PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 [13] 14 15

masram
Friday 7 October 2011, 04:40 PM
نمی گویم زندگی کارساده ایی است . نمی گویم همیشه خوشاینداست . اماباتمام مشکلاتی که برایمان پیش می آید.زندگی .... ازماانسانی بهترونیرومندترمیسازد. به یادداشته باش: درزمان آزردگی .رنج راازخود دورکن . درزمان خشم .خود را رهاساز. در ناکامی .برخودچیره شو. تامی توانی یارخودباش . می توانی بهترین دوست خودباشی . اما به هنگام آشفتگی مرا خبرکن . می کوشم بدانم چه وقت باید درکنارت باشم . اماگاهی ممکن نیست .پس توخبرم کن . عشق تنها هدیه ایی است که می توانم به توبدهم . وایثاریکی ازبزرگترین لذتهایی است که به ما ارزانی شده . من اینجایم هرزمان وهمیشه . تاهرآنچه دارم به توهدیه دهم

masram
Friday 7 October 2011, 04:41 PM
دل میدم به دست غربت جایی که باشه محبت بی خیال هر چی تنهاست میدونم خدا اینجاست من تنها تو شب تو میزنم آروم رو گیتار میخوام از خدا بخونم قدر تنهایی بدونم.دیگه نای موندنم نیست نفسای خوندنم نیست دوست دارم امشب بمیرم تا که باز آروم بگیرم همه باز ترانه سازن نمیخوان با من بسازن منو شوق با حسرت دوست دارم برم تو غربت.کجا برم کجا برم ؟؟؟ جایی که آدم نباشه تنهایی خدا باهاشه این تمومه آرزومه که خدا پیشم بمونه.

masram
Friday 7 October 2011, 04:41 PM
هرچه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد از دل ما نرود مهر و وفا بدتر شد مثلا خواستم این بار که موقر باشم و به جای تو بگویم که شما بدتر شد آسمان وقت قرار من و تو ابری بود تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد چاره دارو و دوا نیست که حال بد من بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد

masram
Friday 7 October 2011, 04:41 PM
يك دوست معمولي هيچگاه نمي تواند گريه تو را ببيند.
يك دوست واقعي شانه هايش از گريه تو تر مي شود.
دوست معمولي اسم كوچك والدين تو را نمي داند.
دوست واقعي شايد تلفن آنها را جايي داشته باشد.
دوست معمولي يك جعبه شكلات براي مهماني تو مي آ ورد.
دوست واقعي زودتر به كمك تو مي آيد و تا دير وقت براي تميز كردن ميماند.
دوست معمولي مي پندارد كه دوستي شما بعد از يك مرافعه تمام مي شود.
دوست واقعي مي داند كه بعد از يك مرافعه دوستي شما محكمتر مي شود.
دوست واقعي كسي است كه وقتي همه تو را ترك كرده اند با تو ميماند.

masram
Friday 7 October 2011, 04:42 PM
خدايا گر تو درد عاشقی را ميکشيدی تو هم زهر جدايی رو به تلخی ميچشيدی
اگر چون من به مرگ آرزوها ميرسيدی پشيمون ميشدی از اينکه عشق رو آفريدی
پشيمون ميشدی از اينکه عشق رو آفريدی

masram
Friday 7 October 2011, 04:42 PM
كاش مـي شـد در كنـارت عاشـق و ديوانـه بـودن
بـا دل مســت و خرابـت همدل وهـم خانـه بـودن
كاش مـي شـد در خيالـم خـواب ورويـاي توديـدن
در دل شـب مسـت بــودن چشـم زيبـاي تـو ديـدن
كاش مـي شـد از نگاهـت پل بـه دنيـاي دلـت زد
مست چشمـان تـو بـود و بوسـه نـا غافلــت زد

masram
Friday 7 October 2011, 04:43 PM
وقتی که میونه چشمات رقابتی نیست دیگه برای دل سپردن فرصتی نیست

بزار عاشق ترین مردم بدونن بین منو دستای گرمت نصبتی نیست تا انتهای ماجرا هم پی نبردم از مشرق چشم تو منو قسمتی نیست

masram
Friday 7 October 2011, 04:43 PM
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سروبایی نکنیم

masram
Friday 7 October 2011, 04:43 PM
به هر کس دل سبردم بی وفا شد نمک خوردو نمکدان زیر با شد
به قلبم خون فتادو خنجر انداخت از ان وقتی که این دل مبتلا شد
به من گفتا برو گم شو ز بیشم از این گفتار قلبم بینوا شد
به او گفتم چه دیدی نازنینم ز من اینگونه قلبت بی صفا شد
بگفتا هیچ اما بار دیگر

نگاهم با نگاهی اشنا شد
به او گفتم چه دیدی از نگاهش که حرمت نگاهم زیر با شد
بگفتا هیچ اما بول و ثروت به همراه نگاهش مال ماشد
ز گفتارش چو خونین گشت قلبم زمان از اه من بی سر صدا شد
به روی گونه هایم اشک لغزید تمام اسمان بر ماجرا شد
به اشکم خنده امد بر لبانش بگفتا ای دنی دل بی وفا شد

masram
Friday 7 October 2011, 04:44 PM
هر وقت بارون اومد دستتو مشت کن بگیر زیر بارون
هر چند تا قطره جمع کردی همون قدر منو دوست داری
هر چند تا که نتونستی جمع کنی همون قدر دوست دارم

masram
Friday 7 October 2011, 04:44 PM
امشب
خواب به چشم من راه نمی برد!
مهتاب دیگر سروربخش شب های انتظارم نیست.
بی قرارو دلخسته ام
زیرا که معبود را نمی یابم
همه دیوانه ام می پندارند
آری دیوانه ام!
و فقط تو می دانی که از چه رو دیوانه ام...

masram
Friday 7 October 2011, 04:44 PM
تقدیم به یار سفر کرده که صد قافله دل همره اوست .
تو بهانه ای قشنگی که همیشه زنده باشم
به هوای دیدن تو پر شعر تازه باشم همه شب به خاطر تو
لب پنجره نشستم که تو را ببینم اما
ز فراق تو شکستم شب و روز من تو بودی
گل همیشه بهارم دلم از تو جان گرفته
به خدا در انتظارم همه جاده های دل را
پر عطر یاس کردم که تو از سفر بیائی
به تو التماس کردم نظری به این گدا کن
که به غصه ات دچار است گل پونه تو کجائی ؟
که پریسا بیقرار است

masram
Friday 7 October 2011, 04:44 PM
تو را مانند دنیا دوست دارم چو عطر پاک گلها دوست دارم
منم چون ماهی افتاده بر خاک تو را مانند دریا دوست دارم
بخند ای غنچه گلزار هستی که من خندیدنت را دوست دارم
تو را تنهای تنها دوست دارم تقدیم به تنها امیدم برای زندگی

masram
Friday 7 October 2011, 04:44 PM
خورشيد تابانم تويي عشق پريشانم تويي
آبي آسمانم تويي رنگ بي پايانم تويي
همدم تنهايي من ياد و غمخوارم تويي
يار هميشگي من عشق و دنيايم تويي
گر نباشي من نيستم چون که هستي ام تويي

masram
Friday 7 October 2011, 04:45 PM
دلم از نرگس بيمار تو بيمارتر است چاره كن درد كسى كز همه ناچارتر استمن بدين طالع برگشته چه خواهم کردن كه ز مژگان سياه تو نگون سارتر است گر تواش وعده ديدار ندادى امشب پس چرا ديده من از همه بيدارتر است؟هر گرفتار كه در بند تو می نالد زار مى برد حسرت صيدى كه گرفتارتر استعقل پرسيد كه دشوارتر از مردن چيست عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

masram
Friday 7 October 2011, 04:45 PM
نرو تو هم مثل من نمي توني دووم بياري نرو تو هم مثل من تو غصه كم مياري نرو تو هم مي پوسي ميميري بي من نرو تو هم طاعون غم مي گيري بي من نرو

اه نرو نروتو كه مي دوني من بي تو توبي من يعني حسرت تو كه مي دوني بي جواب مي مونه عشق وعادت
تو كه مي دوني كم مي شم تو كه مي دوني كم مي شي تو كه مي دوني هم اغوش غم مي شي نرو اه نرو نرو
اما بعضي موقع انسان از چيزاي فرار مي كنه كه به خاطر ديگرا ن واسايش اونهاست
چشم پوشيدن از عشق از زندگي و...... اما چه سود همينهايي رو كه دوستشان داري يه روز تنهايت مي گذارند ومي روند نمي شود از كسي گلايه كرد بايد شكر گذار خداوند بود كه مي توانم روي پاي خود بياستي

masram
Friday 7 October 2011, 04:45 PM
به امید نگاهت ایستادن
به رویای شانه هایت سر نهادن
گونه های زیبایت را بوسه دادن
مرا خوش تر از این آرزویی است

masram
Friday 7 October 2011, 04:46 PM
هرگاه طلوع خورشيد از مغرب به مشرق را ديدي

هرگاه پرواز ماهيان را ديدي
هرگاه شناي كبوتران را ديدي
هرگاه وفاي آدميان را ديدي آنگاه بدان كه فراموشت كردم

masram
Friday 7 October 2011, 04:46 PM
چشم خود را به تو مديونم من
اگر عشق تو نبود: چشم من همچون ابر مثل ابري انبوه آنقدر ميباريد تا جهان خانه ي ظلمت مي شد
لب خود را به تو مديونم من
اگر عشق تو نبود: لب من چون گل پژمرده ي باغي مي شد و لب از بوسه تهي
هستيم را به تو مديونم من
اگر عشق تو نبود: كوچه ها قصه ي سرد،خانه ها لانه ي زرد،چشمه ها خاكي و خشك ودر انديشه ي بيهودگيم ناگهان ميمردم

masram
Friday 7 October 2011, 04:46 PM
شراب را دوست دارم چون رنگ خون است
خون را دوست دارم چون در رگ جریان دارد
رگ را دوست دارم چون به قلب راه دارد
قلب را دوست دارم چون جایگاه توست

masram
Friday 7 October 2011, 04:47 PM
تمام افکارم را درک می کنی کارهایم را درک می کنی
تو همانی که زندگیم را به دستانش می سپارم
تو همانی که می خواهم همیشه در کنار او باشم
تو عشق من هستی

masram
Friday 7 October 2011, 04:47 PM
پس از دیدار تو همواره شادمان بوده ام ولی دائم در نگرانی
نگران اینکه شاید از من ناامید شوی
نگران اینکه دوستیمان به پایان برسد
نگران اینکه از بودن با من شاد نباشی
نگران اینکه شاید برای تو اتفاقی بیفتد
عاشق تو شده ام و شاید نگرانی فراوان من بخاطر عشق من به توست

masram
Friday 7 October 2011, 04:47 PM
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

masram
Saturday 8 October 2011, 12:55 PM
به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
اگر سفر نکني،
اگر کتابي نخواني،
اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
اگر از خودت قدرداني نکني.

به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
زماني که خودباوري را در خودت بکشي،
وقتي نگذاري ديگران به تو کمک کنند.

به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
اگر برده‏ي عادات خود شوي،
اگر هميشه از يک راه تکراري بروي …
اگر روزمرّگي را تغيير ندهي
اگر رنگ‏هاي متفاوت به تن نکني،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نکني.

تو به آرامي آغاز به مردن مي‏کني
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چيزهايي که چشمانت را به درخشش وامي‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌کنند،
دوري کني . .. .،

تو به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
اگر هنگامي که با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستي، آن را عوض نکني،
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نکني،
اگر وراي روياها نروي،
اگر به خودت اجازه ندهي
که حداقل يک بار در تمام زندگي‏ات
وراي مصلحت‌انديشي بروي . . .
-
امروز زندگي را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاري کن!
نگذار که به آرامي بميري!
شادي را فراموش نکن

sahar98
Tuesday 1 November 2011, 11:55 AM
روزی، جایی، سرانجام
به هم خواهیم رسید."


سلسله جبالِ ماچوپیچو
به بلندیهای دماوند
چنین نوشته بود.


دماوند غمگین بود
دماوند به ماچوپیچو نوشت:
"دیر است دیگر، دوستِ من!"


و دماوند
رو به روستایِ پایینِ دره راه افتاد،
هقهقِ یتیمِ کتکخوردهای شنیده بود.

