گريه هم نكنم ، با ساز ، سوز دلم را پيش خدا آشكار ميسازم. برو جانم ، خداوند به تو دل آگاهي ببخشد تا بداني كه فقر و نداري هميشه برايم عين عافيت بوده است . صاحبدلان مي دانند كه ما با ساز ، با صداي آواز، هميشه خدا را صدا كرده ايم.»


فصلنامه هنر شماره 24 زمستان 72- بهار 73

احسان
Friday 23 January 2009, 01:52 PM
علي اصغر بهاري
در نود سالگي به ديدنم آمده بود !
علي اصغر بهاري مي گويد: « بعد از انقلاب چند سالي رفتم و ساكن دماوند شدم . يك روز صبح زنگ خانه بصدا در آمد. چه حادثه غير مترقبه اي بود . علي اكبر خان شهنازي بود كه به ديدنم آمده بود . خدا ميداند حيران و شرمسار ديدارش شدم . استاد بزرگوار در نود سالگي ، عصا زنان و لرزان آدرس خانه مرا پيدا كرده بود و با كرامت و لطف تمام به ديدنم آمده بود . دو سه ساعتي با هم خلوت كرديم . درد دل كرديم . ظهر هم ماند ، آبگوشت ساده اي با هم خورديم . با هم سازي زديم . علي اكبر خان گفت : بيا به ياد گذشته ها ساز بزنيم . در بيات زند قطعه اي با هم اجرا كرديم . دستش مي لرزيد . پنج دقيقه اي بيشتر توان ساز زدن پيدا نكرد . آن روز من و علي اكبر خان شهنازي هر دو جوان شديم . علي اكبر خان هنرمند بزرگي بود كه همتا نداشت . بعدها دلم از غربت دماوند گرفت ، غريبي مرا از پاي در آورد . تاب غربت را نياوردم، آمدم تهران....»


فصلنامه هنر شماره 24 زمستان 72 بهار 73

احسان
Friday 23 January 2009, 01:53 PM
غلامحسين بنان
گرانبهاتر از گوهر!
روزي كه بنان با عبدالعلي وزيري ، جهت امتحان به راديو مي رود. در دفتر روح الله خالقي ، ابولحسن صبا هم نشسته بود از بنان مي خواهند كه براي ايشان قطعه اي بخواند و او درآمد سه گاه را آغاز مي كند و صبا هم او را همراهي مي كند هنوز در آمد تمام نشده بود كه خالقي به صبا مي گويد : شما نواختن را قطع كنيد و بنان اشاره مي كند كه گوشه حصار را بخواند. و بنان بدون اندك مكثي با چنان مهارت و استادي درآمد حصار را مي خواند و به سه گاه فرود مي آيد كه خالقي بي اختيار برخواسته و او را در آغوش گرفته و مي بوسد و آينده وي را در هنر آواز درخشان پيش بيني مي كند: « صداي بنان بسيار لطيف و شيرين ، زيبا و خوش آهنگ است كوتاه مي خواند ولي در همين كوتاهي ، ذوق و هنر بسيار نهفته است . غلت ها و تحريرها ي او چون رشته مرواريد غلطاني به هم پيوسته و مانند آب روان است، من از صداي او مسحور ميشوم ، لذتي بي پايان مي برم كه فوق آن متصور نيست ،تصور نمي كنم خواننده اي به ذوق و لطف و استعداد بنان در قديم داشته باشيم و به اين زودي ها هم پيدا كنيم .بنان در موسيقي ما از گوهر گرانبها هم گرانبها تر است.


مردان موسيقي سنتي ونوين ايران

احسان
Friday 23 January 2009, 01:54 PM
ابوالحسن صبا
من در ميان شاگردان همدوره خود مبصر كلاس بودم . و ميدانستم كه مشكلات مالي گريبانگير هنرمندان است از جمله استاد خودم صبا. در خفا و بدون آنكه بويي ببرد ، روزي به هنرمندان پيشنهاد كردم كه مبلغي بصورت همت عالي داوطلبانه بپردازند تا به نحوي كه به استاد برنخورد به ايشان تقديم نماييم . اين پيشنهاد مورد قبول و استقبال هنرجويان قرار گرفت و مبلغي كه شايد حدود بيست و پنج تومان بود جمع آوري شد كه اين مبلغ آن زمان پول كمي نبود . من پول را در پاكتي قرار دادم و قبل از آنكه استاد به كلاس وارد شود ، طي يادداشتي به عنوان هديه ناقابل هنر آموزان روي ميز استاد نهادم . استاد ي كه جابجايي و كوچكترين حركات انگشتان را روي سيم هاي ويولن از دور ميديد و از نظر او مخفي و پنهان نمي ماند ، روزهاي بسياري آن پاكت روي ميز او بود و همچنان از روي ميز تكان نمي خورد و گويي استاد گفته بود كه روي آن ميز را هم نظافت و گرد گيري نكنند تا آن پاكت و محتواي آن به همان حال باقي بماند زيرا پس از روزها ، خاك بسياري روي ميز نشسته بود و احتياج به نظافت داشت و اين مي رساند كه استاد غير از درس موسيقي كه به شاگردان مي داد ، درس اخلاق و بزرگ منشي و علو طبع را مي آموخت و آن اين بود كه ، درست بود كه هر يك از شاگردان مبلغ ناچيزي بعنوان شهريه مي پرداختند ولي استاد پول ديگري ، تحت هيچ عنوان نمي پذيرفت و به همه ما آموخت كه ارزشهاي والاي هنرمند را نمي توان با مسائل مادي آلوده ساخت و آن را با پول خريد.


گلهاي جاويدان ، گلهاي رنگارنگ به نقل از رضا رحيمي

احسان
Friday 23 January 2009, 01:55 PM
بهرام شمس
به طرفداري از برنامه گلها ، مرا آزاد كرد!
من در سال 1335 در خدمت سربازي بودم و مي بايست هر هفته صبح ها جهت ضبط برنامه هاي گلها به راديو رفته ، همكاري نمايم. هر بار به بهانه اي مرخصي مي گرفتم و در راديو حضور مي يافتم تا اينكه يك روز نتوانستم به هيچ تدبيري مرخصي بگيرم ، لذا از در آشپزخانه بعنوان مامور آشپز به بيرون پادگان راه يافتم . اما متاسفانه قدري كه از جلوي در پادگان دور شده بودم ، دژبان پادگان فهميد و جلوي مرا گرفت و مانع گرديد تا به راديو بروم ولي با هزار خواهش و التماس او را قانع كردم كه اجازه دهد من بروم و او بالاخره دلش سوخت و اجازه داد تا من بروم . اطراف پادگان آنوقت ها بيابان بود و من با پاي پياده و با حال دويدن به سمت شهر در حركت بودم تا اينكه به شهر رسيدم از بخت و اقبال خفته ، اسير دژبان شهر شدم و او مرا به اداره دژباني برد و در آن اداره ، به افسر نگهبان ماجرا را گفتم . او چون خود يكي از طرفداران برنامه گلها بود مرا آزاد كرد و من بالاخره خود را به اداره راديم رساندم ولي ديگر دير شده بود و برنامه در حال تمرين و ضبط بود و خوانندگان آن ، مرحوم اديب خوانساري و مرحوم عبدالعلي وزيري بودند. بهرحال مرحوم پيرنيا از دير آمدن من سخت برآشفت و با پرخاش گفت: چرا دير كردي و اين همه هنرمن و اپراتورها را معطل خود كردي و موجب عقب افتادن تمرين ها و ضبط برنامه شدي؟ حالا تو را دو جلسه توبيخ مي كنم و جريمه ات هم مي نمايم تا ديگر چنين وضعي را پيش نياوري . من در جواب ، ماجراي خود را با تمام و كمال از اول تا آخر براي ايشان شرح دادم كه مرحوم پيرنيا خنديد و با خوشرويي مرا مورد لطف خويش قرار داد.


