PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 [2] 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:50 PM
براي روز ميلاد تن من،
نمي خوام پيرهن شادي بپوشي
به رسم عادت ديرينه حتي،
برايم جام سرمستي بنوشي

براي روز ميلادم اگر تو،
به فکر هديه اي ارزنده هستي
منو با خود ببر تا اوج خواستن،
بگو با من که با من زنده هستي

که من بي تو نه آغازم نه پايان،
تويي آغاز روز بودن من
نذار پايان اين احساس شيرين،
بشه بي تو غم فرسودن من


نمي خوام از گلهاي سرخابي،
برايم تاج خوشبختي بياري
به ارزشهاي ايثار محبت،
به پايم اشک خوشحالي بباري
You can see links before reply

Hapo
Friday 25 March 2011, 07:35 PM
به هر جا که نگاه میکنم تو را میبینم. تصویر تو تنها

چیزیست که چشمهایم باور میکند. دستان لرزانم را

دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم اما به

یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار

من نیستی. چشمهایم را آرام می بندم، صدایت در

گوشم میپیچد، طنین خنده هایت همه جا را پر

میکند، بی اختیار لبخند میزنم ولی صدایت دور و

دورتر میشود و ......من به یاد میاورم که باز هم تو

نیستی. چه شیرین است تمام لحظه ها را به یاد تو بودن

دلم میخواد با تو در کنار ساحل بنشینم سرم را

روی شانه ات بگذارم و امواج آبی را نگاه کنم و به

آواز امواج گوش بسپارم. دلم برای آرامش نیلگون

امواج تنگ شده ، دلم برای چشمهای زیبای تو تنگ

شده، دلم هوایت را کرده است

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:05 PM
پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم

از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزرش دهد

پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من

ترسم صدای شهپرت خوابست و بیدارش کند

ای گربه خوش خط وخال امشب نیا بالین یار

ترسم صدای پای توخوابست وبیدارش کند

باد صبامحض خدا امشب نیا در باغ ما

ترسم صدای شاخه ها خوابست وبیدارش کند.

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:05 PM
خداحافظ مگو بامن مرو ای روح از جانم

در این دنیای عاشق کش تو هستی جان وجانانم

نهال خاطراتم را به دیده آب می دادم

گل یاد تو می روئید در رویای گلدانم

وگاهی بغض می کردم ز چشمم ژاله می بارید

زمان آبستن غم بود از پاییز چشمانم

پس ازتو آسمان بر دوش من آوار می گردد

ومی گیرم زاندوهت سرم را در گریبانت

بیا وبر دل سردم بیفشان نور عشقت را

که من بی روی تو هرگز در این وادی نمی مانم

ببین تندیس عشقم را که از فرجام می لرزد

نگیری گر تو دستم را زهم پاشیده می مانم

بمان با دست سرشارت غبار آینه بزدا

که ابر شوق چشمم را به پای تو ببارانم

تمنایم همه اینست ای تصویر رویایی

برای خواهش اشکم بمان در قاب چشمانم.

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:05 PM
بازدرخلوت من دست خیال

صورت شاد تورا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود

یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

دل من با دلت افسانه ی عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

رفتی و دردل من ماند بجای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده ی اشک

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

فروغ فرخزاد

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:06 PM
انان که خاک را به نظر کیمیا کنند
ایا بود که گوشه چشمی به ما کنند
Those who turn lead into gold
Will they ever our sight behold?

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبش دوا کنند
I hide my ills from false physicians
May my cure come from the invisible fold.


چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
ان به که کار خود به عنایت رها کنند
Salvation is not in piety,
The deed for its own sake should unfold.


می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
Drinking the forbidden wine with sincerity
Surpass the moral rules we pretend to uphold.


حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا ان رمان که پرده بر افتد چه ها کنند
Behind the veil, many schemes remain,
After unveiling, how will they be sold?


معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
When beloved reveals a glimpse
Many tales by many are told.


گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
Heartwarming tales of lovers in this world
Warm even the hearts that may be ice cold.


پیراهنی که اید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
The shirt that carried Joseph’s scent,
His brothers would gladly have sold.


بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله به اشنا کنند
Be fair with my increasing love
Let not others mock me and scold.


بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
Come, show yourself in the tavern
To the servants whom your passage extolled.


پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
Keep jealous eyes away, because the good
For God’s sake, choose the good and bold.


حافظ مدام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
Hafiz, sustained union cannot be cajoled;
Kings in the marketplace rarely strolled.

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:06 PM
عاشقانه
بيتوته‌ی کوتاهي‌ست جهان
در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشيد
همچون دشنامي برمي‌آيد
و روز
شرم‌ساری جبران‌ناپذيری‌ست.


آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی


درخت،
جهل ِ معصيت‌بار ِ نياکان است

و نسيم
وسوسه‌يي‌ست نابه‌کار.
مهتاب پاييزی
کفری‌ست که جهان را مي‌آلايد.


چيزی بگوی

پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی

هر دريچه‌ی نغز
بر چشم‌انداز ِ عقوبتي مي‌گشايد.

عشق
رطوبت ِ چندش‌انگيز ِ پلشتي‌ست
و آسمان
سرپناهي
تا به خاک بنشيني و
بر سرنوشت ِ خويش
گريه ساز کني.

آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی،
هر چه باشد


چشمه‌ها
از تابوت مي‌جوشند
و سوگواران ِ ژوليده آبروی جهان‌اند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمندتران‌اند.


خامُش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه شوم

از عشق
چيزی بگوی!

احمد شاملو

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:07 PM
در کار عشق ما همیشه اما بود
بی جانی ریشه از ساقه پیدا بود
آن شب که گفتی باورم کن با تو میمانم
دلواپسی های من از صبح فردا بود
آن شب که گفتی با تو هستم تا که دنیا هست
باورم نکردم گرچه این جمله زیبا بود
در عمق دریا یک قطره پیدا نیست
پایان عشق ما پایان دنیا نیست
مثل زلال آب من باورت کردم
مینای یک رنگی در ساغرت کردم
سلطان قلب خود تاج سرت کردم
در چشم دل پاکان پیغمبرت کردم

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:07 PM
هرگز هرگز هرگز بی تو نمیخندم

هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم

خدا خدا خدایا اگر به کام من

جهان نگردانی جهان بسوزانم

خدا خدا خدایا مرا بگریانی

من آسمانت را ز غم بگریانم

منم که در دل ز نامرادی

ترانــــــــــــــه ها دارم

منم که چون باد گذشته از جان

فـــــــــــــــــتانه ها دارم

تویی آن فروغ آرزوها

که درد جست و جو را پایان تویی

تو بیا که بی تو آه سردم

که بی تو موج دردم درمان تویی تو

هرگز هرگز هرگز بی تو نمی خندم !

هرگز هرگز هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم !

Mehraneh
Friday 25 March 2011, 09:07 PM
قسم به جونم ، که بی قسم میدونم
نور ستاره ی تو رفته از آسمونم
چشام اشکی نداره به پای تو بباره
یه قطره پاره پاره قسم خوردن نداره
نگینی بودی بر انگشتر من
امیدی در دل عاشق تر من
تو که آتش زدی بر هستی من
به باد دادی چرا خاکستر من
تو که با قلب عاشق می پریدی
شکستی پس چرا بال و پر من
چرا میخوای قسم های دروغت
بشه یک باره دیگه باور من

chaz2163
Friday 25 March 2011, 10:13 PM
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست

ندهم دل به قد و قامت سرو
که چو بالای دلپذیر تو نیست

در همه شهر ای کمان ابرو
کس ندانم که صید تیر تو نیست

دل مردم دگر کسی نبرد
که دلی نیست کان اسیر تو نیست

گر بگیری نظیر من چه کنم
گر مرا در جهان نظیر تو نیست

ظاهر آن است کان دل چو حدید
درخور صدر چون حریر تو نیست

همه عالم به عشقبازی رفت
نام سعدی که در ضمیر تو نیست

Hapo
Saturday 26 March 2011, 11:01 AM
گفتمش : دل می خری ؟
برسید چند؟
گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !
خنده کرد و دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای بایش روی دل جا مانده بود ......

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:37 PM
من بت پرست نبودم گناهم این بود که دل می پرستیدم

کاش وقتی ابراهیم با تبر به سوی کعبه می آمد ،

من در کعبه ی دلت ، خدای کعبه بودم نه بت درون آن

شکستم ، خرد شدم ، بدون اینکه ناله ای کنم

امّا درد را با تمام وجود احساس کردم و صدای شکستنم را تمام دنیا فهمید ،

وقتی که فریاد بر آمد بت کعبه شکست

این بخت من است که خدایان مرا جز برای خرد شدن به کعبه راه نداده اند

اگر شکستن من تو را راضی می کند حرفی نیست ،

فقط بگذار ریزه های من همراه اشک هایم تا ابد

درون کعبه ی دلت باقی بماند و آن ها را دور نریز

در مسلخ عشق سر از تنم جدا خواهند کرد

این خواست خداست که برای اثبات عشق به جای اسماعیل قربانی شوم

و درون دل تو قربانگاه من خواهد بود


(You can see links before reply)

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:38 PM
با رفتن تو آسمان رنگی دگر شد

با رفتن تو دیدگانم خونین و تر شد



دیگر توان شعر گفتن در برم نیست

با رفتن تو عصر من با ناله سر شد



غمگین ترینم در نبودت بین یاران

خون از دو چشمم گشته جاری همچو باران



تنهاترین ماوای من بعد از تو دلدار

میخانه هست و جمع پاک غم گساران



چشمم به در تا عاقبت روزی بیایی

پایان دهی بر گریه و درد و جدایی

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:38 PM
بوي موهات زير بارون


بوي گندم زار نمناك


بوي سبزه زار خيس


بوي خيس تنه خاك


جاده هاي مهربوني


رگاي آبي دستات


غم بارون غروب


ته چشمات تو صدات


قلب تو شهر گل ياس


دست تو بازار خوبي


اشك تو باران روي


مرمر ديوار خوبي


ياد بارون و تن تو


ياد بارون و تن خاك


بوي گل تو شوره زار


بوي خيس تنه خاك

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:38 PM
وای باران بارن!!

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست

ای عزیز من بی تو چه سخت است که من جز کلمات چاره ای دارم

هر چند عزیزی چون تو دارم و غمی ندارم

پس با تو بودن را با نگارش چهره ات به هم امیخته

و به تو از تو مینویسم:

با تو همه رنگهای این سرزمین را اشنا میبینم

با تو اهوان این صحرا همبازی منند

با تو کوهها هامیان وفادار خاندان منند

با تو من با بهار میرویم

با تو من عشق را شوق را زندگی را

و مهربانی پاک خداوند را مینوشم

با تو من در غربت این صحرا در سکوت این اسمان

و در تنهایی این بی کسی

غرق شور و شوقم

با تو درختان برادران و گل ها خواهران منند

با تو من در عطر یاسها پخش میشوم

با تو..............

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:39 PM
بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان میگذری از اندوه درونم

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم

چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد

گوییا خانه فرو ریخت سرم

بی نو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته صدایی

تو همه بود و نبودی..... تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من......که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل ...... به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:39 PM
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست
این لحظه های ناب
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
تو شنودنی ست
این سر نه مست باده
این سر که مست مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست
تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی ست
من پکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست
این تیره روزگار
در پرده غبار دلم را فروگرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده های تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز می ربایم
اما چه ؟
بوسه بوسه از آن لب ربودنی ست
تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود
غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظه های پرشور
این لحظه های ناب
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:39 PM
دیدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش خفته بودند

زودتر از تو نا گفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از منو هر چه در من نهان بود

می رمیدی

می رهیدی

یادم آید که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

می کشیدی

می کشیدی

آخرین بار

آخرین لحظه ی تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باز نالید و من گوش کردم

خش خش برگ های خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم کشاندی

گرچه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه، هرگز ندانستم از عشق

چیستی تو ؟

کیستی تو ؟

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:40 PM
ای کاش

هزار تیغ برهنه

بر اندوه تو می نشست

تا بتوانم

بشارت روشنی فردا را

بر فراز پلک هایت

نگاه کنم

اینک

صدای آن یار بی دریغ

گل می کند در سبزترین سکوت

و گلهای هرزه را

در بارش مداوم خویش

درو می کند

جنگل

در اندیشه های سبز تو

جاری ست *


*خسرو گلسرخی

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:40 PM
چون دوستت می دارم

حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد

من می سوزم

پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد

من زرد می شوم

روسری زردت که از کوچه عبور می‌کند

عاشق می شوم

و تا کفش های رفتنت ‌جفت می شوند

غریب می‌مانم

و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو

من سبز می‌مانم...

که نیلوفرانه دوستت می دارم

نه ماننده‌ی مردمانی که دوست داشتن را

به عادتی که ارث برده‌اند

با طعم غریزه نشخوار می کنند

من درست مثل خودم

هنوز و همیشه دوستت می دارم *

*بهمن قره داغی

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 06:41 PM
حالا که پابند تو هستم می گریزی پابند لبخند تو هستم می گریزی

با خنده هایت زندگی می آفرینی تا دیدمت فهمیدم این را آخرینی

از بوسه پرهیزم نمودی با غصه لبریزم نمودی

بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده

می گریزی می گریزی

روزی تو زمن گر جدا بشوی با غیر دلم آشنا بشوی

بی وفائی بی وفائی

حالا که پابند تو هستم می گریزی پابند لبخند تو هستم می گریزی

با خنده هایت زندگی می آفرینی تا دیدمت فهمیدم این را آخرینی

از بوسه پرهیزم نمودی با غصه لبریزم نمودی

بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده

می گریزی می گریزی

روزی تو زمن گر جدا بشوی با غیر دلم آشنا بشوی


(You can see links before reply)

Hapo
Saturday 26 March 2011, 07:49 PM
می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه

همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه

تجربه و خاطره و گذر عمر

chaz2163
Saturday 26 March 2011, 08:29 PM
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چو پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

Hapo
Saturday 26 March 2011, 08:32 PM
ساده دل-من-که می پنداشتم
عشق!فصل مشترک من و توست
و تو میراث خوار جنونی هزار ساله بودی
که از اجدادت به تو رسیده بود
تو از ابدیتی دم میزدی
که مرا یارای رسیدن نبود
و من همه ی همتم کشف آتش بود
نا بدان پناه برم از وحشت ثانیه هایی
که هر لحظه بر روحم آوار می شدند
من از تو چه می خواستم،جز روحت؟
و تو از من
آه......خنده ام می گیرد!
چه تضاد نامبارکیست
فاصله طبقاتی اندیشه های من و تو
من! شب تا سحر
در بارش یکریز باران و تگرگ آب می شدم
و تو انگار هیچ نمی خواستی
این را درک کن،شاید قوه ی ادراکت.....
من از تو
تندیسی از وفا و مهربانی ساخته بودم
و میان این همه وهم و واهمه
معبدی ساخته بودم
شاید عبادتگاه خلوت شب هایم باشد......

chaz2163
Saturday 26 March 2011, 09:37 PM
صـبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه بیابان تو داده ای ما را

شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تــفقدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلـیب شیدا را

به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان باد پـیـما را

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:41 PM
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
...
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
آيا باز هم نواي خوش خنده هايمان
گوشت را مي نوازد
آيا هنوز هم به ياد داري
همه سالهاي شادي را كه در كنار هم سپري كرديم
...

قلبت را تا هميشه
برايم روشن بدار ...

ماگدا هرزبرگر

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:41 PM
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني ...

ماگدا هرزبرگر

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:42 PM
قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گريزان ميرفت

نقش خوارزم و خيال لب جيحون مي‌بست
با هزاران گله از ملک سليمان مي‌رفت

مي‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همي‌ديدم و از کالبدم جان مي‌رفت

چون همي‌گفتمش اي مونس ديرينه‌ي من
سخت مي‌گفت و دل‌آزرده و گريان مي‌رفت

گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
کان شکر لهجه‌ي خوشخوان خوش الحان مي‌رفت

لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان مي‌رفت

پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غايت حرمان مي‌رفت

حافظ

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:42 PM
دیگران
معشوق را مایملک خود میپندارند
اما من
تنها میخواهم تماشایت کنم ... * پابلو نرودا *

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:42 PM
درك تنهایی و دلتنگی ام
یك دنیا صبر می خواست و مهر
و تو چه با سخاوت هر دو را در برداشتی

ای معنی سبز تمام كلام ناگفته ام
تو را تا هنگام كه نفسی در كنج سینه باشد
با همه وجود و با دستان خالیم
به خاطر خواهم داشت ...

آسمان هم مهربانی نگاهت را وام گرفته
در ترنم باران و نم اشكت چه پاكی نهاده
اما دیدگان این همیشه غصه دار باران چشمان تو را هرگز تاب ندارد
پس با دستانت مهربانی زدودن اشكها را برایم به ضیافت بخوان
تا بگویم با این لبهای ترك خورده از عطش عشق
تو را تا آن هنگام كه جانی در بدن باشد
به خاطر خواهم

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:42 PM
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:43 PM
رودها در جاری شدن
.وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها
همه انسانها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد

Mehraneh
Saturday 26 March 2011, 09:43 PM
چه روزگار خوبی بود روزای خوب بچگی


اون روزا كه حرفهای عشق یرنگی بودو سادگی


اون روزا كه دلخوشیمون چندتا مداد رنگی بود


حیف كه چه زود تموم شدن چه روزای قشنگی بود


چه قصه های خوبی بود قصه های مادر بزرگ


قصه شاه پریون قصه اون بره و گرگ


ببین چه ساده گم شدیم تو بازیهای روزگار


از اون روزای بچگی حالا چی مونده یادگار

chaz2163
Saturday 26 March 2011, 10:03 PM
رودها در جاری شدن
.وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها
همه انسانها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد

ممنون mehraneh متن زیبایی بود

morteza3164
Sunday 27 March 2011, 09:10 AM
دل تنها


دل اگر تنها شود بر سوی هرکس می رود



این دل مگر تنها شده بر پای ناکس می رود



بازی اگر پرواز کند بر هر کجا بالی زند



این باز مگر نادان شده در کوی کرکس می رود



فرهاد اگر کوهی بکند چون شیرین در دل فکند



ای عاشق کوهی بکن چون عشق زبی کس می رود



هر کس به کار خویشتن ،عارف دلی تنها شدن



چون طوطی شکر شکن از خاک هوس می رود



باید دلی در سینه کاشت چون عاشقی در پیشه داشت



چو عشق بازیچه شود پاکی به محبس می رود



در کاروان عاشقان باید سری بر سینه داشت



چونکه تو خیره سر شوی این کاروان بس می رود



صاحبدلی در کین شده چون پیر صنعان دین شده



ای پیر فرزانه چه شد عشقت زنفس می رود



ای طایر فرخنده پی فالی بزن در کار می



چون سائلی رنجیده شد اشکم به ارس می رود



ای الیاس اینک چرا یک گل زبوستان کم شده



چون صوت الحی تو است تا بانگ جرس می رود

Hapo
Sunday 27 March 2011, 11:13 AM
تو که دل دادی به من

هر چی بود گفتی به من

چرا رفتی، چرا من و جا گذاشتی

چرا توی حریم قلبم، پاگذاشتی

هر چه از دلم تو بردی

هر چه دیدی یا ندیدی

دلت و به دله غریبه کاشتی

من اینجا، توی قربت جا گذاشتی

من موندمو با دله شکسته ، با دلی زخمی خسته

بین راههای بسته ، توی تاریکی نشسته

chaz2163
Sunday 27 March 2011, 01:48 PM
هر گـل نـو که شد چمن آرای
ز اثـر رنـگ و بـوی صحبت اوست

Hapo
Sunday 27 March 2011, 01:50 PM
می نویسم تا بدونی, تو رو میخوام عزیزم
می نویسم تا بفهمی, تو رو دوست دارم عزیزم

دلم و خالی گذاشتم
که عشق تو بیاد تو قلبم

که بگم, تو رو میخوام
تو همیشه باش تو قلبم
تو همیشه باش تو قلبم

عشق من هنوز تو هستی
سر نوشته من تو هستی

پس نذار تنها بمونم
تا توی تنهایی نمیرم

chaz2163
Sunday 27 March 2011, 02:12 PM
می نویسم تا بدونی, تو رو میخوام عزیزم
می نویسم تا بفهمی, تو رو دوست دارم عزیزم

دلم و خالی گذاشتم
که عشق تو بیاد تو قلبم

که بگم, تو رو میخوام
تو همیشه باش تو قلبم
تو همیشه باش تو قلبم

عشق من هنوز تو هستی
سر نوشته من تو هستی

پس نذار تنها بمونم
تا توی تنهایی نمیرم


ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

Mehraneh
Monday 28 March 2011, 06:01 PM
كاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟
كه چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم.... غزل داغ نگاه !
می سرایی از لب.....شعر مستانه آه !