(صالحی)

mohoba
Tuesday 1 November 2011, 09:43 PM
كاش امشب عاشقي هم پا مي گرفت

كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت....تشنگی هم طعم دریا می گرفت


كاش امشب كوچه های منتظر.................یك سلام گرم از ما می گرفت


این سكوت تلخ . دنیای من است........كاش دستت . دست دنیا میگرفت


آسمان ابری ترین اندوه را.......................از دل سنگین شبها می گرفت


پنجره دلتنگ چشمی آشناست........كاش می شد عاشقی پا می گرفت

:12:

morteza3164
Thursday 3 November 2011, 06:23 PM
مستی عشق


من چه گویم که لبت حکم شهادت دارد


آن دو چشم بی گناهت چه شقاوت دارد


ای که بی جرعه ای می بردی زمن جان ودلم


بزن آن تیر خلاصی که شهامت دارد

morteza3164
Thursday 3 November 2011, 06:23 PM
معشوقه من


ای تو که سرمه زدی چشم سیاهت دل ما برد


به لبت رژ نزنی سرخی لبهات به لبم خورد


من و تو تکه سیبیم به مثل دُر و عقیقیم
بخوریم باده عشاق که غم از محفل ما مرد

morteza3164
Thursday 3 November 2011, 06:23 PM
غم عشق





من چه گویم که غم عشق چه بر ما می کرد


آن سیه چشم غزالی چه غوغا می کرد





عشوه می کرد غزال و می خرامید به دشت


لحظه مرگ مرا سیر تماشا می کرد





مطربا زخمه بزن بر دل پر خون امشب


که صنم غمزه جانکاه به دل جا می کرد





شود آن روز که مارا به حریف نفروشند ؟


از چه رو عشق مرا از سر خود وا می کرد





باز الیاس غم عشق تورا بینا کرد


تا ببینی چه کسی دیده به دریا می کرد

morteza3164
Thursday 3 November 2011, 06:24 PM
ساز موزون





دلبراین ساز خراب را قدهی موزون کن


به دل غم زده ام صوت رباب مجنون کن





صبح دولت بدمد چونکه نظر در پی توست


مردم چشم نظر باز مرا پرخون کن





بشکف ای لاله زیبا که در این فصل خزان


نیست بویی ز وفا ، نافه خود بیرون کن





در گلستان وصال چند قدمی با ما باش


جوی خشکیده ما را تو زعشق جیحون کن





غمگسارت شود الیاس چو که در بند شوی


بند بند غزل ساز مرا هم چون کن

morteza3164
Thursday 3 November 2011, 06:24 PM
سخنی با خود





با آب زر نویسید سخن از من شنیده را


بر ناسی زمان زده ام هر پدیده را





ای عشق میاسای در این دوره جفا


مجنون خورد خون به جگر رسیده را





قاضی مزن بر سر آن طفل بی پدر


دزدان برند نان به دندان جویده را





مام وطن را به سر چشم خود نهید


بی عز کنند از سر جود آن شهیده را





ای بی خبر از دار مکافات حیا کن


روزی رسد که خلق کنی آب دیده را

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:12 PM
زمـاني كه عشق از دري بگذرد
زجايي دگـر عقـل بيرون رَوَد
اگـر عـاقلي عشق را دور كن
هوس را به دست خِـرد گوركن
همه عاشقان مست و ديـوانه اند
هميشه به دنبــال افسـانه اند
اگر عقل گفتت كـه سرمايه ساز
هوس گويدت پــاك آن را بباز
به اين علت از عشق بــايد بُريد
كه از آن به جز غــم نيايد پديد

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:13 PM
به قول حافظ:
عقل مي گفت که دل مسکن و ماواي من است
عشق خنديد که يا جای تو يا جای من است

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:13 PM
هوای ميکده دارد دل پريشانم

بيار باده که مشتاق روی جانانم

کجا برم غم خود، با کی راز دل گويم

که من هزار جدا مانده از گلستانم

اگر نه باده و مستی برد ز دل غم را

بسوزد از شرر غم کرانه جانم

کوير تشنه ی دل را، تو شوق بارانی

تو چون شراب بقا، من به مرگ می مانم

منم انيس غم و مونس پريشانی

نهاده اند ز اندوه و درد بنيانم

گذشت عمر من و طی نشد حديث غمت

غم است اول کارم، غم است پايان کارم

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:14 PM
باور پاک
شادانه ترين ترانه بايد باشی
يک واژه عاشقانه بايد باشی
ما منتظرانيم و تو خواهی آمد
فريادرس زمانه بايد باشی
ای مرد، تو از قبيله خورشيدی
يا آبی بيکرانه بايد باشی
در گلشن انتظار زمان می رويی
سرسبزترين ترانه بايد باشی
تو باور پاک ياسمن ها هستی
عطر گل رازيانه ها بايد باشی

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:15 PM
با دل عاشقم وفای تو کو؟
زان سيه چشم وفای تو کو؟
خانه خالی است از طراوت گل
باز بلبل بخوان، صدای تو کو؟
بر فروزان چراغ جانم را
نفس گرم آشنای تو کو؟
مژده نور بود و پيک اميد
در دل شب صدای پای تو کو؟

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:16 PM
مدامم مست می دارد نسيم جعد گيسويت

خرابم می کند هر دم فريب چشم جادويت

پس از چندين شکيبايی شبی يارب توان ديدن

که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت

سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم

که جان را نسخه ای باشد ز لوحِ خال هندويت

تو گر خواهی که جاويدان جهان يکسر بيارايی

صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رويت

وگر رسم فناداری که از عالم براندازی

برافشان تا فرو ريزد هزاران جان ز هر مويت

من و باد صبا مسکين، دو سرگردان بی حاصل

من از افسون چشمت مست و او از بوی گيسويت

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:17 PM
هر چند که در **** ويرانی خويشم

سرمستِ مه گلرُخ جانانی خويشم

مجنونم و ليلا شده دور از من و من نيز

آواره آن راه بيـابانی خويشم

چون زلف تو آشفته و پيچان و پريشان

عمريست که در بند پريشانی خويشم

هر کس به طريقی شده سر مست نگاری

من مست قد سرو خرامانی خويشم

آزاد کنم از غم ايام که چنديست

در حبس غم و محنت طولانی خويشم

غمنـاک نـگرديده ام اندر همه ايـام

تا مستِ مه گلرُخ جانانی خويشم

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:18 PM
صبر كن چشم من از ديدن تو سير شود، بعد برو

يا كه دل پاي غمت بسته به زنجير شود، بعد برو

شعله عشق تو افتاده به ناگاه، به كاشانه دل

صبر كن اين شعله زمين گير شود، بعد برو

خواب ديدم كه بهار است و تو زيبا، چمن آراي مني

صبر كن خوابِ منِ غمزده تعبير شود، بعد برو

رفتي و آينه دل همه زنگار كدورت بگرفت

بگذار آينه فرسوده و دلگير شود، بعد برو

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:19 PM
خوش است خلوت اگر يار، يار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

من آن نگين سليمان به هيچ نستانم

كه گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

هواي كويِ تو از سر نمي رود ما را

غريب را دل سرگشته با وطن باشد

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:19 PM
اي كه در ذهن و دل و جان مني

اي كه چون خورشيدِ ايمان روشني

مي روي آخر كجا؟ اي جان من

نيستي آخـر مگر خواهـان من

تو بمان اي آبــروي عـاشقان

تـو بمان اي سرور دلــدادگان

دل شكسته مي شوم آخــر مرو

چون كلام عاشق از دفتــر مرو

در سـرود عشق باشـد نام تـو

مي رسد چون روشني پيغـام تـو

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:24 PM
در مهربانی نگاهت

ذوب می شود یخ احساسم

با تو

می توان آسوده

در انتهای راهی که

به بن بست رسیده است

و بالا رفت

از دیوار روزمرگی ها

و نترسید

از آنچه پشت دیوار است

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:24 PM
کم کم یاد خواهی گرفت

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست

و زنجیر کردن یک روح را

اینکه عشق تکیه کردن نیست

و رفاقت اطمینان خاطر

ویاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند

و هدیه ها معنی عهد و پیمان نمی دهند

کم کم یاد می گیری

که حتی نور خورشید هم می سوزاند

اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ خودت را پرورش دهی به جای اینکه

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

یاد می گیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می گیری که خیلی می ارزی

masram
Tuesday 8 November 2011, 07:25 PM
اشکهای چشمام به دستور قلبم هی می ریزن
قلبم داره مانع این میشه که نوشته ها تو بخونم
چون میدونه با خوندنشون
توی یه بهت و سکوت می مونم
اشکهام دارن به دستورقلبم هی می ریزن
امونم بدید میخوام این شعرهارو بخونم
اینها نوشته ی الکی نیست
اینها حرف دل یه عاشقه
که من می خوام بخونم
چرا بن بست زدن ته کوچه مارو
به خیالم همه نامردا مارو چشم زدن
تو میگفتی دلیل بودنت منم
به خدا همین الان دارم اینو از نوشته ها میخونم
کاش وقتی می نوشتی اینارو
می تونستم قیافه تو ببینم
آخ یادم رفت
ما از این لطف محرومیم
میخوام یه روزی توی آسمون
وقتی رسید دست لیلی به مجنون
من و تو این شعر تورو باهم بخونیم واسشون
توی شعر تو جای پا مو دیدم
من توی شب تو زنگ صدامو شنیدم
تو داری میری از کنارم
اما من هنوز این عشق و می بینم

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:20 PM
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون

توو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم دست رفاقت نميدم

امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم

توو مستی و بی خبری اسیره می خونه بشم

امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم

توو شهره این غریبه ها دردم و فریاد بزنم

دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون

توو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم

از این همه در به دری توو قلب من قیامته

چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته

از این همه در به دری دلم رسیده جون من

به داد من نمیرسه خدای آسمون من

دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون

توو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:20 PM
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در ، می گوید با خود :
غم این خفته چند
خواب در چشم

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:21 PM
چه جای ماه
که حتی شعاع فانوسی
درین سیاهی جاوید کورسو نزند
به جز طنین قدمهای گزمه سرمست
صدای پای کسی
سکوت مرتعش شهر را نمی شکند
به هیچ کوی و گذر
صدای خنده مستانه ای نمی پیچد
کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است ؟
چراغ میکده آفتاب خاموش است

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:22 PM
میخواستم زندگی کنم،راهم را بستند
ستایش کردم،گفتند خرافات است
عاشق شدم ،گفتند دروغ است
گریستم،گفتند بهانه است
خندیدم،گفتند دیوانه است
دنیا را نگهدارید!میخواهم پیاده شوم!!!!...

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:23 PM
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت
این منم چون گل یاس نشستم سر راهت

تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم

اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم

اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده

تو بگو کدام عاشق رنج دوری رو ندیده

اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم

میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم

تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند

تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:26 PM
سکوتم را به باران هدیه کردم




تمام زندگی را گریه کردم




نبودی در فراق شانه هایت


به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:27 PM
صفای اشک آهم داده این عشق
دل دور از گنا هم داده این عشق
دو چشمونت یه شب آتش به جون زد
خیال کردم پناهم داده این عشق

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:27 PM
چون غنچه ء گل قرا به پرداز شود
نرگس به هواى مى قدح ساز شود
فارغ دل آن کسى که ماند حباب
هم در سر میخانه سر انداز شود

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:27 PM
آن کیست که بی‌جرم و گنه زیست؟ بگو بی‌جرم و گناه در جهان کیست؟ بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من تو چیست؟ بگو

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:28 PM
چنان عاشق چنان دیوونه حالم
که می خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همین دیوونه حالیم
یه رنگم، صادقم، صافم، زلالم

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:28 PM
ای مایه‌ی اصل شادمانی غم تو
خوشتر ز حیات جاودانی غم تو
از حسن تو رازها به گوش دل من
گوید به زبان بی‌زبانی غم تو

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:28 PM
بی تو گلشن چو زندونه به چشمم
گلستون آذر ستون به چشمم
بی تو آرام و عمر زندگانی
همه خواب پریشونه به چشمم
بابا طاهر

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:28 PM
وقت سحر است خیز توای مایه ناز
نر مک نرمک باده خورو چنگ نواز
کانان که به جایند نپایند بسی
وآنان که شدند کس نمی آید باز
خیام

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:28 PM
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
خیام

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:29 PM
اگر خواهم غم دل با تو گویم جا نمی یابم
اگر جایی پیدا کنم تو را تنها نمی یابم
اگر جایی کنم پیدا تو را تنها یابم
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:29 PM
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:29 PM
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
حافظ

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:29 PM
تا شمع تو افروخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
مولوی

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:30 PM
دل تنگم ز سنگ غم شکسته
به تیغ نا مرادی گشته خسته
ببین از دوریت ای نا زنینم
غبار حسرتم بر دل نشسته
محمود شاهرخی

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:30 PM
بود غم در دلم بسیار بسیار
نمی پرسی که چونی ای دل افگار
اگر پرسی برایت می شمارم
غم دل را چو نی با ناله زار
محمود شاهرخی

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:30 PM
ای روی تو آرزوی دیرینه‌ی ما
جز مهر تو نیست در دل و سینه‌ی ما
از صیقل آدمی زداییم درون
تا عکس رخت فتد در آیینه‌ی ما
عراقی

masram
Tuesday 15 November 2011, 08:30 PM
فریاد که سوز دل بیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد
وحشی بافقی

morteza3164
Tuesday 15 November 2011, 10:12 PM
قافیه





یک بوسه بزن به لب دل و شادش کن


هر لحظه غم فتاده را ماتش کن


بشکن تو حصار بیخود تنهایی


با ما بنشین و قافیه سازش کن

morteza3164
Friday 18 November 2011, 08:39 PM
گرمای عشق





الا ای نو گل خندان که هیچ از ما نمیدانی


منم آن شاعر عاشق که دردم را نمیدانی


بکش بر ساق من دستی که سرمای بدی باشد


به دستت گرم خواهم شد چرا اما نمیدانی

SRK
Saturday 19 November 2011, 02:09 PM
من پذيرفتم شکست خويش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذيرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما مي روي

آرزو دارم ولي عاشق شوي

آرزو دارم بفهمي درد را

تلخي برخوردهاي سرد را

مي رسد روزي که بي من لحظه ها را سر کني.

مي رسد روزي که مرگ عشق را باور کني.

