PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 [6] 7 8 9 10 11 12 13 14 15

masram
Sunday 26 June 2011, 11:12 PM
شب فرا می رسد با سكوتی سرد [عامیانه , ]



شب فرا می رسد با سكوتی سرد
باز فكرم به سوی تو است ای مرد
كی به سوی من می آیی نمی دانم
این شده است برای من غصه و یك درد

metal-militia
Sunday 26 June 2011, 11:12 PM
این داستان عاشقانه نیست.اما خیلی قشنگه

سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس

گرفت و گفت: ((پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛

ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.))

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ((ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.))

پسر ادامه داد : ((ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده

و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد

و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند.))



پدرش گفت: ((ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است.

ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.))



پسر گفت: ((نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند.)) آنها در جواب

گفتند: ((نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی

خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه

بازگردی و او را فراموش کنی.))



در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه

سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.

پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی

جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.



با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.

پسر آنها یک دست و پا نداشت

.

.


حتی زمانی که تردید داریم قلب ما در یقین است

masram
Sunday 26 June 2011, 11:12 PM
چگونه شب سحر كنم
بدون تو چه آسمان حرام گشته بر دلم
بدون تو چه آسمان خراب گشته بر سرم
بدون تو یه ماهی بدون تنگ
بدون تو سكوت مرده ای خموش
بدون تو ستاره ای بی فروغ
بدون تو پرنده ای شكسته بال
بدون تو شبم - شبی كه ندارد او سحر
بدون تو غروب غم گرفته ام
بدون تو یه ابر تكه پاره ام
بدون تو...
نمی كنم بدون تو زندگی
بدون هیچ معطلی

metal-militia
Sunday 26 June 2011, 11:13 PM
هوشنگ ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود.

دیر است ، گالیا!

در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو ؟ ...آه

این هم حکایتی ست

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو

بر پرده‌های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیر است گالیا!

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست

عصیان زندگی است

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند،

در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

زود است گالیا

در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان

اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

زود است گالیا! نرسیدست کاروان ...

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران همنبرد

رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

سوی تو،

عشق من ....

masram
Sunday 26 June 2011, 11:13 PM
امید آخرینم باش
و نوشدارو برایم باش
برای این دل ریشم تو مرحم باش
تو با مهرت عزیزم باش
تو عشقم باش
تو تنها در كنارم باش
ولیكن تا دم اخر
كنارم باش
كنارم باش

masram
Sunday 26 June 2011, 11:13 PM
تو و من
دوریم اما دستانت در دستان من است
از فرسنگهای دور در آغوشت می كشم
و بوسه بر لبانت می زنم
دوریم اما دلهایمان نزدیك است
با عشق
چشمان فریباینت آشكار می سازد برایم صداقت ترا
حس زیبایی است در من وقتی
خنده های شیرین ات از دور به گوش می رسد
شیطنتی كه در ‌آن نهفته است
مرا می كشاند به شیطنهای آبی

masram
Sunday 26 June 2011, 11:14 PM
اشك من هم جاری است
شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است
شاید او می داند
كه فرو خوردن اشك
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه
من رهایش كردم باز زیر باران
من به زیر باران اشكها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم...
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

masram
Sunday 26 June 2011, 11:14 PM
تو با تمام حرفها

مرا امید می دهی
توئی امید آخرم

ولی دگر امید هم
ز دست من فراری است

ولی برای قلب توست
دلم رضا به صبر داد

masram
Sunday 26 June 2011, 11:15 PM
فقط نام تو را من روی لب دارم
چه غم گر دیگران گویند من خوارم
كه عشق تو شد روز و شب كارم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:15 PM
سبزتر از سرو كنار خانه امان
وای نمی دانی چه ناگه
دست غم
سبزی ام را از من ربود
زرد گشتم ، زرد
زردتر از صورت آن كودكی
كز غم مرگ مادرش گشته تباه

masram
Sunday 26 June 2011, 11:16 PM
You can see links before reply

masram
Sunday 26 June 2011, 11:18 PM
تا آخر عمر در دلم خواهي ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهي ماند

اي پاكترين زلال جوشان دلم
اي آينه در مقابلم خواهي ماند

masram
Sunday 26 June 2011, 11:20 PM
بیایید بیایید که گلزار دمیده ست
بیایید بیایید که دلدار رسیده ست

بیارید بیکبار همه جان و جهان را
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده ست

بر آن زشت بخندید که او ناز نماید
بر آن یار بگریید که از یار بریده ست

همه شهر بشورید چو آوازه درافتاد
که دیوانه دگر بار ز زنجیر رهیده ست

چه روزست و چه روزست چنین روز قیامت
مگر نامه اعمال ز آفاق پریده ست

بکوبید دهلها و دگر هیچ مگویید
چه جای دل و عقلست که جان نیز رمیده ست

masram
Sunday 26 June 2011, 11:20 PM
در حیرتم از مرام این مردم پست این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به زیرش فکنند از ره کین ور مرد بلندش بکنند بر سر دست!

masram
Sunday 26 June 2011, 11:24 PM
ديگه براش نمي خونم ،
لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
آي پونه ها ، اقاقيا ، شقايقاي خسته
كبوترا ،
قناريا ، جغداي دل شكسته
قصه ي كهنه ي شما آخر اونو نخوابوند
ترس از لولو مرده ديگه پشت دراي بسته
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
باروناي ريز و درشت و عاشق بهاري
ماه لطيف و نقره اي ، عكساي يادگاري
آسمون خم
شده از غصه ي دور دريا
شباي يلداي پر از هق هق و بي قراري
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
روز و شباي رد شده ، چه قدر ازش شنيديد
چه لحظه هايي كه اونو تو پيچ كوچه ديديد
وقتي كه چشماشو مي بست ترانه ته مي كشيد
چه قدر براي
خواب اون بي موقع ته كشيديد
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
آدمکاي آرزو ، ماهياي خاطره
ديگه صدايي نمي ياد از شيشه ي پنجره
ديگه كسي نيس كه باش هزار و يك شب بگم
رفت اوني كه از اولم همش قرار بود بره
ديگه براش
نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
برف سفيد پشت بوم بي چراغ خونه
دو بيتياي بي پناه خيلي عاشقونه
ديديد با چه يقيني دائم زير لب مي گفتم
محاله اون تا آخرش كنار من بمونه
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي
خوابه با نغمه ي جدايي
پروانه ها بسوزيد و دور چراغ بگرديد
شما ديگه رو حرفتون باشيد و برنگرديد
يه كار كنيد تو قصه هاي بچه هاي فردا
نگن شما با آبروي شمعا بازي كرديد
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
تمام شبها
شاهدم ، چيزي براش كم نبود
قصه هاي تكراري تو هيچ جاي حرفم نبود
ستاره ها خوب مي دونستن كه براش مي ميرم
اندازه ي من كسي عاشقش تو عالم نبود
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
از بس نوشتم آخرش آروم و بي خبر ، رفت
نمي دونم همين جاهاس يا عاقبت سفر رفت
يه چيزي رو خوب مي دونم اينكه تمام شعرام
پاي چشاي روشنش بي بدرقه ، هدر رفت
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
لالاييا مال اوناس كه عاشقن ، دل دارن
شب و مي خوان ، با روزو با
شلوغي مشكل دارن
كسايي كه هر چي كه قلبشون بگه گوش مي دن
واسه شراب خاطره ، كوزه اي از گل دارن
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
ديگه شباي باروني ، چشم من ابري تيره
با عكس اون شايد يه ساعتي خوابم مي بره
منتظرهيچ كس نيستم تا يه روزي بياد
با دستاش آروم بزنه به شيشه ي پنجره
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
ته دلم همش مي گم اگه بياد محشره
دلم با عشقش همه ي ناز اونو مي خره
من نگران چشماي روشنشم يه عالم
يعني شبا بي
لالايي راحت خوابش مي بره ؟
من حرفمو پس مي گيرم باز مي خونم لالايي
اگه بياد و نزنه ، باز ساز بي وفايي
انقدر مي خونم تا واسه هميشه يادش بره
رها شدن ، كنار من نبودن و جدايي
لالالالايي شباي ساكت و پر ستاره
كاش كسي پيدا شه ازش برام خبر بياره
آرزومه يه شب بياد و
با نگاهش بگه
كسي رو جز من توي اين دنياي بد نداره

masram
Sunday 26 June 2011, 11:24 PM
کسی به فکر مریم های پر پر

کسی به فکر کوچ کفترا نیست

به فکر عاشقای در به در باش

که غیر از ما کسی به فکر ما نیست

masram
Sunday 26 June 2011, 11:24 PM
بذار يواش شروع كنم ، سلام گلم ، هم نفسم
آرزوهام راضي شدن ، ديگه بهت نمي رسم
گفتم چيا گفتي بهم ، گفتي كه آينده داري
دنيا همش
عاشقي نيست ، گريه داري ، خنده داري
گفتم كه گفتي من باشم به لحظه هات نمي رسي
به قول دل شايد دلت گرو باشه پيش كسي
خلاصه گفتم كه چشات قصد رسيدن نداره
رؤياها كاله و دسات خيال چيدن نداره
گفتم كه گفتي زندگي ت غصه داره ، سفر داره
هم واسه من هم واسه تو با هم
بودن خطر داره
گفتم تو گفتي رؤياها مال شباي شاعراس
شهامتو كسي داره كه شاعر مسافراس
مسافرا اون آدمان كه با حقيقت مي مونن
تلخياشو خوب مي چشن ، غصه هاشو خوب مي دونن
گفتم فقط مي خواي واست يه حس محترم باشم
عاشقيمو قايم كنم ، تو طالع تو كم باشم
گفتم
كه گفتي ما دو تا به درد هم نمي خوريم
ولي يه جا مثل هميم ، هر دومون از قصه پريم
گفتم تو گفتي مي تونيم يادي كنيم از همديگه
اما كسي به اون يكي ليلي و مجنون نمي گه
گفتم تو گفتي سهممون از زندگي جدا جداس
حرف تو رو چشم منه ، اما اينام دست خداس
هر چي كه تو گفته
بودي ، گفتم به دل بي كم و بيش
حال خودم ؟ نه راه پس مونده برام نه راه پيش
اين حرفاي خودت بوده ، از من ديوونه تر ديدي ؟
اصلا نگفتم اينا رو خودت ديدي يا شنيدي
دلم كه حرفاتو شنيد ، اول كه باورش نشد
ولي نه ، بهتره بگم ، نفهميدش ، سرش نشد
يه جوري مات و غمزده ، فقط به
دورا خيره شد
رنگ ازرخش نه ، نپريد ، شكست و مرد و تيره شد
بلور رويا هام ولي چكيد ، مث خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشيد ، رسيد ته كوچه ي مرگ
راستش ازم چيزي نموند ، به جز همين جسم ظريف
خوب مي دوني چي مي كشه غريب تو خونه ي حريف
نگي چرا نوشته هام لطيف و عاشقونه نيست
رؤيا و آرزوم كه هيچ ، حتي دل ديوونه نيست
زيبا بايد تنهايي من اين نامه رو سيا كنم
رسم گذشته ها مي گه بايد به تو نگا كنم
حرفاتو گفتم به خودت ، ببيني راستي تو زدي
اصلا توي ذات تو هست ، يه همچي چيزي بلدي ؟
اگر تو بيداري بودي ، بشين ميادش خبرم
اگر نگفتي بنويس
، من مي خوام از خواب بپرم
دوست دارم چه توي خواب ، چه توي مرگ و بيداري
فداي يك تار موهات ، كه تو من و دوس نداري
مواظب آدما باش ، زندگي گرگه زيبا جون
خداي روياي منم ، هنوز بزرگه زيبا جون
دوشنبه ي پر از غم يه ظهر گرم مردادي
با اون چشاي روشنت چه كاري دست من دادي

masram
Sunday 26 June 2011, 11:25 PM
شاكي پرونده سلام ، درسته من متهمم
حتي براي متهم شدن پيش تو هم كمم
چه ذوقي كردم ، شنيدم گفتي شكايت مي كني
اما دلم گرفت كه گفتي ،
منو اذيت مي كني
من تو رو اذيت مي كنم ؟ مني كه مي ميرم برات
مني كه تندي مي شكنم زير تولد نگات
تو حكم من نوشته بود ، طبق مواد يك و بيست
تو روزگار من و تو اين كارا عاقلانه نيست
معلومه عاقلانه نيست ، عاشق كه عاقل نمي شه
ولي با اين جواب من كه حكمي باطل نمي شه
شاكي
محترم ، گلم ، بگو كه زندونيم كنن
بگو پيش پاي چشات ، يك شبه قربونيم كنن
بگو به افتخار تو ، بيان منو دار بزنن
علت ديوونگيمو ، تو كوچه ها جار بزنن
بگو كه از رو قصمون كلي لالايي بسازن
عكساي زيبا رو ولي اينجا و اونجا ، نندازن
آخه حسودي مي كنم ، بفهمن اين راز و همه
فردا تقلب كنن از جنون اين متهمه
دوس ندارم زيباي من از هر كسي شاكي باشه
متهم اون نبايد تو كره ي خاكي باشه
شاكي من ، قانون مي گه : به هر كي رو كنه جنون
چون قانونو نمي شناسه ، ديگه نه تنبيه و نه اون
متهمت ، اما مي خواس ، شامل اين بندا نشه
به خاطر همين داره ،
باراي عقلو مي كشه
نشسته تنها ، اين گوشه ، بدون حامي و وكيل
كلي خوشش اومده از عشق تو وجرم و دليل
خوب مي دونه اگه وكيل ببنده اين پرونده رو
مي چينه از لباي تو گلاي سرخ خنده رو
درسته كه عاشقتم ، اما مگه من ديوونم
خنده رو از تو بگيرم ، كه بي چشات نمي تونم
خلاصه كه
شاكي ماه ، صاحب پرونده ي من
خاطره ي گذشته هام ، مالك آينده ي من
متهمت قصدي نداشت ، عاشقيشو به دل نگير
فقط اونو قبول بكن ، به چشم مجرمي اسير
اينجا وكيلي نمي ياد كه بگه من جنون دارم
چون اگه آزادم كنن ، باز سرتو درد مي يارم
شاكي نازنين من ، مزاحمت شدم ، ببخش
مثل تمام لحظه ها ، بتاب و آروم بدرخش
متهمت قول مي ده كه ديگه به تو نامه نده
درسته ديوونس ولي موندن رو قول بده
فك نكني نامه ي من شده مثل دفاعيه
شاكي گل ، نشون ندي اين مدرك و به قاضيه
نشون بدي اونم مي گه به خاطر درد جنون
متهمت گناه داره ، بگذر از اتهام اون
ولي
تو اين كار و نكن ، مي خوام اسيري بكشم
تابلوي چشماي تو رو ناز و كويري بكشم
فداي چشمات كه تو نور ، هزار و صد رنگ مي شه
زرد پاييزي مي پوشي ، چشات چه خوش رنگ مي شه
راحت شدي از دست من با شعر و عشق و التماس
نمي گم اما ، نمي يام ، بيرون از اين رخت و لباس
به شاكي مثل گلم
، از مني كه متهمم
زيبا جون اشكال نداره ، امضا كنم كه مريمم ؟
مريم ديوونه ي تو ، يازده آبان و يه روز
جرم من افتخارمه ، به قاضيم مي گم هنوز
يادت باشه لحظه ي صدور حكم ، تو محكمه
دلت نسوزه ، نگذري از تقصير متهمه
شاكي هيچ كس نشو ، فقط اينو ازت مي خوام
فداي شاكي
گل و جرم جنون و اتهام
الهي دروازه ي بخت ، به روت هميشه وا بشه
دست به خاكستر بزني ، الهي كه طلا بشه
متهم هر چي رديف ، رديف پنج و دو و سه
نمي ذارم تو عاشقي ، كسي به گردم برسه

masram
Sunday 26 June 2011, 11:25 PM
وای، باران؛ باران؛
شیشه پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
من شکو فائی گلهای امیدم را در رویاها می‌بینم،
و ندائی که به من می‌گوید:
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
از گریبان تو صبح صادق، می‌گشاید پر و بال.
تو گل سرخ (نازنین) منی، تو گل یاسمنی
تو مثل چشمه نوشین کوهسارانی
تو مثل قطره باران نو بهارانی، تو روح بارانی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
-نه، از آن پاکتری.
تو بهاری؟ نه، بهاران از توست.
از تو می‌گیرد وام، هر بهار اینهمه زیبایی را.
گل به گل، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تواند.
رفته‌ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت سوکواران تواند.
در دلم آرزوی آمدنت می‌میرد
رفته‌ای اینک، اما آیا باز برمی‌گردی؟
چه تمنای محالی دارم خنده‌ام می‌گیرد!
در میان من و تو فاصله‌هاست.
گاه می‌اندیشم،
-می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانائی بخشش داری.
دستهای تو توانائی آن را دارد؛
-که مرا، زندگانی بخشد.
وتو چون مصرع شعری زیبا،
سطر برجسته‌ای از زندگی من هستی.
من در آئینه رخ خود دیدم، و به تو حق دادم.
آه می‌بینم،می‌بینم
تو به اندازه تنهائی من خوشبختی
من به اندازه زیبائی تو غمگینم
آرزو می‌کردم،
که تو خواننده شعرم باشی.
راستی شعر مرا می‌خوانی؟
نه، دریغا، هرگز،
باورم نیست که خواننده شعرم باشی.
کاشکی شعر مرا می‌خواندی!
وقتی تو نیستی، خورشید تابناک،
شاید دگر درخشش خود را،
و کهکشان پیر گردش خود را
از یاد می‌برد. و هر گیاه،
از رویش نباتی خود، بیگانه می شود.
افسوس!
آیا چه کسی تو را،
از مهربان شدن با من، مایوس می‌کند؟
ای مهربان من،
من دوست دارمت؛
چون سبزه‌های دشت
چون برگ سبز رنگ درختان نارون.
ای قامت بلند مقدس، تندیس جاودان،
ای مرمر سپید،
ای قامت بلند ای از درخت افرا
گردنفرازتر
از سرو سربلند بسی پاکبازتر
ای آفتاب تابان
از نور آفتاب بسی دلنوازتر
ای پاک‌تر از برفهای قله الوند،
تو، با نوشخند مهر، با واژه محبت،
فرسوده جان محتضرم را ز بند درد
آزاد می‌کنی.
وبا نوازشت، این خشکزار خاطره‌ام را،
آباد می‌کنی.
ای مرمر بلند سپید، ای پاکی مجرد پنهان
مهر سکوت را، زین سنگواره لب سرد ساکتت
بردار
ای آفریده من، با واژه‌های ناب
در معبد خیالی خود ساختم تو را.
اما، ای آفریده من!
نه، ای خود تو آفریده مرا،
اینک،
با من چه می‌کنی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
ای بلند اندام، سیاه جامه به تن، دلبر دلیر، آن شیر
بیا که دیده من
به جستجوی تو گر از دری شده نومید
گمان مدار که هرگز
-دری دگر زده است
در انتظار امیدم، در انتطار امید
طلوع پاک فلق را، چه وقت آیا من
به چشم- غو طه ورم در سرشک-
خواهم دید؟؟؟!!!
تو ای گریخته از من! حصار خلوت تنهایی مرا بشکن
به من بتاب، که سنگ سرد دره‌ام
که کوچکم، که ذره‌ام
مرا ز شرم مهر خویش آب کن
مرا به خویش جذب کن، مرا هم آفتاب کن.
دوباره با تو نشستن
دوباره آزادی؟
مگر به خواب ببینم،
شبی بدین شادی
اگر تو باز نگردی، به طفل ساده خواهر
که نام خوب تو را
ز نام مادر خود بیشتر صدا زده است
چگونه با چه زبانی به او توانم گفت:"که بر نمی‌گردی"
ونام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوری ست همیشه،
همیشه بی تصویر، همیشه بی تعبیر
دوباره با من باش! پناه خاطره‌ام
ای دو چشم، روشن باش!(فانوس روشن باش)
من ندانم که کیم‌، من فقط می‌دانم
که تویی، شاه بیت غزل زندگیم..

masram
Sunday 26 June 2011, 11:26 PM
به سراغ من اگر مي آييد،

پشت هيچستانم.

پشت هيچستان جايي است.

پشت هيچستان رگ هاي هوا، پر قاصدهايي است

كه خبر مي آرند، از گل واشده دور ترين بوته خاك.

روي شن ها هم، نقش هاي سم اسبان سواران ظريفي

است كه صبح

به سر تپه معراج شقايق رفتند.

پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:

تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،

زنگ باران به صدا مي آيد.

آدم اينجا تنهاست

و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.

***

به سراغ من اگر مي آييد،

نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بر دارد

چيني نازك تنهايي من.

سهراب سپهري

از مجموعه حجم سبز

masram
Sunday 26 June 2011, 11:27 PM
زندگـــــــــی دفتری از خاطره هاســــــت
یک نفــــر در دل شـب، یک نفر در دل خـــــــاک
یک نفــــــر همســـــــفر سختــــی هاست
یک نفـــــــر همــــــــدم خوشــــــبختی هاست
چشـــــــم تا باز کنیم عمــــــرمان می گــــــذرد
ما همه همســــــفریم...

masram
Sunday 26 June 2011, 11:27 PM
قايقي خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب.

دور خواهم شد از اين خاك غريب

كه درآن هيچكسي نيست كه در بيشه عشق

قهرمانان را بيدار كند.

***

قايق از تور تهي

و دل از آرزوي مرواريد،

همچنان خواهم راند.

نه به آبي ها دل خواهم بست

نه به دريا - پرياني كه سر از آب بدر مي آرند

و در آن تابش تنهايي ماهي گيران

مي فشانند فسون از سر گيسوهاشان.

***

همچنان خواهم راند.

همچنان خواهم خواند:

(( دور بايد شد، دور.

مرد آن شهر اساطير نداشت.

زن آن شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود.

هيچ آيينه تالاري، سرخوشي ها را تكرار نكرد.

چاله آبي حتي، مشعلي را ننمود.

دور بايد شد، دور.

شب سرودش را خواند،

نوبت پنجره هاست.

