PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 [3] 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

masram
Thursday 26 May 2011, 09:40 AM
من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم

masram
Thursday 26 May 2011, 09:41 AM
گاه گاهي به من ازمهر پيامي بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار

masram
Thursday 26 May 2011, 09:41 AM
غمي خواهم كه غمخوارم تو باشي
دلي خواهم كه دل آزارم تو باشي

masram
Thursday 26 May 2011, 09:41 AM
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان كند
حاشا كه مشتري سر مويي زيان كند

masram
Thursday 26 May 2011, 09:42 AM
گر هيچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نيست بگو راست بگو

masram
Thursday 26 May 2011, 09:42 AM
صبر در جور و جفاي تو غلط بود غلط
تكيه بر عهد و وفاي تو غلط بود غلط

masram
Thursday 26 May 2011, 09:48 AM
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست / روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من / در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست / نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست
یادم هست …. یادت نیست
خواب روزانه اگر در خور تقدیر نبود / پس چرا گشت شبانه ، دربه در،یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم / قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید / کوزه ای دادمت ای تشنه, مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی / باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دل ریختگان چشم نداری بیدل / آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
یادم هست …. یادت نیست

masram
Thursday 26 May 2011, 09:48 AM
زندگی میگذرد . . .
سال ها دل غرق آتش بود و خاکستر نداشت
بازکردم این صدف را بارها گوهر نداشت
از تهیدستی قناعت پیشه کردم سال ها
زندگی جز شرمساری مایه ای دیگر نداشت
هرکجا رفتم به استقبالم آمد بی کسی
عشق در سودای خود چیزی از این بهتر نداشت
بارها گفتی ولی از ابتدای عاشقی
قصه سرگشتگی‌هایت مگر آخر نداشت
سالها بر دوش حسرتها کشیدم بار عشق
هیچ دستی این امانت را ز دوشم برنداشت
کاش می آمد و می دیدم که از خود رفته ام
آنکه عاشق بودنم را یک نفس باور نداشت
آسمان یک پرده از تقدیر را اجرا نکرد
گویی از روز ازل این صحنه بازیگر نداشت
ناله ما تا به اوج کبریا پرواز کرد
گرچه این مرغ قفس پرورده بال و پر نداشت . . .

masram
Thursday 26 May 2011, 09:54 AM
خيال

ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود
تو در كنار من بشيني محال بود
هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود
چشمان مهربان تو پاك و زلال بود
پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري
با تو چقدر كوچه ما بي مثال بود
نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم هاي تو محتاج بال بود
سيب درخت بي ثمر آرزوي من
يك عمر مونده بود ولي كال كال بود
گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت
گفتي مجال نيست وليكن مجال بود
يك عمر هرچه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چيزي شبيه جام بلور دلي غريب
حالا شكست واي صداي وصال بود
شب رفت و ماه گم شده و خوابم حرام شد
اما نه با خيال تو بودم حلال بود

masram
Thursday 26 May 2011, 09:55 AM
به دیدارم بیا هرشب

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند


دلم تنگ است

بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها


دلم تنگ است.....................

سخت است می نوش کس دیگر بود

شمع شب خاموش کس دیگر بود


با یاد کسی که دوستش می داری

یک عمر در آغوش کس دیگر بود.

گفتمش نقاش را از زندگی نقشی بکش


با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید.





عاشقی چیزی برای هدیه نیست

طرح دریا و غروب و گریه نیست

عاشقی یک **** ویرانه نیست

صحبت از شمع و گل و پروانه نیست

عاشقی تنهای تنها یک تب است

بی تو ماندن در سکوت یک شب است.

masram
Thursday 26 May 2011, 09:59 AM
نام تو را آورده ام دارم عبادت می كنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می كنم

دستت به دست دیگری از این گذشته كار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت می كنم

گفتی دلم را بعد از این دست كس دیگر دهم
شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می كنم

رفتم كنار پنجره دیدم تو را با ،،،،، بگذریم
چیزی ندیدم ، این چنین دارم رعایت می كنم

من عاشق چشم توام ، تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می كنم

تو التماسم می كنی جوری فراموشت كنم
با التماس اما تو را به خانه دعوت می كنم

گفتی محبت كن برو ، باشد خداحافظ ولی
رفتم كه تو باور كنی دارم محبت می كنم
مریم حیدرزاده

masram
Thursday 26 May 2011, 10:00 AM
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری


لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری


آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری


با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری


صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری


عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری


رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری


روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

masram
Thursday 26 May 2011, 10:02 AM
زندگی را تو بساز ،
نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف

زندگی یعنی جنگ ،
تو بجنگ ،

زندگی یعنی عشق ،
تو بدان عشق بورز .....

masram
Thursday 26 May 2011, 10:02 AM
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق ، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ ازجام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق ، دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق ، دلخونم مکن
من که مجنونم ، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه ، دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ، من نیستم
گفت ای دیوانه ، لیلایت منم
در رگت ، پیدا و پنهانت ، منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یاربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتی بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

masram
Thursday 26 May 2011, 10:03 AM
جاده ی قلب مرا رهگذری نیست كه نیست

جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست كه نیست



آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد

كه در او از مه شادی اثری نیست كه نیست



شاید این قسمت من بود كه بی كس باشم

كه به جز سایه مرا با خبری نیست كه نیست



این دل خسته زمانی پر پروازی داشت

حال از جور زمان بال و پری نیست كه نیست



بس كه تنهایم و یار دگر نیست مرا

بعد مرگ دل من چشم تری نیست كه نیست



شب تاریك ، شده حاكم چشم و دل من

با من شب زده حتی سحری نیست كه نیست



كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان

كه به شیرینی مرگم شكری نیست كه نیستYou can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 10:04 AM
در جاده بی پایان عشقت
بی نگاه تابلوی چشمت
سایه بغض سکوتم شکست
فریاد زدم
بی تو هرگز
بی تو هرگز
دوستت دارم
تا آغوش گرم خدا

masram
Thursday 26 May 2011, 10:05 AM
زندگی... (You can see links before reply)

زندگی دفتری ازخاطره هاست...

یک نفردردل شب
یک نفر دردل خاك
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفرهمسفر سختی هاست
چشم تاباز کنیم عمرمان می گذرد....
همه ماهمسفریمYou can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 10:07 AM
یادته... (You can see links before reply)

یادته بهم گفتی که شب بی اعتباره...
بودن و نبودنش فرقی نداره...
تو قسم خورده بودی با من می مونی...
دیگه اسمت واسه من یه یادگاره...
خاطرات عشق پاره تو دلم چه موندگاره...
قاب چشمای سیاهت عمریه که رو دیواره...
تو شبای بی ستاره دل من هواتو کرده...
جای خالیتو می بینه ولی باز باور نداره...

masram
Thursday 26 May 2011, 10:08 AM
سفره خالی (You can see links before reply)
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شكرت ولی این زندگی است؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید...؟

masram
Thursday 26 May 2011, 10:08 AM
عشق معنای قشنگ بودن است *زندگی را با تا مل دیدن است

عشق تصویری زاحساس خوشی است* عشق پایان زمان نا خوشی است

او پلی بین دوقلب آشنا است *عشق تندیسی قشنگ وپر بها است

عشق آغازی برای زندگی است* او نمود پاكی و بالندگی است

masram
Thursday 26 May 2011, 10:10 AM
تنها تر از خدا (You can see links before reply)
می خوام که با دست خیال خدا رو نقاشی کنمYou can see links before reply
رو زانو هاش اشک بریزم هوا رو بارونی کنمYou can see links before reply

گریه کنم گذشته مو سر روی پاهاش بزارمYou can see links before reply
بگم غریبم بی نشونم برس به دادمYou can see links before reply
می خوام رو تار و پود شب مقصد رو بی هدف برمYou can see links before reply
تو این هوای بی نفس برم به آخر برسمYou can see links before reply
برم یه جایی که فقط تو باشی و بی کسی هامYou can see links before reply
تو سرنوشت دست ببرم بهشت رو تا خودت بیامYou can see links before reply
تو نفس آخر عشق تنها تر از خدا شدمYou can see links before reply
اشکی نمونده تو چشام با گریه بی وفا شدمYou can see links before reply
غصه شکسته دلمو آخر این سفر کجاستYou can see links before reply
وقت بریدن منه دلهره از دلم جداستYou can see links before reply
تنها تر از خیال تو دلو به دریا می زنمYou can see links before reply
منو صدا کن که می خوام دل از جدایی بكنمYou can see links before reply
دستامو بگیر می دونم تویی اون همیشه با منYou can see links before reply
اینه اون محال ممکن مثل اشک شیشه با من ...You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 10:12 AM
دریا
دل من یاد دریا می کند گاهی
به فکر ساحل فردا می کند گاهی
برای دور افتادن ز غم ها گریه در‎ ‎روزها‎ ‎و شبها می کند‎ ‎گاهی . . .

در ادامه مطلب بیشتر بخوانید…

masram
Thursday 26 May 2011, 01:52 PM
شانه هاي تو
همچو صخره هاي سخت و پر غرور
موج گيسوان من در اين نشيب
سينه مي کشد چو ابشار نور
شانه هاي تو
چون حصارهاي قلعه اي عظيم
رقص رشته هاي گيسوان من بر ان
همچو رقص شاخه هاي بيد در کف نسيم
شانه هاي تو
برج هاي اهنين
جلوه ي شگرف خون و زندگي
رنگ ان به رنگ مجمري مسين
در سکوت معبد هوس
خفته ام کنار پيکر تو بي قرار
جاي بوسه هاي من به روي شانه هات
همچو جاي نيش اتشينمار
شانه هاي تو
در خروش افتاب داغ پر شکوه
زير دانه هاي گرم و روشن عرق
برق ميزند چو قله هاي کوه
شانه هاي تو
قبله گاه ديدگان پر نياز من
شانه هاي تو
مهر سنگي نماز منYou can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 02:11 PM
بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت من بی سوادم
*

tarik62
Thursday 26 May 2011, 05:09 PM
سلام مسرام عزیز شعرهای که گفته بودی قشنگ بود اگه برات ممکن شعری که قافیه (نیست که نسیت)داشت رو برای من به ادرس donyatarik62@yahoo.comبفرست سپاسگذارم:41:

masram
Thursday 26 May 2011, 07:12 PM
سينــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت


آتـشــي بـود در اين خـانـه كه كاشانه بسوخـت
تـنــم از واسـطــه دوري دلـبــر بـگـداخــــــت


جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت
سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع


دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت
آشنـائـي نه غريـبـست كه دلسـوز مـن است


چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخـت
خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد


خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـيـخـانــــه بسوخـت
چـون پيـالـه دلم از تـوبـه كه كـردم بشكسـت


همچـو لالـه جگـرم بي مـي و خمخــانه بسوخـت
ماجـرا كم كـن و بازآ كـه مـرا مـردم چـشـــــــم


خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـكـــرانـه بسوخـت
تــرك افسـانـه بگـو حـافــظ و مـي نـوش دمي


كه نـخـفـتـيـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت

masram
Thursday 26 May 2011, 07:12 PM
شـاهـــد


مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست


كـه به پيمـانـه كشـي شهــــره شدم روز الست
مـن همـان دم كه وضو ساختم از چشمـه عشق


چـار تـكـبـيـر زدم يكسـره بـر هر چه كـه هسـت
مـي بـده تـا دهـمـت آگـهـي از ســـر قـضــــــا


كـه بـروي كه شدم عاشق و از بوي كـه مست
كـمـــر كــوه كـم اسـت از كـمــــر مـــور ايـنـجـا


نـا امــيــد از در رحـمـت مشـو اي بـده پرست
بـجـز آن نـرگـس مـسـتـانـه كه چـشـمـش مرســاد


زيــر اين طـارم فيـروزه كسـي خوش نـنـشـست
جـــــان فـداي دهـنـش بـاد كـه در بـاغ نـظـــــر


چمـن آراي جـهـان خـوشـتـر از اين غنچه نبست
حـافــظ از دولـت عشـق تـو سـلـيـمـانــي شـــد


يعـنـي از وصل تو اش نيست بـجـز باد بدست

masram
Thursday 26 May 2011, 07:13 PM
آسوده بخواب ای نفس من
ای رفته و برنگشته زین راه
اندر غم تو چگونه باشم
بی تو چه کنم، چگونه باشم

masram
Thursday 26 May 2011, 07:13 PM
می توان بال گشود
و گذر کرد از این شهر
از این آبادی
می توان با دو نشان از لبخند
بر در بسته هر قلب سیاه
پنجره ای باز کنیم
می توان سنگی از جوی گرفت
قدمی رفت عقب
تا بگیریم هدف
شیشه پست دروغین دل را
و نترسیم اگر دل شکنیم
کین شکستن بهتر
می توان ماند و نرفت
می توان از ته دل خواست
که غم ها بروند

ابوالفضل بهرامیان

masram
Thursday 26 May 2011, 07:14 PM
من ديگه با تو راهيم
من يك خيال واهيم
قلب من آنجاست پيش تو
عاشقم ، عاشق‌تر ز تو
عاشق قلب آسمان
راهي راه عاشقان
درد و غم تو مال من
راست و دروغت مال من
بود و نبودت مال من
اشك غرورم مال تو
راه عبورم مال تو
عشق و وجودم مال تو
من ديگه از غم خسته‌ام
راه دلم را بسته‌ام
من ديگه باور ندارم
جز تو من ياور ندارم
بي تو اين دنيا سرابه
مثل تصوير، روي آبه


ابوالفضل بهرامیان

masram
Thursday 26 May 2011, 07:14 PM
روزگاري كه بر آن آتش بيتاب گذشت
آه سردي شد و بر عمر گران بار گذشت
من چنان عاشق ديدار جمالت بودم
كه ز افكار درونم تب ايام گذشت
حاصل بندگي و زخم زمانه اين است
خنجري كز پس ديوار از اين روح گذشت
من ندانم كه چه شد آينة مردم شهر
هم در اين راه بماندست و از او هيچ گذشت
خبري هست در اين ولولة شهر گناه
كه كسي بهر دياري دگر از عمر گذشت


ابوالفضل بهراميان


( اميد )

masram
Thursday 26 May 2011, 07:15 PM
باز هم ميگويم
گفته هايم كم بود
و مرا نوري از جنس فضا
سوي تو مي‌خواند
و هراسان اين دل
در هواي كوچه
چه تپش وار به فرياد آمد
عاشقم ، عاشق روي مه تو



بهراميان ( اميد )

masram
Thursday 26 May 2011, 07:15 PM
دل من دريايي است
چشمه زندان من است
چكه چكه‌هاي آب
مرثيه خوان من است
تن به ماندن نميدم
ماندنم مرگ من است
عاشقم ، مثل مسافر عاشقم
عاشق رسيدن به انتها
عاشق رفتن و تازه تر شدن
چشمه كوچك است برايم
من بايد برم به دريا برسم

masram
Thursday 26 May 2011, 07:16 PM
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم

بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم

الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد

مرا روزي مباد آن‌دم كه بي‌ياد تو بنشينم

جهان پير است و بي‌بنياد از اين فرهاد كش فرياد

كه كرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم

جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي

كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي بينم

masram
Thursday 26 May 2011, 07:17 PM
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
اي دل غمديده حالت به شود دل بد مكن
وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر كشي اي مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دايما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نوميد چون واقف نه از سر غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي بر كند
چون ترا نوحست كشتي بان ز توفان غم مخور
در بيابان گر بشوق كعبه خواهي زد قدم
سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناكست و مقصد بس بعيد
هيچ راهي نيست كانرا نيست پايان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب
جمله ميداند خداي حال گردون غم مخور
حافظا در كنج فقر و خلوت شبهاي تار
تا بود وردت دعا و درس قران غم مخور

masram
Thursday 26 May 2011, 07:17 PM
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم


نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم







به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد





دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم





مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی








که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم





من رمیده دل آن به که در سماع نیایم





که گر به پای درآیم به در برند به دوشم





بیا به صلح من، امروز ،در کنار من امشب





که دیده خواب نکردست، از انتظار تو دوشم





مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم







که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم







به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت






که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن


سخن چه فایده گفتن چو پند می​ننیوشم

masram
Thursday 26 May 2011, 07:18 PM
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباش


من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد


عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد


مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد


من اول روز دانستم که این عهد
که با من می​کنی محکم نباشد


که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد


مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد


بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد


نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد


نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد


حدیث دوست با دشمن نگویی
که هرگز مدعی محرم نباشد

masram
Thursday 26 May 2011, 07:20 PM
گر يك وفا كنى صنما صد وفا كنم ور تو جفا كنى همه من كى جفا كنمجان و دل منى و دل و جان دريغ نيست گر من تو را كه هم دل و جانى عطا كنمگر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر كه افكنم آن دل كجا كنم

masram
Thursday 26 May 2011, 07:24 PM
You can see links before reply AAqA2yttQirDqYwDIBvcA&t=1

masram
Thursday 26 May 2011, 07:25 PM
You can see links before reply D%2520(14)%5B1%5D.jpg

masram
Thursday 26 May 2011, 07:26 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:26 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:27 PM
You can see links before reply gif

masram
Thursday 26 May 2011, 07:27 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:28 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:28 PM
عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشم تو

و کار این دل دیوانه را دشوار کردی تو

چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت

چقدر این عاشقت را پیش مردم خوار کردی تو

شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف

شهامت در وجودت کو؟ که بس انکار کردی تو

masram
Thursday 26 May 2011, 07:29 PM
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و در یا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر عشق یعنی از رضایش عمر گیر

masram
Thursday 26 May 2011, 07:29 PM
می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زين همه خواهش بيجا و تباه
همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه
تجربه و خاطره و گذر عمر

masram
Thursday 26 May 2011, 07:30 PM
شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنست
متن خبر كه یك قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه كردنست
چون تو نه در مقابلی عكس تو پیش رونهیم
این‌هم از آب و آینه خواهش ماه كردنست

masram
Thursday 26 May 2011, 07:30 PM
غم مکن گریه مکن . اگرچه غم کشیده ای

برای من فقط بگو، خواب بدی که دیده ای

اگر که اعتماد تو،به دست این و آن کم است

تکیه بده به شانه ام ، که مثل صخره محکم است

به پای صحبتم نشین ،

فقط ترانه گوش کن .جام به جام من بزن

masram
Thursday 26 May 2011, 07:30 PM
من بی پناهم تو بی گناهی

دل به تو دادم ، چه اشتباهی

از تو کشیدم شکل کبوتر

نقاشی ام رو بگذار و بگذر

تو این نبودی ، من بد کشیدم

آخه دلت رو هرگز ندیدم تو بی گناهی ،

من بی پناهم - ایمن بمانی از اشک و آهم

masram
Thursday 26 May 2011, 07:31 PM
کسی از پشت تنهایی
دو چشمت را نشانم داد
دلم آهسته راهی شد
غرورم را نگاهت برد
حواسم در میان خاطرت گم شد
تمام واژه ها رفتند
من اما بیقرار اولین احساس نابت ...
تو اما غرق در خالی ترین افکار پاکت ...
حریم سرد تنهایی

masram
Thursday 26 May 2011, 07:31 PM
در خود گم شدم
تنها تر از غزل های بی کسم
و غمگین تر از روز گار کوچه ...
و قسم خوردم به آب
به باد
و به " روح عاصی آتش "
که در بعد نفس های تو پیدا شوم
حتی اگر زمین و زمان
به من یا به تو حسودی کنند ...

masram
Thursday 26 May 2011, 07:32 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:36 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:37 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:37 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:39 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 26 May 2011, 07:39 PM
You can see links before reply

sahar98
Friday 27 May 2011, 06:43 PM
[/URL]سرد (You can see links before reply)شده (You can see links before reply)ای.. (You can see links before reply)
پیداست (You can see links before reply)در کلامت
(You can see links before reply)
بی (You can see links before reply)توجه شده (You can see links before reply)ای.. (You can see links before reply)
این (You can see links before reply)کارها نبود (You can see links before reply)در (You can see links before reply)مرامت

(You can see links before reply)خسته شده (You can see links before reply)ای.. (You can see links before reply)
عزیزم،برو (You can see links before reply)به [URL="You can see links before reply"]سلامت!

sahar98
Friday 27 May 2011, 06:44 PM
نابینای [/URL]توام
(You can see links before reply)نزدیک تر (You can see links before reply)بیا!
فقط (You can see links before reply)به خط (You can see links before reply)بریل می (You can see links before reply)توانم که (You can see links before reply)تو را (You can see links before reply)بخوانم،نزدیک تر (You can see links before reply)بیا
که (You can see links before reply)معنی زندگی (You can see links before reply)را بدانم
(You can see links before reply)
"گروس (You can see links before reply)عبدالمالکیان"
[URL="You can see links before reply"]

sahar98
Friday 27 May 2011, 06:47 PM
من و تو

دو نیمه ی یک سیب بودیم !

تو را

یکی برد ...

مرا

کرم خورد ...

You can see links before reply

masram
Friday 27 May 2011, 08:34 PM
You can see links before reply

masram
Friday 27 May 2011, 08:35 PM
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
« دکتر علی شریعتی »
( دفترهای سبز )

masram
Friday 27 May 2011, 08:36 PM
سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد
تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد
بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من
که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد
بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم
و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد
چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي
که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد

masram
Friday 27 May 2011, 08:37 PM
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .

masram
Friday 27 May 2011, 08:37 PM
ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازيها
من يكرنگ بيزارم، از اين نيرنگ بازيها
زرنگي، نارفيقا! نيست اين، چون باز شد دستت
رفيقان را زپا افكندن و گردن فرازيها
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها
به ميداني كه مي بندد پاي شهسواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اينتركتازيها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها

masram
Friday 27 May 2011, 08:38 PM
نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا ديوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل ديوانه من ، كه می سوزی از اين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد ، خدا را بس كن اين ديوانگی ها

masram
Friday 27 May 2011, 08:39 PM
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
گنه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش

masram
Friday 27 May 2011, 08:39 PM
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی

به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است

masram
Friday 27 May 2011, 08:40 PM
You can see links before reply

masram
Friday 27 May 2011, 08:41 PM
وداع

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

masram
Friday 27 May 2011, 08:42 PM
خدايا منو ببخش

من همه چيز رو نگفتم

من نگفتم دستاشو بهم نداد

من نگفتم چقدر مهربون بود

خدايا منو ببخش که همه چيز رو تعريف نکردم

تنهاتر از تنها من خوبيهات رو فراموش نمی کنم

من عاشق قلب مهربونش شدم

من عاشق دستاش شدم

عاشق نجابتش شدم

من عاشق آغوش گرمش شدم

من عاشقش شدم

عزیزم :

هرگز کسی رو به اندازه تو دوست نداشتم

هرگز به کسی جز تو اعتماد نکردم

هرگز نخواستم دست کسی رو جز تو ، تو دستم بگیرم

هرگز ياد کسی برام انقدر عزيز نبوده

تنهاتر از تنها هرگز برای کسی اشک نريختم

اما تو عزيزترين منی

اسم قشنگت هميشه ورد زبونمه

اسمت روی ديوار اتاقمه

هنوز صدات تو گوشمه

من دوستت دارم

بدون تو بودن خيلی سخته ... خيلی سخت

باورش خيلی سخته

صدای قشنگت رو میشنوم

تو خواستنی هستی ... خيلی

گر چه تو از حال من بی خبری

من با لحظه‌های با تو بودن ميمونم

لحظه هام رو یه وقت نگیری ، نميتونی هم بگيری

خوبيهات رو هم نميتونی بگیری

تجربه با تو بودن رو هم نميتونی ازم بگيری
بدون بيشتر از خودم دوستت دارم

masram
Friday 27 May 2011, 08:44 PM
دست باد سپردی مرا
آن زمان که محتاج مهرت بودم
به لبخندی غریب فروختی مرا
و خود می دانی این پاسخ عشقم نبود
عشقی که خالصانه به پایت ریختم
و تو به هیچ فروختی اش
به او
او که با بهار آمد و با خزان رفت
و در آن لحظه، من ماندم و درد عشقی کهنه ، تو و نفرتی که از تمام مردم به دلم ماند
آمدی اما ندانستی که عشق ونفرت با هم سر سازگاری ندارند
اما تو....
تو با تمام خودخواهی های زنانه ات
مرا از عشق محروم کردی و
با تمام رفتار احمقانه ات
نفرت دیرینه ام را باز گرداندی
حالا من مانده ام و تو و نفرتی که در اعماق قلبم ریشه دواده
و
قلبی شکسته

masram
Friday 27 May 2011, 08:44 PM
من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را


به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل


به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم


که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری


شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری


نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل


کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

masram
Friday 27 May 2011, 08:45 PM
شب است و ماه می رقصد

ستاره نقره می پاشد
نسیم پونه و عطر شقایق ها ز لبهای هوس الود زنبق های وحشی بوسه می چیند
و من تنهای تنهایم در این تاریکی شب
خدایم آه خدایم صدایت میزنم بشنو صدایم
از زبان کارو فریادت دهم٬ اگرهستی برس به دادم!

masram
Friday 27 May 2011, 08:46 PM
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه‌ی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه‌ی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه‌ی یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

masram
Friday 27 May 2011, 08:46 PM
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ،

ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

نمی دانم چرا، شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا، تا کی ، برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

masram
Friday 27 May 2011, 08:48 PM
بر سنگ قبر من بنویسید:خسته بود ، اهل زمین نبود ، نمازش شكسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید:پاك بود چشمان او كه از اشك شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید:این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید:كل عمر پشت دری كه باز نمی شد نشسته بود

masram
Friday 27 May 2011, 08:48 PM
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است

بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است

بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست

او در این معبر پرحادثه عابر بوده است

صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست

در رثایم بنویسد که شاعر بوده است



بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای

مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است



مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست

بنویسید در این مرحله کافر بوده است

غزل هجرت من را همه جا بنویسید

روی قبرم بنویسیدمهاجر بوده است

masram
Friday 27 May 2011, 08:49 PM
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

masram
Friday 27 May 2011, 08:50 PM
(صامت)




((ح.د.ا دنیا پلی است در گذر كشور فنا ح.د.ا ))



دردا و حسرتا كه به غفلت جها ن گذشت

عمر عزیز در طمع این وآن گذشت

ای خفته در سرا،چه غفلت، ز جای خیز
بر بند ، بار جان كه دگر كاروان گذشت

قارون مگر نداشت بسی نقد سیم و زر

دیدی كه آخر از سر آنها چسان گذشت

چندان به دوش خویش بكش بار معصیت

كز موقف حساب الهی توان گذشت

آمد چو مرگ پیر و جوانی نمی كند

ای بس جوان كه پیر نگشت و جوان گذشت

مفروش باد دولت خود بر كهان و مه

خواهد چو عاقبت به كهان و مهان گذشت

بیچاره ای كه طعنه دولت زنی به وی

غافل مشو كه زخم زبان از سنان گذشت

آخر ، دُهَل به ماتمِ وی سینه چاك شد

آن را كه بانگ كوس زهفت آسمان گذشت

دیدی رسید ملك كیان بعد بر كیان

دیدی كیان نهاد ز بهر كیان گذشت

گیرم كه بانگ حشمت تو قیروان گرفت

گیرم كه صیت جاه تو از فیروان گذشت

آخر به زیر خاك بباید مكان نمود

آخر بباید از سر این خانمان گذشت

آن گنج باد آور پرویز را كه برد؟

زان گنج شایگان ، به عبث ، رایگان گذشت

جز اینكه هی به باد فنا داد و هی بسوخت

برگ اجل بگو، زكدام آشیان گذشت

خواهی بسی به خواب شدن در بسیط خاك

عمرت همین دو روزه به خواب گران گذشت

یكدم نشد كه خیل غم از دل برون شود

ما را تمام عمر به آه و فغان گذشت

گویند هر زمان كه فلان را اجل رسید

گویند دم به دم كه ز دنیا فلان گذشت

دنیا پلی است در گذر كشور فنا

در موسم عبور بباید از آن گذشت

بر آنكه تیره شد فلك از دود مطبخش

بر آنكه داشت عمر فزون در جهان گذشت

بر آنكه شب به بسترِ راحت بخفتْ خوش

بر آنكه بود روز و شبش پاسبان گذشت

بر آنكه خون مردم بیچاره ریختی

بر آنكه بد ز ظلم تو اندر فغان گذشت

بر كودك رضیع كه در مهد جان سپرد

بر آنكه داشت عمر فزون در جهان گذشت

این آیت فنا كه بهر خانمان رسید

این قاصد اجل كه بهر خاندان گذشت

زآن خانمان سرشك بهفتم زمین رسید

بر نه سپهر دود از آن دودمان گذشت

بر بینوای عور كه ساتر به تن نداشت

بر آنكه داشت پیرهن، پر نیان گذشت

این پنج روزه عمر عجب بود بی وفا

گوئی كه برق سان و چو تیر از كمان گذشت

(صامت) دگر منال ز دنیای بی وفا

گر تلخ كام بودی و گر شادمان گذشت

masram
Friday 27 May 2011, 08:50 PM
You can see links before reply

masram
Friday 27 May 2011, 08:51 PM
عشق تلخ




نیمه شب آواره و بی حس حال

در سرم سودای جامی بی زبان

پرسه ای آغاز کردیم در خیال

دل به یاد آورد ایام وصال



از جدایی یک و دو سالی می گذشت

یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت



دل به یاد آورد اول بار را

خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرا را

آن دو چشم مست و آهو وار را



هم چو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من از تکرار او هم خسته بود



آمد و هم آشیان شد با من او

همنشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او

نا توان بود توان شد با من او



دامنش شد خوابگاه خستگی

این چنین آغاز شد دلبستگی



وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زدنیا بی خبر

دم به دم این عشق می شد بیشتر



آمدو در خلوتم دم ساز شد

گفتگوها بین ما آغاز شد



گفتمش در عشق پا بر جاست دل

گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورقبان شوی دریا ست دل

بی تو شام بی فرداست دل



زعشق روی تو حیران شده

در پی عشق تو سرگردان شده



گفت در عشقت وفادارم بدان

من تو را بس دوست میدارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان

چون تویی مخمور خمارم بدان



با تو شادی می شود غم های من

با تو زیبا می شود فردای من



گفتمش عشقت به دل افزون شده

دل زجادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده

عالم از زیبایی ات مجنون شده



بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش



در سرم جز عشق او سودا نبود

بهر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود

همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود



خوبی او شهره آفاق بود

درنجابت در نکوهی پاک بود



روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت

بیگمان از مرگ ما پروا نداشت



آخر این قصه هجران بود وبس

حسرت و رنج فراوان بود وبس



یار ما را از جدایی غم نبود

در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود



با من دیوانه پیمان ساده بست

ساده هم آن عهد وپیمان را شکست



بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست

رفت و با دلدار دیگر عهد بست



با که گویم او که هم خون من است

خسم جان و تشنه خون من است



بخت بد بین وصل او قسمت نشد

این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد



عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست

با چنین تقدیر بد تدبیر نیست



از غمش با دود ودم همدم شدم

باده نوش غصه او من شدم

مست ومخمور و خراب از غم شدم

ذره ذره آب گشتم کم شدم



آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را



عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زسر

دیشب از کف رفت فردا را نگر



آخر این یک بار از من بشنو پند

بر منو بر روزگارم دل مبند



عاشقی را دیر فهمیدی چه زود

عشق دیرین گسسته تار وپود

گر چه آب رفته باز آید به رود

ماهی بیچاره اما مرده بود



بعد از این هم آشیانت هر کس است

باش با او یاد تو ما را بس است.

masram
Friday 27 May 2011, 08:52 PM
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی





تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی





تو اگه پرنده باشی چشای من آسمونه

راز پر کشیدنت را کسی جز من نمیدونه



واسه من سخته که بی تو بنویسم مشق پرواز

با صدای ساز خسته، تر کنم گلوی آواز



من و تو گرچه اسیریم حیفه از غصه بمیریم

بیا تا آخر دنیا بشینیم و پر نگیریم



جای پر زدن زمین نیست تو قلب آسمونه

قصه مرگ و جدایی، تو کتابا جا میمونه



نگو عمرمون تموم شد

بعد از این دیگه غمی نیست



بیا فردا رو بسازیم

اینکه فرصت کمی نیست



زنده کن صدای سازو که رسیده وقت پرواز اشک پاکتو نگه دار واسه غسل تن پرواز

masram
Friday 27 May 2011, 08:52 PM
زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش یارا
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشته ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

در کار عشق او که جهانیش مدعی ست
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به ناله ی هر عندلیب نیست





