PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 [14] 15

morteza3164
Tuesday 26 June 2012, 12:50 AM
ز خون رنگین بود چون لاله دامانی که من دارم
بود صد پاره همچون گل گریبانی که من دارم
مپرس ای همنشین احوال زار من که چون زلقش
پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم
سیه روزان فراوانند اما کی بود کس را ؟
چنین صبر کم و درد فراوانی که من دارم
غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد
بسوزد خانه را ناخوانده مهمانی که من دارم
بترک جان مسکین از غم دل راضیم اما
به لب از ناتوانی کی رسد جانی که من دارم ؟
بگفتم چاره کار دل سرگشته کن گفتا :
بسازد کار او برگشته مژگانی که من دارم
ندارد صبح روشن روی خندانی که او دارد
ندارد ابر نیسان چشم گریانی که من دارم
ز خون رنگین بود چون برگ گل اوراق این دفتر
مصیبت نامه دلهاست دیوانی که من دارم
رهی از موج گیسویی دلم چون اشک میلرزد
به مویی بسته امشب رشته جانی که من دارم

morteza3164
Tuesday 26 June 2012, 01:01 AM
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت


حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت


در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست

می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت


هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر

در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت


تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب

جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت


ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت


در روی خود تفرج صنع خدای کن

کیینه خدای نما می‌فرستمت


تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند

قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت


ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت


حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست

بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

sahar98
Wednesday 27 June 2012, 06:34 PM
اگر می‌دانستم امروز آخرین روزی است که تو را می‌بینم،

چنان محکم در آغوش می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم
اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم،
به تو می‌گفتم «دوستت دارم»
و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی.

همیشه فردایی نیست

تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد.

کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش
و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش.
به خودت این فرصت را بده
تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم»

و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد
اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.

خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن.
به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند.

اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت. ... .

اگر می دانستم امروز آخرین باری هست که تو را میبینم........ هرگز جدا نمیشدم!!!

morteza3164
Sunday 1 July 2012, 08:16 AM
حتے از هَمین راه دور...

شاید تـــو

سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے...

دیـده نمی شوی!

امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے كنمـ ...

شایــد تــو...

هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ...

شنیـده نمـے شوی...

امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ

دیوانه وار (!)

••●آنیستــ♥ــا●••
You can see links before reply

morteza3164
Sunday 1 July 2012, 08:21 AM
دیگـــــــر به کسی نمی گویم: دوســتت دارم…
انگار دوستت دارم های من؛
خداحافظ شنیده می شود…!

morteza3164
Sunday 1 July 2012, 08:22 AM
تنهائی ام را دوست دارم

نه اینکه چون بی وفا نیست

نه اینکه چون خدا هم تنهاست

و با در دلش دروغی نیست

نه


تنهائی را دوست دارم

وقتی تو را به من می رساند

و در ازدحامت

شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شود دلم

تنهائی را دوست دارم

دزدانه که سرک می کشی

به خیالم

و نمی دانی

از گوشۀ تنهائی من

همیشه دامنت پیداست

تنهائی ام را دوست دارم

تنها برای تو

برای من

برای عشق



You can see links before reply

masram
Sunday 1 July 2012, 01:54 PM
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست

ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم

و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم

ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود

و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید

تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم

masram
Sunday 1 July 2012, 01:54 PM
مرا نگاه کن ببین چه انتظاری به روی پلکهایم خانه کرده است .

غم را از چشمانم فقط تو میتوانی بخوانی

خود را به ندانستن نزن - می دانم که میدانی غصه در دلم خانه کرده است

نمیخواهم غصه ام را بخوری اما قصه ام را بدان

masram
Sunday 1 July 2012, 01:55 PM
اما ...


اما عزیز خسته و داغدار من...

با همه اشتیاقم...

بگذار در سودای با تو بودن بمانم

بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد

بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم...

بگذار نفسهایم در آرزوی دیدار تو به شماره افتد...

بگذار همه آن چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو

بر من بخشیده است...دست نخورده بماند

بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود

به تمامی لمس کنم.....

بگذار افقهای خیالم را برای دیدار تو

به نظاره بنشینم....

بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود...

بگذار در حسرت دیدار تو بمانم...

بگذار سوز و گداز سینه ام....پر جوش بماند...

بگذار پر التهاب بمانم....

بگذار همیشه و برای ابد....

دلتنگ تو بمانم...

masram
Sunday 1 July 2012, 01:55 PM
چه شبهایی با رویای تو خوابیدم
نفهمیدی
چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود
نمیشنیدی
چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم

چه شبهایی با شب گردی
شبو تا صبح می بردم
نبودی ماه جون می داد
نبودی بی تو میمردم
چه شبهایی دعا کردم یه کم
این فاصله کم شه

یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه


توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

چه قدر جای تو خالی بود
چه شبهای بدی بودن

گذشتن عمرو بردن
حالا من موندم و حسرت

چه قدر بی رحمه این دنیا

به این تقدیر بد لعنت...............

masram
Sunday 1 July 2012, 01:55 PM
حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟ ...با درد بزرگ بي قراري چه كنم؟

گيرم كه كنم عشق تو از سينه برون ...با اين همه زخم يادگاري چه كنم؟

نيست ترسم فقط از تنهايي ...با حسرت تلخ اين جدايي چه كنم؟

پر بود هواي دلم از دلتنگي ...گفتي كه كنم دل از تو خالي چه كنم؟

اينجا كه نفس كشيدنم اجباريست ...با قصه ي جبر زندگاني چه كنم؟

رفتي و شدم من پر از اين فكر غريب ...حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟

masram
Sunday 1 July 2012, 01:56 PM
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان،
که مرا به یاد تو آورد...
شعری که همیشه با تو بماند.

masram
Sunday 1 July 2012, 01:58 PM
فلک کور است
دل شوریده در شور است
صدای ساز می آید
زکوی دلبرم امشب
صدای خنده و آواز می آید
دلم بی وقفه میلرزد
نمیدانم چرا
تنگ است و میترسد…

masram
Sunday 1 July 2012, 01:59 PM
یکی بود یکی نبود..

هرکی بود غریبه بود...
از دلم خبر نداشت..
که تورو از دلم ربود..
هرکی بود هرچی که داشت..
قد من عاشق نبود..
واسه چشمای سیات..
بخدا لایق نبود..
گول نگاشو خوردم و..
دلم رو بستم به چشاش..
دیوونه بودم مثله شمع..
یه عمری آب شدم به پاش..
بعد یه عمر آزگار..
عشق منو گذاشت کنار..
رفت پی یه عشق دیگه..
اونم سپرد به روزگار..ا
ز اولش هیچکی نبود..
هیچکی به دادم نرسید..
قصه من به سر رسید..
دلم به عشقش نرسید

masram
Sunday 1 July 2012, 01:59 PM
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم

masram
Sunday 1 July 2012, 01:59 PM
کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم

masram
Sunday 1 July 2012, 02:00 PM
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی

masram
Sunday 1 July 2012, 02:01 PM
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

masram
Sunday 1 July 2012, 02:02 PM
حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
یک آسمان اشک آن شب در کوچه پایشده بودم
هر گز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم

masram
Sunday 1 July 2012, 02:03 PM
تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم

masram
Sunday 1 July 2012, 02:03 PM
می توان در قلب های بی فروغ
لحظه ای برقی زد و خورشید شد
می توان در غربت داغ کویر
آن ابری که می بارید شد

masram
Sunday 1 July 2012, 02:04 PM
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی ایی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت

masram
Sunday 1 July 2012, 02:04 PM
تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکی به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش می گذاشت

masram
Sunday 1 July 2012, 02:04 PM
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود

masram
Sunday 1 July 2012, 02:04 PM
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا، تا کی ، برای چه

masram
Sunday 1 July 2012, 02:04 PM
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

masram
Sunday 1 July 2012, 02:05 PM
چه می شد گر دل آشفته من
هر چشم تو عادت نمی کرد
و ای کاش از نخست آن چشمهایت
مرا آواره غربت نمی کرد

masram
Sunday 1 July 2012, 02:05 PM
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن

masram
Sunday 1 July 2012, 02:05 PM
و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد

masram
Sunday 1 July 2012, 02:07 PM
و"فریاد"رازی باشد درمیان من و تو
که از سکوت لب هامان
آن را راندیم
سکوت است که گاهی
بغض حنجره را فریاد می کند
و جبر مجهول ماندن احساس را
به تمنا می کشد...

masram
Sunday 1 July 2012, 02:07 PM
مــن گــريــه مــي كنــم،
پــيراهــن تــو خيــس مــي شــود!
ســرم را كجــاي سينــه ات جــا گــذاشتــه ام،
كه اشــک هــايــم بــه تپيــدن فتــاده انــد

masram
Sunday 1 July 2012, 02:08 PM
دل من دیر زمانی است که می پندارد

دوستی نیز گلی است

مثل نیلوفر و ناز

زندگی گرمی دل های به هم پیوسته است

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را بفشاریم به مهر

جام دل هامان را مالامال از یاری بسپاریم به هم

بسرائیم به آواز بلند

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه و عطر افشان باد ..

masram
Sunday 1 July 2012, 02:08 PM
كاش میدانستم به چه می اندیشی ؟
كه چنین گاه به گاه میسرانی بر چشم
غزل داغ نگاه
می سرایی از لب
شعر مستانه آه
كاش میدانستم به چه می اندیشی ؟
رنج اندوه كدامین خواهش
نقش لبخند لبت را برده ؟
نغمه زرد كدامین پاییز
غنچه قلب تو را پژمرده ؟
كاش میدانستم به چه می اندیشی ؟

masram
Sunday 1 July 2012, 02:08 PM
گر مرا بشناسی
نه به اسم،نه به چشم
نه به یک لحظه نگاهی کوتاه
و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه
گر مرا بشناسی
با سکوتم که ز جام عطش خواستنت
لبریز است
روشنی را تو به باغ شب من می آری.
واژه ی زیستنم
معنی تازه به خود می گیرد.
و دلم باز
به بیداری و هوشیاری ها
طعنه زن می خندد.
گر مرا بشناسی
ز زمستان،تو رها خواهی شد
چون که من میدانم
قصه ای را که بهار
خواند
در گوش زمین

masram
Sunday 1 July 2012, 02:09 PM
عاقبت کاری می کنم
تا زمین به همراه تمام جنبندگانش
به جای خورشید
دور چشم های تو بگردند

masram
Sunday 1 July 2012, 02:09 PM
حجاب را حرام می کردند
اگر می دانستند
زیر لباسهایت
چه بهشتی پنهان کرده ای

masram
Sunday 1 July 2012, 02:10 PM
بعضی آدمها بوی خوب دارند
حتی وقتی دورند.
دلت که براشون تنگ میشه


بوی خوبشون تو ذهنت میپیچه


و اونقدر دلت هواشونو میکنه
که دوست داری محکم بغلشون کنی..

masram
Sunday 1 July 2012, 02:10 PM
دوستی مثل گل است باید آن را بو کرد
باید آن را فهمید باید آن را پائید
دوستی مثل بهار می رود کوی به کوی
دوستی مثل نسیم می رود شهر به شهر
دوستی عین غم است در نگاه مهتاب
یا که یک نغمه ی شاد از پرستو در باد
دوستی حادثه نیست دوستی جاذبه نیست
دوستی واژه و یک دکلمه نیست دوستی دست شماست
دوستی برق دو چشمان شماست دوستی خنده ی پنهان شماست
دوستی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
دوستی مهر شماست..

masram
Sunday 1 July 2012, 02:10 PM
وقتی نگاهم میکنی احساس من گل میکند

چشمان دریابین تو در جان من مل می کند
وقتی ترنم میکند گل خنده های مهر تو
آهنگ مهر مادری در من تکامل میکند
تو آفتاب لذتی ای ماجرای عاشقی
زیرا نگاه گرم تو دل را چپاول میکند
ای انتظار سبز دل با من نمی گویی چرا
پاییز برگهای ما تاکی تطاول میکند
من خسته از تکرار آشفتگی های دلم
امانگاه گرم تو با من تساهل میکند
غیر از دل دریایی ات دربرزخ متروک شب
دیگر چه کس مانند تو ما را تحمل میکند
ای وسعت آیینه ها در شعله زارسینه ها
چشمان دریا بین تو درجان من
مل میکند

masram
Sunday 1 July 2012, 02:10 PM
طرح چشمان قشنگت دراتاقم نقش بسته
شعرمیگویم به یادت درقفس غمگین وخسته
من که تنها وغریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

masram
Sunday 1 July 2012, 02:11 PM
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته‏ ی ما را
من سردم و سر دم ، تو شرر باش و بسوزان‏
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا
از دیده برآنم همه را جز تو برانم‏
پاکیزه کنم پیش رُخت آینه‏ ها را
من برکه‏ی آرام و تو پوینده نسیمی‏
در یاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکُفد آن لحظه بهار است‏
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را
می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا .
سیمین بهبهانی (You can see links before reply)

masram
Sunday 1 July 2012, 02:12 PM
بیا میان این کلمه ها قدم بزن
خاک پایت توتیای چشم های من است
تو زلیخایی و من
گاه یوسف می شوم و
گاه یعقوب
چشم انتظاری رسم من است
و دوست داشتن تو
کار هر روزم
بیا میان این کلمه قدم بزن
دلم برای عطر نزدیک نگاهت تنگ است.

masram
Sunday 1 July 2012, 02:12 PM
سال هاست دلم
در چشم تو زندانی ست
و من درآن اتّفاق ساده
جا ماندم :
برخورد دلم با نگاه تو
در بزرگراه عشق
یادت هست ؟!
من هنوز هم نمی دانم
مقصّر چشمان تو بود
که یکطرفه می آمد
یا قلب من
که تصدیق نداشت

morteza3164
Monday 2 July 2012, 07:54 PM
گناه عشق


یک گناه تو به صد عبادت ارزد


یک جمله تو به صد اشارت ارزد


تو ماه منی غزل سرای عاشق


در انجمنی چنین عبارت ارزد

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:15 PM
شب تنهایی خوب :
گوش کن ، دور ترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است ، و یکدست ، و باز.
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه ی فصل ، ماه را می شنوند.
پلکان جلو ساختمان ،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم ،
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های تو را.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا.
و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را ، مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است.

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:16 PM
دیدی آخرش منو تنها گذاشت
از زمین قلبمو برنداشتو رفت
دیدی آخرش منو دیونه کرد
واسه رفتن همینو بهونه کرد
دیدی اون وعده ها که رنگی بود
تمومشون فقط واسه قشنگی بود
دیدی اونی که دلمو بهش دادم
رفت و از چشمهای نازش افتادم
دیدی اونی که می گفت مال منی
دم آخر نیمه نگام هم نکرد
دیدی خط زد اسم منو از دفترش
رفت و اسپند تردم دور سرش
دیدی اون نخواست برم به دیدنش
بی خبر گذاشت و رفت سفر
گفت بذار بمونه چشم اون به در
دیدی افتاد اسم من از سر زبون
همشون گفتن به اون نامهربون
دیدی که دعاهات مستجاب نشد
دیدی حداقل نیومد دم پنجره
که بهم خبر بده که می خواد بره
دیدی رفت بدون هیچ سر و صدا
ولی من سپردمش دست خدا
دیدی بی خدافظی روونه شد
دل من وقتی شنید دیونه شد
دیدی قول هاشو گذاشت تو چمدون
که دیگه نمونه از اونا نشون
دیدی با من اینو در میون نذاشت
دیدی آخرش منو تنها گذاشت
یعنی رفته اونجا که آشیونه کنه
یا می خواسته منو امتحان کنه
دیدی حتی اون نگفت می ره کجا
چقدر بد رسمه روزگار ما
دیدی خواستمش ولی منو نخواست
این هم از بازی دنیای ماست
حالا چند روزه که بدون اون
چشم من خیره شده به آسمون
چند روزه که فقط یکی تو شعرش میسوزه
چی کنم که خدا پشیمونش کنه
رفت و دیگه نمیاد به شهر ما
بهتره بسپارمش دست خدا
رفتی و قصه اون روز واسه من مثل یه خواب شد
از تب گرم جدایی آدمک برفی هم آب شد
کاشکی می شد دوباره روبه روت یه جا بشینم
یا که جای پاتو رو برف توی کوچمون ببینم
کاشکی می شد توی دنیا هیشکی نباشه
عمر آدم برفی هامون امروز و فردا نباشه
قول میدم تا آخر عمرم قلبمو نبازم
بعد تو تا آخر عمرم آدمک برفی نساز
اتل متل جدایی عروسکم کجایی
گاو حسن پریشون یه دل داره پر از خون
عشقم که رفت هندستون خونه ام شده قبرستون
یه عشق دیگه بردار یه دنیا غصه بردار
اسمو بذار بچگی تا آخر زندگی
آچینو واچین تموم شد عمر منم حروم شد
اتل متل ستاره عشقم دوستم نداره
نه S نه یک زنگ دلم شده تنگه تنگ
اتل متل آسمون من بدو تو مهربون
تو مثل گل من از گل من زشته زشت تو خوشگل
اتل متل یه خورشید کی از چشات منو چید
این همه دوری از من کی این روزارو می دید
تو نباشی
با سیم ناز مژه هات یه عمره گیتار می زنم
نگاتو کوک نکنی من خودمو دار می زنم
چشات اگه رو پنجره م طرح ستاره نزنن
دست خودم نیس دلمو به درو دیوار می زنم
تو نباشی من مثل اون دخترکی که گمشده
گوشه کوچه می شینم از غم تو زار می زنم
علت تلخ
دیدی آخرش نموندی منو تا جنون کشوندی
دلی که دادم به دستت آخرش زدی شکوندی
آخراش خوب شده بودی تیتر نامه هامو خوندی
اما چون خوندی و رفتی دلمو بیشتر سوزوندی
یار مرا از جدایی غم نبود
در غمش معشوقو عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهدو پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگه پشتم را شکست
دلم تنهاترین دلهاس اینجا که از دست رفاقت تیر خورده
دلم با پای زخمی لنگ لنگون تن زخمیشو از کوی تو برده
قدیما مونس و یارش تو بودی ولی حالا دلم تنهاترینه
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارق از جام الستش کرده بود
گفت یا رب از چه خارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا وپنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کردو رفت
جمله های واضح دل را سوألی کردو رفت
چون رمیدن های آهو نازکردن های او
چشمو دستان مرا حالی به حالی کردو رفت
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو
پس چرا نیستی پیشم نگاه خیس تو کو
گوش گوش دو تا گوش دو دست باز یه آغوش
بیا بگیر قلبمو یادم تورو فراموش
چوب چوب یه گردن جایی نری تو بی من
دق می کنم می میرم اگه دور بشی از من
دست دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیچ جا
من من یه عاشق همون مجنون سابق

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:18 PM
می شمارم روزهارا ، ماه هارا، سال هارا

و در آن يك لحظه

پر خواهم شد از عشقي سرشار

و به خود مي گويم

بگذار باشم

عاشقي تنها!

