PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 [5] 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

masram
Sunday 19 June 2011, 01:36 PM
ای که حرفهایت مرهم دلم


ای که نگاهت مرهم اشکهای من


هدیه ای دارم برایت اگرباشم لایق هدیه دادن به تو


آن هم این پریشان نامهءمن به توست


آرزوی من در این دنیای تنهایی من چراغ دل من را تو روشن نگاه داشتی


شاید تمام دستنوشته های من از عشقی ناکام بودند


اما این نه از عشقی نا فرجام است نه گله و نه شکایت


این یک هدیه است از طرف برادری که جز غم و غصه چیز دیگری برایت نداشت


شاید این پریشان نامه نه قافیه ای داشته باشد نه مراعات نظیری نه سجعی


و نه چیز دیگری


اما خواهری من همه اینها از تو برای توست


برای تو گل همیشه بهارم

masram
Sunday 19 June 2011, 01:37 PM
خوب می دونم که دوست داری،You can see links before replyعشقت پنهون بمونه


قلب منم خوب بلده، قصه ی پنهون بخونه


یادت می یاد چه بی هوا تو قلب من قدم زدی


یادت باشه که قلبت به هیچ کی غیر من ندی


دلم می خواد یه بار دیگه بهم بگی دوسم داریYou can see links before reply


قول بدی تا ابد باشی،هیچ جوری تنهام نذاری

masram
Sunday 19 June 2011, 01:38 PM
چی میشد گر دل اشفته ی من به شهر چشمای تو عادت نمیکرد
پرستوی نگاهت ناگهان از دل اشفته من هجرت نمیکرد
چه میشد اولین روزه جدایی برایم تا قیامت شب نمیشد
وجود پاک و سرشار از امیدم گرفتار سکوت شب نمیشد
چه میشد میتوانستم برایت غزل های بگویم عاشقانه
و یا در اخریم مصرع شعرم بگیرم از وجودت یک نشانه
چه میشد زیر باران نگاهت , گل نیلوفری را دیده بودم
و یا از باغ همسایه شبانه گل مریم برایت چیده بودم
چی میشد زیر سقف نیلی شب کنارم عاشقانه مینشستی
نمیگفتی
مسافر هستی
امشب تو بغض خسته ام را میشکستی


تقدیم به تمام کسایکه یه روزی دلشون شکست و هرگز زخم دلشان مرحمی نداشت

masram
Sunday 19 June 2011, 01:40 PM
سکوت و نگاه را
با هم یکی میکنم
فریادی میشود بی صدا
می شنوی؟ !
فریاد بی صدا را
فریادی که با تمام سکوتش
فقط یک چیز می گوید :
دوستت دارم
دوستم داشته باش

masram
Sunday 19 June 2011, 01:42 PM
کاش قلبم دردِ پنهانی نداشت ...
چهره ام هرگز پریشانی نداشت ...
کاش برگهای آخر تقویم عشق ...
حرفی از یک روز پنهانی نداشت ...
کاش میشد راهِ سختِ عشق را ...
بی خطر پیمود و قربانی نداشت

masram
Sunday 19 June 2011, 01:43 PM
گاه انسان باید در سختی باشد تا به دیگری دست یاری دهد
گاه انسان باید با بخت بد روبه رو شود تا هدفش را بهتر بشناسد
گاه به طوفان نیاز است تا او قدر آرامش بداند
گاه باید به او آسیب رسد تا با احساس تر شود
گاه باید در شک و تردید باشد تا به دیگری اطمینان کند
گاه باید در گوشه ای تنها بماند تا واقعیت وجود خود را بشناسد
گاه باید از شیفتگی رها شود تا به آگاهی برسد
گاه باید کاملا بی احساس باشد تا بتواند همه چیز را حس کند
گاه باید در اوج شور و احساس بود تا به قلب او راه یافت و او به روی عشق در بگشاید
چه بسیار از اینها را پشت سر گذاشته ام
ومی دانم نه تنها آماده عاشق تو شدن هستم بلکه عاشق تو هستم

masram
Sunday 19 June 2011, 01:45 PM
زندگانی همه صورتکده یی از یادست

زندگانی همه صورتکده یی از یادست
یاد یاران قدیم
یاد خویشان صمیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
پدر و مادر محجوب ز کف رفته ی ما
یک زمان هم نفس یودند همه شادان همه سرخوش همه گویا بودند
زندگی معنی داشت
ناگهان دییده ز دنیا بستند
با دل و دیده ی پاک
سر نهادند به خاک
یادشان در دل ما
روحشان در افلاک
روزگاری من و تو با فرزند
شاد و خندان این همه با هم بودیم
گرد هم عشق مجسم بودیم
ناله در خانه ی ما راه نداشت
بی خبر از غم عالم بودیم
کم کمک روز جدایی آمد
پاره های تن ما از بر ما دور شدند
نازنینان رفتند
خانه های دل ما یکسره بی نور شدند
گرچه رفتند ولی خاطره هاشان برجاست
یادشان در دل ماست
دل ما ناشادست
ای پسر باور کن
زندگانی یادست
دل به ایام مبند
با خبر باش که در طبع جهان بیدادست
خویشتن را مفریب شادی ما و تو بی بنیادست
خیمه هرجا بزنی روز دگر برباد ست
ای برادر هشدار
زندگانی یادست
دوستداران رفتند
همه یاران رفتند
مهربانان خفتند
گرد این بادیه گوید که سواران رفتند
سالخوردان مردند
غمگساران رفتند
در نگاه چه کسی چهره ی خود را نگریم
دلبران ماهوشان آینه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاری نیست
گلعذاران رفتند
همه خویشان همه خوبان همه یاران رفتند
زندگانی یادست
یاد خویشان صمیم
یاد خوبان ندیم
یاد یاران قدیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 01:47 PM
مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو ای دوست
بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
مروای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل
بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم.......

masram
Sunday 19 June 2011, 01:48 PM
میروم
به دیار دیگری میروم
میروم که شاید کسی یادم کند...
شاید به یاد من کسی گریه کند...
شاید روزی که بفهمم کسی عاشقم هست...
دیگر عاشق نباشم....
چون دیگر نخواهم بود....
...برای کسی که هرگز یادم نکرد...

masram
Sunday 19 June 2011, 01:54 PM
رگ خواب این دل
تو دست تو بوده (You can see links before reply)
ترک های قلبم
شکست تو بوده


منو با یه لبخند
به ابرا کشوندی
با یک قطره اشکت
به آتیش نشوندی
مدارا نکردی
با دلواپسیم و
ندیده گرفتی
غم بی کسیم و
با این آرزویی
که بی تو محاله (You can see links before reply)
یه شب خواب آروم
فقط یک خیاله
چقدر حیفه این عشق


همینجور هدر شه
یکی از من و تو
بره در به در شه
بره در به در شه
باید سر کنم با همین جای خالی
حالا تو نبودم بگو در چه حالی
مدارا نکردی
با دلواپسیم و
ندیده گرفتی
غم بی کسیم و
با این آرزویی (You can see links before reply)
که بی تو محاله
یه شب خواب آروم
فقط یک خیاله

masram
Sunday 19 June 2011, 01:58 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 01:59 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 02:01 PM
توي اين دورو زمونه، عشق يه جوربلاي جونه




دل به هرکسي که ميدي، شعررفتنو ميخونه


اگه اي دل ديونه، سيرشدي ازاين زمونه


کاري کن عشق توسينه، بميره زنده نمونه


يه روزي با اين بهونه، که دلت شده ديونه


پا گذاشتي توي قلبم، گفتي ازغم زمونه


گفتي روزگارنامرد، دلمو شکست تو سينه


گفتي بعد ازاون جدايي، عشق آخرم همينه


بروديگه نميخوام اين عشق شومو


نميخوام تو خواب ببينم آرزومو


برو ديگه خسته ام ازبا تو بودن


خسته ازتلخي روزارو شمردن


اگه اي دل ديونه، سير شدي ازاين زمونه


کاري کن عشق توسينه، بميره زنده نمونه


يه روزي با اين بهونه، که دلت شده ديونه


پا گذاشتي توي قلبم، گفتي ازغم زمونه.

masram
Sunday 19 June 2011, 02:02 PM
توی تنهایی و گریه You can see links before reply توی اشک و توی ناله توی سردی زمستونYou can see links before reply تو نگاه خیس بارون
تو طلسم تار شبها You can see links before reply تو سکوت و مرگ دریا
تو صدای گنگ ابراYou can see links before reply توی تک تک نفسها
توی مرگ اشک چشمام You can see links before reply تو سراب مات فردام
توی تک بیابون شعر You can see links before reply توی این دنیای بی مهر
توی اون باغچه خشکم You can see links before reply توی این دل شکستم
تو غبار سرنوشتم You can see links before reply توی مرگ سرخ عشقم
توی جاده خشک خاموش You can see links before reply تو دل عاشق بی هوش
همه جا میگم با فریاد You can see links before reply منم اون مثال فرهاد
تشنه وقار عشقمYou can see links before reply زنده با شرار عشقم
شدم یه پروانه خاموش You can see links before reply نمیشم هرگز فراموش.

masram
Sunday 19 June 2011, 02:03 PM
دلتنگ (You can see links before reply)

كاش قلبم درد پنهاني نداشت You can see links before replyچهره ام هرگز پريشاني نداشت
You can see links before reply كاش برگه هاي آخر تقويم عشق
You can see links before replyخبر از يك روز باراني نداشت
You can see links before replyكاش مي شد راه سخت عشق را
You can see links before replyبي خطر پيمود و قرباني نداشت
You can see links before replyكاش ميشد عشق را تفسير كرد
You can see links before replyدست و پاي عشق را زنجير كرد

masram
Sunday 19 June 2011, 02:04 PM
قصه از کجا شروع شد از گل باغ جوونه از صدای مهربونو یه سلام عاشقونه

اومدم با مهربونی که بگم با تو یه رنگم
تا بگم چه نازنینی ای شکوفه قشنگم
ای سلام عاشقونه ای عزیز بی اشیونه عشقمون کاشکی همین جوری بمونه
عشق تو برای قلبم اولین و اخرینه
توی تنها همزبونم که همیشه نازنینه
اگه ده سال اگه صد سال شب روز با تو باشم تو واسم هنوز همونی
که برام عزیز ترینی

masram
Sunday 19 June 2011, 02:07 PM
روی گلای نرگس
بایک مداد قرمز
هزار دفعه نوشتم
زندگی بی تو هرگز

masram
Sunday 19 June 2011, 02:08 PM
رگ خواب این دل
تو دست تو بوده (You can see links before reply)
ترک های قلبم
شکست تو بوده


منو با یه لبخند
به ابرا کشوندی
با یک قطره اشکت
به آتیش نشوندی
مدارا نکردی
با دلواپسیم و
ندیده گرفتی
غم بی کسیم و
با این آرزویی
که بی تو محاله (You can see links before reply)
یه شب خواب آروم
فقط یک خیاله
چقدر حیفه این عشق


همینجور هدر شه
یکی از من و تو
بره در به در شه
بره در به در شه
باید سر کنم با همین جای خالی
حالا تو نبودم بگو در چه حالی
مدارا نکردی
با دلواپسیم و
ندیده گرفتی
غم بی کسیم و
با این آرزویی (You can see links before reply)
که بی تو محاله
یه شب خواب آروم
فقط یک خیاله

masram
Sunday 19 June 2011, 02:10 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 02:12 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 02:13 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 02:16 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 02:18 PM
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری از عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری

اگر روزی بری و یار بگیــــــــــــــــــــری الهی تب کنی فرداش بمــــــــــیری

الهی سرخک و اوریون بگیـــــــــــــری تب مالت و فشار خون بگیــــــــــری

اگر بردی از این ها جان سالــــــــــــم الهی درد بی درمان بگیـــــــــــــــری

الهی تو بمیری من بمانـــــــــــــــــــم سر قبرت بیام قرآن بخوانـــــــــــــــم

masram
Sunday 19 June 2011, 02:25 PM
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود


تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود


تنگ بلوری دلت درست مثل دل من


کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود


وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی


توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود


چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم


که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟


تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید


راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود


دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات


قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود


یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و


اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود


تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی


عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود


نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی


کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود




قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت


کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود................



نمی بخشمت............................

masram
Sunday 19 June 2011, 03:31 PM
خدايا : من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري !
پس اي خدا! هيچ مي داني که بزرگوار آن است که گمشده اي را به
مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ،
گذشت تو ، عفو تو ، مهرباني تو ، و در يک کلام ... محتاج توام

masram
Sunday 19 June 2011, 03:32 PM
بعضي وقتا چشمام به قلبم حسودي شون مي شه .. مي دوني چرا ؟ چون .. تو هميشه توي قلبمي ولي از چشمم دوري

masram
Sunday 19 June 2011, 03:34 PM
گفتمش: دل مي‏خري؟! پرسيد چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد
و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روي
خاک افتاده بود جاي پايش روي دل جا مانده بود

masram
Sunday 19 June 2011, 07:20 PM
تو نمي دوني من چي کشيدم وقتي که گفتي تو رو نمي خوام



باور ندارم که ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام





يه شوخي بود و يه غصه تلخ وقتي که گفتي تو رو نمي خوام



خيال مي کردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نکردم





چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته



رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته





شايد يه حسود چشممون زده بگو کي ما رو تنهايي ديده



ولي ميدونم تو آسمونا غصه ما رو يکي شنيده





تو باور نکن هر کي بهت گفت پيشت مي مونم پيشت مي مونم



باورندارم که ديگه نيستي تا ته دنيا از تو مي خونم





چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته



رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته





تو نمي دوني من چي کشيدم وقتي که گفتي تو رو نمي خوام



باور ندارم که ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام





يه شوخي بود و يه غصه تلخ وقتي که گفتي تو رو نمي خوام



خيال مي کردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نکردم





چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته



رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته





شايد يه حسود چشممون زده بگو کي ما رو تنهايي ديده



ولي ميدونم تو آسمونا غصه ما رو يکي شنيده

masram
Sunday 19 June 2011, 07:21 PM
گفتم:دل و جان در سر کارت کردم

هر چيز که داشتم نثارت کردم
گفتا : تو که باشي که کني يا نکني؟

آن من بودم که بي قرارت کردم

masram
Sunday 19 June 2011, 07:21 PM
داني عشق چيست؟ آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست. درد مي داني چيست؟ آنچه از عشق تو در سينه تنگم باقيست

masram
Sunday 19 June 2011, 07:23 PM
اگر دنياي ما دنياي سنگ است
بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است
اگر دنياي ما دنياي درد است
بدان عاشق شدن از بحررنج است
اگر عاشق شدن پس يک گناه است
دل عاشق شکستن صد گناه است

masram
Sunday 19 June 2011, 07:24 PM
برای زیستن دو قلب لازم استYou can see links before reply
قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوست داشته شودYou can see links before reply
قلبی که هدیه کند و قلبی که بپذیردYou can see links before reply
قلبی که بگوید و قلبی که جواب دهدYou can see links before reply
قلبی برای من و قلبی برای تنها نازنینمYou can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:25 PM
هفت شهر عشقYou can see links before reply
شهر اول : نگاه و دلربايي You can see links before reply
شهر دوم : ديدار و آشناييYou can see links before reply
شهر سوم : روزهاي شيرين و طلاييYou can see links before reply
شهر چهارم : بهانه، فکر ،جداييYou can see links before reply
شهر پنجم : بي وفايي و بی خیالی You can see links before reply
شهر ششم : دوري و بي اعتناييYou can see links before reply
شهر هفتم : اشک،آه،تنهايي You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:26 PM
دلم مي خواهد گريه كنم به حال زار اين دلم You can see links before reply
دلم مي خواهد داد بزنم واسه رهايي از خودمYou can see links before reply
دلم مي خواهد پر بكشم به آسمون سفر كنم روي ابرها بشينم به آدما نظر كنمYou can see links before reply
دلم مي خواهد داد بزنم همه جا فرياد بزنم بگم ستاره گم شده خاموش و بي صدا شده از عشقش جدا شده You can see links before reply
تازه مثل ما شده بي نور و بي صدا شده داره حق حق ميكنه اونم مي خواهد گريه كنه از اين دل بي همزبون You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:27 PM
گفت : می خوام برات یه یادگاری بنویسم .You can see links before reply
گفتم:کجا ؟ You can see links before reply
گفت : رو قلبت . You can see links before reply
گفتم مگه می تونی ؟ You can see links before reply
گفت : آره سخت نیست ، آسونه. You can see links before reply
گفتم باشه .بنویس تا همیشه یادگاری بمونه. You can see links before reply
یه خنجر برداشت .You can see links before reply
گفتم این چیه ؟ You can see links before reply
گفت : هیسسسسس. You can see links before reply
ساکت شدم . You can see links before reply
گفتم : بنویس دیگه ، چرا معطلی .You can see links before reply
خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت . You can see links before reply
دوست دارم دیوونهYou can see links before reply
اون رفته ، خیلی وقته ، کجا ؟ نمی دونم You can see links before reply
اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده.You can see links before reply
دوست دارم دیوونه You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:28 PM
عشق اگر با تو بيايد به پرستاري منYou can see links before reply