مي رسد روزي که تنها در کنار عکس من

نامه هاي کهنه ام را مو به مو از بر کني



Hum Tumhe Pyar Karte hae

SRK
Saturday 19 November 2011, 03:44 PM
خداحافظ


خداحافظ همین حالا ، همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بدونی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین ، به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخره جاده اس

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها

بدونی بی تو و با تو ، همینه رسم این دنیا

خداحافظ ، خداحافظ

همین حالا

خداحافظ

SRK
Saturday 19 November 2011, 03:44 PM
اگه به تو نمی رسم این دیگه قسمت منه
نخواستم این جوری بشه این از بخت بد منه
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری ، عاشق چشماتم هنوز
فکر نمیکردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم
به جرم دوست داشتن تو اینجوری تنبیه بشم
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری ، عاشق چشماتم هنوز
دار و ندارم رو میدم ولی چشماتو ندم
دار و ندار من تویی به گریه های من نخند
از همه دنیا من فقط ، دل خوش تو بودم ولی
دلخوشی تو نبودم دوستم نداشتی یکمی

SRK
Saturday 19 November 2011, 03:46 PM
تنم از حادثه خسته ، دلم از غصه شکسته
یه مسافر غریبم ، راهی یک راهه دورم
ناجی شکسته بالم ، که تویی تنها نشستی
ای که واسه خاطر من ، دل مردم رو شکستی
پر بغض و گریه بودم ، تو رسیدی تا بخندم
واسه پیدا کردن تو ، دل به جاده ها می بندم
راهی یک کوله راهم ، کوله بار عشقو بستم
دیگه از خودم بریدم ، دیگه از آینه خستم
تویی کعبه ی وجودم ، دوره چشمه ی تو گشتم
نکن از دلم گلایه ، باید از تو می گذشتم
می خوام این عشق قشنگو ، از نگاهت پس بگیرم
نمی خوام مثل پرنده ، توی یک قفس بمیرم
ای نگاه آبی ناز ، کاش تو مهربون نبودی
میون این همه آدم ، تو یه همزبون نبودی
لحظه ی گذشتن از تو ، آخرین لحظه ی دیدار
واسه تو ، از تو گذشتم
همین رو میگن یه ایثار

SRK
Saturday 19 November 2011, 03:48 PM
من خوش خیال ساده
حالا با پای پیاده
دنبالت دارم می گردم
همسفر با شب و جاده

پرم از حسرت و خواهش
واسه یک لحظه نوازش
کوله بار غم رو دوشم
رهسپار شهر سازش

تو قامت سیاه شب
وقتی ستاره می میره
انگار می خواد بهم بگه
واسه رسیدن به تو دیره

SRK
Saturday 19 November 2011, 03:49 PM
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست
قلب تو پر بود از ماه و هزاران پنجره
ماه را از پشت یک دیوار دیدن ساده نیست
بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب
طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست
باز هم آمد بهار اما هوا افسرده است
آه از دست زمستان هم رهیدن ساده نیست
قلب من آتش گرفت از دوریت باران من
از دل این آتش سوزان پریدن ساده نیست
پادشاه قصر قلبم حکمران با شکوه
ساده دل دادم ولی این دل بریدن ساده نیست

SRK
Saturday 19 November 2011, 03:50 PM
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبک تر نشده

مه سرده رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه ی منه
ابر چشمام پره اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
روح غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو ، من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

تنگ طلا
Saturday 19 November 2011, 10:34 PM
یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماندیک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید

یک نفر هست که از راه دراز

باز پیوسته مرا می‌خواند

تنگ طلا
Saturday 19 November 2011, 10:35 PM
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...

تنگ طلا
Saturday 19 November 2011, 10:37 PM
قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم
حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم
تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی
من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم
قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!
يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟
شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم
شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پرده ی ايمان به تو کافر باشم

دردم اين است که بايد پس از اين قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم !!

morteza3164
Sunday 27 November 2011, 12:42 AM
نگاهت مهربونه نازنینم / ابروهات کمونه نازنینم


بکش بالا که بردی آبرومو / دماغت آویزونه نازنینم !

morteza3164
Sunday 27 November 2011, 12:51 AM
گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولیست خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

فردا باشد بهشت همچون کف دست

morteza3164
Wednesday 30 November 2011, 01:25 AM
لحظه ی دیدارت عاشقی معنا شد
طپش قلبم گفت خودشه پیدا شد
خونه ی تنهاییم پر شد از خوشبختی
با تو امروز من عاشق فردا شد
عطر دوست داشتن رو از نگاهت چیدم
طعم من شیرین شد رنگ من زیبا شد


تو شروع شادی و لحظه پایان غمی
نیمه ی گم شده ی من نه زیادی نه کمی
تو نگاهت به تموم ارزو هام میرسم
یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی
یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی


تو فقط لیلی باش دل مجنون با من
گذر از این هفت خان سخت و اسون با من
لحظه های شادی همشون مال تو
غم اگه پیدا شد تو نترس اون با من
دست تقدیرت رو بده به دست من
رد بشیم از دنیا برسیم هر جا شد
پاکی این عشق و اسمون تضمین کرد
دست گرم خورشید سایه بون ما شد



تو شروع شادی و لحظه پایان غمی
نیمه ی گم شده ی من نه زیادی نه کمی
تو نگاهت به تموم ارزو هام میرسم
یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی

simsimm
Wednesday 30 November 2011, 09:09 AM
تمامی دینم به دنیای فانی
شراره عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی
به سوز عشقی خوشا زندگانی

simsimm
Wednesday 30 November 2011, 09:30 AM
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آنچنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

morteza3164
Monday 12 December 2011, 12:37 AM
خوشا به حال اون که تو محلش
هوای عاشقی زده به کلش
کسی که قلبش اتصالی داره
می دونه عاشقی چه حالی داره
با اینکه سخته باز دلنشینه
طپش طپش وای از طپش همینه
عاشق شدن شیدایی داره والا
خاطر خواهی رسوایی داره والا
وقتی طرف تو کوچه پیدا می شد
توی دلت یه باره غوغا می شه
صدای قلبت اونقدر بلنده
که دلبرت می شنوه و می خنده
دین و مرام و اعتقادت می ره
اونی که می خواسته بگی یادت می ره
می خوای بگی فدات بشم الهی
می گی که خیلی مونده تا سه راهی
میخوای بگی عاشقتم عزیزم
می گی که من عاعا،عاعا چی چی زم
می خوای بگی بیام به خواستگاریت
می گی هوای خوبی داره ساری
کوزه ی ضربه دیده بی ترک نیست
حال طرف هم از تو بهترک نیست
می خواد بگه برات می میرم اصغر
می گه تمنا می کنم برادر
می خواد بگه بیا به خواستگاریم
میگه که ما پلا ک شصت و چهاریم
اول عشق و عاشقی (You can see links before reply) نگاهه
نگاه مثل آب زیر کاهه
بین شماها عشق (You can see links before reply) و میشه فهمید
از توی نگاها عشقو می شه فهمید
عشق اخوی آتیش زیر دیگه
نگاه آدم که دروغ نمی گه
نگاه می گه عاشقتم به مولا
به قلب من خوش امدی بفرما

morteza3164
Monday 12 December 2011, 12:45 AM
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:09 AM
You can see links before reply


شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟

You can see links before reply ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه‌ی عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد!

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو باز بینی غم دل مگوی «سعدی»

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران

اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:10 AM
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکنه...دومین کسی رو که

میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی بدتر دلتو

میشکنه و میزاره ومیره.بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست

و از این به بعد میشی اون آدمی که هیج وقت نبودی.دیگه دوستت دارم

واست رنگی نداره...و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو

میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه

این جوریه که دل همه ی آدما میشکنه!!!
You can see links before reply

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:13 AM
نشنیده ام بگیر...



* * * * *

دلگیرم آنچنانکه درونم جهان گم است


پشت هوای ابری من آسمان گم است




می ایستم مقابل خود ، دلشکسته ام


در روبروی چهره ی بی تاب و خسته ام




تصویر مرد در هم و بر هم در آینه


هم در خودم شکسته ام و هم در آینه




من دارم از فرشته ی خود حرف می زنم


از شعر نا نوشته ی خود حرف می زنم




از یک نگاه خیره و حسی نداشته


از عابری که روی دلم پا گذاشته




یادش بخیر لحظه ی از عشق دم زدن


تا صبح بی قرار دوتایی قدم زدن



...




قدری نگاه کرد، سرش را تکاند و رفت


آمد مرا به حال خودم وا رهاند و رفت




شمعی شدم که اشک بریزم به پای او


جمعی شدند سنگ صبورم به جای او




شمعی که اشک ریخت، وفادار جمع شد


جمعی که اشک ریخت، عزادار شمع شد




یادش بخیر رفتن بی سر صدایمان


از دست هم جدا شدن دست هایمان...




ای اسم تو کشیده تر از مد آه من


ای عشق، عاقلانه ترین اشتباه من




من از جدایی تو شکایت نمی کنم


نی نیستم، و هیچ حکایت نمی کنم




من یک نگاه کورم و... نا دیده ام بگیر


من یک صدای لالم و... نشنیده ام بگیر




اصلاْ بیا و خون مرا در پیاله کن


این شعر را بگیر و بخوان و مچاله کن




بعد از تو هیچ کس به من خسته رو نکرد


حتی کسی نشان مرا جستجو نکرد




بعد از تو در تنم تب طوفان بلند بود


آن قاصدک شدم که به یک فوت بند بود





بعد از تو پیر تر شدم و در به در شدم


آتش گرفتم از تو و ققنوس تر شدم




پرواز کردنت به دلم آتشی نهاد


خاکستری شدم بپرم در مسیر باد.




ای کاش در سکوت خودم چال می شدم


از عشق دم نمی زدم و لال می شدم




یک عمرخیره ماندم و چشمت مرا ندید


ای کاش از حواس من این عشق می پرید




عمرم! اگر چه ناز نگاهت کشیدنی ست


این شعر نا تمام بماند شنیدنی ست...

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:26 AM
از من گرفتی ناگهان گرمای خود را

لبخند های مست و بی پروای خود را



تانشکفد احساس زنبق های وحشی

تا پرکنی از خون دلها پای خود را



نفرین بر این ماه و پلنگ زخم خورده

نفرین برآنکه خط زده دنیای خود را



دوزخ نشینم کرده ای آرام آرام

دادی به دستم سیب ناپیدای خود را



حالا نمایان می کنی یکبار دیگر

از پشت پرده چهره ی حوای خود را



یکتا پرستی را رها کردم چرا که

درمن نشاندی جای آن بودای خود را



مجنون تر از مجنون خیابان گرد و رسوا

درجستجویم روز و شب لیلای خود را



آرامشم را باردیگر باز گردان

تا با تو من پیدا کنم فردای خود را . . .

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:32 AM
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست

زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست

افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی
جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست

در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

فردا که گسترند ترازوی داد را،
آن‌جا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،

سودابه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:38 AM
تا تو عاشقانه بودی,شبِ من سحر نمیخواست

به ستاره دل نمیبست,از تو بیشتر نمیخواست

تا تو عاشقانه بودی,شاعرانه بود بودن

قهر بود غصه با تو,دور بود گریه از من

تا تو عاشقانه بودی,واژه باغی از ترانه

قصه قصه ی یه رنگی,شعر شعرِ عاشقانه

من به دنبالِ تو بودم,تو به فکرِ هم زبونی

من تمومِ بی قراری,تو تمومِ مهربونی

تو به اشک اجازه دادی,توی چشمِ من بشینه

تا غرورمو شکستم,گفتی عاشقی همینه

گفتی اما دل ندادی,گفتی اما دل نبستی

گفتی عاشقت نبودم,ساده بودی که شکستی

ساده بودم مثل آینه,تا تو عاشقانه بودی

فقط از تو مینوشتم,تا تو شاعرانه بودی

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:42 AM
نفهمیدی چه می گویم

ندانستی چه می خواهم


*

گمان کردی که چون از عشق می گویم

نیاز پیکرم را در تو می جویم؟


*

تو فکر کردی

که عشق جز خواهش تن نیست

و جز این آرزو در باطن من نیست؟


*

نفهمیدی! نفهمیدی!

که این افکار در من نیست!!


*

و عشق آن واژه پاکیست

برای من...

که بی تو معنی تنهایی مطلق

برای دستهای من...

برای حرف های من...

برای آنچه می گویم...


*

نمی دانی! نمی دانی!...