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:18 PM
از اولین نگاه تو بودی در کنار من
با قلب من همیشه کمی راه آمدی
در راههای سخت عبورم ز زندگی
تا ساحل امید تو همراه آمدی
ای مهربانترین تپش قلب زندگی
ای قصه صبوری گل های عاطفه
ای امتداد اینه عشق تا ابد
ای معنی تولد زیبای عاطفه
زیباتر از تولد گلهای ارغوان
آبی تر از شکفتن روح حقایقی
دستان تست سایه صدها گل غریب
تو شرح حال سوختن شمع عاشقی
یادم نمی رود که چه کردی برای من
گلدان آرزوی مرا آب داده ای
در سایه روشنی که پر از عطر یاس بود
من را به روی ثانیه ها تاب داده ای
پرواز کن به کشور اینه های پاک
شاید مرا ز برکه غم ها رها کنی
شاید مرا و عاطفه را آشتی دهی
دل را به نغمه های وفا آشنا کنی
ای شعر بی مثال نگاه و طلوع و عشق
رفتی و بی تو واژه احساس تیره شد
رفتی و چشم های من از کشور افق
سوی غروب سرخ و غریب تو خیره شد
غربت حضور سکت امواج اشک هاست
رفتی و مانده خاطره هایت برای من
یادش به خیر چشم تو و آسمان عشق
با رفتنت شکست دل اشک های من
روزی که چشم های تو از مرز دل گذشت
گم شد میان **** رویا بهار من
دل ها فدای چشم پر از هجرت تو شد
پیوندهای آبی تو یادگار من
گرچه گذشت سالی و دل ها ز غم شکست
در دل غم است تا تو بیایی ستاره ام
برگرد و عطر عاطفه را با خودت بیار
در انتظار رویش عشقی دوباره ام
ای اولین حکایت بی انتها ی عشق
رفتی و بی تو نام نجابت غریب شد
بی تو به وسعت عطش سرخ لاله ها
دل مرد و سرزمین شکفتن عجیب شد
رفتی و بی تو ترجمه تلخ زندگی
در جای جای شهر وجودم سروده شد
رفتی و بی تو دفتر کمرنگ یک غروب
در کوچه های آبی چشمم گشوده شد
پیش تو عشق هجی سبز بهار بود
با رفتنت بلور غزلهای من شکست
ای معنی طراوت باران عاطفه
بی تو غمی غریب به شهر دلم نشست
در پاسخ سوال سراسر نیاز من
گفتی که چشم های مرا جا گذاشتی
بعد از عبور ساده خود مهربان چه زود
دل را میان حادثه تنها گذاشتی
این بود پاسخ تپش قلب عاشقم
این بود پاسخ غزل سرخ انتظار
کردی دریغ از دل من یک نگاه را
این بود رسم مهر و وفای تو ای بهار
نورت چه شد ستاره من پرتوت کجاست
باور نمی کنم که تو از یاد برده ای
باور نمی کنم که پس از مدتی غروب
دل را به شهر آبی دیگر سپرده ای
رفتی و بغض کرد بدون تو شهر چشم
بی تو غروب می کند از دیده ام بهار
تا آن زمان که بگذری از کوچه دلم
ما غرق حسرتیم و هیاهو و انتظار

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:19 PM
اگر بگريم؛گويند که عاشق است

اگر بخندم؛گويند که ديوانه است

پس ميگريم و می خندم که بگويند:

يک عاشق ديوانه است!

ای عشق شکسته ایم مشکن ما را ...

اینگونه به خاک ره میفکن ما را

ما در تو به چشم دوستی می بینیم ...

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

به شدت خسته ام از خود،به سختی خسته ام از تو

بیا ای جان بی ارزش بیا دست از سرم بردار.... :-((

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:21 PM
تو با یک جرعه از دریای یادت
میان باغ قلبم جا گرفتی
تو با یک انعکاس نقره ای رنگ
تو چون یک هدیه فیروزه ای
رنگ مرا بر قایق رویا نشاندی
و با یک لطف یک لبخند ساده
مرا به سرزمین عشق خواند ی
تو دیار میان قلب ها را
به رسم آسمانی ها شکستی
چون حسی غریب و واژه های سرخ
میان دفتر روحم نشستی
تو دریای ترین ترسیم یک موج
تو تنها جاده دل تا خدایی
تو مثل شوق یک کودک لطیفی
تو مثل عطر یک گلدان رهایی
تو مثل نغمه موزون باران
به روی اطلسی ها نازنینی
و تا وقتی روحم مال اینجاست
به روی صفحه دل می نشینی

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:22 PM
روزی که عشق تو را شناختم اینگونه نوشتم برای تو ...

می خواهم پرواز کنم تا اندکی به تو نزدیک شوم و زیر چتر مهربان

دستهایت پناه بگیرم تا باران بند بیاید.

می خواهم نفس های بریده بریده ام را به نفس های گرم تو پیوند بزنم !

تا شاید ...

تب سرد تنهایی در من فروکش کند و ارزوهای بر باد رفته ام در روزگار

دوستی به گل بنشیند تا من و تو...

نظاره گر تولد احساسی باشیم که نام ان را عشق گذاشته اند!

اما اکنون که با غضب چشمانت محکوم به فراموشی خاطرات توام؛

اینگونه می گویم:

بی تو از بارانی بودن خسته شده ام!

و از شمردن ستاره ها نیز

اهی کوتاه برای سادگی هایم!

برای منی که بی تو افتاب را از یاد برده ام و اینجا مدفون وخاموش در

تابوت سرد روزگار پوسیده ام.

و باید بگویم :

دیگر پرواز را دوست ندارم...دل شکسته

masram
Wednesday 4 July 2012, 02:23 PM
چنديست تمرين مي كنم
من مي توانم ! مي شود !
آرام تلقين مي كنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نيست ....
تا بعد، بهتر مي شود ....
فكري براي اين دلِ آرام غمگين مي كنم
من مي پذيرم رفته اي
و بر نمي گردي همين !
خود را براي درك اين ، صد بار تحسين مي كنم
كم كم ز يادم مي روي
اين روزگار و رسم اوست !
اين جمله را با تلخي اش ، صد بار تضمين ميكنم

morteza3164
Thursday 5 July 2012, 07:32 AM
حلقه چمن


گرمی آغوش تو کی به تن می رسد


میوه این عشق پاک کی به من می رسد


باز کن این حلقه را جان ز تنم می رود


گر تو شوی دیده ام گل به چمن می رسد

morteza3164
Wednesday 11 July 2012, 07:28 PM
تا کی چنین بادا





من می ز لبت خواهم تو در پی دل بردن



برخیز و بیار باده تا کی چنین بادا





تو عشق ز من خواهی من شور زتو خواهم



در راه و در این جاده تا کی چنین بادا





تو پادشه حسنی می رقصی و می بازی



من خاره و جراده تا کی چنین بادا





یک باده از آن لعلت بر من ده و کن مستم



این شورِ به سر افتاده تا کی چنین بادا





تاب سر گیسویت تابیده به قلب من



تا کی گره ای ساده تا کی چنین بادا





الیاس پی عشقت پای در خطر افتاده



وای بر من پیاده تا کی چنین بادا

rana76
Thursday 12 July 2012, 02:48 PM
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم، گله دارم

آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم

شما که حرمت عشق رو شکستید
کـــمر به کشتن عاطفه بستید
شما که روی دل قیمت گذاشتید
که حرمت عشق رو نگه نداشتید

آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم

فریاد من شکایت یه روح بی‌قراره
روحه که خسته از همه زخمی روزگاره
گلایه من از شما حکایت خودم نیست
برای من که از شما سوختم و گم شدم نیست

اگه عشقی نباشه آدمی نیست
اگه آدم نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد وای سر عشق
جواب من بجز شرمندگی نیست

آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم، گله دارم

آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم

rana76
Thursday 12 July 2012, 02:52 PM
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

در حسرت فردای تو تقویممو پر می کنم

هر روز این تنهاییو فردا تصور می کنم

هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

دنیای این روزای من همقد تن پوشم شده

انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

rana76
Thursday 12 July 2012, 02:53 PM
من از تو راه برگشتی ندارم تو از من نبض دنیامو گرفتی

تمام جاده ها رو لوله کردم تو قبلا رد پاهامو گرفتی

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

مسیر جاده بازه روبم اما برای دل بریدن از تو دیره

کسی که رفتنو باور نداره اگه مرد سفر باشه نمیره

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

خودم گفتم یه راه رفتنی هست خودم گفتم ولی باور نکردم

دارم می رم که تو فکرم بمونی دارم میرم دعا کن برنگردم

morteza3164
Monday 23 July 2012, 10:13 PM
تو را با دیگری دیدم که بی من شادمان بودی / گمانم بود بی احساسی و تو بیش از آن بودی
رها کردی مرا رفتی ، شکستن بود تقدیرم / تمام فکر من هستی ، به فکر دیگران بودی

sahar98
Thursday 26 July 2012, 05:16 PM
You can see links before reply

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی سی
قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

sahar98
Thursday 26 July 2012, 05:19 PM
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

sahar98
Friday 27 July 2012, 10:39 AM
You can see links before reply

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

sahar98
Tuesday 31 July 2012, 11:18 AM
You can see links before reply

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست



مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن

دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن



در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما



همه از من گریزانند

تو هم بگذر از این تنها



فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم

دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم



گره افتاده در کارم

به خود کرده گرفتارم



به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟



رفیقان یک به یک رفتند

مرا با خود رها کردند



همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند



شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند

به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند



گره افتاده در کارم

به خود کرده گرفتارم



به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟؟؟؟؟؟؟؟

LiOneL999
Tuesday 31 July 2012, 12:37 PM
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 05:58 PM
مچاله شدم
مانند کاغذ سپید خط داری که هنوز جا برای نوشتن دارد
شاید دستم به نوشتن نمی‌رود، ولی...
همین خط‌های باریک را روی سپیدی کاغذ دوست دارم!

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 06:03 PM
اتاق تاریک را دوست دارم
قد قدم زدن تو یه خونه نقلی!
تنهایی را دوست دارم
نه به اندازهٔ تو
به اندازه یک فنجان چای در تاریکی!

اشکان توسلی نیا

kourosh_piano
Tuesday 31 July 2012, 06:37 PM
بی قراری های من را دید و رفت

او گمان می کرد من دیوانه ام

بر من و احساس من خندید و رفت

غنچه های عشق را از خاک جان

با تمام بی وفایی چید و رفت

... دل به او بستم ولی افسوس،او

حال و روزم را کمی فهمید و رفت

باورم شد رفتنش اما عجیب

بعد از او ایمان من لرزید و رفت

خواستم برگردم و عاشق شوم

عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت…
You can see links before reply (You can see links before reply)

kourosh_piano
Tuesday 31 July 2012, 06:38 PM
ساعتها زیر دوش می نشینی و به کاشی های حمام خیره می شوی !


غذایت را سرد میـخــوری !


نــاهـار را نصـفه شب !! صـبحــانـه را شـــام !!!


لباسهایت دیگر به تــو نمی آیند.. همه را قیـچـی مـی زنـی !!


ساعتها به یک آهنگ ِ تکراری گوش می کنی !


... شبها علامت ِ سوالهای ِ ذهنت را می شمری ، تـا خوابت ببرد !


تنهایی از تو آدمی میسازد ، که دیگر شبیه ِ آدم نیست !!!



You can see links before reply (You can see links before reply)

morteza3164
Tuesday 31 July 2012, 06:40 PM
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
کجا ؟ هر جا که پیش اید
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر.

بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد : دیر

کجا ؟ هر جا که پیش اید
به آنجایی که می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی که می گوید:
"چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید ؟"
به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست
که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا**
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست

کجا ؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر
عُمَر با سوط ِ بی رحم خشایَرشا
زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من.

بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته ، ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزه ست
(You can see links before reply)

(You can see links before reply)

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:34 PM
می‌خواهمت به خواهش...
می‌خواهمت به بوسه....
می‌خواهمت به تنهایی یک واژهٔ بکر
دست نخورده مثله خودت
برگرد که تب کرده‌ام به شوق دیدارت
برگرد من عوض شده‌ام

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:35 PM
دلم باران می‌خواهد
دلم باران می‌خواهد نه آن بارانی که فکر می‌کنی
دلم بهانهٔ باران دارد
در اصل تو را می‌خواهم که امشب نمی‌ایی
باران که می‌آید تو می‌ایی!

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:36 PM
ترانه های امشبم همش بارانیست !
اخر تو که باشی همه جا بارانیست !
تو که باشی هوا ابریست،زمین غمکده
تو که باشی بوی خیانت دماغم را میسوزاند

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:38 PM
ترانه را بوسه می‌کنم برایت...
غزل را پیشکش چشمانت....
تو فقط نگاهت را دریغ نکن امشب...
فقط همین امشب....

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:42 PM
رویاهام را می‌فروشم، می‌خری!
همه عاشقانه ان، می‌خری!
نه، تو خریدار نیستی
پس به تو نخواهم فروخت
عاشقانه‌ها فروختنی نیستن!

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:43 PM
امشب دلم گرفته!
بغض لگد زنان از من می‌خواهد ببارم
دیوار‌ها نزدیک‌تر می‌شوند!
پیشانی‌ام به عرق نشسته
نفس‌هایم به شمارش
ساعتی روی دیوار
تیک تاک، تیک تاک............
یک شلیک کافیست!
بنگ...

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:44 PM
دو تصویر خیالی
هر دو خالی
یکی من، یکی تو
هر دو سایه
هر دو عاشق
هر دو دلتنگ!
یکی من، یکی تو

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:45 PM
خواهش نکن امشب!
دلگیرم از این همه تنهایی
مدفون عشقی وبا گرفته
صد سال تنهاییم را باور کن

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:46 PM
یه دیدنت عادت داشتم
به زنجیر اشک ریز چشمانت
به آخرین بوسه
خوشه چین همیشگی اندوهت
به واپسین خواهش
تنم خیس و چشام خونین
به من عادت کن

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:47 PM
هر دوی ما حسرت
بوسه بر لب خشک زد
هر دوی ما تاریک
لخت لخت بر بر بالین
حس جاری بر تن!
پوست داغت پیرهن

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:55 PM
آن روزه بارانی را به یاد داری ؟ !
پناهگاه عاشقانه ما یه چتر قرمز بود..
در سراشیبی سنگفرش بارانی
گرمای تنت با من همراه بود !

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:56 PM
هنوز به یاد دارم...
هنوز به یاد دارم اولین بوسه را!
نمک گیره لبانت شدم....
اما من نمکدان شکستم!!!!

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:57 PM
سالهاست ...
که پشت میله های تنم
پنجره ای بسته روبه خود
به انتظارت نشسته ام
بی تو ..
بی نور ..
مجبورم به شبگردی !

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Tuesday 31 July 2012, 09:58 PM
سایه می‌شم در آغوشت...
پیچ در پیچ در خم شبانه می‌پیچم!
در نی نی چشمانت گم می‌شوم و در یک بوسه پیدا!

اشکان توسلی نیا

angele
Wednesday 1 August 2012, 03:55 PM
elai ashk az cheshme ghashangat dor bashad
delat gharghe omido nor bashad nabini raze bad ey behtar az jan
elahi rozegarat jor bashad

mohsen741
Wednesday 1 August 2012, 05:10 PM
آسون نمیشه از تو دل کند...
هر لحظه چشمات پیش رومه...
اینکه بخوام دور از تو باشم..
تعبیر یک کابوس شومه...

morteza3164
Thursday 2 August 2012, 10:51 AM
You can see links before reply
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...
كه وقتی تو اوج تنهایی هستی
با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟ ...

sahar98
Thursday 2 August 2012, 04:32 PM
You can see links before reply (You can see links before reply)


قصه انسانــ قصه یک دل استـ و نردبانــ


قصه بالا رفتنـ

قصه هزار راـه و یکـ نشانی

قصه پله پله تا خدا

قصه جستحو....قصه از هر کجا تا او!

قصه انسانـ قصه پیله استـ و پروانه!

قصه تنیدنـ و شکافتنـ...|!