شب هجران نکند قصد دل آزاري منYou can see links before reply
روزگاري که جنون رونق بازارم بودYou can see links before reply
تو نبودي که بيايي به خريداري منYou can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:29 PM
اگر كلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست You can see links before reply


اگر كلمه دوستت دارم نمايشگر عشق خدايي من نسبت به توستYou can see links before reply
اگر كلمه دوستت دارم راضي كننده و تسكين دهنده قلبهاستYou can see links before reply
اگر كلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاستYou can see links before reply
اگر كلمه دوستت دارم نشانگر اشتياق راستين من نسبت به توستYou can see links before reply
اگر كلمه دوستت دارم كليد زندان من و توستYou can see links before reply
پس با تمام وجود فرياد ميزنمYou can see links before reply
دوستت دارم You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:31 PM
يادش بخير روزايي كه گل ياست بودم You can see links before reply
يادش بخير قديما هوش و حواست بودم You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
حالا ازم رنجيدي You can see links before reply
گفتي از من بريديYou can see links before reply
ديگه تو قهري با من You can see links before reply
جوابم نمي دي You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
بگو مگه دوسم نداشتي You can see links before reply
چرا رفتي تنهام گذاشتي You can see links before reply
ديگه بسه برگرد كنارمYou can see links before reply
عزيزم آشتي آشتي You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
بگو مگه دوسم نداشتي You can see links before reply
چرا رفتي تنهام گذاشتي You can see links before reply
ديگه بسه برگرد كنارمYou can see links before reply
عزيزم آشتي آشتيYou can see links before reply


You can see links before reply[1].gif
تا يه قدم بذاري You can see links before reply
مي يام به پيشواز تو You can see links before reply
مي شم مثل گذشته دلبر طناز تو You can see links before reply


حيفه من وتو از هم برنجيم و جدا شيم You can see links before reply
مثل يه عكس كهنه رنگ گذشته ها شيم You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
بگو مگه دوسم نداشتي You can see links before reply
چرا رفتي تنهام گذاشتي You can see links before reply
ديگه بسه برگرد كنارم You can see links before reply
عزيزم آشتي آشتي You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
بگو مگه دوسم نداشتي You can see links before reply
چرا رفتي تنهام گذاشتيYou can see links before reply
ديگه بسه برگرد كنارمYou can see links before reply
عزيزم آشتي آشتي You can see links before reply


You can see links before reply[1].gif
دو روز دنيا عزيزم ارزش ندارهYou can see links before reply
فاصله بين من وتو سردي مي ياره You can see links before reply


خونه رو گلخونه مي كنم برات You can see links before reply
تا كه باز عشق ببينم تو چشات You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
از راه بيا امشب You can see links before reply
بيا به ديدارم You can see links before reply
در انتظار تو
هميشه بيدارمYou can see links before reply
هنوز تويي دار و ندارم You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
بگو مگه دوسم نداشتي You can see links before reply
چرا رفتي تنهام گذاشتي You can see links before reply
ديگه بسه برگرد كنارم You can see links before reply
عزيزم آشتي آشتي You can see links before reply
You can see links before reply[1].gif
بگو مگه دوسم نداشتي You can see links before reply
چرا رفتي تنهام گذاشتيYou can see links before reply
ديگه بسه برگرد كنارم You can see links before reply
عزيزم آشتي آشتيYou can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:32 PM
زندگي با همه ي وسعت خويش........ محفل ساكت غم خوردن نيست.......... حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست........... اضطراب هوس ديدن و ناديدن نيست........... زندگي خوردن و خوابيدن نيست.......... زندگي جنبش جاري شدن است............ از تماشاگه آغاز حيات.......... تا به جائي كه خدا ميداند

masram
Sunday 19 June 2011, 07:34 PM
شبي در شب ترين شبها، تو ماهم مي شوي آيا؟
تو تسليم تماشاي نگاهم مي شوي آيا؟
شبيه يك پرنده، خيس از باران كه مي آيم؟
تو با دستان پر مهرت، پناهم مي شوي آيا؟
پس از طي كردن فرسنگها راهي كه مي داني
كنار خستگيها، تكيه گاهم مي شوي آيا؟
شناكردن ميان خاك را بد من بلد هستم
تو اقيانوس موج آماج را هم مي شوي آيا؟
نگاه ناشيانه من به هستي داشتم عمري
تو تصحيح تمام اشتباهاتم مي شوي آيا ؟
ا گر بي روز و بي تقويم ماندم من
به و صل فصلهايت، سال و ماهم مي شوي آيا؟
براي دوستم داري گواهت بوده ام عمري
براي دوستت دارم گواهم مي شوي آيا؟
شب افسانه اي با تو طلوع تازه اي دارد
تو در صبح اساطيري پگا هم مي شوي آيا؟
صبور و ساده اي اما ،عميق و ژرف،عشق من
براي حرف نجوا، نعره چاهم مي شوي آيا؟
پس از صد سال ا گر بد ترجمه كردي نگاهم را
به پاس اشكهايم عذر خواهم مي شوي آيا؟
تو شيرين تر از آن هستي كه شادابيت كم گردد
و از خود تلخ مي پرسم تباهم مي شوي آيا؟!!!

masram
Sunday 19 June 2011, 07:36 PM
هر جا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی

وز هر طرفی رفتم، تو راهبرم بودی

با هر که سخن گفتم، پاسخ ز تو بشنیدم

بر هر که نظر کردم ، تو در نظرم بودی

در خنده ی من چو گل ، در کنج لبم خفتی

در گریه ی من چو اشک، در چشم ترم بودی

در صبحگاه عشرت ، همدوش تو میرفتم

در شامگاه غربت، بالین سرم بودی

آ واز چو می خواندم، سوز تو به سازم بود

پرواز چو میکردم، تو بال و پرم بودی

هرگز دل من بر تو، یار دگری نگزید

گر خواست که بگزیند ، یار دگرم بودی

masram
Sunday 19 June 2011, 07:37 PM
شب رحمت
سبدی دارم در دست
می روم سوی خدا
یا علی می گویم
می روم تا درگه نور و امید
تا به جایی که ملک ره نبرد
می روم سوی خدا
سوی حق
سوی اُمید
چون قرارم امشب است
می روم تا که به من تازه براتی بدهند
می روم تا در ِ رحم
می زنم در با اشک
و قسم می دهم او را از دل
به هم او
به محمّد
به علی
به فاطمه
به هر چهارده نور خدا
به قائم
و به نور ...
تا که مرا ره بدهد
به سوی نور
به چشمه غسل ذنوب
سبدم را به ملائک دادند
می برندش تا در ِ لطف خدا
حال ...
من منتظرم در ره عشق ...
و دعا می کنم امشب همه را
زیر لب ذکر خدا می گویم
تشنگی را ز دهان دور کنم من با اشک
به خدا بوی خدا می آید
آری ...
نور آمد
و ملائک سبدم آوردند
لبالب از رحم
سرریز از نور و کرم
و چه زیبا با نرگس فردوس پوشانیده شده
شکری می گویم به خدا
می نوشم آب حیات
با دل و جان آن مبارک سحر آمد
و ز گلدسته دل بانگ اذان می شنوم
نیست خدائی جز او ...
نیست خدائی جز او
آری
صبح شد
و سبکبال ز جا بر می خیزم به خدا

masram
Sunday 19 June 2011, 07:40 PM
بوی باران و بنفشه بیقرارت میکند
بزم بلبلها به بستان ها بهارت میکند

شادی شبنم به روی شاخه ها
شور شمشاد و شکوفه شادمانت میکند

در چمن سرو چمان سبز رنگ
سایه های مهربانی را نثارت میکند

چون برقصد برگ با آهنگ باد
نرم نرمک ناز نرگسها جوانت میکند

masram
Sunday 19 June 2011, 07:41 PM
تازه و زیباست آهنگ بهار
هیچ رنگی نیست چون رنگ بهار

در زمستان شاپرک افسرده بود
غنچه ها دلگیر و دل تنگ بهار

چشمه هم از خواب خوش بیدار شد
رودها جوشید با زنگ بهار

masram
Sunday 19 June 2011, 07:42 PM
رفتی و در این خانه دگر همهمه ای نیست
از شعر محبت، غزلی، زمزمه ای نیست

گویی که خزان آمده در باغ و سرایت
در خانه مهرت خبر از چلچله ای نیست

بی مهر رخت یاس در این باغچه پژمرد
بین تو و خورشید بجز فاصله ای نیست

تصنیف صدای تو پر از عشق و صفا بود
بعد تو، غزلهای مرا قافیه ای نیست

چو اهل بهشت گشتی و همسایه زهرا
از هجر غم انگیز تو دیگر گله ای نیست

masram
Sunday 19 June 2011, 07:43 PM
دلم از عشق و مستی بیقرار است
به دنبال تو هر دم رهسپار است
ولی هرگاه می گیرم سراغت
جوابم انتظار و انتظار است

masram
Sunday 19 June 2011, 07:44 PM
درشب قدر باب رحمت باز شد
گوییا هستی زنو آغاز شد

چون گسستی بندهای معصیت
مرغ دل آماده پرواز شد

همچو پروانه به گرد نور شمع
جان مومن غرق سوزو و ساز شد

باوصال آستان کوی دوست
با ملائک در سماء همراز شد

هر که دانست قدر این شبهای قدر
با علی و فاطمه دمساز شد

masram
Sunday 19 June 2011, 07:45 PM
چطور ،بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانیچطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن استنه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کردوادامه داد ... :
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برایزندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتربدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش درصحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .
مهم ایننیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزیو برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به خوبیپرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
کهچین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش ... ،‌ زلال باش .... ،
فرقی نمیکندکه گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در توست

masram
Sunday 19 June 2011, 07:47 PM
خدایا بزرگ و توانا تویی
رحیم و، رئوفی و یکتا تویی

پر از مهری و بخشش و مغفرت
که ما قطره هستیم و دریا تویی

گناهان ، پنهان نباشد زتو
چو داننده غیب و پیدا تویی

برای همه بی کسان،ای خدا
پناه و نگهبان و ماءوا تویی

دلم گیرد آرام با یاد تو
دلارام هر پیر و برنا تویی

masram
Sunday 19 June 2011, 07:48 PM
گوییا یادش درونم مرده است
او که احساسم به یغما برده است

شوق دیدارش ندارم من دگر
چون جفاها برسرم آورده است

او چو ماری می گزد هردم مرا
من همان کز نیش او آزرده است

بند نتواند زند این چینی بشکسته را
خود نمیداند چه با من کرده است

او چو خاری در بیابانهای خشک
من همان کز تیغ او پژمرده است

زشت گویی های او بی انتهاست
تلخ و سوزاننده و بی پرده است

دل نبندم بیش از این بر نارفیقان دغل
شیشه دل را شکسته ، خاطرم افسرده است

masram
Sunday 19 June 2011, 07:50 PM
<FONT color=#000000 size=2 face=Tahoma><SPAN>ای که می پرسی نشان عشق چيست ؛ عشق چيزی جز ظهور مهر نيست

masram
Sunday 19 June 2011, 07:52 PM
در کوچه پس کوچه های شهرغم گم شده بودم ناگهان به دنبال طنین صدای گرم و پرمهرت
به شهر تو رسیدم ،به شهر پر از عشق و صداقت.
تو معنای واقعی دوست داشتن را با صبوری به من آموختی. تو مرا به باور رساندی به باور
آن همه عشق و زیبایی.
ای مهربون عاشق تو خود زندگی هستی ،من عاشق تر از همیشه دیده در انتظارم. بی تو این
قلب عاشق من بی قراره ،ای هم نفس چقدر زیباست با تو نفس کشیدن.
ای نازنین ترین یار بین من و عشق تو فاصله ای نیست.عشق تو در خاطر من است من زنده ام
به یاد تو. ای مهربون عاشق همیشه با من بمان، همیشه با تو هستم چون سایه لحظه لحظه در
کنارتم. در خاطرت نگه دار عهدی که با تو بستم.
دوست داشتن را در چشمان عاشقم بخوان وجود تو و گرمای صدایت به من خسته زندگی
می بخشد.
می پرستمت تویی که وجود منی،میخوام تا ابد با تو باشم برام فرق نمیکنه کجا باشم فقط
با تو باشم. می خواهم دستهایم را در میان دستانت بگیری تا برای کبوترهای قلبمان آشیانه
محبت را بنا سازیم. هر بار که موسیقی دلنشین لبانت آواز عشق را سر داد،قناری قلبم
عاشق تر از همیشه شد.
می خواهم لحظه ای را که در کنارت بنشینم سر رو شانه هایت بگذارم از عشق تو از داشتن
تو اشک شوق ریزم. منتظر لحظه ای هستم که تو را در آغوش گیرم و با تمام وجودم عشقم و
قلبم را به تو هدیه کنم. دوستت دارم و می خواهم در کنار من بمانی.
می خواهم تو آفتابم باشی و من قول میدهم بارانت باشم. وقتی نیمه شب تنهاترم توهمچون
ماه می تابی بر چشمان ترم.
تویی مونس شبهای دلم ،یادگار روزهای شیرین من با تمام وجود دوستت دارم.

masram
Sunday 19 June 2011, 07:55 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:56 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:58 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 07:59 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:01 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:04 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:05 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:08 PM
طبیبم قصد جانم کرده است



یارب مددی طبیبم جفا کرده است


زخم این دل را کجا من ببرم


جامزهری مینوشم خفته ازدنیا سهمی نبرم

masram
Sunday 19 June 2011, 08:10 PM
قسم رفتنت دیگه پاره شده بند دلم خونه ی نو یار جدید مبارکت باشه گلم


