Atta-Flamenco
Friday 19 June 2009, 07:01 PM
همه ما نام پاكو د لوسيا را شنيده ايم ، در ايران يا بهتر بگوييم در جهان كمتر كسي وجود دارد كه نام او را نشنيده باشد ، همه مي دانند او گيتار مي نوازد . در مقاله فوق به بررسي زندگي و آثار اين نوازنده و همچنين اظهار نظر هاي مختلف از ديگر نوازندگان فلامنكو در رابطه با او را با هم خواهيم خواند .
شخصیت پاکو ( فرانسیسکو سانچس گومز، متولد شده در آلخسیراس، کادیز 21/12/1947). از همان زمان که جوهر قلم ها در رابطه با وی روان گشت تحسین همگان را را برانگیخته است. این متن در رابطه با زندگینامه وی و بسط آن از دریچه فلامنکو میباشد، آن نیروی عظیمی که از روی صندلی تماشاچی ها شنیده، دیده و احساس می شود. شخصیت معروف ما در خانه الخسیرایی در خیابان سن فرانسیسکوُ متولد شد.
You can see links before reply
بدون شک این خانه همانی نبود که اولین آوای نواختن پاکو کوچك از آن به گوش می رسید. آنها در منطقه ای دیگر در خانه ای نه چندان دور ازخیابان های بارسلونا تولید می شدند.فرانسیسکو سانچس گومز آخرین فرزند از پنج فرزند آنتونیو سانچز پسینو و لوییزا گومز می باشد، گیتاریست عاشق و فروشنده خیابانی و یکی دیگر از محافظین این نسل با دلی مملو از عشق و کمک به هموطنان در روزگاران سخت اسپانیا برای زندگی کردن می نواخت.
هرگز از تکرار آن خسته نمی شد. پدر و برادرش رامون بودند که ازهمان دوران کودکی نواختن گیتار را به او آموزش دادند. امروزه شاید آن رفتار خردمندانه در قبال پاکو به نظر خیلی زود برسد ولی اینطور نیست چون فلامنکو از کودکی در رگ های او جریان یافت. وی از دوران کودکی صدای همه هنرمندانی را که از آلخسیراس می گذشتند، شنیده بود و وقتی برای اولین بار یک گیتار را بین پاهاش گذاشتند به نظر میرسید که این دو دوست جدید سال هاست که همدیگر را می شناسند، حد اقل از نظر دیداری و شنیداری.اولین سال های این گیتاریست به نوعی منظم جهت یادگیری تکنیک های معتبر و اساسي فلامنكو سپري می شد. او سعی بر این داشت تا بدون هیچ گونه مشکلی انچه را که در سر داشت با گیتارش انعکاس دهد. درونش مملو از پدیده های نو و تازه بود.
درباره پاکو
فلامنکو نوازان از يک استاد و از يک مرد مي گويند :
این نزدیکی به شخصیت پاکو د لوسیا نمی توانست مانند رابطه ی بعضی از اشخاصی باشد که خیلی نزدیکتر به او بودند. آدم هایی چون استرادا شخص مورد اعتماد وی برای اجرای برنامه ها و پروژه های حرفه ای اش یا موزیسین هایی چون خوزه خیمنس " ال ویخین" آگوستین کاربونی " ال بولا" یا نینیو خوزه له . همه کسانی که در رابطه با استاد مطالب گفتنی زیادی دارند.با خوان استرادا ، یکی از این چهار یا پنج نفری که زمان زیادی را در زندگی با پاکو گذرانده است، صحبت می کنیم.او برای ما اینطور توضیح می دهد:
اولین برخورد ما در بارسلونا حدود سی و پنج سال پیش بود زمانی که من تازه شروع به گیتار زدن کرده بودم، و به طور حتم او برای ما مانند آینه بود. حالا می بینی که زندگی چه چرخ هایی که نمی خورد، در آن زمان ما فقط چند تا گیتاریست در بارسلونا بودیم و همه ی ما مبهوت پاکو . پر واضح است که او من را به خاطر نمی آورد ولی من کاملا او را به یاد دارم. همیشه می گویم اگر می خواهی کسی تو را به خاطر داشته باشه 100 دلار بهش بده می بینی که هرگز تو را فراموش نمی کند.( می خندد)
You can see links before reply
خب او با کامارون به بارسلونا آمد. و هیشه سوال های طرفدارانش را یادداشت می کرد. من مثل یه طرفدار پرو پا قرص به همه ی کنسرت هاش می رفتم.تا اینکه در سال 1993 من برای آخرین قرار داد حرفه ایم در کانکون کار میکردم که هم زمان با استراحت پاکو در ساحل کارمن بود.آنجا جایی بود که خیلی به هم نزدیک شدیم و تقریبا هر روز همدیگر را می دیدیم.وقتی کارم در سالن تمام می شد سوار ماشینم می شدم و به ساحل کارمن می رفتم تا زمانی را با گروه "تیو پرینگه" ( عمو پرینگه) بگذرانم ،اوه چه خاطرات خوبی، وقتمون به جک گفتن ماهی گیری و آشپزی و چیز های دیگر می گذشت. آنجا فرنسیسکو سانچز واقعا فرانسیسکو سانچز بود نه پاکو و من با تمام وجودم لذت می بردم.