منـ اما هنوز اول قصه امـ

ایستادـه روی اولینـ پله

نشانی گمـ کردـه

با دوبال نا تمامـ و یکـ آسمانـ

خدایا دستمـ را میگیری؟

sahar98
Thursday 2 August 2012, 04:51 PM
You can see links before reply


ما عبور می کنیم
دیگر برای ماندن , فرصتی باقی نیست
و تمام فرصت برای رفتن است
به جرم آنانکه نظاره کردند و مضحکه
ما به جرم آنان ....ما به جرم آنان...
در این نگاه ِ آخرین , چشمانم را باز بگذارید
تا نگاهم را ...
ما عبور می کنیم
و از ما تنها آئینه های شعر باز می مانند.

Dj_MAN
Saturday 4 August 2012, 07:40 PM
.................................................. .....
دوستان لطفا شعر ، ترانه با هجاهای کم هم بزارید ... خیلی توی این تاپیک بدنبال ترانه با هجاهای کم و مصرع کوتاه گشتم نبود ...

مثل ترانه رضا صادقی :

من دیگه خسته شدم
بس که چشام بارونیه ....

morteza3164
Sunday 5 August 2012, 03:28 AM
You can see links before reply
سکوت نکردم که فراموشت کنم
نمی خواهم از یادم بروی....
اشک نمی ریزم تا.......
لحظه های نبودنت را ابری کن
متنها...تنها...لحظه های با تو بودن را مرور می کنم و...
به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها
نمی دانی چه غمگینم
در این تاریکی شبهاچه بی تابانه دلگیرم
نمی دانی که گاهی
عاشقانه در تب رویای تو آرام می گیرم. ...

sahar98
Sunday 5 August 2012, 11:10 AM
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

morteza3164
Monday 6 August 2012, 02:17 AM
سوختم در تبی که از عشق است٬ شعله در شعله در گلستان ات!
مثل رسم خدا و ابراهیم٬ مثل گنجشک، زیر باران ات
نفس ام را شماره می کردم٬ نفس ات را شماره می دادی
حسِ پس لرزه های بم را داشت٬ دیدن دست های لرزان ات
بیقرار شنیدن ات بودم٬ مثل آواز عاشقانه ی قو
شعر می خواندی و به شور غزل٬ تار میزد دل پریشان ات
¤
روزها می گذشت و از تقویم آنچه می ماند چند کاغذ بود
هفته وماه وسال من شده بود دست مرداد و چشم آبان ات!
من که کفر برادرانم را مثل پیراهنی در آوردم
با کدام آیه قبله ات خواندم؟! به چه وردی شدم مسلمان ات؟!
دل و دینی نداشتم هرگز٬ که نماز تو را اقامه کند
تو چگونه خدای من شده ای٬ با دو گوی سیاه شیطان ات!؟
من ِ لیلی برات مجنونم٬ من ِ مجنون برات می میرم
قصه ی عاشقانه ای داری٬ مثل "ابسال" با "سلامان"ات !
من حسودم حسود٬ آری! -عشق- این بلا را سر من آورده
قلبم آشوب می شود وقتی دست های کسی به دستان ات...
می رسد یا نمی رسد روزی٬ که تو مال خودِ خودم باشی!؟
طالع ما دو تا یکی بشود٬ شکل یک قلب کنج فنجان ات...
¤
...کاش آن سوزنی که مدتهاست٬ توی انبار کاه جا مانده
با سر انگشت یک پری می دوخت٬ دست های مرا به دامان ات
مریم پیله ور

morteza3164
Monday 6 August 2012, 02:37 AM
تو همچون دیگران رفتی ، ولی من همچنان ماندم
چنان که آمدم تا انتهای داستان ماندم


مرا تنها رها کردی شبی و بی خبر رفتی
بلاتکلیف من بین زمین و آسمان ماندم


تو را گم کرده ام آنگونه که گم کرده ام خود را
نشانی نیست از تو آنچنان که بی نشان ماندم


تو را صد حنجره آواز تا شیراز با خود برد
و من چون بغض کوری در گلوی اصفهان ماندم


تو با اسب سفید بال دار آرزو رفتی
و من با چرخش کالسکه در نقش جهان ماندم


نه حالا ، بلکه عمری با دل من این چنین بودی
نبودی هر زمان بودم ، نماندی هر زمان ماندم


به اخم خود به من گفتی که از پیشم برو ! رفتم
ولی با چشم هایت لحظه ای گفتی بمان! ماندم


اگر بار گران بودی... اگر نامهربان بودی ...
تو گفتی می روی اما من ای نامهربان ماندم !


علی ثابت قدم

morteza3164
Monday 6 August 2012, 02:42 AM
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟


تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟


مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟


مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟


خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟


شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟


مهدی فرجی

Weather_Storm
Monday 6 August 2012, 02:45 AM
در چشمانم طلوع کن
حضور و غیاب معنی ندارد
طلوع کن که نوازش چشمانت را کم دارم

اشکان توسلی نیا

morteza3164
Monday 6 August 2012, 03:19 AM
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد


شکنجه بیشتر از این که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد


چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد،


رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد


رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد


گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد


خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند
به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد


خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
.................................................. .................................................. ..........
مرحومه نجمه زارع، 29 آذر 1361 در کازرون پا به جهان گذاشت و سپس به قم آمد. دانش آموخته رشته عمران دانشگاه همدان بود. پنج شنبه 31 شهریور ماه 1384 در بیمارستان گلپایگانی قم چشم از جهان فرو بست.
تولد: آذرماه 1361
وفات: شهریور 1384
خدایش بیامرزاد.

morteza3164
Monday 6 August 2012, 03:24 AM
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد


بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد


خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد


سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد


ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد


نجمه زارع

morteza3164
Monday 13 August 2012, 01:34 AM
عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا **** احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

morteza3164
Tuesday 14 August 2012, 03:43 AM
به تو گفتهـ بودم که …
با دلمـ بازی نکن؛
ببین…
خرابشـ کردی…
دیگر عاشق نمی شود…

crisniki710
Tuesday 14 August 2012, 10:46 AM
ادمی که غرق میشود قطعا میمیرد ...
چه در دریا ,
چه در رویا ...

crisniki710
Tuesday 14 August 2012, 11:06 AM
دلــــــــــــــــــــم لرزید،
این سطـــــــــــــــــرها را با احتیـــــــــــــــــــــ اط بخوانید،
کســـــــــــــــــــــــ ی شبیه مــــــــــــــــــــــــ ــــن
زیـــــــــــــــــــــــ ــر آوار است...

morteza3164
Saturday 18 August 2012, 12:51 AM
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
بامن به جمع مردم تنها خوش آمـدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی...

پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

Weather_Storm
Sunday 2 September 2012, 11:26 PM
گاهی از روی اجبار گناهانم را می‌شمردم
سیگاری روی دستِ خود خاموش می‌کردم
از شدتِ درد هم آخ هم نمی‌گفتم
از روی حماقت هم گریه نمی‌کردم
درخواستِ بخشش هم از تو نمی‌کردم
فقط گاهی،
از روی کنجکاوی درد را مزه مزه می‌کردم

اشکان توسلی نیا

Weather_Storm
Monday 3 September 2012, 12:34 AM
زنجیر وار بهت وصلم
از بس که دیونه‌ام
از بس دوست دارم
خونه‌ام یه ویرونه اس

ترسِ از دس دادنت هر شب
مثِ کابوسی که شد دائم
همش تنهایی می‌کاره
همش بغضی که می‌باره

دارم عاشق می‌شم کم کم
یا اینکه یه تردیده
خدا همش سر راهم
گلِ حسرت و می‌کاره

ترسِ از دس دادنت هر شب
مثِ کابوسی که شد دائم
همش تنهایی می‌کاره
همش بغضی که می‌باره

اشکان توسلی نیا

sahar98
Monday 3 September 2012, 11:12 AM
You can see links before reply (You can see links before reply)
آسمـان هـم کـه بـاشی

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…



روی دیوار

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

نیامدنتـــــــــ را ...

morteza3164
Wednesday 5 September 2012, 10:18 AM
در شب کوچک من , افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست



گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی مینگرم

من به نومیدی خود معتادم





گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟



در شب اکنون چیزی میگذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها , همچون انبوه عزاداران

لحظهء باریدن را گوئی منتظرند



لحظه ای

و پس از آن , هیچ

پشت این پنجره شب دارد میلرزد

و زمین دارد

باز میماند از چرخش

پشت این پنجره یک نا معلوم

نگران من و تست





ای سرا پایت سبز

دستهایت را چون خاطره ای سوزان

در دستان عاشق من بگذار

ولبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش لبهای عاشق من بسپار

باد ما را با خود خواهد برد

باد ما را با خود خواهد برد






- - - Updated - - -

از خانه که می آیی
یک دست مال سفید
پاکتی سیگار
گزیده شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است ....

- - - Updated - - -

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟


سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟


آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟


حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟


غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

- - - Updated - - -

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

morteza3164
Wednesday 5 September 2012, 10:25 AM
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

- - - Updated - - -

یک بحر طویل زیبا

مژده ای فرقۀ عشاق که هنگام وصال است ، نه ایام ملال است ؛ ز اندوه برآیید ، طرف عیش گرایید که آن دلبر دلجوی دلارا که نهان بود ز انظار و خفی بود ز افکار و بسی در طلبش جامه دریدند و سحر آه کشیدند و از او نام و نشان هیچ ندیدند و به صد مهر و وفا از کرم و لطف و صفا پرده برانداخته از عارض و در دایرۀ جمع شده شمع و به صد جلوه عیان است و به عاشق نگران است و هزاران ز محبان وفادار طرفش رخت کشیدند و دل از خویش بریدند و به مقصود رسیدند و کنون مرحلۀ ماست که از جان بشتابیم و رهِ دوست بیابیم و گل وصل بچینیم و رخ یار ببینیم و در آن بزم نشینیم و به میخانۀ وحدت ز کفش جام بنوشیم و در آن روضۀ وصل ابدی راه بپوییم و به هم راز بگوییم و از آن نغمۀ جانبخش و ز الحان روانبخش دلی تازه نماییم و ز دل زنگ دوئیّت بزداییم و دَرِ صلح و محبت بگشاییم که خود داده صلا شاه و گدا را

sahar98
Tuesday 18 September 2012, 12:05 PM
خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو
را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
راه
خود را دارد اندر پیش.

morteza3164
Wednesday 19 September 2012, 06:24 PM
قيمت عمر


عمريست كه در راه تو اي عشق دوانم


سرگشته و حيران دهم روح و روانم

درياب تو لولي وش مخمور در اين عمر

هر بيت به زر داده و هم قيمت آنم

LiOneL999
Wednesday 19 September 2012, 06:50 PM
منم و...فرصت آشنا شدن...
توئی و...عاشقی و رهاشدن...
هرچی آرزوی خوبه مال تو...
هرچی که...خاطره داری مال من...
این روزای...عاشقونه...مال تو...
این شبای...بی قراری....مال من...:12::12:
افشین یداللهی

morteza3164
Friday 21 September 2012, 08:25 PM
آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..

تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

- - - Updated - - -

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد:

دلــــــــــــــم.....!!!

- - - Updated - - -


برای یبار هم که شده بیا دست به خلاف بزنیم…


من اندوه تو را میدزدم


تو تنهایی مرا

- - - Updated - - -

آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو آرامش یافته ام
که هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام
که در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام
که در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست
پس امانم بده
که تا ابد در دل این زیبایی
آرامش یابم You can see links before reply

morteza3164
Sunday 23 September 2012, 07:22 PM
عاشق شده


چمدانش را برداشته


پیراهن تنهایی‌‌اش را در آن گذاشته


آمده به این سمت ...


خش ..


خش ..


صدای پای خزان است !


یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند ...

sahar98
Wednesday 26 September 2012, 06:42 PM
من با تـــــــــــو زیر باران نرفتــــه ام

اما باران که میبارد...

دلم برایت تنگ میشود..
You can see links before reply

- - - Updated - - -


امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری

که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر

فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود

دلش آغوش گرمتري میخواهد ...!!!

You can see links before reply

sahar98
Wednesday 26 September 2012, 06:47 PM
دلم غمگین غمگین است
در این کومه
در این زندان
در این غوغای خاموشی
در این جشن فراموشی
در این دنیای بی مهر و کم آغوشی
دلم ترسیده و تنگ است
دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان
و از چشم پر از اشک تمام مادر ها
دلم آشوب آشوب است
دلم سرد و تنم بی روح بی روح است
نمی خواهم، نمی خواهم دگر
این زندگانی را و دل را
نگاهم خیره بر بالا
به دنبال نگاهی ساده می گردد
و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم
می روم آرام
گونه ام خیس است
آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت…

__________________

- - - Updated - - -


امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری

که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر

فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود

دلش آغوش گرمتري میخواهد ...!!!

You can see links before reply

- - - Updated - - -


امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری

که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر

فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود

دلش آغوش گرمتري میخواهد ...!!!

You can see links before reply

morteza3164
Thursday 27 September 2012, 08:18 PM
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی

بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را


اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی

که گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را


چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان

مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را


مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری

به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را


به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو

که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را


ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی

بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را


دلت هرگز نمیگشت این چنین آلوده و تیره

اگر چشم تو میدانست شرط پاسبانی را


متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری

من از هر کار بهتر دیدم این بازارگانی را


بهل صباغ گیتی را که در یک خم زند آخر

سپید و زرد و مشکین و کبود و ارغوانی را


حقیقت را نخواهی دید جز با دیده‌ی معنی

نخواهی یافتن در دفتر دیو این معانی را


بزرگانی که بر شالوده‌ی جان ساختند ایوان

خریداری نکردند این سرای استخوانی را


اگر صد قرن شاگردی کنی در مکتب گیتی

نیاموزی ازین بی مهر درس مهربانی را


بمهمانخانه‌ی آز و هوی جز لاشه چیزی نیست

برای لاشخواران واگذار این میهمانی را


بسی پوسیده و ارزان گران بفروخت اهریمن

دلیل بهتری نتوان شمردن هر گرانی را


ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامیست

چو خون در هر رگی باید دواند این بدگمانی را



- - - Updated - - -



به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است


گرت ز دست برآید مراد خاطر ما

به دست باش که خیری به جای خویشتن است


به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع

شبان تیره مرادم فنای خویشتن است


چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل

مکن که آن گل خندان برای خویشتن است


به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج

که نافه​هاش ز بند قبای خویشتن است


مرو به خانه ارباب بی​مروت دهر

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است


بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او

هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است



- - - Updated - - -



در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

صراحی می ناب و سفینه غزل است


جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

پیاله گیر که عمر عزیز بی​بدل است


نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است


به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب

جهان و کار جهان بی​ثبات و بی​محل است


بگیر طره مه چهره​ای و قصه مخوان

که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است


دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت

ولی اجل به ره عمر رهزن امل است


به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش

چنین که حافظ ما مست باده ازل است



- - - Updated - - -



صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

گوهر هر کس از این لعل توانی دانست


قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست


عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده

بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست


آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم

محتسب نیز در این عیش نهانی دانست


دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید

ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست


سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق

هر که قدر نفس باد یمانی دانست


ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست


می بیاور که ننازد به گل باغ جهان

هر که غارتگری باد خزانی دانست


حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت

ز اثر تربیت آصف ثانی دانست

morteza3164
Thursday 27 September 2012, 10:27 PM
خوشا شب نشستن به پهلوی تو

تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو

خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن

وســـجده به محـــراب ابـــروی تو

خوشا در نگاه تو چون می خـــراب

خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو

دو چـــشم پـــر از کهربای خموش

که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو

خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر

که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو

...

بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود

ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو
You can see links before reply

morteza3164
Saturday 29 September 2012, 08:57 AM
نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت



نی حال دل سوخته دل بتوان گفت






غم در دل تنگ من از آن است که نیست





یک دوست که با او غم دل بتوان گفت




عمری ز پی مراد ضایع دارم


وز دور فلک چیست که نافع دارم




با هر که بگفتم که تو را دوست شدم


شد دشمن من وه که چه طالع دارم




حافظ
You can see links before reply

morteza3164
Tuesday 2 October 2012, 12:29 AM
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند معنی کور شدن را گره ها میفهمند سخت است بالا بروی ساده بیای پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . . . [activityTitle]

morteza3164
Wednesday 3 October 2012, 10:44 AM
پاییز
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه زمستان با هیچ اسفندی،
اندازه پاییز به مذاق خیابان ها خوش نیامد،
پاییز مهـری دارد که بر دل هر خیابان می نشیند..
You can see links before reply

qut
Wednesday 3 October 2012, 01:05 PM
سلام خدمت تمام دوستان
از بچه های(((تهراان))) که مایلن تو گروه موسیقی با یکی از سازهای زیر با ما همکاری کنن به این شماره اسم و ساز خودشون و مسیج کنن... 09190484910
-گیتاریست پاپ
-گیتاریست کلاسیک
-ویولن
-کیبورد
-ترومپت
-خانوم برای هم خوونی

sahar98
Wednesday 3 October 2012, 04:37 PM
وقتی زن میگوید دلم برایت تنگ شده....
یعنی دوستت دارد....
اگر بگوید دوستت دارد یعنی دلش برایت تنگ خواهد شد.

جمله ی "دلم برات تنگ شده"
برای زن عمیق تر از تمام اقیانوس ها ست.

فهمیدن زن سخت نیست....
فقط باید صدای ضربان قلبش را شنید...!!!
که عاشقانه می تپد...
نه بی دلیل!