چه بی خبر جشن تو شد نگفتی که منم بیام باشه ولی من از خدا خوشبختیتو فقط میخوام


باشه ولی من از خدا خوشبختیتو فقط میخوام


غم منو نخور دیگه قسمتهو بازیچه هاش اگه هنوز دوستم داری دیگه به فکر من نباش


تو دفتر خاطره هام هنوزم اسم تو تکه تور سفید رو شونه هات مبارکه مبارکه


تو دفتر خاطره هام هنوزم اسم تو تکه تور سفید رو شونه هات مبارکه مبارکه


میخوام تو رو دعا کنم سنگامو با تو وا کنم برای آخرین دفعه تو چشم تو نیگا کنم


دلم میخواد تو روزگار تو خوشی ها پر بزنی تو ناز و نعمت بمونی تا زیره غصه نشکنی


الهی دروازه ی عشق بروت همیشه باز باشه به خاک و سنگ دست بزنی الهی که طلا بشه


عاشقی کار تو نبود من عاشقت بودمو بس طفلی دل ساده ی من چقدر به پای تو نشست


روزی که رفتی یادته؟ چه بی صدا بی تو شکست سفر سلامت گلکم دست خدا سپردمت


تو دفتر خاطره هام هنوزم اسم تو تکه تور سفید رو شونه هات مبارکه مبارکه

masram
Sunday 19 June 2011, 08:12 PM
از بر عشق تو مستانه منم
سر بزن جان دل،جانانه منم

باده چون فروهر پیمانه منم
ساقی ار می شوی میخانه منم

بی تو با روی تو بیگانه منم (You can see links before reply)
با تو در عاشقی افسانه منم

هر زمان، جان دل، جانانه ز دل
وزپی‌ات، واله و دیوانه منم

شور من، شوق من، با من بنشین
روح من، جان من، در تن بنشین

بر گل روی تو، پژمرده شوم
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند (You can see links before reply)
با همه عاشقی، دل مرده شوم

تا تو در سینه شیدای منی
نغمه سرخوش و شادانه منم

مرغ جهان پر بکش بر بام دلم
لانه کن جان دل کاشانه منم

مطرب زخمه‌ای بر پرده بزن
وآتش تازه‌ای در خانه فکن

masram
Sunday 19 June 2011, 08:14 PM
از این شکسته تر دیگه چی میخوای؟

دلم بدجور شکست مثله غرورم
پر و بالم شکست وقتی تو رفتی (You can see links before reply)

نمی تونم بگم خیلی صبورم
نمی تونم بگم خیلی صبورم

از این شکسته تر دیگه چی میخوای؟
تک و تنها و بی صدا شکستم
یه عمره تنها نشستم پای دردام (You can see links before reply)
پر و بال تو رو اینجا نبستم

نمی دونی چه حسی داره وقتی
بسوزی و بسازی و بمیری
تک و تنها بشینی پای عشق اما
نباشی حقتو از دل بگیری
منو دیدی ولی کاری نکردی
نگفتی این شکستن درد داره
مهم نیست آخرش بد میشه یا خوب (You can see links before reply)
همیشه قصه یه نامرد داره(قصه یه نامرد داره)

آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
ساده رفتی و شکستی دلی رو که عمری به پات نشوندم
آره رفتی و شکستی ساده رفتی و شکستی
آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
ساده رفتی و شکستی منو که زندیگیمو پات سوزوندم

آره رفتی و شکستی آره رفتی و شکستی

از این شکسته تر دیگه چی میخوای؟
تک و تنها و بی صدا شکستم
یه عمره تنها نشستم پای دردام (You can see links before reply)
پر و بال تو رو اینجا نبستم

نمی دونی چه حسی داره وقتی
بسوزی و بسازی و بمیری
تک و تنها بشینی پای عشق اما
نباشی حقتو از دل بگیری
منو دیدی ولی کاری نکردی
نگفتی این شکستن درد داره
مهم نیست آخرش بد میشه یا خوب
همیشه قصه یه نامرد داره(قصه یه نامرد داره)

آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
ساده رفتی و شکستی دلی رو که عمری به پات نشوندم (You can see links before reply)
آره رفتی و شکستی ساده رفتی و شکستی
آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
ساده رفتی و شکستی منو که زندیگیمو پات سوزوندم

آره رفتی و شکستی آره رفتی و شکستی

masram
Sunday 19 June 2011, 08:14 PM
شعر هادی بقایی
به مرگ سخت من تماشا کن
به جسم بی روح من تمسخرکن
روح آشفته من ازغم پرمیکشد
سنگی بزن برخاطراتم فراموشم کن

masram
Sunday 19 June 2011, 08:16 PM
من همخونه تو ول کن با وجود من وداع کن
دارم از این خونه می رم تو فقط منو دعا کن
یا بمون منم بمونم یا بزار نیستی نباشم
لااقل اشکامو پاک کن زشته اینجوری جداشم
بعد رفتنم از اینجا زندگی از هم می پاشه
در و همسایه به طعنه میگن جاش خالی نباشه
راستی عکسم رو دیواره اونم از خودت جدا کن
اگه دل تنگ شدی روزی در و دیوارو نگاه کن
یادگاری ندارم که مبادا جا بزارم جلومو بگیربمونم
آخه من جایی ندارم کاش میشد فقط یه هفته
دیگه با من سر میکردی به قول خودت روزاتو
پیش من هدر میکردی مگه میشه وقتی نیستم
چشماشو رو هم بزاره واسه منخبر میارن
که فلانی بی قراره .........
یعنی الآن تو خیابون داره دنبالم میگرده
باز خیالاتی شدم من این خیابونا چه سرده
انگار جدی جدی بی تو یه فقیر کوچه گردم
با اینکه رفتم ولی باز بگی برگرد برمیگردم
به خدا قسم که بی تو یه فقیر کوچه گردم
گرچه مغرورم ولی تو بگی برگرد برمیگردم

masram
Sunday 19 June 2011, 08:17 PM
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

masram
Sunday 19 June 2011, 08:19 PM
You can see links before reply (You can see links before reply)

masram
Sunday 19 June 2011, 08:20 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:22 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:24 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:25 PM
یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم ، شاید بخواند از نگاه من ، که او را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند (وای)
به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست میدارم
ولی افسوس ، او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
صبا را دیدم و گفتم صبا ، دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم ، تو را من دوست میدارم
ولی ناگه ، ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشاند
من به خاکستر نشینی ، عادت دیرینه دارم
سینه مالا مال درد ، اما دلی بی کینه دارم
پاکبازم من ولی ، در آرزوی عشق بازی
مثل هر جنبنده ای ، من هم دلی در سینه دارنم
در کدامین مکتب و مذهب ، جرم است پاکبازی
کار هر کس نیست مکتب داری این پاکبازان
هدیه از سلطان عشق ، بر هر دو پایم پینه دارم
من عاشق ، عاشق شدنم

masram
Sunday 19 June 2011, 08:27 PM
منو باش که فکر میکردم تو به عشق من اسیری
فکر میکردم که نباشم ساده از دوریم می میری
منو باش که فکر میکردم تو تا آخرش با هامی
فکر میکردم تا همیشه تو رفیق گریه هامی
منو باش که با خیالت هر نفس ، نفس کشیدم
منو باش که باز تو شعرام اسمتو دارم میارم
منو باش که توی چشمات عکس چشمامو می دیدم
فکر میکردم توی شهر ما فقط تویی که پاکی و دلت مثل فرشته هاست
اما منو باش چی فکر میکردم

masram
Sunday 19 June 2011, 08:29 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:31 PM
آرزو (You can see links before reply)

كاش بر ساحل رودي خاموش
عطر مرموز گياهي بودم
چو بر آنجا گذرت مي افتاد
به سراپاي تو لب مي سودم


كاش چون ناي شبان مي خواندم
به نواي دل ديوانه تو
خفته بر هودج مواج نسيم
مي گذشتم ز در خانه تو


كاش چون پرتو خورشيد بهار
سحر از پنجره مي تابيدم
از پس پرده لرزان حرير
رنگ چشمان تو را مي ديدم


كاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابي بودم
كاش در نيمه شبي دردآلود
سستي و مستي خوابي بودم


كاش چون آينه روشني مي شد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم مي لغزيد
گرمي دست نوازنده تو


كاش چون برگ خزان رقص مرا
نيمه شب ماه تماشا مي كرد
در دل باغچه خانه تو
شور من... ولوله برپا مي كرد


كاش چون ياد دل انگيز زني
مي خزيدم به دلت پر تشويش
ناگهان چشم تو را مي ديدم
خيره بر جلوه زيبايي خويش


كاش در بستر تنهايي تو
پيكرم شمع گنه مي افروخت
ريشه زهد تو و حسرت من
زين گنهكاري شيرين مي سوخت


كاش از شاخه سرسبز حيات
گل اندوه مرا مي چيدي
كاش در شعر من اي مايه عمر
شعله راز مزا مي ديدي

masram
Sunday 19 June 2011, 08:32 PM
کاری به کار عشق ندارم (You can see links before reply)

نه !

کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته میگذارم ....
تا روزگار بو نبرد ....
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم!

masram
Sunday 19 June 2011, 08:34 PM
سایه ها (You can see links before reply)

در سکوت دلنشین نیمه شب
می گذشتیم از میان کوچه ها
راز گویان هر دو غمگین هر دو شاد هر دو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من می داد گرم
شعله ور از سوز خواهش ها تنش
لرزشی بر جان من می ریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش
در نگاهش با همه پرهیز و شرم
برق می زد آرزویی دلنشین
در دل من با همه افسردگی
موج میزد اشتیاقی آتشین
زیر نور ماه دور از چشم غیر
چشم ها بر یکدگر می دوختیم
هر نفس صد راز می گفتیم و باز
در تب نا گفته ها می سوختیم
نسترن ها از سر دیوار ها
سر کشیدند از صدای پای ما
ماه می پائیدمان از روی بام
عشق می جوشید در رگهای ما
سایه هامان مهربان تر بی دریغ
یکدگر را تنگ در بر داشتند
تا میان کوچه ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتند
باز هنگام جدایی در رسید
سینه ها لرزان شد و دل ها شکست
خنده ها در لرزش لب ها گریخت
اشک ها بر روی رویا ها نشست
چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
تشنه، تنها، خسته جان، آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی می خواستم دلخواه خویش

masram
Sunday 19 June 2011, 08:36 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:40 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:41 PM
ديريست غريبه اي مرا مي پايد

عاشق شده بر دو چشم مستم شايد
ديروز دلم حقيقتي را فهميد
ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش ايد


یه روز بهم گفت: "میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام


بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام

یه روز دیگه بهم گفت: "میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام
بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام

یه روز دیگه گفت: "میخوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه

بعد كه همه چیز رو براه شد تو هم بیا. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام

بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام

یه روز تو نامه اش نوشت: "من اینجا یه دوست پیدا كردم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنها بودم

براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: "آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام

یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:

"من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنها موندم

براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: "آره میدونم. فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی كه بیشتر خوشحالم می كنه

اینه كه نمی دونه من هنوز خیلی تنهام.!!!
"قلمم

رفیقم

دیگر ننویس!

من خسته ام از جاهلانه گفتن

قلمم از تو هم خواهم گذشت

که لیاقت من تنهایی است"

به یاد همان قسم

" وقسم به قلم

و آنچه می نویسد."

بنویسی :
قسم به قلم

که شرمنده ی تو هستم

ای قلم

یک جای میرسد که ادم دست به خود کشی میزند نه اینکه یه تیغ بردارد رگش را بزند!
نه
قید احساسش را میزند
.......................................
تک درختم سوخت بگزار جنگل بسوزد
.......................
دیدن لبخند انهای که رنج میکشن از اشکهایشان دردناک تر است
...........
نمیدونم الان باید از خودم خوشم بیاد یا نه دچار خلا عاطفی شدم
......
ساکت که بمانی میرودبه حساب جواب نداشتنت
عمرا بفهمند داری جان میکنی تا احترامشان را نگه داری
....
خط زدن بر من پایان من نیست اغاز بی لیاقتی توست

masram
Sunday 19 June 2011, 08:42 PM
You can see links before reply l33y2JY_axVNDcS0Vj2pg&t=1

masram
Sunday 19 June 2011, 08:43 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:44 PM
کاش مي دانستيم:!!!!!!


زندگي با همه وسعت خويش، محفل ساکت غم خوردن نيست،


حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نيست،


زندگي خوردن و خوابيدن نيست،


اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست،


زندگي جنبش و جاري شدن است،


زندگي کوشش و راهي شدن است،


از تماشاگه آغاز حيات،


تا به جايي که خدا مي داند.

masram
Sunday 19 June 2011, 08:45 PM
You can see links before reply(6).jpg

masram
Sunday 19 June 2011, 08:46 PM
شق بيداد من

باختن يعني لحظه عشق


جان سرزمين يعني يعني


زندگي پاک عشق ليلي و


قمار من مجنون


در عشق يعني ... شدن


ساختن عشق


دل يعني


كلبه وامق و


يعني عذرا


عشق شدن


من عشق


فرداي يعني


كودك مسجد


يعني الاقصي


عشق من




عشق آميختن افروختن


يعني به هم عشق سوختن


چشمهاي يكجا يعني كردن


پر ز و غم دردهاي گريه


خون/ درد بيشمار


عشق من


يعني الاسرار


كلبه مخزن


اسرار يعني

masram
Sunday 19 June 2011, 08:48 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:50 PM
You can see links before reply

You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 08:52 PM
تلفن زنگ میزنه

انگار توی سرم میخ فرو میکنن
بدون اینکه به شماره نگاه کنم سیم تلفن رو از پریز میکشم
خسته و بی حوصله ام




حوله ام رو بر میدارم و میرم توی حمام
نفسم تلخه



صورتم رو به سمت دوش میگیرم و چشمام رو میبندم
به عذاب های گذشته که فکر میکنم میبینم که الان توی بهشتم.
خدایا.... نباید ناشکری کنم
شیر اب رو تا اخر باز میکنم . کف حمام میشینم و زانو هام رو توی بغلم میگیرم.
کاش زمان می ایستاد. همین جا... همین لحظه...
از حمام بیرون میام
هنوز خسته و بی حوصله ام
پاور کامپیوتر رو میزنم و میرم توی اشپزخونه
یک فنجان چای داغ برای خودم میریزم. چای با طعم دارچین ، و نبات زعفرانی....
با فنجان چای برمیگردم و پشت میز میشینم.
فایل مقاله ای رو که دارم ترجمه میکنم باز میکنم و به مانیتور خیره میشم.
کلمه ها رو جدا جدا میبینم، نه به صورت جمله. خدایا.....
فکر میکنم اگه با قلم و کاغذ بنویسم بهتر میتونم تمرکز کنم.
لای انبوهی از کاغذ و جزوه و کلاسور و ... پرینت مقاله رو پیدا میکنم و از پشت میز بلند میشم.
دلم خیلی خیلی گرفته


سعی میکنم روی متن تمرکز کنم.چند لحظه چشمام رو میبندم و ....
نه.... بی فایده است.
خسته و بیقرار و بی حوصله ام.
دلم یه کم ارامش میخواد
دلم تنگ نگاهی است که با چشمم هماهنگ است.....
دوست دارم نماز بخونم. نگاهم به لاک ناخن هام می افته.... حوصله پاک کردنشون رو ندارم.
خودمو میندازم روی تخت. دستامو تو بغل میگیرم و زانو هام رو جمع میکنم توی شکمم
این بغض لعنتی امونم رو بریده
داره خفه ام میکنه
سرم رو گردنم زیادی میکنه ...
دلم میخواد چنان بکوبمش به دیوار که متلاشی شه و تموم شه این فکر های کوفتی ...
از روی تخت بلند میشم
چقدر بی قرارم...
.
.
.
آروم اشک می ریزم... انقدر زیاد تا تموم بشه.
....





چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییت.

masram
Sunday 19 June 2011, 08:54 PM
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی
پای هر خداحافظی یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.


خورخه لوییس بورخس

masram
Sunday 19 June 2011, 08:55 PM
چهار افسانه در بارة پرومته وجود دارد:
افسانه اول : پرومته چون رازِ خدایان را برای انسان‮ها فاش نمود، خدایان او را بر صخره‮ بستند و عقاب‮هایی را مامور کردند تا جگرش را بخورند، و این جگر همواره نو می‮گردید.
افسانه دوم : پرومته، امیخته با درد پدید آمده از منقار عقاب ها، انچنان به سختی خود را صخره فشرد که سرانجام با آن یکی شد.
افسانه سوم : خیانت پرومته در طی هزاران سال فراموش شد: خدایان و عقاب‮ها و خودش فراموش کردند.
افسانه چهارم : همه‮ از آن شکنجة بی‮معنا خسته شدند. خدایان... عقاب‮ها ... زخم با خستگی جوش خورد.
ماند توده توضیح ناپذیرِ صخره. افسانه کوشید توضیح‮ناپذیر را توضیح بدهد. از آن‮جاکه افسانه از زیرِ لایه‮ای از حقیقت می‮آمد، می‮بایست به نوبه خود به توضیح‮ناپذیر بینجامد.

masram
Sunday 19 June 2011, 08:56 PM
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است.
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است.
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
-قیصر امین پور-

masram
Sunday 19 June 2011, 08:57 PM
بگذار کسی نداند که چه گونه من از روزی که تخته های کف این کلبة
چوبین ساحلی رفت و آمد کفش های سنگینم را بر خود احساس
کرد و سایة دراز وسردم بر ماسه های مرطوب این ساحل متروک
کشیده شد، تا روزی که دیگرآفتاب به چشم هایم نتابد، با شتابی
امیدوار کفن خود را دوخته ام، گور خود را کنده ام . .

اگر چه نسیم وار از سر عمر خود گذشته ام و بر همه چیز ایستاده ام و در
همه چیز تأمل کرده ام رسوخ کرده ام.

اگر چه همه چیز را به دنبال خود کشیده ام: همة حوادث را، ماجراها را،
عشق ها و رنج ها را به دنبال خود کشیده ام و زیر این پردة زیتونی
رنگ که پیشانی آفتابسوختة من است پنهان کرده ام،

اما من هیچ کدام اینها را نخواهم گفت.
لام تا کام حرفی نخواهم زد.
می گذارم هنوز چون نسیمی سبک از سر بازماندة عمرم بگذرم و بر همه
چیز بایستم و در همه چیز تأمل کنم، رسوخ کنم. همه چیز را دنبال
خود بکشم و زیر پردة زیتونی رنگ پنهان کنم: همة حوادث و
ماجراها را، عشق ها را و رنج ها را مثل رازی مثل سری پشت این
پردة ضخیم به چاهی بی انتها بریزم، نابود شان کنم و از آن همه لام تا
کام با کسی حرف نزنم . . .

masram
Sunday 19 June 2011, 09:01 PM
بی یار در کنار،
رود از جریان باز خواهد ایستاد،
اگر تنها محکوم به پیوستن به جویبار باشد،
دریا هرگز لب به خنده نمیگشاید،
اگر ابرها نباشند تا بر اشکهایش بوسه زنند،
...
بییار در کنار
دنیا جای زیبایی برای ماندن نیست.

masram
Sunday 19 June 2011, 09:02 PM
راهی شب شده ام
خسته و دلزده ام
راه بس تاریک است و در این تاریکی رشته ی افکار من درگیر است
آه، صدایی آمد
زوزه ی گرگی بود و چه آرام و قشنگ
درد دل را میگفت ناله اش حساس بود
از صدای گرگ بر فراز آن کوه بلند من به خود لرزیدم
نه به این خاطر که صدا از گرگی بود
و نه تاریکی شب و نه آن کوه بلند، دره ی تنگ
بلکه آن صدا خاطره اش آشنا بود
نمیدانم کجا؟
آه نه، صبر کن!
آن صدا، بله آن سد بلا
همهه ی شهرم بود
بله آن قول وفا، جور و جفا در دیار من بود
آن صدا، صدای گرگ نبود صدای مرد نبود
چون در شهر من دیگر مرد نبود
که پر از نامردی در دلش خفته شدست اکنون شب شده است
گرگ ها جمع شده اند
چه کسی را بدرند
نگاهی به خودم انداختم
همچنان اینجایم!!

masram
Sunday 19 June 2011, 09:03 PM
روزی از روزها و شبی از شبها٬خواهم افتاد و خواهم مرد.

اما میخواهم هر چه بیشتر بروم!
تا هر چه دورتر بروم ٬تا هر چه دورتر بیفتم ٬تا هر چه دیرتر بیفتم٬
هر چه دیرتر و دورتر بمیرم.
می خواهم حتی یک گام یک لحظه
٬بیش از آنکه می توانستم بروم و بمانم٬افتاده باشم
و جان داده باشم همین!

masram
Sunday 19 June 2011, 09:04 PM
...از ان شب با خودم فکر میکردم چه عظمتی دارد زندگی انسانی که تمام عمرش را در


مقابل چشمانی این چنین زیبا و با صداقت بگذارد. حالا دیگر برای من هم کسی روی


کره ی زمین وجود داشت که هر ضربان قلبم و هر نفسم پاسخگوی صدا و نگاهش بود.


حالا دیگر میدانستم چگونه تشعشع صلح و ارامش از میان طوفان میسر است.به نظرم


میرسید که پرده ای نازک و تیره رنگ از جلو چشمانم برداشته شده و جهان در مقابلم در


انوار خدایی خود جلوه گری میکرد. جلوه از ان نوع که فقط کودکان در رویا هایی از بهشت


متصور میشوند.

masram
Sunday 19 June 2011, 09:05 PM
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من،

من خودم هستم و یک حس غریب......



که به صد عشق و هوس می ارزد.

masram
Sunday 19 June 2011, 09:06 PM
غمگینم...
.
.
.
.
خیلی غمگین.





انکه از همه خسته تر است...



روح من درد میکشد اما وجدانم آرام است،
چرا که حقیقت تلخ را به دروغ های شیرین ترجیح میدهم.
من سرشار از رنج حقایقم.... و روح من آرام خواهد مرد.

masram
Sunday 19 June 2011, 09:07 PM
عصر یک جمعه دلگیر
دلم گفت بگویم، بنویسم.
که چرا عشق به انسان نرسیدست
چرا اب به انسان نرسیدست
و هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست....؟
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید،
بنویسد که هنوزم که هنوز است،
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست
و چرا **** احزان به گلستان نرسیدست...

masram
Sunday 19 June 2011, 09:10 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 09:11 PM
ديشب وقتي چشمهام رو روي هم گذاشتم تصوير تو


در ذهنم نقش بست اما تار


بود....


درست نميديدم...


ديشب دلم برات تنگ شده بود... دلم هميشه برات تنگه...


از اولشم تنگ بود حتي وقتي كه كنارم بودي و دستات تو دستم بود....


هميشه ازم دور بودي.... هميشه....


ديشب گوشه چشمام به يادت تر شد....


ديشب دلم يه سوزش عجيبي داشت...


ديشب دلم هوات كرده بود....


ديشب...


اما تو نبودي.... تو كنارم نبودي...


حتي توي خيالم هم درست نمي ديدمت..


ديشب شب بدي بود...

masram
Sunday 19 June 2011, 09:13 PM
عشق يعني مستي و ديوانگي

عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشک حسرت ريختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هرچه بيني عکس يار

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

عشق يعني سوز ني ، آه شبان

masram
Sunday 19 June 2011, 09:16 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 19 June 2011, 09:18 PM
مانده ام تنها خسته و غمگین
درون غم ها سر گردان و حیران
یاد تو امشب یه جوری آزارم می ده
مثل اون روزا که شکستی دلمو به خاطر کس دیگه
یادته عشق رو تو نگاه هم می دیدیم
شرم رو کنار می گذاشتیم و محو یکدیگه می شدیم
حالا دیگه حرفام برات مسخره شده
حالا اشکهام برات بیهوده شده
شکستن دلم برات خیلی عادی بود
غم تو چشام همش برات تکراری بود
آره،آره حتما شاید حق با تو باشه
یا شاید وفا کردن گناه باشه؟

Hapo
Monday 20 June 2011, 03:32 PM
با چرخش روزگار هم درگیرم

انگار گره خورده به تو تقدیرم

من شاعر حرف های این دل هستم

یادت نرود!بدون تو می میرم.

Hapo
Monday 20 June 2011, 03:33 PM
گاهی که دلم…

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد…

چشمهایم را فراموش می کنم…

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند…

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس…

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست…

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد…

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند…

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست…

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد…

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد…

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد…

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است…

morteza3164
Wednesday 22 June 2011, 12:59 AM
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما


You can see links before reply

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما// آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده// بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت// به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد //مگر زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته​ای// بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم //گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می​کند دلدار را آگه کنید// زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند// خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری// کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو //کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست// بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی //تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می​کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو //روزی ما باد لعل شکرافشان شما

Brilliant
Wednesday 22 June 2011, 10:23 AM
اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي به روي چشم من گسترده خويش
شادي ام بخشيده از اندوه بيش
اي مرا با شور شعر آميخته
اين همه آتش به شعرم ريخته
همچو باراني كه شويد جسم خاك
هستي ا م زآلودگيها كرده پاك
اي تپشهاي تن سوزان من
آتشي در مزرع مژگان من
عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا سرم ايثار شد
آه اي روشن طلوع بي غروب
آفتاب سرزمين هاي جنوب
آه آه اي از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر ، سيراب تر
عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا سرم ايثار شد
اين مرا با شور شعر آميخته
اين همه آتش به شعرم ريخته
آه اي بيگانه با پيراهنم
آشناي سبزه زاران تنم
با توام ديگر ز درديم بيم نيست
هست اگر جز درد خوشبختيم نيست..

Hapo
Thursday 23 June 2011, 11:10 AM
نمیدانم،نمیخواهم بدانم عشق یعنی چه؟

نمیفهمم که در مفهوم خلقت عاشقی معنای چی دارد

به من گفتند،

عشق یعنی انتظاربی ثمر

عشق یعنی بلبلی بی بال و پر

عشق یعنی داشتن سرنوشتی شورشور

عشق یعنی سرزمینی دور دور

حس عاشق رابه معشوق میشناسم،

حس عاقل را به معقول مینویسم

ولی افسوس!می دانم که در عاشق دگرصبری نمی ماند،دگرعقلی نمی ماند،دگرفهمی نمی ماند.

عشق آوندهای ساقه ی برگ است،

عشق زیبایی جدا از عالم درک است.

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:03 PM
يک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت

چهار فصل من بهاران بود ، حيف / باد پائيزي بهارم را گرفت

اعتباري داشتم در پيش عشق / با نگاهي ، اعتبارم را گرفت

عشق يا چيزي شبيه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:05 PM
چشمي به هم زديم و دنيا گذشت / دنبال هم ، امروز و فردا گذشت

دل ميگه باز فردا را از نو بساز / اي دل غافل ديگه از ما گذشت . . .
*

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:05 PM
راز دل با يار محرم هم نبايد باز گفت / روزي آن محرم اگر بيگانه شد تکليف چيست ؟

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:06 PM
خوشا آنان که در بازار گيتي خريدار وفا بودند و هستند

خوشا آنان که در راه رفاقت رفيق با وفا بودند و هستند . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:06 PM
اگر باغ نگاهم پر ز خار است ، گلم تاراج دست روزگار است

به چشمانت قسم ، با بودن تو ، زمستاني ترين روزم بهار است . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:07 PM
عیب کار از جعبه تقسیم نیست ، سیم سیار دل ما سیم نیست

این هزاران طول موجش را بگير، دیش احساسات ما تنظیم نیست . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:07 PM
گر نيايي تا قيامت انتظارت مي کشم. منت عشق از نگاه پر شرابت مي کشم.
ناز چندين ساله ي چشم خمارت مي کشم. تا نفس باقيست اينجا انتظارت مي کشم

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:08 PM
اگه عشقم حقیره ! اگه جسمم کویره ! اگه همیشه تنهام ! اگه خالیه دستام ! برای تو عاشق ترین عاشق دنیام

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:09 PM
دل تمنا میکند تا من بسازم خانه ای / عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای !؟

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:09 PM
*
آن شب که شد زندگی ما آغاز ، آغاز شد افسانه این سوز و گداز

دادند به ما دلی و گفتند بسوز ، دیدند که سوختیم گفتند بساز . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:10 PM
تو رفتی و من شدم لحظه شمارت / دو قطره اشک مانده یادگارت

اگر برگشتی و من را ندیدی / بدان که مرده ام از انتظارت . . .
*

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:10 PM
میروم دیگر شما یادم کنید / من که رفتم این غزل ها را شما دفتر کنید

میروم تا دل نبندم دل به خوبی هایتان / باز هم دل بستم و زخمی شدم ، باور کنید . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:11 PM
سلام ای بی وفای بی مرووت / سلام ای ساز گیتار محبت

سلام کردم نگی تو بی وفائی / وگرنه ما که عاشقیم بی مرووت !!!