راز زیبایی مژگان سیاه
در همین قطره لغزنده غم ....پنهان است !
و سرودن از تو
با صراحت ! بی ترس ! .... باز هم كتمان است !

كاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟

رنج اندوه كدامین خواهش
نقش لبخند لبت را برده ؟؟؟

نغمه زرد كدامین پاییز ...
غنچه قلب تو را پژمرده ؟؟؟؟

كاش میدانستی .... به چه می اندیشم ؟
كه چنین مبهوتم ....
من فقط جرعه ای از مهر تو را نوشیدم !!!
با تو ای ترجمه عشق "خدا" را دیدم !!!

آه ای میكده ام !!!
گاه بیداری را
از من و بیخبری هیچ مخواه !
كه من از مستی خود هشیارم !

كاش میدانستی ... به چه می اندیشم !!!
كاش میدانستی!!!!
كاش ...

Mehraneh
Monday 28 March 2011, 06:02 PM
چه زیبا می شوی وقتی که می گردی سرپا سبز
تو را من دوســت می دارم تو را ای سبز بالا سبز

تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز

دلم قد می کشـــــد تا آبشار صاف گیسویت
تو اما تشنه می خواهی مرا غرق تمنا سبز

به زیر اســـــمان چشــــم تو تا چند بنشــــینم
بگو پژمرده می خواهی مرا ای اسمان یا سبز

به هنگام عــبور از لحظه های آبی احساس
مرا پل می زند چشم تو از آبی ترین تا سبز

تو در چشم من آن زیـــباترین گـــل در بهارانی
به غیر از تو نمی بینم گلی در جمع گلها سبز

میان این همه گــــلهای رنــــگارنـــــگ باغ عشق
گل از چشم تو می چینم گل از چشم تو زیبا سبز

به شوق دیدنت سر می کشند از پشت پرچین ها
بــــهار آورترین گــــــلها هــــــمه محو تماشا سبز

فضــــــای دره از بــــوی بـــــهار آکنده می گردد
چون بر می داری آهسته قدم روی علفها سبز

بیا ای دختر دریا کــــــنار ســــــاحل چشمم
که دیدن دارد اینجا با تو چشم انداز دریا سبز

نه تنها عشق من احساس من یا شعر من شد سبز
که از لـــطف نــگاهت خـــــــاک هم گردیده حتا سبز


(You can see links before reply)

Mehraneh
Monday 28 March 2011, 06:02 PM
می گریم


برای دور شدن از خاطره ها


دو ركعت گریستن بر یاد ها


واجب است


تو هم گریه كن


گریه تنها مرهم زخم بی شفای عشق است


دریغا كه عشق....


خوابی از خوابهای خاكستر است

دیگر هیچ رد پایی از احساس


بر تن جاده عشق


باقی نمانده است


به تفسیر جدایی رسیده ایم


بی باور و خسته


از عشق رنجیده ایم


می گویند ،


هر كه از وادی عشق گذر كرد


از سنگ ناله شنید


و از ستاره ،


هق هق گریه



گریه كن


من هم باتو


می گریم

Mehraneh
Monday 28 March 2011, 06:02 PM
شب است و نام تو را عارفانه میخوانم
ببین كه شعر تو را بی بهانه میخوانم
شب است و مرغ شب و ذكر حمد ایزد پاك
و من كه ذكر تو را جاودانه میخوانم
به كلبه دل من عاشقانه كن گذری
كه من همیشه تو را ، عاشقانه میخوانم
جوانه میشكفد دردلم به عشق وصال
و من ، دوباره تو را چون جوانه میخوانم
أسیر موج دعایم ، كسی نمیداند
كه زیر موج ، غزل از كرانه میخوانم
در این غروب غم انگیز ، همدم من باش
ببین كه شعر تو را ، بی بهانه میخوان

Mehraneh
Monday 28 March 2011, 06:02 PM
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و در یا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی عشق یعنی بندگی آزادگی

Mehraneh
Monday 28 March 2011, 06:03 PM
روزگاریست


همه عرض بدن میخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند

دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

آنچه دیدند به مقیاس نظرمی سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند

خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

Mehraneh
Monday 28 March 2011, 06:03 PM
شعر دیوانگی از «سیمین بهبهانی»

یارب مرا یاری بده،تا خوب آزارش كنم
رنجش دهم زجرش دهم،زارش كنم،خوارش كنم
از بوسه های آتشین از خنده های دلنشین
صد شعله در جانش كنم رامش كنم، رامش كنم

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از ننگ آزارش دهم،از غصه بیمارش كنم
بندی به پایش افكنم،گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر،كالای بازارش كنم

گوید بیفزا مهر خود،گویم بكاهم مهر خود
گوید كه كمتر كن جفا، گویم كه بسیارش كنم
هر شامگه در خانه ای چابكتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای،از خویش بیزارش كنم

چون بینم آن شیدای من،فارغ شد از سودای من
منزل كنم در كوی او، باشد كه دیدارش كنم
گیسوی خود افشان كنم جادوی خود پژمان كنم
با گونه گون سوگندها بار دگر یارش كنم

چون یار شد بار دگر كوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش كنم


پاسخ دیوانگی از« ابراهیم صبا»

یارت شوم یارت شوم،هر چند آزارم كنی
نازت كشم نازت كشم،گر در جهان خوارم كنی
بر من پسندی گر منم دل را نساز غرق غم
باشد شفا بخش دلم،كز عشق بیمارم كنی
گر رانیم از كوی خود،ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوش دلم ، هر عشوه در كارم كنی
من طایر پر بسته ام،در كنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشكسته ام،تا خود گرفتارم كنی
من عاشق دلداده ام بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو، تا با بلا یارم كنی
ما را چو كردی امتحان،ناچار گردی مهربان
رحم آر ای آرام جان بر این دل زارم كنی
گر حال دشنامم دهی روز دگر جانم دهی
كامم دهی الطاف بسیارم كنی


پاسخ به پاسخ دیوانگی «از سیمین بهبهانی»

گفتی شفا بخشم ترا،وز عشق بیمارت كنم
یعنی به خود دشمن شوم،با خویشتن یارت كنم
گفتی كه دلدارت شوم،شمع شب تارت شوم
خوابی مبارك دیده ای ترسم كه بیدارت كنم

zendegieh_khabha
Tuesday 29 March 2011, 10:20 AM
غمي در سينه دريا نهفتست
كه مي خواهد بر افشاند به ساحل
چو مي بيند كه ساحل ژرف خفتست
نگه مي دارد آن را باز در دل
به جان ساحل آشفته اما
غمي ديگر در دوزخ گشادست
شفا مي خواهد از آغوش دريا
ولي چون مرده بر جاي اوفتادست
كنار هم دو سرگردان دو غمناك
خبر از درد يكديگر ندارند
يكي را آرزو آب و يكي خاك
دريغا عشق را باور ندارند

Hapo
Tuesday 29 March 2011, 10:43 AM
وقتی یادت به سرم میزنه گریه م میگیره
آرم آرم دل تنگم داره بی تو میمیره
یار محبوب قشنگم من فراموشت نکردم
بی تو اینجا رو نمی خوام و میرم و برنمیگردم

mehdihooman
Tuesday 29 March 2011, 12:46 PM
من شام را فهمیده ام ، زیرا که تو شام منی
در عشق بنیان گشته ام ،‌آغاز بنیان منی
من با فرشته گنگم و ،‌من از خدا ترسیده ام
در بند شیطان گشته ام ، زیرا تو شیطان منی
ایمان کجا چون هیزمی آتش به جانم می زند
تو آتشین کفری ولی مشروح ایمان منی
من تا سحر بیدارم از ، ‌لبخند نابت نازنین
زخمی و مرهم توامان ، هم درد و درمان منی
در حال فهمیدم چرا ،‌ آدم فریبت می خورد
حوا و سیب و مار این ، قلب پریشان منی
این دل بیابانی شده ، باش و ببار و ریشه کن
بر این کویر سرد دل ، مانند باران منی
من دوستت می دارم و ، از عشق تو سر می روم
زیرا که سامان و سر و ، شمع شبستان منی
من با تو زیبا می شوم ، زیبای رویاهای من
با آن لبان آتشین ،‌ زایشگر جان منی
حبل المتین زلف تو ، فرش سر من می شود
من راضیم بر رزق تو ، زیرا تو قرآن منی
در عشق من عریان شو ای بانوی شام تیره ام
آن سان که شوق و شور و شر ، در شعر عریان منی
هومن فدای ناز تو ،‌ با من بساز ای ماهرو
زیرا که آوای غم این چشم گریان منی

Hapo
Tuesday 29 March 2011, 09:33 PM
دخترم... با تو سخن می گویم

گوش کن با تو سخن می گویم

زندگی در نگهم گلزاریست

و تو با قامت چون نیلوفر

شاخه ی پرگل این گلزاری

من در اندام تو یک خرمن گل می بینم

گل گییسو گل لب ها گل لبخند شباب

من بچشمان تو گل ها ی فراوان دیدم

گل عفت گل صد رنگ امید

گل فردای بزرگ گل فردای سپید

میخرامی و تورا می نگرم

چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است

تو همان خردنهالی که چنین بالیدی

راست چون شاخه سرسبز برومند شدی

همچو پرغنچه درختی همه لبخند شدی

دیده بگشای ودراندیشه گل چینان باش

همه گلچین گل امروزند

همه هستی سوزند

کس به فردای گل باغ نمی اندیشد

آنکه همه گل ها به هوس می چرخد

بلبل عاشق نیست

بلکه گلچین سیه کرداری است

که سراسیمه دود در پی گل های لطیف

تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک

توگل شادابی

به ره باد مرو

غافل از بادمشو

ای گل صدپرمن

با تو در پرده سخن می گویم......

گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

گل پژمرده نخندد بر شاخ

کس نگیرد زگل مرده سراغ

دختم با تو سخن می گویم......!

عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست

و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب

گردن آویز برای زنجیری

تانگهبان تو باشم زحرامی در شب

برخورد از رنج نپیچم همه روز

دیده از خواب بپوشم همه شام

دخترم ...گوهرمن

گوهرم... دخترمن

تو که تک گوهر دنیای منی

دل به لبخند حرامی مسپار

دزد را دوست مخوان

چشم امید برابلیس مدار

دیوخویان پلیدی که سلیمان رویند

همه گوهر شکنند

دیو کی ارزش گوهرداند

نه خردمندبود

آنکه اهریمن را

از سرجهل سلیمان خواند

دخترم ای همه هستی من

توچراغی توچراغ همه شب های منی

به راه باد مرو

توگلی دسته گلی صدرنگی

پیش گلچین منشین

تویکی گوهرتابنده بی مانندی

خویش را خوار مبین

آری ای دختركم

ای سراپا الماس

از حرامی بهراس

قيمت خودشكن

قدرخود رابشناس

قدرخود رابشناس ...

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:13 PM
عشق یعنی پاکی و صدق و صفا

خود شناسی حق شناسی از وفا

عشق یعنی دور بودن از خطا

بنده بودن خلوت دل با خدا

عشق یعنی نفس را گردن زدن

پاک و طاهر گشتن روح و بدن

عشق یعنی صیقل زنگار دل

دیدن اسرار غیب در جام دل .....!

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:13 PM
دل من میل تو دارد,چه بجوئی چه نجوئی
دیده ام جای تو باشد , چه بمانی چه نمانی

من که بیمار تو هستم, چه بپرسی ,چه نپرسی
جان به راه تو سپارم , چه ندانی چه بدانی

می توانی به همه عمر دلم را بفریبی , ور بکوشی ز دل من بگریزی , نتوانی
دل من سوی تو آید , بزنی یا بپذیری

بوسه ات جان بفزاید , بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم , چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:18 PM
عمري است تا من در طلب هر روز گامي ميزنم
دست شفاعت هر زمان در نيك نامي ميزنم
بي ماه مهر افروز خود تا بگذرانم روز خود
دامي به راهي مينهم مرغي به دامي ميزنم
اورنگ كو گلچهر كو نقش وفا و مهر كو
حالي من اندر عاشقي داو تمامي ميزنم
دانم سر آرد غصّه را رنگين بر آرد قصه را
اين آه خون افشان كه من هر صبح و شامي ميزنم
هرچند كان آرام دل دانم نبخشد كام دل
نقش خيالي ميكشم فال دوامي ميزنم
با انكه از وي غايبم وز مي چو حافظ تايبم
در مجلس روحانيان گه گاه جامي ميزنم

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:21 PM
از امشب
خوابهایم برای تو
از این پس
باچشم های باز می خوابم
از اینجا به بعد
چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می اید
و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم
از اینجا به بعد
که تو چترت را نو می کنی
من از راههای پراز چتر رفته برمی گردم
ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید
از اینجا به هر کجا
من بدون ساعت راه می روم
بدوه هر روز که صبح را
از پنجره به عصر می برد
و پای سکوت ماه
به خاطره خیره می شود
از اینجا به بعد
دنیا زیر قدم هایم تمام می شود
و تو از دو چشم باز
که رو به آخر دنیامی خوابد
رو به چترهای رفته
تمام خوابهایم را خواهی دید

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:24 PM
از پیش من برو که دل آزارم
ناپایدار و سست و گنه کارم
در کنج سینه یک دل دیوانه
در کنج دل هزار هوس دارم
قلب تو پک و دامن من ناپک
من شاهدم به خلوت بیگناه
تو از شراب بوسه من مستی
من سرخوش از شرابم و پیمانه
چشمان من هزار زبان دارد
من ساقیم به محفل سرمستان
تا کی ز درد عشق سخن گویی
گر بوسه خواهی از لب من بستان
عشق تو همچو پرتو مهتابست
تابیده بی خبر به لجن زاری
باران رحمتی است که می بارد
بر سنگلاخ قلب گنهکاری
من ظلمت و تباهی جاویدم
تو آفتاب روشن امیدی
بر جانم ای فروغ سعادتبخش
دیر است این زمان که تو تابیدی
دیر آمدم و دامنم از کف رفت
دیر آمدی و غرق گنه گشتم
از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:24 PM
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده یی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا میشناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
وای برمن که دیوانه بودم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:25 PM
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم ایی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:37 PM
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می اید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:38 PM
در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید
شرمنک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه یی لغزید
بوسه یی شعله زد میان دو لب

فروغ فرخزاد

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:38 PM
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند


فروغ فرخزاد

Mehraneh
Tuesday 29 March 2011, 10:38 PM
شهریست در کنار آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
شهریست در کناره آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور
شهریست در کناره آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است
آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینه امواج بیکران
بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتاده است و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را
کنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم


فروغ فرخزاد

Hapo
Tuesday 29 March 2011, 10:48 PM
اگر ماه بودم به هرجا که بودم


سراغ تورا از خدا می گرفتم


وگر سنگ بودم به هرجا که بودی


سر رهگذار تو جا می گرفتم


اگر ماه بودی به صد ناز شاید


شبی بر لب بام من می نشستی


وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی مرا میشکستی

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:30 PM
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هرجا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو ! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
چرا؟...او شبنم پکیزه ای بود
که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد
به جامی باده شور افکنی بود
که در عشق لبانی تشنه می سوخت
چو می آمد ز ره پیمانه نوشی
بقلب جام از شادی می افروخت
شبی نا گه سر آمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟
چرا بر ذره های جامش آویخت ؟
کنون این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی


فروغ فرخزاد



(You can see links before reply)

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:31 PM
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

فروغ فرخزاد

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:31 PM
باز کن از سر گیسویم بند
پند بس کن که نمیگیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر تا چند
از تنم جامه برآر و بنوش
شهد سوزنده لبهایم را
تا یکی در عطشی دردآلود
بسر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده زیاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ‚ ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنه چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری یافته است
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفسهای مرا
دل به او داده و برده است زیاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست بگو
پس چه شد نامه چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشته او
در دلش ناله کنان می میرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق ترا می گیرد
دست پیش آر و در آغوش گیر
این لبش این لب گرمش ای مرد
این سر و سینه سوزنده او
این تنش این تن نرمش ای مرد

فروغ فرخزاد

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:33 PM
به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه پرواز دارم
سرود ناله شد در سینه تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم
به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خودرا
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
لبم بوسه شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با ناله خونینش از تو
ولی ای مرد ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است تنگ است
مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده
کتابی خلوتی شعری سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانیان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
بدور افکن حدیث نام ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا میبخشد آن پروردگاری
که شاعر را دلی دیوانه داده
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر



فروغ فرخزاد

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:33 PM
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه ی دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او
رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
مست بودم ‚ مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کرد چه می دانم که بود
مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را



فروغ فرخزاد

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:34 PM
ـ‌ـ هِی تو...؟!

من... من دخترک زندانی ِ قصرعاجم
که آسمان پشت پنجره ام را
باد برده است...
و هنوز نمی دانم کدام فرشته ء بال شکسته
گیسوی شبم را با گریه بافته است...
من خدای سایه های تکرار کاهی رنگم...
من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
آنجا که نور با زمین هم آغوش می شود...
من صدای شکوفه ام وقتی که می زاید ...
******
ــ و بعد...؟!
روزی سایه ام که به خواب رفت
خودم را می دزدم
و پشت پلکهای مرطوب پسرک همسایه،

پنهان می کنم
تا شب که چشم هایش می بارد
بروم و با اشک هایش

چشمان خدا را بشویم...

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:34 PM
هنوز نمی دانم
چگونه از این لحظه ها گذشتی
و زمین را پیمودی
و به قلبم بخشیدی
بهار را...

هنوز نمی دانم
چگونه آرام عبور کردی از من
و رد پای روحت بر جسمم باقی ماند
و تو راه را...

انگار هوس چیدن سیبی
تو را کشاند
به خراشیدن قلبم
که سال ها
در انتهای انبار چوبی ذهن
حتی نداشت هوا را...


یا جستجوی لیوانی نور
تو را کشاند به تاریکی درون من
تا روشن سازی
اتاقک آبی قلبم را
صدا کن مرا...