چه می گویم

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:52 AM
نماز سارا (محمد حسین بهرامیان)-- بینهایت زیباست






پیشنمازقبله آمد درست زیر شبستان گل نشست


در بین آن جماعت مغرور شب پرست



یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت


حالا درست پشت سر من نشسته است



این بیت معطلع غزلی عاشقانه نیست


این سومین ردیف نمازی خیالی است



گلدسته‌ی اذان و من و های های های


الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست



سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله


اِلا هُوَ الَّذی اَخَذ الْعَهْدُ فی اَلَست



یک پرده باز پشت همین بیت می‌کشم


او فکر می‌کنیم در پس پرده نشسته است



سارا سلام.... اَشهَد اَنْ لا اِلا تو


با چشم‌های سرمه‌ای اَنْ لا اِله ...مست



دل می‌بری که..... حَی علی..... های های های


هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست



بالا بلند! عقد تو را با لبان من


آن شب مگر فرشته‌ای از آسمان نبست



باران جل جل شب خرداد توی پارک


مهرت همان شب.... اَشهد اَن.... بردلم نشست



آن شب کبو....(کبو).... کبوتری از بامتان پرید


نم نم (نما) نماز تو در بغض من شکست



سُبحانَ مَنْ یُمیتُ و یُحیی و لا اِله


الا هُوَالّذی اَخَذَ الْعَهْدُ فی الست



سُبحان رب هر چه دلم را زمن برید


سبحان رب هر چه دلم را زمن گسست



سُبحان رَبی الْـ... من و سارا ....بِحمده


سُبحانَ رَبی‌ الْـ.... من و سارا دلش شکست



سُبْحان رَبی اَلْـ.... من و سارا به هم رسیم


سبحان تا به کی من و او دست روی دست



زخمم دوباره واشد و اِیاک نَستعین


تا اِهدناالـ....سرای تو راهی نمانده است



مغضوب این جماعت پُر های و هو شدم


افتادم از بهشت از این ارتفاع پست



یک پرده باز بین من و او کشیده‌اند
سارا گمانم آن طرف پرده مانده است...

morteza3164
Friday 23 December 2011, 02:52 AM
You can see links before reply

morteza3164
Tuesday 27 December 2011, 06:21 PM
کیست آن دوست





عشق سرازیر کنم بر لب آن دوست دوست


یاربه بالین کنم چو گلی خوش بوست بوست





جان زتنم چون رود شیوه فرزانگان


کیست مرا جان دهد جان مرا اوست اوست




نقش ترنج میزنم بر ورق روی دوست


چون ورقش نقش کنم چشم مرا جوست جوست





از پس هر پرده ای ساز زنند زخمه ای


ساز مرا آن زند آن که در این کوست کوست








چون موی او زیبا ترین حلقه دام بلاست


عشق مرا نرمی و پیچش آن موست موست





رو چو به الیاس کنی جام الست سر کنی


جام الستی خوش است که پس آن روست روست

shabboo
Tuesday 27 December 2011, 08:53 PM
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
من این شعر رو خیلی دوست دارم و وقتی با صدای دلنشین همایون شجریان گوش میدم به جرعت میتونم بگم که روحم به پرواز در میاد.
منم ایش شعر رو از فریدون مشیری میذارم و توصیه اکید میکنم که با صدای زیبای همایون شجریان گوشش کنید.بسیار شور انگیزه:


تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟



شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .

تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو



بسان قایق ، سرگشته ، روی گردابم !



تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟



تو را کدام خدا ؟



تو از کدام جهان ؟



تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟



تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟



تو از کدام سبو ؟



من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !



چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه !



مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه !



کدام نشأه دویده است از تو در تن من ؟



که ذره های وجودم تو را که می بینند ،



به رقص می آیند ،



سرود می خوانند !



چه آرزوی محالی است زیستن با تو



مرا همین بگذارند یک سخن با تو :



به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !



بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !



ستاره ها را از آسمان بیار به زیر ؟



ترا به هرچه تو گویی ، به دوستی سوگند



هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه .



که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته ست !



تو آرزوی بلندی و ، دست من کوتاه



تو دوردست امیدی و پای من خسته ست .



همه وجود تو مهر است و جان من محروم



چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است .

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:49 PM
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:50 PM
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:50 PM
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:53 PM
قصه ی عشقی که میگم،عشق لیلای مجنونه
با یه روایت دیگه لیلی جای مجنونه
مجنون سر عقل اومده،شده آقای این خونه
تعصب و یه دندگیش کرده لیلی رو دیوونه
اما لیلی بی مجنونش دق میکنه می میره
با یه اخم کوچیک اون دلش ماتم میگیره
میگه باید بسازه و این مثله یه دستوره
همین یه راه مونده واسش چون عاشقه مجبوره
عاقبت لیلیه ما مثه گلهای گلخونه
تو قاب سرد و شیشه ای پژمرده و دلخونه
حکایت عشق اونا مثه برف زمستونه
اومدنش خیلی قشنگ،آب کردنش آسونه
قلب تو خالی از عشقو بی روحو سوتو کوره
عاشق کشی مرامته،نگات سرده و مغروره
عشقو ببین توی چشاش از کینه ی تو دوره
یه کاری کن توهم براش چرا عاشقیتم زوره؟
زوره،عشقه تو زوره،احساس همیشه کوره
هر جا خودخواهی باشه،انصاف از اونجا دوره!

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:53 PM
امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم

امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم

امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم

امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم

امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم

امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم

امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم

امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم
امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم
امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم
امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:54 PM
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برایید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه ی آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته ی گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس گه بر گنج شما پرده شمایید

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:54 PM
به چه می خندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من؟
یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه میخندی تو؟
به دل ساده ی من میخندی که دگر تا به ابد نیزبه فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند...

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:55 PM
اخم می کنم
تا ببینی جدی شدم.
چرا اینگونه سراغم می آیی؟
من به تمنای گریه ات نیست،
که تا سال ها،
تا قرن ها،
تا پایان تلخی،
زیر این خاک سرد،
قصد خفتن کرده ام.
معرفتی مانده اگر
یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،
برای من،
لبخند بزن ،لبخند !!

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:55 PM
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا...

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:56 PM
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

metal-militia
Friday 30 December 2011, 01:58 PM
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...

ahmad72
Saturday 28 January 2012, 01:19 AM
سلام دوستان من نت تصنیف چرخ گردون(شد زمین مست) استاد تجویدی را لازم دارم اگه هست ممنون میشم

ahmad72
Saturday 28 January 2012, 01:34 AM
سلام دوستان من نت (You can see links before reply) تصنیف چرخ گردون(شد زمین مست) استاد تجویدی را لازم دارم اگه هست ممنون میشم

morteza3164
Monday 30 January 2012, 01:27 AM
فروغ عشق


تابیدی و از خجلتش خورشید آب شد
چشم همه بی هنران جمله خواب شد
ای روح تغزل بنما دیده سوی ما
حرف همه مجلسیان یک سراب شد
گرما بده از عمق وجودت به تن من
ای آنکه دل عاشق زارت کباب شد
فرهاد که ز عشقی بکند جمله کوهها
چون قله غم من فکنم فتح باب شد
بنمای رخ ماه دو دیده فروغ عشق
دریاب که کاشانه عشق در نقاب شد
اسمت چو روزی بشود در کنار من
بینی که پیرانه سرم چون شباب شد
این شعر تو را در سخنی جستجو کند
هر بیت که الیاس سرود در گلاب شد

Nodame
Monday 30 January 2012, 12:24 PM
من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی: هرگز،هرگز
پاسخی سخت و درشت



و مرا غصه ی این هرگز کشت.....

shoman
Sunday 5 February 2012, 07:54 AM
تو یعنی همه پاکی
همه صافیِ دل


تو همه دربا
همه آبیِ ناب

aphro_dite
Saturday 14 April 2012, 08:45 PM
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

morteza3164
Monday 23 April 2012, 12:05 AM
گریه ام میگیرد....


ان زمان که چشمان ترم، تورا میبیند


نفسم میگیرد...


آن زمان که تورا، در برم میبینم


و لبم میخواند...


که چرا اسم تو بر روی لبانم جا نیست


و دلم میگیرد


که چرا جای تو در کنج دلم باز خالیست ...

morteza3164
Monday 23 April 2012, 12:38 AM
گریه ام میگیرد....


ان زمان که چشمان ترم، تورا میبیند


نفسم میگیرد...


آن زمان که تورا، در برم میبینم


و لبم میخواند...


که چرا اسم تو بر روی لبانم جا نیست


و دلم میگیرد


که چرا جای تو در کنج دلم باز خالیست ...

morteza3164
Monday 23 April 2012, 11:44 AM
دیشب دوباره آمدی به خواب من
دیدار خوب تو
تا کوچه های کودکیم برد پا به پا
شاد و شکفته اما...
فارغ ز هست و نیست
یک لحظه دست تو از دست من رها شد و خواب از سرم پرید...

morteza3164
Monday 23 April 2012, 11:45 AM
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالها هست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرارکنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم

" که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟ "

morteza3164
Monday 23 April 2012, 11:46 AM
در سبد خانوار دلـــــــــــــــــم

جای بوسه هایت خالی ست

تمام لب هایت را
به من بــدهکاری

morteza3164
Monday 23 April 2012, 11:46 AM
مرا در آغوش بگیر...

سرم را روی شانه ات بذار...
تا همه بدانند که حالا همه چیز زیر سر من است

morteza3164
Monday 23 April 2012, 11:47 AM
قصه من جالبتره ...فک کن....يه اتاقی باشه گرمه گرم!روشنه روشن!تو باشی منم باشم!کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد!تو منو بغلم کنی که نترسم!که سردم نشه!که نلرزم!اينجوری که تو تکيه دادی به ديوار!پاهاتم دراز کردی!منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکيه دادم!با پاهات محکم منو گرفتی!دو تا دستتم دورم حلقه کردی!بهت میگم چشماتو میبندی؟ميگی اره بعد چشماتو میبندی!بهت میگم برام قصه میگی؟تو گوشم؟میگی اره بعد شروع میکنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن!يه عالمه قصه طولانی و بلند که هيچ وقت تموم نمیشن!می دونی؟میخوام رگ بزنم!رگ خودمو!مچ دست چپمو!يه حرکت سريع!يه ضربه عميق!بلدی که؟ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم!تو چشماتو بستی!نميدونی من تيغ رو از جيبم در ميارم!نمیبينی که سريع میبرم!نمیبينی خون فواره میزنه!رو سنگای سفيد!نمیبينی که دستم میسوزه و لبم رو گاز میگيرم که نگم اااخ!که چشماتو باز نکنی و منو نبينی!تو داری قصه میگی!من شلوارک پامه!دستمو میذارم رو زانوم!خون مياد از دستم ميريزه رو زانوم و از زانوم ميريزه رو سنگا!قشنگه مسير حرکتش!حيف که چشمات بسته است و نمیتونی ببينی!تو بغلم کردی!میبينی که سرد شدم!محکم تر بغلم ميکنی که گرم بشم!میبينی نا منظم نفس میکشم!تو دلت ميگی آخی دوباره نفسش گرفت!میبينی هر چی محکم تر بغلم میکنی سردتر ميشم!میبينی ديگه نفس نمیکشم!چشماتو باز ميکنی!میبينی من مردم!می دونی؟من میترسيدم خودمو بکشم از سرد شدن!از تنهايی مردن!از خون ديدن!وقتی بغلم کردی ديگه نترسيدم!مردن خوب بود ارومه اروم!گريه نکن ديگه!من که ديگه نيستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدياااا بعدش تو همون جوری وسط گريه هات بخندی!گريه نکن ديگه خب؟دلم میشکنه!دل روح نازکه!نشکونش خب؟؟؟؟؟

rain-man
Monday 23 April 2012, 12:11 PM
قصه من جالبتره ...فک کن....يه اتاقی باشه گرمه گرم!روشنه روشن!تو باشی منم باشم!کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد!تو منو بغلم کنی که نترسم!که سردم نشه!که نلرزم!اينجوری که تو تکيه دادی به ديوار!پاهاتم دراز کردی!منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکيه دادم!با پاهات محکم منو گرفتی!دو تا دستتم دورم حلقه کردی!بهت میگم چشماتو میبندی؟ميگی اره بعد چشماتو میبندی!بهت میگم برام قصه میگی؟تو گوشم؟میگی اره بعد شروع میکنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن!يه عالمه قصه طولانی و بلند که هيچ وقت تموم نمیشن!می دونی؟میخوام رگ بزنم!رگ خودمو!مچ دست چپمو!يه حرکت سريع!يه ضربه عميق!بلدی که؟ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم!تو چشماتو بستی!نميدونی من تيغ رو از جيبم در ميارم!نمیبينی که سريع میبرم!نمیبينی خون فواره میزنه!رو سنگای سفيد!نمیبينی که دستم میسوزه و لبم رو گاز میگيرم که نگم اااخ!که چشماتو باز نکنی و منو نبينی!تو داری قصه میگی!من شلوارک پامه!دستمو میذارم رو زانوم!خون مياد از دستم ميريزه رو زانوم و از زانوم ميريزه رو سنگا!قشنگه مسير حرکتش!حيف که چشمات بسته است و نمیتونی ببينی!تو بغلم کردی!میبينی که سرد شدم!محکم تر بغلم ميکنی که گرم بشم!میبينی نا منظم نفس میکشم!تو دلت ميگی آخی دوباره نفسش گرفت!میبينی هر چی محکم تر بغلم میکنی سردتر ميشم!میبينی ديگه نفس نمیکشم!چشماتو باز ميکنی!میبينی من مردم!می دونی؟من میترسيدم خودمو بکشم از سرد شدن!از تنهايی مردن!از خون ديدن!وقتی بغلم کردی ديگه نترسيدم!مردن خوب بود ارومه اروم!گريه نکن ديگه!من که ديگه نيستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدياااا بعدش تو همون جوری وسط گريه هات بخندی!گريه نکن ديگه خب؟دلم میشکنه!دل روح نازکه!نشکونش خب؟؟؟؟؟
جدا که قصه پرداز قهاری هستیدا

taal
Friday 27 April 2012, 07:58 PM
ترامن زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوش تر ازاینت ندانم

morteza3164
Sunday 29 April 2012, 08:02 PM
روزگارا ...!
تو اگر سخت به من میگیری با خبر باش كه
پژمردن من آسان نیست.
گرچه دلگیرتر از دیروزم...
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند...
لیك باور دارم دلخوشی ها كم نیست...

morteza3164
Sunday 29 April 2012, 08:03 PM
حس دلنشین تریست
گاه گاهی که ناخوانده میهمانم میشوی
این بار ولی
دیر آمدی نوش دارو
دیر...
ببخش اما
مدتها پیش
ظرف بودنت را خالی کردم
حالا
اینجایی
بی هیچ نگاه منتظری که بخواندت
اما
آرام بگیر خوش خیال من
که در پایان این شعر

تمامت خواهم کرد...

morteza3164
Saturday 26 May 2012, 06:29 PM
ای کاش یاد میگرفتیم

اگر در رابطه ای حرمت زیر سوال رفت

برای همیشه با آن خداحافظی کنیم

وبه طوراحمقانه ای منتظرمعجزه نمانیم......!!