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:12 PM
من و تو از تبار بی کسانیم / در این غوغا چه کس را کس بدانیم

کسی نشنید فریاد کمک را / کمک کن تا برای هم بمانیم . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:12 PM
من شکستم تا تو را عاشق کنم / بعد من باران فقط آب است و بس

هر که بعد از من سراغت را گرفت / زشت يا زيبا فقط خواب است و بس . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:12 PM
من که گفتم اين بهار افسردني است / من که گفتم اين پرستو مردني است

من که گفتم اي دل بي بند و بار / عشق يعني رنج ، يعني انتظار

آه عجب کاري به دستم داد دل / هم شکست و هم شکستم داد دل . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:12 PM
عزيز دلم جدائي مکن / جهان کوچکيست ، بي وفائي مکن

ببخش عاشقت را و منت گذار / من که گريه کردم ، عاشق آزاري مکن . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:13 PM
دل من دیگه خطا نکن/ با غریبه ها وفا نکن / زندگی رو باختی دل من/ مردمو شناختی دل من/ تا به کی سروپا حقیقتی/ تا به کی خراب محبتی / همنشین این واون شدی/ خسته وپریشون خون شدی/ دشت بخت تو کویر شده / مرغ آرزوت اسیر شده / رو به روت سراب/ پشت سر خراب / ساکت و صبوری دل من/ خیلی ازمن دوری دل من/
*

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:13 PM
دیابت لباتم ، خراب اون چشاتم ، عاشق اون صداتم ، بادبون كشتیاتم ، دیوونه نگاتم ، روانیه اداتم ، دیگه بگو چی میخوای ، بخوای نخوای فداتم
*

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:14 PM
تو دریایی و من موجی اسیرم ، كه میخواهم در آغوشت بمیرم . بیا دریای من آغوش بركش ، نمیخواهم جدا از تو بمیرم

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:14 PM
اگر باگريه دريايى بسازم
اگر باخنده رويايى‎ ‎بسازم
اگرخنده شوددرمن‎ ‎فراموش
اگر گريه شودبامن‎ ‎هم اغوش
توراهرگزنخواهم‎ ‎كردفراموش
*

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:14 PM
گر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:15 PM
در این بازار نا مردی به دنبال چه می گردی نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی برو بگذر از این بازار از این مستی وطنازی اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:16 PM
اشک من بارون غربت / تو دلم غبار حسرت

من برات سوغاتی دارم / یه سبد گل محبت

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:16 PM
گر قضای روزگار تکه کند قلب مرا مینویسم روی هر تکه از آن نام تو را . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:16 PM
با دل عاشق بد نکن ای آدم نامهربون / سنگدل و بی وفا نشو ، یه دل داری اینم نشون . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:16 PM
*
آنجا که توئی ، رهگذری نیست مرا / جز دوری تو غم دیگری نیست مرا

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:17 PM
ای اشک ، آهسته بریز که غم زیاد است / ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:17 PM
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه کردیم ، کسی یار کسی نیست . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:17 PM
لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:17 PM
در آسمان دل من پرنده پر نمیزنه / تو **** غم زده ام محبت سر نمیزنه . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:18 PM
باز هم ثانیه ها اسم تو را جار زدند و دقایق امشب به تو تکرار زدند

سکوتی که در این عقربه ها میچرخید ، نکند در دل تو اسم مرا دار زدند

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:18 PM
*
يک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت

چهار فصل من بهاران بود ، حيف / باد پائيزي بهارم را گرفت

اعتباري داشتم در پيش عشق / با نگاهي ، اعتبارم را گرفت

عشق يا چيزي شبيه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:18 PM
چشمي به هم زديم و دنيا گذشت / دنبال هم ، امروز و فردا گذشت

دل ميگه باز فردا را از نو بساز / اي دل غافل ديگه از ما گذشت . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:19 PM
خوشا آنان که در بازار گيتي خريدار وفا بودند و هستند

خوشا آنان که در راه رفاقت رفيق با وفا بودند و هستند . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:19 PM
اگر باغ نگاهم پر ز خار است ، گلم تاراج دست روزگار است

به چشمانت قسم ، با بودن تو ، زمستاني ترين روزم بهار است . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:19 PM
من چه ميدانستم دل هر کس ، دل نيست

قلب ها ز آهن و سنگ ، قلب ها بيخبر از عاطفه اند.... من چه ميدانستم . . .

mohaddese
Thursday 23 June 2011, 02:20 PM
شب گریه های زار امانم نمی دهد

نفرین روزگار امانم نمی دهد



گفتم ز سوز دل بنویسم برای تو

چشمان اشکبار امانم نمی دهد



یکدم به چشم خسته من خواب ره نیافت

سودای انتظار امانم نمی دهد



هر صبح و شام زخم زبانها و طعنه ی

پنهان و آشکار امانم نمی دهد



دلتنگ پرسه های غروب خزان شدم

افسوس... این بهار امانم نمی دهد



صد بار توبه کردم و صد ره شکستمش

چون نفس نا بکار امانم نمی دهد



گفتم ز یاد می برمش بعد از این ، ولی

این قلب بی قرار امانم نمی دهد

masram
Thursday 23 June 2011, 02:28 PM
شبى گفتم كه مشكين شد دماغ جان من گفتا

مگر انديشهء گيسوى مشك افشان من كردى


فراغت دادى از غم‌هاى دهرم اى غم جانان

سرت نازم كه تعمير دل ويران من كردى

masram
Thursday 23 June 2011, 02:29 PM
ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدايي
چه كنم كه هست اينها گل باغ آشنايي

masram
Thursday 23 June 2011, 02:30 PM
بگذار تا عشق
چشمان ترا به عرياني خويش بگشايد
هر چند
آنجا جز رنج و پريشاني نباشد
اما
هرگز كوري را بخاطر آرامش تحمل نكن .

masram
Thursday 23 June 2011, 02:31 PM
چشم من از گریستن تیره شدی اگر مرا
گاه و به‌گاه نیستی سرمه ز خاک پای تو

گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو

masram
Thursday 23 June 2011, 02:33 PM
نازم به ناز آنكه ننازد به ناز خويش
ما را به ناز نازفروشان نياز نيست .

masram
Thursday 23 June 2011, 02:34 PM
يار زيبا گر هزارت وحشت از وى در دلست

بامدادان روى او ديدن صباح مقبلست


آن كه در چاه زنخدانش دل بيچارگان

چون ملك محبوس در زندان چاه بابلست

masram
Thursday 23 June 2011, 02:35 PM
فراز و شيب بيابان عشق دام بلاست
كجاست شيردلي كز بلا نپرهيزد ؟

masram
Thursday 23 June 2011, 02:38 PM
فرياد همي كند كه باري

امروز زمانه نوبت ماست

تا نقش خيال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

masram
Thursday 23 June 2011, 02:40 PM
شراب لعل كش و روى مه جبينان بين

خلاف مرهب آنان جمال اينان بين


به زير دلق ملمع كمندها دارند

درازدستى اين كوته آستينان بين

masram
Thursday 23 June 2011, 02:42 PM
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد

masram
Thursday 23 June 2011, 02:43 PM
طالبان عشق را دیوانه می‌گویند خلق





و آنكه در وی نیست عشقی، من نگویم: عاقلست

masram
Thursday 23 June 2011, 02:45 PM
پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیدست بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

masram
Thursday 23 June 2011, 02:47 PM
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

masram
Thursday 23 June 2011, 02:49 PM
ناگهان در كوچه ديدم بي وفاي خويش را
باز گم كردم ز شادي دست و پاي خويش را

masram
Thursday 23 June 2011, 02:50 PM
ظالم مرا به دست رشك و غم مده

اينست از مروت تو التماس ما!!!


كفران نعمتش سبب قطع وصل شد

زينش بتر سزاست دل ناسپاس ما

masram
Thursday 23 June 2011, 02:52 PM
نامم ز کارخانه ی عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم

masram
Thursday 23 June 2011, 02:53 PM
وه كه گر من بازبينم روى يار خويش را

تا قيامت شكر گويم كردگار خويش را


يار بارافتاده را در كاروان بگذاشتند

بي‌وفا ياران كه بربستند بار خويش را

RaziYeH
Thursday 23 June 2011, 05:15 PM
ما را خدا بهر چه آورد؟ بهر شور شر

دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانه تر

ای عشق شوخ بوالعجب ‌‌٬بر جان مست بیخبر

ما را کجا باشد امان ؟کزدست این عشق آسمان

مانده است اندرخر کمان چون عاشقان زیر و زبر

ای عشق خونم خورده ای صبر و قرارم برده ای

از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر

در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم؟

گر در دم غلطان شوم اندر عدم داری نظر

ما را که پیدا کرده ای نی از عدم آورده ای؟

ای هر عدم صندوق تو ای در عدم بگشاده در

هستی خوش وسرمست تو بر حکم تو بنهاده سر

کاشانه را ویرانه کن فرزانه دیوانه کن

و آن باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بی خطر

ای عشق چست معتمد مستی سلامت می کند

بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر

چون دست او بشکسته ای چون خواب او بربسته ای

بشکن خمار مست را بر کوی مستان بر گذر

(غزل ۱۷۳ از گزیده غزلیات حضرت شمس)

Hapo
Thursday 23 June 2011, 05:26 PM
مدتی است که زندگی ام چون لاک پشتی واژگون است

انگار منتظر دخترکی لجباز و بازیگوش با موهایی خرگوشی است



تا با نفسش برای رقص فرفره ها



او را هم به حرکت درآورد



شقایق های وحشی در سرزمین خوش آب و هوای دلم می رویند



دلم برای لمس ابرها تنگ می شود



دستانم بوی ستاره می دهند



و لب هایم بی اختیار با ماه مشاعره می کنند



همه چیز خوب است



فقط نمی دانم چرا کسی سراغی از فرفره ها نمی گیرد



تا کی باید واژگون زندگی کنم؟



خدایا ! فوت کن



منتظرم

Hapo
Thursday 23 June 2011, 05:27 PM
خدایا !
دگر در توانم نیست
تا کی این راز یخ زده را
در قلب بی روحم تحمل کنم ؟
تابستان است اما
احساس سرما میکنم
حس میکنم اشکهایم نیز یخ زده اند
آن ها نیز خود را برای خداحافظی آماده میکنند
خداحافظی از دنیایی که آدمک هایش فقط برای به تمسخر گرفتن دیگران نفس میکشند
نفس های یخ زده ای که
از دست صاحبشان کلافه اند .....
خدایا خسته ام از این دنیا با تمام آدم های مسخره اش .....

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:50 PM
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی "دوستت دارم"
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست،نازنین!
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست،نازنین!
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها
مستقر.
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست،نازنین!
و تبسم را بر لب جراحی می کنند
و ترانه را
بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن ویاس
روزگار غریبی ست نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:50 PM
اگر ماه بودم به هرجا که بودم


سراغ تورا از خدا می گرفتم


وگر سنگ بودم به هرجا که بودی


سر رهگذار تو جا می گرفتم


اگر ماه بودی به صد ناز شاید


شبی بر لب بام من می نشستی


وگر سنگ بودی به هرجا که بودم


مرا می شکستی مرا میشکستی

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:51 PM
زان یـــار دلنـــوازم شـکـریـســـت بــا شکــایـت


گـر نـکتــه دان عشقی بشنــو تـو ایـن حکـایـت


بــی مــزد بود و منـت هـــر خـدمتـی که کـردم


یـــا رب مبـــاد کـس را مخــدوم بی عـنــایت


رنــدان تشنـه لب را آبـی نمـی‌دهــد کــس


گــویی ولی شنــاسـان رفـتـنــد از ایــن ولایــت


در زلف چـون کمنــدش ای دل مـپـیــچ کـان جـا


سـرهـا بـریــده بیـنـی بی جــرم و بی جنــایـت


چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی


جــانـا روا نبــاشــد خــون ریـــز را حمــایت


در ایـن شـب سیــاهـم گـم گـشـت راه مقصود


از گـوشــه‌ای بــرون آی ای کــوکـب هــدایــت


از هــر طــرف کــه رفتــم جــز وحشتـم نیفزود


زنــهار از ایــن بیــابـان ویـن راه بی‌نهــایـت


ای آفتــاب خــوبــان می‌جــوشـــد انــدرونــم


یـک ســاعتــم بــگنـجـــان در ســایه عنــایـت


این راه را نهـــایت صــورت کجــا تـــوان بسـت


کـش صد هــزار منزل بیــش است در بــدایت


هــر چنــد بـــردی آبـــم روی از درت نـتــابــم


جــور از حبـیـب خوشتــر کــز مــدعی رعایـت


عشقت رسد به فریـاد ار خود به سان حـافظ
قــرآن ز بــر بـخـوانـی در چــارده روایــت

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:51 PM
یكی بود یكی نبود



زیر گنبد كبود



لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.



زار و زار گریه می كردن پریا



مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.



گیس شون قد كمون رنگ شبق



از كمون بلن ترك



از شبق مشكی ترك.



روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر



پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.



از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد



از عقب از توی برج شبگیر می اومد...



« پریا! گشنه تونه؟



پریا! تشنه تونه؟



پریا! خسته شدین؟



مرغ پر شسه شدین؟



چیه این های های تون



گریه تون وای وای تون؟ »



پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا



مث ابرای باهار گریه می كردن پریا








« - پریای نازنین



چه تونه زار می زنین؟



توی این صحرای دور



توی این تنگ غروب



نمی گین برف میاد؟



نمی گین بارون میاد



نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟



نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟



نمی ترسین پریا؟



نمیاین به شهر ما؟



شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-



پریا!



قد رشیدم ببینین



اسب سفیدم ببینین:



اسب سفید نقره نل



یال و دمش رنگ عسل،



مركب صرصر تك من!



آهوی آهن رگ من!



گردن و ساقش ببینین!



باد دماغش ببینین!



امشب تو شهر چراغونه



خونه دیبا داغونه



مردم ده مهمون مان



با دامب و دومب به شهر میان



داریه و دمبك می زنن



می رقصن و می رقصونن



غنچه خندون می ریزن



نقل بیابون می ریزن



های می كشن



هوی می كشن:



« - شهر جای ما شد!



عید مردماس، دیب گله داره



دنیا مال ماس، دیب گله داره



سفیدی پادشاس، دیب گله داره



سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...








پریا!



دیگه تو روز شیكسه



درای قلعه بسّه



اگه تا زوده بلن شین



سوار اسب من شین



می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد



جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.



آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا



می ریزد ز دست و پا.



پوسیده ن، پاره می شن



دیبا بیچاره میشن:



سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن



سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن



عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]



در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن



غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن



هر كی كه غصه داره



غمشو زمین میذاره.



قالی می شن حصیرا



آزاد می شن اسیرا.



اسیرا كینه دارن



داس شونو ور می میدارن



سیل می شن: گرگرگر!



تو قلب شب كه بد گله



آتیش بازی چه خوشگله!



آتیش! آتیش! - چه خوبه!



حالام تنگ غروبه



چیزی به شب نمونده



به سوز تب نمونده،



به جستن و واجستن



تو حوض نقره جستن



الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن



بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن



عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن



به جائی كه شنگولش كنن



سكه یه پولش كنن:



دست همو بچسبن



دور یاور برقصن



« حمومك مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن



« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن



پریا! بسه دیگه های های تون



گریه تاون، وای وای تون! » ...



پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا



مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...



***



« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!



شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك



تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد



بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف



قصه سبز پری زرد پری



قصه سنگ صبور، بز روی بون



قصه دختر شاه پریون، -



شما ئین اون پریا!



اومدین دنیای ما



حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین



[ كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟



دنیای ما قصه نبود



پیغوم سر بسته نبود.



دنیای ما عیونه



هر كی می خواد بدونه:



دنیای ما خار داره



بیابوناش مار داره



هر كی باهاش كار داره



دلش خبردار داره!



دنیای ما بزرگه



پر از شغال و گرگه!



دنیای ما - هی هی هی !



عقب آتیش - لی لی لی !



آتیش می خوای بالا ترك



تا كف پات ترك ترك ...



دنیای ما همینه



بخوای نخواهی اینه!



خوب، پریای قصه!



مرغای شیكسه!



آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟



كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما



قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ »



پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا



مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.








دس زدم به شونه شون



كه كنم روونه شون -



پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن



پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن



خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،



میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
شدن، ستاره نحس شدن ...



وقتی دیدن ستاره



یه من اثر نداره:



می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم



هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -



یكیش تنگ شراب شد



یكیش دریای آب شد



یكیش كوه شد و زق زد



تو آسمون تتق زد ...



شرابه رو سر كشیدم



پاشنه رو ور كشیدم



زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم



دویدم و دویدم



بالای كوه رسیدم



اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:



« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم



از ستم آزاد شدیم



خورشید خانم آفتاب كرد



كلی برنج تو آب كرد.



خورشید خانوم! بفرمائین!



از اون بالا بیاین پائین



ما ظلمو نفله كردیم



از وقتی خلق پا شد



زندگی مال ما شد.