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 12:35 PM
گمان می کنم دیشب خواب رنگ پریده ی واژه ای را دیدم
یا پرنده ای بی پر در آسمان هفتم
یا پنج شنبه ای از اضطراب و پروانه
یا زمستانی نوزاد
حالا لهجه ام سبز شده
و چشم هایم لای خواب دیشب جا مانده
هیچ کس نمی پرسد چرا سبز می پوشم
چرا سبز می نوشم
چرا دست هایم بوی ترانه گرفته
هیچ کس دلش برای پاییز پریروز تنگ نمی شود ؟
می خواهم بروم برای ایینه گریه کنم
گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می ایند
و آسمان بنفش می شود
یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم و یاد تو می افتم که همیشه حال مرا از ایینه می پرسیدی
بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند
مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند
و من فکر می کنم آخرین بوسه ات
روی کدام انگشتم بود
باز صدایت راه می افتد و نام من پرنده می شود
باز ایینه دست هایش را برای گریه های من تعبیر می کند
حالا تو هی بهانه بیاور
کنار همیشه نیامدنت باران به لکنت می افتد
و با بونه و بوسه سبز می شود
چه قدر آواز ، کف گلویم
چه قدر قمری کف دستم
دیگر نبودنت را بهانه نمی گیرم
به جان همین چراغ مخاطب ، به جان همین شعله
دیگر نه بی قراری من و کلمه
و نه بی تفاوتی کسی که تویی
اهمیت دارد
نه لب بی تبسم دی ماه
نه سکوت بی روزن این جمعه
نمی دانی چه قدر آواز ، کف گلویم
و چه قدر قمری ، کف دستم
اگر دی ماه سیگار بخواهد تعارفش می کنم
چون خواب دیده ام زمستان نوزاد آغوش من بزرگ می شود
صدای ساز می اید
صدای انگشت های تو روی نت های سکوت
نمی دانی چه قدر اضطراب پشت پلک هایم یخ زده
اصلا بگذار اعتراف کنم که می ترسم
هم از مرگ فنجان لب طلایی ام
هم از مرگ عنکبوت ماده
و هم از این شب که سرگیجه گرفته و هی می چرخد
از همان وقتی که سبز می پوشم می ترسم
از همان وقتی که سبز می نوشم می ترسم
و ترس پشت پلک این شمع شکل تو می شود
و باز رؤیای خیس آمدنت و باز باران پشت همیشه ی آسمان
اصلا چه کسی گفته هفت آسمان بالای سر من باشد ؟
اگر من آسمان نخواهم باید پیش کدام خدا بروم ؟
به فرض کنار همین شب دیوانه
رو به پنجره بمیرم
کدام آسمان کدام خدا سیاه می پوشد ؟
چه کسی می پرسد چند سال قبل از مرگش مرده بود ؟
اما دلم می خواهد
تو شب هفت مرا در آسمان هفتم بگیری
و رنگ چشم هایت لباس بپوشی
و دست هایت بوی ترانه و موسیقی بدهد
ایینه به خواب رفته است مخاطب
دیگر برای که گریه کنم ؟
دوم دی ماه ، پنجم پنجره ، هفتم آسمان ، نهم آبان
این روزها در تقویم هیچ خدایی ثبت نشده
فقط تو می دانی و من
لب هایم پر از ستاره و دوستت دارم است
لب هایم پر از حروف اشاره ، حروف نام تو
حالا مرا ورق بزن ... دختر صفحه ی بعد سطر اول می نشیند
آن قدر منتظر تا به سطر دوم بیایی بی بهانه ، بگویی دوستت دارم و نقطه
مرا ورق بزن



مریم اسدی

Hapo
Wednesday 30 March 2011, 04:49 PM
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

Hapo
Wednesday 30 March 2011, 04:50 PM
نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها





(( فروغ فرخزاد ))

Hapo
Wednesday 30 March 2011, 04:52 PM
کسی آمد که حرف عشقو با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی
چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست
یه عمری راهه و در قدرت ما نیست
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش می بردت هرجا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همون جاست

Hapo
Wednesday 30 March 2011, 04:53 PM
باز امشب قلب من٬ دیوانگی از سر گرفت
شعله های خفته من آتش دیگر گرفت
روح من آزاده بود در کهکشان بیکران
لیک جسم خاکی یکدم مرا در بر گرفت
ما و دل در انتظار لحظه ی دیدار ها
میتپیم و یادی او این خانه را در بر گرفت
سرنوشت وهستی من دفتر فریاد هاست
ای دریغا نعره در سینه ام آخر گرفت
خنده بر لب٬داغ بر دل همچو لاله٬ در بهار
آتش تنهای اخر شعله در پیکر گرفت
زنده گی مجموعه ی اوراق گوناگون بود
ای خوشا آن کس کین اوراق را کمتر گرفت
شمع مرد و شب گذشت و راز دل نا گفته ماند
عشق تو عقده بردل شکوه ی دیگر گرفت

Hapo
Wednesday 30 March 2011, 04:54 PM
این چیست ؟ حس گمشده ای در وجود من؟

یا هق هق غریب خدا در سجود من

آن شب که ماه پشت نگاهت خسوف کرد

تابیده بود تار وجودت به پود من

هی سنگ پشت سنگ بزن … نه,نمی روم

مجنون برکه ات شده ماه کبود من

از بس تمام شهر به تو خیره می شوند

جز خون نمانده در دل چشم حسود من !

تو بین من و او! به خدا عادلانه نیست…

هر گز نبود رابطه ی ما به سود من

چیزی به جز غزل که ندارم , از این به بعد

تقدیم چشم های تو بود و نبود من

Hapo
Wednesday 30 March 2011, 04:54 PM
گاهی که دلم…

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد…

چشمهایم را فراموش می کنم…

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند…

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس…

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست…

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد…

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند…

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست…

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد…

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد…

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد…

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است…

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 05:57 PM
طعم گس چهارشنبه
بوی تمشک و خاکستر
عطر تنبور و فلوت
دیروز کبوتری از من سراغ تو را می گرفت
یادم افتاد از هفتم آسمان ندیدمت
و چه قدر دلم برایت تنگ شده
من اگر نخواهم با روزهای خدا صبوری کنم چه می شود ؟
نمی دانی چه قدر دلم گرفته
سه ساعت است عقربه ها اسیر یک اند
این جا همه چیز مرده
حالا من با این همه مرده ی سیاه چه کنم ؟
صندلی ، میز، اینه ، ستاره ، پنجره ، دیوار
حتی دائی درون قاب و ماهی های درون آب
و من که از همه مرده ترم
اگر باور نمی کنی پاورچین و ساده کنارم بیا
و ببین که بوی کافور می دهم
آواز کلاغ سیاهی اتاق را بیش تر می کند
سیاه پوشانی که جای خرما قار قار تعارف می کنند
بنشین کنار مرگ من
تا دوباره زاده شوم
کسی برایم از شهریور کبوتری بال بسته آورده بود
بال هایش را که باز کردم
تو زاده شدی
بوی تمشک و خاکستر می اید
عطر تنبور و فلوت
کاسه ی شب
پر از سکه های ستاره شده
ماه گدایی می کند
ونوس نی لبک می زند
نپتون فلوت می نوازد
این شب عجب ارتفاعی دارد
بنشین و برای زمستان
مثنوی بخوان
نمی دانی چه قدر دوستت دارم
مرگ هم به لکنت افتاده
چشم هایم خکستری شد
سیگارت را خاموش کن
زمستان هم
از دود خوشش نمی اید
نگذار قهر کند
راستی امروز چندم پرنده است ؟
چرا خوابم نمی اید ؟
کسی برایم مریم آورده ، کسی انار ، کسی ریواس
ولی من به کسی فکر می کنم که هیچ وقت جز دست هایش
چیزی برایم نمی آورد
چرا می ترسی ؟
آن یک نفر کسی جز تو نیست
می خواهم نامت را در گوش ماه بگویم
نه !حسود تر از آنم که تو رابا ماه قسمت کنم
دوستت دارم
حتی اگر تمام قطره های باران بازم بدارند
می دانی
بعد از زمستان و قبل از بهار فصل دیگری هم هست
قول بده برای هیچ پروانه ای نگویی
فصلی که ایینه ها از کار می افتند
و آدم ها رو به روی دیوار می ایستند
موهایشان را شانه می کنند و آواز می خوانند
تو دست مرا می گیری
و در کوچه ها می دویم
دیگر هیچ کس نمی پرسد از ماضی آمده ایم یا مضارع
آه ، خدایا ، کلمه ها دست از سرم بر نمی دارند
خوابم نمی اید ، عقربه ها هم آزاد نمی شوند
داشتم می گفتم ... خواب دیده ام
به تاریخ هشتم باران در فصل مستان
بانوی خانه ات می شوم
می بینی چه قدر عاشقم
حالا هی رؤیاهایم را کفن کن
هی زخم به واژه های بکرم بزن
هی دروغ بگو
هی دیگران ناخوانا را چشم بدوز
خواناترین کاغذی که می توانی تا همیشه سیاهش کنی منم
سکوت ، سکوت ، کلمه ، پرواز ، بی قراری
باور کن در حوصله ی من و پنجره و ستاره نیست باز هم صبر کنیم
دیگر نمی خواهم
بگذار تا همیشه بوی کافور بدهم
خداحافظ
یادت باشد
صبح که بیدار شوم
حتی نامت را به خاطر نخواهم آورد
تمام ستاره های سبز در خواب آشفته ی اینه غروب می کنند

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 05:57 PM
باورت می کنم
نه این که فکر کنی تسلیم شده ام ، نه
تنها نمی خواهم جای مریم ، نم نم برایم
دستمال کاغذی و گل گاوزبان بیاوری
نمی خواهم دقیقه ای حتی
سکوت همرنگ چشم هایت را زرد بنویسم
من فکر می کنم
سبز و ستاره
در فهم هر باران ساده نیست
در فهم هر آسمان صاف علاقه هم نیست
مثل کوچه هایی که همیشه کوچک می مانند
مثل شکارچی دریا
که شبی در ساحل نشسته بود
و آبی هذیان می گفت
مثل یخچال که همیشه
بوی گل یخ می دهد
باورت می کنم
ایینه از سرم گذشته است
گمان می کنی بیهوده
این همه کلمه به هم می بافم ؟
و یا در چشم زمستان بیهوده
لنز سبز گذاشته ام ؟
باورت کرده ام
از همان ابتدای سلام
از همان ابتدای سکوت
حالا سایه در سایه
سطر به سطر
سال در سال
پشت پلک هر سه شنبه که باشی
دوستم داری
من چیزی شبیه آب کم دارم
مرا به دریای سبز می بری ؟
مرا به ساحل سیب ؟

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 05:57 PM
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!


لیدا علیزاده

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 05:58 PM
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود
دیدمت وای چه دیداری وای
نه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی
این چه عشقی است که دردل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
لب سوزان ترا می جوید
میتپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق ترا میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه بک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خک
خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ای مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد
آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید
در دلم آرزویی بود که مرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک دریغ از دیدن
سینه ای تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک
به زمین می زنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را



فروغ فرخزاد

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 06:00 PM
کودکی، دخترکی ، موقع خواب


سخت پاپیچ پدر بودو از او می پرسید


زندگی چیست؟


پدرش از سر بی صبری گفت


زندگی یعنی عشق


دخترک با سر پر شوری گفت


عشق را معنی کن!


پدرش داد جواب: بوسه گرم تو بر گونه من


دخترک خنده برآورد ز شوق


گونه های پدرش را بوسید


زان سپس گفت:


پدر ... عشق اگر بوسه بود.. بوسه هایم همه تقدیم تو باد


***به همه ی دوستان توصیه می کنم حتما این متن رو بخونن***

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 06:00 PM
به عیادت صمیمیّت
در بیمارستان دل رفتم
بر روی در نوشته بود

خطر مرگ!
مبتلا به میکروب غربت

از پشت شیشه نگاهش کردم
چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود
دانستم که روز وداع نزدیک است

مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم

به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 06:00 PM
اگر که عشق نباشد
به سانِ یکه سوارانِ پهنه کابوس
شبی سوارِ مرکبی از نورِ مرگ خواهم شد.
و تا قیامتِ خک
تمامِ مردهِ شومم را
از هفت خوانِ کینه افلکیانِ بی فردا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
به روسیاهی این روزهای بی ناموس
شبی چراغ مرکبی بزمِ ننگ خواهم شد
و تا شکستنِ تک
شرابِ کهنه روحم را
از هفت خطِ مستی این خکیانِ بی فردا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
به کور چشمی این عاقلانِ بی قاموس
شبی به قبرِ جنون مثلِ سنگ خواهم شد
و تا غمی غمنک
تمامِ پیکرِ فرسوده جنونم را
از هفت پرسشِ فرزانگانِ بی سودا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
در اوجِ وحشتِ افسانه های دقیانوس
شبی صلیبِ مقبره غارِ تنگ خواهم شد
و تا طلوعِ وحشی آن تک غروبِ وحشتنک
تفاله های همه خوابهای خوبم را
از هفت خوابِ کهنه این خفتگانِ بی غوغا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
درون ِکوچهِ اندوهِ پیرِ خسته توس
شبی شرابِ محفلِ پورِ پشنگ خواهم شد
و تا سکوتِ شهوتِ سودابه های بی ادرک
صدای سرخِ گلویم را
از هفتِ کوسِ وحشی تورانیانِ بی نجوا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
می
می
رم.

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 06:00 PM
نگاه تو بر در است
با یاد پنجره باز رو بباغ، هوای تازه،
خورشید تابان، پرنده ی خوانای عاشق
بر همیشگی سبزی شاخه سرو.

نگاه تو بزندگی بجامانده
در چشم رفیقان عشق،
شکوفانی سرخ نسترن تابستان
منگوله های میوه مهرگان باغبان
دانه جو در خاک خوب
اندیشه و بازوی کار بهار.

نگاه تو از زندگی گذرد-
با عبور از اعصار
به کویر و کوهسار.
نگاه تو نگاه تاریخ است
ادامه وجدان مزدک و بابک،
حلاج و عشقی، در شعر سعید گلسرخی و مختاری.
تو در نگاه کودک امروز
نگرانی دیرین امروز، وعده روشنی فردا،
در آسمان شفاف هدیه داری.

نگاه تو زنده است-
در پرواز باز پشتک کامل کبوتر در نیلی آسمان
شنای خیس ماهیان رود ورود دریا،
اندیشه مرور دیروز انسان فردا.

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 06:01 PM
احساس می‌کنم تاکی گشن هستم.
شاخه‌هایم از اقیانوس‌ها گذشته،
پیچک انگشتان‌ام پیکر مجروح تو را لمس کنند،
خوشه‌های رزم بر لبان لوت تو
شهد توان‌بخشی ریزند.
پنجه‌های برگ‌هایم بر اندام خسته‌ات سایه کنند.
گنجشک‌های شاخه نشسته‌ام جیک‌جیک کرده،
دانهء تاک را به دندان‌های سفیدت رسانند.
این درخت کیهانی دور به تنهایی تو نزدیکی کند
تا باد بوی حبه پاره از خوشه را به تو رساند.

تو را بر چمن ابریشمین زمردین افتاده بینم.
پیراهن‌ات درفشی‌ست رنگین که پاپوشه‌هایت آن را
بر زمین نگه دارند.

در دوردست، سایهء خانه‌ای سیاه بینم،
که در کنارش درخت چنار خشکی چون
دست غول ز آستین زمین بیرون آمده،
در پشت، آسمان کبود و بی‌ستاره بینم با –
آلی بلندبالا، که در صورت‌اش دو حفره
سرخین زیر پرچین ابروان
و حفره‌ای سیاه بر چانه داشته،
دم‌اش، چو چنبر «هـ دو چشم»
بین دو پا معلق بوده،
بازوان پرمویش
دور تا دور افق، خروج نور را مسدود کرده.
بر ریسمان مال‌روی گردنهء گدوک
دواله‌پایی به تکدی نشسته.
بر پشتهء اخرایی تپهء دور بر سنگی، آهسته
جنی با شانهء چوبی پی در پی
گیسوان بلند مشگی پری اثیری تازه شسته
منظم می‌کند.
دو چشم، دو چشم سبز پری
پردهء سیاه گیسوانش را به موج درآورند.

بیا ای دوست، ای آشنا
بیا شاخهء دستان‌ام بگیر
و از آب‌های نیلی بگذر،
از شن‌زارهای تپه‌گون سرازیر شو،
از ماسه‌زارهای کنارهء دریا به‌سوی مهر، در خاور بشتاب.
بیا تا سایهء بلندت بر دریا
جزیرهء مواجی هویدا کند برای ماهی‌ها.

بیا که اشک‌های تو در این اقیانوس سکوت
مروارید شده تا عقد ثریای دیگری پدیدار شود.

بیا که زخم سکوت تو از تنهایی‌ت ژرف‌تر است.
بیا که در تاریکی شب، دیوارها به‌دور گریزند.
طبلی در سینهء جنگل به تپش افتاده.
در سیاهی شب، انفجار نارنجک خورشید
ظلمات عمق را آذرخشانه ترک اندازد.
برکهء پیچان از میان درختان، اینه به افلاک اندازد
تا راز را به فلک با رمز رساند.

ای آفتاب، پیکر این دوست را التیام بده.
او را دوباره به پرواز در آر.
ای ستاره‌گان، با نظم فلکی‌تان
چون آتش‌گردان کیهانی
شب‌های او را سپید گردانید.

Mehraneh
Wednesday 30 March 2011, 06:01 PM
طرح های قشقایی با من بیگانه نیست
رفتن در دامنی با آن همه چین به من
نمی آید
من فقط دست هایی دارم که می توانم
بر دارم برای تو ببافم
سرخ ها را از رگ و سفید ها را از موهایم
رج می زنم
برایت
فرشی از گل سرخ پوشیدم
نخ نما در پاگرد پله ها
خار ناخن هایم را روی ساقه های گم
تیز نگه داشته ام
برای وقتی که کسی به قصد آزار تو
بر من راه می رود

Hapo
Wednesday 30 March 2011, 11:54 PM
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت
به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته
من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره
روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی
یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه
چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی
اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره
غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه
گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره
از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون
یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره
یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم
امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی
گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست
عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم
وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر
حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه
زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه
تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه
دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم
اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن
یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
بهار همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

chaz2163
Thursday 31 March 2011, 12:21 AM
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت
به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته
من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره
روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی
یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه
چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی
اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره
غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه
گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره
از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون
یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره
یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم
امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی
گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست
عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم
وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر
حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه
زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه
تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه
دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم
اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن
یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
بهار همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

قشنگ بود هاپو جان ولی .. خسته شدم تا به آخرش رسیدم !! :)

Hapo
Thursday 31 March 2011, 12:25 AM
با تو از ستاره گفتم با تو از ترانه گفتم

با تو از هر چی که ساختی شعر عاشقانه گفتم

با تو گفتم که قناری چطوری عاشق باغه

دستای نسوز عاشق چرا اینقدر داغه داغه

با تو گفتم عشق و ایثار راه ورسم تازه ای نیست

اسم موندگار عاشق اسم کم آوازه ای نیست

تو تموم گفته هامو چه صبورانه شنیدی

اما حرفی که نگام گفت هرگز و هرگز ندیدی

پر کشیدی پر کشیدی برای همیشه رفتی

حرف آخرم به جا موند وقتی پشت شیشه رفتی

با تو از بازی تقدیر از زیاد و کم نگفتم

با تو از یه دنیا گفتم اما از خودم نگفتم

chaz2163
Thursday 31 March 2011, 12:37 AM
انگار.. کسی بر سرم می کوبد
پشت این جمجمه انگار
فریاد دردی.. جانم را رهایی می خواهد
دست بر گونه هایم می کشم
دستانم.. بارانی می شوند
انگشتانم.. جوانه می زنند
رو به پنجره می ایستم
ماه را نشانه می روم
و پاهایم.. چه خوب قصه سقوط را می دانند
آسمان پلک هایم.. از خاطرات خالی می شود
همه ی بودنم.. داستان خیالی می شود
کاش بودی.. کاش بودی تا ببینی
حتی همین لحظه.. همین ثانیه های آخر هم.. از عشق گریزانم
طناب را بر گردن احساس.. آن روز.. خودم انداختم
احساسم از.. سقف سینه ام آویزان
به هر تکان.. عشق را از یاد می برد
...
هر ثانیه.. قدمی به زمین نزدیک تر می شوم
واژه هایم می جوشند
دوست دارم.. شعر رفتن را یکبار دیگر
از آن سوی آمدن.. از.. هرگز نیامدن بنویسم
ای بی خبر از من
این.. آخرین کلام من با توست
حال من.. پشت تمام پنجره های شهر جا مانده است
پنجره را باز کن
دستت را.. زیر آسمانی بگیر
که تا به ما رسید.. فانوس هایش مرد
و حال دستانت.. حال من را خوب می دانند ... ... من.. از چتر ها هم.. بارانی ترم ... ... من.. از چتر ها هم.. بارانی ترم

Hapo
Thursday 31 March 2011, 12:47 AM
در من قدم بزن که تو را هی غزل شوم ، من شاعر نگاه توام ای همیشه مرد !