آسیمه سر رسیدی از غربت بیابان

دلخسته دیدمت در آوار خیس باران



وا مانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی



من خود شکسته از خود در فصل نا امیدی



در برکهء دو چشمت نه گریه و نه خنده



گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده



من ره به خلوت عشق هر گز نبرده بودم



پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم

پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم



من با تو خو گرفتم از خنده ات شکفتم



چشم تو شاعرم بود تا این ترانه گفتم



در خلوت سرایم یک باره پر کشیدی



آن گاه ای پرنده بار دگر پریدی



من ره به خلوت عشق هر گز نبرده بودم



پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم

پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم

پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم

morteza3164
Friday 27 May 2011, 10:10 PM
شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنست

متن خبر كه یك قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه كردنست

چون تو نه در مقابلی عكس تو پیش رونهیم

این‌هم از آب و آینه خواهش ماه كردنست

نو گل نازنین من تا تو نگاه می‌كنی

لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنست

ماه عبادتست و من با لب روزه‌دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه كردنست

لیك چراغ ذوق هم این همه كشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه كردنست

غفلت كائنات را جنبش سایه‌ها همه

سجده به كاخ كبریا خواه نخواه كردنست

از غم خود بپرس كو با دل ما چه می‌كند

این هم اگر چه شكوه شحنه به شاه كردنست

عهد تو سایه و صبا گو بشكن كه راه من

رو به حریم كعبه لطف آله كردنست

گاه به گاه پرسشی كن كه زكوه زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه كردنست

بوسه تو به كام من كوه نورد تشنه را

كوزه آب زندگی توشه راه كردنست

خود برسان به شهریار(الیاس) ای ‌كه درین محیط غم
بی تو نفس كشیدنم عمر تباه كردنست

sahar98
Saturday 28 May 2011, 11:44 AM
دلم گرفته ازین روزها
دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است

sahar98
Saturday 28 May 2011, 11:46 AM
چند [/URL]وقتی (You can see links before reply)است
پشت (You can see links before reply)بازرچه, زیر (You can see links before reply)گذر
دوره (You can see links before reply)گردی "دلتنگی" (You can see links before reply)می فروشد:
(You can see links before reply)سطری سه (You can see links before reply)قران با (You can see links before reply)قاب خاتم,
(You can see links before reply)ارزانتر با (You can see links before reply)قاب چوبی (You can see links before reply)یا طلایی (You can see links before reply).
(You can see links before reply)خط نستعلیق, (You can see links before reply)جنس اعلا (You can see links before reply).. (You can see links before reply).
(You can see links before reply)
گاهگاهی
(You can see links before reply)رهگذری می (You can see links before reply)آید,
نگاهی (You can see links before reply)می کند, (You can see links before reply)می پسندد,
(You can see links before reply)چانه می (You can see links before reply)زند و (You can see links before reply)ارزانتر می (You can see links before reply)برد.
(You can see links before reply)می رود (You can see links before reply)کنج دیوار (You can see links before reply)اتاقش می (You can see links before reply)آویزد
و (You can see links before reply)شاید حتی (You can see links before reply)زیر لب (You can see links before reply)- (You can see links before reply)هرازگاهی - (You can see links before reply) زمزمه (You can see links before reply)ای می (You can see links before reply)کند.
(You can see links before reply)
دلتنگی (You can see links before reply)ها را (You can see links before reply)می برند:
(You can see links before reply)سطری سه (You can see links before reply)قران,
سطری (You can see links before reply)دو قران,
(You can see links before reply)و "دلی (You can see links before reply)تنگ" را (You can see links before reply)بر جای (You can see links before reply)می گذارند. (You can see links before reply).. (You can see links before reply)

(You can see links before reply)
راستی (You can see links before reply)میدانی این (You can see links before reply)روزها
- (You can see links before reply) مرحم (You can see links before reply)دل تنگ (You can see links before reply)-
(You can see links before reply)"واژه ای" [URL="You can see links before reply"] (You can see links before reply)چند؟

sahar98
Saturday 28 May 2011, 11:53 AM
هنوز گاهی میان آدمها گم می شوم

کوچه ها را بلد شدم

خیابانها را بلد شدم

ماشین ها را ؛ مغازه ها را ؛ رنگ چراغ های قرمزرا........

جدول ضرب را حتی

دیگر در راه هیچ مدرسه ایی گم نمی شوم

ولی هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم

آدمها را بلد نیستم ......

__________________

You can see links before reply

sahar98
Saturday 28 May 2011, 11:54 AM
این روزها
چیزی کم می آید در من
مدام !
چیزی شبیه همان گرمایی که
تسخیر می کند
من و بودنم را ...
و من پر می شوم از تو
و هرچه به تو مربوط می شود !
این روزها
چیزی زیاد می شود در من
چیزی شبیه دلتنگی ...
از جنس خواستن تو
و تکرار می کند نام تو را در من ...
این روزها
دلداری می دهم دلم را !
و می گویم
این راه دور
کوتاه می شود! کوتاه ...
باور کن !
دست های او در راهند ...!

sahar98
Saturday 28 May 2011, 12:00 PM
دلم یك دوست می‌خواهد

برای لحظه‌های ناب

درون چشم من عكسی

بدون حاشیه، بی‌قاب..

sahar98
Saturday 28 May 2011, 12:03 PM
[/URL]تمام (You can see links before reply)می شوم (You can see links before reply).. (You can see links before reply).
(You can see links before reply)
در (You can see links before reply)هجوم غریبانه (You can see links before reply)ی واژه (You can see links before reply)ها و (You can see links before reply)حرفها (You can see links before reply).. (You can see links before reply).
(You can see links before reply)
تمام (You can see links before reply)می شوی (You can see links before reply).. (You can see links before reply).
(You can see links before reply)
در (You can see links before reply)هجوم وحشی (You can see links before reply)بادها و (You can see links before reply)یادها . (You can see links before reply).. (You can see links before reply)

(You can see links before reply)ثانیه ها (You can see links before reply). (You can see links before reply).. (You can see links before reply)

(You can see links before reply)ایستاده می (You can see links before reply)میرند !
(You can see links before reply)
دستهای (You can see links before reply)من . (You can see links before reply).. (You can see links before reply)

(You can see links before reply)دستهای تو (You can see links before reply). (You can see links before reply).. (You can see links before reply)

(You can see links before reply)نقطه . (You can see links before reply).. (You can see links before reply)

(You can see links before reply)ته خط (You can see links before reply).. (You can see links before reply).[URL="You can see links before reply"]!

masram
Saturday 28 May 2011, 02:16 PM
Ispeak about night,s ending
about the ending of darkness Ispeak
and about night,s ending
if you come to my house for me Omy
darling bring alamp
ana a window too ...
that I might see the hubbub in the happy
street...
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من امدی برای من ای مهربان چراغ
بیار...
و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه
خوشبختی بنگرم...!؟

masram
Saturday 28 May 2011, 02:18 PM
You can see links before reply(3).jpg

masram
Saturday 28 May 2011, 02:18 PM
Walk with me in love
عاشقانه همراه من گام بردار
Talk to me
about what you cannot say to others
به من از آن بگو
که توان گفتنتش را به دیگری نداری
Laugh with me
even when you feel silly

بامن بخند
حتی آنگاه که احساس حماقت میکنی
Cry with me
when you are most upset
بامن گریه کن
آنگاه که در اوج پریشانی هستی
Share with me
all the beautiful things in life
تمام زیباییهای زندگی را بامن شریک باش
Fight with me
against all the ugly things in life
در کنار من
با تمام زشتی های زندگی ستیز کن
Create with me
dreams to follow
با من
رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها برویم
Have fun with me
in whatever we do
در شادی هرچه میکنم شریک باش
Work with me towards common goals
برای رسیدن به آرزوهامان
یاری ام کن
Dance with me
to the rhythm of our love
با آهنگ عشقمان با من برقص
Walk with me throughout life
بیا درسراسر زندگی در کنار هم گام برداریم
Let us hug each other
at every step in our journey
...forever in love

بیا تا ابد در هرقدم از این سفر یکدیگر را عاشقانه در آغوش گیریم

masram
Saturday 28 May 2011, 02:19 PM
آمده​ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده​ام چو عقل و جان از همه دیده​ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده​ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی​خوری پیش کسی دگر برم

masram
Saturday 28 May 2011, 02:20 PM
My mistress' eyes are nothing like the sun;
Coral is far more red, than her lips red:
If snow be white, why then her breasts are dun;
If hairs be wires, black wires grow on her head.
I have seen roses damasked, red and white,
But no such roses see I in her cheeks;
And in some perfumes is there more delight
Than in the breath that from my mistress reeks.
I love to hear her speak, yet well I know
That music hath a far more pleasing sound:
I grant I never saw a goddess go,
My mistress, when she walks, treads on the ground:
And yet by heaven, I think my love as rare,
As any she belied with false compare.



چشمان معشوقه ام بی شباهت به خورشید است
مرجان بسیار قرمز تر از لبان اوست.
اگر برف سفید است، چرا سینه های معشوقم تیره است
من گل رز دیده ام، نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
من اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام
عطر هایی هستند با رایحه ی دلپذیر
بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد
من دوست دارم معشوقم حرف بزند هر چند می دانم
صدای موسیقی بسیار دلنواز تر است
مطمینم ندیده ام الهه ای را که راه می رود
معشوق من وقتی راه می رود ، زمین می خراشد.
من اما سوگند می خورم معشوقه ام نایاب است
و مثل هر کسی دیگر با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را

masram
Saturday 28 May 2011, 02:20 PM
آه اگر آزادی سرودی می‌خواند

کوچک
همچون گلوگاه پرنده‌ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمی‌ماند ...
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است
که حضور انسان
آبادی است
احمد شاملو

masram
Saturday 28 May 2011, 02:21 PM
MY LIFE closed twice before its close;
It yet remains to see
If Immortality unveil
A third event to me
So huge, so hopeless to conceive,
As these that twice befell.
Parting is all we know of heaven,
And all we need of hell.

masram
Saturday 28 May 2011, 02:22 PM
Red lips are not so red
As the stained stones kissed by the English dead.
Kindness of wooed and wooer
Seems shame to their love pure.
O Love, your eyes lose lure
When I behold eyes blinded in my stead!
Your slender attitude
Trembles not exquisite like limbs knife-skewed,
Rolling and rolling there
Where God seems not to care;
Till the fierce Love they bear
Cramps them in death's extreme decrepitude.
Your voice sings not so soft,—
Though even as wind murmuring through raftered loft,—
Your dear voice is not dear,
Gentle, and evening clear,
As theirs whom none now hear
Now earth has stopped their piteous mouths that coughed.
Heart, you were never hot,
Nor large, nor full like hearts made great with shot;
And though your hand be pale,
Paler are all which trail
Your cross through flame and hail:
Weep, you may weep, for you may touch them not.

masram
Saturday 28 May 2011, 02:22 PM
بیدل شده ام بهر دل تو
ساکن شده ام در منزل تو
نور دل ما روی خوش تو
بال و پر ما خوی خوش تو
ای طالع ما قرص مه تو
سایه گه ما موی خوش تو

نان بی تو مرا زهر است نه نان
هم آب منی هم نان منی
باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی

دل می نرود سوی دگران
چون رفته باشد سوی خوش تو
ور دل برود سوی دگران
او را بکشد روی خوش تو
ای مستی ما از هستی تو
غوطه گه ما جوی خوش تو

هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی
خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی

سلطان منی سلطان منی
اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی

سلطان منی سلطان منی
اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی

masram
Saturday 28 May 2011, 02:24 PM
You can see links before reply

My crown is in my heart, not on my head,
Nor decked with diamonds and Indian stones,
Nor to be seen: My crown is called content:
A crown it is, that seldom kings enjoy.


تاج خرسندی

ویلیام شکسپیر
تاج من بر سرم نيست
تاج من بر قلب من جاي دارد
كه الماس و فيروزه آن را نياراسته
و از ديده ها پنهان است
تاج من، خرسندي من است
كه به ندرت پادشاهي را از آن بهره داده اند.

masram
Saturday 28 May 2011, 02:25 PM
You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 02:27 PM
George Herbert


Be calm in arguing: for fierceness makes


Error a fault, and truth discourtesy.


Why should I feel another man's mistakes?


More than his sickness or his poverty?


In love I should: but anger is not love,

Nor wisdom neither ؛therefore gently move.
متانت در گفتار
جرج هربرت
در بحث و جدل متین و آرام باش؛
زیرا تندی و خشونت در بحث،
اگر بر خطا باشی نقصانی عظیم است
و اگر بر حق باشی نوعی گستاخی و بی ادبی است.
چرا ما باید به اشتباه آدمیان بیش از بیماری یا فقر آنان حساس یاشیم؟
البته در عشق باید حساس بود،اما خشم عشق نیست
و حکمتی نیز با خود همراه ندارد.
بنابراین،آرام و خوش طبع و ملایم و شیرین باش.

masram
Saturday 28 May 2011, 02:28 PM
اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به کسی است

که زمانی به دنیا رجعت خواهد کرد
این شعله فروکش می کرد.
لیک چون زنده بازنگشته است هیچ دیّاری
از ژرفنای دیار مرگ ،
و نیز اگر راست باشد آنچه شنیده ام
بی بیم از رسوایی پاسخت می گویم"[1].

masram
Saturday 28 May 2011, 02:31 PM
You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 02:33 PM
You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 04:44 PM
You can see links before reply شهد از تو و این سخن نه از ماست You can see links before reply
You can see links before reply کز مهر توام کمر نشد راست You can see links before reply
You can see links before reply کف بر لب و دف به دست من شد You can see links before reply
You can see links before reply رقصی چه در این میانه بر پاست You can see links before reply
You can see links before reply شیرین نه منم ز شور رویش You can see links before reply
You can see links before reply شوریده شدم لبش چو حلواست You can see links before reply
You can see links before reply هر جا سخن از نماز باشد You can see links before reply
You can see links before reply بر طاق تو هم که سجده بر جاست You can see links before reply
You can see links before reply شیرین سخنی نه شد ز منصور You can see links before reply
You can see links before reply روی تو چنین به شور و غوغاست You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 04:45 PM
You can see links before reply هر شب ز غمش فراق دارم You can see links before reply
You can see links before reply با گــــریه چــــه اتفاق دارم You can see links before reply
You can see links before reply گاهــی رخ او چنان خریدار You can see links before reply
You can see links before reply شب تا به سحر نشسته بیدار You can see links before reply
You can see links before reply گاهی ز غمش نماز کردم You can see links before reply
You can see links before reply دستی بر چاره ساز کردم You can see links before reply
You can see links before reply گاهی بنشاندمش به دیده You can see links before reply
You can see links before reply کس عاشق اینچنین ندیده You can see links before reply
You can see links before reply و ز آنکه نسازمش فراموش You can see links before reply
You can see links before reply و ز هق هق گریه های خاموش You can see links before reply
You can see links before reply گفتم ز تو گشته ام چه مدهوش You can see links before reply
You can see links before reply با مهر و غمت شدم هم آغوش You can see links before reply
You can see links before reply دل برده دمی چه از وجودم You can see links before reply
You can see links before reply غم گشته عجب به تار و پودم You can see links before reply
You can see links before reply ز آندم که بگشته از برم دور You can see links before reply
You can see links before reply شوری نبود به نزد منصور You can see links before reply
این بداهه سرایی بیست و پنج بیت گردید
تا دگر دیدار بهاری باشید منصور You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 04:45 PM
You can see links before reply ما بر آن حسن تو بس چشم طمع تر کردیم You can see links before reply
You can see links before reply دیده را با قـــدح خـــون چه برابر کردیم You can see links before reply
You can see links before reply نقد جــان گر طلـــبی از سخن و گفتارم You can see links before reply
You can see links before reply جـــان بدادیم و از آن دیده منــور کردیم You can see links before reply
You can see links before reply دل خـود بر قـــدمت تا که بدادیم ز مهر You can see links before reply
You can see links before reply مقــتل و مســلخ از ین فتـــنه برابر کــردیم You can see links before reply
You can see links before reply خــون دل بر لبم آمد که چنین داد زنم You can see links before reply
You can see links before reply فتنه ها رفته که این لخته به ساغر کردیم You can see links before reply
You can see links before reply گر چه منــصور ندارد سـر همــراهی ما You can see links before reply
You can see links before reply غمــی افتاده به دل کز تو لـبی تر کردیم You can see links before reply
You can see links before reply و با مطلع غزل ( غارت دل ) You can see links before reply
You can see links before reply آمد دو باره با دل جنگی دگر به پا کرد You can see links before reply
You can see links before reply غارت چنین که دیده ؟ دل برد و ماجرا کرد You can see links before reply
تا دگر دیدار دل زیبای شما بهاری بادا منصور You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 04:47 PM
You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 04:48 PM
مردم از درد و نمی ایی به بالینم هنوز
مرگ خود م یبینم و رویت نمی بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

masram
Saturday 28 May 2011, 04:49 PM
کوچه (You can see links before reply)

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

فریدون مشیری

masram
Saturday 28 May 2011, 04:49 PM
تو بارون که رفتی
شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد

تو بارون که رفتی
دل باغچه پژمرد
تمام وجودم
توی آینه خط خورد

هنوز وقتی بارون
تو کوچه می باره
دلم غصه داره
دلم بی قراره

نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه
دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه

یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه

تو ماه منی که
تو بارون رسیدی
امید منی تو
شب نا امیدی

سیاوش قمیشی

masram
Saturday 28 May 2011, 04:50 PM
شاید... (You can see links before reply)
تقدیم به کسی که نخواست بماند...
مرا از تو جدا کردند شاید هیچ وقت دیگر
به تو آنچنان که وابسته بودم دل نبندم
و یا شاید زمانه دوباره مرا عاشقت کند
شاید آنچنان فراموشت کنم که هیچ عاشقی چنین نکرده
و یا شاید آنچنان به یادت باشم که لیلی به یاد مجنون نبوده
شایم هم مثل آن روز ها که بهانه ام تو بودی
دیگر بهانه ای نداشته باشم....

