PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 [7] 8 9 10 11 12 13 14 15

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:52 AM
و انسان موجودي است كه در نهانخانة جانش، زيبايي و كمال و نور است.
از اين رو آنها را دوست دارد و مي جويد. انسان مخلوقي است كه خداوند او را مُدرِك حقايق قرار داده تا مبدأ عالم را بشناسد و بداند كه موجِدش كيست و مرجعش كدام است. آري، انسان مصنوعي است كه هرگز با ديدن و حتي شناختن چيزي اقناع نمي شود، بلكه چون و چرامي كند تا راز آن را كشف كند.
راز آفرينش جهان، رمز حيات خويش، در پي پاسخ براي سؤالات خويش : من كيستم؟
من چيستم؟ مبدأم كيست؟ غايتم كجاست؟
و به راستي، سخن درستي است. اينكه انسان شاگرد مدرسة دنيا و انبياء و اولياء مدرسان آن و كتب سماوي و الهي آن چيزي است كه بايد تدريس و تدرّس شود.
علم مطلق، آسايش مطلق، جمال مطلق، كمال مطلق، لذت مطلق،
جاودانگي ابدي و... خواسته هاي اوست كه هيچ يك در كويرآباد دنيا يافت نمي شود.
از اين روست كه او را مسافري از ملكوت به سوي آن مي دانند.

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:53 AM
قلبم محكم شد به شكستن ..... غرورم محكم شد به خرد شدن ... عشقم محكم شد به بازي گرفته شدن .....
دلم محكم شد به تبر خردن ... چشمانم محكم شدن به بريدن ... خاطراتم محكم شدن به فراموش شدن...

چون مي پنداشتم ديگران آنچنانند كه من هستم

زندگي سه چيز است : اشكي كه خشك مي شود لبخندي كه محو مي شود يادي كه مي ماند و فراموش نمي شود

شبی غمگین .... شبی بارانی و سرد .....

مرا در غربت فردا .... رها کرد...

دلم در حسرت دیدار او ماند.... مرا چشم انتظار کوچه ....رها کرد ..

و او هرگز شکستن را نفهمید .... اگر چه ثانیه دنیا را صدا کرد

شبي درخواب ناز بودم ... ديدم کسي در مي زند ....

در را گشود روي او ..... ديدم غم است در مي زند ....

اي دوستان بي وفا ..... از غم بياموزيد وفا ....

غم با همه بيگانگي ... هر شب به من سر مي

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:53 AM
اگر کلمه دوست دارم . قیام علیه بنده های میهن من و توست
اگر کلمه دوست دارم .نمایشگر عشق خدای من نسبت به توست

اگر کلمه دوست دارم . راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست

اگر کلمه دوست دارم . بایان جدایی ماست

اگر کلمه دوست دارم .نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست

اگر کلمه دوست دارم. کلید زندان من و توست

بس با تمام وجود فریاد میزنم

دوست دارم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:53 AM
نميخوام بگویم که قدر يک دنيا دوستت دارم...
چون دنيا يک روز تمام ميشه...

نميخواهم بگویم که مثل گلی...
چون گل هم يک روز پژمرده ميشه...

نميخواهم بگویم که سياهی چشمانت مثل شبهای پر ستاره اس...
چون شب هم بالاخره تمام ميشه...

نميخواهم بگویم که مثل آب پاک و زلالی...
چون اب که هميشه پاک نميماند...

نميخواهم بگویم که دوستت دارم...
چون منکه اصلا دوستت ندارم...
بلکه من عاشقتم ...

چقدر سخت است هر لحظه با تو بودن اما از تو دور بودن..

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:53 AM
دلم طاقت نشستن ندارد وقتی به چشمهایم می نگری

چشمهایم تحمل نگریستن ندارد وقتی مرا می نوازی

روحم پر می کشد وقتی با من سخن می گویی

زبانم هم که بند می آید

تو بگو چه کنم با این همه التهاب که همه از دوست داشتن توست

غزل هایم را فراموش می کنم

ازحافظ یا شمس، مولانا یا عشقری چیزی به یاد نمی آورم

فقط باید زمزمه کنم

زیر لب به گونه ای که تو نیز بشنوی

کسی درون من است که از دریچه چشمم به کوچه می نگرد

کسی درون من است...

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:54 AM
كسي در باد مي خواند
تو را تا اوج مي خواهم
براي ناز چشمانت
چه بي صبرانه مي مانم
د لم تنگ است و بي يادت
در اين غربت نمي مانم
تو هستي در وجود من
تو را هرگز نمي رانم






مال منی و به اندازه دلم

یا معبدی که به سمت تو مایلم

بغض شبانه که از راه می رسد

خورشید وار می آیی مقابلم

حالا که از تو به دریا رسیده ام

پس کو بساط رسیدن به ساحلم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:54 AM
ای دوست :
اگر ميدانستم که در پس هر خنده ای گريه ای وجود دارد ، هرگز نمي خنديدم .
و اگر ميدانستم که در پس هر سلامی ، خداحافظی هست هرگز سلام نمي کردم .
و اگر ميدانستم در پس هر آشنای جدایی وجود دارد ، هرگز آشنايت نمي شدم .
و حالا که خنديدمت ، سلامت کردم ، و آشنايت شدم ،
دوستت دارم و هرگز فراموشت نخواهم کرد .

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:54 AM
شبی از پشت يک تنهايی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نيلوفر صدا کردم.

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم.

پس از يک جست و جوی نقره‌ای در کوچه‌های آبی احساس

تو را از بين گلهايی که در تنهايی‌ام روييد با حسرت جدا کردم.

و تو در پاسخ آبی‌ترين موج تمنای دلم گفتی:

دلم حيران چشمانی است « رويايي»

و من تنها برای داشتن آن چشم

تو را در دشتی از تنهايی و حسرت رها کردم.

همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشيد وا کردم.

نمی‌دانم چرا رفتی؟!

نمی‌دانم چرا! شايد خطا کردم.

و تو بی‌ آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی‌دانم کجا ،تا کی، برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می‌باريد.

و بعد از رفتنت يک قلب دريايی ترک برداشت.

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی‌خاکستری گم شد.

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می‌داشت

تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد.

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم جنس باران بود.

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی‌ام از دست خواهد رفت.

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار خواهم مرد.

و بعد از رفتنت درياچه بغضی کرد.

کسی فهميد تو نام مرا از ياد خواهی برد.

و من با آن که می‌دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته‌ی چشمان زيبای توام.

برگرد!

ببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد.

و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:

تو هم در پاسخ اين بی‌وفايی

بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم!

و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است

و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل

ميان غصه‌ای از جنس بغض کوچک يک ابر

نمی‌دانم چرا؟ شايد به ياد روياهای آبی‌مان باز

« برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم »

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:55 AM
يك : دوستت دارم ، نه به خاطر شخصيت تو ، بلكه به خاطر شخصيتي كه من در هنگام بودن با تو پيدا مي كنم .

دو : هيچ كس لياقت اشك هاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود

سه : اگر كسي تو را آن گونه كه مي خواهي دوست ندارد ، به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد .

چهار : دوست واقعي كسي است كه دست هاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند .

پنج : بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه ر كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد .

شش : هرگز لبخند را ترك نكن . حتي وقتي ناراحتي . چون هر كس ممكن است

عاشق لبخند تو شود .

هفت : تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي ، ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي .

هشت : هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران.

نه : شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را . به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي تواني شكرگزار باشي .

ده : به چيزي كه گذشت غم نخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .

يازده : هميشه افرادي هستند كه تو را مي آزارند . با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسي كه تو را آزرده دوباره اعتماد نكني .

دوازده :خود را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود را مي شناسي قبل از آن كه شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد .

سيزده : زياده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترين چيزها در زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري .

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:55 AM
شمعی ست منتظر
در خیرگی، تقدس اینجا نبودن است
آنسوی خون و رگ
راهی به انتهاست
دست محبتی ست
نگاهی که آشناست
قلبی که می تپد
روحی به رنگ عشق
عشقی که مال ماست
آنسوی خون و رگ
آنسوی گم شدن
آنسوی ترس و نفرت و بیداد و احتیاج
یک شهر سبز هست
بگذر ز واژه ها
از شب عبور کن
آنسوی ابتلا
یک شهر سبز هست
که در آن خانه ی خداست!

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:55 AM
خاطرات

خاطره ها پرده هاي تيره روشني هستند
كه هر روز بر پنجره هاي زندگي آويخته مي شوند
با خاطره ها گذر زمان دل نشين ترمي شود
خاطرات شيرين عشق به زندگي را بيشتر
و خاطرات تلخ گذشته را با پرده اي سياه مي پوشاند

باران

وقتي باران گونه هاي خسته را مرطوب مي كند
روح طراوت مي يابد
قطرات به آرامي از گلبرگ ها سر مي خورد
ديوار هاي كاه گلي دورباغ بوي خوشرطوبت را پخش مي كند
شيشه هاي خانه سرد و بخار گرفته مي شود
با حركت انگشتان روي بخار مي نويسي دوستت دارم بهار
اميد. رسيد



اشک

جويباري از اشک بر گونه هايم جاريست
اما دست مهرباني براي پاک کردنش نميبينم
ميگويم اي چشم بس است
روزي خواهي خشکيد
ميگويد براي از دست رفته ها هميشه خواهم گريست
ميگويم رفتگان را بازگشتي نيست
ميگويد براي آمدنش هميشه تر خواهم ماند

metal-militia
Monday 27 June 2011, 11:58 AM
من فكر مي كنم
هرگز نبوده قلب من
اين گونه
گرم و سرخ:

احساس مي كنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد
در دلم
مي جوشد از يقين؛
احساس مي كنم
در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
مي رويد از زمين.
***
آه اي يقين گمشده، اي ماهي گريز
در بركه هاي اينه لغزيده تو به تو!
من آبگير صافيم، اينك! به سحر عشق؛
از بركه هاي اينه راهي به من بجو!
***
من فكر مي كنم
هرگز نبوده
دست من
اين سان بزرگ و شاد:
احساس مي كنم
در چشم من
به آبشر اشك سرخگون
خورشيد بي غروب سرودي كشد نفس؛


احساس مي كنم
در هر رگم
به تپش قلب من
كنون
بيدار باش قافله ئي مي زند جرس.
***
آمد شبي برهنه ام از در
چو روح آب
در سينه اش دو ماهي و در دستش اينه
گيسوي خيس او خزه بو، چون خزه به هم.


من بانگ بر گشيدم از آستان ياس:
(( - آه اي يقين يافته، بازت نمي نهم! ))

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:00 PM
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
دشنه ئی کشته است .
از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن،

به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است .
از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
شکسته اند.
***
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
***
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خ***د و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

جرم این است !
جرم این است !

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:01 PM
این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت

از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:02 PM
هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببند مرو و صبر کن ان جا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها

ره پنهان بنماید که کس ان راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد

نهلد کشته خود را کشد ان گاه کشاند

چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر

تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند

به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او

نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند

هله خاموش گه بی گفت از این می همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:03 PM
شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت! ز هم بشکافت!
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:04 PM
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم!
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت...

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:05 PM
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی می کردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگ ترین و قشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده

نتیجه اخلاقی داستان:

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست
آرامش مال کسی است که صادق است
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی می کند.

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:06 PM
پسرک‌ بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، سنگ‌ در تیرکمان‌ کوچکش‌ گذاشت‌ و بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، گنجشک‌ کوچکی‌ را نشانه‌ رفت. پرنده‌ افتاد، بال‌هایش‌ شکست‌ و تنش‌ خونی‌ شد. پرنده‌ می‌دانست‌ که‌ خواهد مرد اما...

اما پیش‌ از مردنش‌ مروت‌ کرد و رازی‌ را به‌ پسرک‌ گفت تا دیگر هرگز هیچ‌ چیزی‌ را نیازارد.

پسرک‌ پرنده‌ را در دست‌هایش‌ گرفته‌ بود تا شکار تازه‌ خود را تماشا کند. اما پرنده‌ شکار نبود. پرنده‌ پیام‌ بود. پس‌ چشم‌ در چشم‌ پسرک‌ دوخت‌ و گفت: کاش‌ می‌دانستی‌ که‌ زنجیر بلندی‌ است‌ زندگی، که‌ یک‌ حلقه‌اش‌ درخت‌ است‌ و یک‌ حلقه‌اش‌ پرنده. یک‌ حلقه‌اش‌ انسان‌ و یک‌ حلقه‌ سنگ‌ریزه. حلقه‌ای‌ ماه‌ و حلقه‌ای‌ خورشید.

و هر حلقه‌ در دل‌ حلقه‌ای‌ دیگر است. و هر حلقه‌ پاره‌ای‌ از زنجیر؛ و کیست‌ که‌ در این‌ حلقه‌ نباشد و چیست‌ که‌ در این‌ زنجیر نگنجد؟!

و وای‌ اگر شاخه‌ای‌ را بشکنی، خورشید خواهد گریست. وای‌ اگر سنگ‌ریزه‌ای‌ را ندیده‌ بگیری، ماه‌ تب‌ خواهد کرد. وای‌ اگر پرنده‌ای‌ را بیازاری، انسانی‌ خواهد مرد.

زیرا هر حلقه‌ را که‌ بشکنی، زنجیر را گسسته‌ای. و تو امروز زنجیر خداوند را پاره‌ کردی.
پرنده‌ این‌ را گفت‌ و جان‌ داد.

و پسرک‌ آن‌قدر گریست‌ تا عارف‌ شد....

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:09 PM
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
...دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم

سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:11 PM
خدایا...دهانم را بو کن!...ببین...بوی سیب نمیدهد!

من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!

میدانی یک آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟!

میدانی محکوم بودن چقدر سخت است

وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!

میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!

میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟!

نمیدانی!

تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!

ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت!.

خسته ام از زندگی...دهانم را بو کن!...ببین...بوی سیب نمیدهد!!...

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:21 PM
گمانم این بود که اگر به دستانت تکیه کنم پشتم به کوه است

چه تصور ابلهانه ای،باورم نمیشد که روزی با دست تو بشکنم

میگفتی توی این دنیا هر چیز محالی ممکن است...باورم نمیشد

اما دیگر برایم باور شد

که بهترین آدمها میتوانند بدترین شوند

و تو که روزی بهترین بودی...ناگهان بدترین شدی...

چه چیز را میخواهی به رخم بکشی؟

سادگیم را ؟

اما بدان...سادگیم را ساده نگیر

باورت کردم...به خیال خامم که تو هم باورم کردی...

با تو دنیایی نقره ای ساختم

با تو نفس کشیدم...

به تو امید بستم...

چه راحت شکستی و رفتی...

چه بی خیال آتش زدی...این دل بی درمان را...

چه دیر شناختمت،افسوس میخورم که چرا اینقدر بدبخت وساده بودم...

تو زلالیم را ندیدی، به بازیم گرفتی حداقل برای بار آخر منو به بدترین شکل بازی دادی.....

مرا،احساسم را به بازی گرفتی...

من بازیچه نیستم...عروسک هم نیستم،تو به من دروغ گفتی...

دروغی بزرگ که منو دوست داشتی ...