در من نفس بکش که تنم شعله ور شود ، بگذار از تو گرم شود این هوای سرد
تو سیب سرخ دفتر نقاشی منی ، سرشاری از طراوت عطر خدا و عشق

از بس که من به سرخی قلب تو عاشقم ، کم مانده دق کند به خدا این مداد زرد !
من فکر می کنم که تو کوهی ، نجیب و سخت ، کوهی که در عمیق ترین نقطه ی دلش

یک چلچله برای خودش لانه ساخته ، تا تو پناه او بشوی در هجوم درد
من شک ندارم از تو خدا سبز می شود ، هم پرسه با نگاه تمام ستاره ها !

ایمان من به نور رسید آن زمان که دل در آیه های روشن چشمت نگاه کرد
ما را به نام هم زده او تا یکی شویم ، ما یک نفر دو تایی ِ * عاشقتر ازجنون !

ما ماتَرین خلقت اوییم تا ابد ! ما مزدوج ترین نفر منحصر به فرد !

لبخند تو بهانه ی این شعر تازه است ، « وقتی تو دلخوشی همه ی شهر دلخوشند»**

این جمله را فقط به تو تقدیم می کنم : من دوستت … عزیز غزل … ای همیشه مرد …
پرستو علی عسگرنجاد

morteza3164
Friday 1 April 2011, 05:30 PM
You can see links before reply P3s&pid=2.17&fid=Inbox&inline=1 (You can see links before reply)

Hapo
Friday 1 April 2011, 06:02 PM
امروز باز غمیگنو زارم/ از دوشنبه ها بیزارم

دوباره امروز دوشنبه س/ عکسشو جلوم میذارم

روزی که قرار گذاشتیم/ هنوزم یادم نرفته

یاد اون روز دوشنبه/ با منه هفته به هفته

قرار شد بریم دوباره/ سرکوچه ی گل یاس

همون جایی که یک روز/ کرد به من ابراز احساس

با چه ذوقی رفتم اون جا/ بی قرار واسه نگاهش

واسه اینکه باز ببینم / عمق چشمای سیاهش

اومدش درست به موقعه/ نبودش مثل همیشه

یه غمی تو صورتش بود/ مثل بارون پشت شیشه

سرشو او ورد بالا گفت / کلی حرف دارم با چشمات

گفتم بش خوبی عزیزم؟/ چرا تند تند نفسهات؟

گفت نمی دونم چه جوری / بت بزنم یه حرفیو

سخته ولی باید بگم / باید بگم یه چیزیو

گفتم بهش بیا بریم / تا باغ سیب . . باغ امید

همون جایی که بیرونش / کاشته بودن درخت بید

رفتیم با هم اما تو راه / نه چیزی گفت نه حرفی زد

انگاری داشت توی خودش/ با وجدانش درجا می زد

رسیدیم آخر ما به باغ/ شب شده بود هوا دیگه

تو راه میگفتم با خودم / یعنی چی میخواد بم بگه

رفتیم نشستیم یه گوشه / زل زده بودم به نگاش

چقد غریبه بود با من / تاریکو سرد بودن چشاش

گفتم بهش بگو دیگه/ خسته شدم از این سکوت

چیزی بگو نذار تا من/ تو مبهمی کنم سقوط

گفتش که چشماتو ببند/ نگفتمم بازش نکن

می فهمی حرف دلمو/ تو رو خدا سازش بکن..!!

گفتم با چی سازش کنم؟ / چرا غریبی تو با من؟

سرد نگات؟ سرد صدات؟ / عجیبن حرفات؟ مبهمن؟

گفتش دیگه چیزی نگو/ انقد سوال نپرس ازم

گفتش که چشماتو ببند/ نمی تونم ..! نپرس بازم

چه حالی داشتم اون شب / چشمامو بستم چه غریب

منتظر یه اتفاق/ منتظر چیزی عجیب

گذشتن لحظه های شوم / اما صدایی نیومد

گفتم چی شد؟خسته شدم؟ / بازم ندایی نیومد

گفتم چشامو باز کنم؟ / اما صدایی نشنیدم

باز کردم آخر چشامو / اما من اونو ندیدم

یه برگه روی چمنا / افتاده بود چه بی صدا

نوشته بود منو ببخش/ این جوری شد از من جدا

هرچی تونسم داد زدم / اما دیگه ندیدمش

تنهام گذاشت اون بی وفا / آخه چه جور ببخشمش؟؟؟؟

دوشنبه بود اون شب سرد/ تنهام گذاشت اون بی خبر

از اون همه خاطره ها / مونده یه عشق بی ثمر

مونده یه عالمه سوال/ سوالای بی انتها

بینمونم چیزی نبود؟! / عاشق بودیم از ابتدا..!!

حالا دوشنبه ها همش/ ناله و گریه می کنم

به یاد اون روز غریب / ازش گلایه می کتم

رفت و دیگه تنها شدم / دنبالشم حتی تو فال

کاش که میشد دوشنبه ها/ پاک بشه از تقویم سال ..!!

(فرزانه شیرزادی)

Mehraneh
Friday 1 April 2011, 06:08 PM
کااش مي‌ديدم چيست؟

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است

آه وقتي که تو

لبخند نگاهت را

مي‌تاباني

بال مژگان بلندت را مي‌خواباني

آه، وقتي که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان‌دارو را

سوي

اين تشنه‌ي جان سوخته مي‌گرداني

موج موسيقي عشق

از دلم مي‌گذرد.

روح گلرنگ شراب

در تنم مي‌گردد

دست ويرانگر شوق

پرپرم مي‌کند اي
غنچه‌ي رنگين!


پرپر!
من در آن لحظه

که چشم تو به من مي‌نگرد

برگ خشکيده‌ي ايمان را

در پنجه‌ي باد

رقص شيطاني خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهاني بخشش را

در چشمه‌ي مهر

اهتزاز ابديت را مي‌بينم.

بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست


اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست

کاش مي‌گفتي چيست؟



آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جاري‌است

Mehraneh
Friday 1 April 2011, 06:08 PM
نه ! نمی شود رفت و گذشت و ندید !



هنوز چشمی پشت پنجره منتظر است



و نگاهش به آن سو دو دو می کند



و صدای تپ تپ دلی را نشنید



که بی تاب و بیقرار دل دل می کند



برای باز آمدن ...



خدایا ، خدایا آن روز مباد



آن روز بی باز گشت هرگز مباد ...!

Mehraneh
Friday 1 April 2011, 06:09 PM
من كه عاشق تو بودم از شكست تو شكستم
گم شدم میون اشكات روی گونه‌هات نشستم

واسه آرامش چشمات از تو عاشقانه گفتم
تا دوباره جون بگیری واسه تو ترانه گفتم

اما حالا عشق پاكم واسه تو رنگی نداره
دیگه حتی گریه من واسه تو معنی نداره

من واسه شكفتن تو همه فرصتهام و باختم
من كه زندگیم تو بودی به تو زندگیم و باختم

ای خدا نیاز چشمام می‌دونی كه از هوس نیست
می‌دونی كه حتی بی اون توی سینه‌هام نفس نیست

ای خدا چطور نفهمید كه چقدر دلتنگ و تنهام
اونی كه اسم قشنگش عمری مونده روی لبهام

آرزوم بود كه بزاره دست پاكش و تو دستام
حالا دور از اون میگیره قلب من مثل نفسهام

میبینم كه رفتی و جز بوی تو به دست من نیست
به خودم دروغ میگم باز دست تو همتای من نیست

باز میرم كه تو نبینی اشك پاكم و تو چشمام
باز میگم قسمت نبوده تو بشی مرهم اشكام

Mehraneh
Friday 1 April 2011, 06:09 PM
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
با زمین خیلی غریبم با هوای تو صمیمی
دیده بودمت هزار بار تویه رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی
باتو فریاد یه عمرو می کشم تا اوج باور
دلای ابی همیشه میمونه بی یارو یاور
از کجا باید شروکرد قصه عشق رو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره
غربت ارزو هامو دل طاقتو شکونده
نکو توی شهر حقیقت واسه ما جاییی نمونده
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکام و نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره

Mehraneh
Friday 1 April 2011, 06:10 PM
خاکم اي دوست تو با عاطفه انسانم کن

با دو بيت از غزل عشق پريشانم کن

چشم من در هوس ِ سرخ ِ انار تن توست

ترش و شيرين ، به لبم بنشين ، عريانم کن

اگر از چشم تو افتادم ؟! در دامانت

هر چه مي داني و هر چيز نمي دانم کن

تا به عشاق بياموزي سير ِ غم ِ عشق

من ِ تبعيدي را آيه ي قرآنم کن

ساعت ِ مرگم ، از آن منکر هر ثانيه ام

قدر تنهايي انکار مسلمانم کن

گر چه پايينم در چشمم بالا بنشين

تا به جادويي هم کيش پلنگانم کن

Mehraneh
Friday 1 April 2011, 06:10 PM
سوز جان بگذار و بگذر
اسیر وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
به او گفتم حمید از هجر فرسود
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر

Hapo
Friday 1 April 2011, 06:26 PM
از آن روزی که قلبم گشته زندانی چشمانت *~* مرا تر می کند هر روز بارانی چشمانت

تو با دریا چه کردی که این چنین یک ریز می رقصد*~* که دریا هم شده این بار طوفانی چشمانت

خدا می خواست چشمانت پریشان باشد وحالا*~* پریشان تر شد از گیسو,پریشانی چشمانت

و من شاعر شدم از آن زمان که قصد کردی تو*~* مرا شاعر کنی با این غزل خوانی چشمانت

گناه چشمهای تو مرا در شهر رسوا کرد*~* گناهی نیست دیگر مثل عصیانی چشمانت

نگاهم می کنی با چشمهای ناز آلودت*~* و دعوت می کنی از من به مهمانی چشمانت

**نرگس کاظمی زاده**

Hapo
Saturday 2 April 2011, 03:18 PM
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق

Mehraneh
Sunday 3 April 2011, 12:13 PM
بيا با هم بسازيم آيينه از دلامون
تا آسمون بمونه دعا کنند برامون
همسايه با شقايق هم خونه بهاريم
کنار هم بمونيم يه شاخه گل بکاريم
پنجره ها را بستن ديگه فايده نداره
کنج خونه نشستن فقط غصه مياره
بيا اين در اميد و به روي هم نبنديم
تو آسمون بودن به سختيها بخنديم
به انتظار روز تبسم سعادت
تو دست هم بذاريم سبد سبد سخاوت
تو هم صداي من باش ، بخون تو اين ميونه
هر چي بديست مي ميره، فقط خوبي مي مونه
گم نکنيم خورشيدو،سياهي تو کمينه
هم نفس هم باشيم ،خوشبختيمون همينه

Mehraneh
Sunday 3 April 2011, 12:13 PM
از این خلسه ناگوار
تا تو
بی واژه
بی اشک
بی لبخند
در حیرتی شیرین
چقدر فاصله است

واژه ها فاصله را کوتاه نمی کنند

واژه ها فاصله را تصویر می کنند

من در تمام آسمانهای صاف
خدا را جستجو کرده ام

بارها به زمین خورده ام اما

از تماشای آسمان
دست بر نداشته ام

من تمام پرنده های بی وطن را

به تو تشبیه کرده ام
و هیچ گاه پرنده ای را

که فرود آمد
دوست نمی دارم


کاش دستهای تو باشد

بر میدان این نگاه
و خلسه ناگزیر
من بیدار می شوم...


(You can see links before reply)

Mehraneh
Sunday 3 April 2011, 12:14 PM
سايه ، به سرسپردگان هديه نقاب مي دهد!
جامه ي اين شب زدگان،عطر گلاب مي دهد!

چه سايه گاهِ ساكني! دختر خورشيد كجاست؟
پرسش ساده ي مرا، دشنه جواب مي دهد!

عزيز سر داده به دار! در اين حصار بي مدار،
خيال تو به شعر من، واژه ي ناب مي دهد!

ساعت خواب رفته را، تو زنده كن! بيا! بيا!
كه بودنت به عقربه حسِ شتاب مي دهد!

داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!
ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!

ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!
نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!

اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!

همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!
عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!

بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!
كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد!


یغما گلرویی

Mehraneh
Sunday 3 April 2011, 12:15 PM
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه میروم و حرف می زنم
و ز شوق این محال:
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن پرواز می کنم !
آن لحظه ها که مات در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می نشینم
موسیقی نگاه تو را گوش می دهم
گاهی میان مردم ، در ازدحام شهر
غیر از تو هرچه هست را فراموش می کنم

Mehraneh
Sunday 3 April 2011, 12:15 PM
تو با اون نگاه گرمت ، توی قلب من نشستی
تو یه احساس قشنگی تو خود آرزو هستی

تو یعنی اوج یه رویا ، بی نیاز از همه اما
من واست غرق نیازم ، لبریز از عشق و تمنا

وقتی قهر می کنی قلبم می کنه پا در میونی
قهر و آشتیات قشنکه تو که از ما بهترونی

می گی تنها تو به چشمم تو فقط این جوری هستی
تو می گی دید من اینه ، خب خودت بگو کی هستی ؟

نگو یه ادم ساده ، واسه من فرشته ای تو
مثه واژه های نابی توی هر نوشته ای تو

نه سیاهی ، نه سفیدی تو خود رنگین کمونی
تو هوایی ، نفسی تو ، می میرم اگه نمونی

تو مثه معجزه هستی واسه من از همه سرتر
تو به من بخشیدی خوبم با نگات یه حس برتر

تو نگات عاشقونس ، خیلی خیلی مهربونی
تو بتی من بت پرستم ، با توام ابرو کمونی

تو یه غصه قشنگی واسه چشمام لالایی
همه خوبیارو داری ، ولی حیف (( تو بی وفائی ))

Hapo
Sunday 3 April 2011, 01:04 PM
دیگر ملالی نیست جز نداشتنت ‌٬نخواستنت٬راندنت٬باختنت رفتنت٬نماندنت٬

با او و هزاران اوی دیگر بودنت٬بدون مکث پاسخ منفی دادنت.و عشقی نیست٬

جز عشق به چشمان ناز تا ابد روشنت. این را برایت نوشته بودم. باز هم مینویسم:

« هر ستاره شبی است که از تو دورم٬آسمان چه پر ستاره است.»

مریم حیدرزاده

RaziYeH
Sunday 3 April 2011, 02:00 PM
ببخشید 1 سوالی برای من پیش اومده !
حالا این عاشقانه سوزناک فقط باید در مورد عشق زمینی باشه یا به قول حضرت مولانا هر چه میخواهد دل تنگت بگو ...

RaziYeH
Sunday 3 April 2011, 06:48 PM
خیلی ممنونم از جوابتون واقعا منو شرمنده کردید :d

Mehraneh
Sunday 3 April 2011, 07:06 PM
هرچه می خواهد دله تنگ بگووووووووو

sarlak82
Sunday 3 April 2011, 07:12 PM
نشنو از نی نی حریم بی دل است نی بسوزد خاک و خاکستر شود
بشنو از دل دل حریم کبریاست دل بسوزد خانه دلبر شود

morteza3164
Monday 4 April 2011, 04:31 PM
تقصیر



من از سر تقصیر تو هرگز نگذرم



آن گیسوان عشق چرا نیست در برم



هی هی زنم و باده مستانه هی خورم



چون عکس رخت نقش شده کنج ساغرم



دیوانه می شوم چو به عکست نظر کنم



در میکده ام کیست شود یار و یاورم



از مملکت مهر و صفا چیست توشه ات



من ناسپاس مهر نیم جور دیگرم



الیاس به جد از سر تقصیر نگذرد



بنمای رخ ماه شب افروز ِ باورم

Hapo
Monday 4 April 2011, 08:12 PM
نمیدانم،نمیخواهم بدانم عشق یعنی چه؟

نمیفهمم که در مفهوم خلقت عاشقی معنای چی دارد

به من گفتند،

عشق یعنی انتظاربی ثمر

عشق یعنی بلبلی بی بال و پر

عشق یعنی داشتن سرنوشتی شورشور

عشق یعنی سرزمینی دور دور

حس عاشق رابه معشوق میشناسم،

حس عاقل را به معقول مینویسم

ولی افسوس!می دانم که در عاشق دگرصبری نمی ماند،دگرعقلی نمی ماند،دگرفهمی نمی ماند.

عشق آوندهای ساقه ی برگ است،

عشق زیبایی جدا از عالم درک است.

sahar98
Thursday 7 April 2011, 06:55 PM
دم صبح خواب ديدم همه جا را آب گرفته

و من می‌خواهم فرار کنم.

دنبال صدای تو می‌گشتم

که با خودم ببرم.

در راه گفتم

نخواه برای سهم کوچکی از صدای تو

اينقدر دلم بلرزد.

کجايی؟



عباس معروفی

hdhamid
Thursday 7 April 2011, 10:34 PM
کو تواند که بفهمد ما را؟!..
کوری کچلی شلی چلاقی .. والا!!
این همه تن که همه تنهایند
همه در هر دو جهان رسوایند
تن تنها گل بی آب شود
تن بی عفت بی خار شود
هرکه آید به این نزدیکی
گل بی خار بچیند ببرد
_________________

چراغ دل من کم مصرفه!
با همین یه قرون دو زارم، آتیش میسازه
عشق مولا .. عشق بانو فاطمه
واسه ما خسته دلا یه مرهمه

:redguitar::redguitar::redguitar::redguitar::redgu itar::redguitar:

morteza3164
Friday 8 April 2011, 10:11 AM
شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنست

متن خبر كه یك قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه كردنست

چون تو نه در مقابلی عكس تو پیش رونهیم

این‌هم از آب و آینه خواهش ماه كردنست

نو گل نازنین من تا تو نگاه می‌كنی

لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنست

ماه عبادتست و من با لب روزه‌دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه كردنست

لیك چراغ ذوق هم این همه كشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه كردنست

غفلت كائنات را جنبش سایه‌ها همه

سجده به كاخ كبریا خواه نخواه كردنست

از غم خود بپرس كو با دل ما چه می‌كند

این هم اگر چه شكوه شحنه به شاه كردنست

عهد تو سایه و صبا گو بشكن كه راه من

رو به حریم كعبه لطف آله كردنست

گاه به گاه پرسشی كن كه زكوه زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه كردنست

بوسه تو به كام من كوه نورد تشنه را

كوزه آب زندگی توشه راه كردنست

خود برسان به شهریار ای ‌كه درین محیط غم
بی تو نفس كشیدنم عمر تباه كردنست

morteza3164
Friday 8 April 2011, 10:14 AM
زدرد عشق تو با کس حکایتی که نکردم

چرا جفای تو کم شد ؟ شکایتی که نکردم

چه شد که پای دلم را ز دام خویش رهاندی

از آن اسیر بلا کش حمایتی که نکردم

morteza3164
Friday 8 April 2011, 10:24 AM
بايد خريدارم شوي تا من خريــــــــدارت شو م
وزجان و دل يارم شوي تا عاشق زارت شوم
من نيســــــتم چون ديگران بازيچه بازيگران
اول به دام آرم ترا و آنــــــگه گرفتارت شوم

mortezam
Friday 8 April 2011, 01:25 PM
سلام دوستان.
من شعر بلد نیستم بگم. ولی از شعراتون استفاده کردم.
از همتون ممنونم.