گلهاي جاويدان ، گلهاي رنگارنگ به نقل از بهرام شمس

احسان
Friday 23 January 2009, 01:56 PM
فريدون حافظي
ما پير شده ايم ديگر نوبت جوانها است
در سال 1323 فريدون حافظي ، براي گذراندن كلاس ششم ادبي از كرمانشاه به تهران آمد و در اين شهر بود كه يك روز آگهي « هنرستان موسيقي ملي » توجهش را جلب كرد و براي ياد گرفتن نت و تكميل هنرش جهت نام نويسي به اين هنرستان رفت. در آنجا موسي خان معروفي ، استاد به نام تار اين هنرستان ، از او امتحان به عمل اورد و وقتي او شروع به زدن تار مي نمايد ، موسي خان از او بسيار خوشش مي آيد و استادان ديگر را صدا زده و مي گويد : چقدر پنجه شيرين و دلچسبي داري و صورت او را بوسيده و تار مخصوص خود را به او مي بخشد و مي گويد : بيا جوان از تار من استفاده كن ، ما پير شده ايم ، حالا ديگر نوبت شما جوانها است. اين تار از بهترين تارهاي ايران و حتي دنياست و از ساخته هاي يحيي مي باشد ، حافظي هم اكنون چون جان شيرين دارد و پيشرفت خود را مرهون تشويق ها و مهرباني هاي موسي معروفي مي داند.


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران تاليف حبيب اله نصيري فر

احسان
Friday 23 January 2009, 01:58 PM
مرتضي ني داود
براي وطنم اين كار را كرده ام
مهمترين خدمت ني داود ، ضبط رديف هاي موسيقي ايران در نوار است كه از مهمترين مراجع براي پژوهش موسيقي سنتي بشمار مي ايد . در دهه 1350 راديو از او دعوت به اين كار كرد . ني داود با وجود كهولت سن پذيرفت و طي ماهها كار ، تعداد 297 نوار آماده شد كه شامل تمام محفوظات اين استاد پير بود از آموخته هايش . و شامل گوشه هايي مهجور كه اكثر موسيقيدانان ميان سال و جوان ايراني را با آن آشنايي نبود . جالب توجه اين كه او ، با اين كه از طرف مسئولين راديو اصرار فراواني شد ، در قبال اين زحمت طاقت فرسا هيچگونه هديه و پولي را نپذيرفت و اظهار داشت . من براي وطنم ايران اين كار را كرده ام ...دلم به همين خوش است.


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران تاليف حبيب الله نصيري فر

احسان
Friday 23 January 2009, 01:58 PM
داوود پيرنيا
درد جانكاه
در يكي از روزهاي تاريك و سياه اشغال ايران ، پس از شهريور 1320 موقع عبور از جاده قديم شميران به پادگان عشرت آباد رسيديم كه پرچم شوروي سابق را بر دكل پادگان مذكور برافراشته بودند. پس از ديدن ان صحنه دردآور من و خالقي بي اختيار گريستيم و من به خالقي گفتم اين درد جانكاه را بايد طوري بيان نمود كه نسل هاي آينده متوجه گردند او رفت و سرود « اي ايران ، اي مرز پر گهر » را ساخت كه با آواي بنان اجرا گرديد . و سالها پس از اعلام برنامه در ساعت 4 از راديو پخش ميشد.


گلهاي جاويدان ، گلهاي رنگارنگ ، تاليف حبيب الله نصيري فر به نقل از داود پيرنيا

احسان
Friday 23 January 2009, 01:59 PM
علي خان نايب السلطنه
علي خان را در قفس انداختند!
علي خان نايب السلطنه ، در مجالس خصوصي شاهزاده كامران ميرزا نايب السلطنه ، آواز مي خواند. يك شب صداي او به حدي نايب السلطنه را از خود بي خود كرد كه تصميم گرفت به اندازه جثه علي خان قفسي بسازد و او را در آن قفس بنشاند تا برايش آواز بخواند . بلافاصله دستور داده مي شود . پس از چند روز قفسي از طلا مي سازند و براي برگزاري مراسم نصب اين قفس و آواز خواندن علي خان در داخل آن يك شب جشن مفصلي بر پا مي كنند ، البته هيچ يك از مهمانان منظور ازاين دعوت را نمي دانستند و پس از اينكه چند ساعتي از شب مي گذرد و همه طالب شنيدن ساز و آواز مي شوند ، ناگهان مستخدمين نايب السلطنه در حالي كه قفسي را كه علي خان در آن نشسته بود بر دوش داشتند وارد مي شوند و قفس را از قلابي كه داشته به درخت مي آويزند و بلبل نايب السلطنه از داخل قفس چهچهه را شروع مي كند . واقعا هوس بازي و ظلم و ستم شاهان ، شاهزادگان و درباريان قاجار روي عشرت كنندگان و هوس بازان تاريخ را سفيد نمود و اين سلسله منحوس ايران بر باد ده چه رفتار زشت و ناشايستي ، با بندگان هنرمند خداوند كه از گوهرهاي ناياب روزگار بودند داشتند . اين ساختن قفس طلا زماني بود كه ديناري در خزانه دولت موجود نبود و شاهان قاجار براي خوشگذراني تمام امكانات و ثروتهاي ملي كشور را در جهت گرفتن وامهاي گوناگون از خارجيان در اختيار بيگانگان قرار داده بودند.


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران تاليف حبيب اله نصيري فر

احسان
Friday 23 January 2009, 02:01 PM
تقي دانشور
نگو تو بد مي زدي!
تقي دانشور مي گويد : « يك روز به اتفاق موسيو لومر، به عنوان يكي از بهترين فارغ التحصيلان موزيك دارالفنون به حضور مظفرالدينشاه بار يافتم ، شاه به من اشاره به نواختن ويولن كرد و من با ويولن قطعه اي در دستگاه شور نواختم . مظفرالدين شاه كه فوق العاده مجذوب شده بود ، بي اختيار رو به مسيو لومر كرد و گفت : مسيو لومر ، من تا كنون فكر مي كردم ويولن ساز بدي است ، نگو تو بد مي زدي!