...هرگز نمی بخشمت...

metal-militia
Monday 27 June 2011, 12:23 PM
می نویسم که چگونه در تنهایم به اشک های همیشه همراهم

به این لشگر زلال و زیباکه از ضمیری پاک متولدمی شوند

تا یاوران لحظات و تنهایی من باشند پناه می برم

ای عشق ،ای منجی جاودانه ،ای همیشه ماندگار

...با من بمان برای همیشه...

masram
Monday 27 June 2011, 12:28 PM
اي سراپايت سبز
دست هايت را چون خاطره اي سوزان
در دست هاي عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش لب هاي عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد

masram
Monday 27 June 2011, 12:28 PM
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق
فريدون مشيري

masram
Monday 27 June 2011, 12:29 PM
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

masram
Monday 27 June 2011, 12:30 PM
خداحافظ همين حالا، همين حالا كه من تنهام
خداحافظ به شرطي كه بفهمي تر شده چشمام
خداحافظ كمي غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني كه منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينكه رفتنت ساده اس
نه اينكه ميشه باور كرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينكه نبندي دل به رؤيا ها
بدوني بي تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ

masram
Monday 27 June 2011, 12:31 PM
زندگي دفتري از خاطرهاست
يك نفر در دل شب
يك نفر در دل خاك
يك نفر همدم خوشبختي هاست
يك نفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد
ما همه همسفريم

masram
Monday 27 June 2011, 12:31 PM
اول به نام عشق، دوم به نام تو، سوم به ياد مرگ. بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو وعشق، يا من و مرگ

masram
Monday 27 June 2011, 12:32 PM
گرمي دست هايت چيست كه دستهايم آنها را ميطلبد ؟ در آينه چشمهايم بنگر چه ميبيني؟ آيا ميبيني كه تو را ميبيند؟ صداي طپش قلبم را ميشنوي كه فرياد ميزند دوستت دارم؟ دوست ندارم كه بگويم دوستت دارم. دوست دارم كه بداني دوستت دارم!

masram
Monday 27 June 2011, 12:33 PM
You can see links before reply
بعضي ها گله دارند كه چرا؟ گل سرخ خار دارد... در اين فكرم كه چرا نمي گويند:عجب... اين بوته خار٫ گل سرخ دارد!!...

masram
Monday 27 June 2011, 12:33 PM
You can see links before reply
از خدا پرسيدم دوست داريد بندگانتان چه بياموزند؟ گفت: "بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند، عاشقشان باشد" "بياموزند كه انسانهايي هستند كه آنها را دوست دارند اما نمي دانند كه چگونه عشقشان را ابراز كنند..."

masram
Monday 27 June 2011, 12:34 PM
جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد
شیطان‌خبر نداشت، بشر اختراع شد

« هابیل » ها مزاحم « قابیل » می‌شدند
افسانه ی « حقوق بشر » اختراع شد

مـردم خیال فخر فروشی نداشتند
شیـئی شبـیه سكه ی زر اختراع شد

فكر جنایت از سر آدم نمی‌گذشت
تا اینكه تیغ و تیر و سپر اختراع شد

با خواهش جماعـت علاف اهل دل
چیزی به نام شعر و هنر اختراع شد

اینگونه‌ شد كه ‌مخترع ‌از خیر ما گذشت
اینگونه ‌شد كه‌ حضرت « شر » اختراع شد

دنیا به‌ كام بود و … حقیقت؟! مورخان !
ما را خبر كنید؛ اگر اختراع شد

masram
Monday 27 June 2011, 12:34 PM
آیینه سر بدزد که کورند سنگها
فرسنگها ز عاطفه دورند سنگها

تـا آبها دوبـاره بیفتند از آسیاب
این روزها چقدر صبورند سنگها

آیینه چون شکست،به تکثیر می رسد
بیهـــوده در تـدارک گـــــورند سنــگهــا

باید قدم گذاشت ولیکن به احتیاط
کـز دیـر بــــاز سّد عبــورند سنگها

این است حرف تیشه ی آتش زبان که گفت
مثـــل همـیشه تـــــــــــــابع زورنــد سنگها

از سنگ جز سقـوط تـوقّع نمی رود
در قلّه بسکه مست غرورند سنگها

masram
Monday 27 June 2011, 12:35 PM
احساس یك گراز به من دست می‌دهد
وقتی كه حرص و آز به من دست می‌دهد
این بی‌شعور كیست كه این‌گونه آمده‌است
با افتخار و ناز به من دست می‌دهد؟
هر كار می كنم كه مرا ول‌كند، كنه
بدتر دو باره باز به من دست می‌دهد
مانند دایناسور وحشی گوشت‌خوار
احساس انقراض به من دست می‌دهد
یك حالت تنفر و بی‌حالی و ركود
از سی‌دی مجاز به من دست می‌دهد
وقتی كه نیست هیچ‌كسی در كنار من
یك خواست یك نیاز به من دست می‌دهد
در بین دست‌ها و لب و بازوان تو
حسی شبیه گاز به من دست می‌دهد
یك دست جام چایی و یك دست نعلبكی
آیا دوباره باز به من دست می‌دهد؟

masram
Monday 27 June 2011, 12:36 PM
آن كس كه به دست وام دارد
در بورس دو صد سهام دارد

اوقات فراغتش زیاد است
ده دیش به پشت بام دارد

همواره سری درون سایتِ
سه نقطه و دات كام دارد!

بر دیدن فیلم‌های سیما
البته هم التزام دارد

گه محو جوانی زلیخاست
گه كف به لب از قطام دارد!

ویلای فراخ! در لواسان
كه مرغ و خروس و دام دارد

كابینت MDF ندارد
اما سند بنام دارد

آنجا همه روزه با نگارَش
دیم دارم دارادام دارام دارد

ده مدرك دكترا و ارشد
از كالج داش غلام! دارد

از بس‌كه لیاقتش زیاد است
چندین پُست و مقام دارد

البته نه حاجت به بیان است
كاین پست علَی‌الدوام دارد

خسته شده بسكه رفته عُمره
عزم سفر سیام دارد

خود از اثرات اسكناس است
گر حرمت و احترام دارد

این شخص شخیص اگرچه طشتی
افتاده ز روی بام دارد

با این همه باز اعتباری- ارتباطی با
در قاطبه نظام دارد

از خیل خواص بودنش را
از صدقه سر عوام دارد

از لطف خدا به اهل فقر است
این ملك اگر قوام دارد

خوانندۀ خوب حال كردی
شعرم چقدَر پیام دارد؟!

masram
Monday 27 June 2011, 12:37 PM
تبت از نیمه های نیمه شب، لبریز بادا عشق!
لبت از جرعه های گریه، سکر انگیز بادا عشق!

تو، مولانا تر از ما در کدام اقلیم خواهی یافت؟
قمار آلوده! شمست کو؟ که بی تبریز بادا عشق!

در این دریای پرساحل، که هر پایان، شروعی داشت
من آن شطاح مواجم که دست آویز بادا عشق!

چه می گویی که در راهت، غلط بسیار افتاده ست؟
که می دانم و می گویم که: بی پرهیز بادا عشق!

بهار جلوه! از پژمردگی شرمت نمی آید؟
زمستان رفت و تابستان که بی پائیز بادا عشق!

بنفشم، سرمه ام، نازک تراز نیلوفر طبعم
کم از خوش رنگی ی خویشم، که رنگ آمیزبادا عشق!

هزاران آفرین بر ناوکت ای کج زن رندان!
که در مقصوره ی تیر تو رستاخیز بادا عشق!

من، اسمائیل حلاجم تو ، عیسی: خار آن تاجی
خدنگی، خنجری، خاجی! هلا خون ریز بادا عشق!

اگر من شیخ اشراقم بگو عین القضاتم کو؟
که جلادش، صلاح الدین تر ازچنگیز بادا عشق!

سرم گرم است: از معراج مردان با تو می کویم
صدایت بر گلوی دار، حلق آویز بادا عشق!

شهادت، سرّ شیرینی است، فرهاد تو می داند
نمی شاید بگویم ها.....که رعب انگیز بادا عشق!

masram
Monday 27 June 2011, 12:38 PM
بس است هرچه زمین از من و تو بار كشید
چگونه می‌شود از زندگی كنار كشید؟
چقدر می‌شود آیا به روی این دیوار
به جای پنجره نقاشی بهار كشید؟
برای دور زدن در مدار بی‌پایان
چقدر باید از این پای خسته كار كشید؟
گلایه از تو ندارم، چرا كه آن نقاش
مرا پیاده كشید و تو را سوار كشید
حكایت من و تو داستان تكّه‌‌یخی‌ست
كه در برابر خورشید انتظار كشید
چگونه می‌شود از مردم خمار نگفت
ولی هزار رقم دیده خمار كشید؟
اگر بهشت برای من و تو است، چرا
پس از هبوط خدا دور آن حصار كشید؟
چرا هرآنچه هوس را اسیر كرد، امّا
برای تك‌تك‌شان نقشة فرار كشید؟
خدا نخست سری زد به جبّه منصور
سپس به دست خودش جبّه را به دار كشید
خودش به فطرت ابلیس سركشی آموخت
و بعد نقطة ضعفی گرفت و جار كشید
غزل، قصیده اگر شد، مقصر آن دستی‌ست
كه طرح قصه ی ما را ادامه‌دار كشید

masram
Monday 27 June 2011, 12:39 PM
چشم هوشی باز شد، آیینۀ حیران شدیم
یك سحر آیینه گم كردیم، سرگردان شدیم

اشك در چشمان ما پُر شد، پری‌ها پر زدند
شیشه از دست پری افتاد، ما انسان شدیم

دل ز دنیا كندن آسان، بود چون دل بستنش
بسته شد تا چشم دنیا، محو در مژگان شدیم

غیرت ما این نبود و قیمت ما این نبود
هرچه دنیا قدر پیدا كرد، ما ارزان شدیم

شطح و طاماتی سرِ هم شد به سودای غزل
با خیال خویش وهم‌آلودۀ عرفان شدیم

غیرتی آموختیم و طاعتی اندوختیم
جرأتی گل كرد، در باغ ملك پرّان شدیم

هو هویی از هركه بشنیدیم، یاهویی زدیم
خانقاهی هركجا دیدیم دست افشان شدیم

ای چراغ مطمئن! در ما طلوعی تازه باش
ما كه عمری در شب زلف تو سرگردان شدیم

masram
Monday 27 June 2011, 12:39 PM
پلك پنجم
ابراز محرمانه حسنت عیان شده است
ساقی چه بی‌ملاحظه جان جهان شده است
لب‌های واضحش ملكوت ملاحت است
بیماری لطافتش امّا نهان شده است
پلكی برای صحبت چشمانم آفرید
این لطف و اعتنا، سبب امتنان شده است
مكثی بیاور از جهش مژده‌های پلك
یك مژه در ازای تماشا، تكان شده است
طرز توجهش به نسیمی اشاره داشت
از مشهدت، كه منظره‌ای بی‌نشان شده است
بی‌پرده نیست سنت آزادگان، ولی
پوشیدگی لباس تماشاتران شده است
این وارث رعایت طاووس، این خَرام
باغی به هم رسانده و دامن‌كشان شده است
این ساكت پیاپی محراب گفتگو
مكثش، تفألی است كه ورد زبان شده است
این چهره‌ای كه باعث بازار طلعت است
در كارزار دلشدگان، دلستان شده است
پس حاكی از تنفس بینایی من است
صبحی كه دم به دم نفست ارمغان شده است
شطحی بیاورم، صنم مِه‌فروش شرم!
هم بیش از آن‌كه شرم تو شرحش بیان شده است
من عارف از حیاست كه در امتناع دوست
بس بارها شده است كه بس امتحان شده است
نزدیك صبح شد، بُرشی نور مستحب
افتاد روی شانه گیسو: اذان شده است
زیبا! چرا پریده رنگ و پرنده‌ای؟
ـ عظمای من! بسامد حزنم عیان شده است
دلواپسم پرنده‌ حالات حیرتم!
مابین بال‌های ازل، آسمان شده است
مژگان، حدیث لطف تو شد در شكنج پلك
لحن شكنجه‌های شما مهربان شده است
زود است ای عزیز رد بوسه بر گلو
مانند خنجری كه لبانش جوان شده است
ساكت نمی‌نشیند اگر شمع مستی‌ام
جانا! چراغ ساغرمان خون‌چكان شده است
خوبان به یمن صحبت‌مان رشك می‌برند
بر لب، كه جمله‌های تو را ترجمان شده است
درد و بلای حضرت عاشق مبارك است
عشق از پلنگ قصه ماه و كتان شده است
پاینده باد سلطنت نازتان، همین!
یارم دچار منحصران زمان شده است
جانی برهنه كرده‌ام از خویش، نازنین!
جان‌ها نثار فرصت این آستان شده است
از جرأتی كه هست، لبی تر نمی‌كنید؟
مست و پرنده‌ای! قدحت استكان شده است
با ما كبود باش، بنفشه! كه شیوه‌ی
اظهار سایه، روحیه سرمه‌دان شده است
یك چشمه پیرهن به تن صبح پلك خود
پوشیده‌ام كه بستر دریای جان شده است
*
مانند خنجری كه لبانش جوان شده است
آلاله جان! ضیافت ما این چنان شده است
گیسوی «انعكاس» تو می‌ریزد از سبو
سوسوی جام دهكده‌مان ارغوان شده است
افطار لب برای تو این‌دفعه واجب است
سقراط پاسخ عطش شوكران شده است
نازك‌بدن‌ترین غزلت هم امان نداد
بر خط ساعدم كه رگش شادمان شده است
یك جلوه از تجلی ما آشكار نیست
پیداست سهم رؤیت ما سایبان شده است
گیرم صفای آینه معطوف ما نشد
گیرم خراج روی شما كهكشان شده است
یك آن ولی ملاحظه كن تا ببینمت
این قیمت كمی كه خریدار آن شده است
ای مِه‌فروش بدرقه! ما را چه دیده‌ای
بر ساحلی كه موج عدم پلكان شده است
در باغ‌های شامخ تبعید یك یقین
«نزدیك دورها»ست، كه عنقا گمان شده است
تا واجد زیارت رسوایی‌ات شویم
مستور با مكاشفه هم‌داستان شده است
اینجا بهار بارقه‌ای ممكن است سرخ
باشد چقدر دیر كه دیگر خزان شده است
عیسی دچار دلبری شاعرانه نیست
یوسف عزیز ناصره‌ای رایگان شده است
تا در مظان حُسن، دمی وحشتم گرفت
اشراق مطمئن تو دارالامان شده است
حدسی بزن! گمان كن از این حال بی‌مقام
با یك دلیل روشن هیزم، شبان شده است
شمس از كرشمه‌های سوانح بروز كرد
افشای جان قریحه آتشفشان شده است
دیدم دچار پاسخ غمگین نرگسم
دیدم چه بی‌ملاحظه جان جهان شده است
اهدا كن از سكوت تماشا اشاره‌ای
صبح است، نازنین! حركاتش وزان شده است
مژگان با نشاط تو لب می‌زند به پلك
مانند خنجری كه لبانش جوان شده است
چشمت هزار شب به غنیمت گرفته است
دیگر عجیب نیست كه شب جاودان شده است
ایثار نرگسان تو نشأت گرفته از
احوال پیر ماست كه وقف مغان شده است
این مختصر اجابت اوصاف، محض چیست؟
منظور تنگ چشمی رندان، دهان شده است
*
فن نظر فرا نگرفتیم و مشكلی است
وقتی نگاه بوسه به لب، میهمان شده است
ذوقم حریف شیوه رندانه‌ات نشد
بگذار بگذریم كه رطلش گران شده است

masram
Monday 27 June 2011, 12:41 PM
پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی
بوی خوشی از نافه ی آهوی نجیبی

یا قافله ای رد شده بارش همه گلبرگ
جامانده از آن قافله عطر گل سیبی

یک شمه شمیم خوش فردوس ..نه پس چیست
پس چیست عجب بوی خداوند فریبی

کی لایق بوی خوشی از کوی بهشت است
جانی که ازاین عطر نبرده است نصیبی

این گل گل صدبرگ نه هفتاد و دو برگ است
لب تشنه و تنهاست چه مضمون غریبی

با خط چلیپای پرازخون بنویسید
رفته است مسیحایی بالای صلیبی

پیران همه رفتند جوانان همه رفتند
جز تشنگی انگار نمانده است حبیبی

گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال
طی کرد گل من چه فرازی چه نشیبی ...

masram
Monday 27 June 2011, 12:41 PM
مرا به باغ پر از کوکب کویر ببر
به دست بوسی آن سرو سر به زیر ببر

دلا به خاطر فرق شکسته ی دل او
ز خنده خنده ی من کاسه کاسه شیر ببر

نوید آمدن سارهای زخمی را
خبر برای سپیدارهای پیر ببر

برای پنجره ها بویی از بهار بیار
برای قافله ها ابری از حریر ببر

هزار قافله دل عاشقانه در راه است
کمی بخند و از این کاروان اسیر ببر

زبان تلخ شهیدان بی مزار منم
ابوذرانه مرا جانب امیر ببر

دل صغیر مرا سفره های خالی را
به میهمانی آن سید کبیر ببر

masram
Monday 27 June 2011, 12:41 PM
حال خراب چشم تو بهتر نمی شود
« نابرده رنج گنج میسر نمی شود »

دکان تو زبانزد عطارها شده است
بوی تو می دهد که معطر نمی شود

دیگر جواهرات ندارند قیمتی
با کیمیاگری تو مس زر نمی شود

افشانده اند زلف زنان داد می زنند:
چادر همیشه سایه ی بر سر نمی شود !