Hapo
Friday 8 April 2011, 02:04 PM
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری
که به اندازه یک پنجره می خواند

آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:
((دستهایت را
دوست میدارم))

دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را
باد با خود برد

کوچه ای هست که قلب من آنرا
از محله های کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند

morteza3164
Friday 8 April 2011, 11:56 PM
وقتی میای قشنگترین پیرهنتو تنت کن
تاج سر سروریتو سرت کن
چشماتو مست کن همه جا رو بشکن
الا دل ساده و عاشق من

قبله یعنی حلقه ی چشم مستت
ذریح اونه که دست بزنم به دستت
جای دخیل پامو ببند تو خونه‌ت
به جای مهر سرمو بزار رو شونت

morteza3164
Saturday 9 April 2011, 12:10 AM
چه می کنی




بلبل ِ خوش سخن چرا یاد دلم نمی کنی



این غزل عاشقانه است یاد لبم نمی کنی



می چکد از لب و دهان یاد تو عاشقانه وار



آن تن عاشقانه را تاج سرم نمی کنی



فکر و خیال تو شبی از سر من نمی رود



شب نشود سحر که تو فکر ستم نمی کنی



چشم سیاه من شود خاک در حضور تو



یک نظری طلوع کن از چه ِنعَم نمی کنی



چون که به شب ستاره را این شعرعاشقانه را



بشکن این فسانه را داغ تبم نمی کنی



الیاس راه چاره ای چون غزل گواره ای

بیار جام عشق را این که توهم نمی کنی

Hapo
Monday 11 April 2011, 07:47 AM
جایی به اسم تو

آدم هایی به اسم من

و این ضمیر آخر شخص که اینجا انتظار می کشد

بدون هیچ فعلی ، بدون هیچ حرفی

جایی به اسم تو

خیابانهایی که به اسم تو نام می گیرند

و ایستگاه های خسته این خیابان

که همه ی آدمها را دور خودشان می چرخاند

 آقا ، من ایسگاه آخر پیاده میشوم

چشمهایم را ایستگاه قبل جا گذاشته ام

اینجا

ایستگاه آخر

جایی به اسم تو

دستهای تو

دستهایی که خیابان را بغل کرده

و چشمهای بسته ی من
کیارش کاویانی

morteza3164
Wednesday 13 April 2011, 08:13 AM
عشق میهن

You can see links before reply (You can see links before reply)

فدای عشق شدن "از کهن" بشد بنیاد !
چو خسرو آن شه عاشق چه کوهکن فرهاد

که هر دو عاشق شیرین شدند یک هنگام
زمانه "عشق سه تن" غیر ازین ندارد یاد !!!

و قیس عامری از عشق لیلی اش مجنون
زفرط عشق کشیدی زجان و دل فریاد

و یا که بیژن ِ نیکو مرام خود گفتی
همه طراوت گلهاست از منیژه نماد !

دگر ز وامق وعذرا ایاز وهم محمود
زیوسف و ز زلیخا هماره آید یاد

ز سامسون و دلیله "ز ژولیت" رومئو
وخیل عاشق دیگر که دل به عشق بداد

بُوَند محترم و یادشان هماره نکو
درود ما به روان تمام آنها باد

ولیک عشق فقط عشق بر مخالف نیست !!!
طریق عشق بُوَد بیش از این و هست زیاد

که عشق برهمه خوبی که در جهان باشد !
وعشق بر پدرومادر ودگر استاد !

وعشق بر همه اعضاء خانواده ی خود
وعشق بر همه انسان های نیک نهاد

وعشق بر همه زیبایی طبیعت و هم
هر آنچه زنده که نامش محیط زیست بباد

و عشق ِدر طلب علم ومعرفت وهنر
حقوق حقه انسان و هم طبیعت راد

و عشق ِ راه حقیقت که عشق والاییست
وعشق مام وطن زان بتر ندارم یاد

اگر که ماهی آزاد برهمان جایی !!!
که زاده شد بشتابد گه ِ تزاید ِ زاد

من و تو هم که از آن ماهیان کمینه نه ایم
چرا ز همّت این ماهیان نگیریم یاد ؟؟؟

به راه رونق میهن همه یکی بشویم
چنانکه یک تن واحد بیاوریم به یاد

سلاح تفرقه را بر زمین گذار که تا
زنیم جمله سر دشمن ِ وطن فریاد

به هر مرام بُوی باش ونوع ِ با خِرَدَش !!!
به کیش (مهر) و یا مسلمی بدار به یاد !!!

که حفظ میهن و فرهنگ ما همان عشقی است
که گر همه به رهش جان دهیم نیست زیاد !!!

Hapo
Wednesday 13 April 2011, 07:22 PM
دور تر از هر کسی با من!
کاش می پوشاندمت روزی
همچنان پیراهنی بر تن

کاشکی مال خودم بودی
چشمهایت شرم لبخندت
کاش می آویختم د ر تو
همچو زنجیر گلوبندت

کاش می شد دستهایم را
می کشیدم بر تنت روزی
گر چه می دانم چنان داغم
کز لهیبم زود می سوزی

کاش تقسیمت نمی کردم
عشق من با عاشقی دیگر
یا نمیشد بعد هر تقسیم
سهم من ا ز سهم او کمتر

کاشکی مال خودم بودی
همچو سهم غصه های من
که به یادت هم نمی افتاد
هیچ کس حتی خدای من

کاشکی سر تا به پا در بست
عشق من مال خودم بودی
کاشکی این کاش ها میشد
تا نمی مردم به این زودی

morteza3164
Wednesday 13 April 2011, 07:41 PM
خال


آن خال مرا از دین جدا کرد


گرفت حالی و از بالین جدا کرد


عجب از کار این دنیای گردون

مرا چون خسرو از شیرین جدا کرد

Hapo
Wednesday 13 April 2011, 08:08 PM
افتاده اگر به خاک دیدی از شاخه جدا شقایقی را
یا در دل موج سهمناگین توفان بشکسته قایقی را
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور

در صبح بهار جای شبنم در گونه گل تگرگ دیدی
یا صید به خون کشیده ای افتاده به دام مرگ دیدی
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور

چون من به نگاه دلفریبی گر عاشق و بی قرار گشتی
در دشت جنون بی ترانه سرگشته تر از غبار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
گفتی که همیشه یاد من باش من یاد تو بوده ام همیشه
من هر غزل و ترانه ام را بهر تو سروده ام همیشه
هر صبح پس از نیایش من از ته دل دعات کردم
در قصر بلور آسمونها فریاد زنان صدات کردم
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور

morteza3164
Friday 15 April 2011, 10:06 AM
با آمدنت بهانه پیدا شده است / خورشید میان خانه پیدا شده است
ما نیم نظر چشم به هم دوخته ایم / یک لحظه ی شاعرانه پیدا شده است .

Hapo
Friday 15 April 2011, 04:52 PM
داستان زیبای دو خط موازی

دو خط موازى زاییـده شدند
پسرکى در کلاس درس آنها را روى کاغذ کشید ، آن وقت دو ‏خط موازىچشمشــان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد و مهر یکدیگر را در ‏سینه جای دادند…
خط اولى گفت : ما مى توانیم زندگی خوبی داشته باشیم و خط دومی ‏از هیجان لــرزید. خط اولی ادامه داد : و خانه اى داشته باشیم در یک صفحه دنج کـاغذ ، من روزها کار میکنم. می توانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار ‏یک نردبان …
خط دومی گفت: من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ ‏شوم ، یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خـــلوت‎.‎
خط اولی گفت: چه شغل شاعـــرانه اى و حتمأ زندگی خوشی خواهیــم داشـت‎.‎..
در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند و بچه ها تکرار ‏کردند: دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند‎.‎…
دو خط موازی لـرزیدند ، به همدیگــر نگـاه کردند و خط دومی زد زیر گریـه‎ .‎
خط اولی گفت: نه این امکان ندارد ، حتمأ یک راهی پیدا میشود .
خط دومی گفت: ‏شنیدی که چه گفتند؟ هیچ راهی وجود ندارد. ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره ‏زد زیر گریه…
خط اولی گفت: نباید نا امید شد، ما از این صفحه کاغذ خارج می شویم و ‏دنیا را زیر پا می گذاریم ، بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند.
خط دومی ‏آرام گرفت و اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند ، از زیردر کلاس گذشتند و وارد حیاط ‏شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد…
آنها از دشتها ‏گذشتند ….. ،
از صحراهای سوزان ….. ،
از کوههای بلند ….. ،
از دره های عمیق …….،
از دریاها ……. ،
از شهرهای شلوغ و سالها گذشت …
آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند ، ریاضیدان به آنها گفت: این محال است!!! هیچ ‏فرمولی شما را به هم نخواهد رساند، شما همه چیز را خراب میکنید!
فیزیکدان گفت: ‏بگذارید از همین الآن نا امیدتان کنم! اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت، دیگر ‏دانشی به نام فیزیک وجود نداشت…!
پزشک گفت: از من کاری ساخته نیست، دردتان بی ‏درمان است!
شیمی دان گفت: شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید و اگر قرار باشد با ‏یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد!
ستاره شناس ‏گفت: شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید، رسیدن شما به هم مساوی ‏است با نابودی جهان! دنیا به هم میریزد و سیـارات از مدار خارج می شوند !کرات با ‏هم تصادف میکنند و نظام دنیا از هم می پاشد !چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده ‏اید…
فیلسوف گفت: متاسفم… جمع نقیضین محــال است !!!
و بالآخره به کودکی رسیدند و کودک فقط سه جمله گفت: شما به هم میرسید ، اما نه در ‏دنیاى واقعیات، آن را در دنیاى دیگری جستجو کنید…
دو خط موازی او را هم ترک کردند ‏و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند، اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل میگرفت: ‏‏«آنها کم کم میل به هم رسیدن را از دست میدادند.»
خط اولی گفت: این بی ‏معنی است!
خط دومی گفت:چی بی معنی است؟!
خط اولی گفت:این که به هم ‏برسیم!!!
خط دومی گفت: من هم همینطور فکر میکــنم! و آنها به راهشان ادامه دادند…‎
روزی به یک دشت رسیدند ، یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بودو نقاشی میکرد…
خط ‏اولی گفت : بیـا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیــدا کنیم !
خط دومی گفت: شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم!
خط اولی ‏گفت : در آن بوم نقاشی حتمأ آرامش خواهیم یافت… و آن دو وارد دشت شـدند ، روی دست ‏نقاش رفتند و بعد روی قلمش…
نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد و آنها ؛ دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام ‏پایین می رفت ، سر دو خط موازی عاشقانه به هم میرسید

Hapo
Saturday 16 April 2011, 08:26 PM
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت
به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته
من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره
روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی
یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب
فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه
چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی
اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره
غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه
گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره
از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون
یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره
یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم
امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی
گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست
عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم
وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر
حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه
زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه
تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه
دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم
اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن
یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
بهار همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

Hapo
Monday 18 April 2011, 12:58 PM
ببین ابریه هوامو موقع تر شدنه

کاسه ی صبره دیگه دورو ور سر شدنه

یه پیاله بغض تازه با یه فنجون تپش

روی میزه معطل اینورو اونور شدنه

گاهی لبخندی و گاهی مث بارون میریزی

رو دروغی که حالا تو مرز باور شدنه

همه ی حرفا دروغ! نه همه ی قصه ها خوبن

مث دیواری که توی نوبت در شدنه

مینوشم فنجون چشماتو پر از تلخی غم

میدونم چشات فقط دنبال محشر شدنه

دیگه وقت رفتنه اما چرا جا میمونیم

توی این قصه ای که دنبال آخر شدنه؟!
ابراهیم حسین زاده

Hapo
Monday 18 April 2011, 02:27 PM
در من قدم بزن که تو را هی غزل شوم ، من شاعر نگاه توام ای همیشه مرد !

در من نفس بکش که تنم شعله ور شود ، بگذار از تو گرم شود این هوای سرد
تو سیب سرخ دفتر نقاشی منی ، سرشاری از طراوت عطر خدا و عشق

از بس که من به سرخی قلب تو عاشقم ، کم مانده دق کند به خدا این مداد زرد !
من فکر می کنم که تو کوهی ، نجیب و سخت ، کوهی که در عمیق ترین نقطه ی دلش

یک چلچله برای خودش لانه ساخته ، تا تو پناه او بشوی در هجوم درد
من شک ندارم از تو خدا سبز می شود ، هم پرسه با نگاه تمام ستاره ها !

ایمان من به نور رسید آن زمان که دل در آیه های روشن چشمت نگاه کرد
ما را به نام هم زده او تا یکی شویم ، ما یک نفر دو تایی ِ * عاشقتر ازجنون !

ما ماتَرین خلقت اوییم تا ابد ! ما مزدوج ترین نفر منحصر به فرد !

لبخند تو بهانه ی این شعر تازه است ، « وقتی تو دلخوشی همه ی شهر دلخوشند»**

این جمله را فقط به تو تقدیم می کنم : من دوستت … عزیز غزل … ای همیشه مرد …
پرستو علی عسگرنجاد

Ferfereh
Monday 18 April 2011, 03:09 PM
گر ز آزردن من هســت غرض مـــردن من..

م‍‍‍‍ــردم.. آزار مـــكش از پـي آزردن من.. :46:

musical_destination
Monday 18 April 2011, 06:49 PM
دوستانی که این قدر شعر بلند و بدون قافیه میفرستن خودشون اینا رو دکلمه میکن یا رو ش آهنگ میزنن و میخونن

Hapo
Monday 18 April 2011, 08:03 PM
درحرف هایش جای شک بود ونگفتم
عشقش پراز دوز و کلک بود و نگفتم
شعرش پر از قند است اما حرفهایش
بر زخم های من نمک بود و نگفتم
می گفت تنها بوده و لای کتابش
دیدم که عکس دخترک بود و نگفتم
دیشب پر از حرف نگفته بودم وای
پشت خطوط مشترک بود و نگفتم
نرگس کاظمی زاده

sahar98
Tuesday 19 April 2011, 05:53 PM
احساسی که به تو دارم


احساسی که به تو دارم یه حس فوق العادس
من عاشق کسی شدم که خیلی صاف و سادس
احساسی که به تو دارم
به هیچ کسی نداشتم
من اسم این حال دلو ، عاشق شدن گذاشتم


این اولین باره دلم داره میگه آره دوستت داره


احساسی که به تو دارم یه حس عاشقانس
این حس دوست داشتن تو همیشه صادقانس
احساسی که به تو دارم خیلی برام عجیبه


این اولین باره دلم داره میگه اره ، دوستت داره
بگو آره

Hapo
Tuesday 19 April 2011, 07:31 PM
نمیدانم،نمیخواهم بدانم عشق یعنی چه؟

نمیفهمم که در مفهوم خلقت عاشقی معنای چی دارد

به من گفتند،

عشق یعنی انتظاربی ثمر

عشق یعنی بلبلی بی بال و پر

عشق یعنی داشتن سرنوشتی شورشور

عشق یعنی سرزمینی دور دور

حس عاشق رابه معشوق میشناسم،

حس عاقل را به معقول مینویسم

ولی افسوس!می دانم که در عاشق دگرصبری نمی ماند،دگرعقلی نمی ماند،دگرفهمی نمی ماند.

عشق آوندهای ساقه ی برگ است،

عشق زیبایی جدا از عالم درک است.

Hapo
Wednesday 27 April 2011, 08:52 PM
دور تر از هر کسی با من!
کاش می پوشاندمت روزی
همچنان پیراهنی بر تن

کاشکی مال خودم بودی
چشمهایت شرم لبخندت
کاش می آویختم د ر تو
همچو زنجیر گلوبندت

کاش می شد دستهایم را
می کشیدم بر تنت روزی
گر چه می دانم چنان داغم
کز لهیبم زود می سوزی

کاش تقسیمت نمی کردم
عشق من با عاشقی دیگر
یا نمیشد بعد هر تقسیم
سهم من ا ز سهم او کمتر

کاشکی مال خودم بودی
همچو سهم غصه های من
که به یادت هم نمی افتاد
هیچ کس حتی خدای من

کاشکی سر تا به پا در بست
عشق من مال خودم بودی
کاشکی این کاش ها میشد
تا نمی مردم به این زودی

morteza3164
Saturday 30 April 2011, 09:38 AM
منحنی قامتم، قامت ابروی توست

خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست

حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست

بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها

آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو

گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا

ناحیه همگراش دایره روی توست

morteza3164
Saturday 30 April 2011, 03:43 PM
دیوانه رسوا


منم آن شاعر خسته که دلگیرم از این دنیا


نمی خواهم که عشق باشد کلید مشکلی زیبا


تو ای دنیا تو ای دریا منم دیوانه ای رسوا

که کشتی های عشقم را زدم غرقابت ای دریا

morteza3164
Saturday 30 April 2011, 07:48 PM
من که با صاعقه ای می شکنم داس چرا ؟

بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟

خودِ بارانم و تو پاک ترم می خواهی !

آب را غسل نده ، این همه وسواس چرا؟

خسته ام ! سنگ نزن ، هی نشکن روح مرا

شده ام عاشق یک آینه نشناس چرا؟

گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی

لک شده دست تو از شاخه ی گیلاس چرا؟

از درختان دلم عشق بچین ، نوبری است

فرصتی نیست بیا ، کشتن احساس چرا؟؟

morteza3164
Thursday 5 May 2011, 05:23 PM
عشق یک رنگ





از این دنیا چه دیدیم با دلی تنگ



بجز آه و فغان و پاره ای سنگ



خدایا حال ما را نیک گردان

چو باشد عاشقی لبریز ِ یک رنگ

yosefnejad
Thursday 5 May 2011, 09:47 PM
هرگز از عشق مپرس که به مقیاس تو نیست


عشق بالاتر از این عجز و کوته نظریست


هرگز از عشق مپرس که پر از دربدریست


به هماهنگی باد نتوان ساکن زیست


هرگز از عشق مپرس که بجز آتش نیست


به هم آغوشی عشق کیست کاسوده بزیست


هرگز از عشق مپرس که ره دشواریست


و زعشق آسانتر اینچنین گمراهیست


هرگز از عشق مپرس دل تو دریا نیست


زورق بی دریا عمق بی حاصله گیست


هرگز از عشق مپرس عشق پرسیدن نیست


اگر از من پرسی پاسخت بی خبریست


آری از عشق مپرس دل تو پوشالیست


که به حال دل تو عشق دائم بگریست


ناصریوسف نژاد پاییز 73

Hapo
Friday 13 May 2011, 08:49 AM
من از تو مینویسم کلام تازه ای

تو از من مینویسی که پر اوازه ای

رسیده وقت رفتن نشسته تو چشام

سکوت مبهم تو شکسته تو صدام

برای کوچ اخر تو همراه منی

برای دل بریدن دلیل رفتنی

میمونه کنج سینم هوای انتظار

میخونم شعر رفتن تا برگرده بهار

تو دریای نگاهت شکسته قایقم

تو دنیای بزرگت غریبی عاشقم

برای شعر خوب تو میخونم

مسافر وقت رفتن خدا حافظ بگو

تو کوله بار عشقی سفر تا راه دور

که زیر سایه بون تو میمونم

سفر تا انتها تو هم با من بیا تو ای همراه من تموم لحظه ها

تو تنها عاشقی برای قصه هام بیا با من بمون تو نبض جاده ها

که مقصد منتظر برای ما

سکوت و میشکنه صدای ما

morteza3164
Friday 13 May 2011, 10:37 PM
یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم

خودبسازیم به هردردکه ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم

جای پرداخت به خودبردگران اندیشیم
شکوه ازغیرخطاهست خطایی نکنیم

وبه هنگام عبادت سرسجاده ی عشق
جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم

یاورخویش بدانیم خدایاران را
جزبه یاران خدادوست وفایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنهاماند
طلب عشق زهربی سروپایی نکنیم

گله هرگزنبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم وشفایی نکنیم

یادمان باشداگرشاخه گلی راچیدیم
وقت پرپرشدنش سازونوایی نکنیم

پرپروانه شکستن هنرانسان نیست
گرشکستیم به غفلت من ومایی نکنیم

دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم

مهربانی صفت بارزعشاق خداست
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم

sahar98
Wednesday 18 May 2011, 06:34 PM
همه در بعثت ذرات هستیم
همه پیغمبر بذات هستیم
بشر آیینه دار بی ثباتی است
وگرنه دانش توحید ذاتی است
خدا جز خاک ماوایی ندارد
جهان جز خدا جایی ندارد
خدا در لابه لای لا مکان است
خدا مثل حقیقت بی نشان است
خدا جاری خدا میبارد اینجا
خدا این عشق را میکارد اینجا
خدا در گل خدا در آب و رنگ است
خدا نقاش این جمع قشنگ است
خدا یعنی درختان حرف دارند
شقایق ها درونی ژرف دارند
خدا ذات گل و ذات قناریست
خدا اثبات باران بهاری است
خدا را میتوان از خلصه فهمید
خدا را در پرستش میتوان دید
خدا در باطن آباد شراب است
خدا در قعر چشمان تو خواب است
خدا در هر نظر آیینه ماست
همین حالا خدا در سینه ی ماست

Avazekhan
Thursday 19 May 2011, 12:30 AM
سحرجان مثل همیشه کولاک کردی

sahar98
Thursday 19 May 2011, 08:38 AM
بیا وقتی برای عشق
هورا می کشد احساس

به روی اجتماع بغض حسرت
گاز اشک آور بیندازیم...