You can see links before reply

morteza3164
Thursday 4 October 2012, 12:35 AM
چی شد که سیگاری شدی؟
..
یه شب بارون میومد

..

خیلی تنها بودم.!

...........

چی شد که ترک کردی؟

..
یه شب بارون میومد…
..
دیگه تنها نبودم.!

..

چی شد الکلی شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟


..

یه شب بارون میومد…
..

دوباره تنها شدم.!
..

چی شد آوردنت اینجا، بستریت کردن؟
..

یه شب بارون میومد...
..
خیلی تنها بودم… تو خیابون دیدمش…

..

اون تنها نبود.!


You can see links before reply

morteza3164
Thursday 4 October 2012, 01:01 AM
لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی:
دیگه مهم نیست!
و یك چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی

You can see links before reply

- - - Updated - - -

هــرگــاه صـدای جـدیـدیــ سـلام مـی کنـد

تپــش قــلب مــی گیــرمـ!

مــن دیگــر کشـش خــدا حــافظــی نــدارمـ

مـــرا ببخـش

کــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــمـ!!…

You can see links before reply

- - - Updated - - -

به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد
کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد

بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر
هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد

خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها
عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد

You can see links before reply

morteza3164
Thursday 4 October 2012, 01:04 AM
چه کرده ای " تو " با دلــــــــم ؟

که از تو پیش دیـگران گلایه هــــم که می کنم

شـــــعر حساب می شود ...

morteza3164
Thursday 4 October 2012, 01:44 AM
ای دوست غمت مرا چوی مویی کرده استصد گونه بلا از تو برون آورده استگفتم که مگر غم تو من می خوردممی در نگرم غمت مرا می خورده است

morteza3164
Thursday 4 October 2012, 02:04 AM
آن چشم سياه تو مرا شاعر كرد

لبهاي عطش گرفته را طاهر كرد

من در عجبم كه يك نگاه تو مرا

در كندن بيستون چنان ماهر كرد


(بداهه تقديم دوستان نت آهنگي)
الياس 1391/7/13
ساعت 3:34 بامداد

sahar98
Thursday 4 October 2012, 03:46 PM
حلالم کن دارم میرم ...چقدراین لحظه دلگیره

گناهی گردن مانیست ...همش تقصیر تقدیره

نگام کن لحظه ی رفتن ...چه تلخه این هم آغوشی

چه وحشتناکه دل کندن ...چقدر سخته فراموشی

پرازبغضم پرازگریه ...پرازتلخی وشیرینی

حلالم کن دارم میرم ...منوهرگز نمی بینی

حلالم کن اگه دستام ...به دستای توعادت کرد

آخه دنیای عاشق کش ...به ما دوتا خیانت کرد

کلاف آرزوهامو ...چراهیشکی نمی بافه

برای ما دوتا عاشق ...جدایی دورازانصافه

تمام سهم من از تو ...یه حلقه س که توو دستامه

تمام سهم تو ازمن ...یه عشق (You can see links before reply) بی سرانجامه

تو بارونی ترین ابری ...من از پاییز لبریزم

چه معصومانه می باری ...چه مظلومانه می ریزم

morteza3164
Thursday 4 October 2012, 11:26 PM
داستان های شکست های عشقی بسیارند اما بعضی از اونها هم قلب عاشق و میسوزونه هم قلب شنونده رو داستان محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار شاعر بزرگم از این قبیله گوش کنید...

پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهٔ دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. تا کـلاس آخر مـدرسه ی طب تحـصیل کردو در چـند مریض خانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذراند.گفته می‌شود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع مالی محمد حسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه ‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این ‌که فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی مانده ‌بود، ترک تحصیل کرد.

شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می‌شود. به ‌صورت جدی به شعر روی می‌آورد و منظومه‌های بسیاری را می‌سراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری ‌شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمدحسین در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر می‌سراید...

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشداروئي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي‌خواستي حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من که يک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنينا ما به ناز تو جواني داده‌ايم
ديگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با اين عمرهاي کوته بي‌اعتبار
اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زير افکنده بود
اي لب شيرين جواب تلخ سربالا چرا

اي شب هجران که يک دم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي‌کند
در شگفتم من نمي‌پاشد ز هم دنيا چرا

در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين
خامشي شرط وفاداري بود غوغا چرا

شهريارا بي‌جيب خود نمي‌کردي سفر
اين سفر راه قيامت ميروي تنها چرا

morteza3164
Thursday 4 October 2012, 11:45 PM
طایر دولت اگر باز گذاری بکند

یار بازآید و با وصل قراری بکند


دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند

بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند


دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من

هاتف غیب ندا داد که آری بکند


کس نیارد بر او دم زند از قصه ما

مگرش باد صبا گوش گذاری بکند


داده‌ام باز نظر را به تذروی پرواز

بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند


شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی

مردی از خویش برون آید و کاری بکند


کو کریمی که ز بزم طربش غمزده‌ای

جرعه‌ای درکشد و دفع خماری بکند


یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب

بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند


حافظا گر نروی از در او هم روزی

گذری بر سرت از گوشه کناری بکند

morteza3164
Friday 5 October 2012, 12:16 AM
به چه می اندیشم؟...در تفکر سر بیراهه ی غم گم شده ام!...
به کجا خیره شدم؟...
این چه شعریست که در مستی لا ینحل خود میخوانم؟...
گفته بودم که تو در جای دگر جان دادی...
گفته بودم که درین بعد زمان تنهایم...
بهت چشمان تو و گرمی دستان تو از عشق نبود...
گفته بودم بروم راه وصال تو به معشوق تو را باز کنم...




گفته بودی غیر است...
گفته بودی دلت از آن من است...
گفته بودی که به من شک داری؟...
گفته بودی که دل و جان تو دنبال من است...
هی به من گفتی و هی رفتی و هی دور شدی هیچ ندیدم لیکن!...


تو به من میگفتی اشک چشمم به دلت خون و عزا می آرد...
همه از کذب تو بود؟...
کیش من عاشقی و کشتن معشوق تو در حذب تو بود...
جسم من جسم تو بود...
پس دروغ است...ریا است...فریب است جهان...
تو...خیانت هایت...بست به من زخم زبان ... زجر و زیان...
تو هوایی شده ای عشق نفهمیدی چیست...
هوست را به بر عشق نبند...
تو در این رهگذر عشق چنان طفل صغیری بانو...
هیچ از فقه اهورایی عشاق نمیفهمی چیست...
ساده در لفظ دگر حال تو ضرب المثلیست...
عشق بازیچه ی دستان تو نیست...
عشق کوبیدن احساس دگر فرد به پاهای تو نیست...
عاشقی کار تو نیست...
عشق زیبای تو چیست؟...
عشق این است که گر قلب کسی دست تو آمد بزنی خورد کنی؟...
شعر را می خوانی...
لیک فهمیدن تفسیر در خور قلم افکار تو نیست...




به چه می اندیشم؟...
به کدامین معشوق؟...
به کدامین لحظه؟...
چاک چاک است تمام بدن و روح و تنم...
زخم عشق تو کدام است عزیز؟...
عشق من برخیز از خواب گران...
روح خود را بنگر...
سایه ای روح تو را پر کرده...
روح خود را برهان...
واپسین لحظه ی جان کندن من را بنگر...
عاشقی کردن عشاق ببین...


معنی قصه پروانه و آتش این است...


You can see links before reply



2

morteza3164
Monday 8 October 2012, 09:44 AM
من تشنه میان بازوان او


همچون علفی ز شوق روییدم



تا عطر شکوفه های لرزان را


در جام شب شکفته نوشیدم




باران ستاره ریخت بر مویم




از شاخه تکدرخت خاموشی


در بستر سبزه های تر دامان


من ماندم و شعله های آغوشی




می ترسم از این نسیم بی پروا


گر با تنم این چنین در آویزد


ترسم که ز پیکرم میان جمع


عطر علف فشرده برخیزد‬


You can see links before reply


-

- - - Updated - - -


وقـتـی حـس میکـنم



جایــی در ایــن کرِه ی خاڪـی


تــو نفس میکــشــی


و مـن
از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،،


نفس میکشم ...




تـو بــاش !!!




هـوایتـــ !


بـویـتـ !


برای زِنده ماندنم ڪـافـــی است....


You can see links before reply

morteza3164
Monday 8 October 2012, 09:56 AM
چقدر تنهاست



شاعری که عاشقانه‌هاش


دست به دست می‌روند


اما،



به دست تو نمی‌رسند!






You can see links before reply

morteza3164
Monday 8 October 2012, 06:59 PM
باغِ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشم اش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز


مهدی اخوان ثالث

You can see links before reply

- - - Updated - - -

ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد
صد عقل به مسجد شد و خمخانه ندارد
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
در خویش تپیدیم ولی داد فزون شد
بیداد ز دادی که غم خانه ندارد
دیوانه ترین مردم شهرم ... تو کجایی؟
تا فاش بگویم چوتو افسانه ندارد
گیسوی بلندت همه شب ماه نهان کرد
آن مو که تو را هست دمی شانه ندارد؟
...
چون باز کنی پرده ز رخسار بگویی :
این دام پر از صید چرا دانه ندارد
صالح که غزل گفت به تهییج تو لوتی
طاهر نشود تا می مستانه ندارد...

رضا جمشیدی
You can see links before reply

- - - Updated - - -

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که نه...!!!

نفرین نمی کنم که مباد

به او که عاشق او بودم زیان برسد

خدا کند که فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط آن زمان برسد...!!!!!
You can see links before reply

morteza3164
Tuesday 9 October 2012, 10:38 AM
ایــن رُوزهــ ــا

جــای خالـی " تــــو " را بــا عـَـروسَــڪی پـُـر مـی کنـَم

که همانـنــد تـــُوست

مــَــرا " دوستـــــــ نــَــدارد "

احـــساس نــَــدارد !

امـــــا هـــَـر چــِه هَست " دل شـکـســتـن " بــلــَد نیست ...!!

You can see links before reply

- - - Updated - - -

هوا



خوب یا بد



فرقی نمی کند.



به هوای تو من



نفس می کشم هنوز!

You can see links before reply

sahar98
Tuesday 9 October 2012, 02:28 PM
دل آدما شیشه نیست


کـهـ روی اون ( ها ) کنیم


بعد با انگشت یه قلـــ♥ـــبــــ بکشیم و


وایسیم آب شدنشو تماشا کنیم و کیف کنیم!


رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبــ♥ـــی کشیدی


باید مردونه پاش وایسی و گرنه خيلــی نامــردی

You can see links before reply

cerulean
Tuesday 9 October 2012, 04:34 PM
نمیدونم ولی فکر کنم این هم جزو شعر های عاشقانه باشه نه؟

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت


که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟


بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من


چو شیرینی از من بدر می‌رود

چو فرهادم آتش به سر می‌رود


همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

فرو می‌دویدش به رخسار زرد


که ای مدعی عشق کار تو نیست

که نه صبر داری نه یارای ایست


تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده‌ام تا بسوزم تمام


تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت


همه شب در این گفت و گو بود شمع

به دیدار او وقت اصحاب، جمع


نرفته ز شب همچنان بهره‌ای

که ناگه بکشتش پری چهره‌ای


همی گفت و می‌رفت دودش به سر

همین بود پایان عشق، ای پسر


ره این است اگر خواهی آموختن

به کشتن فرج یابی از سوختن


مکن گریه بر گور مقتول دوست

قل الحمدلله که مقبول اوست


اگر عاشقی سر مشوی از مرض

چو سعدی فرو شوی دست از غرض


فدایی ندارد ز مقصود چنگ

وگر بر سرش تیر بارند و سنگ


به دریا مرو گفتمت زینهار

وگر می‌روی تن به طوفان سپار

سعدی

morteza3164
Tuesday 9 October 2012, 06:36 PM
لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
...هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی ..

* احمد شاملو

sahar98
Tuesday 9 October 2012, 07:06 PM
لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
...هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی ..

* احمد شاملو

خیلی زیبا بوووووووووووووووود
واقعا لذت بردم:41:

sahar98
Tuesday 9 October 2012, 08:55 PM
به تماشایِ خدا در دلِ یک صبحِ سپید
به پریشانیِ گیسویِ زمین
در کفِ باد
به شکوفاییِ رویا
به شفابخشیِ عشق
به درخشانیِ اشکی که زچشمِ تو فتاد

به دل آراییِ باغی که بهاری شده است
به عطشناکیِ گل...
درهوسِ جرعه ی آب
به دل انگیزیِ یک رایحه
بر دوشِ نسیم!
به سرافرازیِ نیلوفرِ پیچیده به خواب
که تجلی کند از چشمه ای آکنده ز نور
به همین دم که رها شعر تو را زمزمه کرد
به همین لحظه...
که سرمنشاء بالندگی است
عاشقت هستم و
از مرزِ قسم می گذرم
عاشقت هستم و...
این معجزه ی زندگی است!

امیر ساقریچی متخلص به رها

morteza3164
Wednesday 10 October 2012, 10:37 AM
گفتم غم تو دارم گفتا گمشو کصافط
گفتم که مال من شو گفتا بااین قیافت؟
گفتم زمهر ورزان رسم وفا بیاموز گفتا وفارو وِل کن چنده حقوق پایَت؟
گفتم که پول ندارم اما پراز شعورم گفتا شعور نداری بی پول بی نزاکت
گفتم مگر چه کردم گفتا که خواستگاری
گفتم مگر که جرم است گفتا بی مایه ،آری

cerulean
Wednesday 10 October 2012, 05:23 PM
فريدون مشيري: پركن پياله را (You can see links before reply)
پرکن پياله را
كاين آب آتشين
ديريست ره به حال خرابم نمي برد
اين جامها
كه در پي هم مي شود تهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي ربايد و آبم نمي برد .....
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستارة انديشه هاي ژرف
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
پر كن پياله را
.....
هان اي عقاب عشق
از اوج قله هاي مه آلوده دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا
كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد
.....
در راه زندگي
با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي
با اين كه ناله ميكشم از دل
كه آب! آب!
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پر كن پياله را ...!
You can see links before reply

morteza3164
Wednesday 10 October 2012, 06:54 PM
یعــنی میشـود روزی برسد کــه بیــایــی مرا دَر آغـــوش بگیـــری

بخــواهــَم ار تــــو گــِلـــه کنــَم

تــــو بگـــویی

هیــــــس..هــَمــه کـابــوس هــا تــمــام شــُد..




You can see links before reply

cerulean
Wednesday 10 October 2012, 08:39 PM
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب وصحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید گفتی:
"که از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است.
تا فراموش کنی، چندی ازین شهر سفر کن"

با تو گفتم: " حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو، هرگز نتوانم،
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم."

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت...

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
فریدون مشیری

morteza3164
Saturday 20 October 2012, 11:26 AM
چند وقتیست


هر چه می گردم


هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...


نگاهم اما ...


گاهی حرف می زند...


گاهی فریاد می کشد...


و من همیشه به دنبال کسی می گردم


که بفهمد یک نگاه خسته


چه می خواهد بگوید ...



You can see links before reply




هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم
گم شده ام !!!
ترس من از گم شدن نیست ..
ترسم از گرفتن دستی ست که بی بهانه رهایم کند !

You can see links before reply




ســُــرخ می شوی ، وقتی می شنوی دوستت دارم !
زرد می شوم ، وقتی می شنوم " دوســــتش ...داری " !!
چهار شنبه سوری راه انداخته ایم...
ســـرخی ِ تو از من ، زردیِ من از تــــو !
همیشه من می سوزم .....و همیشه تو می پــــری

You can see links before reply

cerulean
Saturday 20 October 2012, 03:07 PM
تو به من خندیدی و نمیدانستی (You can see links before reply)

شعر اول را حمید مصدق سروده بوده است که فکر می کنم همه خوانده اند یا شنیده اند:
تو به من خندیدی و نمی دانستی؛
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛
باغبان از پی من تند دوید؛
سیب را دست تو دید؛
غضب آلود به من کرد نگاه؛
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛
و تو رفتی و هنوز؛
سال هاست که در گوش من آرام آرام؛
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم؛
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛
که چرا باغچۀ کوچک ما سیب نداشت؛
بعدها فروغ فرخزاد جواب حمید مصدق را اینطور داده است:
من به تو خندیدم؛
چون که می دانستم؛
تو به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدی؛
پدرم از پی تو تند دوید؛
و نمی دانستی باغبان باغچۀ همسایه؛
پدر پیر من است؛
من به تو خندیدم؛
تا که با خندۀ خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم؛
بغض چشمان تو لیک؛
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک؛
دل من گفت: برو!
چون نمی خواست به خاطر بسپارد؛
گریۀ تلخ تو را؛
و من رفتم و هنوز؛
سال هاست که در ذهن من آرام آرام؛
حیرت و بغض تو تکرار کنان؛
می دهد آزارم؛
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛
که چه می شد اگر باغچۀ خانه ما سیب نداشت؛
و از آنها جالب تر برای من جوابیۀ یک شاعر جوان به اسم جواد نوروزی بعد از سال ها به این دو شاعر است که بسیار جالب است:
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد!
که به چه دلهره از باغچۀ همسایه، سیب را دزدیده؛
باغبان از پی او تند دوید؛
به خیالش می خواست؛
حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛
از پسر پس گیرد!
غضب آلود به او غیظی کرد!
این وسط من بودم؛
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهرۀ یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنۀ کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام!
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
«او یقیناً پی معشوق خودش می آید!»
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
«مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد!»
سال هاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت؛
و این هم جوابیۀ من به این سه نفر:
دخترم خندید و
پسر همسایه ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ای که من باغبانش بودم، سیبی دزدیده؛
من از پی او تند دویدم؛
فریاد زدم: مواظب باش! چاله ای در راه است!
او را به غیض نگاه کردم و او شتابان از چاله گذشت؛
دخترم رفت و اوگریست و سیب دندانزده افتاد بر زمین؛
------------------------------------------
از وبلاگ بهمن کبیری پرویزی (کامیکاز) (You can see links before reply)
صحت مطالب بر عهده نگارنده است;)

gham_va_shadi
Thursday 25 October 2012, 08:29 PM
همیشـــه نمــی شود خود را زد به بــی خیـــالــی و گفــــت :
تنهــــا آمده ام ؛ تنهـــا مـــیروم ...
یک وقـــت هــایــی !
شایـــد حتـــی برای ساعتـــی یا دقیــقه ای ؛
کم مــی آوری ...
دل وامانـــده ات یــک نفـــر را مـــی خواهــد !
عاشقانه دوستش داری ... !!!