به یاد الهام

masram
Saturday 28 May 2011, 04:52 PM
به پشت درب باورت، مسافری نشسته است

مسافری که از خودش، برای تو کشیده دست



بدون آب پشت سر، به سوی قلبت آمده

مسافری که بغض او، غرور لحظه را شکست



ذغال سرخ انتظار، و بوی قلب سوخته

دری به غصه کرده باز، کسی که درب خنده بست



بدون کوله و غذا، شبی که زوزه می کشد

سکوت ضجه می زند، دقیقه ها ،همان که هست



دری که بسته تا ابد، غمی عمیق می شود

سکوت و بغض می جود، به روی سفره ی شکست



مسافر از تو پر کشید به سوی روزمرّگی

سیاه زندگی به تن ، به مرگ آرزو نشست

masram
Saturday 28 May 2011, 04:52 PM
در روح سرگردان خود انگار می پوسم

با ته نشین ثانیه هر بار می پوسم



جسمم درون بستر شبها پریشان است

نعشم . دگر در پنجه ی دیوار می پوسم



با گامهای خسته در پس کوچه های شب

می گردم و در چاله ی انکار می پوسم



فردا که با شوق امید تازه می رویم

دیری نمی پاید که در اجبار می پوسم



عاشق ترینم تا ابد بازنده می مانم

در قطره های تیره ی پندار می پوسم



دیگر کسی بر درد های من مسکن نیست

آندم که با هر ظلمت بیمار می پوسم



از برق چشمان من آتش بر نمی خیزد

هر روز در تلخی تسلسل وار می پوسم



کاش او بیاید تا مرا در خود برویاند

من تا به کی در حجمه ی آوار می پوسم ؟



می ترسم از روزی که آخر می شود تنها

بی کس درون غصه ی بسیار می پوسم



در حسرت موسیقی شاداب و خندانم

در لا به لای سیم یک گیتار می پوسم



مبهوت

masram
Saturday 28 May 2011, 04:53 PM
دیگر کسی به فکر درختان باغ نیست

یا در پی زدودن اندوه تاق نیست



باور کنید پنجره ها را شکسته اند

انگار سال هاست کسی در اتاق نیست



بادی شدید می وزد و زوزه می کشد

سرما نفوذ کرده مجال فراغ نیست



آلوده می کند همه جا را هوای غم

در آسمان بجز فوران کلاغ نیست



دزدیده اند سیب درختان باغ را . . .

این دزدی بزرگ که در حد ِ زاغ نیست



تکراری اند مثل همیشه دقیقه ها

در روزنامه ها خبری داغ ِداغ نیست



باید پناه برد به خانه ولی چه سود . . .

وقتی فروغ آتش ِ گرم ِاجاق نیست



شبها صدای سرفه ی اندوهبار باغ

از دوردست می رسد و چلچراغ نیست . . .



تا چشم روشنی بدهد که طلوع صبح

همراه با زبانه ی درد ِفراق نیست

masram
Saturday 28 May 2011, 04:53 PM
هر چند دل سپردنمان اشتباه نیست

اما برو که ماندنت اینجا صلاح نیست



حس می کنم زمین و زمان درد می کشند

وقتی بساط گریه ی ما روبراه نیست



لطفا دعا نکن که به جایی نمی رسد

اینجا کسی برای کسی "باراله" نیست



اصلا نترس از آخرتم ، حرفهای من

حتی به قد یک سر سوزن گناه نیست



دیگر غم حلال و حرامی نمانده است

وقتی نفس کشیدن ما هم مباح نیست



حالا برو به معجزه هم معتقد نباش

دنیا برای ما دو نفر سرپناه نیست !

masram
Saturday 28 May 2011, 04:55 PM
پاي تكبير درخت، رقص باران بنويس

و اکر چتري نيست ، كمي آسان بنويس



سجده ی قامت برگ ، ریشه در رقصِ ِ قنوت

شاخه در حال ِ ركوع ، مشق ايمان بنويس




از فلوتي كه خدا، مي نوازد آرام

روي نت های قنوت ، درس انسان بنويس




كوچه را دور بزن ، كوچه ها منحني اند

فرم ِ این حادثه را ، شکل ِ میدان بنويس



زنگ ِ فریاد سكوت ، در هوا پيچيده ست

گوش كن همهمه را ، كمي از آن بنويس




فصل ناهنجاريست ، فصل بی برکی ِ باغ

خشكساليست ولي ، تو فراوان بنويس

masram
Saturday 28 May 2011, 04:55 PM
You can see links before reply

masram
Saturday 28 May 2011, 04:55 PM
You can see links before reply

چه شد که ساحت عشق و ترانه زخمی شد

دگر بهار نیامد ، جوانه زخمی شد



هر آنچه رنگ محبت گرفت و بال گشود

شبانه در قفسی بی نشانه ، زخمی شد



کبوتری که میان کلاغ و کرکس ها

به جرم پر زدن از آشیانه زخمی شد



گداخت در تن داغش امید های محال

چکید از سر هر عاشقانه ، زخمی شد


اگرچه رود ، رگ ِ سرخ ِ سرزمینم بود

به سمت آبی دریا روانه. . . ، زخمی شد



چه فرق می کند اکنون عرب شود یا فارس

که نام نامی آن بی کرانه ، زخمی شد



سر از زمین ِ تو ای عشق ، بر نمی دارم

که سرزمین من از این بهانه ، زخمی شد . . .

masram
Saturday 28 May 2011, 04:56 PM
قلم در شعر بی مقدار من فریاد خواهد شد

غزلهای درونم یک به یک آزاد خواهد شد



نمی دانی چه بر قلبم گذشته بی تو این شعرم . . .

گواه آنچه بی شک اتفاق افتاد خواهد شد



تپیدن های ناهنگام نبضم روز و شب آخر

در آماج خیالت تشنه ی فولاد خواهد شد



نه این تیغ و نه این خنجر ، برای پایکوبی نیست

ترانه خواندن شیرین ، غم ِ فرهاد خواهد شد



نگو دیگر که من باور ندارم روزهای بعد . . .

دل ِ متروکه ی طوفان زده ، آباد خواهد شد



نگو بس کن که بیش از این کلامت در دل تنگم

شبیه بغض مدفون در گلو،غمباد خواهد شد



دوباره روز از نو می شود اینبار می بینی . . .

که مرغ پر شکسته طعمه ی صیاد خواهد شد

masram
Saturday 28 May 2011, 04:57 PM
هنوز از شب دمی باقی است ،

می خواند در او شبگیر

و شب تاب ، از نهانجایش، به ساحل می زند سوسو

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من که هنوز

از حوصله وز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند

و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش ـــ امیدانگیزـــ با من

در این تاریک منزل می زند سوسو

masram
Saturday 28 May 2011, 04:57 PM
اتفاق است که یکباره به هم خواهد زد

عمر ما را شب تقدیر رقم خواهد زد



آن قَدَر سخت نگیرید به این سفره ، خدا

نان ِ خشکیده ی ما را همه نَم خواهد زد



این جهان تنگ تر از این دل ِ بی حوصله نیست

پای ما باز در این دُور قدم خواهد زد



شنبه تا جمعه ی ما سال ِ کبیسه ست و باز

چرخش ِ عقربه ها ثانیه کم خواهد زد



بنویسید سر ِ خط که خدا اینجاهاست

و برای همه از عشق قلم خواهد زد

masram
Saturday 28 May 2011, 04:58 PM
در دادگاه خلقت ، وقتي كه خشكسالي ست

محكوم بودن ما يك فرض ِ احتمالي ست



وقتي گناه آدم ، قانون ِ سيب سرخ است

وقتي بهشت و دوزخ ، آغاز اتصالي ست



تبدار سيب و گندم ، بي جرم بر سر ِ دار

تقصير ِ هيچكس نيست ، تقدير لا ابالي ست



بودن و يا نبودن ، اين فيلمنامه ي ماست

دنياي ما سكانسِ ِ يك قاب عكس خالي ست



امروز يك سلام است ، فرداخدانگهدار

شايد تمام ِ هستي ، در بين اين اهالي ست



عاشق شويم بايد ، با عشق زنده باشيم

وقتي نشاني مرگ در غرب اين حوالي ست



مفهوم ِ عشق ، لبخند ، يا اشك يا رهايي

تعبير هرچه باشد مفهوم عشق ، عالي ست



حالا كه هست اين است بايد كه هست باشيم

حتي اگر كه بودن ، يك قصه ي خيالي ست

masram
Saturday 28 May 2011, 04:58 PM
این فاصله هرشب مرا بی تاب می کند

شعری تمام فاصله را قاب می کند



هر شب دل دیوانه ام را ، خواب لب هایت

دلتنگ ِ گل بوسه ی مهتاب می کند



تا کی دلم با وعده ی دیدار روی تو

یخ ِ بیت های این غزل را آب می کند



آهوی چشم های افسونگر تو ، باز

صیاد ِ دل سپرده را مجاب می کند



بغضی در این آشفتگی ها شعله می گیرد

بغضی دگر دلتنگی ام را خواب می کند . . .

masram
Saturday 28 May 2011, 04:59 PM
You can see links before reply

morteza3164
Monday 30 May 2011, 10:42 AM
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست

masram
Monday 30 May 2011, 12:51 PM
You can see links before reply

masram
Monday 30 May 2011, 12:51 PM
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من



مولوی

masram
Monday 30 May 2011, 12:52 PM
You can see links before reply

masram
Monday 30 May 2011, 12:52 PM
آسمان عشق
اجرای استاد محمد رضا شجریان مهرماه 1370
دستگاه: سه گاه
اشعار از مولانا

چنان مستم, چنان مستم
چنان مستم من امشب
که ازچنبر, برون جستم
برون جستم من امشب
(چنان چیزی)2 که درخاطر نیاید
(چنان چیزی)2 که درخاطر نیاید
(چنانستم چنانستم من امشب)2
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورتگر در این پستم من امشب
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورتگر در این پستم من امشب
چنان مستم چنان مستم
چنان مستم من امشب
که ازچنبر برون جستم
برون جستم من امشب
(چنان چیزی)2 که درخاطر نیاید
(چنان چیزی)2 که درخاطر نیاید
(چنانستم چنانستم من امشب)2
(چو واگشت او) پی او میدویدم
(دمی از پای ننشستم من امشب)2

masram
Monday 30 May 2011, 01:10 PM
ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

masram
Monday 30 May 2011, 01:11 PM
You can see links before reply

masram
Monday 30 May 2011, 01:12 PM
You can see links before reply

masram
Monday 30 May 2011, 01:13 PM
هيچ چيزي ثابت و بر جاي نيست
جمله در تغيير و سير سرمدي است
ذره ها پيوسته شد با ذره ها
تا پديد ايد همه ارض و سماء.
تا كه ما آن جمله را بشناختيم
بهر هر يك اسم و معني ساختيم
ذره ها از يكديگر بگسسته شد
باز با شكل دگر پيوسته شد
ذره ها بينم كه از تركيبشان
صد هزاران آفتاب آمد عيان
صد هزاران نظم و آئين خدا
علت صوري اين خورشيدها
باز اين خورشيد ائين ها
بر گرفته سوي گرداب فنا
اي زمين پست بي قدر و بها
با تمام برها و بحرها
انچه داري در طريق كهكشان
از ثوابت يا كه از سيارگان
جملگي تركيبشان زين ذره ها
تا كه روزي مي شويد از هم جدا

masram
Monday 30 May 2011, 01:14 PM
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من

ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

masram
Monday 30 May 2011, 01:15 PM
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا
زان زار تو مرا یک سلسله کن

آخر تو شبی رحمی نکنی
بر رنگ و رخ همچون زر من

تو سرو و گل و من سایه تو
من کشته تو تو حیدر من

تازه شد از او باغ و بر من
شاخ گل من نیلوفر من

رحمی نکند چشم خوش تو
بر نوحه و این چشم تر من

روي خوش تو دين و دل من
بوي خوش تو پيغمبر من

باده نخورم ور زآن که خورم
بوسه دهد او بر ساغر من

آن کس که منم پابسته او می‌گردد او گرد سر من

masram
Monday 30 May 2011, 01:16 PM
سلام بر حضرت مولانا:72:

نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم

نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم

نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم:72:

masram
Monday 30 May 2011, 01:16 PM
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهود به از خفتگی

اندرین ره میتراش و می خراش
تادم آخر همی فارغ مباش

masram
Monday 30 May 2011, 01:19 PM
بنمای رخ

که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فر آوانم آرزوست
ای آفتاب حسن‌ ٬ برون آ ٬ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تا بانم آرزوست
بشنيدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز : بيش مرانجان مرا ٬ برو!
آن گفتنت که بيش مرانجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو ٬ شه به خانه نيست
وان ناز و باز و تندی در بانم آرزوست
اين نان و آب چرخ چو سيل است بی وفا
من ماهيم ٬ نهنگم ٫ عمانم آرزوست
يعقوب وار وا اسف ها همی زنم
ديدار خوب يوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوراگی کوه و بيابانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زين خلق پر شکايت گريان شدم ملول
آن های و هوی و ٫ نعره مستانم آرزوست
گويا ترم ز بلبل ٫ اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و ٫ افغانم آرزوست
دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و ٫ انسانم آرزوست
گفتند يافت می نشود ٫ جسته ايم ما
گفت آن که يافت می نشود ٫ آنم آرزوست
هر چند مفلسم ٫ نپذيرم عقيق خرد
کان عقيق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز ديده ها و ٫ همه ديده ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود ٫ کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از از کا و از مکان ٫ پی ارکانم آرزوست
يک دست جام باده و يک دست جعد يار
رقصی چنين ميانه ی ميدانم آرزوست
من رباب عشقم و ٫ عشقم ربابی است
وان لطف های زخمه رحمانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبريز ٬ روز شرق
من هدهدم ٬ حضور سليمانم آرزوست

masram
Monday 30 May 2011, 01:20 PM
بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جداییها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله‌ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پرده‌هااش پرده‌های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزه‌ی چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از هم‌زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای
زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی‌پر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

masram
Monday 30 May 2011, 01:20 PM
آمده​ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده​ام چو عقل و جان از همه دیده​ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده​ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی​خوری پیش کسی دگر برم

masram
Monday 30 May 2011, 01:21 PM
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم

در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم

فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم

آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم

از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم

روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم

از دل تو در دل من نکته​هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم

گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم

ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم

masram
Monday 30 May 2011, 01:22 PM
ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من
یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی​جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

masram
Monday 30 May 2011, 01:22 PM
بی همگان به سر شود بی​تو به سر نمی​شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی​شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی​تو به سر نمی​شود
جان ز تو جوش می​کند دل ز تو نوش می​کند
عقل خروش می​کند بی​تو به سر نمی​شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی​تو به سر نمی​شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی​تو به سر نمی​شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی​تو به سر نمی​شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می​کنی بی​تو به سر نمی​شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی​تو به سر نمی​شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی​تو به سر نمی​شود
خواب مرا ببسته​ای نقش مرا بشسته​ای
وز همه​ام گسسته​ای بی​تو به سر نمی​شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی​تو به سر نمی​شود
بی تو نه زندگی خوشم بی​تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی​تو به سر نمی​شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی​تو به سر نمی​شود

masram
Monday 30 May 2011, 01:23 PM
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا
زان زار تو مرا یک سلسله کن