بیا با خود بیندیشیم
اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند...

اگر یک سال چندین فصل
برف بی کسی بارید...

اگر یک روز نرگس
در کنار چشمه غیبش زد...

اگر یک شب شقایق مرد...

تکلیف دل ما چیست؟؟

و من احساس سرخی می کنم چندیست....

و من از چند شبنم پیش تر
در خوابم نزول عشق را دیدم !

چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد ؟

چرا بعضی نمی دانند که این دنیا
به تار موی یک عاشق نمی ارزد ؟

چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکرهم جای خدا خالی ست ؟
و گویی میوه اخلاصشان کال است...

چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالی ست ؟

چرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازاران صداقت نیست ؟

کاش میشد لحظه ای پرواز کرد...
حرفهای تازه را آغاز کرد...

کاش میشد خالی از تشویش بود...
برگ سبزی تحفه درویش بود...

کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست...

کاش با هر دل دلی پیوند داشت...
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت...

کاش لبخندها پایان نداشت...
سفره ها تشویش آب و نان نداشت...

کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد...

کاش دیواری میان ما نبود...
بلکه می شد آن طرف تر را سرود...

کاش من هم یک قناری می شدم...
در تب آواز جاری می شدم...
بال در بال کبوتر می زدم...
آن طرف ترها کمی سر می زدم...
با پرستوها غزلخوان میشدم...
پشت هر آواز پنهان می شدم...

کاش همرنگ تبسم می شدم...
در میان خنده ها گم می شدم...

آی مردم...

من غریبستانی ام...!!!
امتداد لحظه ای بارانی ام...

شهر من آن سو تر از پروازهاست...
در حریم آبی افسانه هاست...
شهر من بوی تغزل می دهد...
هرکه می آید به او گل میدهد...
دشتهای سبز...!!!
وسعتهای ناب...
نسترن...
نسرین...
شقایق...
آفتاب...!!!

باز این اطراف حالم را گرفت...
لحظه پرواز بالم را گرفت...

می روم آن سو تو را پیدا کنم....
می روم آن سو تو را پیدا کنم....
می روم آن سو تو را پیدا کنم....

morteza3164
Thursday 19 May 2011, 07:01 PM
دلخور نشوی که گفته ام زیبایی
چون آینه پاک وچون غزل گیرایی
حالا توبگو گناه من چیست عزیز
هرشب چو پری به خواب من می آیی......؟






دیوانه شدم بیا توزنجیرم کن
باغمزه وناز خود زمینگیرم کن
زیبایی عاشقی بلا می باشد
حالا توبلا زجان خود سیرم کن....





عابد میرزاییان

morteza3164
Thursday 19 May 2011, 07:04 PM
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 19 May 2011, 07:08 PM
بر تنِ کوچه ی احساسِ نیاز

می دود خاطرِ تو

بویِ مستانه ی یک جامِ شراب

عرقِ سردِ خیال

کاش نمی گشت نگاهِ من وُ تو

گره ی قالیِ صد رنگِ خزان -

بر چروکیده ی دستانِ زمان

همه اش یادم هست

پایِ لنگیده ی پارویم بر

بَلَمِ خشکِ دو دستانم را

ساحلِ تیره ی مژگانیِ تو

کِی رِسَم آخرِ سر؛

خرده قوُتی ز ایام قدیم

آبِ انبارِ ز اشک

با صدایی پرتمنا پر ز رَشک

می سپارم دَکلِ نازکِ تنهایی وُغم

بر سپیدیِ جلو آمده باد

هم سیاهیِ تقدیرِ تگرگ

می زنم براهتزازخواستگاهت

پرچمی رنگ به رنگ

می خرم هر چه که ننگ؛

من وُ گردابی ژرف

منم وُ گردترین آبیِ اعماقِ شگرف

که مرا می بلعد

مثلِ انبوهِ سوارانِ به گِل

مانده به چنگ؛

بر تنِ کوچه ی احساسِ نیاز

می دود خاطرِ تو،

گذری تند مکن با تنِ باد

و تو مِهمیز مزن بر تنِ یاد

تو پراکنده مکن بوی اقاقیِ تنت

تا سرافکنده نباشد گلِ یاس

یا که از قرصِ نگاهِ تو بمیرد مهتاب

تو بمان با دلِ من

تو نرو از گذرِ کوچه ی من

تو بمان با دلِ من.



مهدی کمالی.آزاد(پیرِفرزینان)بها ۱۳۹۰

morteza3164
Thursday 19 May 2011, 07:08 PM
بر تنِ کوچه ی احساسِ نیاز

می دود خاطرِ تو

بویِ مستانه ی یک جامِ شراب

عرقِ سردِ خیال

کاش نمی گشت نگاهِ من وُ تو

گره ی قالیِ صد رنگِ خزان -

بر چروکیده ی دستانِ زمان

همه اش یادم هست

پایِ لنگیده ی پارویم بر

بَلَمِ خشکِ دو دستانم را

ساحلِ تیره ی مژگانیِ تو

کِی رِسَم آخرِ سر؛

خرده قوُتی ز ایام قدیم

آبِ انبارِ ز اشک

با صدایی پرتمنا پر ز رَشک

می سپارم دَکلِ نازکِ تنهایی وُغم

بر سپیدیِ جلو آمده باد

هم سیاهیِ تقدیرِ تگرگ

می زنم براهتزازخواستگاهت

پرچمی رنگ به رنگ

می خرم هر چه که ننگ؛

من وُ گردابی ژرف

منم وُ گردترین آبیِ اعماقِ شگرف

که مرا می بلعد

مثلِ انبوهِ سوارانِ به گِل

مانده به چنگ؛

بر تنِ کوچه ی احساسِ نیاز

می دود خاطرِ تو،

گذری تند مکن با تنِ باد

و تو مِهمیز مزن بر تنِ یاد

تو پراکنده مکن بوی اقاقیِ تنت

تا سرافکنده نباشد گلِ یاس

یا که از قرصِ نگاهِ تو بمیرد مهتاب

تو بمان با دلِ من

تو نرو از گذرِ کوچه ی من

تو بمان با دلِ من.



مهدی کمالی.آزاد(پیرِفرزینان)بها ۱۳۹۰

yosefnejad
Thursday 19 May 2011, 11:04 PM
درپی خودکرده ها چه جای بخشودن است

در گذر لحظه ها چه جای خود بودن است

برسر خشکیده چاه فرصت بیتوته نیست

بر دل خود غصه ها چه جای افزودن است

در همه ی عمر خود یک نفس از ره مایست

خاطر آسوده را چه جای آسودن است

یاس مبادا کند پای تو در شاهراه

خسته که پاییدن باد به پوییدن است

دانه ی گل را ببین تا که نهندش به خاک

در صدد بودن است در پی روییدن است

مرگ سرانجام نیست رفتن و ماندن یکیست

مرگ حجاب از میان بردن و بزدودن است

مرگ غنیمت دمیست مردن عجب عالمیست!

نوش که این شوکران تشنه ی نوشیدن است

حال که هستی بجو زندگی از راه هو

کین ره بی انتها زنده به پیمودن است


ناصریوسف نژاد زمستان 71

masram
Friday 20 May 2011, 02:56 PM
You can see links before reply

masram
Friday 20 May 2011, 02:58 PM
پنچ وارونه (You can see links before reply)
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!

خواهر کوچکم از من پرسيد

من به او خنديدم

کمي آزرده و حيرت زده گفت

روي ديوار و درختان ديدم

باز هم خنديدم

گفت ديروز خودم ديدم

مهران پسر همسايه

پنج وارونه به مينو ميداد

آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد

بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم

بعدها وقتي غم

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بي گمان مي فهمي

- پنج وارونه چه معنا داردYou can see links before reply

masram
Friday 20 May 2011, 03:11 PM
بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من

بیا با من به شهر عشق رو کن خانه اش با من

نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن

دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم

اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من

نگو دیگر به من اندر دل اتش نمی سوزد

تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان

چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من

در این دنیای وا نفسای بی فردا

خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من

masram
Friday 20 May 2011, 03:19 PM
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد



ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری

masram
Friday 20 May 2011, 03:24 PM
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي

masram
Friday 20 May 2011, 03:49 PM
You can see links before reply


در خلوت من جز تو کسی راه ندارد
رخسار فریبای تو را ماه ندارد
غمنامه ی من غصه ی چشمان تو باشد
غیر از تو دلم دلبر دلخواه ندارد .

masram
Friday 20 May 2011, 03:50 PM
You can see links before reply

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم

یا من برسم به یار و یا یار به من

یا هردو بمیریم و به پایان برسیم

masram
Friday 20 May 2011, 03:51 PM
You can see links before reply


گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود
زندگی،عشق،اسارت،قهر،آشتی، همه بی معنا بود

masram
Friday 20 May 2011, 03:52 PM
هر روز دلم در غم تو زار تر است

وز من دل بی رحم تو ، بی زار تر است

بگذاشتیم ،غم تو ، نگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادار تر است

masram
Friday 20 May 2011, 03:54 PM
پروردگارا ... به من بیاموز ...
دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند ...
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند ...
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم
ننواخنتند ...
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند !

masram
Friday 20 May 2011, 03:56 PM
زدم فریادخدایا این چه رسمیست.

رفیقان را جدا کردن هنر نیست.

رفیقان قلب انسانند خدایا.

بدون قلب چگونه می توان زیست.

morteza3164
Saturday 21 May 2011, 09:10 AM
خسته ام..

از دهانی که بستگی به بغض گاه به گاهی دارد..

از خودکاری که صبر جوهرش از حرف های من تمام شده..

و از این انگشتان دراز احمق..

که مثل قاضی های بلاتکلیف در آخرین محکمه..

هنوز نمی دانند..

باید طرفِ که را بگیرند ..!..

morteza3164
Saturday 21 May 2011, 09:12 AM
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست..

سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست..

تو یه رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی..

شدم خام عشقت چون مرا اینگونه می خواهی..

شدم خام عشقت چون مرا اینگونه می خواهی...

من آن خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم..

ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم..

تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی..

نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی..

نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی..

مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه می خواهی..

مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی..

شدم بیگانه با هستی زخود بیخود تر از مستی..

نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه می خواستی..

/سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست/

سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن..

شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن..

بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر..

نمی ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم دیگر..

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

یاد تو پا برجاست ..!

masram
Saturday 21 May 2011, 11:17 AM
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود


احمد شاملو

masram
Saturday 21 May 2011, 11:18 AM
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم

سعدی

aminkashani2
Saturday 21 May 2011, 04:56 PM
اول نظر ار چه سرسری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
مولانا

aminkashani2
Saturday 21 May 2011, 04:56 PM
با سلام

masram
Saturday 21 May 2011, 05:47 PM
خدایا
هرکس به یادم هست به یادش باش
اگر کنارم نیست ، کنارش باش
اگر تنهاست پناهش باش
و اگر غم دارد غمخوارش باش

masram
Saturday 21 May 2011, 05:50 PM
وقتی از کنار آب می نویسم
تمام سرنوشت رود شبیه جریان خند ه ای است
که لب های نیمه جان تو را می دود
وقتی آب های سراشیب تند روزگار،
صفحه ی گذشت را ورق می زنند
من با عرض ارادت به چشم های بیکران تو عظمت خنده هاشان را می فهمم
روزی که از آب گذشتم خس خس چشم هات آتشم زد تا اینکه ستاره ای دنباله دار قلبم را فهمید
و از آنروز به بعد حس می کنم نیستم
و حس می کنم هستی!
چیزی نیست این قاب عکس من است که تو را به روزهای خسته ی بودنم می کشاند.
بخند که آب میرود و تبسم ساده ات جریان را به راه می اندازد



(You can see links before reply)

masram
Saturday 21 May 2011, 05:51 PM
دارا جهان ندارد
ســـــارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد!

کارون ز چشمه خشـــــــکید
البرز لب فرو بــست
حتــــــــــا دل دماوند
آتش فشــــان ندارد

دیو ســــیاه دربــند
آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو
گرز گــــــــران ندارد

روز وداع خورشید
زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان
نقــــش جهان ندارد

بر نام پارس دریا
نامی دگــــــر نهادند
گویی که آرش ما
تیـــر و کمان ندارد

دریای مازنـــی ها
بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز
میهن جـــوان ندارد

دارا!کجای کاری
دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند
دارا جهــــان ندارد

آییم به دادخواهی
فریادمان بلند است
اما چه ســــــــــود
اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است
این بیــــــرق کیانی
اما صد آه و افسوس
شـــــیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توسی
شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما
دیگر بیـــــان ندارد

هرگز نخواب کوروش
ای مهــــــرآریایی
بی نام تو،وطن نیز
نام و نشـــان ندارد

masram
Saturday 21 May 2011, 05:52 PM
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر کرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست و لیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود

masram
Saturday 21 May 2011, 05:58 PM
هرگز نخواب کوروش


دارا جهان ندارد


سارا زبان ندارد


رستم در این هیاهو


گرز گران ندارد


روز وداع خورشید


زاینده رود خشکید


زیرا دل سپاهان


نقش جان ندارد


بر نام پارس دریا


نامی دگر نهادند


گویی که ارش ما


تیر و کمان ندارد


دریای مازنی ها


بر کام دیگران شد


دارا کجای کاری ؟


دزدان سرزمینت


بر بیستون نوشتند


این جا خدا ندارد


هرگز نخواب کوروش


بی نام تو وطن نیز


نام و نشان ندارد!!

masram
Saturday 21 May 2011, 06:02 PM
اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم


وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر ره گذار تو جا میگرفتم


اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی
بر سر بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هر جا که بودم
می شکستی مرا می شکستی!!؟

masram
Saturday 21 May 2011, 06:04 PM
در این خاک زر خیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دین شان مردی و داد بود
و زان کشور ازاد و اباد بود
چو مهرو وفا بود خود کیششان
گنه بو د ازار کس پیششان
همه بنده ی ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این اب و خاک
پدر در پدر اریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به به مردی وفرهنگ بود
گدایی در این بوم وبر ننگ بود
کجا رفت ان دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت اتش در این بوستان
کز ان سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان ز کار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت ایین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور اباد بود
همه جای مردان ازاد بود
در این کشور ازادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود ان که بودی دبیر
گرامی بد ان کس که بودی دلیر
نه دشمن در این بوم وبر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از ان روز دشمن به ما چیره گشت
که مارا روان و خرد تیره گشت
از ان روز این خانه ویرانه شد
که نان اورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که ما گر خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در اتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه ی زندگی بندگی ست
دو صد بار مردن به از زندگی ست
بیا تا بکوشیم و جنگ اوریم
برون سر از این بار ننگ اوریم

morteza3164
Saturday 21 May 2011, 06:41 PM
مشفق عشق




چه کنم چون غم دلدار سرانجام من است



بازی چرخ بدین گونه فرجام من است



من صبوری کنم و باده مستانه خورم

مشفق عشقم و الیاس بدان نام من است

masram
Saturday 21 May 2011, 08:37 PM
کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل , دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

کاش لبخندها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب ونان نداشت

کاش می شد ناز را دزدید و برد

بوسه رابا غنچه هایش چید و برد

کاش دیواری میان ما نبود

بلکه می شد آن طرف تر را سرود

کاش من هم یک قناری می شدم

درتب آواز جاری می شدم

آی مردم من غریبستانی ام

امتداد لحظه ای بارانیم

شهر من آن سو تر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل می دهد

هرکه می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز , وسعتهای ناب

نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آینه جایی باز کنم\

masram
Saturday 21 May 2011, 08:37 PM
نمي بخشمت....
بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي....بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .....
نمي بخشمت .....
بخاطر دلي كه برايم شكستي .....بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي.....
نمي بخشمت .....بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي.....بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي....
و مي بخشمت
بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي

masram
Saturday 21 May 2011, 08:38 PM
دلتنگتم عشق من
پاي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون
من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست

حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه
دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره

چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره
اين راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه
واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره
هواي شهرتو و بوي گل ها
پيچيده توي اتاقام مثل خواب

داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه
دلم گرفته ... .