از شادی سیر نمی شیم



دیگه اسیر نمی شیم



ها جستیم و واجستیم



تو حوض نقره جستیم



سیب طلا رو چیدیم



به خونه مون رسیدیم ... »








بالا رفتیم دوغ بود



قصه بی بیم دروغ بود،



پائین اومدیم ماست بود



قصه ما راست بود:



قصه ما به سر رسید



غلاغه به خونه ش نرسید،



هاچین و واچین



زنجیرو ورچین

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:53 PM
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم
رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:54 PM
می خروشد دریا


هیچكس نیست به ساحل پیدا


لكه ای نیست به دریا تاریك


كه شود قایق


اگر آید نزدیك .






مانده بر ساحل


قایقی، ریخته بر سر او،


پیكرش را ز رهی نا روشن


برده در تلخی ادراك فرو .


هیچكس نیست كه آید از راه


و به آب افكندش


و در این وقت كه هر كوهه آب


حرف با گوش نهان می زندش،


موجی آشفته فرا می رسد از راه كه گوید با ما


قصه یك شب طوفانی را .


رفته بود آن شب ماهی گیر


تا بگیرد از آب


آنچه پیوند داشت


با خیالی در خواب






صبح آن شب، كه به دریا موجی


تن نمی كوفت به موجی دیگر


چشم ماهی گیران دید


قایقی را به ره آب كه داشت


بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر


پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش


به همان جای كه هست


در همین لحظه غمناك بجا


و به نزدیكی او


می خروشد دریا


وز ره دور فرا می رسد آن موج كه می گوید باز


از شبی طوفانی
داستانی نه دراز

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:54 PM
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:54 PM
در دل همان محبت پیشینه باقی است


آن آرزو که بود در این سینه باقی است





باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن


کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است





از ما فروتنی است، بکش تیغ انتقام


با خاطر شریفت اگر کینه باقی است





نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش


قفلی که بود بر در گنجیه باقی است





وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت


زهد و صلاح و خرقه ی پشمینه باقی است




وحشی بافقی

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:55 PM
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آم كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.




تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
- ” از این عشق حذر كن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:55 PM
خانه ام آتش گرفتست
آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را
تارشان با پود
من به هرسو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وزمیان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته و سوزان
میكنم فریاد ، ای فریاد
خانه ام آتش گرفتست
آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقش هایی را كه من
بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من ، وای بر من
سوزد و سوزد غنچه هایی را
كه پروردم
به دشواری در دهان گود
گلدان ها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان شاد
دشمنانم موزیانه خنده های
فتحشان بر لب
بر من آتش بجان ناظر
در پناه این مشبك شب
من بهر سو می دوم گریان

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:56 PM
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه كه از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیك است
كه چو بر می كشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همین یك قدمی می ماند
كورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
كه هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
كز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من كه چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه راز ی است كه هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:56 PM
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

مست از می و می‏خواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شكل مه نو پیدا

و ز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست

و ز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چون او برخاست

و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش‌بو شد در گیسوی او پیچید

ور وسمه كمانكش گشت در ابروی او پیوست

باز آی كه باز آید عمر شده‌ی حافظ

هـر چنـد كه ناید باز تیری كه بشد از شسـت

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:57 PM
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا



خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا



رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا



التفاتی به اسیران بلا نیست ترا



ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا



با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا







فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود



جان من اینهمه بی باک نمی باید بود



همچو گل چند به روی همه خندان باشی



همره غیر به گلگشت گلستان باشی



هرزمان بادگری دست و گریبان باشی



زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی



جمع با جمع نباشند و پریشان باشی



یاد حیرانی ما اری و حیران باشی




(You can see links before reply)



ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد



به جفا سازد و صد جور برای تو کشد



شب به کاشانه اغیار نمی باید بود



غیر را شمع شب تار نمی باید بود



همه جا با همه کس یار نمی باید بود



یار اغیار دل آزار نمی باید بود



تشنه ی خون من زار نمی باید بود



تا به این مرتبه خونخوار نمی باید بود








من اگر کشته شوم باعث بد نامی تست



موجب شهرت بی باکی و خود کامی تست



دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد



جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:57 PM
جام باده سرنگون و بسترم تهی


سر نهاده ام به روی نامه های او


سر نهاده ام كه در میان این سطور


جستجو كنم نشانی از وفای او





بخدا در دل و جانم نیست


هیچ جز حسرت دیدارش


سوختم از غم و کی باشد


غم من مایه آزارش





بخدا غنچه شادی بودم


دست عشق آمد و از شاخم چید


شعله آه شدم صد افسوس


که لبم باز برآن لب نرسید





روزها رفتند و من دیگر


خود نمی دانم كدامینم


آن من سرسخت مغرورم


یا من مغلوب دیرینم؟

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:57 PM
راستش نمیدانم اقرار به پشیمانی خودش پشیمانی میاورد یا نه...
اما بگذار آیینه وار اغرار کنم...
پشیمانم...
از تمام حس هایی که نثار این یخ بسته های سنگی کردم...
از تمام لبخند هایی که با تایید اهل دل به روترشی اهل عقل زدم
از تمام سادگی های بی جواب مانده ام...
از تمام نیمه های پر لیوان ها که دیدم...
سخت...
پشیمانم...!
پشیمان میشوم شاید...
از اینکه ماندم و رفتی...
پشیمان میشوی روزی...
از اینکه رفتم و ماندی...

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:58 PM
مطمئن باش و برو
ضربه‌ات كاری بود
دل من سخت شكست
و چه زشت
به من و سادگی‌ام خندیدی
به من و عشقی پاك
كه پر از یاد تو بود
و خیالم می‌گفت تا ابد مال تو بود
تو برو، برو تا راحتتر
تكه‌های دل خود را آرام سر هم بند زنم

mohaddese
Friday 24 June 2011, 01:59 PM
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم


اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم





گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی


نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی





یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود


و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه


ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت





ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته


و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت





شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری


به جان دلبرش افتاده بود-اما-





طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:01 PM
جام باده سرنگون و بسترم تهی


سر نهاده ام به روی نامه های او


سر نهاده ام كه در میان این سطور


جستجو كنم نشانی از وفای او





بخدا در دل و جانم نیست


هیچ جز حسرت دیدارش


سوختم از غم و کی باشد


غم من مایه آزارش





بخدا غنچه شادی بودم


دست عشق آمد و از شاخم چید


شعله آه شدم صد افسوس


که لبم باز برآن لب نرسید





روزها رفتند و من دیگر


خود نمی دانم كدامینم


آن من سرسخت مغرورم


یا من مغلوب دیرینم؟

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:07 PM
مطمئن باش و برو
ضربه‌ات كاری بود
دل من سخت شكست
و چه زشت
به من و سادگی‌ام خندیدی
به من و عشقی پاك
كه پر از یاد تو بود
و خیالم می‌گفت تا ابد مال تو بود
تو برو، برو تا راحتتر
تكه‌های دل خود را آرام سر هم بند زنم

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:08 PM
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق



وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:08 PM
گر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست
او جانشین همه نداشتنهاست
نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:10 PM
خانه ی دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار.

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت

به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت،

کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:11 PM
به دنبال خدا نگرد
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:14 PM
Easy is to dream every night
Difficult is to fight for a dream

خوابیدن در هر شب آسان است
ولی مبارزه با آن مشکل است


Easy is to show victory
Difficult is to assume defeat with dignity

نشان دادن یپروزی آسان است
قبول کردن شکست مشکل است


Easy is to admire a full moon
Difficult to see the other side

حظ کردن از یک ماه کامل آسان است
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است


Easy is to stumble with a stone
Difficult is to get up

زمین خوردن با یک سنگ آسان است
ولی بلند شدن مشکل است


Easy is to enjoy life every day
Difficult to give its real value

لذت بردن از زندگی آسان است
ولی ارزش واقعی دادن به آن مشکل است


Easy is to promise something to someone
Difficult is to fulfill that promise

قول دادن بعضی چیز ها به بعضی افراد آسان است
ولی وفای به عهد مشکل است


Easy is to say we love
Difficult is to show it every day

گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است
ولی نشان دادن مداوم آن مشکل است


Easy is to criticize others
Difficult is to improve oneself

انتقاد از دیگران آسان است
ولی خودسازی مشکل است


Easy is to make mistakes
Difficult is to learn from them

ایراد گیری از دیگران آسان است
عبرت گرفتن از آنها مشکل است


Easy is to weep for a lost love
Difficult is to take care of it so not to lose it

گریه کردن برای یک عشق دیرینه آسان است
ولی تلاش برای از دست نرفتن آن مشکل است


Easy is to think about improving
Difficult is to stop thinking it and put it into action

فکر کردن برای پیشرفت آسان است
متوقف کردن فکر و رویا و عمل به آن مشکل است


Easy is to think bad of others
Difficult is to give them the benefit of the doubt

فکر بد کردن در مورد دیگران آسان است
رها ساختن آنها از شک و دودلی مشکل است


Easy is to receive
Difficult is to give

دریافت کردن آسان است
اهدا کردن مشکل است


Easy to read this
Difficult to follow

خوندن این متن آسان است
ولی پیگیری آن مشکل است


Easy is keep the friendship with words
Difficult is to keep it with meanings

حفظ دوستی با کلمات آسان است
حفظ آن با مفهوم کلمات مشکل است

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:15 PM
یكی بود یكی نبود، اونی كه بود تو بودی و اونی كه نبود من بودم !
یكی داشت و یكی نداشت، اونی كه داشت تو بودی و اونی كه تو رو نداشت من بودم!
یكی خواست و یكی نخواست، اونی كه خواست تو بودی اونی كه بی تو بودن رو نخواست من بودم!
یكی آورد و یكی نیاورد، اونی كه آورد تو بودی اونی كه جز تو به هیچ كس ایمان نیاورد من بودم !
یكی برد و یكی باخت، اونی كه برد تو بودی اونی كه دل به تو باخت من بودم!

یكی گفت و یكی نگفت، اونی كه گفت تو بودی اونی كه " دوست دارم " رو به هیچ كس جز تو نگفت من بودم!یكی ماند و یكی نماند، اونی كه ماند تو بودی اونی كه بدون تو نماند من بودم

پرسید به خاطر كی زنده هستی؟ با اینكه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به
خاطر هیچ كس. پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینكه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یك بغض
غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز. ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیكه اشك تو چشمانش جمع
شده بود گفت به خاطر كسی كه به خاطر هیچ زنده است!

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:16 PM
پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت ما میتوانیم
زندگی خوبی داشته باشیم . دومی قلبش تپید و لرزان گفت بهترین زندگی !!! در
همان زمان معلم بلند فریاد زد دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند. و بچه ها
همه با هم تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر آنکه یکی از آنها
برای رسیدن به دیگری خود را بشکند.

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:16 PM
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه:
باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه: دوستت دارم.

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:16 PM
میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری
به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری
گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم
چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟!
نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!
من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم
هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم
نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم،
چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟!
چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟!
عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم
که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم
نشو عاشق...
نباش عاشق...
باشه!!!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!!!

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:18 PM
پایت را بلند كن
چرا باور نداری جسمی زیر كفشهایت ناله میكند
این جسم دل من است
همان چیزی است كه روزی به خودم گفتی عزیزترین است
اما امروز بیرحمانه زیر پایت گذاشتی؟
باشد باز هم سكوت میكنم
مهم اینست كه تو دلت جایگاهش عزیز است پس من نمی نالم
برایم دل تو ارزش دارد نه آنكه زیر پایت جا گذاشته ام
نمی دانم چرا؟
اما چرا میدانم
اگر عزیز بود كه زیر پایت به گرو نمی گذاشتم
باشد برو اما قدری آهسته تر
شاید روزی دوباره دلت بخواهد داشته باشی
پس بگذار قدری جان داشته باشد.

"اگه کسی رو دوست داشته باشی نمی تونی تو چشاش زُل بزنی .نمی تونی دوریشو تحمل کنی .نمی تونی بهش بگی چقدر می خوایش .نمی تونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری .واسه همینه که عاشق دیوونه می شه ."

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:19 PM
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…


دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …


دلم برای کسی تنگ است كه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…


دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …


دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…


دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…


دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …


دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …


دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…


دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…


دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…


دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…


دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…


دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…


دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…


دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…


دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…


دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…


دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…


دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…


دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…


دلم برای کسی تنگ است

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:19 PM
شده یه چیزی تو دلت سنگینی كنه....؟؟؟خیلی سخته ادم كسی رو نداشته باشه...


دلش لك بزنه كه با یكی درد دل كنه ولی هیچكی نباشه...


نتونه به هیچكی اعتماد كنه هر چی سبك سنگین كنه تا دردش رو به یكی بگه ...


نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...


تك وتنها با یه دلی كه هی وسوسش می كنه اونو خالی كنه ...


اما راهی رو نمی بینه سرش روكه بالا می كنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...


خیری از اسمون هم ندیده

مگه چند بار اشك های شبونش رو پاك كرده...؟!



بهش محل هم نداده تا رفته گریه كنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن كرده تا كم نیاره ...



خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو كنه اما دلی داشته باشه كه مدام از تنهایی بناله...



خیلی سخته ادم ندونه كدوم طرفیه؟!



خیلی سخته ادم احساس كنه خدا انو از بنده هایش جدا كرده ...



خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می كنی داره به حرفات گوش می ده یا ...



پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده كه صدات به خدا نمی رسه.... ؟!

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:19 PM
خداحافظ سکوت خسته ی باران خداحافظ.....خداحافظ به رسم خوب دلداران خداحافظ


خداحافظ زمانی که برایم آرزو بودی......خداحافظ زمانی که فقط در یاد او بودی

خداحافظ همین کافی و یک لبخند......هزاران قطره بر گونه و چشم و جاده و پیوند

خداحافظ فقط یک بار برای رفتن جانم......برای مرگ چشمانم برای عشق و ایمانم

خداحافظ و یک واژه و یک رفتن.....و یک خنده و یک آرامش و مردن

خداحافظ تمام قصه ها آرام میمیرد.....و باران تا ابد چشمان من را سلطه میگیرد

خداحافظ که انگار آخر قصه است.....و پایان پر از رازش غم و غصه است

خداحافظ کلاغ قصه ی ما هم نرفت خونه.....کلاغ عاشق تنها غم دنیا رو میدونه

خدا حافظ کمی غمگین تر از رگبار.....خداحافظ به امید دوباره خنده و دیدار

خداحافظ کمی زوده.........نرو حالا.....خداحافظ از این لحظه منم اینجا تک و تنها

خداحافظ ولی یادت نره نامرد .....برای دوری ما آسمون با خود دعا می کرد

خداحافظ جدا از هم خداحافظ.....خداحافظ فقط یک کم خداحافظ

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:20 PM
اولش همه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم
گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
:
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره متولد شد!

یک سال دیگه گذشت
یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت
یکی میگه یک سال بزرگتر شدم
یکی میگه یک سال پیرتر شدم
یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم
یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه.

منم یک سال بزرگتر شدم ... یکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ » بشم یا نه ؟ ... تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟ ... تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ ... تونستم کسی رو نرنجونم ؟ ... تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟ ...
نمی دونم ... باید فکر کنم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم....ولی یکسال بزرگتر شدم...اونم خیلی سریع....