You can see links before reply

morteza3164
Saturday 26 May 2012, 06:30 PM
بزن به سلامتی حرفهای دلت
که به کسی نگفتی....

بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی
ولی دم نزدی.....
... ...
بزن به سلامتی تنهایی هات
ولی تنهایی رو دوست نداشتی...

بزن به سلامتی ارزوهایی که
نتونستی لمسشون کنی.....

بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود
ولی هنوز هم دوسش داری....

بزن به سلامتی شبهایی که
تو تنهاییهات گریه کردی
ولی نمیدونستی برای چی

morteza3164
Saturday 26 May 2012, 06:31 PM
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم...!! :((

morteza3164
Monday 28 May 2012, 08:28 AM
شفتگی اشعارم را ببخش !

هر وقت از تو می نویسم ...

کلمات دیوانه می شوند

خود را به در و دیوار می کوبند

و سخت میشود

نظم بخشیدن به این دیوانگان زخمی در قالب یک شعر !

morteza3164
Tuesday 5 June 2012, 12:17 AM
چون هاتف صبح خبر ز اشعار آورد
بیت الغزلی بر سر بازار آورد
گویا که به نیستی شبی رفت ز ما
صد حیف که این دور به اقمار آورد

morteza3164
Tuesday 5 June 2012, 12:18 AM
مرا با نوش دارویت تو درمان کن طبیب من


که درمان نیست جز وصلت عزیز من حبیب من


مرا عشقیست در سینه که گر گویم دمی از آن


بریزد کاخ تردیدت سر خاک رقیب من

morteza3164
Tuesday 5 June 2012, 12:20 AM
الیاس تو را این قد رعنا چه شود ؟
با جمله ی دختران زیبا چه شود ؟
گفتم ز کرم بوسه ای ازطره یار
تا هست مرا طرح معما چه شود ؟

morteza3164
Wednesday 6 June 2012, 12:09 AM
رفتنـــت ..

نبودنت !

نــ ـ ــآمردیــت ,

نـﮧ اذیتـم کردُ نـﮧ حتـﮯ , ثآنیـه اﮮ , برآم سوآل شد !

فقــــــط ..

یـڪ بغض خفـه ام میکنــد ..

چگونـﮧ نگآهــت کرد ,,

ڪـﮧ مرآ تنهــآ گذآشتـﮯ ؟

morteza3164
Thursday 7 June 2012, 12:23 AM
سالهاست که …
در لایه های نابود اینگونه زیستنی
می گردم و ..
می گردم
تو را
و خودم را
بیگناه گم کرده ام
در خویشتنی که هر گز خوش نبود
چقدر دلم برای خواستن تنگ می شد
تا اینکه دریافتم
این زندگی
نه تویی
نه من
ما گم شده ایم
در نا کجا آباد خود ساخته ای که نشانی ندارد
You can see links before reply

masram
Thursday 7 June 2012, 07:41 PM
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:41 PM
احــمد شــاملو (You can see links before reply)


دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:41 PM
عـشق
خـاطره یی ست به انتـظار ِ حـدوث و تـجـدد نـشسته٬
چـرا کـه آنـان اکـنون هـر دو خـفـته انـد.
در ایـن سوی بـستر
مـردی و
زنـی
در آن سـوی.

تــندبـادی بـر درگـاه و
تـندبـاری بـر بـام.
مـردی و زنـی خـفته.
و در انتـظار ِ تـکرار و حـدوث
عــشقی
خـسته.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:42 PM
با درودی به خانه می آیی و

با بدرودی

خانه را ترک می گویی

ای سازنده!

لحظه ی ِ عمر ِ من

به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:

این آن لحظه ی ِ واقعی ست

که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.

نوسانی در لنگر ساعت است

که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.

گامی است پیش از گامی دیگر

که جاده را بیدار می کند.

تداومی است که زمان مرا می سازد

لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:42 PM
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد ٬
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست.

و خنکای مرهمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست ٬

غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و رنج رهایی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:42 PM
شانه ات مجاب ام می کند

در بستری که عشق
تشنه گی ست
زلال شانه های ات
هم چنان ام عطش می دهد
در بستری که عشق
مجاب اش کرده است.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:43 PM
در نگاه‌ ات همه‌ی مهربانی‌هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد.
و در سکوت‌ات همه‌ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می‌کند.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:43 PM
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:43 PM
شانه ات مجاب ام می کند
در بستری که عشق
تشنه گی ست
زلال شانه های ات
هم چنان ام عطش می دهد
در بستری که عشق
مجاب اش کرده است.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:44 PM
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:44 PM
عـشق
خـاطره یی ست به انتـظار ِ حـدوث و تـجـدد نـشسته٬
چـرا کـه آنـان اکـنون هـر دو خـفـته انـد.
در ایـن سوی بـستر
مـردی و
زنـی
در آن سـوی.
تــندبـادی بـر درگـاه و
تـندبـاری بـر بـام.
مـردی و زنـی خـفته.
و در انتـظار ِ تـکرار و حـدوث
عــشقی
خـسته.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:44 PM
با درودی به خانه می آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می گویی
ای سازنده!
لحظه ی ِ عمر ِ من
به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:
این آن لحظه ی ِ واقعی ست
که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.
نوسانی در لنگر ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.
گامی است پیش از گامی دیگر
که جاده را بیدار می کند.
تداومی است که زمان مرا می سازد
لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:44 PM
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی که چنان بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:44 PM
آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر،
که به آسمان بارانی می اندیشید
و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر باران،
که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود
و آنگاه بانوی پر غرور باران را
در آستانه نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز می آمد.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:45 PM
من كيم؟ گنج مهر و وفايم
من كيم؟ آسمان سخايم
من كيم؟ چهره يي آشنايم
مادرم، جلوه گاه خدايم
من كيم؟ عاشق روي فرزند
جان من پر كشد سوي فرزند
بر نخيزد دل از كوي فرزند
عاشقم، عاشقي مبتلايم

masram
Thursday 7 June 2012, 07:47 PM
نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت

masram
Thursday 7 June 2012, 07:47 PM
اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب
باد می غلتد درون بستر ظلمت
ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب،
مرغ باران می زند فریاد:
- عابر!
درشبی این گونه توفانی
گوشه گرمی نمی جوئی؟
یا بدین پرسنده دلسوز
پاسخ سردی نمی گوئی؟

ابر می گرید
باد می گردد
و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم، خموش و سرد و تاریک است.

masram
Thursday 7 June 2012, 07:48 PM
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

و شاه بیت غزل های لال من شده ای
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای
چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای
چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای
هنوز نذر شب جمعه های من اینست

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای
که اتفاق بیفتد کنارتان هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای
مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای

masram
Thursday 7 June 2012, 07:48 PM
دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است
کم بکن این گله، فریـاد زدن ممنوع است
بیـن این قـوم که هـر کـار ثوابی‌ست کباب
دل دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است
تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت
حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است
بیـن ایـن قـــوم که از باکـرگی تـرشیـدند
حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت
شادی از منظــر این قوم گناهی‌ست بزرگ
بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است

masram
Thursday 7 June 2012, 07:48 PM
ای که خود سایه بالای سرم میباشی

مایه برکت چشمان ترم میباشی
کمکم کن که دوباره به تو محتاج شدم

باز در معرکه چشم تو تاراج شدم
چند وقت است مرا عاشق خود ساخته ای

آتش عشق به این غمکده انداخته ای
چند سالست که از چشم تو محروم شدم

باز قربانی این سنت مرسوم شدم
من به چشمان اهوراییت ایمان دارم

با که گویم که ترا دوست تر از جان دارم
همه دار و ندارم همه چیزم هستی

و بقول دل غمدیده عزیزم هستی
شیوه چشم تو آموخت که عاشق باشم

پای چشمان نجیب تو شقایق باشم

masram
Thursday 7 June 2012, 07:49 PM
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد

masram
Thursday 7 June 2012, 07:49 PM
روز مرگم هر که شیون کند دور و برم دورکنید؛
همه را مست وخراب از می انگور کنید؛
مزد غسال مرا سیرشرابش بدهید؛
مست مست ازهمه جا حال خرابش بدهید ؛
برمزارم نگذارید بیاید واعظ؛
پیر میخانه بخواند غزلی ازحافظ؛
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید؛
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید؛
روزمرگم وسط سینه من چاک زنید؛
اندرون دل من یک قلم تاک زنید؛
روی قبرم بنویسید و فادار برفت؛
آن جگرسوخته خسته ازاین داربرفت

masram
Thursday 7 June 2012, 07:50 PM
این یکی خیـــــــــــــــــــــــ ــــــلی قشنگه...............!


دردم از یار است و درمان نیز هم


دل فدای او شد و جان نیز هم



اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن


یار ما این دارد و آن نیز هم



یاد باد آن کوبه قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم



دوستان در پرده می گویم سخن


گفته خواهد شد به دستان نیز هم



چو سر آمد دولت شبهای وصل


بگذرد ایام هجران نیزهم



هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم



اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم



عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است

وآصف ملک سلیمان نیز هم

masram
Thursday 7 June 2012, 07:50 PM
دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید





بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید





بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید





جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید





از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

masram
Thursday 7 June 2012, 07:55 PM
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
.................................................. ...................

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافروز که از سرو کنی آزادم


(You can see links before reply)
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم

masram
Thursday 7 June 2012, 07:56 PM
*
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافروز که از سرو کنی آزادم

masram
Thursday 7 June 2012, 07:56 PM
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم

masram
Thursday 7 June 2012, 07:57 PM
چه با من می کند این جرعه ی تلخ شراب تو

که حیران می شوم هر لحظه در احساس ناب تو



کویر تشنه ای در برکه ی چشمت پریشانم

دلی جا مانده از من در نگاه ماهتاب تو



میان رقص دستانت نگاهم موج دری و . . .

تنم لرزان آغوش سراسر التهاب تو



بکوبش بر زمین امشب کمی آهسته تر پار

که می ریزد به رویم سقف شور و انقلاب تو



من امشب در کنارت حس و حال دیگری دارم

شبیه آنچه می روید در انگشتان خواب تو



بیا با من برقص و حال و روزم را تو بهتر کن

هوای دیگری دارم در عشق بی حساب تو


واییییییییییییییییییییییی یییییی!

masram
Thursday 7 June 2012, 07:57 PM
به پشت درب باورت، مسافری نشسته است

مسافری که از خودش، برای تو کشیده دست



بدون آب پشت سر، به سوی قلبت آمده

مسافری که بغض او، غرور لحظه را شکست



ذغال سرخ انتظار، و بوی قلب سوخته

دری به غصه کرده باز، کسی که درب خنده بست



بدون کوله و غذا، شبی که زوزه می کشد

سکوت ضجه می زند، دقیقه ها ،همان که هست



دری که بسته تا ابد، غمی عمیق می شود

سکوت و بغض می جود، به روی سفره ی شکست



مسافر از تو پر کشید به سوی روزمرّگی

سیاه زندگی به تن ، به مرگ آرزو نشست

masram
Thursday 7 June 2012, 07:58 PM
در روح سرگردان خود انگار می پوسم

با ته نشین ثانیه هر بار می پوسم



جسمم درون بستر شبها پریشان است

نعشم . دگر در پنجه ی دیوار می پوسم



با گامهای خسته در پس کوچه های شب

می گردم و در چاله ی انکار می پوسم



فردا که با شوق امید تازه می رویم

دیری نمی پاید که در اجبار می پوسم



عاشق ترینم تا ابد بازنده می مانم

در قطره های تیره ی پندار می پوسم



دیگر کسی بر درد های من مسکن نیست

آندم که با هر ظلمت بیمار می پوسم



از برق چشمان من آتش بر نمی خیزد

هر روز در تلخی تسلسل وار می پوسم



کاش او بیاید تا مرا در خود برویاند

من تا به کی در حجمه ی آوار می پوسم ؟



می ترسم از روزی که آخر می شود تنها

بی کس درون غصه ی بسیار می پوسم



در حسرت موسیقی شاداب و خندانم

در لا به لای سیم یک گیتار می پوسم

masram
Thursday 7 June 2012, 07:58 PM
دیگر کسی به فکر درختان باغ نیست

یا در پی زدودن اندوه تاق نیست



باور کنید پنجره ها را شکسته اند

انگار سال هاست کسی در اتاق نیست



بادی شدید می وزد و زوزه می کشد

سرما نفوذ کرده مجال فراغ نیست



آلوده می کند همه جا را هوای غم

در آسمان بجز فوران کلاغ نیست



دزدیده اند سیب درختان باغ را . . .