عزیزم دوست دارم با تمام وجود .

masram
Saturday 21 May 2011, 08:40 PM
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است

باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور

باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟

دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست

از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش

مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست

خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند

عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست

نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است

"زیبا طاهریان"

masram
Saturday 21 May 2011, 08:42 PM
كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد

masram
Saturday 21 May 2011, 08:43 PM
هنگامی كه آوازه كوچت
بی محابا در دل شب می پيچد
سكوت
داغی است بر زبان سايه ها
باز هم يادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
اين جا ميان غم آباد تنهايی
به اميد احيای خاطره ای متروك
روزها گريبان گير آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گويم فراموشم نكن هرگز
ولي گاهی به ياد آور
رفيقی را كه ميدانم نخواهی رفت از يادش....

masram
Saturday 21 May 2011, 08:46 PM
برای عشق (You can see links before reply)

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن
ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي
به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار
پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن .
براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير .
براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي
كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي
كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب
باش

masram
Saturday 21 May 2011, 08:46 PM
اشتیاق (You can see links before reply)
وقتی جهان
از ریشه ی جهنم
وآدم
از عدم
وسعی
از ریشه ی یاس می آید
وقتی یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را
به کفتر تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف که بخوانی
نان است!
مرحوم قیصر امین پور

masram
Saturday 21 May 2011, 08:47 PM
عشق (You can see links before reply)
پرسید به خاطر کی زنده هستی ؟
با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو ،
بهش گفتم به خاطر هیچ کس
پرسید پس به خاطر چی زنده هستی ؟
با اینکه دلم داد می زد به خاطر دل تو
با یک چشم پر از اشک بهش گفتم به خاطر هیچ چیز .
ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟
در حالی که گریه می کرد گفت :
به خاطر کسی که برای هیچ زنده است

masram
Saturday 21 May 2011, 08:51 PM
تا سحر بیدار بودم
در غم دوری یارم
چه غریبانه و بی تاب
تا سحر بیدار بودم
عشق من برفت از دست
من چنینم که در این غم
اشک می ریزم هر دم
دل پریشب گفت بر من
که تویی عاشق و دیوانه ولیکن
جور تو نمی کشم من
گر بخواهی تا سحر بیدار باشی
اشک ریزی و چنین بی تاب باشی
من بی چاره از این تن تو برون کن
جور تو نمی کشم من
عشق تو برفت از دست
دل خود را نبر از یاد
که کنی ضرر دو چندان
من هنوز در کنار تو اسیرم
یاد من باش

masram
Saturday 21 May 2011, 08:51 PM
زندگی زیباست
همچو شمعی روشن و گریان
گرچه می گرید ولی زیبای زیبا است
گریه ی دنیا چه زیبا است
همچو کوهی آهنین بر پشت سر آید
اگر با او مدارا می کنی هر دم
زندگی زیباست
حتی لحظه ای بی یار و دلدارت
چرا که آسمان زیباست
این زیبایی از سوی خداوند است
خدا زیبای زیبا است
آن چنان نیرویی از عمق وجود مهربانش بر بیاید
که چنان سنگی بدون جنبش از زیبایی اش خیره شوی
آن دم...........
خدا زیبای زیبا است
.................................................. ..........................
دلم تنگ است
دل تنگ محبت .... مهربانی
پس چرا بردید آن را از سرم بیرون
دلم تنگ است
دلتنگ خدایی....کاروانی
بر سر راهم صدایش بشنوم زیرا....
آنگاه است کز سینه بر آرم دل
زمین و آسمان را میکنم عاشق
خدایا من دلم تنگ است
دل تنگ نوایی کوچک و ساده
نمی خواهم بمانم بی کس و تنها
منم آن عاشق زیبایی رویت
خدایا حرف من بشنو
که دل تنگم
اسیر این زمین و آسمانم من
دلم تنگ نوایی کوچک و ساده
که بر گوشم رسد زیرا
آنگاه است کز سینه بر آرم دل

masram
Saturday 21 May 2011, 08:52 PM
گفتم بیا گفتی کجا گفتم بمان گفتی چرا
گفتم بخوان گفتی که را گفتم بدان گفتی چه را
گفتم تویی ماه شبم باور نکردی تو مرا
گفتم تویی شاه و صنم بردی تو از یادت مرا
گفتم بمان در نزد من گفتی نمی خواهم تو را
با ما چه ناز می کنی با بی نوا برگو چرا
صاحب تویی قادر تویی با این دلم بس کن جفا
ای لیلی ام مجنون منم کی می کنی نازت رها

masram
Saturday 21 May 2011, 08:53 PM
نامی دگر جامی دگر
عشقی دگر ماهی دگر
در عشق تو راهی دگر
وز روی تو آهی دگر
راهی نوین پیموده ام
باری دگر ناری دگر
من سئختم در عشق تو
دودی دگر مستی به در

masram
Sunday 22 May 2011, 09:55 AM
صدایت را می بوسم و کنارم می گذارم
وقتی تمام قصه ها
با تو شروع می شوند
مطلب از این قرار است
تو همچون زمینی
که هرگز کسی از تو سخن نگفته است
تو آن سکوت دم فرو بسته ای
که بی تاب میشود
لب ها و چشمانی تیره ایی
تاکستانی تو
ای لحظه ی جادوئی اوج
چیست میان نقطه چین مژه هایت
که تمامی اشیاء و تن جهان و آواها
ارزش نوازش گرم آن تن
و آن چشمان را ندارند
من زندگیم را به عشق بدهکارم
یکبار خواب تو به تمام عمر می ارزد
از نفست
عطرت
پوستت و لباست دلداده ترم
من هر جا می روم
دنبال قیافه ائی می گردم که حال و هوایی از تو داشته باشد.

masram
Sunday 22 May 2011, 09:55 AM
کسی بی خبر آمد،مرا دست خودم داد

کسی مثل خودم غم ،کسی مثل خودم شاد

کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز

کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز

کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم

کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم

کسی پر ز ترانه کسی مثل خودم لال

کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال

کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند

کسی مرثیه آورد برای دل من خواند

من از خواب پریدم،شدم یک غزل زرد

و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد

masram
Sunday 22 May 2011, 09:55 AM
گاهی سرمای زمستان

روابط را تیره می كند

به گرمای این شعله كوچك، ایمان بیاور

عشق.....

نجاتمان خواهد داد !!!



باور کن

"عین"، "شین" و "قاف"

جدا از هم که باشند

هیچ خاصیتی ندارند!

اما در کنار هم ، معجزه می آفرینند.

درست مثل من و تو !!!

masram
Sunday 22 May 2011, 09:56 AM
فکر من در این است
که پر از شوق تو باشم هر دم
که دلم سرشار از عشق تو باشد یکدم
قلب من می خواهد
که فقط از تو نشان داشته باشد در خود
و دو چشمم پر از وسوسه ی لذت دیدار تو باشند در خود
و بدان معبودم
که تو هستی قلبم
که تو هستی روحم
که تو هستی فکرم
و همه هستی ام

masram
Sunday 22 May 2011, 09:56 AM
لحظه شیرینی که به تو دل بستم

از تو پرسیدم من

تو منی یا من تو؟

و تو گفتی هردو...

من به تو پیوستم

گفتم ای کاش پناهم باشی

همه جا و همه وقت

دست تو در دستم

تکیه گاهم باشی

و تو گفتی هستم

تا نفس هست کنارت هستم....

masram
Sunday 22 May 2011, 09:57 AM
می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام

می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم

می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم

می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم

شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم

می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه

می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود

می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب

آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست

masram
Sunday 22 May 2011, 09:57 AM
گر تن شود از هجر تو بیمار ،چه باید


از دوری رویت شود این کار،چه باید


غم پرشده در سینه غم دیده ام امشب


گر غم کُنَدم خسته و تب دار ،چه باید


بیچاره دلم سرخوش برروی شما بود


این دلخوشی هم رفته ز دیدار،چه باید


گفتی که بهار آید و گلخنده زنی باز


گر عمر من آید به سر ای یار، چه باید


با وعده نگردد دل ِغم دیده ما شاد


شادی نرسد از تو گر این بار، چه باید


با یاد رُخت دلخوشم ای دوست مدد کن


گر گلبن عشق تو شود خار، چه باید.....

masram
Sunday 22 May 2011, 09:58 AM
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

همه شب به تصویر تو می پردازم

چیستی؟؟؟

خوابی٬خیالی٬سفری٬خاطری

که در این خلوت شبها به تو می اندیشم.

اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود...

پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم.

تو به حافظ ٬به حقیقت٬به غزل٬ دل خوش باش....

من که تنها به تو......

تنها به تو می اندیشم.

masram
Sunday 22 May 2011, 09:58 AM
تو بیا قاصدک بوته آرام خیال


در میان غم وغوغای وصال


مرگ مرداب مرا باور کن


قصه عاشق صادق شدن ساحل را


ای که فقدان تو عصیان من است


غم تنهایی تو مرگ من است


حاصل عمر تو بر جان من است


نازنین عمر مرا باور کن

masram
Sunday 22 May 2011, 09:59 AM
اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،

اگر به حجله آشنایی،

در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی

و عده ای به تو گفتند،

كبوترت در حسرت پر كشیدن پرپر زد!

تو حرفشان را باور نكن!

تمام این سالها كنار ِ من بودی!

كنار دلتنگی ِ دفاترم!

در گلدان چینی ِ اتاقم!

در دلم...

تو با من نبودی و من با تو بودم!

مگر نه كه با هم بودن،

همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟

من هم هر شب،

شعرهای نو سروده باران و بوسه را

برای تو خواندم!

هر شب، شب بخیری به تو گفتم

و جواب ِ تو را،

از آنسوی سكوت ِ خوابهایم شنیدم!

تازه همین عكس ِ طاقچه نشین ِ تو،

همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!

فرقی نداشت كه فاصله دستهامان

چند فانوس ِ ستاره باشد،

پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،

اگر به حجله ای خیس

در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!?

masram
Sunday 22 May 2011, 10:00 AM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

masram
Sunday 22 May 2011, 10:01 AM
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم


کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم


کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم


فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم


کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفاف مان هم رد شود


مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود

masram
Sunday 22 May 2011, 10:02 AM
دلم لبریز اندوه است و تنگ دوستت دارم

بخوان شعری به آهنگ قشنگ دوستت دارم

قدم های مرا باران به سمت خانه تان آورد

به دستم شاخه ی یاسی به رنگ دوستت دارم

دلم شد تنگ آن روزی که می زد دست معصومت

مرا در کوچه ی رندان به سنگ دوستت دارم

کلاس اول عشق و دو همشاگردی عاشق

من و تو آن دو شاگرد زرنگ دوستت دارم

نشستم خط به خط با تو نوشتم مشق باران را

به روی دفتر کاهی به زنگ دوستت دارم

در و دیوار این خانه پر است از شعر افسانه

پر از نقاشی بی آب و رنگ دوستت دارم

masram
Sunday 22 May 2011, 10:08 AM
دلم لبریز اندوه است و تنگ دوستت دارم

بخوان شعری به آهنگ قشنگ دوستت دارم

قدم های مرا باران به سمت خانه تان آورد

به دستم شاخه ی یاسی به رنگ دوستت دارم

دلم شد تنگ آن روزی که می زد دست معصومت

مرا در کوچه ی رندان به سنگ دوستت دارم

کلاس اول عشق و دو همشاگردی عاشق

من و تو آن دو شاگرد زرنگ دوستت دارم

نشستم خط به خط با تو نوشتم مشق باران را

به روی دفتر کاهی به زنگ دوستت دارم

در و دیوار این خانه پر است از شعر افسانه

پر از نقاشی بی آب و رنگ دوستت دارم

masram
Sunday 22 May 2011, 10:08 AM
شمع ز پروانه بپرسید: " عشق چیست؟ "
او به شمع پاسخ بداد: " پرسش چیست؟ "
عشق آنست کز برای زندگی
قطره قطره آب میگردی و میسوزی، ولی این مرگ نیست
مرگ تو شبهای جمع روشن کند
این خود آغازی دگر در زندگیست...
جانسپارم من به راه و نور تو
عشق من در شعله های زندگیست
مرگ آنست کس تو را یادی نکرد
مرگ خود در شعله های عشق دانم، زندگیست
می پرم من درکنارت، عاشقم
سوختن در شعله هایت باک نیست
شعله بالا میرود تا آسمان
من بسوزم، چون تو را معشوق نیست
عشق همچون شعله های آتشست
چون دهدگرما و نور، سرما و شب را جای نیست
گفت سهراب این سخنهای ظریف
با زر و زیور به دلها نقش بندد، عشق چیست

masram
Sunday 22 May 2011, 10:10 AM
آسمان امشب به حالم مویه کن

روح تبدار مرا پاشویه کن

آتش افکند عاشقی بر حاصلم

گریه کن در مجلس ختم دلم

گریه کن ای عشق، روحم تیر خورد

شانه احساس من شمشیر خورد

باید امشب را عزاداری کنم

تا سحر بر نعش دل زاری کنم

چشمم افسونخانه ناز کسی ست

سینه ام آیینهء راز کسی ست

باید امشب بشکنم آیینه را

وا کنم این عقدهء دیرینه را

شوخ چشمی بی شکیبم کرده است

با خودم حتی غریبم کرده است

هر چه هست از چشم پر نیرنگ اوست

او که می گویند پشت خوابهاست

پسر فرمانروای آبهاست

او که خویشاوند نزدیک گل است

شرح احساس ظریف بلبل است

آن بلا، آن درد خوب سینه سوز!

از کجا آمد، نمی دانم هنوز!

شاید از اعماق جنگلهای راز

شاید از پشت کپرهای نیاز

آمد و بر بام روحم پر کشید

از سر پرچین قلبم سر کشید

آمد و من پیش پایش گم شدم

از جنون، ورد لب مردم شدم

آمد از دردش پُرم کرد و گذشت

بی وفا سیلی خورم کرد و گذشت

شمع بزمش بودم، آبم کرد و رفت

خنده ای کرد و خرابم کرد و رفت

رفت و کوه طاقتم را باد بًرد

یوسف امید من در چاه مًرد

رفت و طاق عشق من آوار شد

ای بخُشکی شانس!اینهم یار شد؟

عاشقان آیینهء روح همند

مرهم دلهای مجروح همند

عشق همخوابی آب و آتش است

موج خون بر ساحل آرامش است

عشق راه عقل را گل میکند

هرچه با ما میکند دل میکند

آتش شوقی که گم شد در گلم

سر زد از خاکستر سرد دلم

ای دل شوریده مستی میکنی؟

باز هم شبنم پرستی میکنی؟

بعد از این زهر جدایی را بخور

چوب عمری با وفایی را بخور

منکه گفتم این بهار افسردنی ست

منکه گفتم این پرستو مردنی ست

منکه گفتم ای دل بی بند و بار

عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار

عشق ، خونت را دواتت میکند!

شاه باشی ، عشق ماتت میکند

آه عجب کاری بدستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل

masram
Sunday 22 May 2011, 10:32 AM
اولین روزکه چشمامو وا کردم دیدم یکی کنارم نشسته
داشت به چشمام نگاه می کرد بهش گفتم تو کی هستی؟
گفت من پیشت میمونم ولی بهت نمیگم کی هستم
گفتم: تا همیشه پیشم میمونی؟
گفت: آره
گفتم: باهام بازی میکنی؟
گفت: نه
گفتم: واسه چی؟
گفت: من فقط پیشت میمونم ولی کاری واست نمیکنم
من هم گریه کردم اومد اشکامو پاک کرد
گفت: هنوز گریه نکن
گفتم: واسه چی؟
گفت: هنوز وقتش نرسیده
من هم بیشتر گریه کردم
مامانم اومد منو بغل کرد
اون گفت: میدونی این کیه؟
گفتم: نه
گفت: این مادرته
گفتم: مادر چیه؟
گفت: مادر دلسوزترین فرد دنیاست
خیلی هم دوست داشتنیه
گفتم: باهام بازی میکنه؟
گفت: آره
گفتم: من مادر رو بیشتر دوست دارم تا تو
گفت: ولی...
گفتم: ولی چی؟
گفت: اون تو رو تنها میزاره
گفتم: نه اون منو دوست داره تنهام نمیزاره
منم دوباره گریه کردم دیدم یکی اومد دست رو سرم کشید
اون گفت: این رو میشناسی؟
گفتم: نه
گفت: این پدرته
گفتم: پدر؟
گفت: آره
گفتم: این کیه؟
گفت: این مهربانترین فرد دنیاست خیلی هم دوستت داره
گفتم: باهام بازی میکنه؟
گفت: آره ولی آخر تنهات میزاره
گفتم: تو دروغ میگی اون منو دوست داره
دیدم یکی اومد بالای سرم دستامو گرفت
ویه بوس به دستام داد
گفت: میدونی این کیه؟
گفتم: نه
گفت: این خواهرته
گفتم: خواهر؟
گفت: آره خواهر هم راز هم درد همبازی
گفتم: این پیشم میمونه؟
گفت: نه اونم تنهات میزاره
گفتم: آخه چرا؟اون که منو دوست داره
گفت: همه دوستت دارن اما فقط من پیشت میمونم
وتنهات نمیزارم
گفتم: نه
و بعد دیدم یکی اومد بغلم کرد و باهام بازی کرد
گفت: میدونه این کیه؟
گفتم: این همونیه که منو تنها نمیزاره؟
گفت: نه اون هم تو رو تنها میزاره
گفتم: نه نه نه
گفت: اون برادرته دوستت داره
هر چی میخوای واست میاره ولی بهش دل نبند
گفتم چرا؟
گفت: تنهات میزاره
بعد روزها گذشت سالها گذشت تا من بزرگ شدم
و با آدم های دیگری آشنا شدم
ولی اون همش میگفت: اونها تورو تنها میزارن
تا روزی که....
داشتم قدم میزدم دیدم یکی داره نگام میکنه
اول بهش توجه نکردم ورفتم
روز بعد وقتی از اونجا گذشتم دیدم دوباره اونجا ایستاده
و به من خیره شده من هم اهمیتی بهش ندادم
وسریع از اونجا گذشتم
روزها گذشت و اون همین جور به من خیره میشد
وقتی اون رو میدیدم داشت بهم لبخند میزد
وهمیشه یک شاخه گل سرخ توی دستاش بود
یک روز که داشتم از اونجا گذرمیکردم
دیدم یکی اومد جلوم ایستاد وشاخه گلی به طرف من گرفت
وقتی نگاش کردم دیدم خودشه همونی که همیشه منتظرش بودم
به چشماش نگاه کردم خودشو آورد جلوتر
بهم گفت دوستت دارم....
دیدم یکی بهم گفت: تنهات میزاره
آره خودش بود همونی که همیشه باهام بود و میگفت تنهام نمیزاره
گفتم: اون که دوستم داره
گفت: این دلیل موندن نیست
هر روز منتظر من به درختی تکیه میکرد با یک گل سرخ
کم کم معنی عشق رو فهمیدم آره اون عاشق من شده بود
اما من از جدایی میترسیدم خیلی....
روزی رسید که دیدم کنار درخت کسی نیست
دیدم یک نامه با یک گل سرخ کنار درخت بود
وقتی نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاترینی
به خیابون نگاهی کردم دیدم خودش بود
اما دستاش توی دستای یکی دیگه....
توی اون لحظه دیدم یکی دست رو شونه هام گذاشت
گفت: دیدی گفتم با تو نمیمونه
من هم بغض گلوم رو گرفته بود به آرامی گریه کردم
گفتم: تو که تنهام نگذاشتی
گفت: آره من تنها کسی هستم که کسی رو تنها نمیزارم
گفتم: تو کی هستی؟
گفت: غم
گفتم: غم؟
گفت: آره اونی که با همه میمونه هیچ کسی رو توی تنهایی تنها نمیزاره
اشکامو پاک کردم ورفتم جایی که دیگه کسی منو پیدا نکنه
اما تنها کسی که منو تنها نگذاشت غم بود.....You can see links before reply

masram
Sunday 22 May 2011, 10:33 AM
در من کسی پیوسته می گِریَد

این من که از گهواره با من بود

این من که با من تا گور همراه است

دردی ست چون خنجر

یا خنجری چون درد

همزاد ِ خون در دل

ابری ست بارانی

ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد

ابری که در من یکریز می بارد

شب های بارانی

او با صدای گریه اش غمناک می خواند

رودی ست بی آغاز و بی انجام

با های های گریه اش در بی کران ِ دشت می راند

پیری حکایت گوست

کز کودکی با خود مرا می بُرد

در باغ های مردمی گریان

اما چه باغی ؟ دوزخی کانجا

هر دم گلی نشکفته می پومرد

مرغی ست خونین بال

کز زیر ِ پر چشمش

اندوهناک ِ سنگباران هاست

او در هوای مهربانی بال می آراست

کی مهربانی باز خواهد گشت ؟

نه ، مهربانی آغاز خواهد گشت

از عهد ِ آدم

تا من که هر دم

غم بر سر ِ غم می گذارم

آن غمگسار ِ غمگساران را به جان خواندیم

وز راه و بی راه

عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم

و آن آرزوانگیز عیار

هر روز صبری بیش می خواهد ز عاشق

دیدار را جان پیش می خواهد ز عاشق

وانگه که رویی می نماید

یا چشم و ابرویی پری وار

باز نمی دانند

نقشش نمی خوانند

دل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار !

هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواه

اما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آه

پای سخن لنگ است و دست واوه کوتاه است


از من به من فرسنگ ها راه است

خاموشم اما

دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش

وقتی کسی آواز می خواند

خاموش باید بود

غم داستانی تازه سر کرده ست

اینجا سراپا گوش باید بود :

درد از نهاد ِ آدمیزاد است !

آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش

حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما

این بنده آز و نیاز ِ خویش

هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟

یا آدمی دیگر ؟ . . .

ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !

چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما

من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند

وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند

آری چنین بودند

آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند

و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند

ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟

دیگر به یاد ِ کس نمی آید

آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز

چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !

با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست

در راه بودن سرنوشت ِ ماست

روز ِ همایون ِ رسیدن را

پیوسته باید خواست

ای غم ! نمی دانم

روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود

اما درین کابوس ِ خون آلود

در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست

بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !

دردی ست چون خنجر

یا خنجری چون درد

این من که در من

پیوسته می گرید

در من کسی آهسته می گرید

masram
Sunday 22 May 2011, 10:35 AM
You can see links before reply
You can see links before reply
گاه یك سنجاقك
به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر

می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچك نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا كه از قطره آب كف دستت بخورد
گاه یك سنجاقك
همه معنی یك زندگی است.
You can see links before reply

masram
Sunday 22 May 2011, 10:36 AM
(You can see links before reply)





محو تماشای تو ، عاشق و شیدای تو


این دلِ بی دل شدو دل به دلت دل ببست


از نفس و بوی تو ، چشم و سیه موی تو


در تپش ولرز شد ، وز قدمت پا و دست


نفحه گیسوی تو ، چون قدح روی تو


سوی دلم چون نشد ، دلبرا! خواهدشکست


دل زپی اُلف تو ، در شب چون زُلف تو


بهره دل غم بشد ، زار و پریشان نشست


تیر سیه چشم تو ، خنجر آن خشم تو


بر دل من چون بشد ، جان ز دلم دل گسست


مرغ دلم مست تو ، جام می از دست تو


سوی حریفم بشد ، چون دلِ من مستِ مست


در طلب خام تو ، بر لب دل نام تو


در قفس غم بشد ، دل پُر از این دار پست

morteza3164
Tuesday 24 May 2011, 02:30 PM
You can see links before reply

خواهشم اینه بمون و کنسلش کن رفتنو ... یا اگه میخوای بری این بار نفرین کن منو ...اینقدر سرت رو پایین نگیر آتیشم نزن ... این تو و این تیغ و شاهرگ هرچقدر میخوای بزن ...
تیغ و بردار دستمو خط خطی کن تلافیه ... عمری من زدم به قلبت تو نگفتی کافیه ... تورو به خدا اونطور نگاه نکن به من لااقل چیزی بگو فحشی بده حرفی بزن ...
عزیزم دستات نلرزه تیغ اول رو بزن واسه ی خیانت ها و بی محلی های من ... تیغ دوم رو بزن بذار بریزه آبروم ... من خیانت کردم اما تو نیوردی به روم ... سه و چهار و پنج و شیش تیغ ها رو پشت هم بزن ...وقت جون دادنم هم وایسا تو چشمام زل بزن ... شاید اون لحظه ببینی اشک چشمای منو ... بیا با هم آشنا کن تیغ و رگهای منو ...
نکنه هنوز مهمم ؟ چرا گریه میکنی ؟ الان وقتشه بیای و منو راحتم کنی ... اگه باز منو ببخشی دل بسوزونی برام ... با چه رویی زنده باشم از خجالتت درام ؟
بذار با دستای پر مهر تو رو به قبله شم ...اونطوری شاید قیامت با تو روبه رو بشم ... توی این دنیا نشد ازت نگهداری کنم ... شاید اون دنیا بتونم واسه تو کاری کنم ...
تیغ رو دستت دادم اما عزیزم یادت نره درد این سکوت تو از درد تیغ هم بدتره ...نکنه فهمیدی مثل خون تو رگ های منی !! که نه میتونی بری نه تیغ رو راحت میزنی ... نکنه میخوای ببخشی ؟ نه ... تورو خدا بزن ... اگه بخشیدی عزیزم هی نگاه نکن به من ...تو که از خونم گذشتی تو که بخشیدی منو ...خواشا پیشم بمون و کنسلش کن رفتنو ... خواهشم اینه بمون و ...

morteza3164
Tuesday 24 May 2011, 02:36 PM
سر عشق

دی به پیش شیخ رفتم تا بپرسم سر عشق دیدم آن کم کرده ره آگاه از اسرار نیست
از خودی بگذر که باشی لایق بزم حضور خود پرستان را ببزم قرب جانان بار نیست

morteza3164
Tuesday 24 May 2011, 02:37 PM
حدیث عشق

نوگل خندان عشقم ناگهان از من گسست خاطره شوریدهام در دوری از رویش بخست
رفت از آغوش ودل در جور و هجرانش شکست گل به بستان گشت پرپر رفت از بر بلبلم
***
یاد دارم دلبرا با عشق سودا داشتی صد هزاران همچمون رسوا و شیدا داشتی
یاددارم شعله عشقت شرر میزد به جان همچو الهام خدا جا در غزل ها داشتی

morteza3164
Tuesday 24 May 2011, 02:40 PM
You can see links before reply

morteza3164
Tuesday 24 May 2011, 02:45 PM
گران گنجی درون سینه دارم زغمت باری ...چو خاموش است لب از چهره زردم چه میدانی؟

masram
Tuesday 24 May 2011, 06:03 PM
کنارم هستیو اما دلم تنگ میشه هر لحظه........ خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه.........
کنارم هستیو بازم بهوونه هامو میگیرم.........
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم.......
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم........
از اینجا تا دمه در هم بری دلشوره میگیرم............
فقط تو فکر این عشقم توفکر بودنه با هم............
محال پیش من باشی برم سرگرم کاری شم.........
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم............
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم........
تو هم مثله منی اما از این تنهایی ازاری............
تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خود آزاری..........
یه جورایی خود آزاری...............

masram
Tuesday 24 May 2011, 06:04 PM
یادم باشد

نگاهت

سرسبزترین مزرعه

امن ترین جاده

آرامترین رودخانه بود

که چشمانم را در عمق دریای نگاهت

به بازی عشق وا میداشت

به هنگام وداع

جاده ای بجا مانده از نگاهت

بیاااااا...

آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم.

masram
Tuesday 24 May 2011, 06:04 PM
با اینکه ندیدمت اما دلم هرروز برات تنگ میشه

بدیش اینه که میدونم هستی !ای کاش نبودی!

مثله هزارتا چیزه دیگه که تو این دنیا نیس

ولی ادما باز الکی دنبالشون میگردن

نمیدونم...!

شاید بشه اسمشو گذاش دلخوشی

دلخوشیه منم اینه که میدونم هستی!

masram
Tuesday 24 May 2011, 06:04 PM
مي بخشمت بخاطر ترانه هاي صادقم


بخاطر سخاوت قلب هميشه عاشقم


مي بخشمت بخاطرتويي که خيلي بدشدي


پيش توگريه کردمُ رفتي نموندي کم شدي


مي بخشمت اگه نشد يه روزي مال من باشي


ولي بازم ازت ميخوا م گاهي بياد من باشي


مي بخشمت اگه که من خوب ميدونم دلت ميخواست


چشماي تو رازي بودن ولي غرور تو نخواست


مي بخشمت بخاطر چشمايي که منتظرن


خاطره هايي که نشد ازتوخيال من برن


مي بخشمت بخاطر فاصله هاي دم به دم


بيادشعري که نشد يه خطِ شم برات بگم


رفتيُ کاري ازدل خسته ي من برنمي ياد


بايدباهاش کنار بيام خدا برام بد نمي خواد


بااين که با نبودنت غصه گذاشتي رو دلم
امابدون هرجا باشي دوست دارم خيلي زياد

masram
Tuesday 24 May 2011, 06:05 PM
دل ضربه های فراموش شده ی من است
مجبور نیستی بخندی
مجبور نیستی دلم را
هر بار از جا بکنی
ببین!
خنده های تو مرا پرت می کند توی گرباد دوست داشتن
من از این گردباد می ترسم
بی زحمت نخند
لبخند هم نزن
اصلا چرا زل زده ای به دلهره های من؟
خنده های تو بذر شعر است
تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی
نمی خوانی
نمی دانی
لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟
هر چه آتش است
از گور همین شعرهاست
من نمی خواهم از نو شاعر شوم

sahar98
Tuesday 24 May 2011, 06:16 PM
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم .
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست ، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند .
به اندیشیدن خطر مکن .
روزگار غریبی ست ، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذر گاه مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست ، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست ، نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای مارا بر سفره نشسته است .
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

morteza3164
Wednesday 25 May 2011, 08:02 PM
You can see links before reply

morteza3164
Wednesday 25 May 2011, 08:10 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 09:20 AM
مراببوس
مراببوس
برای آخرین بار تو را خدا نگهدار
که می روم به سوی سرنوشت
بهار من گذشته گذشته ها گذشته
من ام به جستجوی سرنوشت
در میان طوفان هم پیمان با قایق ران ها
گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها
به نیمهء شبها دارم بایارم پیمانها
که برفروزم آتشها در کوهستانها
آه آه
شب سیه سفر کنم ز تیره ابر گذر کنم
نگه کن ای گل من سرشته غم به دامن برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم در پیش تو میمانم
تا لب بگذاری بر لب من
دختر آن برق نگاه تو اشک بی گناه تو
روشن سازد یک امشب من
مراببوس
مراببوس
برای آخرین بار تو را خدا نگهدار
که می روم به سوی سرنوشت
بهار من گذشته گذشته ها گذشته
من ام به جستجوی سرنوشت
__________________
گل پونه گل پونه ، دلم از زندگی خونه
توی این دنیای وارونه ، برام هر گوشه زندونه
برای هستی و ساقی ، نمونده حرمتی باقی
تو هر کوچه برای عشق ، مهیا مونده شلاقی
افسوس ، افسوس ، افسوس

masram
Thursday 26 May 2011, 09:23 AM
عاشقانه


برگه های گل پرپر میکنم

عشق اونو بیرون از سر می کنم

عشق اون دروغی بود پر بود از رنگ ریا

روزای قشنگی بود به دلم می گفت بیا

این روزای آخری دستش برام رو شده بود

این دل زار و پریشون واسه اون لک زده بود

می دیدم که دستشم دیگه بود تو دسته اون

دیگه من چکار کنم ای خدای مهربون

نبود انقد بی وفا از دل تنم جدا

من می گفتم واسه اون همش از عشق وفا

ولی خوب دووم نداشت آره خوب دوستم نداشت

توی قلبم دیگه اون جای عشق نفرت گزاشت

masram
Thursday 26 May 2011, 09:23 AM
حرف دارم (You can see links before reply)



حرف دارم واسه شما فراوون از اينجا گرفته تا سره خيابون

كردي منو آواره ي بيابون دوسم نداري حتي يه ناخون

ميرم از عشقت شبا زيره بارون كردي منو بدجوري زارو حيرون

وقتي ميگي برو برو از پيشم ميگم دلت مياد كه خواب پريش شم

شبا همش تا صبح كه من بيدارم چشم چجور من روي هم بزارم

يه لحظه آرامش ديگه ندارم ماه و خورشيد كف دستات بيارم

چكار كنم كه مثل قبلا بشي صبح ها به عشق من از خواب پاشي

تو قلبم يجوري بايد جابشي قافيرو بيخيال هستم ناشي

تو مرز ديونگي تو آخرشي چرا مي خواي ديگه با من نباشي

يدون دوست دارم قده يه دنيا قده تمام زمين آسمون ها

بد جوري تا كردي تو باما ديگه نبودي اصلا يار ما

خسته شدم از اين اداها يكميم شده ديگه راه بيا

masram
Thursday 26 May 2011, 09:24 AM
عاشق شدم (You can see links before reply)


یه نگاه تب دار مونده توی ذهنم
عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم

چشمای قشنگت همش روبه رومه

اگه باشی با من همه چی تمومه

تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه

میگه وقت عاشق شدنه دیونه

دلو بزن به دریا انقد نگو فردا

آخه خیلی دیره دیر برسی میره

تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه

میگه وقت عاشق شدنه دیونه

دلو بزن به دریا انقد نگو فردا

آخه خیلی دیره دیر برسی میره

تو عزیز جونی بگو که می تونی

واسه دل تنهام تا ابد بمونی

آره تو همونی ماه آسمونی

واسه تن خستم تو یه سایه بونی

تو عزیز جونی نگو نمی تونی

یه نگاه تب دار مونده توی ذهنم

عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم

چشمای قشنگت همش روبه رومه

اگه باشی با من همه چی تمومه

تیک و تیک ساعت ملودی گیتار

دو تا شمع روشن دو تا چشم بیدار

سر یه دوراهی یه دل گرفتار

بی قرار عشقو وسوسه دیدار

تو عزیز جونی بگو که می تونی

واسه دل تنهام تا ابد بمونی

آره تو همونی ماه آسمونی

واسه تن خستم تو یه سایه بونی

تو عزیز جونی نگو نمی تونی

یه نگاه تب دار مونده توی ذهنم

عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم

چشمای قشنگت همش روبه رومه

اگه باشی با من همه چی تمومه

تو عزیز جونی بگو که می تونی

واسه دل تنهام تا ابد بمونی

آره تو همونی ماه آسمونی

واسه تن خستم تو یه سایه بونی

تو عزیز جونی نگو نمی تونی

masram
Thursday 26 May 2011, 09:25 AM
میان من و تو فاصله هاست
کاش می دانستی
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشیدن داری
دستهای تو توانایی آن را دارند که مرا زندگانی بخشند
چشم های تو به من می بخشند
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطح برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی
روی تو را کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن سر را
که عجیب عاقبت مرد
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
افسوس کاشکی می دیدم...

(حمید مصدق)

masram
Thursday 26 May 2011, 09:25 AM
دوست میدارم (You can see links before reply)

ترا بی هر یقینی و گمانی دوست میدارم
ترا در هر زمینی و زمانی دوست میدارم
ترا در باور اندیشه های ارغوانی ام
بر این باور بمانی یا نمانی دوست می دارم
به تو مثل پریان زمینی عشق می ورزم
ترا مثل خدای آسمانی دوست می دارم
ترا با قد و بالای هلالی ناز می بینم
ترا با چشم و ابروی کمانی دوست می دارم
ترا در بدترین لحظه هایم یاد می آرم
ترا در بی کسی و بی امانی دوست می دارم

بهروز معماریان

masram
Thursday 26 May 2011, 09:26 AM
می دونی نگاه سردم روی کوه ها خونه کرده صدای تو ام قشنگه توی قلبم لونه کرده
از اینجا خسته شدم من ولی خوب پایان نداره می دونی بردنت از یاد واسه من امکان نداره
اون روزه آخری بودش کا نگام نگاتو می خواست من می گفتم دست سردم گرمیه دستاتو میخواست
ای قشنگ نازنینم بهترین گله زمینم من همینم من همینم تنهاترین مرد زمینم
می گن که بردنم از یاد واسه تو آرزو بوده وقتی که حرف میزدیم ما تو بهم گفتی دروغه
تو میگی به پام میمونی منتظر به رام میمونی باشه خوب گلم قبوله منتظر باش تا یه روزی
که پیشه تو برمیگردم با همین نگاه سردم که بگم دوست دارم من نازنینم پره دردم
خوب دیگه کاری نداری بمونم میشم فراری با همین حرفام از اینجا میپرم مثل قناری
شاعر:میلاد جانمحمدی

masram
Thursday 26 May 2011, 09:27 AM
من ميگم بهم نگاه كن<SPAN style="FONT-SIZE: 16pt; mso-bidi-language: FA" lang=FA><FONT face="Times New Roman">

masram
Thursday 26 May 2011, 09:28 AM
گفتم نرو پرپر میشم

گفتی: میخوام رها باشم

گفتم: آخه عاشق شدم

گفتی:میخوام تنها باشم

گفتم: دلم

گفتی: بسوز

گفتی: یه عمری باز هنوز

گفتم: پس عمرم چی میشه

گفتی: هدر شد شب و روز

گفتم: آخه داغون میشم

گفتی: به من خوش میگذره

گفتم: بیا چشمام تویی

گفتی: آخر کی میخره

گفتم: منو جنس میبینی؟

گفتی: آره بی قیمتی

گفتم: یه روز کسی بودم

با من نکن بی حرمتی

گفتم: صدام میمیره باز

گفتی: با درد بسوز بساز

گفتم : حالا که پیر شدم

گفتی: که از تو سیر شدم

گفتم: تمنا میکنم

گفتی: میخوام خردت کنم

گفتم: بیا بشکن تنو

گفتی: فراموش کن منو

masram
Thursday 26 May 2011, 09:32 AM
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي...
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد
گفت طولي نكشد تو نيز خاموش شوي

masram
Thursday 26 May 2011, 09:34 AM
You can see links before reply



اي که بر لبهاي ما طرح تبسم مي شوي

دعوت ما بوده اي، مهمان مردم مي شوي ؟!!!

masram
Thursday 26 May 2011, 09:35 AM
You can see links before replyاز دلم تا لب ايوان شما راهي نيست

نيمه جاني است درين فاصله قربان شما

masram
Thursday 26 May 2011, 09:35 AM
You can see links before replyکجايي اي رفيق نيمه راهم

که من در چاه شبهاي سياهم

نمي بخشد کسي جز غم پناهم

نه تنها از تو نالم کز خدا هم

masram
Thursday 26 May 2011, 09:35 AM
You can see links before replyدرسکوت دادگاه سرنوشت


عشق برما حکم س (You can see links before reply)نگيني نوشت

گفته شد دل داده ها از هم جدا

واي بر اين حکم و اين قانون زشت

masram
Thursday 26 May 2011, 09:36 AM
You can see links before replyعاقبت يک روز مغرب محو مشرق مي شود

عاقبت غربي ترين دل نيز عاشق (You can see links before reply) مي شود

شرط مي بندم زماني که نه زود است و نه دير


مهرباني حاکم کل مناطق مي شود

masram
Thursday 26 May 2011, 09:36 AM
دورم ز تو اي خسته خوبان چه نويسم؟

من مرغ اسيرم به عزيزم چه نويسم؟

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با آن دل گريان به عزيزم چه نويسم؟

masram
Thursday 26 May 2011, 09:37 AM
گرچه هرلحظه زبيداد تو خونين جگرم
هم بجان توكه ازجان بتو مشتاق ترم

masram
Thursday 26 May 2011, 09:37 AM
تو كيستي،كه اينگونه،بي تو بي تابم؟
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم

masram
Thursday 26 May 2011, 09:37 AM
دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست
آنكه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست

masram
Thursday 26 May 2011, 09:38 AM
زدرد عشق توبا كس حكايتي كه نكردم
چرا جفاي تو كم شد؟شكايتي كه نكردم

masram
Thursday 26 May 2011, 09:38 AM
غير از غم عشق تو ندارم , غم ديگر
شادم كه جز اين نيست مرا همدم ديگر

masram
Thursday 26 May 2011, 09:39 AM
گر بي خبر آمديم به كوي تو، دور نيست
فرصت نيافتيم كه خود را خبر كنيم

masram
Thursday 26 May 2011, 09:39 AM
گرچه میدانم نمي‌آيد،ولي هردم از شوق
سوي درمي‌آيم و هرسو،نگاهي میکنم

masram
Thursday 26 May 2011, 09:39 AM
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
اين اتش عشق است نسوزد همه كس را

masram
Thursday 26 May 2011, 09:40 AM
آورم پيش تو از شوق پيام دگران
گويمت تا سخن خويش به نام دگران