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:22 PM
روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:22 PM
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:22 PM
چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:22 PM
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:23 PM
با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

mohaddese
Friday 24 June 2011, 02:23 PM
اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

morteza3164
Friday 24 June 2011, 03:49 PM
غم دل

ای انکه جگر از غم تو سوخت مرا
یک قاصدک از بهر تو افروخت مرا
اینک تو بشادی بسرا شعر طرب
چون شعر غمت بر لب در دوخت مرا

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:17 PM
دردم از یار است و درمان نیز هم


دل فدای او شد و جان نیز هم




اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن


یار ما این دارد و آن نیز هم




یاد باد آن کوبه قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم




دوستان در پرده می گویم سخن


گفته خواهد شد به دستان نیز هم




چو سر آمد دولت شبهای وصل


بگذرد ایام هجران نیزهم




هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم




اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم




عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است
وآصف ملک سلیمان نیز هم

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:18 PM
دست از طلب ندارم تا کام من برآید


یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید







بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر


کز آتش درونم دود از کفن برآید







بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران


بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید







جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش


نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید







از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم


خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:19 PM
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم






به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد




دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم



مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی







که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم



من رمیده دل آن به که در سماع نیایم




که گر به پای درآیم به در برند به دوشم



بیا به صلح من، امروز ،در کنار من امشب




که دیده خواب نکردست، از انتظار تو دوشم



مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم







که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم






به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت






که تندرست ملامت کند چو من بخروشم


مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن


سخن چه فایده گفتن چو پند می​ننیوشم

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:20 PM
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباش


من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد


عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد


مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد


من اول روز دانستم که این عهد
که با من می​کنی محکم نباشد


که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد


مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد


بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد


نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد


نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد


حدیث دوست با دشمن نگویی
که هرگز مدعی محرم نباشد
لطفا برای خواندن شعرهای انتخابی سعدی بر روی خط زیر کلیک نمایید
(You can see links before reply)

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:23 PM
کاش این مرغ دلم بر تو گرفتار نبود
کاش این روح من از هجر تو بیمار نبود
بارها آرزوی دیدن رویت کردم
چه توان کرد مرا رخصت دیدار نبود
من اگر دیده به روی رخ تو می بستم
سر شب تا به سحر دیده به دیوار نبود
روز اول تو اگر وفا به ما می کر دی
حرف ما بر سر هر کوچه و با زار نبود
بلبلان وقت بهار نغمهءخوش می خوانند
تو به باغ دیدی کجا همدم گل خار نبود
میدهی وعده ولی به عهد وفا نمی کنی
کاش این روز من و حرف تو تکرار نبود
گر چه شیرین دم آخردل فرهاد شکست
باز هم مثل تو اینگونه دل آزار نبود
گوئیا تلخی جان کندن ما می خواهی
پا نهم پیش نگوئی که وفادار نبود
من که راز دل خویش جز تو نگفتم با غیر
این تو بودی که دلت محرم اسرار نبود
تو بیا تا که صمد جان به فدایت بکند
تا بدانی که دلش جز تو خریدار نبود

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:23 PM
دیشب ز وصال یار گشتم دل شاد

جان دادم و عاقبت رسیدم بمراد

کوتاه شبی بود ولی یارب
روزی دگرم چنان شبی روزی باد

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:25 PM
یک چشم من از روز جدایی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم
گفتم نگریستی نباید نگریست

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:27 PM
یکی پرسید اندوه تو از چیست
سبب ساز دل دیوانه ات چیست؟
برایش عاشقانه مینویسم به مستی
برای خاطر آنکه باید باشد و نیست

mohaddese
Friday 24 June 2011, 11:28 PM
بوی تو را نسیم سحر میدهد به من

یک نامه از تو ، حال دگر میدهد به من


هر شب در آرزوی تو پرواز میکنم


پروانه خیال تو پر میدهد به من





ما را ز راه دور به آغوش خوانده ای


خود مژده ی تو ، شوق سفر میدهد به من


ای نازنین غمزده ! هرگز به یاد ما –


گریان مشو که باد ، خبر میدهد به من


هر واژه را به عشق تو در رقص آورم


جانا غم تو روح سفر میدهد به من


در باغ جان ، نهال خیال تو کاشتم


اکنون به شکل اشک ، ثمر میدهد به من


گفتی دعا کنم به تو در حال جذبه ها


این حال را دعای سحر میدهد به من

masram
Saturday 25 June 2011, 12:16 PM
پرده‌ی عصمت ندارد تاب دست انداز شوق
رو به کنعان کرد از دست زلیخا پیرهن

mohsen741
Saturday 25 June 2011, 02:59 PM
بر در خانه ي قلبم اينچنين آشفته حال وبي ثمر.تو چرا ميكوبي؟
از دروغ و قهر و نسيان درون سينه ات دارم خبر.به چه حق ميكوبي؟
طلب جسم از سوي زليخا عشق نيست.اينشهوت است.
با چنين شهوت پرستي ها كه ميباري به من.تو چه را ميكوبي؟؟!!

(شعر خودمه ها.....)

Hapo
Saturday 25 June 2011, 08:29 PM
نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

masram
Sunday 26 June 2011, 08:19 PM
همیشه رفتن رسیدن نیست، ولی برای رسیدن باید رفت.

در بن بست هم راه آسمان باز است، پرواز بیاموز......

masram
Sunday 26 June 2011, 08:21 PM
غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

Hapo
Sunday 26 June 2011, 08:21 PM
سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!
عشق تنها براي يک بار مي ايد و براي تمام عمرش مي ايد عشق همان بود که به تو ورزيدم حقيقتا همان يک بار حقيقتا همان يک بار و از بس بدان اويختم تا هميشه همه ي زندگي ام با ان بيش خواهد رفت بس تا هميشه عا شقت مي مانم

masram
Sunday 26 June 2011, 08:23 PM
شكر آنرا كه تو در عشرتي اي مرغ چمن

عشوه اي زان لب شيرين شكر يار بيار

Hapo
Sunday 26 June 2011, 08:37 PM
سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

masram
Sunday 26 June 2011, 11:00 PM
هوای گریه دارم تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم دنبال یه تکیه گاه
دنبال اون دلی که تنهایی رو میشناسه
دستای عاشق من لبریز التماسه

masram
Sunday 26 June 2011, 11:00 PM
هميشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام

بس كه اسم تورو خوندم بوي تو داره نفس هام

masram
Sunday 26 June 2011, 11:01 PM
ماه پیشونی تو قصه
فکر بیداری تو خوابه
خورشید هفت آسمون نیست
عکس خورشید توی آبه

از خواب قصه بلند شو
اسب چو بیتو رها کن
ماه پیشونی مال قصه است
مرد من منو صدا کن

masram
Sunday 26 June 2011, 11:01 PM
می میرم از این پر یشانی
دردا که هرگز نمی دانی
با من چه کرد این پشیمانی
تا با خدای خود گفت و گو دارم
عشق گذشته رو آرزو دارم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:02 PM
من که گفتم تو ز غم خراب و ویرونه می شی
من که گفتم به خدا ز غصه د یونه می شی
چشات می شه یه چشمه ی خون
خونت می شه خراب و ویرونه

masram
Sunday 26 June 2011, 11:03 PM
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را
.
.
.
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

و گيسوان بلندش را به بادها مي داد

و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد

دلم براي کسي تنگ است

که چشمهاي قشنگش را

به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت

و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

دلم براي کسي تنگ است

که همچو کودک معصومي

دلش براي دلم مي سوخت

و مهرباني را نثار من مي کرد

دلم براي کسي تنگ است

که تا شمال ترين شمال با من رفت

و در جنوب ترين جنوب با من بود

کسي که بي من ماند

کسي که با من نيست

کسي که . . .

- دگر کافي ست.

masram
Sunday 26 June 2011, 11:03 PM
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

masram
Sunday 26 June 2011, 11:04 PM
نسل من جا مانده از تاريخ

نسل من آتشفشان خفته در خاكستر خويش است

نسل من در آستان خفتن و مرگ است

نسل من باروت نم دار است

نسل من يك ناقص الخلقه ست

نسل من خسته ست

نسل من ديگر نمي داند چه بايد كرد

نسل من هر جا كه سايد دست, ريشه پوسيده ست

نسل من آوازهايش گم شده

نسل من آوازهاي نسل ديگر را مثال طوطي بي مغز مي خواند

نسل من در فاصل فرهنگ مي ميرد

نسل من آهش گريبان گير خود گشته

نسل من در تار و پود دفتر تاريخ قرباني ست

نسل من معتاد يك منجي ست

نسل من اي نسل من؟

موعود ما واهي ست !

نسل من همزاد تنهايي ست

نسل من مي بيند اما ...

من نمي دانم چرا اينگونه خاموش است ؟

زيستن با مرگ يكسان است

نسل من در آستان نقطه اي اينگونه پاييده .

masram
Sunday 26 June 2011, 11:04 PM
دوست اش مي دارم
چرا كه مي شناسم اش
به دوستي و يگانه گي .

شهر
همه بيگانه نگي و عداوت است .
.
هنگامي كه دستان مهربان اش را به دست مي گيرم
تنها يي غم انگيزش را در مي يابم .

اندوهش
غروبي دل گير است
در غربت و تنهايي.
هم چنان كه شادي اش
طلوع همه افتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره اي
كه صبح گاهان
به هواي پاك گشوده مي شود
و طراوت شمعدا ني ها
در پاشويه حوض .

چشمه يي
پروانه يي و گلي كوچك
از شادي
سرشارش مي كند
و ياسي معصومانه
از اندوهي
گران بارش :
اين كه بامداد او ديري ست
تا شعري نسروده است .

چندان كه بگويم
((امشب شعري خواهم نوشت ))
با لباني متبسم به خوابي ارام فرو مي رود
چنان چون سنگي
كه به درياچه يي
و بودا
كه به نيروانا

و در اين هنگام
دختركي خردسال را ماند
كه عروسك محبوب اش را
تنگ در اغوش گرفته باشد .

اگر بگويم كه سعادت
حادثه يي ست بر اساس اشتباهي
اندوه
سراپاي اش را در بر مي گيرد
چنان چون درياچه يي
كه سنگي را
و نيروانا
كه بودا را
چرا كه سعادت را
جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
عشقي
كه به جزتفاهمي اشكار نيست .

نخست
دير زماني در او نگريستم
چندان كه چون نظر از وي باز گرفتم
در پيرامون من
همه چيزي
به هيات او در امده بود .

ان گاه دانستم كه مرا ديگر
از او
گريز نيست .


احمد شاملو
دفتر يكم از مجموعه اثار
صفحه 510

masram
Sunday 26 June 2011, 11:04 PM
شرم تان باد ای خداوندان قدرت

بس کنید !!!

بس کنید از این همه ظلم و قساوت

بس کنید !!!

ای نگهبانان آزادی !

نگهداران صلح

ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون

سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم

سرب داغ

موج خون است این که می رانید بر آن کشتی

خودکامگی را

موج خون

گر نه کورید و نه کر

گر مسلسل هایتان یک لحظه ساکت می شوند

بشنوید و بنگرید

بشنوید این وایِ مادرهای جان آزرده است !

کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند

بشنوید این بانگ فرزندهای مادر مرده است

کز ستمهای شما هر گوشه زاری می کنند

بنگرید این کشتزاران را که مزدورانتان

روز و شب با خونِ مردم، آبیاری می کنند

بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر

بیدادتان را، بردباری می کنند

دست ها از دستِ تان، ای سنگ، چشمان! بر خداست

گر چه می دانم

آنچه بیداری ندارد

خواب مرگ بیگناهان است و وجدان شماست

با تمام اشکهایم، باز- نومیدانه - خواهش می کنم

بس کنید !!!

بس کنید !!!

فکر مادرهای دلواپس کنید

رحم بر این غنچه های نازکِ نورس کنید



بس کنید !!!

masram
Sunday 26 June 2011, 11:05 PM
گل خورشيد وا مي شد
شعاع مهر از خاور
نويد صبحدم ميداد
شب تيره سفر مي كرد
جهان ازخواب بر مي خاست
و خورشيد جهان افروز
شكوهش مي شكست آنگه
خموشي شبانگاه دژم رفتار
و مي آراست
عروس صبح رازيبا
وي مي پيراست
جهان را از سياهيهاي زشت اهرمن رخسار
زمين را بوسه زد لبهاي مهر آسمان آرا
و برق شادمانيها
به هر بوم و بري رخشيد
جهان آن روز مي خنديد
ميان شعله هاي روشن خورشدي
پيام فتح را با خود از آن ناورد
نسيم صبح مي آورد
سمند خسته پاي خاطراتم باز مي گرديد
مي ديدم در آن رويا و بيداري
هنوز آرام
كنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشايد و چشم سرم بندد
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
سركشي مي فشانم من به ياد مادر ناكام
دريغي دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سيه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباري
.
.
.
دريغا صبح هشياري
.
.
.
دريغا روز بيداري

masram
Sunday 26 June 2011, 11:05 PM
بهارم دخترم از خواب برخيز

شكر خندي بزن شوري برانگيز

گل اقبال من اي غنچه ناز

بهار آمد تو هم با او بياميز

بهارم دخترم آغوش وا كن

كه از هر گوشه گل آغوش وا كرد

زمستان ملال انگيز بگذشت

بهاران خنده بر لب آشنا كرد

بهارم دخترم صحرا هياهوست

چمن زير پر و بال پرستوست

كبود آسمان همرنگ درياست

كبود چشم تو زيبا تر از اوست

بهارم دخترم نوروز آمد

تبسم بر رخ مردم كند گل

تماشا كن تبسم هاي او را

تبسم كن كه خود را گم كند گل

بهارم دخترم دست طبيعت

اگر از ابرها گوهر ببارد

وگر از هر گلش جوشد بهاري

بهاري از تو زيبا تر نيارد

بهارم دخترم چون خنده صبح

اميدي مي دمد در خنده تو

به چشم خويشتن مي بينم از دور

بهار دلكش آينده تو

masram
Sunday 26 June 2011, 11:05 PM
کودک همسايه مي خندد

خانه همسايه را باغي است مالامال رنگ و بوي

چهره ها رنگ گل و خوشخوي

مردمانش صبح با آواز مرغان و شميم نسترنها روي مي شويند

خانه همسايه را آوازها شاد است

در ميان خويش از پاکي و بهروزي سخن گويند

خانه همسايه آري سبز و آباد است

.

.

.



با پدر از شادکامي هاي آن همسايه مي گفتم

چشم پر اندوه او برقي زد و آرام

چون نياکانش خمار و رام

سر به سويي کرد و با انگشت

خانه همسايه ديگر نشانم داد

با تاني گفت:

"هيج مي بيني؟

کودکان خانه همسايه ديگر همه غمگين و محزونند

چهره ها زرد است و پژمرده

چشمها بي حالت و مرده

کورسويي از اميد و زندگاني نيست

ردپايي از صفا و مهرباني نيست

اسکلتها بيرق فقرند

گوشتي بر استخواني نيست

از فرا دستان خود بگذر

بر فرو دستان و بر بيچارگان بنگر

جز صداي شوم جغد نکبت و ادبار

جز خرابي و تل آوار

زآنطرف آيا نصيبي هست؟"

.

.

.



از سخن ماند و خمار آلود لب بر بست

بعد لختي باز لب بگشود:

"هان پسر جان! شکر نعمت را به جا آور

شکرها بايست در افعال و در انديشه داور!"