***

همچنان خواهم خواند.

همچنان خواهم راند.

پشت درياها شهري است

كه در آن پنجره ها رو به تجلي باز است.

بام ها جاي كبوترهايي است، كه به فواره هوش بشري

مي نگرد.

دست هر كودك ده ساله شهر، شاخه معرفتي است.

مردم شهر به يك چينه چنان مي نگرند

كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.

خاك، موسيقي احساس ترا مي شنود

و صداي پر مرغان اساطير مي آيد در باد.

***

پشت درياها شهري است

كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان

سحر خيزان است.

شاعران وارث آب و خرد و روشني اند.

***

پشت درياها شهري است!

قايقي بايد ساخت.

*****
سهراب سپهري

از مجموعه حجم سبز

masram
Sunday 26 June 2011, 11:27 PM
روزي

خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.

در رگ ها، نور خواهم ريخت.

و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب!

سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد.

خواهم آمد، گل ياسي به گدا خواهم داد.

زن زيباي جذامي را، گوشواري ديگر خواهم بخشيد.

كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردي خواهم شد، كوچه ها را خواهم گشت، جار

خواهم زد: اي شبنم، شبنم،‌شبنم.

رهگذر خواهد گفت: راستي را، شب تاريكي است،

كهكشاني خواهم دادش.

روي پل دختركي بي پاست، دب اكبر را بر گردن او

خواهم آويخت.

هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.

هر چه ديوار، از جا خواهم بركند.

رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم كرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل ها را با

عشق ، سايه را با آب، شاخه ها را با باد.

و بهم خواهم پيوست، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها

بادبادك ها، به هوا خواهم برد.

گلدان ها، آب خواهم داد

***

خواهم آمدپيش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش

خواهم ريخت

ماديان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت.

پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند

هر كلاغي را، كاجي خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شكوهي دارد غوك!

آشتي خواهم داد

آشنا خواهم كرد.

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت
سهراب سپهري

از مجموعه حجم سبز

masram
Sunday 26 June 2011, 11:28 PM
دشتهاي آلوده ست

در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد



در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟

فكر نان بايد كرد

و هوايي كه در آن

نفسي تازه كنيم



گل گندم خوب است

گل خوبي زيباست

اي دريغا كه همه مزرعه دلها را

علف كين پوشانده ست



هيچكس فكر نكرد

كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

كه چرا سيمان نيست

و كسي فكر نكرد

كه چرا ايمان نيست



و زماني شده است

كه به غير از انسان

هيچ چيز ارزان نيست .

« تابستان 57»

حميد مصدق

masram
Sunday 26 June 2011, 11:28 PM
رفته بودم سر حوض

تا ببينم شايد، عكس تنهايي خود را در آب

آب در حوض نبود.

ماهيان مي گفتند:

(( هيچ تقصير درختان نيست.

ظهر دم كرده تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشويه نشست

و عقاب خورشيد، آمد او را به هوام برد كه برد.

***

به درك راه نبرديم به اكسيژن آب.

برق از پولك ما رفت كه رفت.

ولي آن نور درشت،

عكس آن ميخك قرمز در آب

كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل مي زد،

چشم ما بود.

روزني بود به اقرار بهشت.

***

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت كن

و بگو ماهي ها، حوضشان بي آب است.))

***

باد مي رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا مي رفتم.

سهراب سپهري
از مجموعه حجم سبز

masram
Sunday 26 June 2011, 11:29 PM
پس از توفان

پس از تندر

پس از باران

سرشك سبز برگ از شاخه هاي جنگل خاموش

مي افتاد



نه بيد ز باد

نه برگ از برگ مي جنبيد

شكاف ابرها راهي به نور ماه مي دادند

دوباره راه را بر ماه مي بستند



و من همچون نسيمي از فراز شاخه ها پرواز مي كردم

تو را مي خواستم اي خوب، اي خوبي

به ديدار تو من مي آمدم با شوق

با شادي

***

تو را مي بينم اي گيسو پريشان در غبار ياد

تو با من مهربانتر از مني

با من

تو با من مهرباني مي كني چون مهر

مهري مهربان با من

***

پس از توفان

پس از تندر

پس از باران

گل آرامش آوازي

به رنگ چشمهاي روشنت دارد

نسيمي كز فراز باغ مي آيد

چه خوش بوي تنت دارد



من اينك در خيال خويش خواب خوب مي بينم

تو مي آئي و از باغ تنت صد بوسه مي چينم
حميد مصدق
از منظومه: سالهاي صبوري

masram
Sunday 26 June 2011, 11:30 PM
دشت هايي چه فراخ !

كوههايي چه بلند !

در گلستانه چه بوي علفي مي آمد !

من در اين آبادي، پي چيزي مي گشتم :

پي خوابي شايد،

پي نوري، ريگي، لبخندي .

***

پشت تبريزي ها

غفلت پاكي بود، كه صدايم مي زد .

پاي ني زاري ماندم، باد مي آمد، گوش دادم :

چه كسي با من، حرف ميزد ؟

سوسماري لغزيد

راه افتادم .

يونجه زاري سر راه،

بعد جاليز خيار، بوته هاي گل رنگ

و فراموشي خاك

***

لب آبي

گيوه ها را كندم، و نشستم، پاها در آب :

( من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشيار است !

نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه .

چه كسي پشت درختان است !

هيچ، مي چرد گاوي در كرد .

ظهر تابستان است .

سايه ها ميدانند، كه چه تابستاني است .

سايه هايي بي لك ،

گوشه اي روشن و پاك

كودكان احساس! جاي بازي اينجاست .

زندگي خالي نيست :

مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست .

آري

تا شقايق هست، زندگي بايد كرد .

***

در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه .

دورها آوايي است، كه مرا مي خواند . ))
سهراب سپهري
از مجموعه حجم سبز

masram
Sunday 26 June 2011, 11:30 PM
دشتهاي آلوده ست

در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد



در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟

فكر نان بايد كرد

و هوايي كه در آن

نفسي تازه كنيم



گل گندم خوب است

گل خوبي زيباست

اي دريغا كه همه مزرعه دلها را

علف كين پوشانده ست



هيچكس فكر نكرد

كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

كه چرا سيمان نيست

و كسي فكر نكرد

كه چرا ايمان نيست



و زماني شده است

كه به غير از انسان

هيچ چيز ارزان نيست .

« تابستان 57»
حميد مصدق
از منظومه: سالهاي صبوري

masram
Sunday 26 June 2011, 11:30 PM
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما، اگر
عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست
عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او
حرفهای دل بدون گفتگو
عشق یعنی روح را آراستن
بی شمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
زیر لب با خود ترنم داشتن
بر لب غمگین، تبسم کاشتن
عشق، آزادی، رهایی، ایمنی
عشق، زیبایی، زلالی، روشنی
عشق یعنی مرغ های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سر سبزی از خوف و خطر
جز کمند چشم و زلف و ابروان
عشق زنجیری ندارد در میان
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای دلاور دل بدست آورده باش
در دل آزرده، منزل کرده باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب بر تشنه تر
عشق یعنی خدمت بی منتی
عشق یعنی طاعت بی جنتی
گاه بر بی احترامی احترام
بخشش و مردی به جای انتقام
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
عشق یعنی خویش را گندم کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آئین مپرس
هر کسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
در تنور عاشقی سردی مکن
در مقام عشق نامردی مکن
لاف مردی می زنی مردانه باش
در مسیر عاشقی افسانه باش
دین نداری مردمی آزاده شو
هر چه بالا می روی افتاده شو
در پناه دین دکانداری مکن
چون به خلوت می روی کاری مکن
جام انگوری و سرمستی بنوش
جامه تقوی به تردستی مپوش
عشق یعنی ظاهر باطن نما
باطنی آکنده از نور خدا
عشق یعنی ذهن زیبا آفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندی ست
ردپای عشق در او دیدنی ست
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی والسلام

masram
Sunday 26 June 2011, 11:31 PM
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که در همسايه ی صدها گرسنه،
چند بزمی گرم عيش و نوش می ديدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم،
بر لبِ پيمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می ديدم يکی عريان و لرزان؛
ديگری پوشيده از صد جامه ی رنگين؛
زمين و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
برای خاطر تنها يکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران ليلی ناز آفرين را کو به کو،
آواره و ديوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپایِ وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جایِ او باشم؛
همين بهتر که او خود جایِ خود بنشسته و تابِ تماشایِ تمامِ زشتکاری هایِ اين مخلوق را دارد!
وگرنه من به جایِ او چو بودم،
يک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل فرزانه می کردم؛
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!
معين کرمانشاهی

masram
Sunday 26 June 2011, 11:31 PM
بی تو, مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم, خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدارتولبریزشد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم گل به یاد تودرخشید
باغ صد خاطره خندید,
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که: شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو, همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت
من همه, محو تماشای نگاهت:
آسمان صاف وشب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ما فرو ریخته بر آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد, توبه من گفتی :
از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب, آیینه عشق گذران است
تو که امروزنگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:حذر از عشق؟- ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول, که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر, لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی, من نرمیدم, نه گسستم
باز گفتم که; تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم, نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب, ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم, نرمیدم
رفت در ظلمت غم, آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو, اما, به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.

masram
Sunday 26 June 2011, 11:32 PM
ماجرای یک عشق
به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار اتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن آب نمنک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من نگفت
توو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمنکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خکستری را
میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مقل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفت ی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی در عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پزسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندید و رفتی
دلم گلدان شب بو های رویا ست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشتی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من ن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمنک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی

masram
Sunday 26 June 2011, 11:32 PM
وقتی رفتم
هیچکی از رفتن من غصه نخورد
هیچکی با موندن من شاد نشد
وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت
بغض هیچ آدمی فریاد نشد
وقتی رفتم کسی گریش نگرفت
اشکشو کسی نریخت پشت سرم
راستی که بی کسی درد بدیه
منم انگار همیشه تو سفرم
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من می خواس تلافی بکنه
پس چش هیچ کسی عاشقم نکرد
وقتی رفتم ، نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلیم آفتابی بود
اگه شب می رفتم و خورشید نبود
آسمون خوب می دونم ، مهتابی بود
چشمی با رفتن من خیره نموند
به در و به آسمونو پنجره
می دونم ، خیلیا گفتن چیزی نیس
ماتم نداره ، بذار بره
وقتی رفتم کسی اشکش نیومد
نیمود هیچ جا صدای گریه ای
توی این دنیای بد ، هیچکی نداشت
از سفر رفتن من ، گلایه ای
هیچ کسی نگاش برام ابری نشد
زلزله ، هیچ دلی رو تکون نداد
راس راسی ، واسه کسی مهم نبود
نه که فک کنی بود و نشون نداد
چهره ی هیچ کسی پژمرده نبود
گلا اما همه پژمرده بودن
کسایی که واسشون مهم بودم
همه شاید یه جوری مرده بودن
کی می رم کجا می رم ، میام یا نه
کسی لااقل اینو سوال نکرد
انگاری می خوام برم خرید کنم
هیچ کسی چیزی نگفت ، حلال نکرد
دم رفتن کسی حرفی نمی زد
همه سکت بودن و بی سر و صدا
یه نگهبان که ما رو نگا می کرد
زیر لب گفت ، به سلامتی کجا ؟
اشک و خندم دو تایی کنار هم
با یه لحن مهربون جواب دادن
انگاری یه عالمه کوهای سخت
از رو شهر شونه ی من ، افتادن
این سوال مهربونو ، بی ریا
پرسش ساده ی یه غریبه بود
کسی که اسم منم نمی دونست
زیر چشماش غمی بود ، داغ و کبود
شعرمو باید یه جور عوض کنم
یا بذارمش همینجور بمونه
ته قلبم می خوام این حقیقتو
هر کسی دوس داره شعرو ، بخونه
دم رفتن کسی گفت سفر به خیر
که واسم غریب و ناشناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه ی آرزوهاشو باخته بود
بهتره اهالی رویامونو
بدون توقعی ، جواب کنیم
نباید حتی رو بهترین کسا
توی بدترین جاها ، حساب کنیم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:33 PM
نه... دل به دل را نداره
سوختم و آب شدم به پات
امروز و فردا نداره
خوشت میاد ببینی ، نه ؟
كشتن تماشا نداره
قهر می كنی ، ناز می كنی
ناز می كشم ، آشتی كنی
قصه كه نیس ، حقیقته
دروغ و دعوا نداره
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
دوره زمونه دوره ی حرفای عاشقانه نیست
صحبت پول و شهرته ، صحبتی از ترانه نیست
یه روز منو خواسته بودی ، یه روز خیلی خوب دور
امروز چه راحت نمی خوای ، من بد شدم بهانه نیست
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
اگه بفهمن عاشقی ، همه بهت بد می كنن
نسبت دیوونه می دن دست تو رو رد می كنن
اگه بخوای بجنگی با دستای شوم سرنوشت
با هر چی آدمك دارن ، راه تو رو سد می كنن
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
بفهمه عاشقش شدی هی با تو بازی می كنه
دیوونه ، آزار اونم با تو رو راضی می كنه ؟
رفتی كجا در می زنی ،اون خود یه رات نمی ده
غریبه جای اون باشه مهمون نوازی می كنه
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
كافیه چیزی بدونه ، كار تو دیگه مردنه
دیگه وظیفت اسمشو ، با صدتا جون آوردنه
یه بازی یك طرفس ، كه آخرش مشخصه
همیشه بازنده تویی ، سهم اونم كه بردنه
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
اگه بگی دوسش داری ، اون تو رو یادش نمی یاد
فرقی نداره كه چه قدر چه كم بدونه ، چه زیاد
باید هنرپیشه باشی تا نقشو خوب بازی كنی
یعنی كه وانمود كنی یه جور ازش بدت بیاد
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
عاشق دیگه تو عصر ما هیچ جایی حرمت نداره
انگار كسی نمره ی خوب واسه شجاعت نداره
شاید یه جوری شده كه هیچ آدمی تو عصر ما
برای انتخاب شدن ، اصلا لیاقت نداره
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
رنگ گل دسته گلا ، فقط رز زرده همین
عاشق هر كس كه بشی عاقبتش درده همین
هر كی یه گمشده داره ، تمام دلخوشیش اینه
اگر یه روز معجزه شه ، اگر كه برگرده همین
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
زمونمون عوض شده ، دوره نفرینه و جنگ
زیاد شدیم ، زیاد شده آدم بدرنگ و دو رنگ
قلب كوچیك عاشقو با یه اشاره می شكنه
اون كسی كه دوسش داره ، با تیر كمون با چوب و سنگ
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
تا بدونه عاشقشی می ره و پیدا نمی شه
می گی می خوام ببینمت می گه نه حالا نمی شه
با هدیه ی تولدش می خوای یه جوری ببینیش
می خوای یه جوری بفرست ببخشید اما نمی شه
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
اگر كه حدسم بزنه نمی دونی چیكار كنی
عاشقی خب ، مگه می شه از عاشقی فرار كنی ؟
فكر می كنی اون بدونه خیلی كارت راحت تره
حتی تو رویاهات می خوای كه اونو بی قرار كنی
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
هر جوری كه بود چه خوب چه بد ، آروم شدی
یه كم گذشت و دیدی كه مردی دیگه ، حروم شدی
یه روزی چش وا می كنی كه خودتم نمی شناسی
فقط تو اینه می بینی آخرشه ، تموم شدی
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
تو عاشق كسی می شی كه عاشق غریبه هاس
گریه و زاری می كنی می گی امیدت به خداس
درسته اما اون كه تو شبا براش زار می زنی
راهش و كارش و دلش ، حسابی از شما جداس
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
خوش به حال معشوقایی كه بویی از قدیم دارن
تو اعتقادشون شگون ، برای یا كریم دارن
معشوقای زمون ما چون عاشقو بسوزونن
واسه دل اون طفلكی یه عالمه گریم دارن
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
ضرب المثل كاش راس بود و دلا به هم یه راهی داشت
اون كه واسه تو ماه شده ، ای كاش كه روی ماهی داشت
كاش عاشق بیچاره ای كه بی دلیل اسیر می شه
یه روز یه كاری كرده بود ، یه جرمی یه گناهی داشت
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
كاش واسه بیراهه ی دل ، یه جا یه راه چاره بود
كاش كه علاجش عین قبل ، دعا و استخاره بود
كاش واسه هر عاشقی كه شبا پی ستارشه
تو دنیا محض دلخوشی ، یك شب پر ستاره بود
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
ای عاشقای بی گناه ، ما همه زرد و بی كسیم
تنهاییم عین آسمون ، آواره ایم عین نسیم
همه باید یاد بگیریم كه مثل مجنون بزرگ
عاشق هر كسی بشیم ، آخر بهش نمی رسیم
ضرب المثل دروغ می گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره

masram
Sunday 26 June 2011, 11:33 PM
چندیست سراغم را ز رود و چشمه نمی گیری
سراغ چشمانم را ز آسمان رویا نمی گیری
چندیست چشمانت خبر از قلب خسته ام ندارند
تو بگو چرا سراغ این دل شیدا نمی گیری؟
سراغ دلتنگی هایم کاش از باران می گرفتی
دلم برایت تنگ است سراغ تنگستان نمی گیری
دلم برایت تنگ است ای ماه امید ای چلچراغ
چرا چندیست سراغ ظلمت دل را نمی گیری؟

masram
Sunday 26 June 2011, 11:34 PM
چه باران زیبایی بود...
آن شب همه چیز مثل آسمان آبی بود
شاید هم سرخابی بود
راستی آسمان آن شب رنگ خون بود مثل جنون
یا رنگ سکوت مثل سکون؟
آسمان شبیه چشمان شوخت برق می زد آن شب
زمین به زیر رویای با تو بودن فقط
چرخ می زد آن شب ...
ابرها که به هم می رسند رعدو برق می شود
ولی ما که به هم می رسیم...
چشم ها پر از شرم می شود
هوا گرم می شود
سرد می شود
نمی دانم چه می شود
به یاد گذشته ها
دل پر ز درد می شود
پر ز درد می شود
...
ابرها که به هم می رسند رعدو برق می شود
ولی ما که به هم می رسیم...
چشم ها پر از شرم می شود
(سپیده ترابی فر)

masram
Sunday 26 June 2011, 11:34 PM
دلدار
من تو را دل دادم و جز تو مرا دلدار نیست
هر خیالی خفته است و جز تو کس بیدار نیست

با تو چون افسانه ای، افسون را دیگر چه سود؟
با خیال خام تو، ما را سر پیکار نیست

هر شب از نقش دو چشمم غصه ای پرمی کشد
تا تو نقاشی شوی بر ما دریغا کار نیست

در میان باد و آتش، عکس بارانی کشی
تا که شاید گویمت این آخرین دیدار نیست

این نگه آگه ز آن اسرار گردنبند توست
چشم من از شرم خود در سینه ات بیزار نیست

گر ببارد آسمان غم های خود در قلب من
در غبار دوری ات دیگر کسی بیمار نیست

هستی من سوخت و خاکسترم حرفی نداشت
قلب من باری نبود و بر سرت آوار نیست

سپیده ترابی فر

masram
Sunday 26 June 2011, 11:34 PM
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:34 PM
نیست مرا یاری

نیست مرا یاری در این دنیای زنگاری
در این اوج غم و حسرت میان خواب و بیداری

نیست مرا عمری دگر از بهر عشق و شور
در این وادی سرگشته، در این رویای پنهانی

نیست مرا همدل که شاید یاورم باشد
دل من چه تو تنهایی در این قصه ی نالانی

نیست کسی خواهان که زخم دل کند درمان
هر آنچه هست زخم است و هر آنکه خواهدت فانی

ببار ای ابر گریان تو در این صحرای خشکیده
بکن سیراب تو ای ابر دل رنجیده تنهایی

ببار تا که بشویم خود ز جور این همه شب نام
که سخت است صبر بر من که شدم زندان زندانی
(سپیده ترابی فر)

masram
Sunday 26 June 2011, 11:35 PM
نمي دانم چرا با اينكه هر شب بيقرارم
ولي سر را به دامان خيالت مي گذارم
چنان با خاطراتت دلخوشم شايد نداني
كه تك تك ، لحظه هاي رفته ام را مي شمارم
تو مي گفتي كه از روز ازل عاشق تريني
ولي من بي تو حتي عشق را باور ندارم
اگرچه بعد از آن روز جدايي فكر كردي
كه دل را دست طوفاني دوباره مي سپارم
ولي باور كن از آن لحظه تا روز قيامت
تو را چون آرزوهاي قشنگم دوست دارم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:35 PM
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن

آسمان پیش پرت صاف شود بعد برو

یک نفر حسرت دیدار تو را می جوید

خنده کن عشق نمک گیر شود بعد برو

masram
Sunday 26 June 2011, 11:35 PM
من رو به پايان می روم

رو به مهتاب خدايان ميروم

من چشيدم زهر پيوند تو را

مارهای سرخ لبخند تورا

لبان بوسه هايم خونيست


ای گل شب عشق من طائونيست

کاش تمحيد تو پاکم کرده بود

کاش دستان تو خاکم کرده بود

تو فراموشم نکن در دفن سال

لحظه ای بر خاک خاموشم بنال

masram
Sunday 26 June 2011, 11:36 PM
من نمی دانم که کیست بر قلب من در می زند
هردم عشق تازه اش در روح و جان سر می زند
من نمی دانم که کیست او که در اوهام و خیال
همچو پروانه دلم تا کوی او پر می زند
من نمی دانم که کیست این ماه روشن در نگاه
کاین دو چشم روشنش بر دل، خنجر می زند
من نمی دانم که کیست آنکه میان قصه ها
در تمام تار و پود ذهن من ره می زند
من ندانم راز مهر و عشق تو در قلب خود
این سوال بی جواب، آتش به دامن می زن

masram
Sunday 26 June 2011, 11:36 PM
نمی خواهم از آن چشم شرر بار
نگاه بی کرانم را ستانم
نمی خواهم در آغوش شبانگه
همه راز دلم را جا گذارم