- - - Updated - - -

................ خدایا!
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند....؟
یا به سوی غریبان و غریبه گان تا...؟
یا به سوی آنان که ضعف وخواري مرامي خواهند...؟
.......اي توشه وتوان سختي هايم...




- - - Updated - - -

ای همیشگی ترینم می خوام عاشق تو باشم
می خوام از تو جون بگیرم اگه لایق تو باشم
من یه قطره توی دریام من یه ذره توی دنیام
تو یه شعر با شکوهی من یه نقطه از الفبام
اگه خودخواهی نباشه تو رو مال خود بدونم
شبای بی کسی هامو با تو تا صبح برسونم
تا تو هستی آسمونی عشق دنیا رو نمی خوام
رو به قبله ی تو دستام تنها بخشش از تو می خوام
اگه قابلم بدونی با تو موندنی ترینم
با تو سبزم اما بی تو یه درخت...
ای همیشگی ترینم می خوام عاشق تو باشم
می خوام از تو جون بگیرم اگه لایق تو باشم
اگه لایق تو باشم

faramarzlotfy
Thursday 25 October 2012, 10:45 PM
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ...........وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت تست ...............به هیچ عارضه شخص تو درد مند مباد

morteza3164
Friday 26 October 2012, 12:19 PM
یکی خیلی دور اما نزدیک

یکی خیلی نزدیک اما دور دور

خیلی سختر از اونیه که تصور کنی

نزدیک کسی باشی که بدونی دلش برای کسی در دوردست می تپه

و انچنان دور باشی از اون که ندونه در همین حوالی کسی است که ....

چقدر تلخه ولی ....

نگاه کنی به چشماش و بدونی که منتظر اومدن کسی هست که غیر از توئه

نگاهت کنه و بدونی که تو فکرش کسی هست که تو نیستی

باهاش حرف بزنی و بدونی که صدای کسی تو گوششه که صدای تو قابل شنیدن نیست

و باهات حرف بزنه اما میدونی حرفایی میزنه که دنبال ردی و شاید راهی برای با او بودنه

و تو

صبورانه ... دردمندانه .... عاشقانه بهش بگی

اگه دوستش داری رهاش نکن

اگه دوستش داری براش هر کاری میتونی بکن

فک کن که اگه اینبار تلاش نکنی دیگه فرصتی نداری

بهش بگی که چیکار کنه موفق بشه و چیکار کنه که شکست نخوره

سخته شاید تو ندونی

You can see links before reply

cerulean
Friday 2 November 2012, 07:10 AM
آخرین جرعه این جام ( شعری از فریدون مشیری) (You can see links before reply)


همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

morteza3164
Friday 2 November 2012, 09:16 PM
You can see links before reply
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

cerulean
Friday 2 November 2012, 09:42 PM
این ترانه است ولی فکرکنم قبول باشه نه؟
توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن

دوتا خسته دوتا تنها یکیشون تو یکیشون من

دیوار از سنگ سیاه سنگ سردو سخت خارا

زده قفل بی صدایی به لبای خسته ی ما

نمی تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار

همه ی عشق منو تو قصه است قصه ی دیدار

همیشه فاصله بوده بین دستای منو تو

با همین تلخی گذشته شب و روزای منو تو

راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده

تنها پیوند منو تو دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم

باسه ما رهایی مرگه تا رها بشیم میمیریم

کاشکی این دیوار خرابشه منو تو باهم بمیریم

توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم

شاید اونجا توی دلها درد بی زاری نباشه

میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه

faramarzlotfy
Saturday 3 November 2012, 02:37 PM
رفتم در میخانه ،خوردم دو سه پیمانه
من مست و تو دیوانه ،ما را که برد خانه
دلبر عزیز، شوخ با تمیز،برخیز و بریز
زان می که جوان سازد ،عشقم به تو پردازد
تو اگر عشوه بر خسرو پرویز کنی
همچو فرهاد روم از عقب کوه کنی
تو مگر ،ماه نکو رویانی
تو مگر ،شاه پری رویانی

cerulean
Saturday 3 November 2012, 04:19 PM
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
امدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

Padma
Sunday 4 November 2012, 11:17 PM
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


لب تو میوه ممنوع ، ولی لبهایم

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند ، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچکس ! هیچکس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند : "نشد !"

(فاضل نظری)

Avazekhan
Sunday 4 November 2012, 11:35 PM
به خداحافظی تلخ تو سوگند ، نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


لب تو میوه ممنوع ، ولی لبهایم

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند ، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچکس ! هیچکس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند : "نشد !"

(فاضل نظری)
من کم پیش میاد از کسی تشکر کنم خداییش دو سالی میشه تو این سایت کامنت نذاشتم ولی انتخاب شعر ، بسیار عالی بود... مرسی
با مهر...

cerulean
Monday 5 November 2012, 08:58 AM
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
-----------------------------------------------
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

Padma
Monday 5 November 2012, 09:40 AM
من کم پیش میاد از کسی تشکر کنم خداییش دو سالی میشه تو این سایت کامنت نذاشتم ولی انتخاب شعر ، بسیار عالی بود... مرسی
با مهر...

خوشحالم از این که خوشتون اومده.
سپاس...

faramarzlotfy
Monday 5 November 2012, 11:58 AM
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از عمر جوانی این است
---------------------------------------------
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است

cerulean
Monday 5 November 2012, 02:50 PM
مرده بدم زنده شــــدم گریه بدم خنده شــــــــــدم
دولت عشق آمـد و من دولت پاینده شــــــدم
دیده سیر اســـــــــت مرا جان دلیر اســـــــت مــرا
زهـــــره شیر است مرا زهره تابنده شــــــدم
گفــــت که دیوانه نه​ای لایق این خــــــــــانه نه​ای
رفتم دیوانه شــــــدم سلســـله بندنده شدم
گفت که سـرمست نه​ای رو که از این دست نه​ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شـــدم
گفت که تو کشـــــته نه​ای در طرب آغشــته نه​ای
پیش رخ زنده کنش کشــته و افکنده شـــــدم
گفت که تو زیرککی مســـــت خـــــــیالی و شکی
گول شدم هول شــدم وز همه برکنده شــدم
گفت که تو شمع شـــــــدی قبله این جمع شـدی
جمع نیم شــــــــمع نیم دود پراکنده شـــــدم
گفت که شیخی و ســــــــری پیش رو و راهــبری
شیخ نیم پیش نیم امـــــر تو را بنده شــــــدم
گفـــت که با بال و پری من پر و بالت ندهـــــــــــم
در هـــوس بال و پرش بی​پر و پرکنده شــــدم
تابش جان یافت دلم وا شــــــــــد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلـــم دشمن این ژنده شـــدم

M_T
Tuesday 6 November 2012, 10:38 PM
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است

Padma
Tuesday 6 November 2012, 11:27 PM
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
هر غزل گرچه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان،شیونشان،ضجه ی زیر و بمشان
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
این غزلها همه جانپاره ی دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا باد دگر زمزمه ی مبهمشان
فکر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان!

(محمدعلی بهمنی)

Weather_Storm
Wednesday 7 November 2012, 12:37 AM
روزی دست‌هایت همۀ دنیایم بودن
کجای جادۀ فراموشی گُمت کردم؟!

معلوم نیست!

ولی کوچه‌اش را دقیقاً یادم هست
کوچۀ بی‌وفایی؛ نبش دکانِ خیانت!


امید کیفری

cerulean
Wednesday 7 November 2012, 02:25 PM
خب فکر نکنم کسی ترجیع بند هاتف رو نشنیده باشه:) ولی دیدم خالی از لطف نیست بزاریمش اینجا با اجازتون!
خدایی من که خیلی باهاش حال میکنمD:
ای فدای تو هم دل و هم جان


وی نثار رهت هم این و هم آن


دل فدای تو، چون تویی دلبر


جان نثار تو، چون تویی جانان


دل رهاندن زدست تو مشکل

جان فشاندن به پای تو آسان


راه وصل تو، راه پرآسیب

درد عشق تو، درد بی‌درمان


بندگانیم جان و دل بر کف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان


گر سر صلح داری، اینک دل

ور سر جنگ داری، اینک جان


دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق

هر طرف می‌شتافتم حیران


آخر کار، شوق دیدارم

سوی دیر مغان کشید عنان


چشم بد دور، خلوتی دیدم

روشن از نور حق، نه از نیران


هر طرف دیدم آتشی کان شب

دید در طور موسی عمران


پیری آنجا به آتش افروزی

به ادب گرد پیر مغبچگان


همه سیمین عذار و گل رخسار

همه شیرین زبان و تنگ دهان


عود و چنگ و نی و دف و بربط

شمع و نقل و گل و مل و ریحان


ساقی ماه‌روی مشکین‌موی

مطرب بذله گوی و خوش‌الحان


مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور

خدمتش را تمام بسته میان


من شرمنده از مسلمانی

شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان


پیر پرسید کیست این؟ گفتند:

عاشقی بی‌قرار و سرگردان


گفت: جامی دهیدش از می ناب

گرچه ناخوانده باشد این مهمان


ساقی آتش‌پرست آتش دست

ریخت در ساغر آتش سوزان


چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر ازان و هم ایمان


مست افتادم و در آن مستی

به زبانی که شرح آن نتوان


این سخن می‌شنیدم از اعضا

همه حتی الورید و الشریان


که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند


الحق ارزان بود ز ما صد جان

وز دهان تو نیم شکرخند


ای پدر پند کم ده از عشقم

که نخواهد شد اهل این فرزند


پند آنان دهند خلق ای کاش

که ز عشق تو می‌دهندم پند


من ره کوی عافیت دانم

چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند


در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم: ای جان به دام تو در بند


ای که دارد به تار زنارت

هر سر موی من جدا پیوند


ره به وحدت نیافتن تا کی

ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟


نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند؟


لب شیرین گشود و با من گفت

وز شکرخند ریخت از لب قند


که گر از سر وحدت آگاهی

تهمت کافری به ما مپسند


در سه آیینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناک افگند


سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند


ما در این گفتگو که از یک سو

شد ز ناقوس این ترانه بلند


که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

دوش رفتم به کوی باده فروش

ز آتش عشق دل به جوش و خروش


مجلسی نغز دیدم و روشن

میر آن بزم پیر باده فروش


چاکران ایستاده صف در صف

باده خوران نشسته دوش بدوش


پیر در صدر و می‌کشان گردش

پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش


سینه بی‌کینه و درون صافی

دل پر از گفتگو و لب خاموش


همه را از عنایت ازلی

چشم حق‌بین و گوش راز نیوش


سخن این به آن هنیئالک

پاسخ آن به این که بادت نوش


گوش بر چنگ و چشم بر ساغر

آرزوی دو کون در آغوش


به ادب پیش رفتم و گفتم:

ای تو را دل قرارگاه سروش


عاشقم دردمند و حاجتمند

درد من بنگر و به درمان کوش


پیر خندان به طنز با من گفت:

ای تو را پیر عقل حلقه به گوش


تو کجا ما کجا که از شرمت

دختر رز نشسته برقع‌پوش


گفتمش سوخت جانم، آبی ده

و آتش من فرونشان از جوش


دوش می‌سوختم از این آتش

آه اگر امشبم بود چون دوش


گفت خندان که هین پیاله بگیر

ستدم گفت هان زیاده منوش


جرعه‌ای درکشیدم و گشتم

فارغ از رنج عقل و محنت هوش


چون به هوش آمدم یکی دیدم

مابقی را همه خطوط و نقوش


ناگهان در صوامع ملکوت

این حدیثم سروش گفت به گوش


که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی


گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی


بر همه اهل آن زمین به مراد

گردش دور آسمان بینی


آنچه بینی دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بینی


بی‌سر و پا گدای آن جا را

سر به ملک جهان گران بینی


هم در آن پا برهنه قومی را

پای بر فرق فرقدان بینی


هم در آن سر برهنه جمعی را

بر سر از عرش سایبان بینی


گاه وجد و سماع هر یک را

بر دو کون آستین‌فشان بینی


دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی


هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی زیان بینی


جان گدازی اگر به آتش عشق

عشق را کیمیای جان بینی


از مضیق جهات درگذری

وسعت ملک لامکان بینی


آنچه نشنیده گوش آن شنوی

وانچه نادیده چشم آن بینی


تا به جایی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی


با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین‌الیقین عیان بینی


که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی‌الابصار


شمع جویی و آفتاب بلند

روز بس روشن و تو در شب تار


گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار


کوروش قائد و عصا طلبی

بهر این راه روشن و هموار


چشم بگشا به گلستان و ببین

جلوهٔ آب صاف در گل و خار


ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ

لاله و گل نگر در این گلزار


پا به راه طلب نه و از عشق

بهر این راه توشه‌ای بردار


شود آسان ز عشق کاری چند

که بود پیش عقل بس دشوار


یار گو بالغدو و الآصال

یار جو بالعشی والابکار


صد رهت لن ترانی ار گویند

بازمی‌دار دیده بر دیدار


تا به جایی رسی که می‌نرسد

پای اوهام و دیدهٔ افکار


بار یابی به محفلی کآنجا

جبرئیل امین ندارد بار


این ره، آن زاد راه و آن منزل

مرد راهی اگر، بیا و بیار


ور نه ای مرد راه چون دگران

یار می‌گوی و پشت سر می‌خار


هاتف، ارباب معرفت که گهی

مست خوانندشان و گه هشیار


از می و جام و مطرب و ساقی

از مغ و دیر و شاهد و زنار


قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گاه اظهار


پی بری گر به رازشان دانی

که همین است سر آن اسرار


که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

morteza3164
Friday 9 November 2012, 10:38 PM
باز كن چشم و ببين



روز ما بد شده

يا نابلد شده ايم ما

عمر ما كم شده

يا كوتاه شده افكار ز ما

چيست اين زندگي

هر برگ خاطره از عهد قديم

عهد با يار و جفا كردن شيطان رجيم

واي بر ما از اين حس غريب

غربت عشق و زمين خوردن حوا به زمين

پر پر عاطفه و شوق وصال دو يتيم

اشك در صوت نگاه تو و سيم

بازگرد مرغك بيچاره به كاشانه عشق

سبز شو زنبق و گل كن

به حريم دل شب

باز كن چشم و ببين

ماه عجب زيبا است

دل عاشق به كورسوي نگاهي گرم است

چيست اين حس صميمانه عشق

به ترازوي تفكر تو چه چرا مي سنجي

عشق سنگين تر از آن است

تو خود گمراهي

باز گرد اين راه نه راه من و توست

راه عشاق به يك جاي و به يك دل برسد

باز گرد مرغك پر بسته ي عشق

دل شاعر پرت بگشايد

برساند تو را اوج فلك

مردم چشم گشا و شعر من از نو خوان

تا بفهمي كه چيست

زندگي يعني چه

عشق و ديوانگي و مهر و وفا يعني چه

باز كن مردم خود

.

(الياس)

cerulean
Saturday 10 November 2012, 05:30 PM
شبی شیرین شرابی شاهدی خوش داد در دستم
واز ان شب سر خوش و شوریده و شیدا و سرمستم

M_T
Saturday 10 November 2012, 06:29 PM
من مجنونم و تو لیلای من
تو خواب شیرین شب های من
من گریه می کنم برای تو
تو گریه می کنی برای من
:am

morteza3164
Sunday 11 November 2012, 01:08 AM
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی


دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی


حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است


که پیدا می شوی گاهی و پنهان می شوی گاهی

m_rv_2008
Sunday 11 November 2012, 07:58 AM
بايد ترانه باشه ؟

cerulean
Sunday 11 November 2012, 11:35 AM
بايد ترانه باشه ؟

فکر نکنم لزومی داشته باشه!
:)

RaziYeH
Sunday 11 November 2012, 02:06 PM
چشم من
چشمه زاینده اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها میشدم از بود و نبود

RaziYeH
Monday 12 November 2012, 05:50 PM
شیشه پنجره را، باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سر بی رنگ
من درون ففس سرد اتاقم دلتنگ!

cerulean
Monday 12 November 2012, 06:53 PM
پیغام ماهی ها (سهراب سپهری) (You can see links before reply) رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب،
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
"هیچ تقصیر درختان نیست"
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او،پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است

باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم

morteza3164
Thursday 15 November 2012, 11:39 PM
ای از تمام حادثه ها سرشناس تر!


تاریخ , در صدای تو با انعکاس تر!


نسبت به بی قراری ما,شانه ات بزرگ!


نسبت به رنج های تو, ما ناسپاس تر...


