PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : موسيقي باكلام



nabegheh95
Monday 2 November 2009, 09:45 AM
در طی گذشت سالیان دراز از پیدایش جوامع انسانی امروزه زبان توانسته تا حد زیادی این نیازهای بشر در برقراری ارتباط و نتایج حاصل از آن را برآورده کند؛ البته با درنظر داشتن این مطلب، موضوعی را نباید فراموش کرد که زبان با تمام توانایی ها و امکانات خود، به طور کامل نتوانسته تمام اموری را که باید انتقال یابد، منتقل کند.

برای همه ما حداقل چند بار در زندگی پیش آمده که به دلیل رخ دادن حادثه ای مهم یا مستولی شدن احساسی عمیق در وجودمان، نتوانسته ایم آن را بیان کنیم؛ یعنی در این مواقع به اصطلاح "زبان قاصر بوده است". حال چه باید کرد؟

ابتدا باید دید که چه مواقعی این اتفاق می افتد. اغلب در اینگونه موارد میتوان نقش احساسات انسان را به وضوح مشاهده کرد. یعنی بیان احساساتی از قبیل شادی، غم، عشق، حسرت و ... صرفا با کلام به صورت مطلوبی قابل انتقال نیست؛ در نتیجه از قدیم مردم سعی میکردند از نوعی ابراز که تخیل و احساسات انسان را برانگیزد، استفاده کنند (در حالتی که فقط از صوت بهره گیری میشود) سه صورت قابل تصور است.

گونه اول بدین صورت است که خود کلام را به نحوی به کار ببرند که ذهن انسان را مجبور به فعالیت نامتعارف، اما لذتبخش کند. مثال بارز این مورد، شعر و یا طنز و نیز استفاده از کنایه، تشبیه، استعاره و ... در بیان یک موضوع است. مثلا" مردم سعی میکنند که برای بهتر نشان دادن یک واقعیت تلخ اجتماعی، آن را در قالب طنز بیان کنند. با اینکار ذهن به طور مستقیم و بلاواسطه به واقعیت مورد نظر نمیرسد بلکه میبایست برای رسیدن به آن به جنب و جوش افتاده و نوعی رابطه میان نمادها و کنایات موجود در طنز و آن واقیعت برقرار کند.

این فعالیت ذهنی صرفنظر از لذت حاصله، میتواند به تفهیم بهتر مفاهیمی کمک کند که شاید اگر به صورت ساده بیان میشد، آن تاثیر لازم را نداشت، شعر نیز به این صورت است. برای مثال می توان گفت تاثیری که پند و اندرز در قالب شعر خواهد داشت، به مراتب بیشتر از به کار بردن جملات ساده است.

گونه دوم، استفاده از موسیقی (اعم از ریتم و ملودی) است. موسیقی همانطور که قبلا گفته شد به صورت کامل و مطلوب قادر به نشان دادن منظور مورد نظر آهنگساز نیست، اما میتواند ذهن انسان را با ابزارهای مورد استفاده خود به فعالیت وا دارد. هرچند این فعالیت به برقراری رابطه مفاهیم از نوع طنز یا شعر منجر نشود. با این وجود صرف تحریک ذهن توسط موسیقی، میتواند ابزار خوبی برای رسیدن به هدفی که مدنظر ماست باشد. اینگونه را میتوان در قالب ترکیب زبان ( نه از نوع خیالی آن) با موسیقی یا موسیقی فیلم یافت و موردی که می توان برای این حالت مثال زد"لالایی" است.

جملاتی که در لالایی استفاده میشود بصورت بسیار ساده و گاهی نیز بدون مفهوم و منظور خاص است. اما همین جملات ساده هنگامی که با ملودی خاص و ریتم هماهنگ یا تکان دادن نوزاد، ترکیب میشود، تاثیر گذار خواهد بود. به عبارت دیگر ایجاد آرامش و به خواب رفتن کودک که هدف لالایست با ترکیب کلام با موسیقی حاصل میشود و استفاده هر کدام از اینها بدون دیگری در لالایی، اثر لازم را نخواهد داشت.

گونه سوم ترکیب دو مورد قبلی است که دارای بیشترین اثر در بیان موضوعات و حالاتی است که نه موسیقی صرف و نه زبان ساده قادر به انتقال آن است. برای مثال شعر با وجود داشتن ابزارهایی که ذهن را فعال و درگیر خود میکند، اگر از ابزار موسیقایی استفاده کند با کمی رعایت اصول تلفیقی بین شعر و موسیقی دارای اثری به مراتب بیشتر و قدرت انتقال مفهومی بیشتر خواهد بود.

البته در این حالت، اغلب ترکیب شعر و موسیقی ذهن را به طرف خود میکشاند و مفهوم مورد نظر شعر به صورت واقعی منتقل نمیشود؛ اما اگر شنونده با توجه و دقت کافی به این ترکیب گوش کند، پی به اثر فوق العاده آن خواهد برد. شاید بتوان گفت این چیرگی تاثیر موسیقی نسبت به شعر باعث شده، تصور شود موسیقی میتواند مفاهیمی که با کلام قابل بیان نیست را منتقل کند و این اصطلاح بین مردم رایج گردد: "جایی که کلام باز میماند، موسیقی آغاز میشود" در صورتی که در اینجا موسیقی ابزاری است برای بهتر بیان کردن شعر و جایی که کلام باز میماند، موسیقی به کمک "کلام" می آید.

nabegheh95
Monday 2 November 2009, 09:47 AM
مسئله ای دیگر که در پایان لازم است به آن اشاره شود، قطعاتی است که گاه شنونده را بسوی وزن شعری هدایت میکند، بصورتی که این شبه را به موجب میشود که "گاهی موسیقی بدون شعر، دچار کمبود و کاستی است". تصانیف مختلف مرحوم علی تجویدی، مانند پشيمان شدم (در حالتی که بی کلام اجرا شود) یا قسمت پاياني باله بيژن و منيژه ساخته حسین دهلوی میتواند نمونه خوبی در این زمینه باشد. زمانی که شنونده ای قطعات نام برده را میشنود، ناخودآگاه تمایلی در درونش به با کلام شدن این قطعات احساس میکند، به طوری که گویی این موسیقی همراهی شعری را کم دارد.

با دقت به قطعاتی از این دست، متوجه میشویم که این آثار بخاطر استفاده از "اوزان شعری" چنین تاثیری دارند و در واقع این عادت ماست که وقتی موسیقی را با وزن شعر میشنویم، تمایل به خوانده شدن شعری با آن داریم؛ پس موسیقی بدون کلام غیر از اینکه آزادی ذهنی بسیار زیادی نسبت به موسیقی باکلام دارد( یعنی دربند داستانی که کلام نقل میکند نیست و پویاست)، هیچ نیازی به کلام ندارد و استفاده از کلام به این جهت است که مفهومی خاص به شنونده منتقل شود.