زمان از جنس سنگین سکوت است
بیا تا دل به فرداها نبندیم
بیا با سرنوشت شوم شیرین
دگر باره نجنگیم و نجنگیم

نمی دانی چه سخت است سایه بانم
که من را بی گنه خورشید کردند
مرا از تو جدا کردند، افسوس
مرا تسلیم بخت بید کردند

نمی دانی چه سخت است رسم خواهش
که بار بردباری می کشاند
تمام برگه های دفترم را
به گورستان ظلمت می نشاند

چرا این دست های سبز سبزم
ز لمس صورت سرخت جدا است
مگر ما با چنین دنیا چه کردیم
که ما را این چنین حسرت سزا است

من از بیگانگی ها گم شدم عشق
به شوق آشنایت پرکشیدم
نمی دانی چه سخت این سقوطی
که نقشش را به دشمن می کشیدم

مرا بی تو توان مرگ هم نیست
توان چیدن گلبرگ هم نیست
مرا بی تو نمی دانم چه گویند
که بی تو نام من بیرنگ هم نیست

بیا با این ستاره آشنا شو
که دست من ز دامان تو کوتاست
نمی دانی نفس های سیاهی
برای صبحگاهانم چه زیباست


نمی دانی چه سخت است سایه بانم
سکوت سینه ای از عشق لبریز
بنوش از شعر شب هنگام چشمم
نوای عشق و دنیایی به هم ریز

نمی دانی چه سخت است سایه بانم
که من را بی گنه خورشید کردند
مرا از تو جدا کردند، افسوس
مرا تسلیم بخت بید کردند

زمان از جنس سنگین سکوت است
بیا تا دل به فرداها نبندیم
بیا با سرنوشت شوم شیرین
دگر باره نجنگیم و نجنگیم
سپیده ترابی فر

masram
Sunday 26 June 2011, 11:41 PM
تو بگو چاره ی دردم چه کنم
چاره ی این رخ زردم چه کنم
تو بگو در غم هجرت زین پس
به چه ره دیده ببینم؟چه کنم
تو بگو بی تو به دور چه کسی
همچو پروانه بگردم؟چه کنم
تو بگو گر که ز جان باز روی
نفسی ، بی نفس آن دم چه کنم
تو بگو بی تو و آغوش تو من
با تن مرده و سردم چه کنم
تو بگو گر که به غیرت ، رویم
به کسی هدیه نکردم چه کنم
تو بگو گر که نشد بی سمنم
به غم خانه بخندم چه کنم
تو بگو گر که ز آئینه روی
من که آن آینه گردم چه کنم
تو بگو من که زبانم زخمی است
من که در حال نبردم چه کنم
تو بگو گر که ز درد دوری
آخر قصه نمردم چه کنم
تو بگو ماه شباهنگامم
من که آن صبح سپیدم چه کنم
تو بگو گر که نگاه کردم و
بر دو چشمت نرسیدم چه کنم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:41 PM
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را ایینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
مشیری

masram
Sunday 26 June 2011, 11:41 PM
زخمي تر از هميشه از درد دل سپردن
سرخورده بودم از عشق در انتظار مردن
با قامتي شكسته از كولبار غربت
در جستجوي مرهم راهي شدم زيارت
رفتم براي گريه رفتم براي فرياد
مرهم مراد من بود كعبه تورو به من داد
اي از خدا رسيده اي كه تمام عشقي
در جسم خالي من روح كلام عشقي
اي كه همه شفايي در عين بي ريايي
پيش تو مثل كاهم تو مثل كهربايي
پر زده از دلم را با حوصله زدي بند
اين چيني شكسته ازتو گرفته پيوند
اي تكيه گاه گريه اي هم صداي فرياد
اي اسم تازه ي من كعبه تورو به من داد
با تو نفس كشيدن يعني غزل شنيدن
رفتن به اوج قصه بي بال و پر پريدن

masram
Sunday 26 June 2011, 11:42 PM
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری

هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری

ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری

بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری

کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن
که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری

به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند
صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری

چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری

دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری

بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن
و از این معامله غافل مشو که حیف خوری

طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری

به یمن همت حافظ امید هست که باز
اری اسامر لیلای لیله القمری

masram
Sunday 26 June 2011, 11:42 PM
من نمی دانم

_ و همین درد مرا سخت می آزارد _

که چرا انسان ، این دانا

این پیغمبر

در تکاپوهایش

_ چیزی از معجزه آن سوتر _

ره نبردست به اعجاز محبت ،

چه دلیلی دارد ؟

چه دلیلی دارد که هنوز

مهربانی را نشناخته است ؟

و نمی داند در یک لبخند ،

چه شگفتی هایی پنهان است !

من برآنم که درین دنیا

خوب بودن _ به خدا _ سهل ترین کارست

و نمی دانم ،

که چرا انسان ،

تا این حد ،

با خوبی بیگانه است ؟

و همین درد مرا سخت می آزارد !

" فریدون مشیری "

masram
Sunday 26 June 2011, 11:42 PM
_آنکه هرگزنمی میرد

در غم من هیچ جنبش نیست

انتظار می کشم

کس نمی آید

نه روز و نه شب

نه هرگز آن کس که خویشتن من بود

چشمان من چشمان تو را ترک کرده اند

اعتماد و نورشان را از کف می دهند

لبان من لبان تو را ترک کرده اند

لبان من خوشی را ترک کرده اند

و مفهوم عشق و مفهوم زندگانی را

دستان من دستان تو را ترک کرده اند

دستان من همه چیز را رها میکنند

پاهای من پاهای تو را ترک کرده اند

پیش نمی روند ، راهی نیست

دیگر نه وزن مرا می شناسند و نه آسایش را

نصیب من آن بود که پایان عمرم را

و پایان عمر تو را به چشم ببینم

عمر من که پنداشتم آن را پایان نیست

در دستان توست

و آینده ، یگانه امید من گور من است

چون گور تو که جهانی بی اعتنا به گردش حلقه زده اند

چنان در کنار تو بوده ام که در کنار دیگران سردم است

پل الوار

masram
Sunday 26 June 2011, 11:43 PM
یه سلام عاشقونه

یه سلام عاشقونه، با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی ،یاد تو، تو دل می مونه
یادته وقتی می رفتی ،دم به دم نگات می کردم
بغض سنگین توی چشمام ، گفتی: صبر کن برمی گردم
یادته قسم می خوردیم، عزیزم بی تو میمیرم
اما حالا که تو نیستی ، من با دلتنگی اسیرم
یادمه وقتی می گفتم،به خدا نمیری از یاد
آه سردی می کشیدی ،توی قلبم مثل فریاد
اما حالا که تو نیستی،حال و روز من خرابه
آخر قصه ی عاشق،اشک و ماتم و سرابه
اما حالا که می بینم،بی تو دل رنگی نداره
توی آسمون چشمام،غروبا بارون می باره
می دونی طاقت ندارم،با غم و غصه اسیرم
زود بیا که خیلی تنهام،به خدا بی تو میمیرم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:43 PM
عشق یعنی...

عشق يعني يك سلام و يك درود

عشق يعني درد و محنت در درون

عشق يعني يك تبلور يك سرود

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني يك شقايق غرق خون

عشق يعني زاهد اما بت پرست

عشق يعني همچو من شيدا شدن

عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

عشق يعني بيستون كندن بدست

عشق يعني آب بر آذر زدن

عشق يعني چون محمد پا به راه

عشق يعني عالمي راز و نياز

عشق يعني با پرستو پرزدن

عشق يعني رسم دل بر هم زدن

عشق يعني يك تيمم يك نماز

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشك حسرت ريختن

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني مستي و ديوانگى

عشق يعني خون لاله بر چمن

عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني آتشي افروخته

عشق يعني با گلي گفتن سخن

عشق يعني معني رنگين كمان

عشق يعني شاعري دلسوخته

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني سوز ني آه شبان

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هر چه بيني عكس يار

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني با جهان بيگانگى

عشق یعنی از درون ویرانگی...

masram
Sunday 26 June 2011, 11:44 PM
نامه ات آمدو بوسيدم و از بر کردم
خواندم و خواندم و هر بار مکرر کردم
مست از نامه پر مهر نشستم تا صبح
جان خود را ز گل نامه،معطر کردم
بوسه بر ((نامه)) زدم،بوسه اي از پرده دل
از پس بوسه،يکي بوسه ي ديگر کردم
حلقه زد اشک به چشم من و در آينه اش_
قد و بالاي تو را جان مصور کردم
نقش زيباي تو در ديده ام آمد با اشک
گل روي تو در اين(( برکه)) شناور کردم
روي دلجوي توو بوي دلاويز تو را
با گل و آينه و عطر برابر کردم
چهره ات در نظرم آمد و مهتاب دميد
شب خود را به چراغ تو منور کردم
من که از عشق کسانم دل بي باور بود
نامه مهر تو ديدم و باور کردم
از تو پنهان چه کنم؟همچو همايي ز قفس
بهر پرواز به سويت هوس پر کردم.

masram
Sunday 26 June 2011, 11:44 PM
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را



کسی دیگر نمی پرسد که چرا تنهای تنهایم



و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند



و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم



درون **** ی خاموش خویش اما



کسی حال من تنها نمی پرسد



و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم



درون سینه ی پر جوش خویش اما



کسی حال من تنها نمی پرسد



و من چون تک درخت زرد پاییزم



که هر دم با نسیمی می شود برگی از او جدا



و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...

masram
Sunday 26 June 2011, 11:45 PM
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟

masram
Sunday 26 June 2011, 11:45 PM
تو عاشقم بودي ...

تو عاشقم بودي و من تنها دوستت داشتم
من چون عاشقم بودي دوستت داشتم
تنها بهانه ي دوست داشتنم همين بود و بس ...

امشب قلم چه خودخواه – زشت - روي كاغذ مي رقصد

تو حريمي و من حرمت

تو حريم و حصار بين دوست داشتنم و عاشق گشتنم هستي
بگذار
بگذار تا بشكنمت ، بگذار اين حريم زشت را بشكنم تا عاشق گردم
بگذار تا بشكنمت ...

و من حرمتم
من حرمتِ عشقِ بي همتايتم
نگذار تا بشكنم
من را نشكن
من، اين حرمت عشقت، اين باكره ي بي رقيب را ...
نگذار تا دريده شود
نگذار تا خرد و خميده شوم

آري؛ امشب قلم چه خودخواه روي كاغذ مي رقصد
خودخواه همچون من ...

... دوستت دارم حرمت بي حریم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:45 PM
بايد عاشق شد و خواند:
بايد انديشه کنان پنجره را بست و نشست!

پشت ديوار کسي مي گذرد٬ مي خواند :
بايد عاشق شد و رفت
چه بيابانهايي در پيش است!
رهگذر خسته به شب مي نگرد٬ مي گويد:
چه بيابانهايي! بايد رفت
بايد از کوچه گريخت
پشت اين پنجره ها مرداني مي ميرند
و زناني ديگر
به حکايتها دل مي سپرند.


پشت ديوار کسي درياواري بيدار به زنان مي نگريست:
چه زناني که در آرامش رود، باد را مي نوشند!


و براي تو٬ براي تو و باد٬ آب هايي ديگر در گذرست.

بايد اين ساعت٬ انديشه کنان مي گويم٬ رفت و از ساعت ديواري ، پرسيد و شنيد.
و شب و ساعت ديواري و ماه
به تو انديشه کنان مي گويند :
بايد عاشق شد و ماند
بايد اين پنجره را بست و نشست!
پشت ديوار کسي مي گذرد،
مي خواند :
بايد عاشق شد و رفت
بادها در گذرند!!!

masram
Sunday 26 June 2011, 11:46 PM
حالم بد نيست

حالم بد نيست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بيمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد

عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام

عشق اگر اينست مرتد می شوم خوب اگر اينست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! ديگر مسلمانی بس است

در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاين بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گويم که خاموشم مکن من نمی گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش من نمی گويم مرا غم خوار باش

من نمی گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما ياری نبود قصه هايم را خريداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو ديوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويی از فرهاد دارد تيشه ام

عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود

هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!

هيچ کس اشکی برای ما نريخت هر که با ما بود از ما می گريخت

چند روزی هست حالم ديدنیست حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روی زمين زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زياران چشم ياری داشتيم خود غلط بود آنچه می پنداشتيم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:46 PM
صدای ریزش بارون رو می شنوم

پنجره رو باز می کنم هیچ جار و نمی شه دید

یه مه لطیف همه جارو پوشونده

می تونم بوش رو احساس کنم

با عجله می رم بیرون می خوام پارچه نازک و لطیف مه تموم تنم رو بپوشونه

دستهام رو دراز می کنم و دستهاش رو می گیرم

عطرش تمام تنم رو پر می کنه

سرم رو بالا می کنم و باصدای بلند می گم ممنون آسمون

می دونستی همیشه آرزوم بود روی ابرها قدم بزنم

امشب من رو به یکی از آرزوهام رسوندی

چشمهام رو می بندم و راه می افتم

سبک می شم مثل پرکاه

می رم و توی مه گم می شم

ابرها من رو به مهمونی اشون می برند

آسمون بهم لبخند می زنه !

masram
Sunday 26 June 2011, 11:47 PM
بر می خیزی و انگشتت در دستم جا می ماند
می مانی ؟
ببین
سماور به خودکشی رسیده
چای حیف است
تو حیفی بگذار سیر ببینمت
دیدی؟


پاییز پیام برهنگی اش را به درختی داد
باد بی حوصله لابلای شاخه سرک می کشید
دختر آخرین دیالوگش را خواند
عاقلانه علاقه ورزیدن
شاید عاقبت به خیر می شویم
- خیر نمی شویم
- خر نشو


لبانت حسرتیست که پشت درمی ماند
در ادامه ی این پاییز
دلم می گیرد
تو نیستی
بیرون حتما بارانی هست

masram
Sunday 26 June 2011, 11:47 PM
از او که رفته نباید رنجشی به دل گرفت
آنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد
حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد
نمی توان از او رنجشی به دل گرفت
بلکه باید تنها از خود رنجید
که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که عشقمان ما را ترک کند ...
و این خود دردی کشنده است ...

masram
Sunday 26 June 2011, 11:47 PM
یک

جمعیت

انبوه ،

همه مسافر


،مثل یک رودخانه

یک

رودخانه
،پر از آدم!!!!

یکی‌ با چتر دیگری با چمدان،اون یکی‌ کالسکه بچه داره

مدتی‌ هست از این رودخانه به ساحل پرت شدم،

دیگر توانم نیست ،

باز خواهم گشت به آبی بیکران ،

بی نام خواهم شد مانند دیگر ماهیان

masram
Sunday 26 June 2011, 11:48 PM
غم را گو مباش ...
مدتی‌ هست که روی اون صندلی‌ نشسته و به من زل زده

اگر به خاطر اون نگاه آشنا و پیرش نبود، زودترا از اینها عذرش رو خواسته بودم

به دور برم نگاه می‌کنم

احساس می‌کنم همه جا پر از گرد و غباره

سعی‌ می‌کنم بهش لبخند بزنم ،نمیتونم



چه به سرم آمده؟

دو تا چای میریزم کمی‌ عرق بهار نارنج اضافه می‌کنم

و بدون هیچ پرسشی یکیش رو جلو روش میزارم

روی میز نگاهم به کلاه قدیمی‌ و کهنش می‌افته

به آینه پشت سرش نگاه می‌کنم

چه خسته و درب داغون شدم

وای آینه هم پر از غباره

و با خود زمزمه می‌کنم

سینه‌ام آینیست با غباری از غم

تو به لبخندی از این آئینه بزدای غبار

سنگینی‌ نگاهش رو حس می‌کنم

به خودم میام

نه خدایا من از میهمان ناخوانده خوشم نمیاد

کلاهش رو از روی میز برمیدارم

در کافه رو باز می‌کنم

باد پایزی برگ هارو میرونه تو



بهش نگاه می‌کنم

کلاه رو پرت می‌کنم بیرون

و او با عجله از جا بلند می‌شه و میره بیرون


زنگ میزنم به گل فروشی،


یک دسته گل رز سفید


مثل همیشه

یک کیک خوشمزه و

حالا فقط جای دوستهام خالیه

masram
Sunday 26 June 2011, 11:48 PM
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بيش از دو روز نبود از آن دگر كسان

بعد از دو روز از آن شما نيز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

masram
Sunday 26 June 2011, 11:49 PM
تو آفتاب يقينى، بهار رويايى
طراوت گل سرخى، نسيم صحرايى
تو ابر منقلب چشم هاى پرهيزى
تو قطره قطره ى باران ناشكيبايى
تو فصل رويش عشقى، نگاه مجنونى
تو آبشار صميميتى، تو ليلايى
تو نرم و سبز و لطيفى، تو موج احساسى
تو روح پاك مسيحى، تو دست موسايى
تو لحظه هاى خوش خاطرات شيرينى
تو باغ عاطفه هايى، اميد فردايى
تو جلوه ى سحرى، آبروى انسانى
تو نور روشن صبحى، تو جام صهبايى
تو گرم باده عشقى، بهار زيستنى
تو شور و شوق شقايق به دشت دلهايى
تو شعر خواجه شيراز و شمس تبريزى
تو معنى كلمات هميشه زيبايى

masram
Sunday 26 June 2011, 11:49 PM
منتظر باش که باراني شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
تا ببوسم جاي دستان تو را
روي قفل آهنين خانه ات
*
منتظر باش کبوتر بشوم
بپرم تا آشيان سبز تو
تو نداني من که هستم من ولي
خيره باشم در دو چشم مست تو
*
منتظر باش که پاييز شوم
خالي از سر سبزي و رنگ بهار
تا بماند روي گلدان هاي تو
دست هايم زردو خشک و بي قرار
*
منتظر باش که يک خواب شوم
روي ذهن تو بچرخم مثل باد
چشم هايت خسته تر، مستانه تر
روي يک خميازه پرامتداد
*
منتظر باش که يک بغض شوم
تا بپيچم روي فريادي بلند
در گلوي خود مرا احساس کن
دست و پايم را نبند
*
منتظر باش که يک لاله شوم
سرخِ سرخ ِسرخ در دامان خاک
هر کجايي باش ، من هم مانده ام
تا گذاري پاي بر اين خاک پاک
*
منتظر باش که يک اشک شوم
نرم و آهسته به روي گونه ات
جاي من در لاي مژگان تو بود
مي چکم اما ز چشم روشنت
*
منتظر باش که يک حرف شوم
تا بيايم روي لب هاي تو باز
تو مرا تکرار کن، تکرار کن
مي شوم آماده آواز باز
*
منتظر باش که خورشيد شوم
تا بتابم بر تن و بر دست تو
گرمِ گرمِ گرم از رويم شود
راهها و کوچه بن بست تو
*
منتظر باش که يک شب بشوم
ساده و تاريک و غمگين و سياه
من مي آيم روي بام خانه ات
مي نشينم تا طلوع يک نگاه
*
منتظر باش که يک عکس شوم
روي ديوار اتاقت جاي من
يا شوم يک پنجره در گوشه اي
که تو بنشيني شبي در پاي من
*
منتظر باش که يک شعر شوم
در ميان صفحه هاي دفترت
يا شوم خودکار در دستان تو
يا ستاره اي شوم من در شبت
*
منتظر باش که يک عطر شوم
تا بياويزم به سرتاپاي تو
يا شوم راهي که آيد سوي تو
يا نسيمي در شب زيباي تو
*
منتظر باش که يک ابر شوم
تا شوم مهمان پاييزي تو
منتظر باش که يک پرده شوم
يا شوم نقشي به روميزي تو
*
منتظر باش که يک سيب شوم
تا که بنشينم به روي ظرف تو
منتظر باش که يک آه شوم
در ميان انتظار حرف تو
*
منتظر باش که يک سايه شوم
پابه پاي تو به هر جا مي روي
منتظر باش که يک برف شوم
در زمستان هاي سرد بي کسي
*
منتظر باش که يک پله شوم
رد پاي تو برايم آرزو
منتظر باش که يک شاخه شوم
از کنار پنجره سر کرده تو
*
منتظر باش که يک قصه شوم
قصه اسطوره هاي عاشقي
منتظر باش که يک دشت شوم
پر شوم از شاخه هاي رازقي
*
منتظر باش که يک رنگ شوم
روي هر روز تو تکرار شوم
منتظر باش که يک نامه شوم
حسرت لحظه ديدار شوم
*
منتظر باش که يک فکر شوم
تا فراموشت نگردد ياد من
آشناي انتظار و خستگي
اين تويي آغاز اين فرياد من
*
منتظر باش که يک فرش شوم
روز و شب اما به زير پاي تو
اين من و اين خستگي هايم ببين
هيچ کس در دل ندارد جاي تو
*
منتظر باش که يک گل بشوم
غنچه غنچه روي خاک خانه ات
منتظر باش که باراني شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
...