آخر تو شبی رحمی نکنی
بر رنگ و رخ همچون زر من

تو سرو و گل و من سایه تو
من کشته تو تو حیدر من

تازه شد از او باغ و بر من
شاخ گل من نیلوفر من

رحمی نکند چشم خوش تو
بر نوحه و این چشم تر من

روي خوش تو دين و دل من
بوي خوش تو پيغمبر من

باده نخورم ور زآن که خورم
بوسه دهد او بر ساغر من

آن کس که منم پابسته او می‌گردد او گرد سر من

masram
Monday 30 May 2011, 01:23 PM
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

masram
Monday 30 May 2011, 01:23 PM
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بی​جاییم و بی​جا می رویم
لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا می رویم
قل تعالوا آیتیست از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی می رویم
کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بی​دست و بی​پا می رویم
همچو موج از خود برآوردیم سر
باز هم در خود تماشا می رویم
راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا می رویم
هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما می رویم
خوانده​ای انا الیه راجعون
تا بدانی که کجاها می رویم
اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا می رویم
همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلا می رویم
رو ز خرمنگاه ما ای کورموش
گر نه کوری بین که بینا می رویم
ای سخن خاموش کن با ما میا
بین که ما از رشک بی​ما می رویم
ای که هستی ما ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا می رویم

masram
Monday 30 May 2011, 01:24 PM
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بی​من مرو ای جان جان بی​تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی​پا و سر کردی مرا بی​خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخ​ها آبست تو ای باغ بی​پایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جان​ها وی کان پیش از کان​ها
ای آن پیش از آن​ها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشه​ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی​تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

masram
Monday 30 May 2011, 01:24 PM
مرده بدم زنده شدم ، گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم

ديدهء سيرست مرا ، جان دليرست مرا
زهرهء شيرست مرا ، زهره تابنده شدم

گفــت که ديوانه نه ئی ، لايق اين خانه نه ئی
رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفــت که سرمست نه ئی ، رو که از اين دست نه ئی
رفتم و سرمست شدم و ز طرب آکنده شدم

گفــت که تو کشته نه ئی ، در طرب آغشته نه ئی
پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفــت که تو زير ککی ، مست خيالی و شکی
گول شدم ، هول شدم ، وز همه بر کنده شدم

گفــت که تو شمع شدی ، قبلهء اين جمع شدی
جمع نيم ، شمع نيم ، دود پراکنده شدم

گفــت که شيخی و سری ، پيش رو و راه بری
شيخ نيم ، پيش نيم ، امر ترا بنده شدم

گفــت که با بال و پری ، من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو ، راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آينده شدم

گفت مرا عشق کهن ، از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ، ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشيد توئی ، سايه گه بيد منم
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان يافت دلم ، وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم ، دشمن اين ژنده شدم

صورت جان وقت سحر ، لاف همی زد ز بطر
بنده و خربنده بدم ، شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی حد تو
کامد او در بر من ، با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم ، از فلک و چرخ بخم
کز نظر و گردش او نور پذيرنده شدم

شکر کند چرخ فلک ، از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن و بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه برديم سبق
بر زبر هفت طبق ، اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
يوسف بودم ز کنون يوسف زاينده شدم

از تو ام ای شهره قمر ، در من و در خود بنگر
کز اثر خندهء تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

masram
Monday 30 May 2011, 01:25 PM
ای عاشقان , ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
وی مطربان , وی مطربان دف شما پر زر کنم

باز آمدم , باز آمدم , از پيش آن يار آمدم
در من نگر , در من نگر , بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم , شاد آمدم , از جمله آزاد آمدم
چندين هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم

آنجا روم , آنجا روم , بالا بدم بالا روم
بازم رهان , بازم رهان کاينجا بزنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم , ديدی که ناسوتی شدم
دامش نديدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر , نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نيستم , من در شهوار آمدم

ما را بچشم سر مبين , ما را بچشم سر ببين
آنجا بيا , ما را ببين کاينجا سبکسار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نيز هم
من گوهر کانی بدم کاينجا بديدار آمدم

يارم به بازار آمدست , چالاک و هشيار آمدست
ورنه ببازارم چه کار ويرا طلب کار آمدم

ای شمس تبريزی , نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بيابان فنا جان و دل افکار آمدم

masram
Monday 30 May 2011, 01:25 PM
این هم یک قطعه از کتاب شریف مثنوی
معنوی جناب مولانا که به نظر بنده
بهترین تعبیر و تفسیر از عشقه ...

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی‌زبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب

masram
Monday 30 May 2011, 01:26 PM
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد

سر خنب ها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد

چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد

ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد

دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد

خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد

چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد

چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد

برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد

masram
Monday 30 May 2011, 01:26 PM
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت

آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت

ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت

من تو را مشهور می‌کردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت

عشق را بی‌خویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت

یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت

شمع عالم بود عقل چاره‌گر
شمع را پروانه کردی عاقبت

یک سرم این سو و یک سر سوی تو
دو سرم چون شانه کردی عاقبت

دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت

دانه را هم باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت

ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی مردانه کردی عاقبت

کاسهء سر از تو پر بود و تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت

جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت

شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت

masram
Monday 30 May 2011, 01:27 PM
اين بار من يكبارگی در عاشقی پيچيده ام
اين بار من يكبارگی از عافيت ببريده ام

دل را ز خود بركنده ام با چيز ديگر زنده ام
عقل و دل و انديشه را از بيخ و بن سوزيده ام

ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام

ديوانه كوكب ريخته از شور من بگريخته
من با اجل آميخته در نيستی پريده ام

امروز عقل من ز من يكبارگی بيزار شد
خواهد كه ترساند مرا پنداشت من ناديده ام

من خود كجا ترسم ازو شكلی بكردم بهر او
من گيج كی باشم ولی قاصد چنين گيجيده ام

از كاسهء استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارويان بسی من كاسه ها ليسيده ام

من از برای مصلحت در حبس دنيا مانده ام
حبس از كجا من از كجا مال كه را دزديده ام

در حبس تن غرقم به خون وز اشك چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاك می ماليده ام

مانند طفلی در شكم من پرورش دارم ز خون
يكبار زايد آدمی من بارها زاييده ام

چندانك خواهی در نگر در من كه نشناسی مرا
زيرا از آن كم ديده ای من صد صفت گرديده ام

در ديدۀ من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زيرا برون از ديده ها منزلگهی بگزيده ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی دهان خنديده ام

من طرفه مرغم كز چمن با اشتهای خويشتن
بی دام و بی گيرنده ای اندر قفس خيزيده ام

زيرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای يوسفان در چاه آراميده ام

در زخم او زاری مكن دعوی بيماری مكن
صد جان شيرين داده ام تا اين بلا بخريده ام

چون كرم پيله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز كرم پيله هم كاندر قبا پوسيده ام

پوسيده ای در گور تن رو پيش اسرافيل من
كز بهر من در صور دم كز گور تن ريزيده ام

نی نی چو باز ممتحن بر دوز چشم از خويشتن
مانند طاووسی نكو من ديبها پوشيده ام

پيش طبيبش سر بنه يعنی مرا ترياق ده
زيرا درين دام نزه من زهرها نوشيده ام

تو پيش حلوايی جان شيرين و شيرين جان شوی
زيرا من از حلوای جان چون نيشكر باليده ام

عين ترا حلوا كند به زانك صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنيده ام

خاموش كن كاندر سخن حلوا بيفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زانسان كه من بوييده ام

هر غوره ای نالان شده كای شمس تبريزی بيا
كز خامی و بی لذتی در خويشتن چغريده ام

masram
Monday 30 May 2011, 01:27 PM
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه

هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه

تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه

ای لولی بربط زن تو مست تری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانهء خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

در حلقهء لنگانی می‌باید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجهء علیانه

سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی
برخاست فغان آخر از استن حنانه

شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنهء فتانه

masram
Monday 30 May 2011, 01:28 PM
بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو
چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بی تو بسر نمی شود

جان ز تو نوش می کند
دل ز تو جوش می کند
عقل خروش می کند
بی تو بسر نمی شود

جاه و جلال من توئی
ملکت و مال من توئی
آب زلال من توئی
بی تو بسر نمی شود

گاه سوی وفا روی
گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی
بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی
زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی
بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببسته ای
نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای
بی تو بسر نمی شود

masram
Monday 30 May 2011, 01:28 PM
ساقیا شد عقل‌ها هم خانه دیوانگی
کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی
صد هزاران خانه هستی به آتش درزده
تشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی
ما دوسر چون شانه‌ایم ایرا همی‌زیبد به عشق
در سر زنجیر زلفش شانه دیوانگی
در چنین شمعی نمی‌بینی که از سلطان عشق
دم به دم در می‌رسد پروانه دیوانگی
پنبه در گوشند جان و دل ز افسانه دو کون
تا شنیدند از خرد افسانه دیوانگی
کفش‌های آهنین جان پاره کرد اندر رهش
چون در او آتش بزد جانانه دیوانگی
عقل آمد با کلید آتشین آن جا ولیک
جز کلید او نبد دندانه دیوانگی
چونک عقل از شمس تبریزی به حیرت درفتاد
تا شده یاران و ما دیوانه دیوانگی
__________________

masram
Monday 30 May 2011, 01:29 PM
چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم


چون من خراب و مست را در خانة خود ره دهی‌
پس تو ندانی این‌قدر کین بشکنم‌، آن بشکنم‌



گر پاسبان گوید که «هی‌!» بر وی بریزم جام می‌
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان ‌ بشکنم


چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم


خوان کرم گسترده‌ای‌، مهمان خویشم برده‌ای‌
گوشم چرا مالی اگر من گوشة نان بشکنم‌


نی نی‌، منم سرخوان تو، سرخیل مهمانان تو
جامی دو بر مهمان کنم‌، تا شرم مهمان بشکنم‌

masram
Monday 30 May 2011, 01:29 PM
ما زبان را ننگريم و قال را
ما درون را بنگريم و حال را
ناظر قلبيم اگر خاشع بُوَد
گر چه گفت لفظ ناخاضع رَوَد
زانکه دل جوهر بُوَد، گفتن عَرض
پس طفيل آمد عَرَض ، جوهر غَرَض
ملت عشق از همه دين‌ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود، باک نيست
عشق در دريای غم، غمناک نيست

...
..
.


آري مذهب عشق بالاتر از همه مذهب هاست...

masram
Monday 30 May 2011, 01:29 PM
گفتا كه كيست بر در؟ گفتم: كمين غلا‌مت
گفتا: چه كار داري؟ گفتم: مها سلا‌مت
گفتا كه: چند راني؟ گفتم: كه تا بخواني
گفتا كه: چند جوشي؟ گفتم كه: تا قيامت
دعوي عشق كردم سوگندها بخوردم
كز عشق ياوه كردم من ملكت و شهامت
گفتا: براي دعوي قاضي گواه خواهد
گفتم: گواه اشكم زردي رخ علا‌مت
گفتا: گواه جرحست تر دامنست چشمت
گفتم: به فر عدلت عدلند و بي غرامت
گفتا: كه بود همره؟ گفتم خيالت‌اي شه
گفتا: كه خواندت اينجا؟ ‌گفتم كه: بوي جامت
گفتا: چه عزم داري؟ گفتم: وفا و ياري
گفتا: زمن چه خواهي؟ گفتم: كه لطف عامت
گفتا: كجاست خوشتر؟ گفتم: كه قصر قيصر
گفتا: چه ديدي آنجا؟ گفتم: كه صد كرامت
گفتا: چرا خاليست؟ گفتم: ز بيم رهزن
گفتا: كه كيست رهزن؟ گفتم: كه اين ملا‌مت
گفتا: كجاست ايمن؟ گفتم: كه زهد وتقوي
گفتا: كه زهد چه بود؟ گفتم: رو سلا‌مت
گفتا: كجاست ايمن؟ گفتم: به كوي عشقت
گفتا: كه چوني آنجا؟ گفتم: در استقامت
خامش كه گر بگويم من نكته‌هاي او را
از خويشتن بر آيي ني در بود نه بامت

masram
Monday 30 May 2011, 01:30 PM
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها


امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا


خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا


درسینه ها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا


ای روح بخش بی بدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانه ست و دغل کین علت آمد وان دوا


ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا


این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را
کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا


تدبیر صد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
وندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری


می مال پنهان گوش جان می نه بهانه بر کسان
جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا


خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم
کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا

masram
Monday 30 May 2011, 01:30 PM
هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما بفلک می‌رویم عزم تماشا کراست

masram
Monday 30 May 2011, 01:31 PM
چــشــم تـو خــواب مـیـرود یـا كـه تو ناز میكنی
نـی بـه خــدا كــه از دغــل چشـم فراز میكنی
چــشـم ببســته ای كه تا خواب كـنی حریف را
چونـكــه بـخـفـت بــر زرش دســت دراز مـیكنی
سـلســله ی گــشـــاده ی دام ابد نــهـاده ای
بـنـد كــه سـخـت مـیـكـنـی بـنـد كه باز میكنی
عاشــق بی گـــنـاه را بـهـر ثــواب می كــشی
بر ســر كـــوی كـشتــگان بانـگ نماز می كنی
گـــه بـه مـثــال ساقـیان عـقـل ز مغز می بری
گــه به مـثـال مـطـربان نـغـنـغـه ساز می كنی
طـــبـــل فـــراق مـی زنـی نـای عــراق مـیـزنی
پـرده بــوسـلـیـك را جـفـت حــجــاز مـی كــنی
عشق منی و عشق را صورت و شكل كی بود
ایـنـكــه بـصــورتی شـدی ایـن به مـجـاز میكنی

masram
Monday 30 May 2011, 01:32 PM
دزديده چون جان مي‌روي اندر ميان جان من
سرو خرامان مني اي رونق بستان من
چون مي‌روي بي من مرو اي جان جان بي‌تن مرو
وز چشم من بيرون مشو اي شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دريا بگذرم
چون دلبرانه بنگري در جان سر گردان من
تا آمدي اندر برم شد كفر و ايمان چاكرم
اي ديدن تو دين من وي روي تو ايمان من
بي پا و سر كردي مرا بي‌خواب و خور كردي مرا
سرمست و خندان اندر آ اي يوسف كنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خويشتن پنهان شدم
اي هست تو پنهان شده در هستي پنهان من
گل جامه در از دست تو اي چشم نرگس مست تو
اي شاخ‌ها آبست تو اي باغ بي پايان من
يك لحظه داغم مي كشي يك دم به باغم مي كشي
پيش چراغم مي كشي تا وا شود چشمان من
اي جان پيش از جان‌ها وي كان پيش از كان‌ها
اي آن پيش از آن‌ها اي آن من اي آن من
منزلگه ما خاك ني گر تن بريزد باك ني
انديشه‌ام افلاك ني اي وصل تو كيوان من
مر اهل كشتي را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حيوان مرگ كو اي بحر من عمان من
اي بوي تو در آه من وي آه تو همراه من
بر بوي شاهنشاه من شد رنگ و بو حيران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلي جدا
بي تو چرا باشد چرا اي اصل چاراركان من
اي شه صلاح الدين من ره دان من ره بين من
اي فارغ از تمكين من اي برتر از امكان من