خوزه خیمنس " ال ویه خین" ( مادرید 1962) یکی از بزرگترین گیتاریست های مادرید است. و پاکو د لوسیا او را به خوبی می شناسد به همین خاطرهم در اجرای سال 1998 اگرچه تماس با او خیلی دور از دسترس بود ولی پاکو چندین بار او را به گروهش دعوت کرد.
من و پاکو از مدت ها پیش همدیگر را می شناختیم. وقتی سه ساله بودم برای دیدنش به سالن تئاتر رئال رفته بودم و یادم می آید اولین باری که او را رو در رو دیدم در کامرینو بود.من خیلی هیجان زده شده بودم. او قبلا با پدرم که یک رقصنده بود یک دیسک ضبط کرده بود. به هین خاطر این امکان را داشتم که او را از نزدیک ببینم.هر وقت که می توانستم و او در مادرید کنسرت داشت برای شنیدن گیتارش می رفتم .بعد او برای دیدن من و بقیه به زامبرا می آمد، جاییکه با آنتونیو کانالس کار می کردیم و کار های جالبی را انجام می دادیم. او به من می گفت که گیتار زدنم را دوست دارد و من ذوق زده می شدم.
اما از این که بگذریم، آنچه که در آن زمان دوست داشتیم، دارم از بیست سال پیش یا شایدم بیشتر صحبت می کنم، فوتبال بازی کردن بود. آخه پاکو عاشق فوتبال بود. ما ساعتها وقتمان را در تیم فوتبال و در سالن ورزشی ارکاسیتاس می گذراندیم.او من را به عنوان دومین گیتاریست گروه انتخاب کرد و من نمیتوانستم باور کنم. یکی از بزرگترین شادی های زندگیم زمانی بود که او در استودیو با یک بیژامه راه راه ، داشت صدای دومین گیتار را ضبط می کرد.
به نظر میرسد که از ابتدا تکنیک گیتاریست آگوستین کاربونی " ال بولا" با پاکو د لوسیا یکی بود. از زبان بولا می شنویم:
"اواسط سال 80 بود که او برای ما فلامنکویی ها حکم خدا را داشت. در نتیجه ی نواختن سابیکاس در سالن تئاتر آلکالا پالاس مادرید بود که شروع به نوازندگی کردم.و آنجا او را شناختم. در آن زمان وی به کانستروس ( جایی که کار می کردم) می آمد.برای گوش کردن به من و "لا ماکانیتا" جلو می نشست و در این حال سرما تمام وجودم را فرا می گرفت.
You can see links before reply
از زمانی که برادر زاده اش وارد صحنه شد و از من خواست تا کمکش کنم، یک دوستی بین ما ایجاد شد. از آنجا در رابطه با فلامنکو با هم به توافق رسیدیم. و توانستم دوستی کوچکی را با او برقرار کنم. پاکو همیشه با من خیلی خوب بوده است." ال بولا هم مانند پاکو به فوتبال الخسیرا علاقه مند بود. " روزهای سه شنبه و جمعه فوتبال بازی می کردیم. پاکو عاشق فوتبال بود."
فوتبال و چیزهای دیگر.خوان استرادا مي گويد:
دوستان استاد او را بیش از یک دانشمند می دانند.چرا که در کانکون ماهی های دریای کاریبه و مسابقات فوتبال او را شاد می کردند. مهمانی های پر هیاهو برگزار می کرد.وبعد از آن شروع می کرد به شنا کردن وبعد هم بازی می کردیم تو بازی همش تقلب می کرد .دوست نداشت که ببازه.(می خندد)
همچنین عاشق غذاخوردن بود و یک هم پای خوبی سر میز غذا . همیشه می شد تو آشپزخانه پیداش کرد. اشتهای خوبی داشت و از بین همه غذا ها ماهی سرخ شده را خیلی دوست داشت. از طرف دیگه خوان خوزه اردیا اردیا " نینیو خوزه له" ( المریا 1947)، برای مدتی با پاکو زندگی می کرد." یادم می آید اوایل سال 2004 بود که در دنیای فلامنکو شنیده میشد که استاد به دنبال جمع اوری گروهی برای اجرای کاست "cositas buenas " است. واقعا سورپرایز شدم زمانی که تلفنی دریافت کردم با این مضمون که به عنوان گیتاریست گروه انتخاب شده بودم و این که با موزیسین هایی هستم که قبلا در کنسرت های مختلف با آن ها کار می کردم. (فکرش را بکنید)ما مثل احمق ها خوشحال بودیم."