منتظر باش

masram
Sunday 26 June 2011, 11:50 PM
تو که آهسته میخوانی قنوت سبز عشقت را ..میان ربنای سبزدستانت دعایم کن

masram
Sunday 26 June 2011, 11:50 PM
ماه
نیلوفر در دستش
پاورچین- پاورچین، می آید بالا
از پله
و اتاقم را آبی می سازد
عشق
پیراهن خوابش بر تن
پاورچین-پاورچین، می آید بالا
از پله
و مرا در بر می گیرد

masram
Sunday 26 June 2011, 11:50 PM
نماز صبح رویت را که در شبنم وضو کردم!
ترا در بستر برگ شقایق جستجوکردم

در ان فُرصت که پیچک برتن صد برگ می پیچید
برایت برگی سبزی از ته ی دل آرزو کردم

چنان با آیه های سوره ی روی تو پیچیدم
که در اندیشه ی مهتاب،بال و پر فرو کردم

لبان تو درابعاد گل تریاک می تا بید
و من بالهجه ی خورشید با تو گفتگو کردم
** **
به درگاه سپیده در مقام چشم زیبایت
دل فرسوده را با سوره ی رویت رفو کردم.

masram
Sunday 26 June 2011, 11:51 PM
کیفیت نگاه تو از جام خوش‌تر است


لعل لبت ز باده‌ی گلفام خوش‌تر است


نظاره‌ی رخ تو به اصرار خوب تر


بوسیدن لب تو به ابرام خوش‌تر است


گر خال تواست دانه‌ی مرغان نیک‌بخت


از صحن بوستان شکن دام خوش‌تر است


ما خوش‌دلیم با تو به هر شام و هر سحر


کان روی و مو زهر سحر و شام خوش‌تر است


بهر شراب‌خواره‌ی بستان معرفت


چشمت هزارباره ز بادام خوش‌تر است

masram
Sunday 26 June 2011, 11:51 PM
آمدی تا باشی،
و پر از شعر،
پر زا همهمه بودی،
اما،
هیچ حرفی نزدی،
پر از گفتن دلدادگیت،
پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،
باز حرفی نزدی،
و فقط خندیدی،
خوب من،
میفهمم
از دو چشمت همۀ حرف تو را،
بی کلام اینجا باش.
آخر اینجا بودن،
نیست محتاج صدا.
بودنت با دل من،
بی صدا هم زیباست.

masram
Sunday 26 June 2011, 11:51 PM
از تو هیچ نمی خواهم
جز تمام لبخندهایت
که خدا را هم
سحر می کند

masram
Sunday 26 June 2011, 11:51 PM
شب كه داغ خط هندوي تو دارد چو بلال

دلش از طره عنبرشكنت پر سود است

زمزم از خجلت الفاظ تو غرق عرقست

مروه از پرتو انوار تو در عين صفاست

masram
Sunday 26 June 2011, 11:52 PM
تو را خواهم ، تو را تنها
که در یک گوشه از قلبت به جا مانم
نه با یک بوسهی شیرین
نه با یک حلقه ی زرین
که تنها در نگاهت آشنا مانم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:52 PM
از قلب شیدایم خبر ، در خدمت جانم ببر

پس بوسه زن بر دست او وان دیدگان مستاو

کامی ز ماه عارض دلدار فتانم ببر

یار سخندان مرا ، آرامش جان مرا

تکریم کن ،فیضی تمام از لطف یزدانم ببر

masram
Sunday 26 June 2011, 11:52 PM
گفتی که به احترام دل باران باش،
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را،
از عشق تو،گونه های او بوسیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک باش،
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو،
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش،
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:53 PM
دوست دارم با تو باشم ای نگار آشنا

پر کشم از شهر غربت تا دیار آشنا

دوست دارم غنچه ای باشم درون باغ گل

تا شوم مست از نسیمت ای بهار آشنا

masram
Sunday 26 June 2011, 11:53 PM
من به تو محتاجم
باز با من سخن از عشق بگو
ای سراپا خوبی
به خدا محتاجم
من چو ماهی كه ز دریا دور است
و شن گرم كنار ساحل
پیكرش را گور است
موج امید و وفا می خواهم
من ترا می خواهم
به تو چون سرو بلند
كه بر آن ساقة نیلوفر نازك پیچد
همچو آن پیچك لرزندة خرد
تارهایی ز وفا می پیچم
تا جدا هیچ نگردی از من
با تو می مانم در باغ وجود
با تو می مانم ای بود و نبود

masram
Sunday 26 June 2011, 11:53 PM
هیچ وقت نشد بهت بگم چقدر دوست دارم

نشد بهت بگم فقط تو را دارم
روزا با تو بیدار میشم
شبا با تو خواب میرم
هیچ وقت نشد بفهمی بی تو دنیا ندارم
تو همه دنیای منی امروز وفردای منی
هیچ وقت نشد بفهمی بی تو فردا ندارم
میگن چشای عاشقا یه دنیا شعر و قصه است
اما چرا عزیزم چشام لبریز غصه است
میگن گل شقایق نشون داغ عشق
من از نگاه داغت شدم باغ شقایق
میگن شبا ستاره ها رابط عشق و قلبان
اما اخر ستاره ام راه نمیده به چشمام
میگن اشکای عاشق پیش خدا عزیزه

masram
Sunday 26 June 2011, 11:54 PM
در دشت چشم های تو ، بیدار می شود

باغ پر از شکوفه ی اندیشه های من .



در دشت چشم های تو - این دشت های سبز -

هر باغ شعر من

پیغام بخش جلوه ی روزان بهتریست .

هر غنچه ،

هر شکوفه ،

هر ساقه ی جوان ،

دنیای دیگریست .



ای سرزمین پاک

من با پرندگان خوش آوای باغ شعر

در دشت چشم های تو ، سرشار هستی ام .

من با امید روشن این باغ پر سرود

در خویش زنده ام .

دشت جوان چشم تو ، سبز و شکفته باد

masram
Sunday 26 June 2011, 11:54 PM
مرا می تابد از نیلوفری های تنت اینجا

تماشا می کند فوج به هم پیچیدن ما را

تو در من شعله می گیری، من آتش می شوم در تو

تویی کو تا سرا پا گر بگیراند من ما را

نسیم آشنایی دارد از صد باغ گل خوش تر

سرسنگی که می گیرد به حسرت دامن ما را

بدنبال "رهی" می گردی از خاموش سنگی که

به آتش می کشد دنباله های شیون ما را

من و تو سنگساران کدامین جرم معصومیم

که دنیا بر نمی تابد کبوتر بودن ما را؟

چراغانی بیار ای ازدحام کوچه خوشبخت

هوای بی فروغ خانه ی بی روزن ما را

masram
Sunday 26 June 2011, 11:54 PM
در برق آن نگاهت ٬هرشب رهایم ای دوست

شاعر شدم که روزی وصفت نمایم ای دوست

چشمان پرفروغت ٬ میعادگاه عشق است

من آسمان چشمت رامی ستایم ای دوست

احساس وشورعشقی بازآی ای بی تو زردم

عمری به درد دوری من مبتلایم ای دوست

درد است زنده بودن وقتی شبی نباشی

گربی توزنده بودم ٬گو بی وفایم ای دوست

masram
Sunday 26 June 2011, 11:55 PM
اي گل من گل شبو

واسه شبهام ميشي خوشبو

دل ميگه بي تو ميميرم

واسه من هستي يه دل جو


همه شبها هستي بيدار

دل من شده گرفتار

دلو از خودت نرنجون

من ميشم برات يه هميار

شبها زيبا ميشه با تو

غصه هام وا ميشه با تو

اين همه قشنگيهارو

چه كسي داره بجز تو

من بدون تو ميميرم

كمكم كن جون بگيرم

نزار اينجا منو تنها

من به عشق تو اسيرم

هيچي مثل تو نميشه

زندگيم بي تو نميشه

توي شب تو رو شناختم

عطرشب بي تو نميشه

شبها زيبا ميشه با تو

غصه هام وا ميشه با تو

اين همه قشنگيهارو

چه كسي داره بجز تو

masram
Sunday 26 June 2011, 11:55 PM
با چشم دل هر لحظه، تماشا كنم ترا
در كوى عشق، قبله زیبا كنم ترا
مجنون رخت گردم و لیلا كنم ترا
«كى رفته‏اى ز دل كه تمنا كنم ترا
كى بوده‏اى نهفته كه پیدا كنم ترا»
خورشید نخوانم كه تویى ماوراى نور
در جلوه‏اى هر آینه و مى‏شوى ظهور
اى چشم و جان و دل كه تویى مایه سرور
«غیبت نكرده‏اى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته‏اى كه هویدا كنم ترا»
چشمان دلرباى تو جان مى‏برد ز تن
در عشق و غمزه‏گرى ماهرى به فن
با غمزه‏گر آتش به دل ما زنى، بزن
«با صدا هزار جلوه برون آمدى كه من
با صدا هزار دیده تماشا كنم ترا»
اى كاش كوى دلشدگان مى‏زدى سرى
تا مى‏گشودى از سر رحمت‏به ما درى
اى آنكه از لطافت گل، لطیف‏ترى
«مستانه كاش در حرم و دیر بگذرى
تا قبله‏گاه مونس و ترساكنم ترا»
هر شب به یاد روى تو من اقتدا كنم
برگرد روى ماه تو پروانه‏اى منم
رخصت اگر به حریم تو یابم اى صنم!
«خواهم شبى نقاب ز رویت‏برافكنم
خورشید كعبه، ماه كلیسا كنم ترا»
یك ره اگر به سوى من آیى نگار من!
یك دم اگر تو نشینى كنار من
از چهره براندازى از نقاب یار من!
«زیبا شود به كارگه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زیبا كنم ترا»
خورشید را اگر ز كرامت‏به من دهند
مهتاب را اگر ز سخاوت به من دهند
فردوس را «رضا» به تمامت‏به من دهند
«طوبى و سدره اگر به قیامت‏به من دهند
یكجا فداى قامت رعنا كنم ترا»

masram
Sunday 26 June 2011, 11:55 PM
تویی شمع شب من تویی همسفر من
تویی زیباتر از یاس تویی نیلوفر من
تویی همراه و همدل تویی صاحب هر دل
چه گویم از رخ تو منم مجنون و بیدل
تویی سبزی صحرا تویی ابی دریا
تویی زرین خورشید تویی سرخی دلها
منم دیوانه ی تو تویی افسونگر من
کسی خواهم ز عشقت کند یاد اور من
منم اواره ی تو منم بیننده ی تو
تویی چشم و چراغم منم شرمنده ی تو
منم دلتنگ رویت دلم آید به سویت
چه کردی با دل من که کردم جست و جویت
نباشد چون تو زیبا چه یوسف چه زلیخا
فقط دانم نامت بود ارام دلها
جاری شد و تو غرق شدی توی خوابها...

masram
Sunday 26 June 2011, 11:56 PM
ای همراه من تنها با تو
تا اوج عشق هم پروازم
با قلب تو دلدار من هم آوازم
تو هم پای من تنها با من هم آوایی
با قلب من آشنایی ٬تکیه گاهی٬ هم صدایی
ما فریاد عشق در قلب شب
به گرمی عاشقای بی صداییم
ما دل می بازیم دریا دریا
تا بی کران عاشقای بی پرواییم
تو با من بمان ای مهربان
چون ماه شب درآسمان
بر من بتاب تا بیکران مثل مهتاب
من تا مرز جان از عشقمان
می سوزم ای آرام جان
بر من بتاب تا کهکشان مثل آفتاب
ای تو رویای شب های من
عشق و ببین توی چشمای من
دستاتو توی دست من بگذار
در لحظـــــــه های دیــــــــــدار

masram
Sunday 26 June 2011, 11:56 PM
تا تو خنـــــــدیدی از آیینه عسل شد جاری
مــثل آن چشمه که از روز ازل شــــد جاری
شب من پر شده بود از تب کابوس وسکوت
آمدی در شب من شــــــور غزل شد جاری
سرمه دانی پر مستی زنگاهت میـــــریخت
مستـــــــــی چشم تو از باغ ازل شد جاری
به تمــــــــاشای دو چشمان پر از مستی تو
از همه دامنــــــــه ها آهو و کل شد جاری
تا نبودی کسی از قصه ی عشق تو نگفت
آمدی؛ درهمه تاریــــــــــخ متل شد جاری
تا به پای تو بیفـــــــــــتند صنمهای جهان
از همه بتکده ها لات و هبل شد جاری....

masram
Sunday 26 June 2011, 11:56 PM
چمن از سبزي چشم تو صفايي دارد
بلبل از باغ نگاه تو نوايي دارد
چشم سبز تو جلا داد به آيينه ي دشت
اين چراغيست كه پيوسته ضيايي دارد
نگه سبز تو را ديدم و با خود گفتم
چمن امروز عجب آب و هوايي دارد
آسمان و چمن و سبزه عزيزست و ليك
چشم سبز تو دگرگونه صفايي دارد
چشمي از چشم فريباي تو زيباتر نيست
راستي آينه هايت چه جلايي دارد
زين زمرد نگاه سبز به هر سو مفكن
خود نداني كه نگاهت چه بهايي دارد
خوشه ي سبز محبت ز نگاهت رويد
كه دراين مزرعه خوش نشو و نمايي دارد
در دو چشم تو بسي باغ بهاري پيداست
قصر نقاش عجب آينه هايي دارد
سبز در سبز بود باغ دو چشمت اي ماه
روشنست آنكه چنين صنع خدايي دارد

masram
Sunday 26 June 2011, 11:57 PM
دوستم دارد يا . . . ؟


رز زيباييست، پس دوستم دارد
نه... ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد
پر پرش مي كنم رز را
دوست دارد مرا
دوست ندارد مرا
دوست دارد مرا
ندارد اگر نه رهايم نمي كرد
دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است
ندارد اگر نه رهايم نمي كرد
دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد
ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود
دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟
ندارد خودت خوب مي داني
دارد چون جوابم را ندادي
ندارد ، آمد كه بسوزاند دلت را !
دارد اگر نداشت چكار به دلم داشت ؟
ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !
دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است
ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد
دارد ، چون دل به دل راه دارد
ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد
دارد . . .
ندارد . . .
دارد . . .
ندارد . . .
چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست
به هر حال من دوستش دارم...

masram
Sunday 26 June 2011, 11:57 PM
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان - در بستر شب خواب و بیدار است
....هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمان ها باز
خیالم چون كبوترهای وحشی می كند پرواز
رود آنجا كه می بافند كولی های جادو ، گیسوی شب را
همان جاها كه شبها در رواق كهكشانها عود می سوزند
همان جاها كه اخترها به بام قصرها مشعل می افروزند
همان جاها كه رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها كه پشت پرده شب ، دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا كه راه خواب من بسته است
همین فردا كه روی پرده پندار من پیداست
!همین فردا ما را روز دیدار است
...همین فردا ... همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
!به هر سو چشم من رو می كند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم كه می آئی
ترا از دور میبینم كه می خندی
تر از دور می بینم …

masram
Sunday 26 June 2011, 11:57 PM
من زمین و آسمان راکهکشان را دوست دارم
من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم
ابرهای پر زباران کوهساران مهتابو لاله زاران

من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم
عاشقان ناتوان راعشقهای بی امان را
من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم

دوستی های نهان راخنده های ناگهان را
بوسه های صادقو سرشارمان را
من تمام درد های تلخ و شیرین جهان رادوست دارم

مادران را
قلبهای پاکشان را
اشکهای نابشان را
دستهای گرمشان را
حرفهای از صمیم قلبشان را
شوروشوق چشمشان را
من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم

من دروغ بچگان را
شیطنتهای همیشه بکرشان را
رازشان را
پاکی احساسشان را
خنده های شادشان را
بادبادکهای قشنگ و نازشان را
دستهای کوچک وپربارشان را
هر نگاه خالی از نیرنگشان را
اعتماد خالی از تردیدشان را
من تمام شیطنتهای جهان رادوست دارم

سایه های کاج های مهربان را
بید مجنون ها و برگ نازشان را
سروها و قامت رعنایشان را
نخلها و ارتفاع نابشان را
تاکها و مستی انگورشان را
راستی من تمام درختان انگور جهان رادوست دارم

نازهای معشوقان زمان را
دل شکستنهای بی منظورشان را
قهرهای تلخشان را
آشتیهای زود هنگامشان را
عشقهای آتشین و پر رنگشان را
قلبهای بی تاب و تنگشان را
آشنایی های پرلبخند شان را
و خداحافظی های پر اشکشان را
گریه های شوقشانرا
ضربه های قلبشان را
حرفهای بی حد و مرزشان را
من تمام عشق های جاودان رادوست دارم
لیلی و مجنونمان را
خسرو و شیرینمان را
کوه کن فرهادمان را....

یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
می پرستم خدا را .....
تا ابد هر جا که هستم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:58 PM
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با بنفشه ها نشسته ام
سالهای سال
صبحهای زود
در کنار چشمه سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر
گیسوان خیس شان به دست باد
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم
رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
می ترواد از سکوت دلپذیرشان
بهترین ترانه
بهترین سرود
مخمل نگاه این بنفشه ها
می برد مرا سبک تر از نسیم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با همان سکوت شرمگین
با همان ترانه ها و عطرها
بهترین هر چه بود و هست
بهترین هر چه هست و بود

masram
Sunday 26 June 2011, 11:59 PM
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه ها ی آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سر گردان چشم هاییست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا. تا کی . برای چه.
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمیدانم چرا؟شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

masram
Sunday 26 June 2011, 11:59 PM
به یاد تو گـــــــــــــرفتم ، یه فال یه استخاره

فالش می گفت که لیلی هنــوز دوست نداره

سوره اومد به نامت ، خـــــــدا هوامو داره؟

یا من وضو نداشتم؟ یا خواب دیدم دوباره؟!



با اسم تو شروع شــــــــد دوباره بی قراری

برای رؤیای پـــــــــوچ ، بازم لحظه شماری

بازم ترانه از تو ، بـــــــــــــــازم دلی بهاری

masram
Sunday 26 June 2011, 11:59 PM
سلام ! شیره ی شعرم ! گلوله ی نمکم!


هنوز بی تو خودم مثل بغض می ترکم!

چه غنچه ها که به سودای بوسه پیش از تو

می آمدند ولی من نمی گزید ککم!

ولی تو آمدی و شور تازه آوردی

که دلپذیر شود روزگار بی نمکم!

کلک زدم که نیایی ولی ندانستم

که با نیامدنت کنده می شود کلکم!

پری به پیله ام آوردی و من از آن روز

میان این همه گل با پر تو می پلکم!

بدون شبهه خدا آفرید کوتاهت

که ختم قافیه باشی سلام دلبرکم!

masram
Monday 27 June 2011, 12:00 AM
گرتواني اي صبا بگذر شبي ازكوي او
ور دلت خواهدببر ازما پيامي سوي او
اين دل گمگشته ي من بازجوي از زلف او
ور نيابي روي بيفشان دامن گيسوي او
گردلم را بيني آنجاگو حرامت باد وصل
من چنين محروم وتوپيوسته هم زانوي او

masram
Monday 27 June 2011, 12:00 AM
یک روز خورشید پایین می‌آید
گونه زمین را می‌بوسد
و آسمان ِ آرزوهای من
آبی می‌شود!
باور نمی‌کنی؟
این خط ! این نشان

masram
Monday 27 June 2011, 12:00 AM
بیا و ببین که امشب برایت معجر سیاه بر سر کرده ام
بیا و ببین که قلب من برای دیدنت پرپر می زند
بیا و ببین که غم ندیدن تو چه بر سر شبهایم آورده است٬
بیا و ببین که دیگر هیچ ستاره ای به من لبخند نمی زند
بیا و ببین که احساسم را نامهربانان به غارت بردند

بیا که خیلی وقت است دلتنگ چشمانت هستم

masram
Monday 27 June 2011, 12:00 AM
بخوابیم با هم

به خواب هم پا بگذاریم

رویا‌ها و كابوس‌های یك‌دیگر را

ببینیم با هم



از آن پس

دیگر

من هرگز بیدار نخواهم شد



شها ب مقربین

masram
Monday 27 June 2011, 12:01 AM
هر که سخن گفتم ، پاسخ زتو بشنیدم
برهرکه نظر کردم ، تو درنظرم بودی
در خنده ی من چون گل ، درکنج لبم خفتی
درگریه ی من چون اشک ، درچشم ترم بودی
در صبحگاه عشرت ، همدوش تو میرفتم
در شامگاه غربت ، بالین سرم بودی
آواز چو می خواندم ، سوز تو به سازم بود
پرواز چو میکردم ، تو بال و پرم بودی

masram
Monday 27 June 2011, 12:01 AM
ای که هستی همه هستی . تو که هستی؟

تو که در دلم نشستی از همان اول هستی

ای که در سرا . سر هستی . تو گل نرگسی هستی

بر هر چه پستی در ببستی . تو همان مستی جاودانه هستی

تو که حوری بودی هستی . به کدام ناز شصتی . در قلبم شکستی ؟

masram
Monday 27 June 2011, 12:01 AM
زیر سایبون چشمات
تو شبستون نگاهت،
یه جایی گوشه اشکات،
مچ عشقتو میگیرم،
بین پاییز و زمستون،
انتظار و نم بارون،
میون نامهربونی، تا بخوای برات میمیرم

masram
Monday 27 June 2011, 12:02 AM
دل ربودي قصد جانم مي کني *** اندک اندک بي نشانم مي کني

اي بهار خاطرات سبز من *** با جفاي خود خزانم مي کني

در پس ابر سياه قهر خود *** عاقبت چون مه نهانم مي کني

من چو مومي در کف بي مهر تو *** هر چه مي خواهي همانم مي کني

تير غم را با نگاهي اتشين *** جانب روح وروانم مي کني

بي وفايي تا به چند اي تند خو *** مهر خود را کي عيانم مي کني

پير شد دل در عزاي هجر تو *** کي به يک عشوه جوانم مي کني

داستان عشق ما افسانه شد *** اي که رسواي جهانم مي کني

masram
Monday 27 June 2011, 12:02 AM
از دلبر ما نشان كي دارد
در خانه مهي نهان كي دارد
بي ديده جمال او كي بيند
بيرون ز جهان جهان كي دارد
آ ن تير كه جان شكار آنست
بنماي كه آن كمان كي دارد
در هر طرفي يكي نگاريست
صوفي تو نگر كه آن كي دارد
اين صورت خلق جمله نقش اند
هم جان داند كه جان كي دارد
قلاب شدند جمله عالم
آخر خبري ز كان كي دارد

masram
Monday 27 June 2011, 12:03 AM
فرصتی برای عاشقانگی
فرصتی برای ما شدن نبود

باز هم همان حکایت غریب
باز هم کسی که مال من نبود

یک نفر،نشسته روبروی من
او شبیه مرد های قصه هاست

فندکی و شعله ای و خنده ای
این تمام ماجرای بین ماست

پشت لحظه های ناگزیر صبح
خلوت مرا به هم نمی زند

زیر سایبان آسمان شب
در کنار من قدم نمی زند

ما فقط به هم سلام می کنیم
بی تفاوت و صبور و خسته ایم

شک نمی کنیم ما به سر نوشت
ما که روبروی هم نشسته ایم

او چقدر سخت عاشقم نشد!
من چقدر ساده زیر و رو شدم

با کسی که می شد عاشقش شوم
من چقدر دیر روبرو شدم

از کنار هم عبور می کنیم
با خبر از این تلاطم مدام

او شبیه مردهای قصه هاست
من شبیه قصه های نا تمام

masram
Monday 27 June 2011, 12:03 AM
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
همه می پرسند:
چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی ان ابر سپید ،
روی این آبی آرام بلند ،
که تو را میبرد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام؟
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به ان مینگری!؟

-نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این خلوت خاموش کبوترها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم.