این دزدی بزرگ که در حد ِ زاغ نیست



تکراری اند مثل همیشه دقیقه ها

در روزنامه ها خبری داغ ِداغ نیست



باید پناه برد به خانه ولی چه سود . . .

وقتی فروغ آتش ِ گرم ِاجاق نیست



شبها صدای سرفه ی اندوهبار باغ

از دوردست می رسد و چلچراغ نیست . . .



تا چشم روشنی بدهد که طلوع صبح

همراه با زبانه ی درد ِفراق نیست

masram
Thursday 7 June 2012, 07:58 PM
هر چند دل سپردنمان اشتباه نیست

اما برو که ماندنت اینجا صلاح نیست



حس می کنم زمین و زمان درد می کشند

وقتی بساط گریه ی ما روبراه نیست



لطفا دعا نکن که به جایی نمی رسد

اینجا کسی برای کسی "باراله" نیست



اصلا نترس از آخرتم ، حرفهای من

حتی به قد یک سر سوزن گناه نیست



دیگر غم حلال و حرامی نمانده است

وقتی نفس کشیدن ما هم مباح نیست



حالا برو به معجزه هم معتقد نباش

دنیا برای ما دو نفر سرپناه نیست !

masram
Thursday 7 June 2012, 07:59 PM
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی

افتاده نخ چادر او دست نسیمی



تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم

با دست خودش داده اناری به یتیمی



حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را

بخشیده به همسایه ، چه قرآن ِ کریمی



در خانه ی زهرا همه معراج نشینند

آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی



ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم

می سوخت حریم دل مولا چه حریمی



آتش مزن آتش در و دیوار دلش را

جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی



حالا نکند پنجره را وا بگذاریم



پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی

masram
Thursday 7 June 2012, 07:59 PM
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت



بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت



رندان تشنه لب را آبی نمی​دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت



در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت



چشمت به غمزه ما را خون خورد و می​پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت



در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه​ای برون آی ای کوکب هدایت



از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی​نهایت



ای آفتاب خوبان می​جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت



این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت



هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت



عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

masram
Thursday 7 June 2012, 07:59 PM
یش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود



یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان

بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود



پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود



از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود



سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود



حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود



بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود



رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود



در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود



شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

masram
Thursday 7 June 2012, 08:00 PM
پاي تكبير درخت، رقص باران بنويس

و اکر چتري نيست ، كمي آسان بنويس



سجده ی قامت برگ ، ریشه در رقصِ ِ قنوت

شاخه در حال ِ ركوع ، مشق ايمان بنويس




از فلوتي كه خدا، مي نوازد آرام

روي نت های قنوت ، درس انسان بنويس




كوچه را دور بزن ، كوچه ها منحني اند

فرم ِ این حادثه را ، شکل ِ میدان بنويس



زنگ ِ فریاد سكوت ، در هوا پيچيده ست

گوش كن همهمه را ، كمي از آن بنويس




فصل ناهنجاريست ، فصل بی برکی ِ باغ

خشكساليست ولي ، تو فراوان بنويس

masram
Thursday 7 June 2012, 08:00 PM
هنوز فکر من اینست اینکه ... پشت دری




قرار بود بیایی تویی که در سفری



دلم گرفته برایت چرا نمی شنوی . . .

بگو به من به کدامین گناه در به دری



هزار بغض نترکیده در گلو دارم

اگرچه رفته ای اما همیشه در نظری



مرا کشانده خیالت به پرتگاه عمیق

پلنگ وار براین پرتگاه می نگری



مگیر خرده از اینکه غزل نمی گویم . . .

کجاست شوق نوشتن. . . نگاه مختصری



دوباره سهم من از عشق لانه ای خالیست

چه می شود که تو بر روی شاخه ام بپری



بجای تو گل سرخی نشسته در چشمم

میان آتش و دودم اگرچه بی خبری . . .



ببین که آتش نمرود مانده در بدنم

تو از زبانه ی آتش چرا نمی گذری . . .؟



قرار بود برایم بهشت باشی تو . . .

بیا نمانده بجز خاک گور من اثری



نگاه کن که به خاک سیاه افتادم

نگاه کن به نگاهم تویی که خیره سری



کمک بکن بتوانم دوباره برخیزم

چه می شود که مراهم تو با خودت ببری

masram
Thursday 7 June 2012, 08:01 PM
حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟
با درد بزرگ بي قراري چه كنم؟

گيرم كه كنم عشق تو از سينه برون
با اين همه زخم يادگاري چه كنم؟

نيست ترسم فقط از تنهايي
با حسرت تلخ اين جدايي چه كنم؟

پر بود هواي دلم از دلتنگي
گفتي كه كنم دل از تو خالي چه كنم؟

اينجا كه نفس كشيدنم اجباريست
با قصه ي جبر زندگاني چه كنم؟

رفتي و شدم من پر از اين فكر غريب
حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟

masram
Thursday 7 June 2012, 08:01 PM
چه شد که ساحت عشق و ترانه زخمی شد

دگر بهار نیامد ، جوانه زخمی شد



هر آنچه رنگ محبت گرفت و بال گشود

شبانه در قفسی بی نشانه ، زخمی شد



کبوتری که میان کلاغ و کرکس ها

به جرم پر زدن از آشیانه زخمی شد



گداخت در تن داغش امید های محال

چکید از سر هر عاشقانه ، زخمی شد


اگرچه رود ، رگ ِ سرخ ِ سرزمینم بود

به سمت آبی دریا روانه. . . ، زخمی شد



چه فرق می کند اکنون عرب شود یا فارس

که نام نامی آن بی کرانه ، زخمی شد



سر از زمین ِ تو ای عشق ، بر نمی دارم


که سرزمین من از این بهانه ، زخمی شد . . .

masram
Thursday 7 June 2012, 08:02 PM
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

تو را ، ای کهن بوم و بر دوست دارم . . .



تو را ، ای کهن پير جاويد برنا

تو را دوست دارم ، اگر دوست دارم

masram
Thursday 7 June 2012, 08:02 PM
منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید

تو را در بیکران دنیای تنهایان

masram
Thursday 7 June 2012, 08:02 PM
قلم در شعر بی مقدار من فریاد خواهد شد

غزلهای درونم یک به یک آزاد خواهد شد



نمی دانی چه بر قلبم گذشته بی تو این شعرم . . .

گواه آنچه بی شک اتفاق افتاد خواهد شد



تپیدن های ناهنگام نبضم روز و شب آخر

در آماج خیالت تشنه ی فولاد خواهد شد



نه این تیغ و نه این خنجر ، برای پایکوبی نیست

ترانه خواندن شیرین ، غم ِ فرهاد خواهد شد



نگو دیگر که من باور ندارم روزهای بعد . . .

دل ِ متروکه ی طوفان زده ، آباد خواهد شد



نگو بس کن که بیش از این کلامت در دل تنگم

شبیه بغض مدفون در گلو،غمباد خواهد شد



دوباره روز از نو می شود اینبار می بینی . . .

که مرغ پر شکسته طعمه ی صیاد خواهد شد

masram
Thursday 7 June 2012, 08:03 PM
هنوز از شب دمی باقی است ،

می خواند در او شبگیر

و شب تاب ، از نهانجایش، به ساحل می زند سوسو

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من که هنوز

از حوصله وز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند

و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش ـــ امیدانگیزـــ با من

در این تاریک منزل می زند سوسو

masram
Thursday 7 June 2012, 08:03 PM
پاییز می رسد به بهاری که خوش تر است

شب می رود به سمت قراری که خوش تر است



با لطف مرگ ، می روم از دست زندگی

شاید به میهمانی یاری که خوش تر است



جاوید باشد عشق تو ای سرزمین من

جان می دهم برای تو ، کاری که خوش تر است



تاریکم و به دیدن خورشید می روم

از کاروان رفته غباری که خوش تر است



یک سو فراق یار و دیار است و دوستان

یک سو سفر به یار و دیاری که خوش تر است



گاهی میان این همه دلهای سنگ و چوب

بنشین کنار سنگ مزاری که خوش تر است

masram
Thursday 7 June 2012, 08:03 PM
و خداوندی تو که سزاوار بلندی ز تمام ابرهاست

وصدای تو که صدای ضربان دل یک گنجشک است

به هنگام فرار از دل یک آتش داغ

خدایا چه غریبی!!

پشت این پنجره ها که غبار آلودست

از صدای نفس بوق قطار

آنچه کمتر بتوان دید

نه

اصلا نتوان دید

خدایا چه غریبی!!

در نگاه خورشید که از اول صبح تا مغرب بر سراپای کویر می نگرد

و همان آخر کار

که نگاه سرخش

روکشی بر سر تابوت زمان می گردد

بازهم گمشده ناپیدا

خدایا چه هویداست . . .

چشم ها را باید بست

فکرها را باید شست

رو به دیوار زمان کرد و از عمق وجود بانگ برآورد

خدایا چه غریبی

masram
Thursday 7 June 2012, 08:04 PM
گاهی از غصّه ی یک فاجعه دلگیر ترم

گاهی از گریه ی پاییز سرازیر ترم



خسته ام خسته تر از دغدغه های شب و روز

از سفید عبث موی دلم پیر ترم



کارم از غصه ی بی پایه و ناچیز گذشت

گاهی از آه فلک نیز فرا گیرترم



دزد دوران نفس تازه ی دل برده کنون

از صدای بم یک بغض نهان زیر ترم



بخت از زودترین لحظه به من پشت نمود

من به اجبار قضا از همگان دیر ترم



خاک خشکیده شده قلب من اما در چشم

دائم از سیلی و بی مهری تقدیر، ترم

masram
Thursday 7 June 2012, 08:05 PM
روز عشاق رسید

روز گل گفتن و گل چیدن و پرواز به آفاق رسید

سالروز وصلت!

لب او سرخ از آن آب انار است هنوز!

چشم او مست و خمار از دم یار است هنوز

زود از جا برخواست. . .

همه اطراف خودش را کاوید

از گل و بلبل و دیوار و درخت و خورشید

باغ‌های پر آب، شربت و شیر، و ابریشم و مهتاب سپید

آنچه را خواست نیافت، تا دهد هدیه به یار

دل حوایش را، بکند واله و زار. . .

یادش آمد که بگوید، ز ازل

شعر زیبایی از احساس خودش، عشق و غزل

عصر آن روز میان یک قاب

خوش نوشت. . . با انار و عناب!

« . . .مستم از بوی گِلی که گُل رویت گردید

زنده از بوسه‌ی اول، که به مویت گردید. . .»

دید حوا و از آن روز، پی جبران بود

او از احساس عمیق آدم، روز و شب گریان بود

یاد آن روز بخیر. . . سال دیگر آمد!

ز خجالت خشکید!

هیچ نوبر که شود لایق آدم، ندید

لاجرم گوشه‌ی خلوت بنشست

زیرک باغ کنارش چو خزید

گفت: «حوا!»

تو به واقع هدفت شادی آدم باشد؟

سخن تار دلت مویه و‌ ماتم باشد؟!

-‌ بله ای همسایه!

هر چه گشتم نشد اسباب خوشی در دل من

تا به او هدیه کنم

شعر او حادثه‌ای بوده، در تقدیرم

بخداوند تلافی نکنم. . .‌ می‌میرم!

دست او را به محبت بوسید!

گفت لبخند بزن، قلب و دل من پوسید!

اگر از من بپذیری که بگویم چاره

می‌برم راه به پایان که شوی روی سپید

هدیه‌ای که نه خودت دیده‌ای و نه. . . خورشید!

-‌ نکند قصد فریبم داری؟!

-‌ نه عزیزم! تو بیا با من باش

تا کنم راز بزرگی را فاش . . .

. . . عصر، آمد آدم

خسته از بیل و زراعت، غرق در بوی عرق!

گفت: «خانم! چای گرمی آور!!»

شکر بر خلقت تو، شکر، بر آن داور

. . .سیب سرخی آورد!

روی سینی که پر از «عرفان» بود

اشک حوا که چکید. . . جای دندان‌هایش

روی دل نقشه کشید!

تب آدم بالا! سر آدم پایین!

بوسه باران شد از آن روز بهشت و ابدیت، آری

و چنین است اگر عشق بخوانی، آری

ز بهشتت رانند، کافرت می‌دانند

-‌ چه خوش آن کفر که از سرخی لب‌های تو شد

چه خوش آن شعله که گرمای دل کوچک و تنهای تو شد

و چه بد کرد خدا!