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران تاليف حبيب اله نصيري فر

احسان
Friday 23 January 2009, 02:03 PM
محمد رضا شجريان
در آثار قديمي ، مجاز به تغيير دادن نيستيم
همانگونه كه اشعار شاعران كلاسيك مثل حافظ ، سعدي ، مولانا ، تكرار مي شود. ضروري است ، آثار بزرگان موسقي ايران نيز مرتبا اجرا و تكرار شود. درست به همان سان كه اشعار شاعران كلاسيك معيار شعر است ، آثار بزرگان موسيقي ايراني نيز استانداردهاي موسيقي را نشا نمي دهد . كساني مي توانند آثار كلاسيك موسيقي ايراني را اجرا كنند كه اگر بالاتر از استادان پيشين نيستند دست كم در سطح و همتاي انها باشند. اما گاه شاهد يم كه متاسفانه افرادي به اجراي مجدد اين قبيل آثار مي پردازند كه پايين تر از آنها هستند . اگر قرار است كه كار اين استادان اجرا شود بايد بهتر از آنها اجرا كرد. در غير اينصورت آثار آنها در اختيار هست و خود ، كارهايشان را بهتر اجرا كرده اند و دليلي براي اجراي انها با كيفيت پايين تر وجود ندارد . در اجراي آثار قديمي موسيقي ايراني بايد اصالت و هويت ان را حفظ كرد . نگاه به آثار قديمي موسيقي ، شبيه نگاه به يك عتيقه باز مانده از تاريخ است . همانگونه كه نمي توان در اين اثار دست برد ، در آثار قديمي موسيقي هم تغيير دادن مجاز نيست . اگر مبل لويي شانزدهم را به اين بهانه كه كهنه است تعمير كنيم و رنگ بزنيم ، يا پارچه آن را عوض كنيم ، هويت آن را از ميان برده ايم ممكن است با اين تغييرات مبل خوبي داشته باشيم ، اما اين مبل ديگر مبل لويي شانزدهم نيست و هويت تاريخي آن از بين رفته است . گاهي با آثار محلي ايران نيز همين برخورد مي شود . مثلا آهنگ نوايي خراسان را با صداهاي غير محلي و با شكلهاي كاملا متفاوت اجرا مي كنند . اين نوايي ، ديگر آن آهنگ روستايي نيست كه با دو تار اجرا مي شود. هويت اين آهنگ به ساز آن و زبان آن است ، لذا من اين نحوه برخورد با آثار قديمي را صلاح نمي دانم.


محمد رضا شجريان – هفته نامه بهمن شماره 12- 26/12/74

احسان
Friday 23 January 2009, 02:04 PM
بنان – محمد رضا شجريان
از پس دشوارهاي راه مي تواني بر آيي؟
يك روز توي دفتربرنامه گلها ، كنار بنان نشسته بودم . يكي آمد به بنان گفت : آقا ، جواني آمده، مي خواهد صدايش را امتحان كنيد. چند لحظه بعد جواني از در وارد شد و با ادب جلوي بنان ايستاد . بنان پرسيد : شغل شما چيست ؟ گفت : معلم هستم . بنان پرسيد : چرا مي خواهي شغل با ارزش معلمي را رها كني و خواننده بشوي ؟ گفت : راستش به اين كار علاقه مند م. آن وقت بنا ن لبخندي زد و گفت : راه درازي را در پيش داري، راهي مشكل و پر فراز و نشيب آيا مي تواني از پس اين دشواريهاي راه برآيي؟ جوان در حاليكه سرش را زير انداخته بود و تا بنا گوش سرخ شده بود گفت : بله ، مي توانم. چون اينكار را دوست دارم . به هر حال آن جوان كار آموزش را بطور جدي دنبال كرد و امروز وي ( محمد رضا شجريان ) بهترين خواننده ايران است .


ادبستان اسفند ماه 70- شماره 27 – گفتگو با همسر بنان

احسان
Friday 23 January 2009, 02:05 PM
ميرزا حسينقلي
حيف از تو ، براي اينها ساز بزني!
در مجلس جشن بزرگي كه براي عروسي يكي لز بزرگزادگان برپا شد. در باغي چادر زده بودند و سماع حضور و ميرزا حسينقلي نيز حضور داشتند . ميرزا به نواختن تار مشغول شد ، ولي به واسطه جنجال و زيادي سرو صدا كسي به ساز او توجه نداشت . سماع حضور به او گفت : حيف از تو كه براي اين مردم ساز بزني ، صداي تار كم است و مهمانان را متوجه نمي كند . بعد گفت : سنتور مرا بياوريد. و با قدرت شروع به نواختن كرد و چون ساز او طوري خوش صدا بود كه همه را جلب مي كرد ، مجلس ساكت و آرام شد . بعد بتدريج صدا را ملايم كرد و روي خود را به ميرزا نمود و گفت: حالا همه سراپا گوشند و از ساز تو استفاده خواهند كرد. ميرزا حسينقلي ، نواختن را دوباره آغاز كرد و مجلسيان از اينكه قبلا توجهي به ساز او نكرده بودند خجل شدند.


تاريخ موسيقي ايران تاليف حسن مشحون

احسان
Friday 23 January 2009, 02:06 PM
حسن كسايي
برابري با بزرگترين تكنوازان دنيا
اگر از بزرگترين نوازندگان ساكسيفون يا كساني كه موسيقي ملل جهان را مي شناسند ، بپرسيد : كسايي كيست؟ او را بخوبي ميشناسند و اين در حالي است كه شايد بعضي از مردم در باره او چيزي ندانند و اساسا با شيوه كار او و قابليتهاي هنري او آشنايي نداشته باشند. شايد او اگر بجاي ني ، ساكسفون ميزد، خيلي از خود باختگان براي آنكه خودي نشان دهند وانمود ميكردند كه او را مي شناسند! حال آنكه به نظر من او با بزرگترين تكنوازان دنيا برابر است . در سفري كه به پاريس داشتم ، روزي براي خريد به يك صفحه فروشي رفته بودم . همين طور كه به دنبال صفحه مورد نظرم مي گشتم توجهم به فرد ديگري جلب شد كه صفحه اي از اثار كسايي در دست داشت و معلوم شد در زمينه جاز و سازهاي بادي ، تخصص دارد . با هيجان غريبي در باره ارزش كار استاد كسايي سخن مي گفت و البته نمي دانست كه من ايراني هستم و كم وبيش چيزهايي در باره استاد و نقش و نشان وي به گوشم رسيده است.


ادبستان ، آذر71- شماره 36 – حسين عليزاده

احسان
Friday 23 January 2009, 02:08 PM
ابوالحسن صبا
تا كه بنوازد؟!
از صبا پرسيدند : فلوت بالاتر است يا پيانو؟ گفت : تا كه بنوازد؟!


ماهنامه ادبستان شماره 44 – مرداد 72

احسان
Friday 23 January 2009, 02:09 PM
رضا قلي ميرزا ظلي
نوار منحصر بفرد
رضا قلي ميرزا ظلي ، از خوانندگان توانا و با احساسي بود كه در سالهاي 1312 به بعد به شهرت رسيد . وي شاگرد عارف ، اقبال السلطان بود و همزمان به صفحات طاهرزاده ، اميرقاسمي ، حسينعلي نكيسا ، جناب دماوندي گوش مي داد و از آنها بهره مي برد . سبك آواز وي شبيه هيچ كدام از استادان خود نيست و چون از عارف صفحه اي باقي نمانده ، مي توان احتمال داد كه سبك آوازي وي همان سبك عارف باشد . از او 8 صفحه بيشتر باقي نمانده است . حسين قوامي كه از دوستان ظلي بوده است نقل مي كند كه « نواري نيم ساعته از يكي از بهترين اجراهاي زنده مرحوم ظلي داشتم. اجراهايي كه با صفحات هشت دقيقه اي قديمش قابل قياس نبود . اين اثر روي ريل سيمي كه آن سالها تازه به ايران آمده بود ضبط شده بود . دكتر علينقي كني كه با دربار نسبتي داشت با لطايف الحيل آن را از دست من خارج كرد و ديگر نمونه آن نوار منحصر به فرد ديده نشد . ظاهرا وي اين كار را براي خوشامد اشرف پهلوي انجام داده بود كه مي گفتند به آواز ظلي علاقمند است!»