دقت نمی کینم که از چند روز پیش
در آینه کسی دو برابر نمی شود

ابرو گرفته ای که ...نه ! باور نمی کنم
باور بکن که بعد تو دیگر نمی شود

*

حالا که پیرتر شد ام مطمئن شدم:
کم کرده بود عمر مرا هر « نمی شود »

masram
Monday 27 June 2011, 12:42 PM
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم

گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم

اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم

برای سرخوشی لحظه هات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

masram
Monday 27 June 2011, 12:43 PM
من نمی دانم چیست

که چنین زار و پریشان شده ام

..... و چرا ؟؟

مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد ؟؟؟

نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!



من نمی دانم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟

.............. و مرا می شکند ، می سوزد.

....... و مرا زود به هم می ریزد .

نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

راستی !....

نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟

و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم

و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟

ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟

نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

آه ....

ای مردم این دهکده ی موهومی

به همه می گویم........

اگر عاشق شده باشم

خون من گردن آن دخترک مهسایی است

که در اقلیم مجازی هرشب

تا سحر

بال در بال دلم می چرخید

و برای دلم افسانه ی دریا می گفت


خون من گردن اوست

masram
Monday 27 June 2011, 12:43 PM
راستی !
که چه دنیای عجیبی شده است؟!!
من در این دهکده ی موهومی
دختری را دیدم
که دل و قلوه ی خود را هرشب
سند تو آل می کرد
و به تک تک می گفت:
از دروغ و دغل و حقه بدم می آید
راستی!
که چه دنیای عجیبی شده است؟؟؟؟
پسری را دیدم
که دلی داشت به اندازه ی یک سالن سر پوشیده
عشق صد دختر همسایه در آن جا می شد
راستی!
که چه دنیای عجیبی شده است

masram
Monday 27 June 2011, 12:44 PM
کرکس و کفتار دارد باغ ما
تا بخواهی مار دارد باغ ما

بلبلان از باغ ما کوچیده اند
جای بلبل، سـار دارد باغ ما

باغ پهلویی ببین گل کرده است
گل ندارد، خـار دارد بـاغ ما

بر دلش داغ بهاران مانده است
حـسرت دیـدار دارد، باغ ما

سر درختی های ما یخ بسته است
سـر نوشـتی تـار دارد باغ ما

بر خلاف آنچـه مردم گفـته اند
باغـبان بسـیـار دارد باغ ما

بوی باروت است جای بوی گل
وحـشت کشـتار دارد باغ ما

در مـیان دهـکده پیچیده است
دیـو آدمخـوار دارد باغ ما

بـاغ، تا بـاغی شـود بار دگر
صـد هـزاران کار دارد باغ ما

وصف باغ ما به «کیوان» رفته است
یک جـهـان اسـرار دارد بـاغ ما

masram
Monday 27 June 2011, 12:44 PM
باز امشب شب یلداست، اگر بگذارند
بـزم در مـیـکـده برپـاست، اگر بگذارند
محـتسب هـم ز در دوسـتی آمد بیرون
حاکم شرع هم اینجاست، اگر بگذارند
چشم بد دور، عسس هم سر عقل آمده است
مـست از سـاغـر و صـهـبـاسـت، اگر بگذارند
گوش شیطان کر اگر عشق مدد فرماید
نـوبـت چـلـچلی مـاسـت، اگر بگذارند
نوبتی باشد اگر، گردش این چرخ و فلک
نوبـت گـردش میـنـاست، اگر بگذارند
بیستون شرح جفایی که به فرهاد رسید
گویدت بی کم و بی کاست، اگر بگذارند
به حریم دل عشاق تجاوز شده است
عمق این فاجعه پیداست، اگر بگذارند
بی سبب نیست که در برکه دلش می گیرد
قـطره شایسـتـه ی دریاست، اگر بگذارند
کـاش می شد بنـویسم ز زبان گـلـها
که چمن بهر تماشاست، اگر بگذارند
زندگی با همه ی سختی و سستی هایش
بـاز هـم جـالب و زیبـاسـت، اگر بگذارند
تا که از خود به در آییم و به (کیوان) برسیم
قـصـدمـان عـالـم بـالاسـت، اگر بگذارند

masram
Monday 27 June 2011, 12:45 PM
در اتـــــاقی دلگـــیر، طــعم تـلخ ســیگار
مــــدرک پـی .اچ. دی، بـــر فراز دیــوار

صــف کوتاه شـــعور، صــف طولانی نـان
قــرص، ده تا ده تا، چای، لیوان لیوان

نــــرودا در تــــبعید، مـــرگ پــاک لورکـــا
لحــظه ای با نـیچه، سـفری با کافکا
کاتبان در مسلخ، این جماعت در خواب
صـادق زنـده بگـور، بوف کـورش نایاب
قهوه ی تلخ خاچیک، فال شیرین مادام
قلمی بـی جوهر، جـدولی نیمه تمام
شـاملو در محبس، شعر غمگین فـروغ
دوســتت دارمها، همه نـیرنگ و دروغ
لاشــه ی انـــدیشه، دفـــن در پــرلاشز
از خـود ژان پــل سـارتر تا کلام مارکز
پوزه بند سانسور، شـیهه ی یک شـاعر
عشـق زیــر پوتین، مـردمان عـابر
شعر عاشقونه گفتن این روزا باعث خنده اس
وقتی تو دل گلوله، شوق کشتن پرنده اس

masram
Monday 27 June 2011, 12:46 PM
در وقت تو اذان که بگویم عجیب نیست
هر میوه ای که منع شود از تو سیب نیست

باید ببوسمت و سریعا جدا شویم
فرصت غنیمت است همین که رقیب نیست

درد و دل مرا به خدا هم بگو عزیز!
این درد های ماست و او که غریب نیست

انگار هر کسی که از آن سیب خورده است
از سیب ها ی بعدی تان بی نصیب نیست

گیسوی تو سیاه و پریشان و زخمی است
داروی گیسوان تو امن یجیب نیست

می آوری مرا به خودم می روی خودت
گاهی مسیح حاضر و گاهی صلیب نیست

masram
Monday 27 June 2011, 12:46 PM
من مستم و خیال تو مستم نمی کند
من آبم و عبور تو آبم نمی کند

من مهرم و ماه زمینگیر روی من
من چشمم و نگاه تو سیرم نمی کند

خورشیدم و خیال خورشید روی من
من چشمم و نگاه تو پیرم نمی کند

محتاجم و هجوم هزار هجو دیده ام
من هجوم و هجو تو خارم نمی کند

masram
Monday 27 June 2011, 12:46 PM
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه ی خود را به خیالی که شب است

زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
ای عجب نقطه ی خال تو به بالای لب است

masram
Monday 27 June 2011, 12:48 PM
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست / روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من / در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست / نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست
یادم هست …. یادت نیست
خواب روزانه اگر در خور تقدیر نبود / پس چرا گشت شبانه ، دربه در،یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم / قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید / کوزه ای دادمت ای تشنه, مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی / باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دل ریختگان چشم نداری بیدل / آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
یادم (You can see links before reply) هست …. یادت (You can see links before reply) نیست

masram
Monday 27 June 2011, 12:49 PM
سال ها دل غرق آتش بود و خاکستر نداشت
بازکردم این صدف را بارها گوهر نداشت
از تهیدستی قناعت پیشه کردم سال ها
زندگی جز شرمساری مایه ای دیگر نداشت
هرکجا رفتم به استقبالم آمد بی کسی
عشق در سودای خود چیزی از این بهتر نداشت
بارها گفتی ولی از ابتدای عاشقی
قصه سرگشتگی‌هایت مگر آخر نداشت
سالها بر دوش حسرتها کشیدم بار عشق
هیچ دستی این امانت را ز دوشم برنداشت
کاش می آمد و می دیدم که از خود رفته ام
آنکه عاشق بودنم را یک نفس باور نداشت
آسمان یک پرده از تقدیر را اجرا نکرد
گویی از روز ازل این صحنه بازیگر نداشت
ناله ما (You can see links before reply) تا به اوج کبریا پرواز کرد
گرچه این مرغ قفس پرورده بال و (You can see links before reply) پر نداشت . . .

masram
Monday 27 June 2011, 12:52 PM
کسي نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی (You can see links before reply) همه مدهوش تو لیکن
افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه*پوش
اما شب من هم نه سیه*پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن*تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من

masram
Monday 27 June 2011, 12:52 PM
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله*ی شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی*ای را که پی غرق شدن ساخته*اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه*ی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه*ی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

masram
Monday 27 June 2011, 12:52 PM
در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده*ای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا (You can see links before reply) غم دنیا خوردن
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
گوتن از عاج کن و پیرهن از مروارید
نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن
گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی
هم به مردی که گناه است دلی آزردن
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه*ی تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن
بار ما شیشه*ی تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن
ای خوشا توبه و آویختن از خوبی*ها
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن
صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمه*ی چشم
می*توان هر چه سیاهی به دمی بستردن
از دبستان جهان درس محبت آموز
امتحان است بترس از خطر واخوردن
شهریارا به نصیحت دل یاران دریاب
دست بشکسته مگر نیست وبال گردن

masram
Monday 27 June 2011, 12:53 PM
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان (You can see links before reply) خزانی گل من
همره همهمه*ی گله و همپای سکوت
همدم زمزمه*ی نای شبانی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط و گه خط امانی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگ*آمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی
چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من

masram
Monday 27 June 2011, 12:53 PM
به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک
که من چو لاله به داغ تو خفته*ام در خاک
چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین
شهید عشق چرا خود کفن نسازد چاک
سری به خاک فرو برده*ام به داغ جگر
بدان امید که آلاله بردمم از خاک
چو خط به خون شبابت نوشت چین جبین
چو پیریت به سرآرند حاکمی سفاک
بگیر چنگی و راهم بزن به ماهوری
که ساز من همه راه عراق میزد و راک
به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید:
?اگر شراب خوری جرعه*ای فشان بر خاک?
ببوس دفتر شعری که دلنشین یابی
که آن دل از پی بوسیدن تو بود هلاک
تو شهریار به راحت برو به خواب ابد
که پاکباخته از رهزنان ندارد باک

masram
Monday 27 June 2011, 12:54 PM
من ده هزار سال پيش به دنيا آمدم .

روزي ، درخيابان ، درشهر،

پيرمردي را ديدم ، نشسته برزمين ،

كاسه ي گدايي درپيش ، ويولوني در دست ،

رهگذران باز مي ماندند تا بشنوند،

پيرمرد سكه هارا مي پذيرفت ، سپاس مي گفت ،

و آهنگي سرمي داد،

و داستاني مي سرود،

كه كمابيش چنين بود:

من ده هزار سال پيش به دنيا آمدم

و دراين دنيا هيچ چيز نيست

كه قبلا نشناخته باشم

masram
Monday 27 June 2011, 12:55 PM
You can see links before reply



It hurt when I lost each of the men

I fell in love with.
Now, though , I am convinced
that no one loses anyone,
because no one owns anyone.
That is the true experience of freedom:
having the most important thing in the world
without owning it.

masram
Monday 27 June 2011, 12:56 PM
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچهخانه ما سیب نداشت

masram
Monday 27 June 2011, 01:01 PM
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

masram
Monday 27 June 2011, 01:01 PM
به دریا گفتم شبی راز دل

خروشید از من سر زد به سنگ ساحل

نگارا یکدم از ان موج غم نبودم غافل

masram
Monday 27 June 2011, 01:01 PM
بی طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چنان می گذری قافل از اندوه درونم
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
بی من از شهر گذر کردی و رفتی
قطره اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی نگهت هیچ نیافتاد به راهی که گذشتی
تا در خانه ببستم دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت سر من
تو هم بود و نبودی تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم
بی تو یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم

masram
Monday 27 June 2011, 01:01 PM
پیاده نمی شوم
از دست هایت
دورم نکن
آن قدر نزدیک
تا صدای دریا را از تو بشنوم
صدای پری کوچک غمگینی را
که فروغ داشت
نمی شود پل زد
از دامنت
که بوی دریا می دهد
به دلم
حرف ها ماند ه
کجا نشسته ای که نمازم را
شکسته می خوانم
تورا در گلو
دارم
داری برایم حرف می شوی
مثل این کلماتی که تو می شوند
پیاده نشو
دست هایم خسته می شوند
بدون تو
تو
تو ....دارم تکرار می شوم
به تو
نمی رسم
پیاده نشو
دست هایم
بوی نارنج گرفته

masram
Monday 27 June 2011, 01:02 PM
در خاکسترم گلی بکار
روزهای آبان
عصب های نو رسیده ام
شکوفه ها را تغییر می دهند
و موریانه ها را دلتنگ می کنند .
آیا پرنده ای
که آسمان عصر را جدی گرفته بود
پیراهن گلدار تو را بر بند می فهمد ؟
که نفس های بنفشه ات
پوست حریص شب را
تب دار کرده است .

masram
Monday 27 June 2011, 01:02 PM
در سایه های پر تلاطم طوفان
نازا و بس عقیم
چه موجی می کوبدم به ساحل غم!
گویی نمانده نشانی
زان شهر های خیالی
زان خاطرات جوانی.
هرگز نبوده زمانی
زان قصه ها که بخوانی
آسایشی به وجودم
آرامشی به خیالم.
من آن ترانه دردم.
با من نگوکه چه سردم!
با من بگو که چه ها شد ،
در شهر خسته دلان ات،
زان روزهای نهانی!؟
می گویمت که بدانی!
آرامش شب مهتاب
گویی نمانده به یادی
پرواز چلچله ها را
گویی نمانده نشانی
من در سرای عشقم و
عشقم گسسته زمن
بر مرگ ماه و پلنگان
دیگر نمانده زمانی!
من در تلاقی پیوند خنده و اشکم
شیرین و شور و چه تلخم
من میروم که نبینند
تصویر ماه خیالم.
من میروم که نخوانند
گل ها ترانه به حالم.
ای وای ازین دل رسوا.
ای وای ازین دل شیدا.
آنها چو من چه بخوانند؟
آنها زمن چه بدانند؟
میگویمت که بدانی؛
من در تولد باران
پنداری آن گل اشکم
می بارمت به خیالم.
در موج خشم خدایان،
در انتهای تلاطم،
من اشک بی تولد دردم.
آغاز این اثرم من
در راه یک سفرم من.
من میروم که نماند
از من دگر که نشانی!
در سایه های پر تلاطم طوفان
در قطره های خسته باران
اشکی چکیده زچشمی
چشمی نشسته به راهی
از انتظار تولد،
تا لحظه های توالی

masram
Monday 27 June 2011, 01:04 PM
نمی بخشمت ...!
به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی
به خاطر تمام غمهاییی که به صورتم نشاندی
نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی
به خاطر احساسی که برایم پرپر کردی
نمی بخشمت به خاطر زخمی که بر وجودم نشاندی
به خاطر نمکی که بر زخم گذاردی
ومی بخشمت
به خاطر عشقی که بر قلبم حک کردی ... !