کاش او هم آنجا، به چراغانی آن خانه‌ی زیبا می‌‌گفت:

« جای شلاق، وَ اخراج و عذاب

بوسه از نور به دل‌های پر از عشق بپاشید همه »

«هدیه» چون بود آن «سیب»

نقش حس ابدیت بتراشید همه . . .

masram
Thursday 7 June 2012, 08:05 PM
اتفاق است که یکباره به هم خواهد زد

عمر ما را شب تقدیر رقم خواهد زد



آن قَدَر سخت نگیرید به این سفره ، خدا

نان ِ خشکیده ی ما را همه نَم خواهد زد



این جهان تنگ تر از این دل ِ بی حوصله نیست

پای ما باز در این دُور قدم خواهد زد



شنبه تا جمعه ی ما سال ِ کبیسه ست و باز

چرخش ِ عقربه ها ثانیه کم خواهد زد



بنویسید سر ِ خط که خدا اینجاهاست

و برای همه از عشق قلم خواهد زد

masram
Thursday 7 June 2012, 08:06 PM
در دادگاه خلقت ، وقتي كه خشكسالي ست

محكوم بودن ما يك فرض ِ احتمالي ست



وقتي گناه آدم ، قانون ِ سيب سرخ است

وقتي بهشت و دوزخ ، آغاز اتصالي ست



تبدار سيب و گندم ، بي جرم بر سر ِ دار

تقصير ِ هيچكس نيست ، تقدير لا ابالي ست



بودن و يا نبودن ، اين فيلمنامه ي ماست

دنياي ما سكانسِ ِ يك قاب عكس خالي ست



امروز يك سلام است ، فرداخدانگهدار

شايد تمام ِ هستي ، در بين اين اهالي ست



عاشق شويم بايد ، با عشق زنده باشيم

وقتي نشاني مرگ در غرب اين حوالي ست



مفهوم ِ عشق ، لبخند ، يا اشك يا رهايي

تعبير هرچه باشد مفهوم عشق ، عالي ست



حالا كه هست اين است بايد كه هست باشيم

حتي اگر كه بودن ، يك قصه ي خيالي ست

masram
Thursday 7 June 2012, 08:06 PM
این فاصله هرشب مرا بی تاب می کند

شعری تمام فاصله را قاب می کند



هر شب دل دیوانه ام را ، خواب لب هایت

دلتنگ ِ گل بوسه ی مهتاب می کند



تا کی دلم با وعده ی دیدار روی تو

یخ ِ بیت های این غزل را آب می کند



آهوی چشم های افسونگر تو ، باز

صیاد ِ دل سپرده را مجاب می کند



بغضی در این آشفتگی ها شعله می گیرد

بغضی دگر دلتنگی ام را خواب می کند . . .

masram
Thursday 7 June 2012, 08:06 PM
غم که می‌آید در و دیوار ، شاعر می‌شود

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود



می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط‌کش و نقاله و پرگار ، شاعر می‌شود

masram
Thursday 7 June 2012, 08:07 PM
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را


ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را


نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را


حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را


غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

masram
Thursday 7 June 2012, 08:07 PM
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را


ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را


مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا


دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا


همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را


چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را


به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

masram
Thursday 7 June 2012, 08:08 PM
وای دیگه دستم درد گرفت و برای خـــتم کلام یه شعر خوشگل از حافظ گـــــــــــــــــــل:
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست


شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست


هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست


آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست


هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست


بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست


عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست


ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست


حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

morteza3164
Sunday 10 June 2012, 06:35 PM
گاهی حجم دلتنگیهایم آنقدر زیاد میشود . . .

كه دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود . . . !

دلــــــــتـــنــگـــــــ ــــم . . . !

دلتنگ كسی كه گردش روزگارش به من كه رسید از حركت ایستاد . . . !

دلتنگ كسی كه دلتنگی هایم را ندید . . .

... دلتنگ خودم . . .

خودی كه مدتهاست گم كرده ام . . . !


You can see links before reply

masram
Saturday 16 June 2012, 02:00 PM
من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم
با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم

masram
Saturday 16 June 2012, 02:00 PM
شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو
دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو
نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... »
نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
نکند غیر آه، دل ما را رفو
نشوی تا حزین هله با مِی نشین
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو
به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو
هله امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم مال او
هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !
بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
که شرابم شراب، که سبویم سبو
ع.قزوه

masram
Saturday 16 June 2012, 02:01 PM
مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیر ؛

کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده

خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،

پر سبزینه و ریحان و غزل ،

پر تکرار گیاهان نمو ،

پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،

پر انوار خدا.

داخل خانه دل ؛

جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است

من به دل راز رسیدن دارم ،

من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،

خوب می فهمم اگر در باران ،

چتر خود را به کسی بخشیدم؛

توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست

خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛

حکمتی در کارست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید



مهربان

دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛



مهربان

آنقدر شاعرم امشب که زمین ،

در پی زمزمه ام مست شده ست

سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز

گوشهایش به من آویزانند

آنقدر شاعرم امشب که دلم ،

از پس سینه برون آمده باز

او نگاهش به من است

من نگاهم به قدم رنجه تو

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

روح روحانی تو حال مرا می فهمد



مهربان

عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است

عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است

عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست

ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم

بعد از امشب شاید ،

نقش اعجاز تو را طرح زنم



مهربان

ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟

یا مرا چوب تادب بنواز ؛

یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر



مهربان

لذت صبح مجدد اینجاست ،

میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم

دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛

" کعبه ام مثل نسیم ،

میرود باغ به باغ ،

میرود شهر به شهر

ثروتی بیش به من داده خدا



مهربان

از سر کودکی من بگذر ،

باید آرام به سجاده تعظیم روم ،

شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است

" به خدا می دهمت عاریه وار ،

آری عاشق شده بودم این بار

masram
Saturday 16 June 2012, 02:01 PM
....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.

masram
Saturday 16 June 2012, 02:01 PM
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...

masram
Saturday 16 June 2012, 02:02 PM
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت

میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت

صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت

ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت

به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت

اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت

زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت

masram
Saturday 16 June 2012, 02:02 PM
من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

masram
Saturday 16 June 2012, 02:02 PM
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

masram
Saturday 16 June 2012, 02:03 PM
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.
دیروز یك فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مكالمه با خورشید
دفترچه های ذهن كوچك من را
سرشار خاطره می كرد
امروز پاره است
آن سیم ها
كه دلم را
تا آسمان مخابره می كرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی كه نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار

masram
Saturday 16 June 2012, 02:03 PM
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

masram
Saturday 16 June 2012, 02:04 PM
آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را اگر می بارد برچتر آبی تو
و
چون تو نماز خوانده ای،
خداپرست شده ام .

masram
Saturday 16 June 2012, 02:04 PM
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا...

masram
Saturday 16 June 2012, 02:06 PM
اخم می کنم
تا ببینی جدی شدم.
چرا اینگونه سراغم می آیی؟
من به تمنای گریه ات نیست،
که تا سال ها،
تا قرن ها،
تا پایان تلخی،
زیر این خاک سرد،
قصد خفتن کرده ام.
معرفتی مانده اگر
یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،
برای من،
لبخند بزن ،لبخند !!

masram
Saturday 16 June 2012, 02:06 PM
امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم

امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم

امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم

امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم

امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم

امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم

امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم

امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم

امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم

امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم
امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم

masram
Saturday 16 June 2012, 02:06 PM
رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌
آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌
افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:
ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،
امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار
آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟
امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌
سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌
کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌
با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌
چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار
همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌
امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌
آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت

masram
Saturday 16 June 2012, 02:06 PM
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

masram
Saturday 16 June 2012, 02:07 PM
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

masram
Saturday 16 June 2012, 02:07 PM
سالها رفت و هنوز


یک نفر نیست بپرسد از من


که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟


صبح تا نیمه ی شب منتظری


همه جا می نگری


گاه با ماه سخن می گویی


گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی


راستی گمشده ات کیست؟


کجاست؟


صدفی در دریا است؟


نوری از روزنه فرداهاست


یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...

masram
Saturday 16 June 2012, 02:07 PM
شنیده ام چنین روزی ، روز میلاد من است

اما
گویا سپری شد، بی آنکه بدانم
آتش شمع چندمین سال زندگی ام را
به خاموشی سپردم

masram
Saturday 16 June 2012, 02:08 PM
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

masram
Saturday 16 June 2012, 02:08 PM
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

masram
Saturday 16 June 2012, 02:08 PM
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

masram
Saturday 16 June 2012, 02:12 PM
از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...

masram
Saturday 16 June 2012, 02:12 PM
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

masram
Saturday 16 June 2012, 02:14 PM
دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...

masram
Saturday 16 June 2012, 02:14 PM
اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

masram
Saturday 16 June 2012, 02:16 PM
شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو
دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو
نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... »
نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
نکند غیر آه، دل ما را رفو
نشوی تا حزین هله با مِی نشین
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو
به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو
هله امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم مال او
هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !
بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
که شرابم شراب، که سبویم سبو

masram
Saturday 16 June 2012, 02:17 PM
منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمی‌خواهد
به یک اشاره می‌افتد درخت فرسوده

sahar98
Sunday 17 June 2012, 11:38 AM
دوباره بغض، دوباره شبسکوت خیس چشم ها
دوباره من، دوباره تو
بدون لمس دست ها
سوای من، سوای تو
دوباره این دوباره ها
دوباره می شود دلم
خراب این دوباره ها
اگر که نیست دست تو در این سکوت خیس شب
ولی دل خراب من خوش است به این دوباره ها
بیا که دست گرم تو
دوای این دوباره هاست
دوباره اشک دوباره غم دوباره اوج دردهاست

morteza3164
Monday 18 June 2012, 07:28 AM
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم.....کاش کاش کاش.....................
You can see links before reply

sahar98
Monday 18 June 2012, 11:10 AM
امسالم مثل هر ســــــــال بدون تو تــــــموم شد
امسالم گذشت و (You can see links before reply) باز مثل هر ســــال حـروم شد
امسالم مثل هر ســــال نیــــــومدی تو پیشـــــم
کم کم دارم از دوریت دیگه افســـــــــــرده میشم
خسته شدم از اینکه تنــــــــــــــــــــهای ی بشینم
تو کنج اتـــــــــــاقم هی عکســـــــــــــــــاتو ببینم
خسته شدم و می خــــــــوام یــــادم بره هستم
من از هـــــــمه دنیـــــــا دلگیــــــــــرم و خسته م
این عیـــــــد و نمی خـــــــوام، من عیـــدی ندارم
این عیــــــــــــــد واســـــــــــــــــه من روز عــــذابه
عیــــــــــدم مثل هر روز ، هر روز مثل دیــــــــــروز
من حــــــــــــــــــال دلم خیلی خـــــــــــــــــــــراب ه
احســـــاس می کنم دارم دق می کنم اینـــــجا
این خـــونه یه زنــــــــــــدونه این خـــونه و هر جا
هر جا که نشـــــــــونی (You can see links before reply) از تو اونجـــــــــــا نباشه
دق مــرگـــ شدم و می خوام این دنیـــــا نباشه
احســــــــاس می کنم دیگه هیچ راهی نـــدارم
من موندم و تنــــــــــــــــــــــه اییم با این دل زارم
می ســـوزم و می ســازم من هیچی نمی گم
اما عزیزم عیـــــــــــــــــــــدو تبریکــ به تو می گم

morteza3164
Tuesday 19 June 2012, 01:28 AM
چون سنگها ٬ صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دستِ مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستی ات که مرا نوش می کنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
فروغ فرخزاد

morteza3164
Tuesday 19 June 2012, 01:33 AM
تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آیددلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید
نشستم ، باده خوردم ، خون گرستم ، کنجی افتادم
تحمل می رود ، اما ، شب غم سر نمی آید
توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر زآن ، لیک
چه گویم جور هجرت ، چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها ، بی قراری ها
تو مه بی مهری و ، حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ، ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
خدا را ، از چه رحمت بر من ای کافر ، نمی آید؟
مهدی اخوان ثالث

morteza3164
Tuesday 19 June 2012, 01:35 AM
چو گل در دست بیداد تو پرپر شد نگاه من
چنان کاندر سرای سینه ره گم کرد آّه من

پلنگ خشمگینی دید این آهوی صحراگرد

چه زود از نیمه ره برگشت سرگردان نگاه من

دلم می سوزد و کاری ز دستم برنمی آید

چو با آن کولی خوشبخت می آیی به راه من

تو با او رفتی و رفت آنچه با من نور و شادی بود

کنون من در پناه باده ام غم در پناه من

درون سینه عمری آتش عشق تو پروردم

ولی هرگز ندیدم ذره ای مهر از تو ماه من

هنوزت دوست می دارم چو شبنم بوسه ی گل را

نگاه دردناک و آرزومندم گواه من

نمی دانی نمی دانی چه مشتاق و چه محرومم

نمی دانم نمی دانم چه بود آخر گناه من

چه کرد ای مهربان ترسای پیر میفروش امشب

می گرم و سپیدت با دل سرد و سیاه من

که چون آتش به مجمر سوزم و چون می به خم جوشم

پرند از آشیان دل کبوترهای آه من

morteza3164
Tuesday 19 June 2012, 01:38 AM
کسی از عمق دریا زد صدایت ، ماهی قرمز !