مجله آهنگ شماره چهارم

احسان
Friday 23 January 2009, 02:10 PM
صديف
جستجو براي شنيدن رديف هاي موسيقي
از تجارب ارزنده صديف، جستارها و سفرهاي او براي شنيدن قطعات و رديف هاي موسيقي است . خود او مي گويد : « با يك ضبط صوت براه مي افتادم دنبال گوشه هاي مختلف و هر چه گير مي آوردم ضبط مي كردم . مثلا در سيستان درويشي بود كه خوب مي خواند و فقط هم ابو عطا مي خواند كه من فورا ضبط مي كردم و مي اموختم . درويش ديگري بود كه اين يكي فقط عراق مي خواند به همين ترتيب در تمام ايوان هر جا مي ديدم كسي هست كه چيزي ، گوشه اي و نكته اي مي داند به سراغش مي رفتم و ضبط مي كردم . استاد ، يكي از بهترين ركن هاي موسيقي اصيل است . مثلا در منزل دوامي مدتي حدود پانزده سال فقط گوش مي كردم، بدون اينكه چيزي بخوانم. مي دانستم كه اين تنها راهي است كه ميتوان به كمك آن تمام رموز را آموخت . بايد فقط به جلسات درس اكتفا نكرد . استاد ، يكي از موهبت هاي موسيقي ماست . بسياري از درسها را زماني مي توان فرا گرفت ك هاصلا به فكر آدم هم نمي رسد . مثلا در يك بعدازظهر كه كنار يكي از اساتيد بودم هنگامي كه داشت با گلهاي باغچه اش ور مي رفت و به انها رسيدگي مي كرد ، گوشه اي را در آواز خواند كه تا ان لحظه نشنيده بودم و حتي در كلاس درس خودش هم تدريس نشده بود . اگر من اينهمه با آنها دمخور و معاشر نميشدم از كجا مي توانست مچنين گوشه هاي نادري را يا دبگيرم؟»


مجله آهنگ – شماره 2

احسان
Friday 23 January 2009, 02:12 PM
منوچهر همايون پور
آبروي ما را به باد دادي
خاطره اي كه از كارهاي هنريم دارم اين است كه ، براي اولين بار كه در راديو خواندم ، آن روز پس از آنكه برنامه من تمام شد و تعدادي از علاقه مندان به موسقي براي تشويق ، به راديو تلفن كردند و از اتاق پخش استوديو خوشحال و خندان بيرون آمدم . يك تلفن هم در ميان اين تلفن ها بود . و وقتي گوشي را برداشتم صداي پدرم را شنيدم كه با عصبانيت مي گويد: من عمري با شرافت و آبرو زندگي كردم و تو با اين كارت آبرو و حيثيت چندين ساله خانوادگي ما را به باد دادي . حالا منظورم اين است كه شما بدانيد با استعدادي كه داشتم با چه مشكلاتي نيز روبرو بودم.


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران به نقل از منوچهر همايونپور

احسان
Friday 23 January 2009, 02:13 PM
ابوالحسن صبا
صبا و مرشد زورخانه
روزي با صبا از اصفهان به تهران مي آمديم . به عللي ناچار شديم در قم پياده شويم . پس از چند قدم راهپيمايي ، ناگهان صبا ايستاد و گوشش را متوجه جهتي كرد كه صداي آواز و ضرب مرشد زورخانه اي از آن جهت شنيده ميشد. ناگهان گفت: عجله كن . و ما پس از چند لحظه به زورخانه رفتيم . صبا رفته بود ببيند كه مرشد زورخانه ، اشعار ضربي را چگونه با ضرب زورخانه جفت مي كند؟ و نيز مرشد ، قطعه ضربي را كه در شوشتري – منصوري مي خواند ، چه توجه خاصي به تمام گوشه ها و دقايق شوشتري – منصوري داردو از اين گوشه ها چگونه بهره گيري مي كند.


ادبستان آذر 70 – شماره 24 – منوچهر جهانبگلو

احسان
Friday 23 January 2009, 02:14 PM
رضا محجوبي
معرفت شنيدن
روزي رضا محجوبي ، در محفلي ساز مي زد. بسياري از مدعوين به ساز او گوش نمي دادند و مشغول صحبت و بگو مگوهاي خود بودند . محجوبي روي خود را بسوي ديوار مي كند و پشت به مدعوين وبا صداي بلند مي گويد : ديوارها ! اين ها كه معرفت شنيدن اين هنر را ندارند ، تو گوش به اين نوا بده!


مردان موسيقي سنتي و نوين ايران

احسان
Friday 23 January 2009, 02:15 PM
صديف
دير آمد و زود رفت!
صديف پس از سالها دوري از صحنه روي صحنه آمد و در سال 69 با مجيد كياني كنسرتي در مايه چهار گاه داد . اين اجرا ، اجراي موفقي بود و مردم شاهد اجراي سبك ديگري از موسيقي بودند . ولي وي بعد از اين برنامه و يكي دو برنامه ديگر كه يكي از آنها ظاهرا موفق هم نبود ديگر به روي صحنه نيامد . در مورد وي بايد گفت : دير آمد و زود رفت!


مهدي نورمحمدي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:16 PM
عارف قزويني
عارف قزويني و نخستين ها
عارف ، شاعر ملي مشروطيت ايران ، در چند كار پيشقدم بوده ، كه عبارتند از :
1- نخستين كسي است كه بناي كنسرت و نمايش موسيقي را در ايران گذاشته است.
2- نخستين كسي است كه براي كمك به ساختن مقبره فردوسي كنسرت داده است.
3- نخستين كسي است كه از زبان موسيقي ، براي مقاصد سياسي استفاده كرده و تصنيف و غزل سياسي سروده است.
4- نخستين كسي است كه علم مبارزه با تهاجم فرهنگي را در موسيقي برافراشته است. مقاله وي كه در روزنامه ناهيد چاپ شد ، هشداري بود به اقدامات كلنل وزيري كه مي خواست قواعد موسيقي اروپايي را با موسيقي ايراني ، تركيب كند و عارف در همان ابتدا خطر اين تهاجم را حس كرده بود.