من،مناجات درختان را،هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه
صحبت چلچه ها را با صبح
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم!

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو می اندیشم.

همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.
تو بدان این را ، تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند.
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!

تو بخواه
پاسخ چلچله ها را ، تو بگو
قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان
تو بمان با من، تنها تو بمان

در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!

masram
Monday 27 June 2011, 12:03 AM
ماهی سیاه کوچولو به دنبال فهم دریاست.
او در دریا به دنیا می آید، در دریا می بالد ،در دریا می میرد.
اما دریا را نمی شناسد!
ماهی سیاه کوچولو نمی داند که دریا در اوست و او در دریاست.

masram
Monday 27 June 2011, 12:04 AM
نگاه زیبایت

یادت باشه که دنیا با تو آغاز می شود
روز با تو و خورشید با تو گرما می گیرد
نسیم با بوی خوش تو جاری می شود
و بهار برای تو خود را می آراید
یادت باشد که شب بی نگاه زلال تو دلش می گیرد
و پرندگان به خاطر تو عاشقانه می خوانند
وقتی نگاه می کنی
چشمی هست که تو را می نگرد
باور کن
نگاه زیبایت و زیبایی نگاه را باور کن

masram
Monday 27 June 2011, 12:04 AM
كاشكي بياد و گريم بگيره

نه اينكه از دوريش هميشه بغضم بگيره

پس گريه قشنگه

گريه از دلتنگي دل تنگه

اما بغض از دوري عشقه

از غم نبودنه عشقه

من كه هميشه پره بغضم ، پره گريه

پس كدوم قشنگه؟

آخ دلم بغضت گرفته؟

masram
Monday 27 June 2011, 12:04 AM
زندان های خالی شهر پر است از آزادی.

در عکس دونفره ما جای تو همیشه خالیست.

حرف های خام به مغزم صدمه می زند.

اگر دیوار نبود از دست این آزادی به کجا پناه می بردم !

گل مژه اش، رایحه دل انگیزی دارد.

از نظر عوام، آزادی یعنی میدان، و قفس یعنی خانه امن .

گاهی اتحاد، یک نوع ظاهر سازی برای پنهان کردن دشمنی است.

فرسودگی، راه را برای فرو ریختن هموار می کند.

درختان منفور به خانواده ی جنگل خیانت کرده و دسته تبر شدند.

masram
Monday 27 June 2011, 12:05 AM
از سیاره ی دیگر آمده ام
از سیاره ی دیگر آمده ام
شاید تعجب بکنید
وقتی که بدانید،با اینکه مدت زیادی است مرا می‌شناسید
با آهنگهایم شما را فریب داده ام
و با شعر هایم شما را دست انداخته ام

حالا دیگر مأموریت من تمام شده است
برای این که جماعت آدمی‌زاد را دیده ام
حالا دیگر اشکالی ندارد که همه بدانند
من از سیاره دیگر آمده ام

اسم واقعی من گیلیپج است
قدم 84 سانتی متر
وقتی که تصور میکنی با من دست دادی
در واقع در گوشم زده ای !

من پسر زرب هفتم هستم
از نژادی قدیمی‌و در شرف انقراض
مرا به اینجا فرستادند تا ببینم
آیا سیاره شما برای زندگی کردن جای امنی هست یا نه؟

صبح فردا
من با یک کیو - الکترا – بلو از اینجا می‌روم
همچنان که از ماه دور می‌شوم
به سمت راست می‌پیچم ،به طرف سیاره مشتری
و به خدمت ریش سفیدها می‌رسم
و آنها درباره ی این مکان ،یعنی زمین،
که آیا می‌تواند
جایی مناسب برای زندگی مردم سیاره دیگر باشد،
از من سؤال می‌کنند

خواهم گفت که شما تا چه حد
به جنگ وجدال علاقه دارید
واینکه هیچگاه نمی‌خواهید
از اشتباهتان درس عبرت بگیرید

خواهم گفت که با پیر ها چگونه رفتار می‌کنید
و به جوان ها چه چیز هایی یاد میدهید
و گاو آهنتان را چگونه ذوب می‌کنید
تا از آن تفنگ بسازید.

از اینکه با شما آشنا شدم ، خوشحالم
اما به زودی به هم نژادهایم خواهم پیوست
و دیر یا زود
سیاره شما را ترک خواهم کرد

شاید بار دیگر همدیگر را ببینیم
در زمانی ودر جایی دیگر
برای اینکه هوای اینجا
برای مردمی که از سیاره دیگر آمدهاند ،سازگار نیست

من با کیو – الکترا – بلو می‌روم
فردا صبح.
همچنان که از ماه دور می‌شوم
به سمت راست می‌پیچم
به طرف سیاره مشتری
وبه خدمت ریش سفیدها می‌رسم
وقتی که از من درباره ی اینجا سؤال کنند
خواهم گفت که اینجا
برای مردمی‌که از سیاره دیگر می‌آیند،
جای مناسبی نیست...!

masram
Monday 27 June 2011, 12:05 AM
تنها صدا صداست که باقي ست ، بگذار از صدا بنويسم

دلبستگي به خلق ندارم، مي خواهم از خدا بنويسم

مي خواهم اين دو روزه ي باقي، گوشه نشين زلف تو باشم

بر صُفّه ي صفا بنشينم، از بُقعه ي بقا بنويسم

آزاد از خواص و عوامي، از خود رها شوم به تمامي

تا چند با فريب نشينم، تا چند از ريا بنويسم

من کيستم که دل به تو بندم، بادا به سوي دوست برندم

تو کيستي که از تو بگويم، آخر چرا تو را بنويسم

از بي نشان اين همه ماتم، مي مانم از چه چيز بگويم

از بي کجاي اين همه اندوه، مي مانم از کجا بنويسم

حالم خوش است و دوست ندارم، دستي به روي دست گذارم

تنها همين به چلّه نشينم، تنها همين دعا بنويسم

از مهر و قهر او نبريدم، مي خواهم آنچنان که شنيدم

از بيم و از اميد بگويم، از خوف و از رجا بنويسم

مي خواهم از هميشه رساتر، از چند و چون راه بپرسم

مي خواهم از "چگونه" بگويم، مي خواهم از "چرا" بنويسم

از شهر دود و شهوت و آهن رفتم به عصر آتش و شيون

فرصت نبود تا که بگويم، فرصت نبود تا بنويسم

حالي بر آن سرم که از اين پس، سر از درون چاه برآرم

هر شام از مدينه بگويم، از ظهر کربلا بنويسم

من بنده ي علي و رضايم ، بگذار تا به خويش بيايم

از حضرت علي(ع) بسرايم، از حضرت رضا(ع) بنويسم

masram
Monday 27 June 2011, 12:05 AM
آیا تو خوشبختی؟


آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن

لباسی برای پوشیدن

و ساعتی برای خوابیدن داری؟ آری

نامی برای خوانده شدن

کتابی برای آموختن

و دانشی برای یاد دادن داری؟ آری

بدنی سالم برای برداشتن سبد یک پیرزن.

سقفی برای شاد کردن یک کودک

دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟ آری

لحظه‌ای برای حس کردن

قلبی برای دوست داشتن

و خدایی برای پرستیدن داری؟ آری

پس خوشبختی بسیار خوشبخت.

masram
Monday 27 June 2011, 12:06 AM
خدایا ؛
آنگونه زنده ام بدار ...
که نشکند دلی از زنده بودنم
و
آنگونه بمیرانم ...
که به وجد نیاید کسی از نبودنم .
You can see links before reply

masram
Monday 27 June 2011, 12:12 AM
من از آسمانم

خوب یادم هست از بهشت که آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ،
اما ؛
زمین تیره بود و سخت ...
دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش و من هر روز
ذره ذره سخت تر شدم ، من سنگ شدم ...
دیگر نور از من نمی گذرد ...
حالا تنها یادگاریم از بهشت ، اشک است ...
و دیگر نمی بارم ...
چون می ترسم بعد از آن ، سنگریزه ببارم

masram
Monday 27 June 2011, 12:12 AM
لاغ لکه ی ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجوری بر لباس هستی ،
صدای نا موزون و نا هنجارش خراشی بود بر صورت احساس با صدایش
نه گلی میشگفت نه لبخندی بر لبی می نشست ، صدایش اعتراضی بود
که در گوش زمین می پیچید ، کلاغ خودش را دوست نداشت ، فکر میکرد
که در دایره قسمت تمام نا زیباییها نصیب او شده .
غمگینانه گفت :
(( کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی میزدود و بالهایش را می بست
تا هرگز آواز نخواند .))
صدایی در آسمان پیچید :
(( سیاه کوچک ! چنان مرکب که زیبایی را با آن می نویسند تو نیز زیباییت
را نشان بده ،
اگر نباشی جهان چیزی کم دارد ، خودت را از آسمان دریغ نکن ! ))
کلاغ همچنان ساکت بود اما صدا دوباره گفت :
(( روی بلندترین شاخه ها بنشین و آواز بخوان این منم که دوستت دارم
زیباییت را و خواندنت را ... ))

از آن روز کلاغ همیشه روی بلندترین شاخه ها می نشیند تا به خدا نزدیکتر باشد تا فقط برای او بخواند...

masram
Monday 27 June 2011, 12:13 AM
گفتی که می بوسم تو را کفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی گفتم که حاشا می کنم
گفتی اگر از بخت بد ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگرای او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می گر ناگوار افتد مرا
گقتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا میکنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم : (( برو )) ؟
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود ذ نجیر عشقت وا کنم ؟
گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم ... You can see links before reply
((بهبهانی))

masram
Monday 27 June 2011, 12:13 AM
از غم خویش چنان شیفته کردی بازم
کز خیال تو بخود باز نمی پردازم
هرکه از ناله شبگیر من آگاه شود
هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم
گفته بودی خبرم که ز هجرم چونی
آنچنانم که ببینی و ندانی باز

masram
Monday 27 June 2011, 12:13 AM
معلم بر سر درس داد می زد ، دلم می سوخت برای او که فریاد می زد .
سورتش از خشم پوشیده ، روی دستش هاله ای از گچ بروییده و آن ته کلاس لواشک را یواشک بین خود تقسیم می کردند
و آن یکی دیگر جوانان را ورق می زد . دلم می سوخت برای او که بی خود های و هو می کرد ، درک و فهم شاگردان را آرزو می کرد .
به ناگه بر روی تخته نوشت :
(( یک با یک برابرست اینجا ؟ ))
یکی از جمع شاگردان به پا خواست ، همیشه یک نفر باید به پا خیزد
گفت :
(( آری ، یک با یک برابر است . ))
معلم پرسید :
(( اگر یک با یک برابر بود ؟
پس چه کسی آزادگان را در قفس می کرد ؟
پس چه کس دیوار چین را بنا می کرد ؟
پس چه کس اهرام ثلاثه را به پا می کرد ؟
با زبان خوش گفت :
(( بچه ها یک با یک برابر نیست . ))

masram
Monday 27 June 2011, 12:14 AM
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش سبز مرگ را افسانه می دانید ؟
مپندارید بوم نامیدی باز ،
به بام خاطر من می کند پرواز ،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است .
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسون کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای این نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید؟
کجا آرامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید ؟
می و افیون فریبی تیز بال و تند پرویزند
اگر درمان اندوهند ،
خماری جانگزا دارند .
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمی بیند !
چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
بهست جاودان آنجاست .
جهان آنجا و جان آنجاست .
گران ، خواب ابد ، در بستر گل بوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی ست .
همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست .
تنه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی ،
نه دیروزی ،نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند!
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا ((هر که را زر در
ترازو ،
زور در بازوست )) جهان را دست این نامردم هفت رنگ بسپارید
که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند .
سر از بالین اندوه گردان خویش بردارید
همه بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

masram
Monday 27 June 2011, 12:14 AM
فقط دریا دلش آبی تر از من بود
و من از دریا دلم دریا
فقط این را ندانستم
چرا گشتم چنین تنهاتر از تنها
به هر آبی شدم آتش
به هر آتش شدم آبی
به هر آبی شدم ماهی
به هر ماهی شدم دامی
به هر نامحرمی ساقی
به هر ساقی می باقی
و تو این را ندانستی
چرا گشتم چنین عاصی
چرا مهتاب شد سنگ صبورم
چرا بستند پرهای غرورم
چرا آینه ها را خاک کردن
مرا از رنگ شب سیراب کردن .

masram
Monday 27 June 2011, 12:14 AM
گل من گوهر من، کاش اینجا بودی
جان من جوهر من، کاش اینجا بودی

اگر اینجا بودی، خانه خاموش نبود
آینه حوصله داشت، گل فراموش نبود

وزن قلبم سنگین،غربت آهنگ نبود
ساعت دیواری،خسته از زنگ نبود

با تو بودن ای کاش، تا ابد ممکن بود
لحظه های دیدار، تا ابد ساکن بود

اگر اینجا بودی، زندگی وسعت داشت
غزل ناگفته، به قلم رغبت داشت

گم ترین پیدایی، دوری و اینجایی
من که با توهستم، تو چرا تنهایی!

با همه دوری ما، این همه فاصله ها
همه جا سرشار است، از هوایت اینجا

کاش اینجا بودی...

masram
Monday 27 June 2011, 12:14 AM
معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک ـ دور
سیر ـ گرسنه
رها ـ اسیر
دلتنگ ـ شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو در کنار تو
مفهوم زندگی ست .
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو همیشه با تو
برای تو زیستن...

masram
Monday 27 June 2011, 12:15 AM
خدا آن حس زیباییست
که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ
می دزدد سکوتت را
یکی اهسته
همچون نسیم دشت میگوید:
"کنارت هستم ای تنها "

masram
Monday 27 June 2011, 12:15 AM
روز قسمت بود ، خدا هستی را قسمت می کرد . فرشته گفت :
<<چیزی از خدا بخواهید ؛ زیرا خدا بخشنده است .>>
هرکه آمد چیزی خواست . یکی بالی برای پریدن ، دیگری پایی برای دویدن .
یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد
و دیگری آسمان را .
در این میان کرمی کوچک ، جلو آمد و گفت :
<< خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم ، نه چشمانی تیز و
نه جثه ای بزرگ ، نه بال و نه پا ، نه آسمان و نه دریا ... تنها کمی از خودت را به من بده . >>
و خدا کمی نور به او داد . نام او کرم شب تاب شد .
فرشته گفت :
<< آن نوری که با خود داری گاه خورشیدی است که گاهی زیر برگ کوچکی پنهان می شود . >>
و رو به دیگران گفت :
<< کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست ؛ زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست .>>

masram
Monday 27 June 2011, 09:50 AM
خدايا...ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟


ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﯿﺎﺩ؟

ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟

پرتقال ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮑﻨﻢ ؟

ﺗﺨﻤﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ...؟

ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯼ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﻣﻦ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻥ . . .؟


ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟

ﻟﻨﮓ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻨﻢ ؟

masram
Monday 27 June 2011, 09:51 AM
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
تا آمدن با تو خدا حافظی کنم
بغض امان نداد و خدا... در گلو شکست

masram
Monday 27 June 2011, 09:51 AM
تو را بانو ناميدم ام

بسيارند از تو بلندتر-بلندتر

بسيارند از تو زلال تر - زلال تر

بسيارنداز تو زيباتر- زيباتر

اما بانو تويي!!!
پابلو نرودا

masram
Monday 27 June 2011, 09:51 AM
ميزي براي كار
كاري براي تخت
تختي براي خواب
خوابي براي جان
جاني براي مرگ
مرگي براي ياد
يادي براي سنگ
اين بود زندگي!؟

masram
Monday 27 June 2011, 09:52 AM
ديوونه کيه ؟
عاقل کيه ؟
جونور کامل کيه ؟
واسطه نيار به عزتت خمارم
حوصله هيچ کسي رو ندارم
کفر نمي گم سئوال دارم
يک تريلي محال دارم
تازه داره حاليم ميشه چيکارم
مي چرخم و مي چرخونم سيّارم
تازه ديدم حرف حسابت منم
طلاي نابت منم
تازه ديدم که دل دارم بستمش !
"راه" ديدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ويروس" که بود حاليش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نيود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن يک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
اين دل پر خون ولش !
دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
تماشاي پرنده ها بالاي " کارون" ولش؟
خيابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش
ديوونه کيه ؟
عاقل کيه ؟
جونوور کامل کيه
گفتي بيا زندگي خيلي زيباست ! دويدم !!
چشم فرستادي برام
تا ببينم
که ديدم
پرسيدم اين آتش بازي تو آسمون معناش چيه ؟
کنار اين جوي روون نعناش چيه ؟
اين همه راز
اين همه رمز
اين همه سرو اسرار معماست ؟
آوردي حيرونم کني که چي بشه ؟ نه والله !
مات و پريشونم کني که چي بشه ؟ نه بالله !
پريشونت نبودم ؟!
من
حيرونت نبودم ؟!
تازه داشتم مي فهميدم که فهم من چقدر کمه !
"اتم " تو دنياي خودش حريف صدتا رستمه !
گفتي ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجير مي خواد دنيا بياد آهن و فسفرش کمه !
چشماي من آهن انجير شدن !
حلقه اي از حلقه ي زنجير شدن !
عمو زنجير باف زنجير تو بنازم
چشم من و انجير تو بنازم !
ديوونه کيه
عاقل کيه
جونور کامل کيه ؟!

masram
Monday 27 June 2011, 09:52 AM
مگه چندبار به دنيا مي آيم؟
مگه چندبار از دنيا مي ريم؟
مگه در كل چقدر زمان داريم؟
مگه در كل چقدر واسه صحبت كردن داريم؟
مگه در كل چند تا دوست داريم؟
مگه چقدر اونا رو دوست داريم؟
مگه سهم ما از اين دنيا چقدر؟
مگه ما كي هستيم؟
مي گن درست در لحظه مرگ 21 گرم از وزن آدم كم مي شه!!!
تو اين 21 گرم چيه مگه؟ چي از ما كم مي شه؟ اين 21 گرم چقدر ارزش داره؟
۲۱ گرم وزن يه سكه 5 سنتيه!!! يه تيكه شكلات!!!
تو اين 21 گرم چيا هست كه زندگيه آدما بهش وابستست؟!!!
با اين اوصاف چرا بايد لباس يه گوسفند رو بپوشيم و از پشت به هم خنجر بزنيم؟
فقط به خاطر راحت طلبي؟ به خاطر داشتن يه زندگيه مرفه؟!!

masram
Monday 27 June 2011, 09:53 AM
من تمنا كردم كه تو با من باشي

تو به من گفتي :
هرگز هرگز!!!
پاسخي سخت و درشت

و مرا غصه اين هرگز كشت!!!

masram
Monday 27 June 2011, 09:53 AM
چه بگويم بامن اي دل چه ها كردي
تو مرا با عشق او آشنا كردي
پس از اين زاري نكن
هوس ياري نكن
تو اي ناكام ...دل ديوانه
با غم ديرينه ام
به مزار سينه ام
بخواب آرام ...دل ديوانه

masram
Monday 27 June 2011, 09:54 AM
صحبت گل سرخ از باران و
صحبت باران از گل سرخ است،
اما هي باد مي‌آيد،
آمدن، وزيدن، و افعال ساده‌ئي ديگر.
با اين همه، وقتي که وزيدنِ باد ... هي بي‌جهت است،
يعني چه!؟ هي علامتِ حيرت! هي علامت پرسش؟

گل سرخ، پياده‌ئي مغموم است
گوشه‌ي يک پارک قديمي شايد
خواب دامنه‌ئي دور از دست را مي‌بيند.
پس چرا پي ستاره در پياله‌ي آب مي‌گردي گلم!؟
يک امشب نخواب و بر بام باد برآ،
سينه‌ريز ستارگانِ باکره را به نرخ يک آواز ساده خواهي خريد.

فکر مي‌کني من بي‌جهت به اين زبانِ هفت ساله رسيده‌ام!؟
نه به جان نسيما، نه!
بخاطر همه‌ي آن خوابهامان در نيمه‌راهِ بيم و باور است که چانه مي‌زنم
باد که بيايد، باران که بيايد
تو بايد به عمد از ميان آوازهاي کودکان بگذري
چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي‌خواهي شاعر باشي، باران باش!
همين براي هفت‌پشتِ روئيدنِ گل کافي است،
چه سرخ، چه سبز و چه غنچه!
سید علی صالحی (You can see links before reply)

masram
Monday 27 June 2011, 09:54 AM
من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم


اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم





هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام


مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام





تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی


من شکست داده راخودت برنده مي کنی





نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم


بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم





رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها


هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها





صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی


به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی



این شعر زیبا ازامیر ارجینی (You can see links before reply)عزیز با صدای محسن چاووشی (You can see links before reply)

لینک آهنگ (You can see links before reply(You can see links before reply).wma)

masram
Monday 27 June 2011, 09:55 AM
تو ميروي و من فقط نگاهت ميکنم

تعجب نکن که چرا گريه نميکنم
بي تو يک عمر فرصت براي گريستن دارم
اما
براي تماشاي تو همين يک لحظه باقي است

masram
Monday 27 June 2011, 09:55 AM
باز اومدی؟ باز دوباره شروع شد؟ با اون غروبهای زیبات!!!!!

پاییز زیبا بیا که باز هم خوش اومدی
دل آدم یه جور خوب میگیره وقتی پاییز شروع میشه

masram
Monday 27 June 2011, 09:55 AM
من زندگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم !
دين را دوست دارم
ولي از کشيش ها مي ترسم !
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم !
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم !
کودکان را دوست دارم
ولي از آئينه مي ترسم !
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم !
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!