مولانا

masram
Monday 30 May 2011, 01:32 PM
ای دل ساده بکش درد که حقت این است
از زمانه بشو دل سرد که حقت این است
هر چه گفتم مشو عاشق نشنیدی حالا شنو
همچو پاییز بشو زرد که حقت این است
دیدی آخر دم مردانه به جز لاف نبود
بکش از مردم نامرد که حقت این است
آن چه بر عاشق دل خسته روا دانستی
فلک آخر سرت آورد که حقت این است

masram
Monday 30 May 2011, 01:32 PM
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد

masram
Monday 30 May 2011, 01:33 PM
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام
از کاسه‌ی استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام
تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای اندر قفس خیزیده‌ام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام
پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبه‌ها پوشیده‌ام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده‌ام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده‌ام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده‌ام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده‌ام
هر غوره‌ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بی‌لذتی در خویشتن چغزیده‌ام

masram
Monday 30 May 2011, 01:34 PM
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

masram
Monday 30 May 2011, 01:34 PM
یا بیا دلدار من دلدار من درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من بگو بگو اسرار من اسرار من
بیا بیا درویش من درویش من مرو مرو از پیش من از پیش من
تویی تویی هم کیش من هم کیش من تویی تویی هم خویش من هم خویش من
هر جا روم با من روی با من روی هر منزلی محرم شوی محرم شوی
روز و شبم مونس تویی مونس تویی دام مرا خوش آهوی خوش آهوی
ای شمع من بس روشنی بس روشنی در خانه‌ام چون روزنی چون روزنی
تیر بلا چون دررسد چون دررسد هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی
صبر مرا برهم زدی برهم زدی عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم در دلبری تو بی‌حدی تو بی‌حدی
ای فخر من سلطان من سلطان من فرمان ده و خاقان من خاقان من
چون سوی من میلی کنی میلی کنی روشن شود چشمان من چشمان من
هر جا تویی جنت بود جنت بود هر جا روی رحمت بود رحمت بود
چون سایه‌ها در چاشتگه فتح و ظفر پیشت دود پیشت دود
فضل خدا همراه تو همراه تو امن و امان خرگاه تو خرگاه تو
بخشایش و حفظ خدا حفظ خدا پیوسته در درگاه تو درگاه

masram
Monday 30 May 2011, 01:35 PM
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم
من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم
خرد پوره آدم چه خبر دارد از این دم
که من از جمله عالم به دو صد پرده نهانم
مشنو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم
رخ تو گر چه که خوب است قفس جان تو چوب است
برم از من که بسوزی که زبانه‌ست زبانم
نه ز بویم نه ز رنگم نه ز نامم نه ز ننگم
حذر از تیر خدنگم که خدایی است کمانم
نه می خام ستانم نه ز کس وام ستانم
نه دم و دام ستانم هله ای بخت جوانم
چو گلستان جنانم طربستان جهانم
به روان همه مردان که روان است روانم
شکرستان خیالت بر من گلشکر آرد
به گلستان حقایق گل صدبرگ فشانم
چو درآیم به گلستان گل افشان وصالت
ز سر پا بنشانم که ز داغت به نشانم
عجب ای عشق چه جفتی چه غریبی چه شگفتی
چو دهانم بگرفتی به درون رفت بیانم
چو به تبریز رسد جان سوی شمس الحق و دینم
همه اسرار سخن را به نهایت برسانم

masram
Monday 30 May 2011, 01:35 PM
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم
چون شمع به پروانه مظلوم رسیدیم
یک حمله مردانه مستانه بکردیم
تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم
در منزل اول به دو فرسنگی هستی
در قافله امت مرحوم رسیدیم
آن مه که نه بالاست نه پست است بتابید
وان جا که نه محمود و نه مذموم رسیدیم
تا حضرت آن لعل که در کون نگنجد
بر کوری هر سنگ دل شوم رسیدیم
با آیت کرسی به سوی عرش پریدیم
تا حی بدیدیم و به قیوم رسیدیم
امروز از آن باغ چه بابرگ و نواییم
تا ظن نبری خواجه که محروم رسیدیم
ویرانه به بومان بگذاریم چو بازان
ما بوم نه‌ایم ار چه در این بوم رسیدیم
زنار گسستیم بر قیصر رومی
تبریز ببر قصه که در روم رسیدیم

masram
Monday 30 May 2011, 01:36 PM
ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد
طشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شد
می‌گشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جو
چون خشک نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شد
ای مرد دانشمند تو دو گوش از این بربند تو
مشنو تو این افسون که او ز افسون ما افسانه شد
زین حلقه نجهد گوش‌ها کو عقل برد از هوش‌ها
تا سر نهد بر آسیا چون دانه در پیمانه شد
بازی مبین بازی مبین این جا تو جانبازی گزین
سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد
غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد
کاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد
من که ز جان ببریده‌ام چون گل قبا بدریده‌ام
زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد
این قطره‌های هوش‌ها مغلوب بحر هوش شد
ذرات این جان ریزه‌ها مستهلک جانانه شد
خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم
شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد

masram
Monday 30 May 2011, 01:36 PM
سر بنه به بالين، تنها مرا رها كن
ترك من خراب شبگرد مبتلا كن
ماييم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا، خواهي برو جفا كن
از من گريز تا تو، هم در بلا نيفتي
بگزين ره سلامت، ترك ره بلا كن
ماييم و آب ديده، در كنج غم خزيده
بر آب ديده ما صد جاي آسيا كن
خيره كشي است ما را، دارد دلي چو خارا
بكشد، كسش نگويد: «تدبير خون‌بها كن»
بر شاه خوبرويان واجب وفا نباشد
اي زرد روي عاشق، تو صبر كن، وفا كن
دردي است غير مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كاين درد را دوا كن؟
در خواب، دوش، پيري در كوي عشق ديدم
با دست اشارتم كرد كه عزم سوي ما كن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق اين زمرد، هين، دفع اژدها كن

masram
Monday 30 May 2011, 01:36 PM
ای عاشقان ای عاشقان دیوانه‌ام کو سلسله
ای سلسله جنبان جان عالم ز تو پرغلغله
زنجیر دیگر ساختی در گردنم انداختی
وز آسمان درتاختی تا رهزنی بر قافله
برخیز ای جان از جهان برپر ز خاک خاکدان
کز بهر ما بر آسمان گردان شده‌ست این مشعله
آن را که باشد درد دل کی رهزند باران گل
از عشق باشد او بحل کو را نشد که خردله
روزی مخنث بانگ زد گفتا که ای چوبان بد
آن بز عجب ما را گزد در من نظر کرد از گله
گفتا مخنث را گزد هم بکشدش زیر لگد
اما چه غم زو مرد را گفتا نکو گفتی هله
کو عقل تا گویا شوی کو پای تا پویا شوی
وز خشک در دریا شوی ایمن شوی از زلزله
سلطان سلطانان شوی در ملک جاویدان شوی
بالاتر از کیوان شوی بیرون شوی زین مزبله
چون عقل کل صاحب عمل جوشان چو دریای عسل
چون آفتاب اندر حمل چون مه به برج سنبله
صد زاغ و جغد و فاخته در تو نواها ساخته
بشنیدیی اسرار دل گر کم شدی این مشغله
بی‌دل شو ار صاحب دلی دیوانه شو گر عاقلی
کاین عقل جزوی می‌شود در چشم عشقت آبله
تا صورت غیبی رسد وز صورتت بیرون کشد
کز جعد پیچاپیچ او مشکل شده‌ست این مسله
اما در این راه از خوشی باید که دامن برکشی
زیرا ز خون عاشقان آغشته‌ست این مرحله
رو رو دلا با قافله تنها مرو در مرحله
زیرا که زاید فتنه‌ها این روزگار حامله
از رنج‌ها مطلق روی اندر امان حق روی
در بحر چون زورق روی رفتی دلا رو بی‌گله
چون دل ز جان برداشتی رستی ز جنگ و آشتی
آزاد و فارغ گشته‌ای هم از دکان هم از غله
ز اندیشه جانت رسته شد راه خطرها بسته شد
آن کو به تو پیوسته شد پیوسته باشد در چله
در روز چون ایمن شدی زین رومی باعربده
شب هم مکن اندیشه‌ای زین زنگی پرزنگله
خامش کن ای شیرین لقا رو مشک بربند ای سقا
زیرا نگنجد موج‌ها اندر سبو و بلبله

masram
Monday 30 May 2011, 01:37 PM
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم

masram
Monday 30 May 2011, 01:37 PM
من از اقلیم بالایم سر عالم نمی‌دارم
نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمی‌دارم
اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهر
وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمی‌دارم
مرا گویی ظریفی کن دمی با ما حریفی کن
مرا گفته‌ست لاتسکن تو را همدم نمی‌دارم
مرا چون دایه فضلش به شیر لطف پرورده‌ست
چو من مخمور آن شیرم سر زمزم نمی‌دارم
در آن شربت که جان سازد دل مشتاق جان بازد
خرد خواهد که دریازد منش محرم نمی‌دارم
ز شادی‌ها چو بیزارم سر غم از کجا دارم
به غیر یار دلدارم خوش و خرم نمی‌دارم
پی آن خمر چون عندم شکم بر روزه می بندم
که من آن سرو آزادم که برگ غم نمی‌دارم
درافتادم در آب جو شدم شسته ز رنگ و بو
ز عشق ذوق زخم او سر مرهم نمی‌دارم
تو روز و شب دو مرکب دان یکی اشهب یکی ادهم
بر اشهب بر نمی‌شینم سر ادهم نمی‌دارم
جز این منهاج روز و شب بود عشاق را مذهب
که بر مسلک به زیر این کهن طارم نمی‌دارم
به باغ عشق مرغانند سوی بی‌سویی پران
من ایشان را سلیمانم ولی خاتم نمی‌دارم
منم عیسی خوش خنده که شد عالم به من زنده
ولی نسبت ز حق دارم من از مریم نمی‌دارم
ز عشق این حرف بشنیدم خموشی راه خود دیدم
بگو عشقا که من با دوست لا و لم نمی‌دارم

masram
Monday 30 May 2011, 01:37 PM
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زودتر
برخوانم افسونش حراقه بجنبانم
زین واقعه مدهوشم باهوشم و بی‌هوشم
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
فریاد که آن مریم رنگی دگر است این دم
فریاد کز این حالت فریاد نمی‌دانم
زان رنگ چه بی‌رنگم زان طره چو آونگم
زان شمع چو پروانه یا رب چه پریشانم
گفتم که مها جانی امروز دگر سانی
گفتا که بر او منگر از دیده انسانم
ای خواجه اگر مردی تشویش چه آوردی
کز آتش حرص تو پردود شود جانم
یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو
در پرده میا با خود تا پرده نگردانم
هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم
هم چاکر و هم میرم هم اینم و هم آنم
هم شمس شکرریزم هم خطه تبریزم
هم ساقی و هم مستم هم شهره و پنهانم

masram
Monday 30 May 2011, 01:38 PM
بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم
بیایید که امروز به اقبال و به پیروز
چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم
بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم
بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم
هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است
بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم
چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم
یکی جانب خمخانه خمار بگردیم
در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم
دگر کار نداریم در این کار بگردیم
چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم
بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم
چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان
چو اندیشه بی‌شکوت و گفتار بگردیم

masram
Monday 30 May 2011, 01:38 PM
ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را
باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را
تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را
بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را
با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود
ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را
چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنی
با ما چه همره می‌کنی چیزی بده درویش را
درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان
نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را
تلخ از تو شیرین می‌شود کفر از تو چون دین می‌شود
خار از تو نسرین می‌شود چیزی بده درویش را
جان من و جانان من کفر من و ایمان من
سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را
ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن
منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را
امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم
بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را
امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم
وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را
تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی
خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را
جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم
تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را

masram
Monday 30 May 2011, 01:38 PM
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی
بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا
گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی
یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا
ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون
پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا
مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا

masram
Monday 30 May 2011, 01:39 PM
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضه‌ی امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

masram
Monday 30 May 2011, 01:39 PM
باز آمدم چون عيد نو تا قفل زندان بشکنم
وين چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

هفت اختر بي آب را کاين خاکيان را مي خورند
هم آب بر آتش زنم هم باده‌هاشان بشکنم

از شاه بي‌آغاز من پران شدم چون باز من
تا جغد طوطي‌خوار را در دير ويران بشکنم

زآغاز عهدي کرده‌ام کاين جان فداي شه کنم
بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پيمان بشکنم

امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم
تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم

روزی دو٬ باغ طاغیـان گر سبـز بینی غم مخور
چـون اصلهای بیخشان از راه پنـهان بشکنم

من نـشکنم ٬ جـز جـور را٬ یا ظـالم بد غــور را
گـر ذره ای دارد نمـک گـبـرم اگـر آن بشکنم

هر جـا یکـی گویـی بود چوگان وحدت وی برد
گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم

گشتـم مقیـم بزم او٬ چون لطف دیدم عزم او
گشتم حقیر راه او تا ساق شیـطان بشکنم

چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم

چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی
پس تو ندانی اینقدر کین بشکنم٬ آن بشکنم

گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم
گرز فریدونی کشم ضحاک را سر بشکنم

این بار سرمست آمدم تا جام و ساغر بشکنم
ساقی و مطرب هردو را من کاسه سر بشکنم

گر کژ بسویم بنگرد گوش فلک را بر کنم
گر طعنه بر جانم زند دندان اختر بشکنم

چون رو به معراج آورم از هفت کشور بگذرم
چون پای بر گردون نهم نه چرخ و چنبر بشکنم

گر محتسب جوید مرا تا در رهی کوبد مرا
من دست و پایش در زمان با فرق و دندان بشکنم

گر شمس تبریزی مرا گوید که هی آهسته شو
گویم که من دیوانه ام این بشکنم آن بشکنم


مولانا!

masram
Monday 30 May 2011, 01:39 PM
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري ،رنج مبر هيچ مگو
دوش ديوانه شدم ،عشق مرا ديد و بگفت
آمدم ،نعره من ،جامه مدر هيچ مگو
گفتم اي عشق! من از چيز دگر مي ترسم
گفت آن چيز دگر نيست ،دگر هيچ مگو
من به گوش تو سخن ها ي نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلي ،جز که به سر هيچ مگو
گفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر است ؟
گفت اين غير فرشته است و بشر هيچ مگو
گفتم اين چيست؟ بگو زير و زبر خواهم شد
گفت مي باش چنين زير و زبر هيچ مگو
اي نشسته تو در اين خانه ي پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو، رخت ببر هيچ مگو

masram
Monday 30 May 2011, 01:40 PM
در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین
کاین عین حقیقت است و انوار یقین

حق نیز جمال خویش در ما بیند

وین فاش مکن که خونت ریزد به زمین
.................................................. .......... ..................

masram
Monday 30 May 2011, 01:40 PM
گفت قایل در جهان درویش نیست
ور بود درویش آن درویش نیست
هست از روی بقای ذات او
نیست گشته وصف او در وصف هو
چون زبانه‌ی شمع پیش آفتاب
نیست باشد هست باشد در حساب
هست باشد ذات او تا تو اگر
بر نهی پنبه بسوزد زان شرر
نیست باشد روشنی ندهد ترا
کرده باشد آفتاب او را فنا
در دو صد من شهد یک اوقیه خل
چون در افکندی و در وی گشت حل
نیست باشد طعم خل چون می‌چشی
هست اوقیه فزون چون برکشی
پیش شیری آهوی بیهوش شد
هستی‌اش در هست او روپوش شد
این قیاس ناقصان بر کار رب
جوشش عشقست نه از ترک ادب
نبض عاشق بی ادب بر می‌جهد
خویش را در کفه‌ی شه می‌نهد
بی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان
با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
هم بنسبت دان وفاق ای منتجب
این دو ضد با ادب با بی‌ادب
بی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری
که بود دعوی عشقش هم‌سری
چون به باطن بنگری دعوی کجاست
او و دعوی پیش آن سلطان فناست
مات زید زید اگر فاعل بود
لیک فاعل نیست کو عاطل بود
او ز روی لفظ نحوی فاعلست
ورنه او مفعول و موتش قاتلست
فاعل چه کو چنان مقهور شد
فاعلیها جمله از وی دور شد

masram
Monday 30 May 2011, 01:40 PM
اى برادر قصه چون پيمانه‏اى است
معنى اندر وى مثال دانه‏اى است‏
دانهء معنى بگيرد مرد عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل‏
ماجراى بلبل و گل گوش دار
گر چه گفتى نيست آن جا آشكار
كودكان افسانه‌ها مي‌آورند
درج در افسانه‌شان بس سر و پند
هزل‌ها گويند در افسانه‌ها
گنج مي‌جو در همه ويرانه‌ها
هزل تعليم است آن را جد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدي هزل است پيش هازلان
هزل‌ها جد است پيش عاقلان
عاقلي گر خاك گيرد زر شود
جاهل ار زر برد خاكستر شود

masram
Monday 30 May 2011, 01:41 PM
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی

شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی

کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند
غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی

هله عاشقان صادق مروید جز موافق
که سعادتی است سابق ز درون باوفایی

به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی
چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی

تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن
تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی

بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی
که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی

نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق
نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی

بنگر به نور دیده که زند بر آسمان‌ها
به کسی که نور دادش بنمای آشنایی

خمش از سخن گزاری تو مگر قدم نداری
تو اگر بزرگواری چه اسیر تنگنایی

masram
Monday 30 May 2011, 01:41 PM
ماجراى شمع با پروانه نيز
بشنو و معنى گزين كن اى عزيز
گر چه گفتى نيست سر گفت هست
هين ببالا پر مپر چون جغد پست‏
گفت در شطرنج كاين خانه‏ء رخ است
گفت خانه از كجاش آمد بدست‏؟
خانه را بخريد يا ميراث يافت؟
فرخ آن كس كاو سوى معنى شتافت‏
گفت نحوى: زيد عمرواً قد ضرب
گفت چونش كرد بى‏جرمى ادب‏؟
عمرو را جرمش چه بد كان زيد خام
بى‏گنه او را بزد همچون غلام‏؟
گفت اين پيمانهء معنى بود
گندمى بستان كه پيمانه است رد
زيد و عمرو از بهر اعراب است و ساز
گر دروغ است آن تو با اعراب ساز
گفت نه من آن ندانم عمرو را
زيد چون زد بى‏گناه و بى‏خطا ؟
گفت از ناچار و لاغى بر گشود
عمرو يك واو فزون دزديده بود
زيد واقف گشت دزدش را بزد
چون كه از حد برد او را حد سزد

masram
Wednesday 1 June 2011, 12:52 PM
You can see links before reply

masram
Wednesday 1 June 2011, 12:54 PM
می خوام با خدا حرف های قشنگ بزنم
می خوام بهش بگم خدایا هوای من رو داشته باش
می خوام بگم اومدم فارغ از دغدغه های این شهر کثیف یه دو کلام باهات بحرفم
می خوام بگم خدایا ضایعمون نکن اون هم اسیدی
می خوام بگم خدایا خودت کمکم کن

masram
Wednesday 1 June 2011, 12:55 PM
You can see links before reply

masram
Wednesday 1 June 2011, 12:56 PM
You can see links before reply

masram
Wednesday 1 June 2011, 12:59 PM
نمی دانم... (You can see links before reply)

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد...
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

masram
Wednesday 1 June 2011, 12:59 PM
پاییز (You can see links before reply)

پاییز را دوست دارم
به خاطر ساعات با تو بودنش
زمانی که متوقف می شود
تا هم پای پاییزی ات شانه شانه
قدمگاه تو را
با خش خش برگهای نارنجی فصل
نوازش کند
قول می دهم صدای پاهایم
گوش زمان را کر
دیوارهای چشم دار را کور
و صدای نامردمان را خفه کند
من به تو می رسم
تا در بلندای پرواز
و سپیدی جاده خدا
هم پایت باشم ای همه ی تو و من

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:00 PM
من با آفتاب کاری ندارم
من اگر پنجره را باز کردم خواستم نسیم بوی نازنین خاطر تورا برایم بیاورد
پنجره را گل بگیر
وقتی تو نباشی
من با پنجره کاری ندارم
من شمدانی های حیاط را یکی یکی سر می زنم
من شمدانیهارا گلدان هارا گل هارا به خاطر تو تحمل می کنم
وقتی تو نباشی
من با گلها گل دانها شمدانی ها کاری ندارم
من حتی پر پرستو ها را پر کبوتر ها را
حتی پر خیال خود را
اگر جز برای تو وجزبه سوی یاد تو بپرد
من پر پرستو ها را می بندم
پر کبوتر ها را می بندم
پر خیال خود را می برم
وقتی تو نباشی
من با پریدن کاری ندارم
من با پرنده کاری ندارم
من پر پروانه را ......
...........
..........
من سرم را هرگز به سوی ماه
به سوی ستاره ها
جز برای دیدن روی ماه تو
بلند نمی کنم
ماه اگر عکس تورا قاب نگیرد
ستاره اگر دور عکس یاد تونگردد
من اول ماه رامیگیرم که برایش آه بماند
من حتی اول و اخر ستاره را میگیرم
که ستاره همیشه تار بماند
وقتی تو نباشی
من
با ستاره با ماه
کاری ندارم
.....................
............
بگذار خیالت را راحت کنم
من اگر منم نیز جز برای تو باشد
من من را از کلمات از حروف بر می دارم
وقتی تو نباشی
من با من کاری ندارم

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:00 PM
ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيکر خود پيرهن سبز نمودم
در اينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالي آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نيست
تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
چون پيرهن سبز ببيند به تن من
با خنده بگويد که چه زيبا شده اي باز
او نيست که در مردمک چشم سياهم
تا خيره شود عکس رخ خويش ببيند
اين گيسوي افشان به چه کار ايدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزيند
او نيست که بويد چو در آغوش من افتد
ديوانه صفت عطر دلآويز تنم را
اي اينه مردم من از حسرت و افسوس
او نيست که بر سينه فشارد بدنم را
من خيره به اينه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کني اين مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خويش
اي زن چه بگويم که شکستي دل ما را

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:01 PM
You can see links before reply

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:02 PM
دل من
كه به اندازه يك عشقست
به بهانه هاي ساده خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گلها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه خانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه يك پنجره مي خوانند
آه ...
سهم من اينست
سهم من اينست
سهم من
آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن از يك پله متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي گويد
دستهايت را دوست ميدارم
دستهايم را در باغچه مي كارم
سبز خواهم شد مي دانم مي دانم مي دانم
و پرستو ها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
گوشواري به دو گوشم مي آويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
و به ناخن هايم برگ گل كوكب مي چسبانم
كوچه اي هست كه در آنجا
پسراني كه به من عاشق بودند هنوز
با همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغر
به تبسم معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او را باد با خود برد
كوچه اي هست كه قلب من آن را
از محله هاي كودكيم دزديده ست
سفر حجمي در خط زمان
و به حجمي خط خشك زمان را آبستن كردن
حجمي از تصويري آگاه
كه ز مهماني يك آينه بر ميگردد
و بدينسانست
كه كسي مي ميرد
و كسي مي ماند
هيچ صيادي در جوي حقيري كه به گودالي مي ريزد مرواريدي صيد نخواهد كرد
من
پري كوچك غمگيني را
مي شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد
و دلش را در يك ني لبك چوبين
مي نوازد آرام آرام
پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه مي ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد
فروغ فرخزاد

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:03 PM
پر از تنهایی... (You can see links before reply)

من گلی دارم به رنگ ارغوان
و زمینی که در آن کوچه ی تنگ
گل شب بو می کاشت
ارغوان رنگ سیه چشم خمار آلوده
گل رُخش حُجب و حیای دارد
کودکی با گل شب بو چه صفایی دارد
دخترک کوچه ی خالی لِی لِی شعر انار
کودکی وَه چه هوایی دارد
ــــــــــــــــــــــ
کودکی می بینم
تنها
خنده بر لب
یک گل مست به رنگ ارغوان در دست
گل شب بو دارد!...
من گلم را به کسی نفرختم
من فقط چند خطی اشک برایش ریختم
گل من شب بو بود
♥♥♥♥
من گلی دیدم به رنگ ارغوان
و غریبی که در آن کوچه ی تنگ
گل شب بو می کاشت
تقدیم به همه ی تنهاییهایم

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:04 PM
You can see links before reply

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:06 PM
You can see links before reply

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:06 PM
You can see links before reply

masram
Wednesday 1 June 2011, 01:08 PM
You can see links before reply

masram
Thursday 2 June 2011, 10:31 AM
You can see links before reply

masram
Thursday 2 June 2011, 10:32 AM
بی تو نمی شه باشم ای آخرین امیدم



امید من تو هستی بی تو یه نا امیدم







در اوج با تو بودن نمی شه که جدا شد



نمی شه از دل تو دقیقه ای رها شد







ای بهترین رفیقم تو اوج بی کسی ها



نذار بشم اسیره غم های تلخ دنیا







رفیق من تو هستی تویی که بهترینی



تنها نذار بمونم تا اشکامو نبینی







دلم می خواد همیشه کنار تو بمونم



به من نگو نمیشه که از تو من بخونم







رفیق خوب من باش تو این روزای تاریک



منو رها کن از این دنیای سرده کوچیک







نگو میخوای جدا شی به یاد من نباشی



نگو میخوای بری تو رفیق نیمه راه شی

masram
Thursday 2 June 2011, 10:34 AM
مهدی یاحق



نوشته هام


به یاد تو نوشتم تو دفترای شعرم
به یاد اون گذشته به یاد سرنوشتم


نوشته های غمگین برای تسکین دل
به یاد روزی که تو گذاشتی رفتی ای دل


اگر تو این لحظه ها همدم من نموندی
مشکلی نیست عزیزم تو خاطرم تو موندی


اگر گذاشتی رفتی یک دفعه و بی خبر
اما بدون عزیزم تو یادمی تا سحر


نوشته ها م تو این جا کمکِ حال منن
نوشته هام همیشه هم رنگِ حزن و غمن


هر روز با یک نوشته سعی می کنم تا بگم
چی کشیدم تو دنیا میونه این همه غم



با این نوشته ها من به یاد تو می مونم
می نویسم تا نگی به یاد تو نموندم


نوشته های سنگین از جنس غصه و غم
می نویسم تا بشن واسه دلم یه هم دم


هر چند نموندی پیشم اما واست می خونم
از تو می گم همیشه تو یادمی هنوزم


هر چند از این جا رفتی اما کنارم هستی
فکر می کنم همیشه کنار من نشستی



You can see links before reply




(You can see links before reply +%d8%b3%d8%b1%d9%88%d8%af%d9%85/)

masram
Thursday 2 June 2011, 10:34 AM
از غصه هام سرودم

هیچ کی رو دوست ندارم جز اون که رفت از اینجا
بدونِ اون شکستم تنها شدم تو دنیا

گفته بودم نمی شه بدونِ اون بمونم
ببین حالا که رفته هر روز دارم می میرم

نگاهِ آخرِ اون دلِ منو سوزوندش
همون نگاهِ آخر هزار تا غم آوردش

بد جوری کم آوردم میونه این همه غم
این همه غم تو اینجا برای من شده سم

masram
Thursday 2 June 2011, 10:35 AM
دو تا گلدون‌ْ خالی روی طاقچه ی شکسته
دو تا تکه قالی رو زمینِ ، نیمه بسته


یه پرنده روبروم داره آواز می خونه
قصه ی عشقِ منو فقط اونِ که می دونه


خاطره هام مردن اونا پیش من نموندن
پنجره هام بستن رو به کوچه باز نموندن


خونه ی خالیه من صوت و کور و بی صداست
این دلِ خسته ی من با غما یه آشناست

* * *

دو تا راهِ بن بست یه خیابونِ خراب
دو تا کوچه خاکی یه خرابه و سراب


خونه ی چوبی من سرد و تاریک مونده
سینه ی غمگینم پیشِ غم جا مونده


دیگه اینجا جای من نیست دارم از غُصه می میرم
قسمتم دیگه نشد تا که باز تو رو ببینم


رفتیو این دلِ من از دلت حالا جداست
ای خدا بهم بگو خونه ی عشقِ من کجاست




* * *


توی تقدیرم نوشته تا باید تنها بمونم
بی صدا و دل شکسته شعرِ تنهایی بخونم





تنهایی برای من تُو خونه شده یه عادت
واسه من معنی نداره دیگه این گذشتِ ساعت

masram
Thursday 2 June 2011, 10:35 AM
غم دوری


شعر:مهدی یاحق


غم دوری خیلی سختِ مخصوصاً اگه تو باشی


مخصوصاً اگه بری تو دیگه پیش من نباشی





می دونی که بی توموندن توی دنیا یه عذاب


اگه تو یه روز نباشی زندگیم بی تو خراب


* * *


نزار اینجا من بمونم حیرون و خیلی پریشون


مهربون برگرد تو پیشم دلمو انقدر نسوزون





نگو که خبر نداری دارم از دوریت می میرم


جای دستای قشنگت دستای غمو می گیرم


* * *


نمی تونم نمی تونم دیگه من بی تو بمونم


به خدا سخته واسه من که دیگه تو رو نبینم






بیا و منو رها کن از غمو غصه جدا کن


بیا و بمون کنارم به دلم تو اعتنا کن


* * *


منمو دلی شکسته که به پات هنوز نشسته


تویی و دوری چشمات بی تو بودن خیلی سخته





غم دوریتو نمی شه یکمم تحملش کرد


نمیشه طاقت بیارم توی دنیای پر از درد








You can see links before reply

masram
Thursday 2 June 2011, 10:36 AM
صفا ندارد دگر در این جا بی تو ماندن


چها تو کردی با من با رفتن و نماندن





هرگز نرفتی از یاد ای مهربان و زیبا


با یاد تو زنده ام شبانه روز در این جا





همیشه در قلب من حرمت تو باقیست


نمادی از تو دارم همان که یادگاریست





گفتم بمان کنارم اما تو رفتی شیرین


ماندن کنارت آخر‍ شد آرزویی دیرین





فرصت نشد که دیگر کنار من بمانی


برای من تو هر روز از عاشقی بخوانی





با رفتنَت از این جا به اوج عشق رسیدم


تمام غصه ها را برای خود خریدم





به یاد خاطراتَت به یاد خنده هایَت


به یاد آن همه عشق به یاد آن نگاهَت





به یاد لحظه هایی که بود در کنارم


به یاد او که عشقش نمی رود ز یادم





You can see links before reply

masram
Thursday 2 June 2011, 10:37 AM
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

masram
Thursday 2 June 2011, 10:38 AM
گل در بر و می در کف و معشوق بکامست سلطان جهانم به چنین روز غلامست
گو شمع میارید درین جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمامست

در مذهب ما باده حلالست ولیکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرامست
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگست چشمم همه بر لعل لب و گردش جامست

در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشامست
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر زآنرو که مرا از لب شیرین تو کامست

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست همواره مرا کوی خرابات مقامست
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگست وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نامست

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز وانکس که چو ما نیست درین شهر کدامست
با محتسبم عیب مگویید که او نیز پیوسته چو ما در طلب عیش مدامست

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیامست

masram
Saturday 4 June 2011, 02:15 PM
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره چشمای خیسم
واسه ی دیدنت بی قراره این راه دورم خبر از دل من که نداره

masram
Saturday 4 June 2011, 02:15 PM
حالا که رفتی تو برو واسه ی همیشه
دلم از دوری تو دیگه تنگ نمیشه

masram
Saturday 4 June 2011, 02:16 PM
دوباره باید با نون بگمYou can see links before reply
نون و پنیرو بادوم
یه قصه ی ناتموم
نون و پنیرو سبزی
تو بیش از این می ارزی

masram
Saturday 4 June 2011, 02:16 PM
یه دل دارم خدا داره
زمین داره هوا داره
میون دریای غمش
کشتیو نا خدا داره

masram
Saturday 4 June 2011, 02:17 PM
جاي من و ما خلوت دل نيست خدا را
در ميكده حق پي افسانه مياييد

هشيار قدم بر سر خاكم بگذاريد
مستم ، بر اين مست ، چو بيگانه مياييد

معيني كرمانشاهي

masram
Saturday 4 June 2011, 02:17 PM
ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
آبهای شومی و تاریکی و بیداد
آتشی که آب می پاشند بر آن ، می کند فریاد
من همان فریادم ، آن فریاد غم بنیاد
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد ، این از یاد
کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند

masram
Saturday 4 June 2011, 02:18 PM
خانمانسوز بود ، آتش آهي گاهي
ناله اي ميشكند پشت سپاهي گاهي

گر مقدر بشود سلك سلاطين پويد
سالك بيخبر خفته براهي گاهي

استاد معيني كرمانشاهي

masram
Saturday 4 June 2011, 02:20 PM
زندگی
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند
با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود
عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن
می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!