مهدي نور محمدي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:17 PM
مشهدي قاسم ورسي
آيا ما را مي شناسد؟
مشهدي قاسم ورسي كه يكي از بچه خوانان (1) گروه جناب بود در سن 95 سالگي براي من نقل مي كرد:
در زمان وليعهدي محمد علي ميرزا ، جناب را به تبريز ، براي اجراي تعزيه دعوت كردند. چون ابولحسن خان اقبال قزويني پسر موسي الوندي قزويني از شاگردان جناب بود و در تبريز سكونت داشت او را جهت استقبال فرستاده بودند . آنها در يك كاروانسرايي در نزديك تبريز بهم برخوردند. جناب به همراهان خود گفت : مرا به اسم صدا نكنيد ، ببينم آيا پسر موسي الوندي ما را مي شناسد؟ كسي شناسايي ندهد تا من بگويم . اقبال گفت : شما اهل كجا هستيد ؟ جناب گفت : اهل قزوين . اقبال گفت : من با شما تا تبريز همراهم . در ميان راه به اشاره جناب ، ميرزا عبدالرحيم شاگرد جناب ، شروع به خواندن مي كند و مي گويد : اگر من بالا بخوانم يكي از مردنگيهاي (2) چراغ خواهد لرزيد. اقبال مي گويد : اگر من بخوانم هر دو مردنگي خواهد لرزيد و ميرزا عبدالرحيم مي خواند و همانطور كه گفته بود انجام مي گردد و اقبال هم همينطور. ناگهان جناب بر روي زانو مي نشيند و از بالا به پايين و از اوج به درآمد ششدانگ مي خواند كه تمام شيشه ها و مردنگي ها مي لرزد. اقبال كه تازه جناب را مي شناسد به پاي او مي افتد و عذر خواهي مي كند كه ببخشيد، نشناختم. و استاد و شاگرد همراه يكديگر براي اجراي تعزيه به تبريز مي روند.
(1)- در تعزيه ، بچه خوان كسي است كه در نقش كودكان اهل بيت ، ظاهر مي شود مانند : حضرت رقيه ، حضرت صغري ، دو طفلان مسلم و عبدالله بن حسن (ع)
(2)- مردنگي ، وسيله اي است شيشه اي سروته باز بود كه روي چراغ نفتي مي گذاشتند تا باد ، چراغ را خاموش نكند.


ميرزا علي اكبر خرم

احسان
Friday 23 January 2009, 02:18 PM
ابوالحسن اقبال آذر
اين نفس از آدم طبيعي بعيد است !
روزي اقبال در سالني شروع به خواندن كرد و چون سالن گنجايش آواي بلند او را نداشت ، بناچار پنجره ها را باز كردند . خودش مي گويد: « كنسرتي كه در تفليس در تئاتر غازيان ، به همراهي مرحوم درويش خان و طاهرزاده دادم ، آن شب ، دسته هاي منات روسي از بالكن ها و لژها و صندليهاي تماشاچيان به من پرتاب مي شد و من در ميان گل و پول غرق بودم . مبلغ هفت هزار تومان عوايد آن شب را عينا بوسيله ساعد مراغه اي به صندوق انجمن خيريه ايرانيان مقيم قفقاز دادم . در اين كنسرت بود كه يكي از اهالي صاحب نظر قفقاز در باره من گفته بود : اين نفس و اين تحرير و اين اوج صدا از آدم طبيعي بعيد است ، مگر اينكه باور كنيم زير نشيمنگاه اين خواننده دستگاه پرا خود گذاشته اند كه اينطور صدايش و نفسش پايان نمي پذيرد.»


وارث باربد تاليف نصرت الله فتحي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:19 PM
ابوالحسن اقبال آذر
اين كار را نكن
اقبال مي گويد: « در جشن هزاره فردوسي كه يك نفر پروفسور خاورشناس فرانسوي به ايران آمده بود و او همان بود كه سالها در مشرق زمين تحصيل كرده و از هنرهاي ايران ، بويژه موسقي اطلاع داشت، با من ملاقات كرد و من برايش آواز خواندم كه خيلي خوشش آمد ولي همينكه خواستم يك آهنگ اروپايي را با دستگاه همايون خودمان تلفيق نموده ، به اصطلاح رفورمي كرده باشم ، فورا دستش را به علامت اعتراض به هوا بلند كردو گفت : آقاي اقبال ترا بخدا اين كار را نكن كه من راضي نيستم و شما هم رضايت ندهيد كه موسقي بي نظير ايراني و آهنگ جادويي آن با اختلاط مقامات مغرب زمين ضايع گردد.


وارث باربد تاليف نصرت الله فتحي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:21 PM
قمرالملوك وزيري
زنده باد اقبال
قمرالملوك وزيري در يكي از صفحه هاي موسقي قديم خود گفته است : زنده باد ابولحسن خان قزويني كه از روي صفحات او مشق كرده ام .


وارث باربد تاليف نصرت الله فتحي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:22 PM
ابوالحسن صبا
از چهل استاد درس گرفتم!
يك روز به صبا گفتم : چرا هيچكس مانند شما نمي تواند نوازندگي كند؟ اول طفره رفت ، اما يكدفعه احساس كرد كه محرم هستم و حرفش را حمل بر غرور و تكبر نمي كنم . گفت : راست مي گويي ! نه ! هيچكس نمي تواند مانند من بزند بايد تك تك آجرهاي اين خانه زنده شوند و گواهي دهند كه من هم هر روز عمرم از بام تا شام مانند يك عاشق بيش از دوازده ساعت ساز زده ام و رنج كشيده ام . من اين آرشه هاي فرنگي را به ايراني تبديل كردم. بعد گفت : اينهم كافي نيست. من از چهل استاد مسلم درس گرفتم!


ادبستان- مرداد 69 شماره 8 – استاد قنبري مهر

احسان
Friday 23 January 2009, 02:23 PM
استاد برومند
تلخي احساس پيشين را به شيريني بدل كرد
درمكتب سليمان امير قاسمي بودم. يك روز يك اقايي كه دست در دست جواني داشتند به جلسه آمدند . آن آقا كه من ايشا ن را نمي شناختم نشستند و پس از لحظه اي گفتند : به پسره شيرازي مي گويند صداي خوبي دارد. اين كيه ؟ كجا هستش ؟ استاد امير قاسمي فرمودند: ايشان الان در حضور شماست . ايشان دوباره پرسيدند: چيزي ياد گرفته ؟ آقاي امير قاسمي گفتند: بله داريم با ايشان كار مي كنيم . آن آقا گفتند : ايشان نميشه يك چيزي بخوانند ؟ آقاي بهاري كه در جلسه حضور داشتند با ويولن ، دستگاه همايون زدند و من خواندم. دست اخر ، هوس جواني ام منتظر بود كه اين شخص ناشناس تشويق كند. ايشان پرسيدند : تمام شد ؟ گفتم : بله . گفتند : خيلي بد خوانديد . يك مرتبه استاد امير قاسمي گفتند : جناب آقاي استاد برومند... تا اسم استاد برومند را شنيدم پريدم وسط مجلس و هر چه را در جستجوي استاد كشيده بودم به درد دل نشستم و گفتم اگر من ميدانستم كه شما همان عزيزي هستيد كه دربدر به دنبالتان گشته ام ، جسارت نمي كردم پيش روي شما بخوانم و ايشان گفتند: پسرجان ، زياد نا اميد نباش صدايت خيلي خوب است و من گفتم : بد مي خواني . اگر صدايت پرورش بيابد و حوصله بخرج دهي موفق مي شوي و ايشان با چند كلمه ، تلخي احساس پيشين را به شيريني بدل كردند.