.

.

.



صبح روز بعد و صبح روزهاي بعد

باز مي ديدم

گوشهاي من به سوي خانه ی همسايه ی شاد است

باز مي ديدم که با حسرت

چشمهايم با شگفتي رو به سوي خانه ی همسايه ی خندان و آزاد است

وآن همه اندرز پر حکمت که مي فرمود!

ياوه و بيهوده و باد است!!! You can see links before reply

masram
Sunday 26 June 2011, 11:06 PM
اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي ست

اشک آن شب لب‌خند عشق‌ام بود.

قصه نيستم که بگويی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی...

من درد مشترک‌ام
مرا فرياد کن.

درخت با جنگل سخن‌می‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌می‌گويم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌های تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌های‌ات با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گريسته‌ام
برای خاطر زنده‌گان،
و در گورستان تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين سرودها را
زيرا که مرده‌گان اين سال
عاشق‌ترين زنده‌گان بوده‌اند.

دست‌ات را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای ديريافته با تو سخن‌می‌گويم
به‌سان ابر که با توفان
به‌سان علف که با صحرا
به‌سان باران که با دريا
به‌سان پرنده که با بهار
به‌سان درخت که با جنگل سخن‌می‌گويد

زيرا که من
ريشه‌های تو را دريافته‌ام
زيرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

masram
Sunday 26 June 2011, 11:06 PM
نان پختن
نان شکستن
نان قسمت کردن
نان بودن.
ساده است نوازش سگي ولگرد
شاهد آن بودم که چگونه زير غلتکي ميرود
و گفتند که سگ من نبود
ساده است ستايش گلي
چيدنش و از ياد بردن
که گلدان را آب بايد داد
ساده است بهره جويي از انساني
دوست داشتنش ، بي احساس عشقي
او را به خود وانهادن و گفتن
که ديگر نميشناسمت
ساده است لغزشهاي خود را شناختن
با ديگران زيستن
به حساب ايشان و گفتن که من اينچنينم
ساده است که چگونه ميزي
باري زيستن سخت ساده است
و پيچيده نيز هم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:06 PM
دستور مي دهم
.
.
.

آجُر بزن به خانه يِ سيمانيم و بعد

محکوم شو به اين که نمي دانيم وبعد

يک روز ميرسد که عزادار مي شوي

باآيه هاي روشن قرآنيم و بعد

بعدش پيامبر خودمم سجده کن مرا

توي لباسِ تازه ي شيطانيم و بعد

"ايمان بياوريد به آغاز فصل من"

برمعجزاتِ ساده ي انسانيم و بعد...

دستورمي دهم که تو عاشق شوي مرا

...نه بعد از اين برادرِ ايمانيم نباش!!!

تقدير هرچه گفته ولش کن از اين به بعد

درگير ِخطْ نوشته ي پيشانيم نباش!!!

يک شب عروج مي کنم و با تو مي رويم

آن شب شبيهِ مردمِ زندانيم نباش

بگذار حال و روز زمين منجمد شود

خيلي به فکر اين که زمستانيم نباش!

بعداز هزاروسيصدوهشتادوچندسال

اين جا مربعيست به دستورشخص من

من که پيامبر خودمم، من که بعدِ تو

تا گردنم فروست درآوار ِ اين لجن

مبعوث مي شوم که تو دفنم کني شبي

مبعوث مي شوم که بپيچم دراين کفن

بعدش وصيتم به شما حکم مي کند

"ايمان نياوريد به آغاز فصل من"

masram
Sunday 26 June 2011, 11:07 PM
نخواب اي حسرت سفره گل گندم
نباش تو دالو ناي قصه سر در گم
نخواب رو بالش پرهاي پروانه که فرياد تو رو کم دارن اين مردم
لا لا لا لا ديگه بسه گل لاله بهار سرخ امسال مثل هر سال هنوزم تيرو ترکش قلب و مي شناسه
هنوز شب زير سرب و چکمه مي ناله نخواب آروم گل بي خار و کينه
نمي بيني نشسته گوله تو سينه ؟
آخه بارون که نيس رگبار باروته سزاي عاشق هاي خوب اما اينه؟
نترس از گوله ي دشمن گل لادن که پوست شيره پوست سرزمين من
اجاق گرم سرماي شب سنگر دليل تا سپيده رفتن و رفتن
نخواب آروم گل بادوم نا باور گل دلنازک خسته گل پر پر نگو باد ولايت پر پر ت کرده
دلاور قد کشيدن رو بگير از سر دوباره قد بکش تا اوج فواره
نگو اين ابر بي بارون نمي ذاره
مث يار دلاور نشکن از دشمن ببين سر مي شکنه
تا وقتي سرداره نذاشتن همصدايي رو بلند باشيم
نذاشتن حتي با همديگه بد باشيم کتاباي سفيد ودوره مي کرديم
که فکر شبکلاهي از نمد باشيم
نگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب نگو کو تا دوباره بپريم از خواب
نخوون با من نترس از گوله ي دشمن بيا بيرون بيا بيرون از اين مرداب
نگو تقواي ما تسليم و ايثاره نگو تقدير ما صد تا گره داره به پيغام کلاغاي سيا شک کن
که شب جز تيرگي چيزي نمي آره نخواب وقتي که همبقضت به زنجيره
نخواب وقتي که خون بي هراس ازضرب شلاق هاي آويخته بر پيكر دشت
، ساقه پير زمان را ميجويم. و بي خود تر از ما ارباب،حلقه مفقود آفرينش سرمست
از اين رقص روزانه برلاشه پير شکارش، آواز جسارت سر ميدهد. تف ميشود هر روز،
بر سايه تقدير يک مشت، افکار پست خلط آور. ما بردگان اين قرن تبعيدي تابوت مان بر پشت،
تقديرمان دردست ميخوانيم با هم بر مزار آشفته دشت آواز سرزمين مادريمان را.
آواز جسارت پدرانمان را مي خوانيم با هم مرگ آزادي ماست...


شهیار قنبری

masram
Sunday 26 June 2011, 11:07 PM
سالها رو در روي رؤيا و رايانه زمزمه كردم
و كسي صداي مرا نشنيد!
تنها چند سايه ي سر براه،
همسايه ي صداي من بودند!
گفتم: دوستي و دشمني را با يك دال ننويسيد!
گفتم: كتاب ِ تربيت ِ شگ و تربيت ِ كودك را
در يك قفسه نگذاريد!
گفتم: دهاتي حرف ِ بدي نيست!
گفتم : تمام اين سالها
صادق و سهراب برادر بودند
مي شود صداي پاي آب را،
اتز پس ِ پرچين ِ نيلوفر پوش بوف كور شنيد!
هرگز حرفهاي قشنگ نگفتم!
نگفتم: چرا در قفس همسايه ها كركس نيست!
كبوتر و كركس را در آسمان مي خواستم!
گفتم: قفسها را بشكنيد
و با نرده هاي نازكش قاب ِ عكس بسازيد!
و جواب ِ اين همه حرف،
سنگ و ريسه و دشنام بود!
ولي، اين خط! اين نشان!
يك روز دري به تخته مي خورد!
باد قاصدكي مي آورد،
كه عطر ِ آفتاب و آرزوهاي مرا مي دهد!
اين خط ! اين نشان!
يك روز همه دهاتي مي شويم،
سقفهاي سيمان و سنگ را رها مي كنيم
و كنار ِ سادگي چادر مي زنيم!
اين خط ّ اين نشانّ
يك روز دبستان بي تركه و ستاره بي هراس مي شودّ
كبوترها و كركس ها،
در لوله هاي خاليِ توپ تخم مي گذارند
و جهان از صداي ترقه خالي مي شود!
يك روز خورشيد پايين مي آيد،
گونه زمين را مي بوسد
و آسمان ِ آرزوهاي من،
آبي مي شود!
باور نمي كني؟
اين خط!
اين نشان! ?

masram
Sunday 26 June 2011, 11:07 PM
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

masram
Sunday 26 June 2011, 11:08 PM
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه اي نيست دراين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاري است دراين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
مي كنم هر چه تلاش
او به من مي خندد
نقشهايي كه كشيدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هايي كه فكندم در شب
روز پيدا شد و با پنبه زدود
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
جنبشي نيست دراين خاموشي
دست ها پاها در قير شب است

masram
Sunday 26 June 2011, 11:08 PM
چراغي به دست‌ام چراغي در برابرم.



من به جنگ ِ سياهي مي روم.



گهواره‌هاي ِ خسته‌گي



از کشاکش ِ رفت‌وآمدها



بازايستاده‌اند،



و خورشيدي از اعماق



کهکشان‌هاي ِ خاکسترشده را روشن مي‌کند.



فريادهاي ِ عاصي‌ي ِ آذرخش



هنگامي که تگرگ



در بطن ِ بيقرار ِ ابر



نطفه مي‌بندد.



و درد ِ خاموش‌وار ِ تاک



هنگامي که غوره‌ي ِ خُرد



در انتهاي ِ شاخ‌سار ِ طولاني‌ي ِ پيچ ‌پيچ جوانه مي‌زند.



فرياد ِ من همه گريز ِ از درد بود



چرا که من در وحشت‌انگيزترين ِ شب‌ها آفتاب را به دعائي



نوميدوار



طلب مي‌کرده‌ام



تو از خورشيدها آمده‌اي از سپيده‌دم‌ها آمده‌اي



تو از آينه‌ها و ابريشم‌ها آمده‌اي.



در خلئي که نه خدا بود و نه آتش، نگاه و اعتماد ِ تو را به دعائي



نوميدوار طلب کرده بودم.



جرياني جدي



در فاصله‌ي ِ دو مرگ



در تهيي ِ ميان ِ دو تنهائي



نگاه و اعتماد ِ تو بدين‌گونه است!





شادي‌ي ِ تو بي‌رحم است و بزرگ‌وار



نفس‌ات در دست‌هاي ِ خالي‌ي ِ من ترانه و سبزي‌ست



من برمي‌خيزم!



چراغي در دست، چراغي در دل‌ام.



زنگار ِ روح‌ام را صيقل مي‌زنم.



آينه‌ئي برابر ِ آينه‌ات مي‌گذارم



تا با تو



ابديتي بسازم.

metal-militia
Sunday 26 June 2011, 11:08 PM
در ساحلی نشسته بودم ناگهان صدایی به من گفت بنویس گفتم قلم ندارم گفت استخوانت را قلم کن گفتم جوهر ندارم گفت خونت را جوهر کن گفتم کاغذ ندارم گفت پوستت را کاغذ کن گفتم چه بنویسم گفت بنویس {عشق من دوستت دارم}

masram
Sunday 26 June 2011, 11:08 PM
You can see links before reply آه مگذار

دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد
به فراموشيها بسپارد.

آه مگذار
كه مرغان سپيد دستت،
دست پر مهر مرا سرد و تهي بگذارد
من چه ميگويم ، آه ..
با تو اكنون چه فراموشيها ،
با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست
تو مپندار
كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برميخيزند...

حمید مصدق

masram
Sunday 26 June 2011, 11:09 PM
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسته بود.
زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
گيس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكي ترك.
روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.
از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
از عقب از توي برج شبگير مي اومد...
« - پريا! گشنه تونه؟
پريا! تشنه تونه؟
پريا! خسته شدين؟
مرغ پربسته شدين؟
چيه اين هاي هاي تون
گريه تون واي واي تون؟ »
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا
***
« - پرياي نازنين
چه تونه زار مي زنين؟
توي اين صحراي دور
توي اين تنگ غروب
نمي گين برف مياد؟
نمي گين بارون مياد
نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟
نمي ترسين پريا؟
نمياين به شهر ما؟
شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد-
پريا!
قد رشيدم ببينين
اسب سفيدم ببينين:
اسب سفيد نقره نل
يال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوي آهن رگ من!
گردن و ساقش ببينين!
باد دماغش ببينين!
امشب تو شهر چراغونه
خونه ديبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر ميان
داريه و دمبك مي زنن
مي رقصن و مي رقصونن
غنچه خندون مي ريزن
نقل بيابون مي ريزن
هاي مي كشن
هوي مي كشن:
« - شهر جاي ما شد!
عيد مردماس، ديب گله داره
دنيا مال ماس، ديب گله داره
سفيدي پادشاس، ديب گله داره
سياهي رو سياس، ديب گله داره » ...
***
پريا!
ديگه تو روز شيكسه
دراي قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شين
سوار اسب من شين
مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.
آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
مي ريزد ز دست و پا.
پوسيده ن، پاره مي شن
ديبا بيچاره ميشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
سر به صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
هر كي كه غصه داره
غمشو زمين ميذاره.
قالي مي شن حصيرا
آزاد مي شن اسيرا.
اسيرا كينه دارن
داس شونو ور مي ميدارن
سيل مي شن: گرگرگر!
تو قلب شب كه بد گله
آتيش بازي چه خوشگله!
آتيش! آتيش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چيزي به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن
به جائي كه شنگولش كنن
سكه يه پولش كنن:
دست همو بچسبن
دور ياور برقصن
« حمومك مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن
« قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن
پريا! بسه ديگه هاي هاي تون
گريه تاون، واي واي تون! » ...
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا ...
***
« - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي!
شباي چله كوچيك كه زير كرسي، چيك و چيك
تخمه ميشكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد
بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف
قصه سبز پري زرد پري
قصه سنگ صبور، بز روي بون
قصه دختر شاه پريون، -
شما ئين اون پريا!
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
***
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون -
پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،
[ ميوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتي ديدن ستاره
يه من اثر نداره:
مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -
يكيش تنگ شراب شد
يكيش درياي آب شد
يكيش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر كشيدم
پاشنه رو ور كشيدم
زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:
« - دلنگ دلنگ، شاد شديم
از ستم آزاد شديم
خورشيد خانم آفتاب كرد
كلي برنج تو آب كرد.
خورشيد خانوم! بفرمائين!
از اون بالا بياين پائين
ما ظلمو نفله كرديم
از وقتي خلق پا شد
زندگي مال ما شد.
از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم
ها جستيم و واجستيم
تو حوض نقره جستيم
سيب طلا رو چيديم
به خونه مون رسيديم ... »
***
بالا رفتيم دوغ بود
قصه بي بيم دروغ بود،
پائين اومديم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسيد
غلاغه به خونه ش نرسيد،
هاچين و واچين
زنجيرو ورچين!

metal-militia
Sunday 26 June 2011, 11:09 PM
يادته يه روز بهم گفتي هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ...گفتم اگه بارون نيامد چي؟ گفتي اگه چشماي تو بباره اسمون گريش ميگيره ...گفتم :يه خواهش دارم وقتي اسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار - گفتي به چشم ...حالا من دارم گريه مي کنم و آسمون نمي باره ........تو هم اون دور دورا ايستادي به من مي خندی .

metal-militia
Sunday 26 June 2011, 11:10 PM
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.

به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.

به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.

به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.

به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.

و به انسان گفتم عشق چیست؟

اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!

masram
Sunday 26 June 2011, 11:11 PM
روی یك سفره احساس

كه بین من و تو پیداست

قلب من سخت اسیر احساس

عشق تو

قطره اشكی است

كه از گوشه چشمت پیداست

روح تو یك گل سرخ تنهاست

حس من

چون یك موج

در تب و تاب دریاست

دستم از دوری دستت تنهاست

چشم تو

رنگ قشنگی است

كه در برگ درختان پیداست.