هرگز کسی شبیه تو پیدا نمی شود


تکرارناپذیر تر و بی قیاس تر ...


ای کاش.. کاش بار دگر زاده می شدی


در بین مردمی به هنر حق شناس تر...


You can see links before reply

cerulean
Friday 16 November 2012, 06:20 AM
متن آهنگ شیرین و فرهاد داریوش
(You can see links before reply)

You can see links before reply (You can see links before reply)
شیرین من تلخی نکن با عاشق
تموم میشن گم میشن این دقایق دنیای ما مال منو تو این نیست رو کوه دیگه فرهاد کوهکنی نیست یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد من نمیگم فرهاد کوهکنم من تیشه به کوهها که نمیزنم من فرهاد عاشقم قلم تیشمه، از تو نوشتن همه اندیشمه یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد من نمیگم فرهاد کوهکنم من تیشه به کوهها که نمیزنم من عاشق تو بی تو به کوه نمیره وقتی نباشی تو خودش میمیره یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد

morteza3164
Friday 16 November 2012, 10:55 PM
عاشقانه هایی که برایت مینویسم




مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!




یخ میکنند و باید دور ریخت!




فنجانت را بده دوباره پر کنم

hadi867
Sunday 18 November 2012, 09:02 AM
خانه ات زيباست
نقش هايت همه سحرانگيز است
پرده هايت همه از جنس حرير
خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست
جاي ماندن هم نيست
بايد از كوچه گذشت
به خيابان پيوست
و تكاپوي كنان
عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد
عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست

hadi867
Monday 19 November 2012, 08:36 AM
دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...

morteza3164
Monday 19 November 2012, 01:05 PM
بعضی زخــــم ها هســــــت كه هـــــــــر روز بــــایـــد روشونو باز كنــــی
و نـــــــــمـــــــــــــك بپـــــــــــاشــــــــــ ــــی ...
تــــــــا یــــــــــادت نـــــــــــــره كه ســــــــــــــراغ بعضـــــــــــی آدمـــــــــــــا
نبــــــــــــــــــــایـ ـــــــد رفـــــــــــت ، نــــــــــــــبـایـــد

Padma
Monday 19 November 2012, 08:13 PM
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله ی دوری وعشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست


(فاضل نظری)

hadi867
Wednesday 21 November 2012, 08:55 AM
سالها رفت و هنوز



یک نفر نیست بپرسد از من


که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

radin_m25
Thursday 22 November 2012, 02:32 PM
غرورم داره می بازه مث منکه دلو باخته برای بودن با تو با حرف اینو اون ساختم دوستان تا همین جاش سروده شد شرمنده

adriana
Friday 23 November 2012, 05:51 PM
قطاری که تو را با خود برد
چه چیز را با خود بر می گرداند؟
تعادل دنیا
گاهی فقط به مویی بند است
لوکوموتیو ران تو
کاش این را می دانست!

Weather_Storm
Saturday 24 November 2012, 12:51 PM
آهسته می‌شد دنیا در پیشِ چشمانم
وقتی تصویر بر می‌گشت دوباره؛
همه جا بَرفکی می‌شد، حتی ستاره!

morteza3164
Saturday 24 November 2012, 09:30 PM
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنست بر عقلم وگر رخنست بر دینم
اگر شمشیر برگیری سپر پیشت نیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

hadi867
Monday 26 November 2012, 09:03 AM
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگویم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

sarveazad
Monday 26 November 2012, 01:35 PM
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم تنهایی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسلهٰٰ،سلسله مویی بودیم
کس در ان سلسله غیر از من ودل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکرش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول انکس که گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت و زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

morteza3164
Monday 26 November 2012, 06:37 PM
شاید یک روزی وقت باران تو بیایی ...
من نباشم ...
یادت باشد رنگ اشکهایت ارغوانیست
ای دل سپرده به آرزوها .

بدرود ....:12:

sarveazad
Tuesday 27 November 2012, 04:13 PM
عشق اگر اید برد هوش و دل فرزانه را
دزد دانا میکشد اول چراغ خانه را

Weather_Storm
Tuesday 4 December 2012, 08:19 PM
اینجا همه چی عالیست! نه من دلتنگم نه این خـــانه! فقط گاهی، فنجانِ قهوه برای چشیدنِ طعمِ لبانت بهانه می‌گیرد!

sarveazad
Wednesday 5 December 2012, 06:08 AM
گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هرچشمه سرابی ست که در سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری ست که در خواب کمین است

sarveazad
Saturday 8 December 2012, 10:26 PM
دیدم چند روزیه که پچه ها کم لطفی میکنن و شعر نمیزارن گفتم باز خودم همت کنم.یه شعر عاشقانه واسه امام حسین میزارم.بچه ها خواهشا به تایپیک شعرها اهمیت بیشتری بدید.


دانی که چرا آب فرات گشته گل آلود

شرمنده زلعل ولب عطشان حسین است

دانی که چرا چوب شده طعمه آتش

بی حرمتیش برلب ودندان حسین است

دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش

زیرا که خداوند عزادار حسین است

دانی که چرا جغد به ویرانه نشیند به همه عمر

خاکم به دهن بادکه آن جای یتیمان حسین است

دانی که چرا کوفی وشامی شده بد نام

خائن به حریم وهدف وراه حسین است

دانی که چرا ماه رخش گشته مکدر

تابیده سه شب برتن عریان حسین است

دانی که چرا آب روان زمزمه دارد

این زمزمه ازغربت طفلان حسین است

دانی که چرا وقت تمنای دلت آب

سوزد جگر ازسوز علمدار حسین است

دانی که چرا کرببلا کوی منا شد

چون ذبح عظیم غایت ایثار حسین است

دانی که چه سریست به شش گوشه مزارش

دوگوشه ی آن قبر علی جان حسین است

دانی که چراگریه کند سید سجاد همه عمر

چون شاهد لبهای عطش بار حسین است

دانی که چرا یا د خرابه به دل ماست

چون تربت نورانی زهرای حسین است

دانی که چرا ذکر حسین برلب دانا

جاری شده از بهر تولای حسین است .

sarveazad
Sunday 9 December 2012, 10:22 PM
عجب دوستان فعالی
بابا دست مریضا
خسته نباشید با این شعرای زیباتون

Weather_Storm
Monday 10 December 2012, 12:47 AM
مــــن از بـــــارانِ این شهـر نفـرت دارم!
تــــا انــدازه‌ای کــه وقـتــی مـی بـــــارد
دلم می‌خواهد زانو بزنمُ التماس کنان،
بـگویــم بــــس اسـت، نـبـار...

sarveazad
Monday 10 December 2012, 09:18 PM
بر خاک بخواب نازنین تختی نیست
آواره شدن حکایت سختی نیست
از پاکی اشکهای خود فهمیدم
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

- - - Updated - - -

بر خاک بخواب نازنین تختی نیست
آواره شدن حکایت سختی نیست
از پاکی اشکهای خود فهمیدم
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

Weather_Storm
Tuesday 11 December 2012, 01:37 AM
تمام برگهاي دفترم تمام شد قصه ام به پايان رسيد؛ دستم سست شد چه سرمشقي بمن دادي!! هنوزم مينويسم؛ {دل دادن خطاست}

hadi867
Tuesday 11 December 2012, 11:45 AM
در خلوت من نگاه سبزت جاری ست این قسمت بی تو بودنم اجباری ست افسوس نمی شود کنارت باشم بی تو هر ثانیه و لحظه من تکراریست

- - - Updated - - -

در خلوت من نگاه سبزت جاری ست این قسمت بی تو بودنم اجباری ست افسوس نمی شود کنارت باشم بی تو هر ثانیه و لحظه من تکراریست

sarveazad
Tuesday 11 December 2012, 07:13 PM
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

- - - Updated - - -

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

sarveazad
Thursday 13 December 2012, 04:30 PM
دوستان عزیز شعر و کلا ادبیات هم یک هنر محسوب میشه.و رابطه مستقیمی با موسیقی داره.
من نمیدونم چرا تایپیک شعر و ترانه ها همیشه مورد کم لطفی دوستان بوده.
اگه این دو سه تا تایپیک اضافین تا از مدیران خواهش کنیم ببندنشون.
دوستان خواهشا اهمیت قایل بشید
تشکر

- - - Updated - - -

دوستان عزیز شعر و کلا ادبیات هم یک هنر محسوب میشه.و رابطه مستقیمی با موسیقی داره.
من نمیدونم چرا تایپیک شعر و ترانه ها همیشه مورد کم لطفی دوستان بوده.
اگه این دو سه تا تایپیک اضافین تا از مدیران خواهش کنیم ببندنشون.
دوستان خواهشا اهمیت قایل بشید
تشکر

sarveazad
Thursday 13 December 2012, 09:00 PM
دلا باید که هردم یا علی گفت - نه هر دم بل دمادم یا علی گفت که در روز ازل قالوبلا را - هر آنچه بود عالم یا علی گفت محمد در شب معراج بشنید - ندایی آمد آنهم یا علی گفت پیمبر در عروج از آسمانها - بقصد قرب اعظم یا علی گفت به هنگام فرو رفتن به طوفان - نبی الله اکرم یا علی گفت به هنگام فکندن داخل نار - خلیل الله اعظم یا علی گفت عصا در دست موسی اژدها شد - کلیم آنجا مسلم یا علی گفت کجا مرده به آدم زنده میشد - یقین عیسی بن مریم یا علی گفت علی در خم به دوش آن پیمبر - قدم بنهاد و آندم یا علی گفتز لیلایی شنیدم یا علی گفت - به مجنونی رسیدم یا علی گفت مگر این وادی دارالجنون است - که هر دیوانه دیدم یا علی گفت نسیمی غنچه ای را باز میکرد - به گوش غنچه آندم یا علی گفت خمیر خاک آدم چون سرشته - چو بر میخاست آدم یا علی گفت مسیحا هم دم از اعجاز میزد - زبس بیچاره مریم یا علی گفت مگر خیبر زجایش کنده میشد - یقین آنجا علی هم یا علی گفت علی را ضربتی کاری نمیشد - گمانم ابن ملجم یا علی گفت

- - - Updated - - -

دلا باید که هردم یا علی گفت - نه هر دم بل دمادم یا علی گفت که در روز ازل قالوبلا را - هر آنچه بود عالم یا علی گفت محمد در شب معراج بشنید - ندایی آمد آنهم یا علی گفت پیمبر در عروج از آسمانها - بقصد قرب اعظم یا علی گفت به هنگام فرو رفتن به طوفان - نبی الله اکرم یا علی گفت به هنگام فکندن داخل نار - خلیل الله اعظم یا علی گفت عصا در دست موسی اژدها شد - کلیم آنجا مسلم یا علی گفت کجا مرده به آدم زنده میشد - یقین عیسی بن مریم یا علی گفت علی در خم به دوش آن پیمبر - قدم بنهاد و آندم یا علی گفتز لیلایی شنیدم یا علی گفت - به مجنونی رسیدم یا علی گفت مگر این وادی دارالجنون است - که هر دیوانه دیدم یا علی گفت نسیمی غنچه ای را باز میکرد - به گوش غنچه آندم یا علی گفت خمیر خاک آدم چون سرشته - چو بر میخاست آدم یا علی گفت مسیحا هم دم از اعجاز میزد - زبس بیچاره مریم یا علی گفت مگر خیبر زجایش کنده میشد - یقین آنجا علی هم یا علی گفت علی را ضربتی کاری نمیشد - گمانم ابن ملجم یا علی گفت

sarveazad
Friday 14 December 2012, 09:15 PM
طواف عشق
این شعر عشق 2 برادر که اسوه شجاعت بردباری و......بودند را نسبت به هم بیان میکند
حیفم اومد این شعر رو واستون نگذارم

چون کمر بهر طواف عشق بست


در طواف اولش افتاد دستدور دوم در مطاف یاورششد فدای دوست دست دیگرشدور سوم خون به جای اشک خوردتیر دشمن آمد و بر مشک خورددور چهارم داشت عزم ترک سر
کرد پیش تیر ،چشمانش سپردور پنجم از عمود آهنینگشت سرو قامتش نقش زمینگشت در دور ششم از تیغ تیزعضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز
دور هفتم داده بود از کف قرارخویشتن را دید در آغوش یاربا زبان حال میگفتش بتولآفرین عباس من حجٌت قبول
پس حسین آمد در آغوشش گرفت


این سخن آویزه گوشش گرفتکای ابوفاضل فدایت یاورتمادرم زهراست جانا مادرتدستت از تن شد جدا رعنا گلمسرو باغ مرتضی جان و دلمچشمهای تو بخون آغشته استشرمسارم من لبانت تشنه است سر به زانویم گذار ای نازنین
سرو بستان دل ام البنین
درکنار تو کمر بشکسته امبی تو عباسم به غم بنشسته امبی تو چون سوی مدینه رو کنمبی تو چون جان و دلم خوشبو کنمگر بپرسد مادرت حال تو راشرم دارم گویم احوال تو را
چشم بگشود آن علمدار شرف


گفت با مولا و سردار شرفکای عزیز جان زهرا یا حسینزینب بستان طاها یا حسینسر چه باشد تا که درپایت نهمدست چه بود که در راهت دهمچشم تا باز است در آن پا بنهنقش جان در ساحل دریا بنهگر بپرسد مادرم حال مراپرسد از تو اصل احوال مراگو بپای عشق من جان داده استجان به قصد وصل جانان داده است لیک دارم خواهشی از سرورمعذرخواهی از جناب اصغرم

sarveazad
Friday 14 December 2012, 09:39 PM
چون کمر بهر طواف عشق بست
در طواف اولش افتاد دست
دور دوم در مطاف یاورش
شد فدای دوست دست دیگرش
دور سوم خون به جای اشک خورد
تیر دشمن امد و بر مشک خورد
دور چهارم داشت عزم ترک سر
کرد پیش تیر چشمانش سپر
دور پنجم از عمود اهنین
گشت سرو قامتش نقش زمین
گشت در دور ششم از تیغ تیز
عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز
دور هفتم داده بود از کف قرار
خویشتن را دید در اغوش یار
با زبان حال میگفتش بتول
افرین عباس من حجت قبول
پس حسین امد در اغوشش گرفت
این سخن اویزه گوشش گرفت
که ای ابوفاضل فدایت یاورت
مادرم زهراست جانا مادرت
دستت از تن شد جدا رعنا گلم
سرو باغ مرتضی جان ودلم
چشمهای تو به خون اغشته است
شرمسارم من لبانت تشنه است
سر به زانویم گذار ای نازنین
سرو بستان دل ام البنین
در کنار تو کمر بشکسته ام
بی تو عباسم به غم بنشسته ام
بی تو چون سوی مدینه رو کنم
بی تو چون جان و دلم خوشبو کنم
گر بپرسد مادرت حال تو را
شرم دارم گویم احوال تو را
چشم بگشود ان علمدار شرف
گفت با مولا و سردار شرف
که ای عزیز جان زهرا یا حسین
زینب بستان طاها یا حسین
سر چه باشد تا که در پایت نهم
دست چه بود تا که در راهت دهم
چشم تا باز است در ان پا بنه
نقش جان در ساحل دریا بنه
گر بپرسد مادرم حال مرا
پرسد از تو اصل احوال مرا
گو به پای عشق من جان داده است
جان به قصد وصل جانان داده است
لیک دارم خواهشی از سرورم
عذر خواهی از جناب اصغرم

morteza3164
Saturday 15 December 2012, 02:05 AM
نیتِ خراب بنگر به کار عاشقی که نیت خراب گشت چون مست می و باده شدیم دیده خواب گشت در مسجد و صومعه بی دین دعا چه سود دریاب دعایی که به عشق مستجاب گشت بر رنگ و قلم چهره به رنگ و لعاب شد بر ماه محرم قدحی می صواب گشت می خوارگان چون شه دربار خام خویش بد مستی و بد کاره گی از شراب گشت آن واعظ بی دین که چون قاصدان کور اغماض کند چونکه بدینش نقاب گشت از کار خود بترس که در آن روز آخرت این معصیت بشد و خیرت حباب گشت الیاس به حقِ دلِ صاف و صفای تو چون دوزخت بهشت و شرابت گلاب گشت

- - - Updated - - -

گریه بی منت از ابر بهار پرسند از چیست که گریانی در اوج زیبایی از عشق گریزانی چون پرسش بی پاسخ سخت است جواب گفتن یک حرف بگفت ابرو صدها دل و گریان کرد چون سفره دل وا شد هر عاشق بی عشقی هق هق زد و گریان شد با ابر هم آواز شد گفتا عاشقی بودم در عشق به زیبایی چون یار به حرم آمد لیک عشق بهاران شد چند ماه به خوشی بودیم چون تاب و تبش افزون گرمای وصال ما چون گرمی تابستان رفت آن گذر ایام ناقوس جفا بنواخت حرفای قشنگ ما در فصل خزان گم شد اینک یه چند ماهی از عشق گریزانم بعد از خزان او چون سرمای زمستانم هر وقت که یاد آرم آن شیرینی لبهایش چشمهای خمارم را با آب بشویانم بر من مزنید سیلی چون عاشق بی عشقم من گریه بی منت پای عشق میریزم . . .