masram
Saturday 4 June 2011, 02:20 PM
مرگ من

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل به روي گور غمناكم نهند
بعد من ناگه به يكسو مي روند
پرده هاي تيره دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من
در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر آينه مي ماند به جاي
تار مويي نقش دستي شانه اي
مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
مي شتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره ميماند به چشم راهها
ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من ميپوسد آنجا زير خاك
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم ميشويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ

masram
Saturday 4 June 2011, 02:21 PM
شانه هاي تو
همچو صخره هاي سخت و پر غرور
موج گيسوان من در اين نشيب
سينه مي کشد چو ابشار نور
شانه هاي تو
چون حصارهاي قلعه اي عظيم
رقص رشته هاي گيسوان من بر ان
همچو رقص شاخه هاي بيد در کف نسيم
شانه هاي تو
برج هاي اهنين
جلوه ي شگرف خون و زندگي
رنگ ان به رنگ مجمري مسين
در سکوت معبد هوس
خفته ام کنار پيکر تو بي قرار
جاي بوسه هاي من به روي شانه هات
همچو جاي نيش اتشينمار
شانه هاي تو
در خروش افتاب داغ پر شکوه
زير دانه هاي گرم و روشن عرق
برق ميزند چو قله هاي کوه
شانه هاي تو
قبله گاه ديدگان پر نياز من
شانه هاي تو
مهر سنگي نماز من

masram
Saturday 4 June 2011, 02:22 PM
امشب از اسمان ديده ي تو
روي شعرم ستاره مي بارد
در سکوت سپيد کاغذها
پنجه هايم جرقه مي کارد
شعر ديوانه ي تب الودم
شرمگين از شيار حواهش ها
پيکرش دوباره مي سوزد
عطش جاودان اتش ها
اري اغاز دوست داشتن است
گرچه پايان کار نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
که همين دوست داشتن زيباست
از سياهي چرا حذر کردن
شب پر از قطره هاي الماس است
انچه از شب بجاي مي ماند
عطر سکر اور گل ياس است
اه بگذار گم شوم در تو
کس نيابد زمن نشانه ي من
روح سوزان اه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه ي من
اه بگذار زين دريچه ي باز
خفته در پرنيان روياها
با پر روشني سفر گيرم
بگذرم از حصار دنياها
داني از زندگي چه مي خواهم
من تو باشم تو پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بود
بار ديگر تو بار ديگر تو
انچه در من نهفته دريايي ست
کي توان نهفتنم باشد
با تو زين سهمگين طوفاني
کاش ياراي گفتنم باشد
بس که لبريزم از تو مي خواهم
بدوم در ميان صحرا ها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج درياها
بس که لبريزم از تو مي خواهم
چون غباري ز خود فرو ريزم
زير پاي تو سر نهم ارام
به سبک سايه ي تو اويزم
اري اغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
که همين دوست داشتن زيباست

masram
Saturday 4 June 2011, 02:23 PM
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم
چرا بيهوده مي گويي دل چون اهني دارم
نمي داني نمي داني که من جز چشم افسونگر
در اين جام لبانم باده ي مرد افکني دارم.
چرا بيهوده مي کوشي که بگريزي ز اغوشم
از اين سوزنده تر هرگز نخواهي يافت اغوشي
نمي ترسي؟که بنويسند نامت را
به سنگ تيره ي گوري شب غمناک خاموشي
بيا دنيا نمي ارزد به اين پرهيز و اين دوري
فداي لحظه اي شادي کن اين روياي هستي را
لبت را بر لبم بگذار کز اين ساغر پر مي
چنان مستت کنم تا خود بداني قدر مستي را
تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم
که سر تا پا به سوز خواهشي بيمار مي سوزي
دروغ است اين اگر پس ان دو چشم راز گويت را
چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه مي دوزي؟

masram
Saturday 4 June 2011, 02:23 PM
امشب آن حسرت ديرينه من
در بر دوست به سر مي آيد
در فروبند و بگو خانه تهي است
زين سپس هر كه به در مي آيد
شانه كو تا كه سر و زلفم را
در هم و وحشي و زيبا سازم
بايد از تازگي و نرمي و لطف
گونه را چون گل رويا سازم
سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم
راز و نازي به نگاهم بخشد
بايد اين شوق كه دردل دارم
جلوه بر چشم سياهم بخشد
چه بپوشم كه چو از راه آيد
عطشش مفرط و افزون گردد
چه بگويم كه ز سحر سخنم
دل به من بازد و افسون گردد
آه اي دخترك خدمتكار
گل بزن بر سر و سينه من
تا كه حيران شود از جلوه گل
امشب آن عاشق ديرينه من
چو ز در آمد و بنشست خموش
زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
با لب تشنه دو صد بوسه شوق
بر لب باده گلرنگ زنم
ماه اگر خواست كه از پنجره ها
بيندم در بر او مست و پريش
آنچنان جلوه كنم كو ز حسد
پرده ابر كشد بر رخ خويش
تا چو رويا شود اين صحنه عشق
كندر و عود در آتش ريزم
ز آن سپس همچو يكي كولي مست
نرم و پيچنده ز جا برخيزم
همه شب شعله صفت رقص كنم
تا ز پا افتم و مدهوش شوم
چو مرا تنگ در آغوش كشد
مست آن گرمي آغوش شوم
آه گويي ز پس پنجره ها
بانگ آهسته پا مي آيد
اي خدا اوست كه آرام و خموش
بسوي خانه ما مي آيد

masram
Saturday 4 June 2011, 02:24 PM
You can see links before reply

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:30 PM
معنای زنده بودن من با تو بودن است


نزدیک ، دور


سیر ، گرسنه


رها ،اسیر


دلتنگ ، شاد


آن لحظه ای که بی تو سرآید مرا، مباد


مفهوم مرگ من


در کنار تو


مفهوم زندگی ست


معنای عشق نیز


در سرنوشت من


با تو ، همیشه با تو ،با تو، زیستن...

برا او که می داند اما نمی ماند...

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:32 PM
نفر هم زمان دارن غرق میشن
اولی شخصی است که شما دوسش داری اما اون دوستت نداره
دومی کسیه که شما دوستش نداری اما اون تو را عاشقانه دوستت داره
اگر شانس نجات دادن هر دو به یک اندازه باشه
و شما فقط میتونی یکی رو نجات بدی
کدوم رو نجات میدی؟؟؟؟؟؟

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:33 PM
زمان... (You can see links before reply)
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم

خندیدیم

دویدیم

به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.



دومین روز بارانی چطور؟

پیش بینی اش کرده بودی

چتر آورده بودی

من غافلگیر شدم

سعی میکردی من خیس نشوم

شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود



سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد میکنه

حوصله نداشتی سرما بخوری

چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی

و شانه راست من کاملا خیس شد

.

.

.

و چند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟

با یک چتر اضافه اومدی

مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمون نره دو قدم از هم دورتر برویم.

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم. تنها برو!

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:33 PM
اجبار... (You can see links before reply)
وقتی دلت برای خودت میگیرد
وقتی برای گریه های کرده ات گریه میکنی
وقتی زندگی را به اجبار به تو هدیه میدهند
وقتی از دست میدهی...
آن وقت دلت میخواهد گوشه ای خلوت و بی صدا را انتخاب کنی
و سرت را روی زانوان خسته ات بگذاری و بیندیشی:
که براستی زندگی چیست؟
عشق ها چه پوچ و بی اهمیت اند وقتی به پایان میرسند
پایان یعنی مرگ...
مرگ یعنی تمام شدن علایقت. آنچه میخواستی و هرگز نشد.
دوست دارم دوست داشته باشم دوست داشتنی های زندگی ام را
ولی وقتی به تو میگویند این سهم تو نیست!
وقتی آن را از تو میگیرند!
وقتی خسته ات میکنند
دیگر هیچ چیز نداری
و نداشتن مرگ درد الودیست که بی صداست...
از دور صدای دیگری را میشنوی که به تو میگوید:
"گذشته را فراموش کن! اکنون را به یاد آور و به امید فردا زندگی کن"
ولی وقتی گذشته فراتر از خودش قدم میگذارد
اکنون را فراموش میکنی و دلواپس فرداها
با پاهای لرزان گام برمیداری
من نمیتوانستم گوش سپارم
به عقیده ام همه چیز نوعی اجبار است
اجبار برای بودن
بودن برای دیگران...

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:34 PM
خدا کند... (You can see links before reply)
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این؟که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو بوده است به دیگران برسد
چه می کنی؟اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی برود ازدلت جدا باشد
به آن که دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه نفرین نمی کنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که این عشق از سرم برود
خدا كند که فقط زود آن زمان برسد

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:35 PM
file:///C:/DOCUME%7E1/TELL82%7E1/LOCALS%7E1/Temp/moz-screenshot.pngfile:///C:/DOCUME%7E1/TELL82%7E1/LOCALS%7E1/Temp/moz-screenshot-1.png و من فکر می کنم

و به یاد می آورم

روزی را که گفت " من هستم،تو هم باش"
...
نگاهی می کنم

من هستم

اما او...

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:35 PM
مژگان... (You can see links before reply)
ای صبـــا! از من بگـو فرهـــاد بی بنیـــــــــــاد را
تخـم ننــگی در میــــــان عشق بــازان کاشـتی
گر به عشق روی شیرین کوه می کندی ز جای
تیشه از آهن چه میکردی؟ تو مـــژگان داشتی!

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:35 PM
بغض عشق... (You can see links before reply)
دلم همچو اسمان پر از ابرهای بارانیست
ای کاش
دلم امشب بگرید
شاید که بغض عشق
در چشمانم بشکند ...
نخستین بار گفتش کز کجائی بگفت از دار ملک آشنائی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان بگفتا عشق شیرین بر تو چونست بگفت از جان شیرینم فزونست بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب بگفت آری چو خواب آید کجا خواب بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک بگفت آنگه که باشم خفته در خاک


بگفتا گر خرامی در سرایش بگفت اندازم این سر زیر پایش بگفتا گر کند چشم تو را ریش بگفت این چشم دیگر دارمش پیش بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ بگفتا گر نیابی سوی او راه بگفت از دور شاید دید در ماه بگفتا دوری از مه نیست در خور بگفت آشفته از مه دور بهتر بگفتا گر بخواهد هر چه داری بگفت این از خدا خواهم به زاری بگفتا گر به سر یابیش خوشنود بگفت از گردن این وام افکنم زود




بگفتا دوستیش از طبع بگذار بگفت از دوستان ناید چنین کار بگفت آسوده شو که این کار خامست بگفت آسودگی بر من حرام است بگفتا رو صبوری کن درین درد بگفت از جان صبوری چون توان کرد بگفت از صبر کردن کس خجل نیست بگفت این دل تواند کرد دل نیست بگفت از عشق کارت سخت زار است بگفت از عاشقی خوشتر چکار است بگفتا جان مده بس دل که با اوست بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست بگفتا در غمش می‌ترسی از کس بگفت از محنت هجران او بس



بگفتا هیچ هم خوابیت باید بگفت ار من نباشم نیز شاید بگفتا چونی از عشق جمالش بگفت آن کس نداند جز خیالش بگفت از دل جدا کن عشق شیرین بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین بگفت او آن من شد زو مکن یاد بگفت این کی کند بیچاره فرهاد بگفت ار من کنم در وی نگاهی بگفت آفاق را سوزم به آهی چو عاجز گشت خسرو در جوابش نیامد بیش پرسیدن صوابش به یاران گفت کز خاکی و آبی ندیدم کس بدین حاضر جوابی

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:36 PM
هیچ چیز ارزان نیست! (You can see links before reply)
دشتها آلوده ست؛
در لجنرار گل لاله نخواهد رویید؛
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؛
فکر نان باید کرد ٬
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم.
گل گندم خوبست٬
گل خوبی زیباست.
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست.
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست؛
و همه مردم شهر بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست؛
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست.
و زمانی شده است٬
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست...

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:36 PM
دلمرده... (You can see links before reply)
سبزی گلدان قلبم رنگ پاییزان گرفت
شانه هایم زرد و غم دیده .دلم باران گرفت
بیست و اندی سال از عمرم کفایت میکند
خون به رگهایم نیامد رو به یخبندان گرفت
از چه بنویسم قلم تنها رفیق سالیان
قطره های جوهر فکرم چه سرگردان گرفت
شیوه ها اموختم دنیا چه کوچک می کند
بند و افسار زمین را دست نامردان گرفت
انتظار و صبر مدتها مرا همراه بود
دست اخر جسم بود و روح من پایان گرفت

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:37 PM
که خدا هست ، خدا هست... (You can see links before reply)

ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،
که خدا هست ، خدا هست !او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هستو چرا غصه ؟! چرا !؟!

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:37 PM
خدایا!!! (You can see links before reply)

خدایا ! تو در آن بالا بر قله الوهیت ، تنها چه میکنی ؟

ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟

ای که همه هستی از توست ، تو خود برای که هستی؟

چگونه هستی و نمی پرستی؟

چگونه میتوانم باورم کنم که تو نمیدانی که <<پرستش>> در قلب کوچک من ،

پرستنده خاکی و محتاج تو ، از همه آفرینش تو بزرگ تر است ،

خوب تر است ، عزیز تر است؟

چگونه نمیدانی که عبودیت از معبود بودن بهتر است؟

نمیدانی که ما از تو خوشبخت تریم؟

ای خدای بزرگ !

توکه برهر کاری توانایی !

چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ، بپرستی

بر دامنش به نیاز چنگ زنی ، غرورت را بر قامت بلندش بشکنی ،

برایش باشی ، نمی آفرینی؟

ای توکه برهر کاری توانایی ، ای قادر متعال !

چرا چنین نمیکنی؟

مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که

چشم به راه آمدنش هستیم قربانی کنیم؟

خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی؟!

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:39 PM
دوست مزرعه ي سرسبزي است که با اميد و عشق در آن بذر مي افشاني و با سپاس آن را درو ميکني .

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:40 PM
مرنج از من ، که دل را نباشد طالقت رنجت به دنيايي نمي بخشم صفاي قلب يکرنگت .

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:40 PM
در اين زندان تنهايي ، به هر سو هرکجا هستم
از اين بابت دلم شاد است که گاهي ميکني يادم .

mohaddese
Saturday 4 June 2011, 03:41 PM
کاش فاصله ها اجازه مي دادند
وقتي قلبها به ياد هم مي تپند ، در کنار هم باشند .

masram
Saturday 4 June 2011, 08:55 PM
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
تا آمدن با تو خدا حافظی کنم
بغض امان نداد و خدا... در گلو شکست

masram
Saturday 4 June 2011, 08:55 PM
تو را بانو ناميدم ام

بسيارند از تو بلندتر-بلندتر

بسيارند از تو زلال تر - زلال تر

بسيارنداز تو زيباتر- زيباتر

اما بانو تويي!!!
پابلو نرودا

masram
Saturday 4 June 2011, 08:56 PM
ميزي براي كار
كاري براي تخت
تختي براي خواب
خوابي براي جان
جاني براي مرگ
مرگي براي ياد
يادي براي سنگ
اين بود زندگي!؟
...............................
ديوونه کيه ؟
عاقل کيه ؟
جونور کامل کيه ؟
واسطه نيار به عزتت خمارم
حوصله هيچ کسي رو ندارم
کفر نمي گم سئوال دارم
يک تريلي محال دارم
تازه داره حاليم ميشه چيکارم
مي چرخم و مي چرخونم سيّارم
تازه ديدم حرف حسابت منم
طلاي نابت منم
تازه ديدم که دل دارم بستمش !
"راه" ديدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ويروس" که بود حاليش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نيود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن يک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
اين دل پر خون ولش !
دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
تماشاي پرنده ها بالاي " کارون" ولش؟
خيابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش
ديوونه کيه ؟
عاقل کيه ؟
جونوور کامل کيه
گفتي بيا زندگي خيلي زيباست ! دويدم !!
چشم فرستادي برام
تا ببينم
که ديدم
پرسيدم اين آتش بازي تو آسمون معناش چيه ؟
کنار اين جوي روون نعناش چيه ؟
اين همه راز
اين همه رمز
اين همه سرو اسرار معماست ؟
آوردي حيرونم کني که چي بشه ؟ نه والله !
مات و پريشونم کني که چي بشه ؟ نه بالله !
پريشونت نبودم ؟!
من
حيرونت نبودم ؟!
تازه داشتم مي فهميدم که فهم من چقدر کمه !
"اتم " تو دنياي خودش حريف صدتا رستمه !
گفتي ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجير مي خواد دنيا بياد آهن و فسفرش کمه !
چشماي من آهن انجير شدن !
حلقه اي از حلقه ي زنجير شدن !
عمو زنجير باف زنجير تو بنازم
چشم من و انجير تو بنازم !
ديوونه کيه
عاقل کيه
جونور کامل کيه ؟!

masram
Saturday 4 June 2011, 08:56 PM
چه بگويم بامن اي دل چه ها كردي
تو مرا با عشق او آشنا كردي
پس از اين زاري نكن
هوس ياري نكن
تو اي ناكام ...دل ديوانه
با غم ديرينه ام
به مزار سينه ام
بخواب آرام ...دل ديوانه