masram
Monday 27 June 2011, 01:05 PM
پرواز می خواهم پر وبالی ندارم
تنــها درختــم میوه ی کالی ندارم

خط های دستم سرنوشتم رانوشتند
اما برای خواندنش فـالی ندارم

برروی بازویم نوشتم ]: عشق ممنوع [
داغی زدم برآن اگر خالی ندارم

این شاهنامه آخرش کشک است وقتی
سیمرغ قصه رفت ومن زالی ندارم

شیرم اگر پیرم تو آهوی دلم باش
دائم گـریزانی وُ من یالی ندارم

masram
Monday 27 June 2011, 01:06 PM
دیشب كنار پنجره به یاد تو ستاره بارون شدم
دوباره توی هوای كوچه به خاطرت خیس از نم بارون شدم
دیشب دوباره چشام هوای چشماتو كرد
دیشب دوباره دلم دلتنگیه دستاتو كرد
دیشب دوباره درو به خاطرت نبستم
دیشب دوباره دلو برای تو شكستم
دیشب كه دفتر عشقو ورق می زدم
دوباره اسمتو تو گوشه گوشه اون نوشتم
دیشب دیدم دیگه داره دلم برات تنگ میشه
فاصلمون خیلی وقته كه داره پررنگ میشه
اگه دوباره نخوای بیای كنارم
نمی دونم بدون تو تا كی طاقت میارم
اگه باور كنی كه دستام بدون تو سرد و زمستونیه
اگه باور كنی كه چشام تو حسرتت ابری و بارونیه
شاید باور كنی كه دلم هنوز پیش دلت زندونیه

masram
Monday 27 June 2011, 01:06 PM
اگر از ظلمت ره می ترسی

چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید

روشنائیهای تنم را كه نشان سحرند

به تو خواهم بخشید

اگر از دوری ره می ترسی، دستهایم را كه پلی بر روی زمان می بندند

به تو خواهم بخشید

اگر از تنگی چشم دگران اگر از حرف كسان می ترسی

من جدا از دگران به تو خواهم پیوست،

خویشتن را در تو گم خواهم كرد

و اگر

ترس تو از خویشتن است

من تو را در رگ و هستی خویش و در همه ی ذرات وجودم

_ كه پر از خواهش توست _

محو و گم خواهم كرد

من وفا و تمامی دل عاشق خود را بی بهانه به تو خواهم بخشید

تا تو از من باشی

تو بیا

تو بیا كه اگر آمدنت دیر شود

و اگر امدنت قصه ی پوچی باشد

من تو را ای همه خوبی!

تا دم مرگ نخواهم بخشید

masram
Monday 27 June 2011, 01:06 PM
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم می گفت :
تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر
تکه های دل خود را
سر هم
بند زنم . You can see links before reply

masram
Monday 27 June 2011, 01:08 PM
شب رو دوست دارم چون فردا روز دیگری برای دیدن توست
انتظار را دوست دارم چون راهی برای رسیدن به توست
اشک را دوست دارم چون از جویبار زلال آرزوی رسیدن به توست
آسمان را دوست دارم چون به اندازه وسعت دل توست
تو را دوست دارم چون تو آخرین بازمانده از نسل بهاران هستی
عزیزم! هر روز که از دیدن تو می گذره ستاره ای از آسمون دلم را برایت می چینم تا روز
دیدن تو؛همشونو زیر پاهای تو بریزم...

masram
Monday 27 June 2011, 01:08 PM
ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت
سلام
نامه ای دارم از فاصله ها
چند شب بود که من خواب تو را می دیدم
خواب دیدم که فراری هستی
می گریزم از شهر
پاسبان ها همه جا عکس تو را می کوبند
جارچی ها همه جا نام تو را می خوانند
در همه کوی و گذر قصه تبعید تو بود
مردم و تیر و تفنگ
اسبهای چابک
متهم : قاتل گلهای سفید
جایزه : یک گل رزم
دوستت دارم بنویس ...
به کجا خواهی رفت
مردم شهر در پی تو می گردند
نگرانت شده ام
بی جوابم مگذار
پشت پاکت بنویس
متهم : قاتل گلهای سفید
تو که می دانی من عاشق گلهای
You can see links before reply" رزم " You can see links before reply

masram
Monday 27 June 2011, 01:08 PM
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی

و چه سرنوشت تلخ و غریبی

كه هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای

خود راهی آسمان پر ستاره امید كنی

وخود در تنهایی وسكوت با چشمهایی خیس از غرور

پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و

خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش كنی

وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری

و باز هم تو بمانی و یك عمر صبوری .......!

masram
Monday 27 June 2011, 01:12 PM
نمی دونی، نمی دونی وقتی چشمات پر خوابه،
به چه رنگه، به چه حاله
مثل یک جام شرابه
نمی دونی ، نمی دونی چه عمیقه ، چه سخنگو مثل اشعار مسیحایی حافظ ،
یه کتابه یه کتابه
مثل یک جام شرابه
نمی دونی ، نمی دونی که چه رنگه ، چه قشنگه ، رنگ آفتاب بهاره ،
مثل یک جام بلوره شایدم چشمه ی نوره
مثل یک جام شرابه
نمی دونی که دل من توی اون چشمای شوخت،
روی اون برکه ی آروم یه حبابه یه حبابه
مثل یک جام شرابه
نمی دونی و به جز من دگری هم نمی دونه ،
که یه دنیا توی اون چشم سیاهه

هرکی گفته ، هرکی می گه ،
همه حرفه تو رو می خواد بفریبه

(جز دل من که پر از عشق و جنونه)2 حرف اون چشم سیاهو
دل دیگه نمی دونه چشم دیگه نمی خونه
جز دل من که پر از عشق و جنونه حرف اون چشم سیاهو
دل دیگه نمی دونه چشم دیگه نمی خونه

نمی دونی، نمی دونی وقتی چشمات پر خوابه،
به چه رنگه، به چه حاله
مثل یک جام شرابه
ذخیره کنید و بشنوید (You can see links before reply .com%2FSong%2F037_Nemidooni.mp3%252520)آنلای بشنوید (You can see links before reply oc%2F7cbe74be-72bb-41f1-b6d6-b948bc3eb47d%2FNemidooni)
پی نوشت:اصل آهنگ رو در ۵۰ سال موسیقی ایران پیدا می کنید و اما شناسنامه اثر اصلی:
خواننده: عبدالعلی وزیری
نوازنده ی تار: عبدلعلی وزیری
آهنگ: علینقی وزیری
دستگاه :دشتی
شعر: هما میرافشار

masram
Monday 27 June 2011, 01:13 PM
ناگهان... چه زود دیر می شود!
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی
.... ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود ، دیر می شود

masram
Monday 27 June 2011, 01:13 PM
کیست مولا نور حق را منجلی
حجـت بر حـق حـق یـعـنی عــلی
درولایــت حـب او تـکویـنـی اسـت
دیــن مـنهای عـلی بـی دیـنی است
بی علی در جسم هستی روح نیست
کـشـتی شـرع نبــی را نــوح نـیـسـت
بـی عـلی قـران کـتاب بــی بـهاسـت
چـون عـلی ایـات حـق را محتـواسـت
بــــی عــلی اسـلام تـمـسـالی بـود
درمــثـل چـون طـبـل تــو خـالـی بـود
بـی عـلی اصـل عـبادت باطـل است
بـی علی هر کس بمیرد جاهل است
بـی عـلی تـقوا گلی بـی رنگ بوست
بـندگـی هـمچـون نـماز بـی وضـوست

masram
Monday 27 June 2011, 01:14 PM
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
***
بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم
بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم
***
بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مكوش
يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست
***
بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟
***
بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين
امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...
***
اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!
مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
***
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز
ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -
با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز

از فريدون مشيري

masram
Monday 27 June 2011, 01:14 PM
ساقيا برخيز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ايام را

ساغر مي بر کفم نه تا ز بر
برکشم اين دلق ازرق فام را

گر چه بدناميست نزد عاقلان
ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را

باده درده چند از اين باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سينه نالان من
سوخت اين افسردگان خام را

محرم راز دل شيداي خود
کس نمي‌بينم ز خاص و عام را

با دلارامي مرا خاطر خوش است
کز دلم يک باره برد آرام را

ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
هر که ديد آن سرو سيم اندام را

صبر کن حافظ به سختي روز و شب
عاقبت روزي بيابي کام را

masram
Monday 27 June 2011, 01:14 PM
بی تو ،من کجا روم؟کجا روم؟
هستی من از تو مانده یادگار،
من به پای خود به دامت آمدم ،
من مگر زدست خود کنم فرار!
تا لبم، دگر نفس نمی رسد،
ناله ام به گوش کس نمی رسد،
می رسی به کام دل که بشنوی:
ناله ای ازین قفس نمی رسد...!

masram
Monday 27 June 2011, 01:15 PM
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد
شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار

masram
Monday 27 June 2011, 01:15 PM
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد
برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد
صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون
پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون
آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین
بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین
پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد
میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد
ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه
بگین به این شکسته دل یه عمره دلواپسه

masram
Monday 27 June 2011, 01:16 PM
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم

masram
Monday 27 June 2011, 01:16 PM
عشـق یعنـی هـمون سـلام اول
عـشق یعنـی مـایه قـوت قـلـب
عشق یعنی انفجار احساسات
عشق یعنی کم کردن فاصله ها
عشق یعنی کلید یک رابطه ای محکم
عشق یعنی در موفقیت هم شریک بودن
عشق یعنی کاری کنی که راحت پیدات کنه
عشق یعنی مثل اشرف زاده ها باهاش رفتار کنی
عشق یعنی کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه

masram
Monday 27 June 2011, 01:16 PM
اگر اشک ها نمی بود داغ سینه ها
سرزمین وداع را می سوزاند
کسی را که خیلی دوست داری همیشه زود از دستش میدهی
پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد
هنوز بعضی از حرف هایت را به او نگفته بودی
هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی
همیشه این گونه بوده است کسی را که از دیدنش سیر نشده ای
زود از دنیای تو می رود .
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :
پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی
افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی نیافتم .
دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با آن روزهای شیرین عجین کرد
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن و به یاد تو زیستن
و تنها از خاطرات گذشته تعذیه کردن می ترسم .
زندگی ام در اوج جوانی بین شب و روزهایی است که باید بهترین
سال های زندگی ام باشد ، چنان به هم گره خورده است
که منجر به نابودی همه جانبه ام می شود .
ای کاش می تونستم از دستت فرار کنم
به چه زبانی بهت بگم ازت بدم میاد تو رو خدا دیگه دنبالم نیا
دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است
دست تو ، سایه تو همیشه بر سر آدم ها قدرت نمایی می کند
تا آدم ها خلق میشن تو موجود نفرت انگیز هم به دنیا میای
دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم
و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم

masram
Monday 27 June 2011, 01:17 PM
يادت كه مي‌آيد؟

در آبشاري كه فرو مي‌ريخت
زير گلوي ماه را
يك بار بوسيدم
از برفهاي آتشين يكبار
بوي شقايق را درو كردم.
...
اين روزها
خوابم پُر از گنجشكهاي رفته بر باد است.

masram
Monday 27 June 2011, 01:17 PM
روی آن شیشه ی تب دار، تو را ها کردم. اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم. شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد. شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم. با سرانگشت، کشیدم به دلش عکس تورا. عکس زیبای تو را، سیر تماشا کرد....

masram
Monday 27 June 2011, 01:18 PM
رفتـــــی

به روی من تو خندیدی و رفتی

مرا دیوانه سنجیدی و رفتی

تمام هستیم نیلوفری بود

تو هستی مرا چیدی و رفتی

دلم مانند یک جام پر از می

تو این می را ننوشیدی و رفتی

شبی با لهن گل ها شعر گفتم

غزل ها را نفهمیدی و رفتی

دو تای چشمهایم غرق خون بود

دو گوی خون رادیدی و رفتی

دل من خانه ی گلهای عشق است

کنار خانه روییدی و رفتـــــــــــی...







پدرام مجیدی


__________________

masram
Monday 27 June 2011, 01:19 PM
كوك كن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

كوك كن ساعتِ خویش !

كه مـؤذّن ، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

. . . و در آغوش سحر رفته به خواب

كوك كن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

كه سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

كوك كن ساعتِ خویش !

كه سحر گاه كسی

بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش !

رفتگر مُرده و این كوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

كوك كن ساعتِ خویش !

ماكیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . .

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

كوك كن ساعتِ خویش !

كه در این شهر ، دگر مستی نیست

كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،

masram
Monday 27 June 2011, 01:21 PM
قابیل را جریمه کردیم

هزار و هزار و یک بار

و شعر گندم های گندیده نوشتیم

حوا را گناه کار

و شیطان را تبرئه کردیم

و نوشتیم سیب ، سیب

اسمش را گذاشتیم

شعر بعد از تمدن

اما هنوز آدم نشدیم

و به سیب و گندم و هابیل

تهمت میزنیم

masram
Monday 27 June 2011, 01:21 PM
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا می‌ناب و انگبین خواهد بود
گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک؟
چون عاقبت کار چنین خواهد بود

masram
Monday 27 June 2011, 01:21 PM
من یاد گرفته ام …
” دوست داشتن دلیل نمی خواهد … “
ولی نمی دانم چرا …
خیلی ها …
و حتی خیلی های دیگر …
می گویند :
” این روز ها …
دوست داشتن
دلیل می خواهد … ”
و پشت یک سلام و لبخندی ساده …
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده …
دنبال گودالی از تعفن می گردند …
.
.
.
دیشب …
که بغض کرده بودم …
باز هم به خودم قول دادم …
من ” سلام “ می گویم …
و “ لبخند “ می زنم …
و قسم می خورم …
و می دانم …
“ عشق “ همین است …
به همین ساده گی

masram
Monday 27 June 2011, 01:21 PM
آرام و بی صدا
سرک میکشم از لای در
آنقدر نگاهت می کنم
که سر از کاغذ برداری و خودکار بر زمین بگذاری
آنقدر که لبخند را روی لبانت نظاره کنم
و بی صدا تر از آمدنم بروم....:smile:

masram
Monday 27 June 2011, 01:23 PM
من از کدام باده مستم ؟؟؟



هم باده و هم ز باده مستم
خود می منم ار چه می پرستم
هم میوه تاک باغ عشقم
هم حارث تاک و دار بستم
یعنی که هدف زگنج پنهان
من بوده ام از الست و هستم
کوتاه کنم که مطلب دوست
از جمله ماسوی من استم

سر نسخه نامه الستم
مفتاح جنان محضر عشق
از روز ازل بود بدستم
من طایر قدس باغ عشقم
منگر که به خاکدان نشستم
من وارث عشق اولینم
حق است که قدر خود شکستم

از اسب فتاده ام نه از اصل
افلاکی ام ار چه خوار و پستم
گر رفتم از این سپمج عزلت
ور زین قفس شکسته رستم
دستم چو قلم شکسته بادا
گر دست ز دامنش گسستم

چون قطره شوم فنای بحرش
خود حل کنم آنچه را که بستم
انسان که ندانم از سر شوق
من او شده یا که او من استم
چون ما و من از میانه بر خاست
وز کثرت و افتراق جستم
عذرم به حذر موجه آرند
کاو یا خود و یا که بت پرستم

از نشئه درک محضر دوست
می نازده مست مستم
" شاهد "به طواف وحدت خویش
بر خیز و بگو که کعبه هستم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:48 PM
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:48 PM
You can see links before reply

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:51 PM
مهر تو به مهر خاتم ندهم ،وصلت به دم مسیح مریم ندهم،عشقت به هزار باغ خرما ندهم،یکدم غم تو به هر دو عالم ندهم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:51 PM
سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:51 PM
تو رو خواستن اشتباه بود - تو رو دیدن یه گناه بود - دلم از گناه نترسید - که وجودت چون پناه بود

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:52 PM
تو بودی باور من-تو یار و یاور من- تو بودی عشق اول-رفیق آخر من- تو بودی شور هستی-رفیق خوب مستی-تو بودی کعبه ی عشق-مثل خدا پرستی

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:54 PM
اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:55 PM
دل آدم ها به اندازه ی حرفهاشون بزرگ نیست ... اما اگه حرفاشون از دل باشه می تونه بزرگترین آدم ها رو بسازه

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:56 PM
باران را دوست دارم ، چون بی هیچ چشم داشتی به زمین می آید. این فاصله را با تمام عشق طی می کند تا به ما اهالی خاک نوید تازگی و آبادانی بدهد.