شخصیت پاکو ( فرانسیسکو سانچس گومز، متولد شده در آلخسیراس، کادیز 21/12/1947). از همان زمان که جوهر قلم ها در رابطه با وی روان گشت تحسین همگان را را برانگیخته است. این متن در رابطه با زندگینامه وی و بسط آن از دریچه فلامنکو میباشد، آن نیروی عظیمی که از روی صندلی تماشاچی ها شنیده، دیده و احساس می شود. شخصیت معروف ما در خانه الخسیرایی در خیابان سن فرانسیسکوُ متولد شد.
You can see links before reply
بدون شک این خانه همانی نبود که اولین آوای نواختن پاکو کوچك از آن به گوش می رسید. آنها در منطقه ای دیگر در خانه ای نه چندان دور ازخیابان های بارسلونا تولید می شدند.فرانسیسکو سانچس گومز آخرین فرزند از پنج فرزند آنتونیو سانچز پسینو و لوییزا گومز می باشد، گیتاریست عاشق و فروشنده خیابانی و یکی دیگر از محافظین این نسل با دلی مملو از عشق و کمک به هموطنان در روزگاران سخت اسپانیا برای زندگی کردن می نواخت.
هرگز از تکرار آن خسته نمی شد. پدر و برادرش رامون بودند که ازهمان دوران کودکی نواختن گیتار را به او آموزش دادند. امروزه شاید آن رفتار خردمندانه در قبال پاکو به نظر خیلی زود برسد ولی اینطور نیست چون فلامنکو از کودکی در رگ های او جریان یافت. وی از دوران کودکی صدای همه هنرمندانی را که از آلخسیراس می گذشتند، شنیده بود و وقتی برای اولین بار یک گیتار را بین پاهاش گذاشتند به نظر میرسید که این دو دوست جدید سال هاست که همدیگر را می شناسند، حد اقل از نظر دیداری و شنیداری.اولین سال های این گیتاریست به نوعی منظم جهت یادگیری تکنیک های معتبر و اساسي فلامنكو سپري می شد. او سعی بر این داشت تا بدون هیچ گونه مشکلی انچه را که در سر داشت با گیتارش انعکاس دهد. درونش مملو از پدیده های نو و تازه بود.
درباره پاکو
فلامنکو نوازان از يک استاد و از يک مرد مي گويند :
این نزدیکی به شخصیت پاکو د لوسیا نمی توانست مانند رابطه ی بعضی از اشخاصی باشد که خیلی نزدیکتر به او بودند. آدم هایی چون استرادا شخص مورد اعتماد وی برای اجرای برنامه ها و پروژه های حرفه ای اش یا موزیسین هایی چون خوزه خیمنس " ال ویخین" آگوستین کاربونی " ال بولا" یا نینیو خوزه له . همه کسانی که در رابطه با استاد مطالب گفتنی زیادی دارند.با خوان استرادا ، یکی از این چهار یا پنج نفری که زمان زیادی را در زندگی با پاکو گذرانده است، صحبت می کنیم.او برای ما اینطور توضیح می دهد:
اولین برخورد ما در بارسلونا حدود سی و پنج سال پیش بود زمانی که من تازه شروع به گیتار زدن کرده بودم، و به طور حتم او برای ما مانند آینه بود. حالا می بینی که زندگی چه چرخ هایی که نمی خورد، در آن زمان ما فقط چند تا گیتاریست در بارسلونا بودیم و همه ی ما مبهوت پاکو . پر واضح است که او من را به خاطر نمی آورد ولی من کاملا او را به یاد دارم. همیشه می گویم اگر می خواهی کسی تو را به خاطر داشته باشه 100 دلار بهش بده می بینی که هرگز تو را فراموش نمی کند.( می خندد)
You can see links before reply
خب او با کامارون به بارسلونا آمد. و هیشه سوال های طرفدارانش را یادداشت می کرد. من مثل یه طرفدار پرو پا قرص به همه ی کنسرت هاش می رفتم.تا اینکه در سال 1993 من برای آخرین قرار داد حرفه ایم در کانکون کار میکردم که هم زمان با استراحت پاکو در ساحل کارمن بود.آنجا جایی بود که خیلی به هم نزدیک شدیم و تقریبا هر روز همدیگر را می دیدیم.وقتی کارم در سالن تمام می شد سوار ماشینم می شدم و به ساحل کارمن می رفتم تا زمانی را با گروه "تیو پرینگه" ( عمو پرینگه) بگذرانم ،اوه چه خاطرات خوبی، وقتمون به جک گفتن ماهی گیری و آشپزی و چیز های دیگر می گذشت. آنجا فرنسیسکو سانچز واقعا فرانسیسکو سانچز بود نه پاکو و من با تمام وجودم لذت می بردم.