ادبستان – مرداد 72 – شماره 44 – رضوي سروستاني

احسان
Friday 23 January 2009, 02:24 PM
سماع
قبل از ساز زدن وضو مي گرفت
سماع حضور ، مردي با اعتقاد و با ايمان بود . در اواخر عمر عادت او بر اين بود كه در خلوت ، اول وضو مي گرفت ، بعد سنتور مي زد از او پرسيدند : مقصود از اين حركت چيست ؟ گفته بود : من وقتي ساز مي زنم با خداي خود راز ونياز مي كنم. انسان وقتي به طرف خدا مي رود بايد پاك و مطهر باشد . با اين وصف بايد گفت اين هنرمند به جايي رسيده بود كه موسقي را وسيله تزكيه نفس مي دانست.


سرگذشت موسيقي ايران تاليف روح اله خالقي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:25 PM
حسين تهراني
چه زجرها كشيديم
حسين تهراني گفته : « ضرب گير ، تو سري خور بود مثلا اگر با خواننده اي مي رفتيم جايي ، من بايد مي رفتم ناهارم را جاي ديگري مي خوردم ! توي اتاق پيش مهمان ، ضرب گير را راه نمي دادند. كسرشان مي آمد . ضمنا بايد نوكري ساز زن را بكنيم ، سازش را ببريم ، توي منزلش هم برويم، سبزي و گوشت بخريم ! در هر مجلسي هم ساز زن بالا مي نشست و ما پايين اتاق . قديميها مي دانند كه من چه عرض مي كنم . چه زجرها كشيديم و چه تو سريها خورديم تا حالا ضرب شده ضرب»


چهر هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:27 PM
عبدالكريم قزويني
شش دانگ خواندن در صد وبيست سالگي!
حاج ملا عبدالكريم جناب قزويني ، از اساتيد بزرگ موسيقي ايران بود، در سن صدوبيست سالگي ، آواز ششدانگ مي خواند. وي در اواخر عمر ، به علت سنگين شدن گوشش ، از شنيدن صداي تار عاجز بود و فقط از راه نگاه و گردش انگشتان نوازنده با او هماهنگي مي كرد و يا به موازات گردش انگشتان تارزن ، دستگاه را به پايان مي رساند.


وارث باربد – تاليف نصرت الله فتحي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:29 PM
غلامحسين درويش
كنسرت براي آسيب ديدگان
درويش خان وقتي از واقعه آتش سوزي بازار آگاهي يافت ،چنان متاثر شد كه تصميم گرفت به سهم خود ياري سودمندي بنمايد . از اين رو نخستين كنسرت او به خاطر خلقي بلا ديد ه در سالن گراند هتل تهران برگزار شد ، در اين كنسرت نوازندگان مشهوري چون حسام السلطنه ، مختاري ، مرتضي ني داود، عبدالله دوامي و چند تن ديگر شركت داشتند . رهبري اركستر را خود او بعهده داشت و شخصا تار نواخت . او در پايان هر قسمت كشكولي بدست مي گرفت و از حاضران در برابر گل يا نقلي كه ميداد پول دريافت مي كرد . مهم اين است كه ديناري از عوايد اين كنسرت را براي خود و ياران خود برنداشت و همه را به كميته جمع آوري اعانه تقديم كرد.


شرح زندگاني استاد غلامحسين درويش ، تاليف حسينعلي ملاح

احسان
Friday 23 January 2009, 02:30 PM
سر پاس مختار
موسيقيدان سنگدل
مهدي بامداد در كتاب شرح حال رجال ايران در باره ركن الدين مختاري مي نويسد: « در سال 1314 به رياست شهرباني منصوب گرديد و بعد هم سرپاس ( سر تيپ ) شد و از سال 1314 تا 1320 خورشيدي رئيس شهرباني بسيار مقتدر( شهادت حسن مدرس در زمان رياست شهرباني وي بوده است ) و در تمام امور مختار بود. نامبرده افسري بود طالب رياست و با وجود اينكه موسيقي دان و گلباز بود و لازمه اينكار ، عواطف رقيقه است ولي وي برعكس بسيار سنگدل بود. سنگدلي وي به حدي بود كه اگر به او امر ميشد چاهي كنده و ده هزار نفر را توي چاه بريزد و سرچاه را ببندد فورا در عرض چند ساعت امر مافوق خود را اجرا مي كرد و گزارشش را به عرض مي رساند. وي از نظر روانشناسي فردي اسكيزويد بود» از وي پيش درآمدها ( پيش درآمد وي در چهارگاه از شهرت به سزايي برخوردار است) و تصنيف ها و رنگ هايي بجا مانده است و ساز تخصصي وي ويولن بود.


از تاريخ بياموزيم تاليف محمود حكيمي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:31 PM
غلامحسين درويش
تكيه كلام پدر
تكيه كلام حاجي بشير طالقاني ، پدر درويش خان در هنگام ناميدن دوستان كلمه درويش بود ، چنانكه هرگاه مي خواست فرزندش را بنامد مي گفت : درويش جان ! غلامحسين نميدانست اين تكيه كلام پدر ، روزي ضميمه نام او خواهد شد و حتي معرف وي خواهد گشت . بارها از يارانش خواست كه فقط او را غلامحسين بنامند، ليكن لفظ درويش چنان بر زبانها جاري بود كه گذشته از اينكه با خواهش و تمنا متوقف نشد ، بلكه بعدها مكمل نام وي گشت و عنوان خانوادگيش گرديد.


شرح زندگي استاد غلامحسين درويش تاليف حسينعلي ملاح

احسان
Friday 23 January 2009, 02:32 PM
مهدي خالدي
با وساطت صبا از اخراج ما صرف نظر كرد
مهدي خالدي گفته:« گويا سال 1320 بود، آن هنگام راديو هر شب ، يك ربع برنامه سلو داشت كه زنده پخش مي شد. شبي از اين شبها نوبت به من رسيد . من و آقاي غياثي نوازنده ضرب رفتيم كه برنامه را شروع كنيم. غياثي نوازنده ضرب ، آدم شوخي بود و كارش را هميشه با مسخرگي و طنز شروع مي كرد . غياثي گفت: مهدي، من امشب تو راديو بايد بخوانم ، اگر نخوانم دق مي كنم. گفتم : مبادا ، چنين كاري بكني ، سروان آژنگ پدرمان را در خواهد آورد . گفت : من امشب بايد تو راديو بخوانم . اين گفتگوها درست در زماني است كه ما از پله هاي در ورودي رفتيم بالا داخل استوديو شديم . گوينده آمد در اتاق فرمان و اعلام برنامه كردكه : اينك ساز سلو ، هنرمند جوان مهدي خالدي به همراه ضرب مهدي غياثي اجرا مي گردد. و ديگر من فرصتي پيدا نكردم كه به غياثي تاكيد كنم مبادا بخواني. به هر حال شروع كردم به دشتي زدن ، رسيدم به چهار مضراب . حالا هر چه مي خواهيم سروته اين چهارمضراب را هم بياوريم ، تمامش كنم و آواز بزنم غياثي ضرب را ول نمي كرد . يك حالتي هم داشت زلفهايش را مي ريخت توي صورتش و چشمانش را روي هم مي گذاشت و مي رفت توي عالم خودش . حالا من دارم ويلن مي زنم ويلن من تو ضرب اونه ، يك وقت ديدم غياثي سري تكان داد و با همان حالتي كه ضرب مي گرفت شروع كرد بخواندن اين شعر:


از نمكدان تو من خوردم اندك نمكي
نمكم گيرد اگر با تو كنم بي نمكي

آي رپتو ، پتو ، آي پوتي كتوني.....شروع كرد به خواندن اين قبيل اراجيف . حالا ساعت در حدود ده ونيم شب است . تمام اعضاي استوديو ريختند پشت در اتاق فرمان ، برنامه هم آزاد است و دارد پخش مي شود . حسين زاهدي رييس استوديو بود ، آنقدر از اين حالات و گفتار غياثي خنديده بود كه روي زمين مي غلطيد . خلاصه جنجالي به پا شده بود وقتي كه برنامه تمام شد به غياثي گفتم : آخر پدر آمرزيده ، تو كه ميخواستي بخواني ، لاقل يك شعر حسابي مي خواندي . اين مزخرفات چي بود كه خواندي . فردا دم در هنرستان من به غياثي مي گفتم تو برو تو . و غياثي به من مي گفت تو برو تو . چشمتان روز بد نبيند مرحوم آژنگ دعواي مفصلي به ما كرد و گفت : اين لوطي بازيها چي بود در آورده بوديد و مي خواست هر دوي ما را اخراج نمايد. اما با وساطت شادروان صبا از اين كار صرفنظر كرد ولي دستور داد يك ماه از حقوق من و دو ماه از حقوق غياثي كسر نمايند.»


چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:33 PM
مجيد وفادار
براي كوك ويولن سه بار كتك خوردم!
مجيد وفادار مي گويد : « يادم مي آيد يك روز براي كوك ويولن خواستم پيش معلمم بروم . از خانه كه بيرون آمدم ، بچه ها مشغول بازي بودند . با تير و كمان سنگي انداختند ، به پشت گوشم اصابت كرد . و من از شوقي كه به موسيقي داشتم ، درد و سوزش آن را احساس نكردم . چون يك مرتبه وارد دالان منزل استاد شدم ، ترسيد و با آرشه ويولن زد پشت دستم ، اين شد دو تا كتك . برگشتم منزل . پدرم گفت : دستت چي شده ؟ گفتم : هيچي . گفت : پشت گوشت چرا خون مي آيد ؟ يك سيلي زد توي گوشم ، اين شد سه تا كتك . خلاصه من براي يك كوك ويولن ، در يك روز سه بار كتك نوش جان كردم.»


چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:37 PM
رضا ورزنده
تمام موسيقي شما به اندازه يك قطعه كار باخ نيست !
فريدون حافظي مي گويد: « در يكي از جشنها بود كه ديدم مرحوم ورزنده برافروخته و عصباني نزد من آمئد و گفت : همين الان مي زنم سازم را مي شكنم! من او را با زحمت زياد ساكت كردم و پرسيدم : علت اين همه عصبانيت چيست ؟ گفت : آقاي دكتر هرمز فرهت مي گويد : موسقي شما چيزي نيست . تمام موسقي شما به اندازه يك قطعه كار باخ نيست . به او گفتم : ناراحت نباش ، ايشان درست است كه مدارك تحصيلي زيادي از خارج گرفته است . ولي راجع به موسيقي ما چيزي نمي داند و اگر غير از اين مي گفت بايد تعجب مي كردي و عصباني مي شدي.»


چهره هاي موسيقي ايران ، تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:39 PM
عبدالله دوامي
عبدالله دوامي گفته : « چند سال پيش تصميم گرفتم تمام مطالبي را كه ميدانم بنويسم. زيرا با تمام موسيقيدانان و خانواده هاي هنر دوست ، رفت و آمد داشته و در ميان طبقات مختلف زندگي كرده بودم. از اين رو مي توانستم كاملترين نوشته را در موسيقي ارائه دهم . پس از شروع به نوشتن يكباره ، كتابي از مرحوم روح الله خالقي بنام سرگذشت موسيقي ايران چاپ شد ، كه مرا بسيار متاثر نمود. زيرا اكثر مطالبي كه در آن كتاب آمده بود ، مطالبي بود كه اسمهعيل خان از من شنيده و به آقاي خالقي گفته بود و چنين كاري باعث سرد شدن شور نوشتن در من شد»


چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:40 PM
احمد عبادي – حسين ملك
دو نفر كم ، سه نفر زياد!
احمد عبادي گفته: « يكبار از طرف هنرهاي زيبا ، با حسين ملك به پاريس ، براي شركت در كنگره موسيقي بين المللي ، دعوت شديم . در اين كنگره هنرمنداني از اكثر كشورهاي دنيا شركت كرده بودند . تماشا گران بقدري زياد بودند كه من واقعا دچار وحشت شده بودم و فكر ميكردم چگونه صداي سه تار من به گوش اين جمعيت چند هزار نفري خواهد رسيد . حتي شب قبل از اجرا به ملك گفتم : بهتر است آبروي خود را نبريم و از زدن سه تار منصرف شويم . چون به هيچ وجه فكر نمي كردم ، اين ساز كوچك من بتواند مورد توجه قرار گيرد و در همان حال بياد حرف پدرم افتادم كه مي گفت : دو نفر براي شنيدن سه تار كم است و سه نفر زياد . به هر حال برنامه من شروع شد و من سه تار زدم . در تمام مدت اجرا ، نفس از كسي برنمي آمد . وقتي كنسرت بپايان رسيد چند بار به درخواست مردم ، برنامه من تكرار شد و بعد تماشاگران به صحنه ريختند كه از من امضا بگيرند . اين موضوع، اشك به چشمان من آورد و به اين فكر افتادم كه چرا مسئولان امور توجه ندارند كه اين ساز دارد كمكم از بين ميرود و هيچ اقدام جدي براي حفظ آن صورت نمي گيرد.»


چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:41 PM
حبيب سماعي
داستاني حاكي از جنبه هاي روحاني و معنوي موسيقي اصيل
روزي فروغي دردوره صدارتش سخت بيمار و در منزل بستري شد. بطوريكه رييس دفترش كارها را براي رسيدگي به منزل او مي برد. يك روز فروغي اظهار تمايل زيادي به شنيدن سنتور حبيب سماعي كرد. هر چه كردند سماعي كه از پذيرفتن دعوتها اكراه داشت به بهانه هايي دعوت نخست وزير را رد كرد. رييس دفتر نخست وزير ، كه با نورعلي خان برومند خويشاوندي داشت ، به وي متوسل شد. و نور علي خان شخصا سماعي را به خانه نخست وزير برد. به هنگام ورود ، پزشك معا لج مشغول گرفتن فشار خون بود . نورعلي خان از پزشك معلج سئوال كرد و متوجه شد فشار خون نخست وزير خيلي بالاست . و در واقع يكي از ناراحتيهاي اساسي وي همين فشارخون بود. پس از تمام شدن كار ، سماعي مضراب به دست گرفت و مدت سه ربع ساعت ، گوشه هايي از دستگاه همايون را نواخت . وقتي كه استاد دست از ساز كشيد ، بيمار احساس بهبودي كرد . به پيشنهاد برومند دوباره فشارخونش را گرفتند ، طبيعي شده بود . فروغي از اين قضيه متعجب شد و زبان به تمجيد از موسيقي اصيل ايراني گشود. برومند از فرصت استفاده كرد و گفت: ولي همين موسيقي ايراني را چند روزي است از برنامه هنرستان عالي موسيقي حذف كرده اند . نخست وزير پرسيد چه كسي حذف كرده است ؟ جواب داد : رييس هنرستان آقاي پرويز محمود . نخست وزير خاموش شد . بطوريكه رييس دفتر وي چند روز بعد براي نور علي خان گفته بود ، پس از رفتن نور علي خان و حبيب سماعي ، فروغي به رييس دفتر خود دستور ميدهد كه فردا قبل از اينكه كارها و پرونده ها را به منزل بياوريد ابتدا به وزارت فرهنگ رفته ، حكم عزل رييس و معاون هنرستان و كم انتصاب آقايان وزيري و خالقي را به رياست و معاونت هنرستان مي گيريد و به اينجا مي آييد.


چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:42 PM
مرتضي محجوبي
نت نويسي اختراعي مرتضي خان محجوبي!
مرتضي محجوبي نت نميدانست ولي براي خود نتي اختراع كرده بود كه بي شباهت به خط سياق (1) نبود . پرويز ياحقي گفته: «آهنگي كه در دستگاه شور ساخته بودم بنام اي اميد دل من كجايي ، هنگامي كه به همه اعضاي اركستر ، نت اين تصنيف را براي اجرا دادم . مرتضي محجوبي از من خواست تا آهنگ تصنيف را با ويلن بنوازم و او آن را با علائم ويژه خود پشت قوطي سيگار هماي خود نوشت و عجب اين بود كه اين اهنگ را همان مرتبه اول از همه اعضاي اركستر بهتر و درست تر نواخت!»
(1) خط سياق = علاماتي بود كه در قديم براي ثبت كردن وزن اجناس يا ارقام پول بكار مي بردند.


چهره هاي موسيقي ايران، تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:43 PM
حسين قوامي فاخته اي
مجبور شديم در مورد اين شيرينكاري توضيح بدهيم
حسين قوامي فاخته اي ، در مورد خاطرات خود در راديو و تلويزيون گفته : « آن زمان كه در راديو برنامه مستقيم و زنده پخش مي كرد در يك شب من و آقاي رشيدي بطور جداگانه برنامه داشتيم و ايشان در همان استوديوي كه من مشغول خواندن بودم ، حضور داشت . آوازي كه من مي خواندم در دستگاه همايون بود . درست در اوج خواندن ، دچار سرفه شديدي شدم و به هيچ وجه قادر نبودم خودم را كنترل كنم . چون اركستر هم همچنان مشغول نواختن بود بناچار از رشيدي خواستم دنباله دواز مرا كه بيداد همايون بود ادامه دهد و به اين ترتيب من و رشيدي ، دواز دو صدايي اجرا كرديم كه باعث تعجب همگان شد و ما مدتها مجبور شديم راجع به اين خوشمزگي و شيرينكاري خود توضيح بدهيم .»


چهره هاي موسيقي ايران ، تاليف شاپور بهروزي

احسان
Friday 23 January 2009, 02:45 PM
ميرزا عبدالله
رباعي في البداهه
مشهور است شبي ميرزا عبدالله ، نوازنده مشهور سه تار در مجلسي به نواختن مشغول بوده و هنگامي كه با دست چپ ، پنجه كاري مي كرده و بي مضراب مي نواخته ، ابولحسن ميرزا شيخ الرئيس ثاني ، شاعر معروف كه در مجلس حضور داشت اين رباعي را في البداهه سرود:

با دست چپ ، همي بنوازد نواي راست

عبدالهي كه شور ، زسازش همي بپاست
بيهوده گفته اند كه يك دست بي صداست


هر نغمه اي كه خواست ، به يك دست مي زند



سرگذشت موسيقي ايران

احسان
Friday 23 January 2009, 02:49 PM
ميرزا عبدالله
هرچه داري ، از پدر اينها داري
هنگامي كه آقا علي اكبر خان فراهاني درگذشت ميرزا عبدالله و ميرزا حسينقلي كه طفل بودند بي سرپرست شدند و چون مادرشان به همسري آقا غلامحسين ، پسرعموي آنان درآمد ، سرپرستي آنها بعهده آقا غلامحسين گذاشته شد ولي آقا غلامحسين به تربيت هنري عموزاده هاي خود توجهي نداشت و ازآموختن هنر خود به انها خودداري مي كرد و با اينكه فرزندان آقا علي اكبر عشق و علاقه فراواني به آموختن تار داشتند آقا غلامحسين در ياد دادن به انها رفع تكليف مي كرد و مايل نبود انچه خود مي داند به آنها بياموزد. حاج آقا محمد ايراني از قول ميرزا عبدالله نقل مي كند كه ، ميرزا عبدالله از بخل پسر عموي خود شكايت داشت ، از جمله مي گفت : وقتي يكي از دوستان آقا غلامحسين به ديدنش لآمده بود همينكه قرار شد پسر عمو ساز بزند به من فرمان داد كه از اتاق خارج شوم مبادا ازآنچه او مي نوازد استفاده كنم . و نيز مي گفت : وقتي او در اتاق خويش ساز مي زد من و برادرم حسينقلي مي رفتيم به بام خانه و گوشمان را به سوراخ بخاري اتاق او مي گذاشتيم و الحاني كه او مي نواخت گوش كرده و به حافظه مي سپرديم و بعد آنها را تكرارو تمرين مي كرديم يا بطوريكه متوجه نشود ، پشت در اتاق او مي ايستاديم و از نوازندگي او استفاده مي كرديم . مادرم كه ما را عاشق و فريفته موسيقي مي ديد سرانجام از شوهرش خواست كه از اين بي اعتنايي به تعليم ما ، دست بردارد و صميمانه آنچه مي داند به ما تعليم دهد و به آقا غلامحسين گفت : تو هر چه داري از پدر اينها داري چرا به اين بچه ها ياد نمي دهي ؟ آقا غلامحسين از اين پس به تعليم پسرعموها همت گماشت و آنچه آقا عل اكبر به برادر زاده خود اموخته بود به فرزندان او منتقل گرديد.


تاريخ موسيقي ايران

احسان
Friday 23 January 2009, 02:50 PM
عشقي - قمر
از آينده اش بيمناك بود
قمر با عشقي ، شاعر معروف آشنايي داشت و مي گفت : « در يكي از ديدارها در حاليكه زيلوي مندرسي كف پوش عشقي را تشكيل مي داد شاعر معذرت خواست كه وسيله پذيرايي از خواننده مشهور را ندارد و از روزگار و تنگي اوضاع كه براو حاصل شده بود لب به شكوه گشود» عشقي به قمر گفته بود: « روزگار آن قدر به من سخت گرفته است كه قوطي سيگار خود را نزد عطار سركوچه گذاشته و سيگار و كبريت گرفته ام عشقي در همان روز به قمر گفته بود كه حكومت وقت با او ميانه اي ندارد و از آيند هاش بيمناك بود» گويا درهم پيچيدن طومار زندگيش را در اينده نزديك پيش بيني مي كرد قمر مي گفت : « ديري نگذشت حدود 12 تير ماه 1303 شمسي كه در منزل نشسته بودم خبر كشته شدن عشقي را شنيدم و بي اختيار آخرين جلسه ملاقات من و عشقي و حزن و اندوه و چشمان او در نظرم مجسم شد»


تاريخ تحول ضبط موسيقي در ايران