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:57 PM
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:57 PM
صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا نشسته ام تا شايد صدايم كني صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:58 PM
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست

بشنو از دل ، دل حریم کبریاست

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبر شود

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:58 PM
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:59 PM
اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 01:59 PM
عشق اين است که تو با صداي من سخن بگويي و با چشمان من ببيني و هستي را با انگشتان من کشف کني

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:00 PM
نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو

بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان

که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:00 PM
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:01 PM
You can see links before reply





شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:02 PM
تقديم به تو که : يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:03 PM
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه
نخواستم این جوری بشه این از بخت بد منه
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری عاشق چشماتم هنوز
فکر نمیکردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم
به جرم دوست داشتن تو این جوری تنبیه بشم
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری عاشق چشماتم هنوز
دارو ندارمو میدم ولی چشماتو ندم
دارو ندار من تویی به گریه های من نخند
از همه دنیا من فقط دل خوش تو بودم ولی . . .
دل خوشی تو نبودم دوستم نداشتی یکمی
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه
نخواستم این جوری بشه این از بخت بد منه
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری عاشق چشماتم هنوز....

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:03 PM
حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:03 PM
صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:04 PM
شیشه ای می شکند....
یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد.... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه پنجره را زود شکست.
کاش آنشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را بر می داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما آنشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید....
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچکس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:04 PM
You can see links before reply (You can see links before reply)نمي بخشمت .... بخاطر تمام خنده هايي که از صورتم گرفتي .... بخاطر You can see links before reply (You can see links before reply)



You can see links before reply (You can see links before reply)تمام غمهايي که بر صورتم نشاندي .... نمي بخشمت .... بخاطر دلي کهYou can see links before reply (You can see links before reply)



You can see links before reply (You can see links before reply) برايم شکستي .... .. بخاطر احساسي که برايم پرپر کردي ..... You can see links before reply (You can see links before reply)



You can see links before reply (You can see links before reply)نمي بخشمت .... بخاطر زخمي که بر وجودم نشاندي ..... بخاطر نمکي که برYou can see links before reply (You can see links before reply)



You can see links before reply (You can see links before reply) زخمم گذاردي .... و مي بخشمت بخاطر عشقي که بر قلبم حک کرديYou can see links before reply (You can see links before reply)

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:05 PM
من تا آمدنت چشم به راحت هستم


با دیدن جای خالی نگاهت مستم



زنده ام با یاد آنروز که با هم بودیم



من به آنروز که بیایی چشم امید بستم



یاد آنروز که غم غصه ز من می راندی



بهر یک لبخند من شعر امید می خواندی

قدر آن لحظات را وقت وداع فهمیدم

ولی ای کاش همیشه پیش من می ماندی

روز در یادم وشبها تو به خوابم هستی
من که تا آمدنت چشم به راهت هستم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:05 PM
مدتی است که زندگی ام چون لاک پشتی واژگون است

انگار منتظر دخترکی لجباز و بازیگوش با موهایی خرگوشی است



تا با نفسش برای رقص فرفره ها



او را هم به حرکت درآورد



شقایق های وحشی در سرزمین خوش آب و هوای دلم می رویند



دلم برای لمس ابرها تنگ می شود



دستانم بوی ستاره می دهند



و لب هایم بی اختیار با ماه مشاعره می کنند



همه چیز خوب است



فقط نمی دانم چرا کسی سراغی از فرفره ها نمی گیرد



تا کی باید واژگون زندگی کنم؟


خدایا ! فوت کن


منتظرم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:05 PM
میدونم چی شد که اینجوری شد
نمیدونم چند روزه نیستی پیشم
اینارو میگم که فقط بدونی
دارم یواش یواش دیوونه میشم

تا کی به عشق دیدن دوبارت
تو کوچه ها خسته بشم بمیرم
تا کی باید دنبال تو بگردم
از کی باید سراغتو بگیرم

قرار نبود چشمای من خیس بشه
قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
قرار نبود دیدنت آرزوم شه
قرار نبود که اینجوری تموم شه

یادت میاد ثانیه های آخر
گفتی میرم اما میام به زودی
چشمامو بستم نبینی اشکمو
چشمامو وا کردمو رفته بودی

قرار نبود منتظرت بمونم
قرار نبود بری و برنگردی
از اولش کناره من نبودی
آخرش هم کاره خودت رو کردی

قرار نبود چشمای من خیس بشه
قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
قرار نبود دیدنت آرزوم شه
قرار نبود که اینجوری تموم شه

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:05 PM
قتی مینوشتم دستام میلزیدن حتی جای الف .ب مینوشتم چشمهام از اشک خیس بودن حتی خوب نمیدیدم تموم بدنم کز کز میکردن حتی بدنم هم میلرزید اما خداحافظی کردم چون دیگه نمیتونم نمیکشم خسته ام مثل همیشه این هم یه بار دیگهیه شکست دیگه
حالم ازت به هم میخوره دیگه واقعا حس میکنم دارم هستو نیستتو بالا میارم دست از سرم بردار

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:06 PM
میخوام یک نفس تا مرگ برم
چشمهامو ببندم و قید همه چیزو بزنم
دوست دارم وقتی چشمهامو باز میکنم دیگه بلد نباشم نفس بکشم
دیگه یادم رفته باشه چی بودم و هستم
دیگه خستگی از تموم تنم بیرون بره
دیگه بلد نباشم اشک بریزم
دیگه بلد نباشم سکوت کنم ....
دیگه بلد نباشم بغض کنم
دیگه یادم نیفته که چه قدر تنهام
دیگه...
خدایا اجازه هست حالم از دنیات به هم بخوره ؟

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:06 PM
خدایا !
دگر در توانم نیست
تا کی این راز یخ زده را
در قلب بی روحم تحمل کنم ؟
تابستان است اما
احساس سرما میکنم
حس میکنم اشکهایم نیز یخ زده اند
آن ها نیز خود را برای خداحافظی آماده میکنند
خداحافظی از دنیایی که آدمک هایش فقط برای به تمسخر گرفتن دیگران نفس میکشند
نفس های یخ زده ای که
از دست صاحبشان کلافه اند .....
خدایا خسته ام از این دنیا با تمام آدم های مسخره اش ....

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:07 PM
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:08 PM
نمیدانی چقدر دلم میخواهد چشمانم را
به هر چه که گذشته است ببندم
و به روبرو نگاه کنم
به فردایی که دوست دارم تو هم در آن باشی
به روزهایی که از حس خواستنت سرشار است
از لحظه هایی که عقربک هایش را
به آستان با تو بودنم پیوند میزنم
و شبهایی که سیاهی اش را با حسی ناشناخته
به روشنی نگاه تو میدوزم
دوست دارم با خودم تمام واژه های سپیدی که
تو را برایم معنا میکند تکرار کنم
و از تمام شاخه های آویخته درخت یاس به یاد عطر نفسهایت
گلی بچینم و آن را در گوشه گوشه اتاق خالی ذهنم بیاویزم
باشد تا تمام دالان های یادم از عطر رویت و
حضور بی بهانه ات مالامال شود
خوب میدانی
خوب میدانی که من با ثانیه ثانیه با تو بودن زندگی میکنم
و لحظات بی تو بودن را با بی رحمی قتل عام میکنم
هر چند که میدانم هر چه هم این لحظات را بکشم
باز باید برای داشتنت با روزگار ستیز کنم
اما ...
برای دقایق نداشتنت چاره ای نمیاندیشم
و برای آن وقتهایی که هستی در دلم جشن برپا میکنم
و با نگاه رویاییت جای جای دلم را آذین میبندم
نمیدانم میدانی یا نه
لحظه تولد من به همان ثانیه ای برمیگردد
که تو برای اولین بار به من گفتی
دوستت دارم!

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:08 PM
منو انکارمیکنی بخاطره یکی دیگه

نمیگی قلبم میمیره نمیگی آتیش میگیره؟

نمیبینی که میشکنم به دور ازون نگاهه تو

نمیبینی تو اشکامو که میریزه به پای تو

دارم میمیرم چرا نمیبینی؟از پا افتادم مگه نمیبینی؟

بخاطر تو بود اگه شکستم حالا چرا دسته منو نمیگیری؟

میگی میخوام از عشق تو رها شم میگم مگه قلبم واست قفس بود؟

میگی موندن باتو فایده نداره وجود تو واسه ی من نفس بود

چطور دلت اومد بگی میخای بری و نیای؟

چطور دلت اومد منو توغم جا بزاری باز؟

چه فکرایی کرده بودم چه آرزوهایی بود

افسوس دیگه تموم شدن یکی بود و یکی نبود

دارم میمیرم چرا نمیبینی؟از پا افتادم مگه نمیبینی؟

بخاطر تو بود اگه شکستم حالا چرا دسته منو نمیگیری؟

میگی میخوام از عشق تو رها شم میگم مگه قلبم واست قفس بود؟

میگی موندن باتو فایده نداره وجود تو واسه ی من نفس بود

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:08 PM
احساس می کنم مثل یه یخ دارم ذوب می شم یا مثل یه تیکه چوب دارم می سوزم و تبدیل به یه تیکه ذغال زشت و سیاه می شم. اما نه! اون چیزی که داره منو ذره ذره از بین می بره توی وجودمه بدیش اینه که دیده نمی شه . قالب بیرونیم کاملا آرومو سرحال و بی شکایته . مثل همیشه
اما من دارم تحلیل می رم . دارم خالی می شم . دارم....
نمی دونم چه اتفاقی داره برام می افته ، فقط می دونم که از خط آخر این بازی هم گذشتم ...
هر چی چشم می گردونم و دستامو به این طرف و اون طرف پرت می کنم ، هیچ چیزی پیدا نمی کنم که...
البته بی انصافی نمی کنم ، یه چیزایی هست
اما من حالم بده حالم بده حالم خیلی بده
حتی دیگه خودمم نگران خودم شدم
حتی دیگه دل خودمم برای خودم می سوزه
چرا دل تو نسوخت...

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:09 PM
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، امّا، امّا
گِرد بام و درِ من
بی‌ثمر می گردی.

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری ـ باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک!
در دلِ من همه کورند و کرند.

دست بردار ازین در وطنِ خویش غریب.
قاصدِ تجربه‌های همه تلخ،
با دلم می‌گوید
که دروغی تو، دروغ؛
که فریبی تو، فریب.

قاصدک! هان، ولی . . . آخر . . . ای‌وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی . . .!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکسترِ گرمی، جائی؟
در اجاقی ـ طمعِ شعله نمی‌بندم ـ خُردک شرری هست هنوز؟

قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می‌گریند.

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:10 PM
You can see links before replyای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:10 PM
You can see links before replyاز دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:10 PM
You can see links before replyکجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:11 PM
You can see links before replyدرسکوت دادگاه سرنوشت



عشق برما حکم سنگینی نوشت



گفته شد دل داده ها از هم جدا



وای بر این حکم و این قانون زشت

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:11 PM
You can see links before replyعاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود



عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود



شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر



مهربانی حاکم کل مناطق می شود

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:12 PM
You can see links before replyدورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟



من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟



ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد



با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:12 PM
You can see links before replyتو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب



بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب



تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه



چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:12 PM
You can see links before replyرفتی و ندیدی که چه محشر کردم



با اشک تمام کوچه را تر کردم



وقتی که شکست بغض تنهایی من



وابستگی ام را به تو باور کردم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:13 PM
You can see links before replyطرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته



شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته



من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی



ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:13 PM
You can see links before replyآنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد




کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد




یا نمی داد به تو این همه زیبایی را




یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:14 PM
You can see links before replyدلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد


ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:14 PM
You can see links before replyدلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:15 PM
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:15 PM
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم

یا من برسم به یار و یا یار به من

یا هردو بمیریم و به پایان برسیم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:16 PM
می رسد روزي كه بي من روزها را سر كني
مي رسد روزي كه مرگ را باور كني

مي رسد روزی كه تنها در كنار قبر من
شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:16 PM
وزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟
دوستی گفت:
من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .
من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ.

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:16 PM
دل بر سر سایه گل بستن عشق است
در رخ غم عشق دیدن عشق است
دست در دست باد تا ناکجاآباد
در گذرگاه درد در بوی گل ,شکفتن ,عشق است

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:17 PM
آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:17 PM
عشق یعنی پاک ماندن در فساد
آب ماندن در دمای انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری افتادگی

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:17 PM
نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

به همه ی زوج های خیابان های بارانی و کوچه های پاییزی حسودی می کنم ...

گرما زده می شوم ، تو را کم دارم

سرما میخورم ، تو در خونم پایین آمدی ...

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

چه مصیبتی می شود وزش باد

دلم برای موهایت هم تنگ شده...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم ...

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:18 PM
تو از دردي كه افتادست بر جانم چه ميداني؟
دلم تنها تو را دارد ولي با او نميماني
تمام سعي تو كتمان عشقت بود در حالي
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهاني
فقط يك لحظه آري با نگاهي اتفاق افتاد
چرا عاقل كند ماري كه باز آرد پشيماني؟

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:18 PM
گر دنیای ما دنیای سنگ است
بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است
اگر دنیای ما دنیای درد است
بدان عاشق شدن از بحررنج است
اگر عاشق شدن پس یک گناه است
دل عاشق شکستن صد گناه است

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:18 PM
كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:18 PM
شبی پرسیدمش با بی قراری که به غیر من کسی را دوست داری؟؟؟؟؟؟؟ به چشمانش اشک شد از شرم جاری میان گریه هایش گفت : اری!!!!

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:18 PM
جهان تاريك است و زيبا
آسمان اين جهان پر از ستاره است
ستاره هايي كه هر يك نماد عشقند
عشق يعني با هم بودن...
عشق يعني زندگي...
زندگي يعني تنهايي...
تنهايي يعني ...من...