من مي ترسم پس هستم

masram
Monday 27 June 2011, 09:57 AM
ري ... گلم ... دلم
من ؟ من ياد گرفتم چه جوري شبها از روياهام يه خدا بسازم
و دعاش كنم كه عظمتتو جلا
امشبم گذشتو كسي ما رو نكشت!!
.
.
.
آري ... گلم ... دلم ... حرمت نگه دار
كه اين اشكها خون بهاي عمر رفته من است
سر گذشت كسي كه هيچ كس نبود
و هميشه گريه مي كرد
بي مجال انديشه به بغض هاي خود
...
تا كي مرا گريه كند؟
تا كي؟
و بكدام مرام بميرد؟
آري گلم دلم....
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بيانديش كه
براي تو طلوع ميكند
با سلام و عطر آويشن

masram
Monday 27 June 2011, 09:57 AM
بچه ها کاغذ برداريد و
بنويسيد که کبوتر زيباست
بنويسيد که کلاغ بي نهايت زشت است!
بنويسيد که دارا* خوب است
بنويسيد دارا بدون عروسک هم مي تواند باشد!
بنويسيد که دارا فردا قهرمان ميزايد
تا شب جمعه آينده مشقتان اين باشد
که
پدر دندان دارد اما
نان ندارد بخورد!!

masram
Monday 27 June 2011, 09:57 AM
ميون چند تا اطاقک سوت و کور خسته و خاموش
يه نفر نشسته تنها انگاري شده فراموش
دو تا چشم بارونه نم نم ميزنه بروي گونه
چقدر اين دل غصه داره آخ فقط خدا ميدونه
لحظه ها آسه و آسه دست غم پاشونو بسته
صداي خرده جواهر يه نفر دلش شکسته
...
...
...
از توي همون اطاقک قاصدک خبر مياره
يه نفر داره ميميره تنها اين چه روزگاره
کي دلش اين همه سنگه که اونو گذاشته رفته
خيلي ساله خيلي وقته نه يکي دو روز و هفته
مگه رفته از تو يادش تنها همدمش تو بودي
کوه پر صبر و صميمي واسه گريه هاش تو بودي
توي اين روزا عزيزم منتظر باش بر مي گرده
کوره داغ جدايي ديگه خاموش و سرده
باز مياد پيشت گلِ تو سر بزير و پر خجالت
اما انقدر تو بزرگي نداري حتي شکايت!

masram
Monday 27 June 2011, 09:58 AM
عاشق کسی شو که دلش انقدر
بزرگ باشه که برای رفتن تو دلش
خودتو کوچیک نکنی

masram
Monday 27 June 2011, 09:59 AM
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان به نرده های
ایستگاه رفته تکیه داده ام

masram
Monday 27 June 2011, 10:00 AM
خدایا

از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
نگاهی ،
یادی ،
تصویری ،
خاطره ای
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم

masram
Monday 27 June 2011, 10:00 AM
You can see links before reply (You can see links before reply)

masram
Monday 27 June 2011, 10:02 AM
ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام
ببخش اگر دستانم ،
براي نگاه داشتنت كوچك بود
ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي
و ديگر براي هيچ جا نبود

اكنون كه مرده ام مرا ببخش
اكنون كه عاشقم مرا ببخش
ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد
و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد
ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد

اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش!
اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش
مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم
و يا اگر زياد در پيش تو مي ماندم
آنقدر كه حوصله ات را سر ميبردم ..

اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ...
اكنون كه ديگر هيچگاه اشكي ندارم مرا ببخش!!

ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!

مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش
اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدارت ..

اكنون كه من به قيامت دل بسته ام
ديگرمرا ببخش !!!

masram
Monday 27 June 2011, 10:02 AM
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست

مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا
دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن

در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم

masram
Monday 27 June 2011, 10:03 AM
به روي زندگي دو خط زرد مي كشم
و چشم عاشق تو را كه گريه كرد مي كشم
تو رفتي و بدون تو كسي نگفت با خودش
كه من بدون چشم تو چقدر درد مي كشم

masram
Monday 27 June 2011, 10:03 AM
چقدر دلم برايت تنگ شده
آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
عزيز من ، قلب من
اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
اي کاش مي شد فقط يک بار
فرياد بزنم
دوستت دارم
و تو صدايم را مي شنيدي
نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
اي کاش به جاي عکس زيبايت
وجود نازنينت پيش رويم بود
و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
اما؛
حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
چشمانم بي اختيار مي بارد
اي اميد آخرينم
بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
تا فقط يک بار بتوانم
چشمانم را زنداني نگاهت کنم

masram
Monday 27 June 2011, 10:04 AM
از هم گريختيم
و آن نازنين پياله دلخواه را، دريغ
بر خاك ريختيم!

جان من و تو تشنه پيوند مهر بود،
دردا كه جان تشنه خود را گداختيم!
بس دردناك بود جدائي ميان ما،
از هم جدا شديم و بدين درد ساختيم

ديدار ما كه آن همه شوق و اميد داشت،
اينك نگاه كن كه سراسر ملال گشت،
و آن عشق نازنين كه ميان من و تو بود،
دردا كه چون جواني ما پايمال گشت!

با آن همه نياز كه من داشتم به تو،
پرهيز عاشقانه من ناگريز بود.
من بارها به سوي تو آمدم، ولي
هر بار دير بود!

اينك من و توايم دو تنهاي بي نصيب،
هر يك جدا گرفته ره سرنوشت خويش.
سرگشته در كشاكش طوفان روزگار،
گم كرده همچو آدم و حوا بهشت خويش!

masram
Monday 27 June 2011, 10:04 AM
وای وای

باران باران

شیشه

پنجره

را باران شست

از دل من

اما چه کسی

نقش تو

را خواهد شست

اسمان

سربی رنگ

من درون

قفس

سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد ،نگاهم تا دور

وای

باران باران

پر مرغان

نگاهم

را شست

خواب

رویای فراموشی هاست

خواب را دریابم

که در ان

دولت

خاموشی هاست

من شکوفایی

گلهای امیدم را

در

رویاهایم

می بینم

و

ندایی

که به من می گوید

گرچه شب تاریک است،

می قوی دار ،

سحر نزدیک است

masram
Monday 27 June 2011, 10:05 AM
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم

در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم

در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد وتلخت گریه کردم

در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که نا گاه به یاد لحظه هایی که بودی واکنون نیستی ایستادم وآرام گریه کردم

ولی اکنون می خندم

آری می خندم

به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم

واقعاحيف كه............

masram
Monday 27 June 2011, 10:06 AM
آن عشق (You can see links before reply)

آن عشق كه ديده گريه آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو

امروز نگاه كن كه جان و دل من
جز يادي و حسرتي چه اندوخت ازو

masram
Monday 27 June 2011, 10:06 AM
بسترم
صدف خالي يك تنهايي است.
و تو چون مرواريد
گردن آويز كسان دگري...

masram
Monday 27 June 2011, 10:06 AM
آزار (You can see links before reply)

دختري خوابيده در مهتاب،
چون گل نيلوفري بر آب.
خواب مي بيند.
خواب مي بيند كه بيمارست دلدارش.
وين سيه رويا،شكيب از چشم بيمارش
باز مي چيند.

مي نشيند خسته دل در دامن مهتاب:
چون شكسته بادبان زورقي بر آب.
مي كند انديشه با خود:
از چه رو كوشيدم به آزارش؟
وزپشيماني،سرشكي گرم
مي درخشد در نگاه چشم بيدارش.

روز ديگر،
باز چون دلداده مي ماند به راه او،
روي مي تابد ز ديدارش،
مي گريزد از نگاه او.
باز مي كوشد به آزارش...

masram
Monday 27 June 2011, 10:07 AM
اي كدامين شب!
يك نفس بگشاي
جنگل انبوه م‍‍ژگان سياهت را!
تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو
پيكر مهتابگون دختري،كز دور
با نگاه خويش مي جويد
بوسه شيرين روزي آفتابي را
از نوازش هاي گرم دستهاي من.

دختري نيلوفرين،شبرنگ،مهتابي
مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش.
پاي تا سر يك هوس: آغوش.

و تنش لغزان و خواهشبار، مي جويد
چون مه پيچيان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم،
بسترم را.
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روي گندمزار.
تا بنوشد در نوازش هاي گرم دستهاي من
شبنم يك عشق وحشي را.

اي كدامين شب!
يك نفس بگشاي م‍‍ژگان سياهت را!

masram
Monday 27 June 2011, 10:08 AM
امشب به وسعت تمامی شبهایی که تو را نداشتم.....
دلم به حال تنهایی خود سوخت.....
در کنار پنجره ام رویای دوست داشتنت را......
به دست اشکهایم می سپارم .....
تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند......
میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم.....
نه به آن مفتی که تو خریدی ......
به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام!!!

masram
Monday 27 June 2011, 10:08 AM
به زمين ميزني و مي شكني
عاقبت شيشه اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد
در دلي، آتش جاويدي را

ديدمت واي چه ديداري، واي
اين چه ديدار دل آزاري بود
بي گمان بره اي از ياد آن عهد
كه مرا با تو سرو كاري بود

ديدمت واي چه ديداري، واي
نه نگاهي، نه لب پرنوشي
نه شرار نفس پرهوسي
نه فشار بدن و آغوشي

اين چه عشق است كه در دل دارم
من از اين عشق چه حاصل دارم
مي گريزي زمن و در طلبت
باز هم كوشش باطل دارم

باز لبهاي عطش كرده من
عشق سوزان تو را مي جويد
مي تپد قلبم و با هر تپشي
قصه عشق تو را مي گويد

بخت اگر از تو جدايم كرده
مي گشايم گره از بخت، چه باك
ترسم اين عشق سرانجام مرا
بكشد به سراپرده خاك

خلوت خالي و خاموش مرا
تو پر از خاطره كردي، اي مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره كردي، اي مرد

آتش عشقت به چشمت يكدم
جلوه اي كرد و سرابي گرديد
تا مرا واله و بي سامان ديد
نقش افتاده بر آبي گرديد

سينه اي، تا كه بر آن سر بنهم
دامني، تا كه بر آن ريزم اشك
آه، اي آنكه غم عشقت نيست
مي برم بر تو‌‌‌‌ و بر قلبت رشك

به زمين ميزني و مي شكني
عاقبت شيشه اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد
در دلي، آتش جاويدي را

masram
Monday 27 June 2011, 10:09 AM
به نسيمي همه ي راه به هم مي ريزد، كي دل سنگ تو را آه به هم مي ريزد؟
سنگ در بركه مي اندازم و مي پندارم با همين سنگ زدن ماه بهم مي ريزد
عشق بر هم چيدن چندين سنگ است گاه مي ماند و ناگاه به هم مي ريزد
هر چه را عقل به يك عمر بدست آوردست، دل به يك لحظه كوتاه بهم مي ريزد
آه، يك روز همين آه تو را مي گيرد، گاه يك كوه به يك كاه بهم مي ريزد

masram
Monday 27 June 2011, 10:10 AM
خاکم نکنید
بذارید اونم برسه
بذارید اونم ببینم
وقتی به حرفم میرسه
خاکم نکنید
هنوز عشقم رو ندیدم
این همه آماده شدم
یه کفن دورم کشیدم
تابوت منو بذارید اونم بگیره
حس کنم عاشقمه
وقتیکه گریش می گیره
اشکای اونو کی بجای من کنه پاک
خداحافظ عشقم
که منو بردن زیر خاک
خاکم نکنید
بذارید اونم ببینه
پیکر آشفته ی من
بی رمق روی زمینه
خاکم نکنید
بهش بگید حالا که مردم
توی این جشن خشک و خالی
اونو به خدا سپردم
بعد رفتن من
3،2 روز تنهاش نذارید
روی سنگ قبرم
آیینه و شمدون بذارید
میبینی چی شد
عشق ما با تو
عاشق تو مُرد

masram
Monday 27 June 2011, 10:10 AM
باران مي بارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره مي سپارد امشب
در نگاهت، مانده چشمم
شايد از فکر سفربرگردي امشب
از تو دارم، يادگاري
سردي اين بوسه را پيوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
ميچکد با نم نم باران به دامن
بسته اي بار سفر را
با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دريا
سينه ي من دشت غم ها
يادم آيد زير باران
با تو بودم با تو تنها
زير باران با تو بودن
زير باران با تو تنها
باران مي بارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره مي سپارد امشب
اين کلام آخرينت
برده ميل زندگي را از سر من
گفته اي شايد بيايي
از سفر اما نميشه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببين در اين نگاهم
زير باران گريه کردم
بلکه باران شويد از جانم گناهم
اين کلام آخرينت
برده ميل زندگي را از سر من
گفته اي شايد بيايي
از سفر اما نميشه باور من

masram
Monday 27 June 2011, 10:11 AM
اینو زدم تا بدونی ، موقع رفتنت نبود
خدانگهدارت باشه ، گرچه دلم راضی نبود
حق نداری که بگذری ، از حرف من به سادگی
زدم که یادت بمونه ، هر جا می ری باید بگی
اینو زدم اما دلم ، که از تو دل نمی کنه
وای بمیرم رو صورتت ، جای انگشتای منه
گریه نکن عزیز من ، الهی دستم بشکنه
اما بدون هر جا بری ، خاطراتت مال منه
برو ولی بدون که من ، می مونم توی حسرتت
آره الهی بشکنه ، دستی که خورد تو صورتت
قربون گریه هات برم ، رفتنتم به دل نشست
باید پیاده شیم گُلم ، قایقمون به گل نشست
اینو بدون فدات بشم ، تو بدترین وضعیتم
این و زدم تا بدونی ، از دست تو ناراحتم
تصمیمتو عوض نکن ، تو اگه می خوای بری ، برو
درسته که زدم ولی ، خیلی دوستت دارم تو رو
الهی قربونت برم ، خیلی برام هستی عزیز
از پیش من برو ولی ، خاطرهامو دور نریز
اینو زدم اما دلم ، که از تو دل نمی کنه
وای بمیرم رو صورتت ، جای انگشتای منه
گریه نکن عزیز من ، الهی دستم بشکنه
اما بدون هر جا بری ، خاطراتت مال منه
اگر چه خیلی داغونه ، حرمتی داره این خونه
زدم که جای حلقه مون ،رو صورتت خونه کنه
الهی قربونت برم ، اشکات آتیشم می زنه
آخ روی ماهشو ببین
الهی دستم بشکنه
اینو زدم داری می ری ، یادتت باشه مردی داری
زدم ولی یادم نبود، بخوام نخوام باید بری
اینو زدم یاد بگیری ، اگر چه قیدمو زدی
وقتی که می پرسم کجا ؟ جواب سر بالا ندی

masram
Monday 27 June 2011, 10:12 AM
در اين جاده سرد و بي انتها
بدون كوله باري از عشق
بدون تو
دشوار است
ومن تنها تر از هميشه
خاطره هاي ياد تو بر دوشم سنگيني مي كند
مي دانم كه نخواهي آمد
اما من باز هم منتظرم!

masram
Monday 27 June 2011, 10:12 AM
رفته ام من سالها از خاطرات اين و آن، يك سراغ ساده هم از ما نمي گيرد كسي، شانه هاي عاشقان گر تكيه گاه اشك هاست، پس چرا بر شانه ام اشكي نمي ريزد كسي

masram
Monday 27 June 2011, 10:12 AM
در سرزمين غربت مردن چه سود دارد؟ با مردمان بي دل، گفتن چه سود دارد؟ با آسمان خسته، با ابر دلشكسته، با درد ريشه بسته، رستن چه سود دارد؟ بودم به عشق ياران، عمري در اين بيابان، وقتي كه دلبري نيست ماندن چه سود دارد؟

masram
Monday 27 June 2011, 10:12 AM
من صبورم اما...

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم

تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم

و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم

من صبورم اما...

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم

من صبورم اما...

این بغض گران صبر نمی داند چیست!!!!

masram
Monday 27 June 2011, 10:13 AM
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آئينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سرو بر سينه فشاندم
چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
چون پيرهن سبز ببيند به تن من
با خنده بگويد كه چه زيبا شده اي باز

او نيست كه در مردمك چشم سياهم
تا خيره شود عكس رخ خويش بيند
اين گيسوي افشان به چه كار آيدم امشب
كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند

من خيره به آئينه و او گوش به من داشت
گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را
بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
اي زن، چه بگويم، كه شكستي دل ما را

masram
Monday 27 June 2011, 10:13 AM
برای واقعا دوست داشتن یک زن،
برای فهمیدنش، باید او را عمیقا بشناسی،
فکرهایش را بشنوی،
رویاهایش را ببینی
و وقتی می خواهد پرواز کند به او بال و پر بدهی.
و وقتی خود را در آغوشش بی دفاع می یابی،
می دانی که واقعا عاشق یک زن هستی.
وقتی واقعا عاشق یک زن هستی،
به او بگو که واقعا خواستنی است،
وقتی عاشق یک زن هستی،
به او بگو که همان است که همیشه دنبالش بوده ای،
نیاز دارد کسی به او بگوید که این عشق ابدی خواهد بود.
حالا به من بگو آیا تا به حال واقعا واقعا عاشق زنی بوده ای؟
برای واقعا دوست داشتن زنی، بگذار در آغوشت بگیرد،
می دانی چطور دلش می خواهد لمس شود؟
باید او را تنفس کنی،
واقعا بچشی، تا این که او را در خونت حس کنی.
وقتی که بتوانی کودکان متولد نشده ات را در چشمهایش ببینی،
آن وقت واقعا عاشق زنی هستی.
وقتی واقعا عاشق یک زن هستی،
به او بگو که واقعا خواستنی است، وقتی واقعا عاشق یک زن هستی،
به او بگو که همان است که همیشه دنبالش بوده ای،
نیاز دارد کسی به او بگوید که همیشه با هم خواهید ماند.
حالا به من بگو آیا تا به حال واقعا واقعا عاشق زنی بوده ای؟
باید به او اطمینان بدهی، او را سخت در آغوش بگیری،
کمی نرمی، باید با او درست رفتار کنی،
او همیشه در کنار تو خواهد بود و از تو به خوبی مواظبت خواهد کرد.
بله، باید واقعا عاشق زنی شوی.
وقتی خود را در آغوشش بی دفاع می یابی،
می دانی که واقعا عاشق یک زن هستی.
وقتی واقعا عاشق یک زن هستی،
به او بگو که واقعا خواستنی است،
وقتی واقعا عاشق یک زن هستی،
به او بگو که همان است که همیشه دنبالش بوده ای،
نیاز دارد کسی به او بگوید که این عشق ابدی خواهد بود.
حالا به من بگو آیا تا به حال واقعا واقعا عاشق زنی بوده ای؟
فقط به من بگو آیا تا به حال واقعا واقعا عاشق زنی بوده ای؟
فقط به من بگو آیا تا به حال واقعا واقعا عاشق زنی بوده ای؟

masram
Monday 27 June 2011, 10:13 AM
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر

راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت:
حلقه خوشبختي است، حلقه زندگي است

همه گفتند: مبارك باشد
دخترك گفت: دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
سالها رفت و شبي

زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده او
روزهائي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته، هدر

زن پريشان شد و ناليد كه واي
واي، اين حلقه كه در چهره او
باز هم تابش و رخشنگي است
حلقه بردگي وبندگي است

masram
Monday 27 June 2011, 10:16 AM
My love, stay (with me), don't make me anxious - upset
This time (these days) will not pass without you

I'm happy with you, when you are close to me
When you are my companion, you are all I have
My love, stay (with me), don't make me anxious - upset

This time (these days) will not pass without you
My love, stay(with me), my love, stay with me
Stay

My love, stay (with me), again sing with me
this pure and kind song

I'm happy with you, when you are close to me
When you are my companion, you are all I have

My love, stay(with me), my love, stay with me
Stay









كاش كه معشوق زعاشق طلب جان مي كرد
تا كه هر بي سر و پائي نشود يار كسي

masram
Monday 27 June 2011, 10:16 AM
You can see links before reply

masram
Monday 27 June 2011, 10:17 AM
دارم میرم ( شعر ) (You can see links before reply)

گر نمی دیدم تو را ( شعر ) (You can see links before reply)

اس ام اس و آف های زیبا و خفن (You can see links before reply)

داشتن ابروهای زیبا (You can see links before reply)

داستان های تاریخی - فرگون زیبا (You can see links before reply)

چگونه دستانی زیبا داشته باشیم ؟ (You can see links before reply)

عکس های زیبا از نوزادان (You can see links before reply)

با نقاشی ساده شهر زیبا تر شده - (You can see links before reply)

خداحافظ ای شعر شب های روشن (You can see links before reply)

سخت است درد خود را از ديگران شنيدن ( شعر ) (You can see links before reply)

مدلهای زیبا ی ابرو مناسب دختران و خانمها(تصویری) (You can see links before reply)

چند شعر كوتاه (You can see links before reply)

عکس های هوایی بسیار زیبا از آفریقا (You can see links before reply)

خدا حافظ گل لادن ( شعر ) (You can see links before reply)

تصاویر زیبا از دنیای فتوشاپ (You can see links before reply)

شیطان در شعر شاعران (You can see links before reply)

حس زیبا دیدن (You can see links before reply)

عکس زیبا (You can see links before reply)

پیر در شعر حافظ (You can see links before reply)

سودا زده ی عشق ( شعر ) (You can see links before reply)

هفت راه‌حل ساده برای زیبا و شاد بودن (You can see links before reply)

تا هميشه سر حرفي كه زدي ميماني ؟( شعر ) (You can see links before reply)

لحظه های زیبا در زندگی (You can see links before reply)

اسرار زیبا تر شدن شما (You can see links before reply)

متن های زیبا و تصاویر آرامش بخش (You can see links before reply)

راز هایی برای زیبا تر شدن (You can see links before reply)

باز کن پنجره را ( شعر ) (You can see links before reply)

زنان زیبا برای سلامت مردان مضر هستند!!!! (You can see links before reply)

چگونه موهای زیبا داشته باشیم؟ (You can see links before reply)

داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر! (You can see links before reply)