خوزه خیمنس " ال ویه خین" ( مادرید 1962) یکی از بزرگترین گیتاریست های مادرید است. و پاکو د لوسیا او را به خوبی می شناسد به همین خاطرهم در اجرای سال 1998 اگرچه تماس با او خیلی دور از دسترس بود ولی پاکو چندین بار او را به گروهش دعوت کرد.
من و پاکو از مدت ها پیش همدیگر را می شناختیم. وقتی سه ساله بودم برای دیدنش به سالن تئاتر رئال رفته بودم و یادم می آید اولین باری که او را رو در رو دیدم در کامرینو بود.من خیلی هیجان زده شده بودم. او قبلا با پدرم که یک رقصنده بود یک دیسک ضبط کرده بود. به هین خاطر این امکان را داشتم که او را از نزدیک ببینم.هر وقت که می توانستم و او در مادرید کنسرت داشت برای شنیدن گیتارش می رفتم .بعد او برای دیدن من و بقیه به زامبرا می آمد، جاییکه با آنتونیو کانالس کار می کردیم و کار های جالبی را انجام می دادیم. او به من می گفت که گیتار زدنم را دوست دارد و من ذوق زده می شدم.
اما از این که بگذریم، آنچه که در آن زمان دوست داشتیم، دارم از بیست سال پیش یا شایدم بیشتر صحبت می کنم، فوتبال بازی کردن بود. آخه پاکو عاشق فوتبال بود. ما ساعتها وقتمان را در تیم فوتبال و در سالن ورزشی ارکاسیتاس می گذراندیم.او من را به عنوان دومین گیتاریست گروه انتخاب کرد و من نمیتوانستم باور کنم. یکی از بزرگترین شادی های زندگیم زمانی بود که او در استودیو با یک بیژامه راه راه ، داشت صدای دومین گیتار را ضبط می کرد.
به نظر میرسد که از ابتدا تکنیک گیتاریست آگوستین کاربونی " ال بولا" با پاکو د لوسیا یکی بود. از زبان بولا می شنویم:
"اواسط سال 80 بود که او برای ما فلامنکویی ها حکم خدا را داشت. در نتیجه ی نواختن سابیکاس در سالن تئاتر آلکالا پالاس مادرید بود که شروع به نوازندگی کردم.و آنجا او را شناختم. در آن زمان وی به کانستروس ( جایی که کار می کردم) می آمد.برای گوش کردن به من و "لا ماکانیتا" جلو می نشست و در این حال سرما تمام وجودم را فرا می گرفت.
You can see links before reply
از زمانی که برادر زاده اش وارد صحنه شد و از من خواست تا کمکش کنم، یک دوستی بین ما ایجاد شد. از آنجا در رابطه با فلامنکو با هم به توافق رسیدیم. و توانستم دوستی کوچکی را با او برقرار کنم. پاکو همیشه با من خیلی خوب بوده است." ال بولا هم مانند پاکو به فوتبال الخسیرا علاقه مند بود. " روزهای سه شنبه و جمعه فوتبال بازی می کردیم. پاکو عاشق فوتبال بود."
فوتبال و چیزهای دیگر.خوان استرادا مي گويد:
دوستان استاد او را بیش از یک دانشمند می دانند.چرا که در کانکون ماهی های دریای کاریبه و مسابقات فوتبال او را شاد می کردند. مهمانی های پر هیاهو برگزار می کرد.وبعد از آن شروع می کرد به شنا کردن وبعد هم بازی می کردیم تو بازی همش تقلب می کرد .دوست نداشت که ببازه.(می خندد)
همچنین عاشق غذاخوردن بود و یک هم پای خوبی سر میز غذا . همیشه می شد تو آشپزخانه پیداش کرد. اشتهای خوبی داشت و از بین همه غذا ها ماهی سرخ شده را خیلی دوست داشت. از طرف دیگه خوان خوزه اردیا اردیا " نینیو خوزه له" ( المریا 1947)، برای مدتی با پاکو زندگی می کرد." یادم می آید اوایل سال 2004 بود که در دنیای فلامنکو شنیده میشد که استاد به دنبال جمع اوری گروهی برای اجرای کاست "cositas buenas " است. واقعا سورپرایز شدم زمانی که تلفنی دریافت کردم با این مضمون که به عنوان گیتاریست گروه انتخاب شده بودم و این که با موزیسین هایی هستم که قبلا در کنسرت های مختلف با آن ها کار می کردم. (فکرش را بکنید)ما مثل احمق ها خوشحال بودیم."