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:19 PM
در حضور خارها هم مي شود يک ياس بود
در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود
دست در دست پرنده
بال در بال نسيم
ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
کاش مي شد حرفي از "کاش مي شد"هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و ياس بود

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:19 PM
عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي ..
گوش کن لعنتی...این که من می کشم، درد بی‌تو بودن نیست!...تاوان با تو بودن است...
خواستم بگویم کیستم دیدم نگویم بهتر است …آنکس که با من می ماند خود مرا خواهد شناخت و آنکس که نمی ماند همان بهتر که نشناسد مرا ...
تنهايي شايد يه راهه،راهيه تا
بي نهايت
قصه ي هميشه تكرار،هجرت و هجرت و هجرت..
من به هیچ دردی نمیخورم ، این دردها هستند که چپ و راست به من می خورند

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:19 PM
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند
ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...
مي تواند تنها يك همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....
براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است
و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...
در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...
او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...
او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....
او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....
او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....
او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:19 PM
چه زيباست
بخاطر تو زيستن
چه تلخ و غم انگيز است
دور از تو بودن
ايكاش ميدانستي بدون تو
زندگي چه ناشكيباست

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:19 PM
چرا باآنکه میدانم نصیب من نخواهی شد،چنان با تاروپود دل برایت خانه میسازم،همین امروز یافردا تورا ازدست خواهم داد،چگونه بگذرم ازتو بگویم هرچه باداباد!!

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:20 PM
دل من عاشق چشمان فریبایت گشت ، آیا بخاطر داری؟ هر چه گفتم سخنی خاص بگو ، تو به من گفتی الان ،هیس،حرف نگو‏!‏ بتو گفتم که نگاهی بکن اندر دل بیچاره من، بخاطر داری؟ باز گفتم آری و تو گفتی هرگز ، چه کنم این دل من ،از آن شب پر خاطره در بندت شد... ، باشد که تو روزی باشی، آشفته و خوی کرده و له له زنان ، له له یک خنده ی شیرین و لبی ، که گذاری بر لب ، و منم گریه کنان خوشحالم؛ مرسی

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:20 PM
یک شبی مجنون نمازش راشکست بی وضو درکوچه ی لیلا نشست
گفت یارب ازخارم کرده ای برصلیب عشق دارم کرده ای
مرداین بازیچه دیگرنیستم این تو ولیلای تومن نیستم
گفت ای بیچاره لیلایت منم دررگت پیداوپنهانت منم
سالهاباجورلیلا ساختی من من کنارت بودمونشناختی

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:21 PM
وقتی کسی رو دوست داري. حاضری جون فداش کنی حاضری دنيا رو بدی فقط يک بار نگاهش کنی.


به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چيز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنيا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.

قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزنی..........خيلی چيزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی.

حاضری که بگزری از دوستای امروز و قديم.........اما صداشو بشنوی شب از ميون دو تا سيم.

حاضری قلب تو باشه پيش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو.

حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.

حاضری هر جا که بری به خاطرش گريه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی.

وقتی کسی تو قلبته يک چيز قيمتی داری...........ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتی داری .

حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه.

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی ميگن چيزی نگی گوش کنی.

حاضری که بگذری از مقررات و دين و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نميده ديگه ترس

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:21 PM
وقتي دستام خالي باشه وقتي باشم عاشق تو
غير دل چيزي ندارم که بدونم لايق تو
هر بلايي سرم اومد همه زجري که کشيدم
همه رو به جون خريدم ولي از تو نبريدم
هرجا بودم با تو بودم هرجا رفتم تورو ديدم
تو سبک شدن تو رويا همه جا به تو رسيدم
اگه احساسمو کشتي اگه از ياد منو بردي
اگه رفتي بي تفاوت به غريبه سرسپردي
بدون اينو که دل من شده جادو به طلسمت
يکي هست اين ور دنيا که تو يادش مونده اسمت

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:21 PM
اظهار عشق را به سخن احتیاج نیست
چندانکه شد نگه به نگه آشنا بس است
.......................................
دیدی خواستمش ولی منو نخواست
اینم از بازیای دنیای ماست
.......................................
برایم دعا کنید تا به عشق خود برسم.

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:22 PM
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن عشق تو می جوشد و بس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد...
"فریدون مشیری"

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:22 PM
من خسته ام ونشانی ندارم از
گم گشته ام ونشانی ندارم از
بی رهنماس دلو میرود مدام
دلبسته ام ونشانی ندارم از

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:22 PM
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن*تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:22 PM
باغباني پيرم.كه به غيراز گلها.ازهمه دلگيرم.كوله ام غرق غم است.ادم خوب كم است.دلم از اين همه بد ميگيرد.وچه خوب؟ادمي ميميرد

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:23 PM
شیرین است قصه فرهاد از لبانت و شیرین تر قند سایان اشک های من بر تور پولک پوشی که تو را از من ربوده ست...

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:23 PM
اینهمه راه را آمده ای که بگویی دوستت دارم واژه مانوسی برای آنها که معنی سیب و سلام را می فهمند.می روی و نمی رسی....می رویم و نمی رسیم به سلام سیب ها که بگوییم به رنگ آینه دوستشان داریم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:23 PM
از یک عمق زلال آبی...از دورترین نشانه بودن...از زادگاه کوچکترین

ذره با اولین نفس حیات با حباب های روشن وجود صدایت میزنم...

من تورا یک دریا عاشقم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:23 PM
شب بود و شمع بود و من بودم و غم
شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:24 PM
اگه براي به دست اوردن كسي داري ميدوي اروم بدو شايد يكي هم براي بدست اوردن تو داره ميدوه

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:24 PM
منم که بی تو نفس میکشم زهی خجلت مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذر گناه

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:24 PM
جنگل جانم به آتش سوخت، جانانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
درد هجران شعله در من کاشت ، بارانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
گرگ شب در خلوت جانم ، مرا از من ربود
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
معنی فردایی خواب پریشانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خانه ی همسایه ام جشن بهاران است و من
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دشت دشت لاله ام ، ختم زمستانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:24 PM
من که پشت پا زدم به هرچه هست و نیست / تا که کام او ز عشق خود روا کنم
خود را نمیبخشم ، اگر که زین پس به عاشقان وفا کنم

mohaddese
Monday 27 June 2011, 02:25 PM
یا و اینبار مرا دست خودت بسپار هر وقت که مرا دست خدا سپردی گریه امانم را برید...........

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:03 PM
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:04 PM
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:04 PM
گاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:04 PM
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:05 PM
باز هم غم عشق و ناله جدایی در من فغان کردنمی دانم آیا آب عشقی پیدا خواهد شدکه این آتش را در من خاموش کندگر این آب پیدا نشد این آتش در من چه خواهد کردمرا خواهد سوزاندولی من از خدا می خواهم که این آتش آتش عشق تو باشدخدایا! ما اگر بد کنیم،تو را بنده های خوب بسیار است، تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست ؟

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:06 PM
اگر دبیر ریاضی بودم ثابت میکردم که چگونه شعاع نگاهت از مرکز قلبم می گذرد




اگر دبیر شیمی بودم نام تو را در قلبم پخش می کردم تا محلول با محبت شود

اگر دبیر دینی بودم می دانستم که بعد از خدا تو را می پرستم




اگر دبیر جغرافی بودم می دانستم که خوش آب و هوا ترین منطقه آغوش گرم تو است و اگر دبیر





زبان بودم




با زبان بی زبانی می گفتم









عاشقتم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:07 PM
دلم برای تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده



جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی



او رفته بود.تنهای تنها نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه چشمانش قرمز



بود برایش گریستم آخر او از تنهایی مرده بود تنهایی مردو من تنها تر شدم....

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:07 PM
من همون تک درخت خشکیده توی کویر داغ تنهایی ام که همه بردنم ازیاد

گاهی گم کرده راهی از کنارم میگذشت تکیه بر ساقه خشکیده ام می دادو با خنجری در

دستانش ساقه ام را نوازش میکرد ولی چه زود از من خسته میشدو می رمید

اه گرمای کویر تنهایی ریشه ام را خشکانده

شاید رهگذر دیگری در شب ساقه ام را به آتش زند

ولی اگر سوزاندن ساقه ام خاطر تنهای او را پر کند

پس به او می گویم بسوزانم چرا که زخم خنجر دیرینه بر ساقه دارم

خشکیده ام تنها و بی پناهم

بسوزان و جودم را خاکستر کن .......

بسوزان که بدادم رسیده ای

سوختم سوختم ای قوم رهایم نکنید

سر به صحرا زدم از ننگ سر عاقل خویش

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:08 PM
دفتر عشـــق که بسته شـد



دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم



خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــدون



به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــدم



اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــود



بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــد



برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــت



حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــد



تــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــو



بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــد زدم



غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــت



بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــدم



از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــم



از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــم



چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــودم



چــــــــراغ ره تـاریکـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــیم



دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــن



فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــه



چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــ ــــــــو



آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــشه



دسـت و دلت نلـــــــــــــــــــــــ ـرزه



بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو



ازاون که عاشقــــت بود



بشنواین التماس رو

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:08 PM
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر ...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی ! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
از خود تهی شده ام ... نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:09 PM
یعنی باید باور کنم دیگه نیستی !یعنی باید باور کنم ؟!

چه جوری می تونم اون همه خاطراتتو یه شبه پر پر کنم ؟!

یکی دوروز نیست آخه صحبت یه عمره که دارم برای تو می میرم

می دونم محاله بدون تو نمی تونم یه لحظه ام سر کنم

مگه منو دوستم نداری ؟ که اینجوری میزاری میری بی خیال ما میشی !

مگه فکر کردی من بازیچم که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری

آخه چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم

بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبودم



یعنی باید باور کنم دیگه نیستی !یعنی باید باور کنم ؟!

چه جوری می تونم اون همه خاطراتتو یه شبه پر پر کنم ؟!

یکی دوروز نیست آخه صحبت یه عمره که دارم برای تو می میرم

می دونم محاله بدون تو نمی تونم یه لحظه ام سر کنم

مگه منو دوستم نداری ؟ که اینجوری میزاری میری بی خیال ما میشی !

مگه فکر کردی من بازیچم که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری

آخه چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم

بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبودم



مگه منو دوستم نداری ؟ که اینجوری میزاری میری بی خیال ما میشی !

مگه فکر کردی من بازیچم که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری

آخه چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم

بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبوددددددددددم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:09 PM
همه ی دنیا رو گشتم تا تو رو پیدا کنم
تو نباشی نمیشه عشقی دیگه پیدا کنم
پس ازم نگیر نگاتو ، پس نگیر ازم صداتو
جونمو میدم براتو ، میمیرم ...

به عشق عشقه تو زنده امو
عشقه تو واسم همه چیزمو
نبودنت واسم مرگه ...

من به جز تو عشقه تو عشقی رو عشق نمیدونمو
فقط معنی عشقو تو چشم تو میخونمو
زندگی بی تو هرگز ...

همه ی دنیا رو گشتم تا تو رو پیدا کنم
تو نباشی نمیشه عشقی دیگه پیدا کنم
پس ازم نگیر نگاتو ، پس نگیر ازم صداتو
جونمو میدم براتو ، میمیرم ...

به عشق عشقه تو زنده امو
عشقه تو واسم همه چیزمو
نبودنت واسم مرگه ...

من به جز تو عشقه تو عشقی رو عشق نمیدونمو
فقط معنی عشقو تو چشم تو میخونمو
زندگی بی تو هرگز ...

به عشق عشقه تو زنده امو
عشقه تو واسم همه چیزمو
نبودنت واسم مرگه ...

من به جز تو عشقه تو عشقی رو عشق نمیدونمو
فقط معنی عشقو تو چشم تو میخونمو
زندگی بی تو هرگز ...

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:11 PM
اونی که گفتم نرو گفت نمیشه
دیروز دیگه رفت واسه ی همیشه
وقتی میخواست بره اون منو صدا کرد
واستاد و تو چشام خوب نگا کرد
گفت میدونی خودت برام عزیزی
این اشکارم بهتره که نریزی
مجبورم برم که سفر چاره ی کارمه
یاد اون خاطرات مرحم دل پارمه
تقدیر ما از اولم همین بود
یکی تو آسمون اونیکی زمین بود
تو تقدیر ما هر چی حیرونیه
مال خطوط روی پیشونیه
شاید اگه دائم بودی کنارم
یه روز می دیدی که دوست ندارم
می خوام برم و تا ابد بمونم
سخته برای هر دو مون میدونم
آره گفتی کسی که میشه ستاره
هیچ چاره ای به جز سفر نداره
گریه نکن گریه هاتو نگه دار
لازم میشه گریه وقت دیدار
خودم میرم عکسام ولی تو قابه
میشنوه حرف اما بی جوابه
بارون که بارید برو زیر بارون
به یاد دیدار اون روزامون
تو چمدونم پر عطر یاسه
چشام با چشای تو در تماسه
رفتن من اسب سرنوشته
همونی که رو پیشونیمون نوشته
فکر نکن دوری و اینجا نیستی
قلب من اونجاست و تنها نیستی
منتظر شعرا و نامه هاتم
هر جا میری، بدون منم باهاتم
غصه نخور زندگی رنگارنگه
یه وقتایی دور شدنم قشنگه
دیگه سفارش نمیکنم عزیزم
نزار منم اینجوری اشک بریزم
شاید یه روزی به هم رسیدیم
همدیگرو شاید یه جایی دیدیم
مراقب گلدون اطلسی باش
یه وقتایی منتظر کسی باش
کسی که چشاش یه کمی روشنه
شاید یه قدری هم شبیه منه
دیگه باید برم خیلی دیره
فقط نزار خاطرمون بمیره
با خدافظی منو در به در کرد
اشکامو دید و بعدش سفر کرد
از وقتی رفت دستام رو به آسمونه
شاید پشیمون بشه برگرده بمونه
فهمیدم امروز سفرم یه درده
من چیکار کنم اگه که بر نگرده
پشت سرش میریزم آب یه دریا
منتظر میشینم بی تاب تا فردا
الهی که بدون هیچ فرودی
بشه ستاره و برگرده به زودی

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:12 PM
عشق یعنی شب نیایش با خدا
تا طلوع صبح دلتنگی دعاعشق یعنی آه دیگر پشت آه
سوز دل را پرکشاندن تا به ماه

عشق یعنی گریه های بی صدا
چشم خیس دختری دور از نگاه

عشق یعنی لحظه های انتظار
دل به فردا بستن و روز بهار

عشق یعنی بارش از دیده چو ابر بهر دیدار دوباره باز صبر

عشق یعنی بهترین حس نیاز
سوی تنها خالق هستی نماز

عشق یعنی این منه دیوانه وار
کرده ام خود را فدای عشق یار

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:15 PM
عشق یعنی وختنها از درون،
عشق یعنی سوختن تا ساختن ،
عشق یعنی عقل و دین را باختن ،
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،
عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،
عشق یعنی تو ملامت کن مرا،
عشق یعنی می ستایم من تو را ،
عشق یعنی در پی تو در به در ،
عشق یعنی یک بیابان درد سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،
عشق یعنی قلبی آماج خطر،
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،
عشق یعنی بگذری از آبرو ،
عشق یعنی **** های آرزو،
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،
عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،
عشق یعنی سروهای سر بلند ،
عشق یعنی خارها هم گل کنند،
عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،
عشق یعنی سایه بانم من تو را ،
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،
عشق یعنی می پرستم من تو را،
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،
عشق یعنی در میان برفها ،
عشق یعنی یاد آن روز نخست ،
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،
عشق یعنی تک درختی در کویر ،
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،
عشق یعنی بگذری از هفت خان ،
عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...
عشق یعنی بی پروا شدن سعی از قطره تا دریا شدن

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:18 PM
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت

دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ،

رو قلبت هدیه داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی

حس کنی که هنوز هم دوسش داری


چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری تکیه بدی

که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده


چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف بزنی اما

وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی


چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه اما

مجبور بشی بخندی تا نفهمه که

هنوز هم دوسش داری


چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی

و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب

بگی

گل من باغچه نو مبارک

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:19 PM
روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد ، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم ، با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم .

امروز دیدمت خسته بودی ، اگه اشتباه نکنم دل شکسته بودی ، دوستم نداری می دونم ، حتما به دیگری دل بسته بودی !

اگر زیستن را دوست داشتم ، هرگز به هنگام به دنیا آمدن نمی گریستم !

ای دوست ، معرفت چیز گرانی است که به هرکس ندهندش !

خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز !
چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی .

عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد .

عشق مانند بیماری مسری است که هرچه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا می شوی .

عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست .

عشق هنگامی که شما را می پرورد ، شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . (جبران خلیل جبران)
فقط با سایه ی خودم خوب می توانم حرف بزنم ، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ، فقط او می تواند مرا بشناسد ، او حتما می فهمد !

هرکس به میزانی که تنهایی نیاز دارد عظمت دارد و بی نیاز تر است .

ازدواج مثل بازار رفتن است ، تا پول و احتیاج و اراده نداری به بازار نرو !

زندگی را اشکی بیش نمی دانم ، پس بگذار با اشک چشمانم بنویسم دوستت دارم !

زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف ، زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز .
بودنت به جور نبودنت یه جور ، در این دنیای جور واجور دوستت دارم ناجور !

برای رسیدن باید رفت ، در بن بست هم راه آسمان باز است ، پرواز را بیاموز !

آنکه با زندگی می سازد ، می بازد ، با زندگی نساز ، زندگی را بساز . (زرتشت)

به سلامتی درخت ، نه به خاطر میوش ، به خاطر سایش ، به سلامتی دیوار ، نه به خاطر بلندیش ، واسه اینکه هیچ وقت پشت آدم رو خالی نمی کنه ، به سلامتی دریا ، نه به خاطر بزرگیش ، واسه یک رنگیش ، به سلامتی سایه که هیچ وقت آدم رو تنها نمی ذاره .

من و این داغ در تکرار مانده ، من و این عشق بیدار مانده ، مپرس از من چرا دلتنگ هستم ، دلم بین در و دیوار مانده .
روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد ، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم ، با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم .

امروز دیدمت خسته بودی ، اگه اشتباه نکنم دل شکسته بودی ، دوستم نداری می دونم ، حتما به دیگری دل بسته بودی !

اگر زیستن را دوست داشتم ، هرگز به هنگام به دنیا آمدن نمی گریستم !

ای دوست ، معرفت چیز گرانی است که به هرکس ندهندش !

خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز !

در زندگی اختیار بادها دست ما نیست ، ولی اختیار بادبانها دست ماست .

برو بشین رو پشت بوم ، روتو بکن به آسمون ، در جهت وزش باد ، یه بوس فرستادم برات .

پرسیدند بهشت را خواهی یا دوست ؟ گفتم : جهنم است بهشت بی دوست !

یک روست وفادار ، تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست ، که اگر پیدا کردی قدرش را بدان .

ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم ، او به ظاهر گشت عاشق ، ما به معنا سوختیم .

بعضی اشخاص چنان به خود مغرورند که اگر عاشق بشوند به خود بیشتر عشق می ورزند تا به معشوق .

عشق آن چیزی است که بیشتر از هر چیزی داشتنش را دوست داریم و بیشتر از هر چیزی دادنش را دوست داریم و هیچ کس در نمی یابد که عشق همان چیزی است که همواره داده می شود و پذیرفته نمی شود .

زیر باران با یاد تو میروم ، به دنبال جای پای تو ، تو را می پرستم من شبانه ، برای لحظه های شادمانه ، برای با تو بودن صادقانه ، می آیم من به پیشت عاشقانه ، به تو دل بستم من شاعرانه ، اما افسوس از درک زمانه ، چه زیباست راز زمانه ، اگر زندگی باشد یک ترانه .

هرگز امید را از کسی سلب نکن ، شاید این تنها چیزی باشد که دارد .

عشق غیر از تاولی پر درد نیست ، هرکس این تاول ندارد مرد نیست ، آمدم تا عشق را معنا کنم ، بلکه جای خویش را پیدا کنم ، آمدم دیدم که جای لاف نیست ، عشق غیر از عین و شین و قاف نیست .

آنکه مرا خوب درک می کند ، یک روز زادگاه مرا ترک می کند .

رفاقت به معنی حضور در کنار فردی دیگر نیست ، بلکه به معنی حضور در درون اوست .

عشق مرزهای زمان را فتح می کند ، عشق هیچ مرگی نمی شناسد ، عشق بر مرگ غلبه می کند .

وقتی قرار شد من بیقرار تو باشم ، ناگهان تو تنها قرار زندگی ام شدی .

یه بار دیگه بگو آره ، نگو سخته چه دشواره ، به پای قلب سرد تو ، شدم مجنون و آواره .

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:20 PM
عشق را دوست دارم
اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمیدم که می خندومت ولی می تونم باهات گریه کنم اگه یه روز نخواستی به حرفهام گوش بدی خبرم کن........قول می دم که خیلی ساکت باشم اگه یه روز خواستی در بری بازم خبرم کن......قول نمی دم که ازت بخوام وایسی اما میتونم باهات بدوم اما.....................اگه یه روز سراغم رو گرفتیو خبری نشد..........سریع به دیدنم بیا حتمآ بهت احتیاج دارم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:20 PM
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه **** ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:20 PM
خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند . وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد . وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود . وقتی تمام درها به رویت بسته است... آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که: « ای خدای بزرگ دوستت دارم!» و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند.

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:20 PM
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. همین!!

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:21 PM
آسمون منو تو یه مدته سیاه شده گفتن دوست دارم کم شده کیمیا شده اون غروری که گذاشته بودیمش یه جای دنج اومده باز توی قلب من وتو خدا شده اون حسادت هایی که اول طعم عاشقی رو داشت حالا انگار ارزشش قد یه ادعا شده اون دسا که داده بودیم توی رویامون به هم تقصیر کیه نمی دونم ولی رها شده ما قرار نبود مثل بقیه زندگی کنیم چرا حرف هامون مث تموم آدما شده گنبد عشق منو تو ضریحاش طلایی بود طلا ها ریخته و جنس گنبدا بلا شده ما رو چشمون زدن ما که با هم بد نبودیم ما چه تقصیری داری

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:21 PM
بیا با من دلم تنها ترین است/ نگاهت در دلم شور آفرین است/ مرا مستی دهد جام لبانت/ شراب بوسه ات گیرا ترین است/ ز یک دیدار پی بردی به حالم/ عجب درمن نگاهت نکته بین است/ سخن از عشق ومستی گوی با من/ سخن هایت برایم دلنشین است/ مرا در شعله ی عشقت بسوزان/ که رسم دوستداریها همین است/ نشان عشق را در چشم تو خواندم/ دلم چون کویی آیینه بین است/ به من لطف گل مهتاب دادی/ تنت با عطر گلها همنشین است/ دوست را هم تو باش آغاز وپایان/ که عشق اولی وآخرینست

metal-militia
Monday 27 June 2011, 05:22 PM
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند# همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند# دیو هستند ولی مثل پری می پوشند# گرگ هایی که لباس پدری می پوشند# آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند# عشق ها را همه با دور کمر می سنجند# خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد# عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد....

Hapo
Monday 27 June 2011, 08:41 PM
هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

Hapo
Monday 27 June 2011, 08:42 PM
از خداوند خواستم تا غرور را از من بگيرد. گفت:« نه! بازگرفتن غرور کار من نيست..بلکه اين تويی که بايد آن را ترک کنی.» گفتم پس کودکان و انسانهای معلول را شفا ببخش. گفت:« نه! روح کامل است و جسم زودگذر..مهم روح آنهاست برايم.» خدايا به من شکيبايی عطا فرما. گفت:« نه! شکيبايی دستاورد رنج است..به کسی عطا نميشود.آن را بايد بدست آورد.» پس به من سعادت ببخش ای بخشنده بزرگ. گفت:« نه! بازهم نه!خود بايد متعالی شوی..اما تورا ياری ميدهم تا به ثمر بنشينی

Hapo
Monday 27 June 2011, 08:43 PM
من باختــــــــــــــــــــم ... من پذيرفتم شكست خويش را پندهاي عقل دورانديش را من پذيرفتم كه عشق افسانه است اين دل درد آشنا ديوانه است ميروم شايد فراموشت كنم در فراموشي هم آغوشت كنم مي روم از رفتن من شاد باش از عذاب ديدنم آزاد باش آرزو دارم بفهمي درد را تلخي برخوردهاي سرد را

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:45 PM
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شایدم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست
ای دلتنگ من و این بار نور ؟
هایهوی زندگی در قعر گور ؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ‚ نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این ‚ این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم ‚ من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها ؟
ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهواره کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شعور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لا جرم شعرم به آتش سوختی

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:45 PM
اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده

اي به روي چشم من گسترده خويش
شاديم بخشنده از اندوه خويش

همچو باراني كه شويد جسم خاك
هستيم زآلودگي ها كرده پاك

اي تپش هاي تن سوزان من
آتشي در سايه مژگان من

اي زگندم زارها سرشاتر
اي ززرين شاخه ها پربارتر

اي بگشوده بر خورشيدها
در هجوم ظلمت ترديدها

با توام ديگر زدردي بيم نيست
هست اگر، جز درد خوشبختيم نيست

اي دل تنم من و اين بار نور؟
هاي هوي زندگي در قعر گور؟

اي دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من

پيش از اينت گر كه در خود داشتم
هر كسي را تو نمي انگاشتم

درد تاريكي ست درد خواستن
رفتن و بيهوده خود را كاستن

سرنهادن برسينه دل سينه ها
سينه آلودن به چرك كينه ها

در نوازش، نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران بافتن

زر نهادن در كف طرارها
گم شدن در پهنه بازارها

آه، اي با جان من آميخته
اي مرا از گور من انگيخته

چون ستاره، با دو بال زرشان
آمده از دور دست آسمانها

از تو تنها بيم خاموشي گرفت
پيكرم بوي هم آغوشي گرفت

جوي خشك سينه ام را آب تو
بستر رگهام را سيلاب تو

در جهاني اينچنين سرد و سياه
با قدم هايت هدم هايم به راه

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:46 PM
آه ای مرد که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

هیچ در عمق دو چشم خامشم

راز این دیوانگی را خوانده ای؟

هیچ میدانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟

هیچ میدانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم؟

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری اما بوسه از لبهای تو

بر لبان مرده ام جان میدهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان تو را جویم به کام

خلوتی میخواهم و آغوش تو

خلوتی میخواهم ولبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده هستی دهم

بستری میخواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه کوتاهی از آن خوانده ای

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:46 PM
شیطان
اندازه یک حبه قند است
گاهی می افتد توی فنجان دل ما
حل می شود آرام آرام
بی انکه اصلا ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آنرا
ان چای شیرین را
شیطان زهر اگین دیرین را
ان وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند انجا
او می شود من
****
طعم دهانم تلخ تلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تار و پودم
این لکه ها چیست ؟
بر روح سرتا پا کبودم
ای وای پیش از انکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای انکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می اید
اما بگو
کی می رود این درد و کی درمان می اید
*****
شب بود اما
صبح امده این دور و برها
این رد پای روشن اوست
این بال و پرها
***
لطفت برایم نسخه پیچید
یک شیشه شربت اسمان
یک قرص خورشیذ
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از یاد خدا باید بنوشم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:46 PM
دیر زمانی است که همه شب هایم یلداست !
و گاهی در خواب تو را دیدار می کنم . افسوس در خواب هم نا مهربانی !
ولی من باز مست تو می مانم
و تو را فریاد می زنم .
نمی دانم صدای من کوتاه است یا تو نمی شنوی !
ای کاش صدای من کوتاه باشد !

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:48 PM
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد

زنی را با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند


زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه

زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
...
زنی را می شناسم من

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:49 PM
شب تیره و ره دراز و من حیران

فانوس گرفته او به راه من

بر شعله بی شکیب فانوسش

وحشت زده می دود نگاه من

بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند

در بستر سبزه های تر دامان

گویی که لبش به گردنم آویخت

الماس هزار بوسه سوزان

بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند

من او شدم ... او خروش دریاها

من بوته وحشی نیازی گرم

او زمزمه نسیم صحراها

من تشنه میان بازوان او

همچون علفی ز شوق روییدم

تا عطر شکوفه های لرزان را

در جام شب شکفته نوشیدم

باران ستاره ریخت بر مویم

از شاخه تکدرخت خاموشی

در بستر سبزه های تر دامان

من ماندم و شعله های آغوشی

می ترسم از این نسیم بی پروا

گر با تنم این چنین در آویزد

ترسم که ز پیکرم میان جمع

عطر علف فشرده برخیزد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:50 PM
بر رخش نور ماه می خنديد

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله ئی بی پناه می خنديد


شرمناك و پر از نيازی گنگ

با نگاهی كه رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه كردم و گفت:

بايد از عشق حاصلی برداشت


سايه ئی روی سايه ئی خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه ئی لغزيد

بوسه ئی شعله زد ميان دو لب

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:50 PM
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد میشد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی

در کنار قلب عاشق شعله میزد

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من ...

همچو آوای نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:50 PM
تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش اید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:50 PM
یک شب ز ماورای سیاهی ها

چون اختری بسوی تو می ایم

بر بال بادهای جهان پیما

شادان به جستجوی تو می ایم

سرتا بپا حرارت و سرمستی

چون روزهای دلکش تابستان

پر میکنم برای تو دامان را

از لاله های وحشی کوهستان

یک شب ز حلقه که به در کوبم

در کنج سینه قلب تو می لرزد

چون در گشوده شد تن من بی تاب

در بازوان گرم تو می لغزد

دیگر در آن دقایق مستی بخش

در چشم من گریز نخواهی دید

چون کودکان نگاه خموشم را

با شرم در ستیز نخواهی دید

یکشب چو نام من به زبان آری

می خوانمت به عالم رویایی

بر موجهای یاد تو می رقصم

چون دختران وحشی دریایی

یکشب لبان تشنه من با شوق

در آتش لبان تو میسوزد

چشمان من امید نگاهش را

بر گردش نگاه تو میدوزد

از زهره آن الهه افسونگر

رسم و طریق عشق می آموزم

یکشب چو نوری از دل تاریکی

در **** ات شراره می افروزم

آه ای دو چشم خیره به ره مانده

آری منم که سوی تو می آیم

بر بال بادهای جهان پیما

شادان به جستجوی تو می آیم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:51 PM
به زمین میزنی و میشکنی

عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و میسازی سرد

در دلی آتش جاویدی را

دیدمت وای چه دیداری وای

این چه دیدار دلازاری بود

بی گمان برده ای از یاد آن عهد

که مرا با تو سر و کاری بود

دیدمت وای چه دیداری وای

نه نگاهی نه لب پر نوشی

نه شرار نفس پر هوسی

نه فشار بدن و آغوشی

این چه عشقی است که دردل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم

می گریزی ز من و در طلبت

بازهم کوشش باطل دارم

باز لبهای عطش کرده من

لب سوزان ترا می جوید

میتپد قلبم و با هر تپشی

قصه عشق ترا میگوید

بخت اگر از تو جدایم کرده

می گشایم گره از بخت چه بک

ترسم این عشق سرانجام مرا

بکشد تا به سراپرده خک

خلوت خالی و خاموش مرا

تو پر از خاطره کردی ای مرد

شعر من شعله احساس من است

تو مرا شاعره کردی ای مرد

آتش عشق به چشمت یکدم

جلوه ای کرد و سرابی گردید

تا مرا واله بی سامان دید

نقش افتاده بر آبی گردید

در دلم آرزویی بود که مرد

لب جانبخش تو را بوسیدن

بوسه جان داد به روی لب من

دیدمت لیک دریغ از دیدن

سینه ای تا که بر آن سر بنهم

دامنی تا که بر آن ریزم اشک

آه ای آنکه غم عشقت نیست

می برم بر تو و بر قلبت رشک

به زمین می زنی و میشکنی

عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و میسازی سرد

در دلی آتش جاویدی را

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:51 PM
دل گمراه من چه خواهد کرد