و دریا پهن شد در زیر پایت ، ماهی قرمز !
شبی قلّاب ماهی گیر ، دست از دامنت برداشت
و کرد آن ترس ِ بی مورد رهایت ، ماهی قرمز !
پریدی توی آب و کوسه ها با طعنه پرسیدند :
" تو ، با این کفشهای تا به تایت ماهی قرمز !؟ "
تصور هم نمی کردند جاشوها که اقیانوس
نهنگی زیر سر دارد برایت ، ماهی قرمز !
تو را می خواست قایق ران که هر شب تور می انداخت
و گرنه داشت دریا بی نهایت ماهی قرمز !
پانته آ صفایی

morteza3164
Tuesday 19 June 2012, 01:43 AM
خبر خـــیر تو از نقـــل حریفان سخت است
حفظ ِحالات من و طعنـه ی آنان سخت است


لحظه ای بغـض نـشد حفــظ کنم چشــمم را
در دل ابـــر نگــهــداری بـاران سخت است


کشتی ِ کوچک من هر چه که محــکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است


ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رســوا
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است


ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشـــوقه!
بی محلی سر این کوچه دوچـندان سخت است


زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید:
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است


کوچه ی مهـــــر ـــ سـر نبش ، کماکان باران...
دیــدنِ حـجلــه ی من اول آبــــان سخت است



کاظم بهمنی

morteza3164
Tuesday 19 June 2012, 01:45 AM
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرآیندش را

قلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را »

morteza3164
Tuesday 19 June 2012, 01:49 AM
من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم
پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم
هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت
مایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم
این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش
آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم
کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست
هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم
فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟
در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم
ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است
روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم
توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت
می نیشینم تا قیامت با تو صحبت می کنم
کاظم بهمنی

sahar98
Wednesday 20 June 2012, 07:46 PM
راستی تو مرا یادت هست؟
دل من می سوزد
از حسادت دل من می سوزد
از حسادت به کسانی که تو را می بینند
مثل آن کاسب خوشبخت محل
مثل آن مرد فقیر سر راه
مثل همسایه و همکار و رییس

از حسادت دل من می سوزد
ازحسادت به محیطی که در اطراف تو هست
مثل آن کوچه که هر روز از آن می گذری
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس
که ز عطر تن تو سرشار اند

از حسادت دل من می سوزد
از حسادت به همه اشیایی
که سر و کار تو با آن ها هست
مثل آن تلوزیون که تو هر روز دمی چند در آن می نگری
مثل آن گوشی همراه که همراه تو هست
مثل آن ساعت که به مچت می بندی

راستی تو مرا یادت هست ؟

sahar98
Wednesday 20 June 2012, 07:47 PM
سلام ای مهربان قدیمی ای دوست

مرا که با تو خاطره ها دارم یادت هست ؟

همان دیوار کهنه و شعر تازه من

همان نگاه روشن تو سلام و خنده من

درود ای مهربان قدیمی ای دوست

مرا که با تو حرفها دارم یادت هست ؟

همان شادی کودکانه مان

سلام و خنده های اول صبح یادت هست؟

تو و من و تمام پنجره ها

دوباره نگاه میکنم به خاطره ها

سلام ای مهربان قدیمی ای دوست

دوباره دستهایم میان دستهایت هست!

مرا یادت هست؟

morteza3164
Saturday 23 June 2012, 12:19 AM
یاد سهراب بخیر!
آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!
You can see links before reply

morteza3164
Saturday 23 June 2012, 12:21 AM
ای صمیمی ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی

دیدنت " حتی از دور "

آب بر آتش دل می پاشد

آن قدر تشنه ی دیدار توام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی

من به یادت هستم

من صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سرسبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پر گل باد

morteza3164
Saturday 23 June 2012, 12:35 AM
روز پاييزي ميلاد تو در يادم هست

روز خاکستري سرد سفر يادت نيست




ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من

در شب آخر پرواز خطر يادت نيست




تلخي فاصله ها نيز به يادت مانده ست

نيزه در باد نشسته ست و سپر يادت نيست




يادم هست يادت نيست ...




خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود

پس چرا گشت شبانه. در به در يادت نيست؟




من به خط و خبري از تو قناعت کردم

قاصدک کاش نگويي که خبر يادت نيست




يادم هست يادت نيست ...




عطش خشک تو در ريگ بيابان ماسيد

کوزه اي دادمت اي تشنه مگر يادت نيست؟




تو که خود سوزي هر شب پره را مي فهمي

باورم نيست که مرگ بال و پر یادت نیست




تو به دل ريختگان چشم نداري بي دل

انچنان غرق غروبي که سحر يادت نيست




يادم هست يادت نيست...

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:21 AM
من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم

تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم

با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم

چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم

مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست

حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم

با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا

نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم

خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم

اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:22 AM
باز امشب روح من بارانی است





خانه ام در معرض ویرانی است





اشکهایم را نمی بیند کسی





گریه ام یک گریه ی پنهانی است





شعر من این واژه های بی پناه





حاصل یک عمر سرگردانی است





در کویر لوت می آیم ولی ...





آسمان سینه ام بارانی است

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:23 AM
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:24 AM
شریک سقف من نیستی،بذار همسایه باشیم و

فقط یک دونه دیوارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم

شریک عمر من نیستی، بیا هم لحظه باشیم و

همین یک لحظه دیدارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم



فقط در حد یک لبخند،لبتو قسمت من کن

اگه خورشید من نیستی بیا و شمع و روشن کن



تمنای شرابم نیست،یه جرعه آب شریکم باش

کنار چشمه ی رؤیا یه لحظه خواب شریکم باش



شریک زندگیم نیستی،شریک آرزویم باش

اگه نیستی کنار من، بیا و روبرویم باش



سلامی کن گه و گاهی به نام آشنا بر من

همین اندازه هم بسه، برای شور دل بستن



غزلخونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن

اگه دیدی منو بشناس،نمی گم اینکه یادم کن



یه عشق نابسامانو چه پایانی از این خوشتر

شکایت نامه ی دل رو چه پایانی از این خوشتر



شریک سقف من نیستی،بذار همسایه باشیم و

فقط یک دونه دیوارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم

شریک عمر من نیستی، بیا هم لحظه باشیم و

همین یک لحظه دیدارو شریکم باش،شریکم باش،شریکم...

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:24 AM
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟


سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟


آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟


حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟


غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:25 AM
حسرت (You can see links before reply)
اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:25 AM
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست (You can see links before reply)
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:25 AM
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام (You can see links before reply)
از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:25 AM
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار (You can see links before reply)

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:26 AM
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد (You can see links before reply)
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:26 AM
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت (You can see links before reply)
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:26 AM
نیست... (You can see links before reply)
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:28 AM
مهربان (You can see links before reply)
مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیر ؛

کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده

خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،

پر سبزینه و ریحان و غزل ،

پر تکرار گیاهان نمو ،

پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،

پر انوار خدا.

داخل خانه دل ؛

جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است

من به دل راز رسیدن دارم ،

من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،

خوب می فهمم اگر در باران ،

چتر خود را به کسی بخشیدم؛

توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست

خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛

حکمتی در کارست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید



مهربان

دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛



مهربان

آنقدر شاعرم امشب که زمین ،

در پی زمزمه ام مست شده ست

سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز

گوشهایش به من آویزانند

آنقدر شاعرم امشب که دلم ،

از پس سینه برون آمده باز

او نگاهش به من است

من نگاهم به قدم رنجه تو

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

روح روحانی تو حال مرا می فهمد



مهربان

عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است

عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است

عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست

ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم

بعد از امشب شاید ،

نقش اعجاز تو را طرح زنم



مهربان

ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟

یا مرا چوب تادب بنواز ؛

یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر



مهربان

لذت صبح مجدد اینجاست ،

میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم

دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛

" کعبه ام مثل نسیم ،

میرود باغ به باغ ،

میرود شهر به شهر

ثروتی بیش به من داده خدا



مهربان

از سر کودکی من بگذر ،

باید آرام به سجاده تعظیم روم ،

شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است

" به خدا می دهمت عاریه وار ،

آری عاشق شده بودم این بار

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:28 AM
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..

از داشتن تو…اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را می ستایم

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:29 AM
چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،

مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،

وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛

برای تو می تپد

دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق كنم

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده

زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده

زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته

نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است

همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع

كننده است كه زندگی زيباست

اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای

قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

iranian
Saturday 23 June 2012, 10:29 AM
چه ساده شکست ...

چه ساده شکست و رفت دلی را که فقط برای او می تپد ، باورش مشکل است با دوریش چه کنم؟تا کی در انتظار دیدارش ؟؟؟؟



تا کی در انتظار شنیدن آهنگ صدایش؟تا کی با گریه شب هایم را به سحر رساندم؟تا کی نبودنش و ندیدنش آزارم خواهد داد؟



چیست این زندگی؟مقصودش چیست؟انتهایش نصیب کیست؟این را با تمام وجود می گویم که ای زندگی هرچه خواهی با من کن اما این را بدان تا ابد با خاطره هایش زندگی خواهم کرد ،



آری توانستی از من جدایش کنی جسمش را از جسمم جدا کردی ، اما افسوس که هیچگاه روحش از من



جدا نخواهد شد ، با عشقش چنان زنجیری ساخته ام و بر گردن افکنده ام که هیچگاه از هم نخواهد گسست دل در گرو مهربانی اش با لذت دنیا خداحافظی کرد ،



می دانم سرنوشت چنین نوشت و تو ای روزگار بی رحم چنین کردی ، با خود چه پنداشتی ؟ پندارت این بود که اگر او را از من بگیری همه چیز تمام خواهد شد زندگی را از من گرفتی

آرامشم را صلب کردی دوریش عذابم می دهد می دانم در انتها نیز از غم فراقش در گوشه ای از قبرستان تاریک و سرد دفن خواهم شد اما این را بدان تا آنگاه که دلی در سینه دارم

او را خواهم پرستید با ذره ذره وجودم مگر این که زمانه سینه ام را بشکافد و دل از وجودم جدا کند آن روز همان روز مرگ است روزی که روح از تنم جدا شده ، روزی که یادش را از دل بیرون کنم



روح از جان بیرون کرده ام و اما تو ای ستاره ی شبهای تیره و تاریکم تنهایم گذاشتی ولی بدان که تا همیشه مرحم و محرم دلم خواهی ماند و جزء



تو هیچکس در کوچه پس کوچه های دلم جایی نخواهد یافت این دل تا بی نهایت تقدیم به توست. تقدیم به تویی که همواره یادت آرامش بخش زندگیست

sahar98
Sunday 24 June 2012, 08:59 PM
من به تو محتاجم !



مثل یک غنچه ی تنها به نسیم



مثل یک سینه به تکرار نفس



مثل یک ریشه به آب



مثل یک برگ به باد



و نمی دانی تو...



کاش می دانستی



وسعت اندوهم عاقبت خواهد مرد



بد زمانی ست قصه های منو تو همگی تکراریست



شاید آن روز که آغاز تو تکرار شود



بال برگیرم تا آسمانی که در آن نام تو آبی مانده



با خودم می گویم:



می شود باز زمان برگردد



به همان دورانی که سراسیمه پی اسب خیال ...



می دویدیم به صد خنده شوق



شاپرک های تماشایی را می پراندیم ز سر شاخه ی عشق



تو کجایی ای عشق؟



!من به تو محتاجم



مثل یک پنجره ی بسته به آغوش هوا



مثل یک سینه به عرفان دعا



کاش می دانستی ...



وقتی از باغچه ی رویا ها غنچه ی یاد تو را دزدیدند



وقتی از شاخه ی خونین بهار دل ما را چیدند



تو کجا بودی عشق؟



تو کجا بودی آن دم که بلندای درخت سر به پیشانی افسردگی خاک نهاد؟



که نسیم ...



دفتر خاطره اش پر پر شد



بودی آن روز که پیمانه ی صبح



نرسیده به سر کوچه ی گل به زمین خورد و شکست؟



بودی آن روز که آهنگ خروسان سحر سر یک گردنه غارت می شد؟



چه بگویم ای عشق؟



از لب دوخته فریاد چه سودا...



!من به تو محتاجم



مثل یک قاب به دیوار پناه



مثل یک حنجره ی خسته به مقداری آه



کاش می دانستی...



ای عشق



من که تبعیدی لبخند توام



من که با دیده و دل شعر دربند توام



چه بگویم ...



من به تو محتاجم!!!

sahar98
Sunday 24 June 2012, 09:01 PM
سلام ای زندگی

خوبی؟

سراغی ای قدیمی یار،ازاحوال ما دیگر نمیگیری؟

کمی نامهربان گشتی

عزیزا،امتحان دیگری در پیش روداری؟

تمام عمر ما شد درس و بعدش امتحان و گاه تجدیدی

ببینم سهم مردودی،که تقدیم نفرمودی؟

خدایی،غیر درس و امتحان صبر،کار دیگری با ما نداری؟

روی خوش یا خرده حالی ،مهربانی،در بساطت نیست؟

از آن ابر ومه و باد و فلک،

آری،جناب گرم خورشیدت

که گویی یادشان رفته دگر درکار ما باشند،

من چیزی نمی گویم

گرامی زندگی،با ما مدارا کن

بپرس احوال ما را،گاه گاهی مهربانی کن

چه می شد راز لبخندی،نشان همرهان ما،تو می دادی؟

یا که گاهی ،دست مهری،شانه گرمی

برایم هدیه می کردی؟

عزیزم،زندگی،قهری؟

morteza3164
Tuesday 26 June 2012, 12:47 AM
تاگریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم
در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم
تا گرفتی از حریقان جام سیمین چون هلال
چون شفق خونابه ل می چکد از ساغرم
خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته
صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خکسترم
سرکشی آموخت بخت از یار یا آموخت یار
شیوه بازیگری از طالع بازیگرم ؟
خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیست
کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم
گر چه ما را کار دل محروم از دنیا کند
نگذرم از کار دل روز کار دنیا بگذرم
شعر من رنگ شب و آهنگ غم دارد رهی
زانکه دارد نسبتی با خاطر غم پرورم