یک داستان فوق العاده تاثیر گذار و زیبا برای کسانی که ایمیل دارند و کلاس میزارن (You can see links before reply)

کلکسیونی زیبا و خلاقانه از حکاکی در روی پوست تخم مرغ (You can see links before reply)

چگونه بدون عمل جراحی و بوتاکس زیبا به نظر برسید (You can see links before reply)

نمی خواهم ( شعر ) (You can see links before reply)

زاغکی قالب پنیری دید - شعر طنز (You can see links before reply)

نقاشی های زیبا اثر استاد کاتوزیان (You can see links before reply)

به خدا خسته شدم ( شعر ) (You can see links before reply)

اندیشه و فلسفه عرفان در شعر مولانا (You can see links before reply)

کارت عکس های متحرک زیبا و خوشکل و خفن وجدید (You can see links before reply)

عاشقم بر خط زیبا عاشقم بر شعر ناب (You can see links before reply)

تصاویر زیبا برای پس زمینه ویندوز (You can see links before reply)

یک قطعه انگلیسی (You can see links before reply)

شعر زیبا و عاشقانه ی کوچه از فریدون مشیری (حتما بخوان ) (You can see links before reply)

عکس مار های زیبا - تصاویری از مارها (You can see links before reply)

دو تا شعر اول رو اکثرا خوندن اما شعر سوم رو نه (You can see links before reply)

يك قطعه انگلیسی (You can see links before reply)

امشب دلم گرفته ( شعر ) (You can see links before reply)

جملاتی زیبا از دکتر شریعتی (You can see links before reply)

داستان زیبا و تکان دهنده – نویسنده : مهشاد (You can see links before reply)

اینجا ایران است - تصاویر بسیار بسیار زیبا از ایران (You can see links before reply)

masram
Monday 27 June 2011, 10:18 AM
دشت هایی چه فراخ
كوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاكی بود كه صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه كسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاك
لب آبی
گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه

چه كسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در كرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند كه چه تابستانی است
سایه هایی بی لك
گوشه ای روشن و پاك
كودكان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید كرد

در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوایی است كه مرا می خواند

masram
Monday 27 June 2011, 10:19 AM
تو به من خندیدی

و نمی‌دانستی

من به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سال‌ها هست که در گوش من آرام، آرام

خش‌خش گام تو تکرارکنان می‌دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم،

که چرا خانه‌ی کوچک ما سیب نداشت؟

masram
Monday 27 June 2011, 10:19 AM
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

masram
Monday 27 June 2011, 10:19 AM
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !غضب آلود به او غیظی کرد !این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !هر دو را بغض ربود...دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

masram
Monday 27 June 2011, 10:20 AM
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق

masram
Monday 27 June 2011, 10:21 AM
عشق (You can see links before reply)هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است

گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است

تا بینی عشق (You can see links before reply)را ایینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر

هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر

عشق (You can see links before reply)پیروزت کند بر خویشتن
عشق (You can see links before reply)آتش می زند در ما و من

عشق (You can see links before reply)را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار

عشق (You can see links before reply)هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود

masram
Monday 27 June 2011, 10:21 AM
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را

هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق (You can see links before reply)می‌داند نکو آداب کار خویش را

غیر گو از من قیاس کار کن این عشق (You can see links before reply)چیست
می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را

صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم
ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را

با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد
من که در آتش نگردانم عیار خویش را

بادهٔ این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست
بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را

کار رفت از دست ،وحشی پای بستی کن ز صبر
این بنای طاقت نااستوار خویش را

masram
Monday 27 June 2011, 10:22 AM
باز آن یار بی وفا
باز آن یار با جفا
رفته بی من ای خدا
باز که شده درد آشنا
من تنها یا دل شدم
او با کی شد همنوا
او که با من میدمید
او که از من می شنید
حال رفته بی من چرا
راز دل شد برملا
من بی او خوابم نبرد
او با کی شد هم قبا
باز من دیوانه شدم
مست با بیگانه شدم
او در دلم جا خوش بکرد
من رسوا ترین رسوا
خوش بودم وقتی که بود
مست بودم با دلبران

masram
Monday 27 June 2011, 10:22 AM
به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."


به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."


به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."


به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم

masram
Monday 27 June 2011, 10:23 AM
بی درد وا نشد دلِ غفلت گرفته‌ام
قفلی که زنگ بست، شکستنْ کلیدِ اوست

masram
Monday 27 June 2011, 10:25 AM
وقتی دل سودایی می رفت به بستان‌ها - بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل- تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آن‌ها
ای مهر تو در دل‌ها، وی مهر تو بر لب‌ها - وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان‌ها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم - بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان‌ها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن - کوته نظری باشد، رفتن به گلستان‌ها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد - باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها
گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید - چون عشق حرم باشد، سهلست بیابان‌ها
هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید - ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها
هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو - باید که سپر باشد، پیش همه پیکان‌ها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش - می گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها

masram
Monday 27 June 2011, 10:25 AM
ای یار جفا کرده ی پیوند بریده!
این بود وفا داری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گلندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا به کمان مهره ی ابروی خمیده
میل ات به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در می نهم از نقطه ی شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده…

masram
Monday 27 June 2011, 10:27 AM
همه هستی من آیه تاریکی است

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد

من در این آیه ترا آه کشیدم آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

masram
Monday 27 June 2011, 10:27 AM
You can see links before reply رد: چند شعر زیبا (You can see links before reply)

You can see links before reply من طرف ali98 (You can see links before reply) في الثلاثاء مايو 03, 2011 11:05 pm


همه هستی من آیه تاریکی است

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد

من در این آیه ترا آه کشیدم آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم



×××



زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد



زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))



زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد

و در این حسی است

که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست

دل من

که به اندازه یک عشقست

به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گلها در گلدان

به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری

که به اندازه یک پنجره می خواند



آه...

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من،

آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:

((دستهایت را

دوست میدارم))



دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت



گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را

باد با خود برد



کوچه ای هست که قلب من آنرا

از محله های کودکیم دزدیده ست



سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد



و بدینسانست

که کسی میمیرد

و کسی میماند

masram
Monday 27 June 2011, 10:28 AM
You can see links before reply رد: چند شعر زیبا (You can see links before reply)

You can see links before reply من طرف ali98 (You can see links before reply) في الثلاثاء مايو 03, 2011 11:05 pm


همه هستی من آیه تاریکی است

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد

من در این آیه ترا آه کشیدم آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم



×××



زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد



زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))



زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد

و در این حسی است

که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست

دل من

که به اندازه یک عشقست

به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گلها در گلدان

به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری

که به اندازه یک پنجره می خواند



آه...

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من،

آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:

((دستهایت را

دوست میدارم))



دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت



گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را

باد با خود برد



کوچه ای هست که قلب من آنرا

از محله های کودکیم دزدیده ست



سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد



و بدینسانست

که کسی میمیرد

و کسی میماند



×××



هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودال میریزد،

مرواریدی صید نخواهد کرد.



من

پری گوچک غمگینی را

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نیلبک چوبین

مینوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.



((فروغ فرخزاد))

masram
Monday 27 June 2011, 10:30 AM
You can see links before reply (You can see links before reply)

masram
Monday 27 June 2011, 10:31 AM
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو (You can see links before reply) چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من (You can see links before reply) کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات (You can see links before reply) آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

شعر از زنده یاد سهراب سپهری

masram
Monday 27 June 2011, 10:38 AM
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نمي شوي که ببيني چه مي کشم
با عقل آب عشق به يک جو نمي رود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمري است که در هواي تو مي سوزم و خوشم .

masram
Monday 27 June 2011, 10:39 AM
اين که دور دور باشم از تو و نبينمت
جا نمي شود به حجم باورم ، قبول کن
گاه ، پر زدن در آسمان شعرهايت را
از من ، از مني که يک کبوترم قبول کن

masram
Monday 27 June 2011, 10:40 AM
بگیر از من تو این دل یادبودی
که تنها لایق این دل تو بودی
هزاران خواستند این دل بگیرند
ندادم چون عزیز دل تو بودی .

masram
Monday 27 June 2011, 10:40 AM
اگرچه قلبم برای بودن کوچک است ،
اما تو برای همیشه مهمان این خانه ی کوچک باش .

masram
Monday 27 June 2011, 10:41 AM
در اين زندان تنهايي ، به هر سو هرکجا هستم
از اين بابت دلم شاد است که گاهي ميکني يادم

masram
Monday 27 June 2011, 10:41 AM
کاش فاصله ها اجازه مي دادند
وقتي قلبها به ياد هم مي تپند ، در کنار هم باشند

masram
Monday 27 June 2011, 10:41 AM
دوست مزرعه ي سرسبزي است که با اميد
و عشق در آن بذر مي افشاني و با سپاس آن را درو ميکني .

masram
Monday 27 June 2011, 10:42 AM
مرنج از من ، که دل را نباشد طالقت رنجت
به دنيايي نمي بخشم صفاي قلب يکرنگت .

masram
Monday 27 June 2011, 10:42 AM
ديگر نميدانم که را بايد صدا زد
اين قلب را تا کي به طوفان بلا زد
من باغبان فصلهاي انتظارم
تو خوب ميداني من اينجا بي قرارم

masram
Monday 27 June 2011, 10:42 AM
ديشب از دلتنگيت بغضي گلويم را شکست
گريه اي شد بر فراز آرزوهايم نشست
من نگاهت را کشيدم روي تاريخ غزل
تا بماند يادي از روزي که بر قلبم نشست .

masram
Monday 27 June 2011, 10:43 AM
تمام خنده هايم را نذر کرده ام تا تو همان باشي
که صبح يکي از روزهاي خدا ، عطر دستهايت ،
دلتنگي ام را به باد مي سپارد .

masram
Monday 27 June 2011, 10:45 AM
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود!

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما

masram
Monday 27 June 2011, 10:46 AM
ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی
پیوسته شادزی که دلی شاد می کنی
گفتی: “برو!” ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد می کنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد می کنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می کنی؟
ای درد عشق او! از چه بیداد می کنی؟
نازک تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه ی پولاد می کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می کن

masram
Monday 27 June 2011, 10:46 AM
پناه از سنگ داری تار چوپان
به روی بستری از خار چوپان
سرت بر بالشی از خار و خاراست
دو چشمت چشمههای خواب چوپان
به گوشت می رسد هر دم صدایی
صدای دختران آب چوپان
رفیق کوهی و کوهت رفیق است
چه خواهد کوهسار از یار چوپان ؟
گیاهانش همه تلخند و یک روز
کشندت کودکان خار چوپان
یدالله رویایی

masram
Monday 27 June 2011, 10:47 AM
برو! سفر بخیر، عزیز! یار ِ همیشگی ت منم!
پشت ِ سر ُ نگا نکن! دیدنی نیست گریه ی من!
وقت‌ِ خداحافظی مون، یه حرف ِ آفتابی بزن!
بگو همیشه با منی! تا آخرین فصل ِ سفر!
بگو! بگو تا خون نشه، این دل ِ زار ِ در به در!
سفر بخیر! عزیز ِ دل!
گردنه ها پُر خطر ِ!
ببین که از هق هق ِ من،
شونه ی واژها ها تر ِ !
برای برگشتن ِ‌تو باید کدوم شعر ُ سرود؟
باید کدوم ترانه ر ُ از کف ِ لحظه ها رُبود؟
باید کدوم قصیده ر ُ به دست ِ قاصدک سپرد؟
باید که از تو آسمون چَن تا ستاره رُ شمرد؟
بگو همیشه با منی، تا آخرین سطرِ صدا!
بگو تا این ترانه ر ُ پر کنم از خاطره ها!
سفر بخیر! عزیز ِ دل!
گردنه ها پر خطر ِ!
ببین که از هق هق ِ من،
شونه ی واژه ها تر ِ!●

masram
Monday 27 June 2011, 10:47 AM
خدای را
مسجد من کجاست
ای ناخدای من؟
در کدامین جزیره آن آبگه ایمن است
که راهش
از هفت دریای بی زنهار
می گذرد؟
***
از تنگابی پیچاپیچ گذشتیم
- با نخستین شام سفر -
که مزرعه سبز آبگینه بود.

و با کاهش شب
- که پنداری
در تنگه سنگی
جای خوش تر داشت -
به در یائی مرده درآمدیم
- با آسمان سربی ِ کوتاهش -
که موج و باد را
به سکونی جاودانه مسخ کرده بود.
و آفتابی رطوبت زده
- که در فراخی ِ بی تصمیمی خویش
سر گردانی می کشید،

masram
Monday 27 June 2011, 10:48 AM
شب آشیان شبزده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا
مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر
که شهر ، شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره می زند
که شب ، ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر
اگر چه خانه ، خانه نیست

masram
Monday 27 June 2011, 10:48 AM
ی نشسته روبرویم شعله وار
خواهشت سوازندن شب های تار
پرده ی بیرنگیم را تو مبین
در پس این پرده روز و شب عجین
باغ ها روییده در چشمان تو
چشم تو سرسبزی پنهان تو
در نگاهت رویش اعماق من
جان من تابان و خاموش است تن
گر لباس شب فروپوشیده ام
صبح جان بین آسمان دیده ام
این نه خاکستر که باغ شعله زاست
سردیش از گردش خورشید هاست
خشم می دانم تو را در خویش سوخت
چشم این پروانه را با شعله دوخت
کاش با خشمت مرا می سوختی
سرزنش دیگر نمی افروختی
من نمی خواهم تو را ویران کنم
از غبارت خانه آبادان کنم
باغ را ویرانگی پیوندهاست
هر جدایی را نشان از بندهاست
در دل ویرانه جز آباد نیست
گریه را جز غنچه های یاد نیست
چهره را از گریه شوی و سبز باش
آتش درماندگان را رمز باش

masram
Monday 27 June 2011, 10:49 AM
یاور از ره رسیده با من از ایران بگو
از فلات غوطه در خون بسیاران بگو
باد شبگرد سخن چین ، پشت گوش پرده هاست
تا جهان آگه شود ، بی پرده از یاران بگو
شب سیاهی می زند بر خانه های سوکوار
از چراغ روشن اشک سیه پوشان بگو
پرسه ی یأس است در آوای این پتیارگان
از زمین ، از زندگی ، از عشق ، از ایمان بگو
سوختم ، آتش گرفتم از رفیق نارفیق
از غریبه ، آشنا ، یاران هم پیمان بگو
ضجه ی نام آوران زخمی به خاموشی نزد
از خروش نعره ی انبوه گمنامان بگو
قصه های قهرمانان قهر ویرانگر نداشت
از غم و خشم جهان ساز تهی دستان بگو
با زمستانی که می تازد به قتل عام باغ
از گل خشمی که می روید در این گلدان بگو

masram
Monday 27 June 2011, 10:49 AM
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از حیاط های ازدحام و
انزوا
از حیاط های کودکان هدر
و زنان پا به زا
استواران لغوه
کبوتربازان زمینگیر
و پیرزنان لاجورد و گرد آجر
از حیاط های رخت و رخت و رخت
از حیاط های حوض های غسل و وضو
از حیاط های زن پدر و نشانده
هوو ، پدر خوانده
از حیاط های قرض و قسط و مساعده
روضه ، نذر ، دخیل
از حیاط های رادوی ، تپاز
راشد
و مهوش
از حیاط های گلپا و یاحقی
از حیاط های اسمیرنوف
شلاق
نعره های پدر
و هق هق مادر
از حیاط های امید های مبهم و رؤیا
بر دوش خسته کشیدم
ترانه هایم را و
عاشقانه گذر کردم
از کوچه های پرسه پس لیس
از کوچه های چولی
کولی و سک سک
از کوچه های نسق
حیدر حیدری
و قرق
از کوچه های هیئت ، کتل ، زنجیر
از کوچه های تاج ، پرسپولیس
بهمنش و قلیچ
از کوچه های نگاه های خواستار
و سلام خای سرخ آبی
از کوچه های دیدار های پنهان
سایه های مشکوک
نفس بریدگی
از کوچه های مشیری ، فروغ
از کوچه های خاطرات مکتوب
و بلوغ
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از شهر های انتقال
مهاجرت
تبعید
از شهرهای گنبد
باغ ملی
بازار
از شهرهای هل ، گلاب ، فرش چای
از شهرهای دوچرخه ، ترن ، هواپیما
قاطر
از شهرهای پاسبان ، دژبان، ژاندارم
از شهرهای پایگاه ، پادگان ، پاسگاه
از شهرهای زرد زخم ، صرع
خوره
از شهرهای فقر ، مرگ
و نفرین مادران
از شهرهای ژنرال ها
حکومت نظامی
و انتخابات
از شهرهای رود ، کوه ، دشت
از شهرهای هدایت ، جلال ، ساعدی ، صمد
از شهرهای وداع های معطر
و اشک
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از خیابان های پلکارد
و گاردن پارتی
ساندویچ ، آبجو ، زر
از خیابان های بخت آزمایی
فال ، تصنیف
از خیابان های کیهان ، اطلاعات
از خیابان های قصیر ، گاو ، و مغول ها
از خیابان های منفردزاده ، داریوش
وثوقی ، گوگوش
از خیابان های مشاعره ، جدول ، صف
از خیابان های تعزیه ، غزل ، سرود
از خیابان های راهپیمانیی
اعلامیه
قطعنامه
قیام
از خیابان های مجاهد ، چریک ، پیش مرگ
از خیابان های طویل بی برگشت
و بغض
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از اتاق های آخرین تردید ، اولین بوسه
از اتاق های رنگی پوستر
پله ، تختی، کلی
و تیم ملی فوتبال
از اتاق های نقشه ، مینیاتور
و خط نستعلیق
از اتاق های جنگ شکر ، پاشنه آهنین ، مادر
از اتاق های بحث ، انشعاب ، انگ
از اتاق های مصدق ، مائو
استالین ، و علی
از اتاق های ختفا ، گریم
لو رفتن
از اتا های تفتیش ، دستبند ، بی سیم
از اتاق های کابل ، قپان ، بازجو
و تردید
از اتاق های سرد تو در تو
و هق هق
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردن
از سلول های ترس های بسیار و امید های اندک
از سلول های خود آموز و دیکشنری
از سلول های یقلاوی
سه سیگار روزانه
و شبان مقطع کابوس
از سلول های دغدغه ، دوار ، درد
از سلول های زخم ، عفونت ، ورم
از سلول های شمارش آجر ، قدم ، میله
از سلول های حیاط ، هواخوری ، رمز
و حسرت یک آغوش
از سلول های چه گوارا
شریعتی و خوجه
از سلول های فریب دادن زندانبان
فریب دادن خویش
از سلول های فراموش کردن
به خاطر آوردن
از سلول های اشک های یاغی
و غضب های رام
و امید
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از سال های ناست ، خضاب ، ادکلن و فرخزاد
از سال های کنکوذ ، کار و اجباری
از سال های بن بست ، جمعه ، کمکم کن ، شب
از سالهای شاملو ، اخوان ، نیما
از سالهای سارتر ، فلینی ، برشت ، جشن هنر
از سالهای اعتصاب ، گاز اشک آور ، دود ، لاستیک
از سالهای نعش ، اوین ، چیتگر
از سالهای پویان ، رضایی ، خسرو و کرامت
از سالهای جهل ، توطئه ، فریب
از سال های قتل عام انقلاب
از سالهای سایه روشن سیال
و شک
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را و عاشقانه
گذر کردن
تا با دهان کوچک تو بخوانم
آواز سرزمین صبورم را
در جشن زاد روز کودک اینده
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را و عاشقانه گذر کردم

masram
Monday 27 June 2011, 10:50 AM
ستاره دیده فروبست وآرمید، بیا
فروغ نوربه رگ های شب دوید، بیا
زبس به دامن شب ،اشک انتظارم ریخت،
گل سپید شکفت وسحردمیدبیا
شهاب یادتو،درآسمان خاطرمن
پیاپی ازهمه سو،خطﱢ زرکشید ،بیا
زبس نشستم وباشب حدیث غم گفتم
زغصه رنگ من ورنگ شب پریدبیا
به وقت مرگم، اگرتازه می کنی دیدار
به هوش باش که هنگام آن رسیدبیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحردانه دانه چید بیا
امید خاطر(سیمین )دل شکسته تویی!
مرامخواه زین بیش ناامید بیا!

masram
Monday 27 June 2011, 10:50 AM
گویا زمان گفتن دیگر سرآمده ست .

من
شعری چنان شکوهمند را می مانم ،
شعری چنان شکفته و انسانی را ،
که واژه ها مرا
معنای باستانی خود ،
یا
پژواک جاودانی خود
می دانند ،
و با طنین شادی واندوهشان
تالارهای جان وتارهای نهانم را
می لرزانند ،
وآوازهای روشن وتاریک خویش را من
می خوانند ،
مثل بهار و پاییز
درحنجره ی قناری و قمری .