- - - Updated - - -

گریه بی منت از ابر بهار پرسند از چیست که گریانی در اوج زیبایی از عشق گریزانی چون پرسش بی پاسخ سخت است جواب گفتن یک حرف بگفت ابرو صدها دل و گریان کرد چون سفره دل وا شد هر عاشق بی عشقی هق هق زد و گریان شد با ابر هم آواز شد گفتا عاشقی بودم در عشق به زیبایی چون یار به حرم آمد لیک عشق بهاران شد چند ماه به خوشی بودیم چون تاب و تبش افزون گرمای وصال ما چون گرمی تابستان رفت آن گذر ایام ناقوس جفا بنواخت حرفای قشنگ ما در فصل خزان گم شد اینک یه چند ماهی از عشق گریزانم بعد از خزان او چون سرمای زمستانم هر وقت که یاد آرم آن شیرینی لبهایش چشمهای خمارم را با آب بشویانم بر من مزنید سیلی چون عاشق بی عشقم من گریه بی منت پای عشق میریزم . . .

morteza3164
Sunday 16 December 2012, 06:52 PM
تمام شعرهایم

طعم دلتنگی و حسرت دارد

از وقتی که دستانت

دیگر

التماس دستانم را اجابت نمیکنند!!!

- - - Updated - - -

تمام شعرهایم

طعم دلتنگی و حسرت دارد

از وقتی که دستانت

دیگر

التماس دستانم را اجابت نمیکنند!!!

sarveazad
Sunday 16 December 2012, 07:24 PM
عقل پرسید سخت تر از مردن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

- - - Updated - - -

عقل پرسید سخت تر از مردن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

sarveazad
Wednesday 19 December 2012, 07:20 PM
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم در پی یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هيچ کس يارم نشد
زان ميان يک تن خريدارم نشد
هر که آمد پیش حرفی راند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه رفيقي نه شفيقي نه کسي
ترس بود و وحشت و دلواپسي
آمدند از راه ، نــزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در ميان عمر خود کن جستجوي
کارهاي نيک و زشت خود بگوي
گفتنم عمر خودت کردی تباه
نامه اعمال خود کردی سیاه
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
ديگر آنجا عذر خواهي دير بود
دست و پايم بسته در زنجير بود
ناامید از هر کجا و دل فکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانیش فوق آسمان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه بگوش
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
لب که نه، سرچشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
خاک پایش حسرت عرش برین
طره یی از گیسویش حبل المتین
بر سرش دستار سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کی به زیبائی او گل میرسید
پیش او یوسف خجالت میکشید
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت حق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حيرت داشتند اين زمزمه
آمده اينجا حسين فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنيد اين بنده را
خانه آبادش کنيد اين بنده را
این که اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
بار ها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
اين که مي بينيد در شور است و شين
ذکر لالا ئيش بوده يا حسين
دیگران غرق خوشی و هلهله
دیدم او را غرق شور و هروله
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر و نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دودید
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه می شد صورتش بهرم کبود
بارها لعن اميه کرده است
خويش را نذر رقيه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
اينکه در پيش شما گرديده بد
جسم و جانش بوي روضه مي دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است
او بسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
میشود همسایه من در بهشت
آری آری هر که پا بست من است
نامه اعمال او دست من است


- - - Updated - - -


خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم در پی یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هيچ کس يارم نشد
زان ميان يک تن خريدارم نشد
هر که آمد پیش حرفی راند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه رفيقي نه شفيقي نه کسي
ترس بود و وحشت و دلواپسي
آمدند از راه ، نــزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در ميان عمر خود کن جستجوي
کارهاي نيک و زشت خود بگوي
گفتنم عمر خودت کردی تباه
نامه اعمال خود کردی سیاه
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
ديگر آنجا عذر خواهي دير بود
دست و پايم بسته در زنجير بود
ناامید از هر کجا و دل فکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانیش فوق آسمان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه بگوش
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
لب که نه، سرچشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
خاک پایش حسرت عرش برین
طره یی از گیسویش حبل المتین
بر سرش دستار سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کی به زیبائی او گل میرسید
پیش او یوسف خجالت میکشید
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت حق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حيرت داشتند اين زمزمه
آمده اينجا حسين فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنيد اين بنده را
خانه آبادش کنيد اين بنده را
این که اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
بار ها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
اين که مي بينيد در شور است و شين
ذکر لالا ئيش بوده يا حسين
دیگران غرق خوشی و هلهله
دیدم او را غرق شور و هروله
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر و نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دودید
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه می شد صورتش بهرم کبود
بارها لعن اميه کرده است
خويش را نذر رقيه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
اينکه در پيش شما گرديده بد
جسم و جانش بوي روضه مي دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است
او بسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
میشود همسایه من در بهشت
آری آری هر که پا بست من است
نامه اعمال او دست من است

sarveazad
Thursday 20 December 2012, 12:11 PM
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود
طمع در آن لب شيرين نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد ديده غمديده‌ام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دريغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنين هرزه گرد و هرجايی
که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شريعت بدين قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود
سياه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بينم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفيد
چو باشه در پی هر صيد مختصر نرود
بيار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود


- - - Updated - - -


خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود
طمع در آن لب شيرين نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد ديده غمديده‌ام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دريغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنين هرزه گرد و هرجايی
که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شريعت بدين قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود
سياه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بينم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفيد
چو باشه در پی هر صيد مختصر نرود
بيار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود

sarveazad
Friday 21 December 2012, 06:28 PM
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم

- - - Updated - - -

گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم

sarveazad
Saturday 22 December 2012, 10:28 PM
خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان بگذرد هرکه شود عاشقشان روز اول که سرشتند ز خاکی گلشان سنگی اندر گلشان بود و همان شد دلشان

- - - Updated - - -

خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان بگذرد هرکه شود عاشقشان روز اول که سرشتند ز خاکی گلشان سنگی اندر گلشان بود و همان شد دلشان

sarveazad
Tuesday 25 December 2012, 11:42 PM
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من

تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من


- - - Updated - - -


اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من

تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

morteza3164
Wednesday 26 December 2012, 12:27 AM
نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی... بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!

- - - Updated - - -

نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی... بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!

sarveazad
Thursday 27 December 2012, 12:43 PM
کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد کنارش می نشست کاش با هر دل , دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاش لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب ونان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه رابا غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود کاش من هم یک قناری می شدم درتب آواز جاری می شدم آی مردم من غریبستانی ام امتداد لحظه ای بارانیم شهر من آن سو تر از پروازهاست در حریم آبی افسانه هاست شهر من بوی تغزل می دهد هرکه می آید به او گل می دهد دشتهای سبز , وسعتهای ناب نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب باز این اطراف حالم را گرفت لحظه ی پرواز بالم را گرفت می روم آن سو تو را پیدا کنم در دل آینه جایی باز کنم .

morteza3164
Thursday 27 December 2012, 08:45 PM
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی


این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی



حد و اندازه‌ی هرچیز پدیدار بود


مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

sarveazad
Friday 28 December 2012, 02:09 PM
گفتمش : دل می خری ؟ برسید چند؟ گفتمش : دل مال تو، تنها بخند ! خنده کرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای بایش روی دل جا مانده بود ......

morteza3164
Saturday 29 December 2012, 12:53 AM
عشق هایت را مثل کانال تلویزیون عوض می کنی و افتخار می کنی که عشق برایت این چنین است !
و من می خندم . . .
به برنامه هایی که هیچکدام ، ارزش دیدن ندارند . . .
.
.
.
.
این روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنم
همانند توست مرا ” دوست ندارد ”
احساس ندارد !
اما هر چه هست ” دل شکستن ” بلد نیست . . .



You can see links before reply








- - - Updated - - -

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند

در دستانشان عزت یک مرد ، یک مرد ، واقعی لمس می شود

اهل ناموس بازی نیستند!

می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...

هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص می دهد

... بکرند
نابند
لمس نشده اند

آری ، هنوز هم هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! پاک اند !


هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود / هستند !

نادرند ! کمیاب اند !

اما هستند ..................@

morteza3164
Saturday 29 December 2012, 12:31 PM
آنکه دوست دارمش او ولی نداردم

میرود میان خاطرات می گذاردم
ذره ای ز موی او به عالمی نمی دهم

او ولی چه ساده دست مرگ می سپاردم
ما به وعده گاه،قول جاودانه داده ایم
گرچه سعی میکند فقط مرا بکاردم

این غرورمن ولی شکسته درنهایتش

بازهم مرا شبانه بی پناه می گذاردم
مانده ام میان ادای عاشقی چراهنوز
هم مرا به ننگ خانواده می شماردم
ذهن او چنان دریچه ایست رو به اتهام
چون مرا بسان دیگری خراب می نگاردم
امشب از همیشه بیشتر دلم گرفته است
آنکه دوست دارمش او ولی نداردم

آرزو صناعي از شاعره هاي قديمي همين سايت

sarveazad
Monday 31 December 2012, 09:33 PM
باز هم درگیرِ مشقی دیگرم امشب از هرشب ببین! عاشق ترم!
امشب از هر شب تو زیباتر شدی
در خیالاتم اهوراتر شدی!
ای خدای شعرم اینجا حاضری
در رکودِ شعر گفتن شاعری
خلوتم پُر می شود از بوی تو باز چشمانِ من و جادوی تو!
کاشکی می شد نگهبانت شوم
من بلاگردانِ چشمانت شوم
لحظه ای تاخیر کن در شعرِ من
مشق عشقِ امشبم را خط بزن
قُلّکِ احساسِ من وقفِ تو بود حیف اما سکه ها کافی نبود!
بی تو شمعِ آرزوها دود شد
قصرِ رؤیاهای من نابود شد
بعد تو یعنی دلم دل می شود؟!
مثنویِ عشق کامل می شود؟؟!!

sahar98
Tuesday 1 January 2013, 06:23 PM
زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند
چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود
با نگاهشان حرف میزنند…
به اندازه یک دنیا حرف میزنند
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت…!!
You can see links before reply (You can see links before reply)

- - - Updated - - -


نقــاش بـاشـی!
چـقــدر می گیـری
بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟
بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم
یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد
… راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
You can see links before reply (You can see links before reply)

- - - Updated - - -


نقــاش بـاشـی!
چـقــدر می گیـری
بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟
بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم
یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد
… راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
You can see links before reply (You can see links before reply)

- - - Updated - - -

You can see links before reply (You can see links before reply)

sahar98
Tuesday 1 January 2013, 06:39 PM
You can see links before reply (You can see links before reply)

- - - Updated - - -









مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق
بـــرای تـــویــی کـــه همیــشـــــــه ...
تنهـــا مخـاطـبـــ خـــاصّ دل نـــوشـتـــ‌ه‌هــــای ِ منــــی!!!
بــــرای تــــو کـــه بـخـوانـــی!!! بـــدانـــی!!!
دوستـــــ داشتـنـتــــــ در مــــن بــــی‌انتـــهـاستــــــ ...





You can see links before reply (You can see links before reply)

- - - Updated - - -

sarveazad
Tuesday 1 January 2013, 09:22 PM
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود خالی از جام الستش کرده بود گفت یارب از چه خارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو لیلای تو من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگت پیدا و پنهانت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی

morteza3164
Wednesday 2 January 2013, 08:01 PM
مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه می خواهی

مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی

شدم بیگانه با هستی زخود بیخود تر از مستی

نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه می خواستی

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست



بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن

شدم انگشت نمای خلق مرا درس عبرت کن

بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر

نمی ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم دیگر

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

sarveazad
Thursday 3 January 2013, 04:40 AM
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز (You can see links before reply) از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق (You can see links before reply)خوشا مرگ (You can see links before reply)که این بودن ناب است
وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست

morteza3164
Thursday 3 January 2013, 09:30 AM
مــن بی تو بودن را…
با پرنده هایِ ایوان… با دو خط شعرِ شاملو…
با ابرهایِ نمناکِ آسمان…
با غزلی از حافظ -به همین سادگی- به سر میکنم. . .



ایـــن بـــار ،
سیـــگار را بـــکش ،
از طـرفـــی کـــه مـــی ســـوزد ؛
تـــا بــــدانــی چـــه میـــکشم …

sarveazad
Thursday 3 January 2013, 09:49 AM
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است

morteza3164
Friday 4 January 2013, 01:04 PM
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت




جان مژده داده ام که چوجان در برارمت









تا شویمت از آن گل عارض غبار راه



ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت








عمری دلم به سینه فشردی در انتظار



تا درکشم به سینه و در بر فشارمت









این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق



ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت









داغ فراق بین که طربنامه وصال



ای لاله رخ به خون جگر می نگارمت









چند است نرخ بوسه به شهر شما که من



عمری است کز دو دیده گهر می شمارمت









دستی که در فراق تو میکوفتم به سر



باور نداشتم که به گردن درآرمت









ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی



باری چو می روی به خدا می سپارمت









روزی که رفتی از بر بالین شهریار




گفتم که ناله ای کنم و بر سر آرمت

sarveazad
Friday 4 January 2013, 08:04 PM
عشق یعنی درد و محنت در درون...


عشق یعنی یك تبلور یك سرود...

عشق یعنی قطره و دریا شدن...

عشق یعنی یك شقایق غرق خون...

عشق یعنی زاهد اما بت پرست...

عشق یعنی همچو من شیدا شدن...

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه...

عشق یعنی بیستون كندن بدست...

عشق یعنی آب بر آذر زدن...

عشق یعنی چون محمد پا به راه...

عشق یعنی عالمی راز و نیاز...

عشق یعنی با پرستو پرزدن...

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن...

عشق یعنی یك تیمم یك نماز...

عشق یعنی سر به دار آویختن...

عشق یعنی اشك حسرت ریختن...

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر...

عشق یعنی سجده ها با چشم تر...

عشق یعنی مستی و دیوانگى...

عشق یعنی خون لاله بر چمن...

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن...

عشق یعنی آتشی افروخته...

عشق یعنی با گلی گفتن سخن...

عشق یعنی معنی رنگین كمان...

عشق یعنی شاعری دلسوخته...

عشق یعنی قطره و دریا شدن...

عشق یعنی سوز نی آه شبان...

عشق یعنی لحظه های التهاب...

عشق یعنی لحطه های ناب ناب...

عشق یعنی دیده بر در دوختن...

عشق یعنی یك سلام و یك درود...شق یعنی در فراقش سوختن...


عشق یعنی انتظار و انتظار...

عشق یعنی هر چه بینی عكس یار...

عشق یعنی سوختن یا ساختن...

عشق یعنی زندگی را باختن...

عشق یعنی در جهان رسوا شدن...

عشق یعنی مست و بی پرو


ا شدن...

عشق یعنی با جهان بیگانگى...



- - - Updated - - -


عشق یعنی درد و محنت در درون...


عشق یعنی یك تبلور یك سرود...

عشق یعنی قطره و دریا شدن...

عشق یعنی یك شقایق غرق خون...

عشق یعنی زاهد اما بت پرست...

عشق یعنی همچو من شیدا شدن...

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه...

عشق یعنی بیستون كندن بدست...

عشق یعنی آب بر آذر زدن...

عشق یعنی چون محمد پا به راه...

عشق یعنی عالمی راز و نیاز...

عشق یعنی با پرستو پرزدن...

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن...

عشق یعنی یك تیمم یك نماز...

عشق یعنی سر به دار آویختن...

عشق یعنی اشك حسرت ریختن...

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر...

عشق یعنی سجده ها با چشم تر...

عشق یعنی مستی و دیوانگى...

عشق یعنی خون لاله بر چمن...

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن...

عشق یعنی آتشی افروخته...

عشق یعنی با گلی گفتن سخن...

عشق یعنی معنی رنگین كمان...

عشق یعنی شاعری دلسوخته...

عشق یعنی قطره و دریا شدن...

عشق یعنی سوز نی آه شبان...

عشق یعنی لحظه های التهاب...

عشق یعنی لحطه های ناب ناب...

عشق یعنی دیده بر در دوختن...

عشق یعنی یك سلام و یك درود...شق یعنی در فراقش سوختن...


عشق یعنی انتظار و انتظار...

عشق یعنی هر چه بینی عكس یار...

عشق یعنی سوختن یا ساختن...

عشق یعنی زندگی را باختن...

عشق یعنی در جهان رسوا شدن...

عشق یعنی مست و بی پرو


ا شدن...

عشق یعنی با جهان بیگانگى...

sarveazad
Saturday 5 January 2013, 07:30 PM
مادر موسی چو موسی را به نیل

در فکند از گفته رب جلیل



خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

گفت کی فرزند خرد بی گناه



گر فراموشت کند لطف خدای

چون رهی زین کشتی بی ناخدای



گر نیارد ایزد پاکت به یاد

آب، خاکت را دهد ناگه به باد



وحی امد کین چه فکر با طل است

رهرو ما اینک اندر منزل است



پرده شک را بر انداز از میان

تا ببینی سود کردی یا زیان



ما گرفتیم آنچه را انداختی

دست حق را دیدی و نشناختی؟



در تو تنها عشق و مهر مادریست

شیوه ما عدل و بنده پروریست



نیست بازی کار حق، خود را مباز

آنچه بردیم از تو باز آریم باز



سطح آب از گاهوارش خوشتر است

دایه اش سیلاب و موجش مادر است



رودها از خود نه طغیان می کنند

آنچه می گوییم ما، آن می کنند



ما، به دریا حکم طوفان می دهیم

ما به سیل و موج فرمان می دهیم



نسبت نسیان به ذات حق مده

بار کفر است این به دوش خود منه



به که بر گردی ، به ما بسپاریش

کی تو از ما دوست تر می داریش



نقش هستس نقشی از ایوان ماست

خاک و باد و آب سر گردان ماست



قطره ای کز جویباری می رود

از پی انجام کاری می رود



ما بسی گم گشته باز آورده ایم

ما بسی بی توشه را پرورده ایم



میهمان ماست هر کس بی نواست

آشنا با ماست چون بی آشناست



ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند

عیب پوشیها کنیم ار بد کنند



سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت

ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت



کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک

رفت وقتی سوی غرقاب هلاک



بندها را تار و پود از هم گسیخت

موج از هر جا که راهی یافت ریخت



هرچه بود از مال و مردم را ببرد

زان گروه رفته طفلی ماند خرد



طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت

بحر را چون دامن مادر گرفت



موجش اول وهله چون طومار کرد

تند باد، اندیشه پیکار کرد



بحر را گفتم دگر طوفان مکن

این بنای شوق را ویران مکن



در میان مستمندان فرق نیست

این غریق خرد بهر غرق نیست



صخره را گفتم مکن با او ستیز

قطره را گفتم ، بدان جانب مریز



امر دادم باد را ،کان شیر خوار

گیرد از دریا ، گذارد در کنار



سنگ را گفتم به زیرش نرم شو

برف را گفتم که آب گرم شو



صبح را گفتم به رویش خنده کن

نور را گفتم دلش را زنده کن



لاله را گفتم که نزدیکش به روی

ژاله را گفتم که رخسارش بشوی



خار را گفتم که خلخالش مکن

مار را گفتم که طفلک را مزن



رنج را گفتم که صبرش اندک است

اشک را گفتم مکاهش کودک است



گرگ را گفتم تن خردش مدر

دزد را گفتم گلوبندش مبر



بخت را گفتم جهان داریش ده

هوش را گفتم که هوشیاریش ده



تیرگیها را نمودم روشنی

ترس ها را جمله کردم ایمنی



ایمنی دیدند و نا ایمن شدند

دوستی کردم مرا دشمن شدند



کا رها کردند اما پست و زشت

ساختند آیینه ها اما ز خشت



تا که خود بشناختند از راه، جاه

چاهها کندند مردم را به راه



روشنیها خواستند اما ز دود

قصر ها افراشتند اما به رود



قصه ها گفتند بی اصل و اساس

دزدها بگماشتند از بهر پاس



جامها لبریز کردند از فساد

رشته ها رشتند در دوک عناد



درس ها خواندند اما درس عار

اسبها راندند اما بی فسار



دیو ها کردند و دربان و وکیل

در چه محضر محضر حی جلیل



وا رهاندیم آ ن غریق بی نوا

تا رهید از مرگ شد صید هوا



آخر آن نور تجلی دود شد

آن یتیم بی گنه نمرود شد



رزمجویی کرد با چون من کسی

خواست یاری از عقاب و کرکسی



برق عجب، آتش یسی افروخته

وز شراری خانمانها سوخته



خواست تا لاف خداوندی زند

برج و باروی خدا را بشکند



رای بد زد گشت پست و تیره رای

سر کشی کرد و فکندیمش ز پای



ما که دشمن را چنین می پروریم

دوستان را از نظر چون می بریم



آنکه با نمرود این احسان کند

ظلم کی با موسی عمران کند



این سخن پروین نه از روی هواست

هر کجا نوریست ، ز انوار خداست

- - - Updated - - -



مادر موسی چو موسی را به نیل

در فکند از گفته رب جلیل



خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

گفت کی فرزند خرد بی گناه



گر فراموشت کند لطف خدای

چون رهی زین کشتی بی ناخدای



گر نیارد ایزد پاکت به یاد

آب، خاکت را دهد ناگه به باد



وحی امد کین چه فکر با طل است

رهرو ما اینک اندر منزل است



پرده شک را بر انداز از میان

تا ببینی سود کردی یا زیان



ما گرفتیم آنچه را انداختی

دست حق را دیدی و نشناختی؟



در تو تنها عشق و مهر مادریست

شیوه ما عدل و بنده پروریست



نیست بازی کار حق، خود را مباز

آنچه بردیم از تو باز آریم باز



سطح آب از گاهوارش خوشتر است

دایه اش سیلاب و موجش مادر است



رودها از خود نه طغیان می کنند

آنچه می گوییم ما، آن می کنند



ما، به دریا حکم طوفان می دهیم

ما به سیل و موج فرمان می دهیم



نسبت نسیان به ذات حق مده

بار کفر است این به دوش خود منه



به که بر گردی ، به ما بسپاریش

کی تو از ما دوست تر می داریش



نقش هستس نقشی از ایوان ماست

خاک و باد و آب سر گردان ماست



قطره ای کز جویباری می رود

از پی انجام کاری می رود



ما بسی گم گشته باز آورده ایم

ما بسی بی توشه را پرورده ایم



میهمان ماست هر کس بی نواست

آشنا با ماست چون بی آشناست



ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند

عیب پوشیها کنیم ار بد کنند



سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت

ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت



کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک

رفت وقتی سوی غرقاب هلاک



بندها را تار و پود از هم گسیخت

موج از هر جا که راهی یافت ریخت



هرچه بود از مال و مردم را ببرد

زان گروه رفته طفلی ماند خرد



طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت

بحر را چون دامن مادر گرفت



موجش اول وهله چون طومار کرد

تند باد، اندیشه پیکار کرد



بحر را گفتم دگر طوفان مکن

این بنای شوق را ویران مکن



در میان مستمندان فرق نیست

این غریق خرد بهر غرق نیست



صخره را گفتم مکن با او ستیز

قطره را گفتم ، بدان جانب مریز



امر دادم باد را ،کان شیر خوار

گیرد از دریا ، گذارد در کنار



سنگ را گفتم به زیرش نرم شو

برف را گفتم که آب گرم شو



صبح را گفتم به رویش خنده کن

نور را گفتم دلش را زنده کن



لاله را گفتم که نزدیکش به روی

ژاله را گفتم که رخسارش بشوی



خار را گفتم که خلخالش مکن

مار را گفتم که طفلک را مزن



رنج را گفتم که صبرش اندک است

اشک را گفتم مکاهش کودک است



گرگ را گفتم تن خردش مدر

دزد را گفتم گلوبندش مبر



بخت را گفتم جهان داریش ده

هوش را گفتم که هوشیاریش ده



تیرگیها را نمودم روشنی

ترس ها را جمله کردم ایمنی



ایمنی دیدند و نا ایمن شدند

دوستی کردم مرا دشمن شدند



کا رها کردند اما پست و زشت

ساختند آیینه ها اما ز خشت



تا که خود بشناختند از راه، جاه

چاهها کندند مردم را به راه



روشنیها خواستند اما ز دود

قصر ها افراشتند اما به رود



قصه ها گفتند بی اصل و اساس

دزدها بگماشتند از بهر پاس



جامها لبریز کردند از فساد

رشته ها رشتند در دوک عناد



درس ها خواندند اما درس عار

اسبها راندند اما بی فسار



دیو ها کردند و دربان و وکیل

در چه محضر محضر حی جلیل



وا رهاندیم آ ن غریق بی نوا

تا رهید از مرگ شد صید هوا



آخر آن نور تجلی دود شد

آن یتیم بی گنه نمرود شد



رزمجویی کرد با چون من کسی

خواست یاری از عقاب و کرکسی



برق عجب، آتش یسی افروخته

وز شراری خانمانها سوخته



خواست تا لاف خداوندی زند

برج و باروی خدا را بشکند



رای بد زد گشت پست و تیره رای

سر کشی کرد و فکندیمش ز پای



ما که دشمن را چنین می پروریم

دوستان را از نظر چون می بریم



آنکه با نمرود این احسان کند

ظلم کی با موسی عمران کند



این سخن پروین نه از روی هواست

هر کجا نوریست ، ز انوار خداست

sarveazad
Wednesday 9 January 2013, 10:22 PM
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این ســـینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

sahar98
Thursday 10 January 2013, 06:59 PM
من به اندازه یک مجلس ختم ، دوستانی دارم!

چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:

اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
” مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!

mostafa_gorji
Monday 21 January 2013, 10:53 AM
تا که پرسیدم ز منطق عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون همه افسانه است
عشق بازی کار عباس علیست

sarveazad
Monday 21 January 2013, 07:26 PM
عشق یعنی وختنها از درون،
عشق یعنی سوختن تا ساختن ،
عشق یعنی عقل و دین را باختن ،
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،
عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،
عشق یعنی تو ملامت کن مرا،
عشق یعنی می ستایم من تو را ،
عشق یعنی در پی تو در به در ،
عشق یعنی یک بیابان درد سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،
عشق یعنی قلبی آماج خطر،
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،
عشق یعنی بگذری از آبرو ،
عشق یعنی کلبه های آرزو،
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،
عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،
عشق یعنی سروهای سر بلند ،
عشق یعنی خارها هم گل کنند،
عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،
عشق یعنی سایه بانم من تو را ،
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،
عشق یعنی می پرستم من تو را،
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،
عشق یعنی در میان برفها ،
عشق یعنی یاد آن روز نخست ،
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،
عشق یعنی تک درختی در کویر ،
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،
عشق یعنی بگذری از هفت خان ،
عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...

sahar98
Thursday 24 January 2013, 11:15 AM
میدونم چشمای رنگی ندارم
صورت خیلی قشنگی ندارم
میدونم كوچیكه خونم میدونم
خیلی بی نامو نشونم میدونم
میدونم سادس لباسم عزیزم
واسه تو یه ناشناسم عزیزم
صدای خوبی ندارم میدونم
برای عشق تو اما میخونم

mostafa_gorji
Thursday 24 January 2013, 11:15 PM
مجرم ازاده منم
تن به جزا داده منم
قاضی درگاه تویی
حکم سحرگاه تویی
قاضی درگاه تویی
حکم سحرگاه تویی

korutzer
Friday 25 January 2013, 01:15 AM
تو تا به حال بد شده ای؟؟؟؟؟

sahar98
Monday 28 January 2013, 09:24 AM
خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت

HNSP
Tuesday 29 January 2013, 10:32 AM
عالی بود

- - - Updated - - -

قشنگ ریدی

sarveazad
Wednesday 30 January 2013, 07:19 PM
عالی بود

- - - Updated - - -

قشنگ ریدی

شما واقعا بی شعوری.حیف اسم ادم که رو بعضی ها بگذارند
دانی که چرا راز نهان با تو نگویند/
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری/

- - - Updated - - -



خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم‌های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن


خدایا بی پناهم، ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناهست ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده‌ام بسوی آسمانها
که تا پر کشم به باغ غمت رها در کهکشانها


- - - Updated - - -



خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم‌های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن


خدایا بی پناهم، ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناهست ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده‌ام بسوی آسمانها
که تا پر کشم به باغ غمت رها در کهکشانها

Padma
Thursday 31 January 2013, 02:11 PM
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران


آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران


باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران!


ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف دادند بی شماران


گفتی به روزگاری مهری نشسته ! گفتم:
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران


بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران


پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران


این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران


دکتر شفیعی کدکنی

sarveazad
Friday 8 February 2013, 06:55 AM
تن تماميت زيبايي پيراهن نيست
مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند
و اگر ميخواهيم روزهامان
همه با شبهامان
طرحي از عاطفه با هم ريزند
گاهگاهي بايد
به سر سفرهء دل بنشينيم
قرص ناني بخوريم
از سر سفرهء عشق
گامهامان بايد
همهء فاصله ها را امروز
كوتاه كنند
و سر انگشت تفاهم هر روز
نقب در نقب دري بگشايد
دري از عشق به باغ گل سرخ
"و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم

محمدتقي خاني - متخلص به آرام



- - - Updated - - -

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

sarveazad
Tuesday 12 February 2013, 04:29 PM
تن تماميت زيبايي پيراهن نيست
مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند
و اگر ميخواهيم روزهامان
همه با شبهامان
طرحي از عاطفه با هم ريزند
گاهگاهي بايد
به سر سفرهء دل بنشينيم
قرص ناني بخوريم
از سر سفرهء عشق
گامهامان بايد
همهء فاصله ها را امروز
كوتاه كنند
و سر انگشت تفاهم هر روز
نقب در نقب دري بگشايد
دري از عشق به باغ گل سرخ
"و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم

sarveazad
Wednesday 13 February 2013, 09:10 PM
دلم تنگ است

نمي دانم ز تنهايي

پناه آرم كدامين سوي

پريشان حالم و بي تاب مي گريم

وقلبم بي امان محتاج مهر توست

نمي داني چه غمگين

رهسپار لحظه هاي بيقرارم من

به دنبال تو همچون كودكي هستم

و معصومانه مي جويم

پناه شانه هايت را

كه شايد اندكي

أرام گيرد دل

دلم تنگ است و تنهايي

به لب مي أورد جانم

به دنبال تو مي گردم

به سويت پيش مي أيم

چه شيرين است

پر از احساس يك خوشبختي نابم

پر از اميد سبز خوب ديدارم

و مي خواهم كه نامت

را به لوح سينه بنگارم

ونجوايي كنم در دل

و گويم تا ابد

*من دوستت دارم*

sarveazad
Thursday 14 February 2013, 03:01 PM
اگر مي دانستي چه قدر دوستت دارم ...
هيچ گاه براي آمدنت باران را بهانه نمي کردي !
رنگين کمان من!!!

sarveazad
Saturday 16 February 2013, 06:22 PM
مهربانم!
شعر هایم...نوشته هایم و عاشقانه هایم

...به تمنای چشم های توست

...چشم هایت را نبند

هستی ام به باد می رود...

عشق بی همتای من!

به حرمت نفس هایت و

به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند

که پاکی چشمانت

زیباترین تصویریست که در

ذهن سیالم حک شده است

leilashani
Tuesday 19 February 2013, 06:01 PM
:41:

sarveazad
Wednesday 20 February 2013, 10:41 PM
دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم
دلگیر نباش ، تقصیر از خودت بود !
دسته کلید علاقه که گم شد ، باید عوض میکردی قفل تمام آرزو ها را . . .


- - - Updated - - -

این حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از فرهاد
شوریده تر از مجنون
حسرت به دلی در باد
بی وقفه ترین عاشق
موندم که تو پیدا شی
بی تو همه چی تلخه
باید که تو هم باشی


- - - Updated - - -

من به یادت بودم
اما تو بی احساس
به منو احساسم
تو خیانت کردی باز
یادم از یادت رفت
بی صدا قلبم مرد
من شدم تنها تر
خاطراتت رو غم برد
بی هوس عاشق بود
این دل بیچارم
از هوس تو رفتی
من هنوز بیمارم
بی خداحافظ بود
رفتنت از پیشم
دور میشیو من
بی صداتر میشم
به تو مدیونم من
عشقو یادم دادی
عاشقت بودم من
تو به بادم دادی .

sarveazad
Thursday 21 February 2013, 09:00 PM
همه لرزش دست و دلم

از آن بود
که عشق
پناهی گردد ٬
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست.

و خنکای مرهمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست ٬

غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و رنج رهایی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.

sarveazad
Thursday 21 February 2013, 09:18 PM
به من حرفی بزن امشبنذار تنها بمونم بازبیا برگرد به آغوشمکه من غرق نیازم بازبیا آروم آهستهبگو عشق تو وجودت هستبیا با من بمون عشقمکه عشق ما هنوز زندستنذار این روزگاره تلخبخنده به سروپامونبیا پیشم که اون میگهدوباره از جداییمونهمیشه ما باهم باشیمنه مثل نور و تاریکیمثاله روح و یک جسم شیممنو تو باز بشیم یکیشاعر : میلاد جانمحمدی

sahar98
Saturday 23 February 2013, 02:37 PM
You can see links before reply

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

sarveazad
Saturday 23 February 2013, 09:19 PM
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
...سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
...
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!

sarveazad
Thursday 28 February 2013, 08:34 PM
فرياد از اين دوران تار تيره فرجام.
اين تيره دوراني كه خورشيد از پس ابر :
خون ميفشاند – جاي مي – بر جام ايام !
فرياد ! فرياد !
از دامن يخ بسته ومتروك الوند
تا بيكران ساحل مفلوك كارون
هر جا كه اشكي مرده بر تابوت يك عشق.
هر جا كه قلبي زنده مدفون گشته در خون....
هر جا كه اه بيكس اوارگيها ....
دل ميشكافد در خم پس كوچه ي مرگ :
در سينه بي صاحب يك طفل محزون...
هر جا كه ديروزش ، غم افزا حسرتي تلخ:
بر ديده بد بخت فرداست ...
هر جا كه روزش ، انعكاسي وحشت انگيز :
از سيون تك سرفه ي خونين شبهاست .
يا جان انساني به ساز مطرب پول :
بازيچه اي بر سردي لب دوز لبهاست .
هر جا كه رنگ زندگي ، از چهره ي عشق :
از ترس فرداهاي ناكامي ، پريده است .
يا هستي وناموس فرزندان زحمت :
يا مال مشتي رهزن دامن دريده ست

LiOneL999
Thursday 28 February 2013, 09:08 PM
می دانی؟

یک وقت هایی باید


رویِ یک تکه کاغذ بنویسی







تعطیل است







و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

... ... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری




به آسمان خیره شوی



و بی خیال سوت بزنی


در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

sarveazad
Thursday 28 February 2013, 09:15 PM
لعنت به من که ساده دل سپردم ،لعنت به من اگر


واسش می مردم

دست من و گرفت بعد ولم کرد ،لعنت به اون کسی که


عاشقم کرد


یکی بگه یکی بگه که ماهه من کی بوده ،مسبب گناه


من کی بوده

سهم من از نگاه تو همین بود ،عشق تو بدترین قسمت


بهترین بود

رو دل بارون من و عاشقم کرد ،بین زمین و آسون ولم


کرد

یکی بگه چه جوری شد که این شد ،سهم تو آسمون و


من زمین شد