اما زمان گفتن گویا
دیگر
سرآمده ست .

masram
Monday 27 June 2011, 10:51 AM
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش
شبکور گرسنه چشم حریص
بال می زد.
به پرواز شک کرده بودم من.
***
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوائی بر آورد
خسته گی باز زادن را
به خوابی سنگین
فروشد
همچنان
که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛
و شک
بر شانه های خمیده ام
جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی
نبود

masram
Monday 27 June 2011, 10:51 AM
یک پنجره ست شاعر
شاعر کسی‌ست که می‌پرسد
و سخت می‌ترسد
و از همین روست
که رو به‌آفتاب
می‌نشیند؛
و هرچه‌هست‌،
حتّـا،
آن مخملِ سیاه را نیز
بازیچه‌ئی به‌دستِ رنگرزِ آفتاب می‌بیند؛
و، مثلِ آفتاب پرستی هشیار،
درمخملِ سیاهی شب حل می‌شود:
یعنی‌که‌، درسپیدهٔ فرجام‌،
به‌آفتاب بدل می‌شود

masram
Monday 27 June 2011, 10:52 AM
نسیم عشق ز کوی هوس نمیاید
چرا که بوی گل از خار و خس نمیاید
ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیاید
به رهگذارطلب آبروی خویشتن مریز
که همچو اشک روان باز پس نمیاید
ز آِشنایی مردم رمیده ام رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمیاید

masram
Monday 27 June 2011, 10:52 AM
از ظالم حذر کن اگرت باید ملک
درسایه معدلت بیاساید ملک
با کفر توان نگه داشت ولی
با ظلم و ستمگری نمی پاید ملک

masram
Monday 27 June 2011, 10:52 AM
هزاران کوچه در خوابست
هزاران کوچه ی تاریک
هزاران چهره ی ترسیده پنهان
هزاران پرده ی افتاده ی سنگین
هزاران خانه در خوابست
هزاران چهره ی بیگانه در خوابست
میان کوچه ی تنها میان شهر
میان دستهای خالی نومید
هزاران پرده یکسو می رود آرام
هزاران پرده ی افتاده ی سنگین
میان کوچه ی تنها
میان شهر
میان رفت و آمدهای بی حاصل
میان گفت گوهای ملال آور

masram
Monday 27 June 2011, 10:53 AM
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ،‌ این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

masram
Monday 27 June 2011, 10:53 AM
ابریست کوچه کوچه، دل من، خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چها کند
یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند
یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند
در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند
مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...
تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند
زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...
گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند

با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد
حسن بیاتانی

masram
Monday 27 June 2011, 10:54 AM
در من کسی پیوسته می گرید
این من که از گهواره با من بود
این من که با من
تا گور همراه است
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
همزاد ِ خون در دل
ابری ست بارانی
ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد
ابری که در من
یکریز می بارد
شب های بارانی
او با صدای گریه اش غمناک می خواند
رودی ست بی آغاز و بی انجام
با های های گریه اش در بی کران ِ دشت می راند
پیری حکایت گوست
کز کودکی با خود مرا می برُد
در باغ های مردمی گریان
اما چه باغی ؟ دوزخی کانجا
هر دم گلی نشکفته می پژمرد
مرغی ست خونین بال
کز زیر ِ پر چشمش
اندوهناک ِ سنگباران هاست
او در هوای مهربانی بال می آراست
- کی مهربانی باز خواهد گشت ؟
- نه ، مهربانی
آغاز خواهد گشت
از عهد ِ آدم
تا من که هر دم
غم بر سر ِ غم می گذارم
آن غمگسار ِ غمگساران را به جان خواندیم
وز راه و بی راه
عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
وان آرزوانگیز ِ عیار
هر روز صبری بیش می خواهد ز عاشق
دیدار را جان پیش می خواهد ز عاشق
وانگه که رویی می نماید
یا چشم و ابرویی پری وار
باز نمی دانند
نقشش نمی خوانند
دل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار !
هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواه
اما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آه
پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه است
از من به من فرسنگ ها راه است
خاموشم اما
دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز می خواند
خاموش باید بود
غم داستانی تازه سر کرده ست
اینجا سراپا گوش باید بود :
- درد از نهاد ِ آدمیزاد است !
آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما
این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
یا آدمی دیگر ؟ ...
- ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !
چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما
من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند
وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند
- آری چنین بودند
آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند
- ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟
دیگر به یاد ِ کس نمی آید
آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز
چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !
- با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ِ ماست
روز ِ همایون ِ رسیدن را
پیوسته باید خواست
- ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
اما درین کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید
در من کسی آهسته می گرید

masram
Monday 27 June 2011, 10:55 AM
ی ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست

masram
Monday 27 June 2011, 10:55 AM
در زیر پلک خیس جنگل
در سبزهای سبز جنگل
کوچک
چوپان تنهایی ست
که هر غروب در نی
فریاد جنگلی ها را
سرریز می کند
جنگل صدای گمشدگی ست
جنگل
صمیم وحدت ماست
و چشم های کوچک
باور نمی کند
اینک صدای او
در پیچ و تاب سرد سیاهکل
گل می دهد
در زیر پلک های خیس جنگل
در سبزهای سبز شمالی ام
کوچک
یک نام یا صداست
آواره ی غم نشین
هر عصر می نوازد
آهنگ کهنه را
و با صدای نی لبکش
آنها
برادرانم
گل های هرزه را
با خون پاک خود
تطهیر می کنند

masram
Monday 27 June 2011, 10:55 AM
هنگام ناشناس دلی
دارم بگو ، بگو چه کنم ؟
پرهیز عاشقی نکند
پروای آبرو چه کنم ؟
این ساز پر شکایت من
یک لحظه بی زبان نشود
ای خفتگان ، درین دل شب ، با ناله های او چه کنم ؟
گوید که وقت دیدن او دست تو باد و دامن او
گویم که می کشد ز کفم
با آن ستیزه جو چه کنم ؟
گرید چنین خموش ممان
از عمق جان برآر فغان
گویم که گوش کرده گران
بیهوده های و هو چه کنم ؟
جوشیده و گذشته ز سر
صهبای این سبو ، چه کنم ؟
معشوق کور باطن من
پروای رنجشم نکند
من نرم تر ز برگ گلم
با این درشت خو چه کنم ؟
ای عشق ، دیر آمده ای
از فقر خویشتن خجلم
در خانه نیست ما حضری
بیهوده جست و جو چه کنم ؟

masram
Monday 27 June 2011, 10:57 AM
پیر ماه و سال هستم
پیر یار بی وفا ، نه
عمر می رود به تلخی
پیر می شوم ،‌ چرا نه ؟
پیر می شوی ؟ چه بهتر
زود می رسی به مقصد
غیر از این به ماحصل هیچ
بیش ازین به ماجرا ، نه
هان ،‌ چگونه مقصد است این ؟
مرگ ؟
پس تولدم چیست ؟
آمدیم تا بمیریم ؟
این حماقت است ، یا نه ؟
زاد و مرگ ما دو نقطه ست
در دو سوی طول یک خط
هر چه هست ، طول خط است
ابتدا و انتها نه
در میان این دو نقطه
می زنی قدم به اجبار
در چنین عبور ناچار
اختیار و اقتضا نه
نه ،‌ قول خاطرم نیست
می توان شکست خط را
می توان مخالفت کرد
با همین کلام : با نه
زاد ما به جبر اگر بود
مرگ ما به اختیار است
زهر ، برق رگ زدن ، دار
هست در توان ما، نه؟
نه ، به طول خط نظر کن
راه سنگلاخ سختی ست
صاف می شود ، ولیکن
جز به ضرب گام ها ، نه
گر به راه پا گذاری
از تو بس نشانه ماند
کاهلان و بی غمان را
مرگ می برد تو را ، نه
گر ز راه بازمانی
هر که پرسد از نشانت
عابر پس از تو گوید
هیچ ، هیچ ، کو ؟ کجا ؟ نه
سیمین بهبهانی

masram
Monday 27 June 2011, 11:09 AM
شمشیر لب غلاف را بوسید، مردان از کارزار برگشتند
بیرق آرام از نفس افتاد، گردان طلایه‌دار برگشتند
از بیشه صدای پای ببر آمد، فی‌الفور قراولان کمر بستند
ششلولی عطسه کرد: صبر آمد، از جاده الفرار برگشتند!
از هفت سوار آزمون‌ دیده اسبی بر جای ماند و دستاری
از هنگ پیاده هم خبر دارم، دستار به سر، سوار برگشتند
یک‌دسته به شیوه ساده‌تر بودند، از قلب سپاه راه کج کردند
یک‌دسته که عاقبت‌نگر بودند، پاورچین از کنار برگشتند
اسبان اصیل را که زین کردند، رفتن را بی‌نشان کمین کردند
تا گردش روزگار را دیدند، با گردش روزگار برگشتند

توفان بالا گرفت آهسته، کشتی بی‌ناخدا به راه افتاد
از جوشِ وحوش عرشه سنگین شد، مردان خدا به غار برگشتند
ما ساده پیاده‌های فرزینیم، حکم است که برکنار بنشینیم
خردیم، ولی درست می‌بینیم: گردان از کارزار برگشتند
تلخ‌اند این روزها حکایت‌ها، راوی! پایان قصه را بنویس
بنویس پیاده‌ها رکب خوردند، رندان سوارکار برگشتند
امید مهدی نژاد

masram
Monday 27 June 2011, 11:10 AM
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد ساکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خاکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان

masram
Monday 27 June 2011, 11:12 AM
مدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی‌جیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

masram
Monday 27 June 2011, 11:12 AM
با درودی به خانه می آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می گویی
ای سازنده!
لحظه ی ِ عمر ِ من
به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:
این آن لحظه ی ِ واقعی ست
که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.
نوسانی در لنگر ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.
گامی است پیش از گامی دیگر
که جاده را بیدار می کند.
تداومی است که زمان مرا می سازد
لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند.
احمد شاملو

masram
Monday 27 June 2011, 11:12 AM
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
فاضل نظری

masram
Monday 27 June 2011, 11:14 AM
آیین عشق ‌بازی دنیا عوض شده‌ ست
یوسف عوض شده‌ ست، زلیخا عوض شده‌ ست
سر همچنان به سجده فرو برده ‌ام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده‌ ست
خو کُن به قایقت که به ساحل نمی ‌رسیم
خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده‌ ست
آن با‌وفا کبوتر جلدی که پَر کشید
اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ‌ست
حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده‌ ست
فاضل نظری

masram
Monday 27 June 2011, 11:15 AM
ترسم آخر شعله آهم ترا در بر بگیرد **** دامنت را آتش سوزنده کیفر بگیرد
بوسه بر دستت زدم از من نگردان رو که از تو **** عاقبت روزی خدا داد من مضطر بگیرد
از تو جز مهر و محبت گو چه دارم انتظاری **** رو چرا گردانی و خواهی که دل آذر بگیرد
دیده آیا آن پری پیکر زدست من خطائی **** اینکه خواهد از رقیبان همدمی دیگر بگیرد
من نمینالم ولی ترسم که روز دادریها **** انتقام این دل شیدا تو را ور بگیرد
هر چه کردم لابه شاید بر دلم گرمی ببخشد **** بازا و ناسازگاریهای خود از سر بگیرد
بسکه ریزم اشک غم از دیده در هجران رویت **** مرغ روحم زین قفس خواهد که دیگر پر بگیرد
آنقدر بر من جفا کردی که از دل میچکد خون **** کی دگر جا شرح غمهای تو دردفتر بگیرد

masram
Monday 27 June 2011, 11:19 AM
من زبان پارسی را پاسداری می کنم
و بیان خویش را فرهنگ داری می کنم

خون دل خوردم مدام و باسرشک دیده ام
گلشن باغ ادب را آبیاری می کنم

من زبان پهلوی را خوانده ام دّر دری
واژه های ناب آنرا ساختاری می کنم

masram
Monday 27 June 2011, 11:20 AM
احمد شاملو
چشم اندازی دیگر...

با کلیدی اگر می آیی
تا به دست خود از آهن تفته قفلی بسازم.
گر باز می گذاری در را،
تا به همت خویش
از سنگ؛ پاره سنگ دیواری برآرم._

باری دل در این برهوت
دیگر گونه چشم اندازی می طلبد.
*
قاطع و بُرّنده
تو آن شکوه پاره پاسخی ،
به هنگامی که اینان همه نیستند

جز سوالی خالی به بلاهت.
*
هم بدان گونه که باد
در حرکتِ شاخساران و برگ ها،
از رنگ هایِِ ِ تو سایه یی شان باید
گر بر آن سَرَند
که حقیقتی یابند.
هم به گونه ی باد
- که تنها از جنبش ِ شاخ ساران و برگ ها –
و عشق
- کز هر کُناکِ تو-
*
باری دل در این برهوت
دیگر گونه چشم اندازی می طلبد.

masram
Monday 27 June 2011, 11:20 AM
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وآن یکی در گوشه‌ای دیگر «جوانان» را ورق می زد
برای اینکه بیخود های‌و هو می کرد و با آن شور بی‌پایان
تساویهای جبری را نشان می‌داد
با خطی ناخوانا بروی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت : یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی‌برخاست
همیشه

یک نفر باید بپاخیزد....

به آرامی سخن سر داد:

تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه‌ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید : اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود
آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه می‌داشت بالا بود
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می‌پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گردید؟
یا چه‌کس دیوار چین‌ها را بنا می‌کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می‌گشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟
معلم ناله‌آسا گفت:
بچه‌ها در جزوه‌های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست... خسرو گلسرخی

masram
Monday 27 June 2011, 11:21 AM
وه چه خوب آمدی صفــا کردی

چه عجب شد که یاد ما کردی؟

ای بســـــــا آرزوت می کردم

خوب شد آمدی صفـــــا کردی

آفتاب از کـــــــدام سمت دمید

که تو امــــــــروز یاد ما کردی؟

از چه دستی سحـر بلند شدی

که تفقــــــــــــد به بینوا کردی؟

شب مگـر خواب تازه ای دیدی

که سحـــــــــر یاد آشنا کردی؟

بی وفایی مگر چه عیبی داشت

که پشیمان شدی وفــــا کردی؟

هیچ دانی که اندر این مــــــدت

از فــــــــراقت به ما چها کردی؟

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:46 AM
دزدیده چون جان می‌روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می‌روی، بی من مرو، ای جان جان، بی تن مرو

وز چشم من بیرون مشو، ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم، وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

بی پا و سر کردی مرا، بی خواب و خور کردی مرا

سرمست و خندان اندرآ، ای یوسف کنعان من

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:47 AM
شد ز غمت خانه سودا دلمدر طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رومی نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخترفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شددوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر گویای عشقموج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درددر پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکته​هاستآه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتیوای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز از هوس شمس دینچند رود سوی ثریا دلم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:48 AM
Hail Love, hail Love, because Love is divine

It is tender, it is beautiful and benign

What passion, what passion, we are burning like the sun

It is hidden and obscure, it is an obvious sign.

We’ve fallen, we’ve fallen, it is hard to rise up

We know not, we know not, this complex chaotic design.

زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا

چه گرمیم، چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

فتادیم، فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم، ندانیم چه غوغاست خدایا

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:48 AM
هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم

زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا

بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:49 AM
رو سر بنه ببــــالین تنهــــا مـــرا رهـــا کـــــن

ترک من خـــــراب شبگرد مبتـــــــــلا کــــــن

مایم و مــــوج ســودا شب تــــا بروز تنـــهــــا

خـــــواهی بیا ببخشاء خـــواهــی برو جفا کــن

از من گـــریــز تـــا تو هـــم در بــــلا نیفتــــی

بگزین ره سلامت تــــــرک ره بـــــلا کــــــــن

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:49 AM
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:49 AM
آن ره که من آمدم کدامست ای دل

تا باز روم که کار خامست ای دل

در هر گامی هزار دامست ای دل

نامردان را عشق حرامست ای دل

اندر همه شهر اگر کسی هست

والله که اشارتی تمامست

گفتم که مگر رهیست آسان

در هر قدمی هزار دامست

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:49 AM
عجب آن دلبر زیبا کجا شد

عجب آن سرو خوش بالا کجا شد

میان ما چو شمعی نور می?داد

کجا شد ای عجب بی?ما کجا شد

دلم چون برگ می?لرزد همه روز

که دلبر نیم شب تنها کجا شد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:50 AM
زيبايي يک زن به لباسهايي که پوشيده... اندام که دارد
و يا مدل مويي که برای خودش ساخته نيست


زيبايي يک زن بايد از چشمانش ديده شود
به خاطر اين که چشمانش دروازه ي قلبش هستند، جايي که منزلگه عشق ميتواند باشد


زيبايي يک زن به خط و خال صورتش نيست
بلکه زيبايي واقعي يک زن انعکاس در روحش داره


محبت و توجهي که عاشقانه ابراز ميکند
هيجاني که در زمان ديدار از خودش بروز ميدهد
زيبايي يک زن هست
چيزي که با گذشت ساليان متمادي افزايش پيدا ميکند

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:50 AM
خدا را بنده یی حقا و قلب مصطفی داری
تو پیر کاملی دیدم که تصدیق خدا داری
به صدقت چون ابوبکری به عدلت مثل فاروقی
چو عثمان در حیا غرقی سخا چون مرتضی داری
به صبرت مثل ایوبی خدا را خیلی محبوبی
تو پاک و محو و مجذوبی تو آمین دعا داری
سید انعام سلطانت ، جلال الدین بود نامت
سلیمانی تو در شأنت دو چشم کیمیا داری
صمد گردیده یار تو ، ملک در اختیار تو
نیازی نیست کاری تو چو وصل کبریا داری
دو چشم انتظارت را ، خراب داغدارت را
نظر کن بی قرارت را شها چون من گدا داری
محمد اول نامم ، به مسعود است انجامم
چه گرتنهای ناکامم ، چون من عاشق کجا داری

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:51 AM
و خدا زن را در پهلوی چپ مرد آفريد

نه از سر او تا فرمانروای او باشد

نه از پای او تا لگد کوب اميال او گردد

بلکه از پهلوی او تا برابر او باشد

و از زير بازوی او تا مورد حمايت او باشد

و از نزديکترين نقطه به قلب او

تا معشوق و محبوب او باشد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:51 AM
ما پاک به دنیا آمده ایم

تا پاک زندگی کنیم

تا پاک باشیم و پاک بمانیم

برای آرزوهای پاکمان بکوشیم

وسرانجام

روزی خواهیم مرد

ای کاش آن روزپاکتر از روز تولدمان باشیم

ای کاش دردنیاآنقدرپاک زندگی کرده باشیم تاپس ازمرگمان

یکی باشد که به یادمان بیفتد

یکی باشد که بر سر مزارمان بیاید

بر روی آن آبی بریزد

شاخه گلی بگزارد

فاتحه ای بخواند

در لحظه ی سال تحویل سبزه ای بیاردوهفت سینی بچیند

کاش می شد آنقدر دردنیا خوب زیسته باشیم تا پس از مرگمان هنوزهم
در دل های دیگران جایی داشته باشیم ودر خاطراتشان زنده بمانیم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:51 AM
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی


می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی



می رسد روزی که تنها در کنار عکس من



نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:52 AM
تو نبودي و من با عشق نا آشنا بودم....
تو نبودي و در نهان جان دلم جايت خالي بود.......
تو نبودي و باز به تو وفادار بودم........
تو نبودي و جز تو هيچ كس را به حريم قلبم راه ندادم......
و تو آمدي.از دوردستها......
از سرزمين عشق......
تو مرا با عشق آشنا كردي.....
با تو تا عرش دوست داشتن سفر كردم........
تو مفهوم عاشق بودن را به من آموختي..........
با تو كامل شدم.......
با تو بزرگ شدم......
با تو الفباي عشق را اموختم.......
نداي قلب عاشقم را به گوش همه رساندم......
به تو و كلبه عاشقمان باليدم.......
تو نيمه گمشده ام شدي........
حال كه اينچنين شيفته توام باش تا در كنارت آرامش بيابم....
حتي براي لحظه اي از من جدا نشو......
بدون تو دستم سرد است........
بدون تو آغوشم تهي و لبريز درد است......
به حرمت عشقمان...
به حرمت لحظات زيبايمان..........
مرو كه بي تو من هيچم.......
بمان با من.....
بدان كه تا ابد نام تو بر قلبم حك شده........
بدان كه عشقمان هميشه پاك خواهد ماند.............
به وفايم ايمان داشته باش...............
تا به تو نشان دهم معني واقعي واژه عشق را

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:52 AM
سر لوحه عشق
و من تو را پیش تر از قبل دنیا دوست می دارم چرا که با تو آفریده شدم و با تو سر لوحه زیستن را آموختم و این شد که تو شدی معلم سرنوشتم. سالهاست که انتطار تو مرا در این گیتی بی منتهابا مرغان بی بال و پر سکوت تلخ لحظه ها تنها رهانیده بود و خاطرات تلخ بی تو بودنم رابه اسارت برده ای. تو خود نبوده ای امایادت همچون ریشه ای وجودم را سراسرفرا گرفته بود و مرا مجنونی دیوانه عاشق ساخته بود. و من تورا همچون بتی می ستایم چرا که خداوند راستین وجودم را از تو آفرید.

امروز که تو را یافتم دیگر با تو سر آغاز زندگیم را بنا می کنم و تو امروز رگ رگ وجودم را فرا گرفنه ای.

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:52 AM
در دوستیت او را برای خودت می خواهی و مهم نیست
که او ترا دوست دارد یا نه.
در دوستی به خاطر او هر کاری می کنی که این دوستی
واقعی است.
در دوستی واقعی اگر بدانید بودنتان باعث زحمت اوست،
عقب می کشید.
در دوستی واقعی دوست داشتن من مطرح است
و صلاح دوست بهتر از همراهی اوست.
در دوستی لحظه ای بی یاد او نمی توانی باشی.
تو به او گل می دهی ولی او دستت را خونی می کند.
تو خون را پاک می کنی که مبادا به لباس او بچکد
و لباسش کثیف شود.
تو سپر بلای اویی و او پا روی تو می گذارد و تو از همان
پا گذاشتن او لذت می بری.
اگر او بیمار شد تو نمی توانی بیمار نشوی.
دوست واقعی می خواهد تو بالا بروی حتی اگر او پایین باشد.
وقتی تو زخمی شدی او می گوید آخ.
اگرچه ممکن است فاصله ها بین شما باشد.
دوست واقعی دیوانه دوستش می شود.
همه چیزش، وجودش، هستی اش او می شود.
پس باید برای پیدا کردن چنین دوستی تلاش کرد.
یا نباید دوست شد، یا با کسی دوست شد که واقعاً ارزش
دوستی را داشته باشد.
نشانة دوست واقعی این است که برای شروع خدمتی
به تو می کند و تو خیلی راحت از کنار آن می گذری
و او دوباره تلاش می کند.
تو فکر می کنی او از خدمتش قصد و غرضی دارد.
وقتی چند وقت گذشت می بینی هیچ نمی گوید.
کاری که دوست واقعی می کند، از خود گذشتگی،
ایثار و ارزش است.
هرکسی دوست واقعی ما نخواهد بود.
دوست واقعی چیزی نیست که راحت به دست آید.