با بهاری که میرسد از راه ؟

یا نیازی که رنگ میگیرد

درتن شاخه های خشک و سیاه ؟

دل گمراه من چه خواهد کرد ؟

با نسیمی که میترواد از آن

بوی عشق کبوتر وحشی

نفس عطرهای سرگردان؟

لب من از ترانه میسوزد

سینه ام عاشقانه میسوزد

پوستم میشکافد از هیجان

پیکرم از جوانه میسوزد

هر زمان موج میزنم در خویش

می روم میروم به جایی دور

بوته گر گرفته خورشید

سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبریزم

یار من کیست ای بهار سپید ؟

گر نبوسد در این بهار مرا

یار من نیست ای بهار سپید

دشت بی تاب شبنم آلوده

چه کسی را به خویش می خواند ؟

سبزه ها لحظه ای خموش خموش

آنکه یار منست می داند

آسمان می دود ز خویش برون

دیگر او در جهان نمی گنجد

آه گویی که این همه آبی

در دل آسمان نمیگنجد

در بهار او زیاد خواهد برد

سردی و ظلمت زمستان را

می نهد روی گیسوانم باز

تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار ای بهار افسونگر

من سراپا خیال او شده ام

در جنون تو رفته ام از خویش

شعر و فریاد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری

بر علفهای خیس تازه سرد

آه با این خروش و این طغیان

دل گمراه من چه خواهد کرد ؟

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:52 PM
از من رمیده یی و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه ی تورا

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت

یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز

لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس

خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد

افسانه های شوق تورا گفت با نگاه

پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه ای که ز عشق خواندی

به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت

آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد

می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز

بر سینه پر آتش خود می فشارمت

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:53 PM
دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او

اینهمه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت

حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد

دخترک گفت : دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هدر

زن پریشان شد و نالید که وای

وای این حلقه که در چهره او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:53 PM
سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

می رمیدی می رهیدی

یادم آمد که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

می کشیدی می کشیدی

آخرین بار آخرین بار

آخرین لحظه ی تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگهای خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم نشاندی

گرچه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه هرگز ندانستم ای عشق

چیستی تو

کیستی تو

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:53 PM
می روم خسته و افسرده وزار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

می روم که در آن نقطه ی دور

شست وشویش دهم از رنگ گناه

شست وشویش دهم ازلکه ی عشق

زین همه خواهش بیچا و تباه

می روم تا ز تو دورش سازم

زتو ای جلوه ی امید محال

می برم زنده به گورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

از تو ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

به خدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد وازشاخم چید

شعله ی آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم خنده به لب خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

Hapo
Monday 27 June 2011, 08:53 PM
اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛ اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛ اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛ اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛ اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛ درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم پس بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــمــون

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:53 PM
روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت باز اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانه ی عاصی

در درونم های و هوی میکرد

مشت بر دیوارها می کوفت

روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم نمی دانم

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خواست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خواست

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شورانگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه ی تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام آرام

می گذشت از مرز دنیاها

باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادتهای بی بنیاد

در سیاهی دستهای من

می شکفت از حس دستانش

شکل سر گردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها

قلبهامان میوه های نور

یکدگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام آرام

می گذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟

بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی به دیدارم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:54 PM
ای ستاره ها که بر فراز آسمان

با نگاه خود اشاره گر نشسته اید

ای ستاره ها که از ورای ابرها

بر جهان ما نظاره گر نشسته اید

آری این منم که دردل سکوت شب

نامه های عاشقانه پاره می کنم

ای ستاره ها اگر به من مدد کنید

دامن از غمش پراز ستاره میکنم

با دلی که بویی از وفا نبرده است

جور بی کرانه و بهانه خوشتر است

در کنار این مصاحبان خودپسند

ناز وعشوه های زیرکانه خوشتر است

ای ستاره ها چه شد که در نگاه من

دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد

ای ستاره ها چه شد که بر لبان او

آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد

جام باده سرنگون و بسترم تهی

سرنهاده ام به روی نامه های او

سرنهاده ام که در میان این سطور

جستجو کنم نشانی از وفای او

ای ستاره ها مگر شما هم آگهید

از دورویی و جفای ساکنان خاک؟

کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید

ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک

من که پشت پازدم به هرچه هست ونیست

تا که کام او ز عشق خود روا کنم

لعنت خدا به من اگر به جز جفا

زین سپس به عاشقان با وفا کنم

ای ستاره ها که همچو قطره های اشک

سر به دامن سیاه شب نهاده اید

ای ستاره ها کز آن جهان جاودان

روزنی به سوی این جهان گشاده اید

رفته است و مهرش از دلم نمی رود

ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟

ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها

پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:54 PM
ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه ام از عطر تو سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپشهای تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز زرین شاخه ها پربارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور

های هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن بر چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

گم شدن در پهنه ی بازارها

آه ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره با دو بال زر نشان

آمده از دوردست آسمان

از تو تنهاییم خاموشی گرفت

پیکرم بوی هم آغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سردو سیاه

با قدمهایت قدمهایم به راه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم

آه آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این این خیرگی ست

چلچراغی در سکوت وتیرگی ست

عشق چون در سینه ام پیدا شد

از طلب پا تاسرم ایثار شد

این دیگر من نیستم من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یکدم بیالاید به غم

آه می خواهم که برخیزم زجای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود

در شبستان زخمه های چنگ ورود؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموس و این آوازها؟

ای نگاهت لای لایی سحر بار

گاهوار کودکان بی قرار

ای نفسهایت نسیم نیم خواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیاهای من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:54 PM
نگه دگر به سوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریبها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو برو به سوی اومرا چه غم
تو آفتابی او زمین من آسمان
بر او بتاب زانکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ی ستارگان
بر او بتاب زانکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر به سویت اینچنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:55 PM
نغمه هایت با دل من آشناست
ای نگاه خسته ی دیر آشنا
بر دو چشمم خیره شو تا بنگری
شعله های سرکش مهر و وفا
بر دو چشمم خره شو تا بگسلم
بندهای عفت وفرزانگی
مست ومدهوش از شراب آن نگاه
بهر آغوشت کنم دیوانگی
بر دوچشمم هیره شو تا شعله وار
لب بر آن لبهای خاموشت نهم
بوسمت دیوانه و مست و خراب
چهره بر چهرو بناگوشت نهم
در میان بازوانت بی دریغ
جسم سوزان مرا پنهان نما
از تمنای نگاهی پر عطش
پیکر داغ مرا لرزان نما
شاعر من شاعر دیر آشنا
نغمه هایت با دل من آشناست
چنگ در گیسوی افشانم بزن
قلب من دیوانه ی مهرو وفاست
عشق من افسانه ی هر محفلی ست
بی خبر هستی از این دیوانگی
آه اگر دستم به دامانت رسد
داد دل گیرم ازین بیگانگی
شاعر من بر دوچشمم خیره شو
خیره شو بر این دو چشم پر شرر
تا گشایی پرده های راز را
خیره شو ای شاعر من خیره تر

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:55 PM
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوییا او مرده درمن کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هردم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگربه چشمت چیستم؟
لیک در آیینه می بینم که وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه ی هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم به سوی شهر نور
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را زبیم
در دل مردابها بنهفته ام
می روم اما نمی پرسم زخویش
ره کجا؟منزل کجا؟مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
او چو در من مرد ناگه هرچه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در برگرفت
آه آری این منم اما چه سود
او که در من بود دیگر نیست نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود آخر کیست کیست؟

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:55 PM
رفتم مرا ببخش ومگو وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه ی حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود
عشق من و نیاز توو سوزو ساز ما
ازپرده ی خموشی وظلمت چونورصبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش وجنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته واسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها وپشیمان زگفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:55 PM
در آنجا برفراز قله ی کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم در این اوج دیگر
صدایم را خداخواهد شنیدن
به سوی ابرهای تیره پر زد
نگاه روشن امیدوارم
زدل فریاد کردم که ای خداوند
من اورا "دوست دارم دوست دارم"
صدایم رفت تا اعماق ظلمت
به هم زدخواب شوم اختران را
غبار آلوده و بی تاب کوبید
در زرین قصر آسمان را
ملایک باهزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
زطوفان صدای بی شکیبم
به خودلرزیده در ابری خزیدند
ستون همچو ماران پیچ درپیچ
درختان در مه سبزی شناور
صدایم پیکرش راشستشو داد
زخاک ره درون حوض کوثر
خدا در خواب رویا بار خود بود
به زیر پلکها پنهان نگاهش
صدایم رفت و با اندوه نالید
میان پرده های خوابگاهش
ولی آن پلکهای نقره آلود
دریغاتا سحرگه بسته بودند
سبک چون گوش ماهی های ساحل
به روی دیده اش بنشسته بودند
صدا صدبار نومیدانه برخواست
که عاصی گرددو بر وی بتازد
صدا می خواست تاباپنجه ی خشم
حریر خواب اورا پاره سازد
صدافریاد می زد از سر درد
به هم کی ریزد این خواب طلایی؟
من اینجاتشنه ی یک جرعه ی مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدایی
مگر چندان تواند اوج گیرد
صدایی دردمندو محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره بازآمد
صدایم از صدادیگر تهی بود
ولی اینجا به سوی آسمانهاست
هنوز این دیده ی امیدوارم
خدایا این صدارا می شناسی؟
"من اورا دوست دارم دوست دارم"

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:55 PM
در منی و این همه زمن جدا
با منی ودیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرارو بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر زمن
بر کشی تو رخت خویش از این دیار
سایه ی توام به هرکجاروی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی وغم منی به حیرتم
خواهم از تو در تو آورم پناه
موج وحشتم که بی خبر زخویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی ست؟
بگسلم ز خویش و از تونگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست؟
دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
وه مگر به خوابها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و زشاخه چینمت
شعله میکشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند بلکه ره برم به عشق
در سراچه ی غم نهان تو

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:56 PM
من به سیبی خشنودم

و به بوییدن یک بوته بابونه

من به یک اینه یک بستگی پک قناعت دارم

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند

من صدای پر بلدرچین را می شناسم

رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را

خوب می دانم ریواس کجا می روید

سار کی می اید کبک کی می خواند باز کی می میرد

ماه در خواب بیابان چیست

مرگ در ساقه خواهش

و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

زندگی جذبه دستی است که می چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

زندگی تجربه شب پره در تاریکی است

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست

خبر رفتن موشک به فضا

لمس تنهایی ماه

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر

زندگی شستن یک بشقاب است

زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است

زندگی مجذور اینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما

زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است

روشنی را بچشیم

Hapo
Monday 27 June 2011, 08:57 PM
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

metal-militia
Monday 27 June 2011, 08:57 PM
صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی ست

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

وخاصیت عشق این است

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربکهای فواره در صفحه ی ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن

(و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

وباران تندی گرفت

وسردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد)

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

ومن در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم سد

وآن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم وافتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم وتر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیرو داری که چرخ زره پوش از رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه هحساس آسایشی بست

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استواگرم

تورا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

Hapo
Monday 27 June 2011, 08:58 PM
رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌ آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌
افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:
ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،
امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار
آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟
امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌
سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌
کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌
با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌
چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار
همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌
امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌
آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

Hapo
Monday 27 June 2011, 09:00 PM
امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم

امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم

امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم

امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم

امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم

امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم

امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم

امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم
امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم

امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم
امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!

Hapo
Monday 27 June 2011, 09:00 PM
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:02 PM
تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

تمام گنجشکان

که درنبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

ترا به نام صدا می کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت ها،

لب حوض

درون آیینه پاک آب می نگرند

تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده است

طنین ِ شعر ِ نگاه ِ تو درترانه ی من

تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنانکه دلم خواسته است، ساخته ام !

چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت، ترا شناخته ام !

به خواب می ماند

تنها به خواب می ماند

چراغ، آینه ، دیوار، بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست، از تو می گویم

تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار

جواب می شنوم

تو نیستی که ببینی ، چگونه، دور از تو

به روی هرچه در این خانه ست

غبار سربی اندوه بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده من

بجز تو، یاد همه چیز را رها کرده است

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمار است

دو چشم خسته ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی !

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:02 PM
زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود

با بنفشه ها نشسته ام

سالهای سال

صیحهای زود

در کنار چشمه سحر

سر نهاده روی شانه های یکدگر

گیسوان خیس شان به دست باد

چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم

رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم

می ترواد از سکوت دلپذیرشان

بهترین ترانه

بهترین سرود

مخمل نگاه این بنفشه ها

می برد مرا سبک تر از نسیم

از بنفشه زار باغچه

تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم

زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود

با همان سکوت شرمگین

با همان ترانه ها و عطرها

بهترین هر چه بود و هست

بهترین هر چه هست و بود

در بنفشه زار چشم تو

من ز بهترین بهشت ها گذشته ام

من به بهترین بهار ها رسیده ام

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من

لحظه های هستی من از تو پر شده ست

آه

در تمام روز

در تمام شب

در تمام هفته

در تمام ماه

در فضای خانه کوچه راه

در هوا زمین درخت سبزه آب

در خطوط درهم کتاب

در دیار نیلگون خواب

ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام

ای نوازش تو بهترین امید زیستن

در کنار تو

من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام

در بنفشه زار چشم تو

برگهای زرد و نیلی و بنفش

عطرهای سبز و آبی و کبود

نغمه های ناشنیده ساز می کنند

بهتر از تمام نغمه ها و سازها

روی مخمل لطیف گونه هات

غنچه های رنگ رنگ ناز

برگهای تازه تازه باز می کنند

بهتر از تمام رنگ ها و رازها

خوب خوب نازنین من

نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب

بهتر از تمام شعرهای ناب

نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است

من ترا به خلوت خدایی خیال خود

بهترین بهترین من خطاب میکنم

بهترین بهترین من

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:03 PM
ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو

می برد مرا به هر کجا که میل اوست

موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده هات

زیر آفتاب داغ بوسه هات

ای زلال پاک

جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش

تا که پرشود تمام جان من ز جان تو

ای همیشه خوب

ای همیشه آشنا

هر طرف که می کنم نگاه

تا همه کرانه های دور

عطر و خنده و ترانه می کند شنا

در میان بازوان تو

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:04 PM
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی


آوای تو می خواندم از لاینتناهی


آوای تو می آردم از شوق به پرواز

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو به من می رسد از دور

دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی

وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان

خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای که عشق تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:05 PM
دور از نشاط هستی و غوغای زندگی

دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود

آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست

آمد صفای خلوت اندوه را ربود

آمد به این امید که در گور سرد دل

شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای

او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق

من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای

آمد مگر که باز در این ظلمت ملال

روشن کند به نور محبت چراغ من

باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر

زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من

گفتم مگر صفای نخستین نگاه را

در دیدگان غمزده اش جستجو کنم

وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را

خاکستر از حرارت آغوش او کنم

چشمان من به دیده او خیره مانده بود

رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما

آهی از آن صفای خدایی زبان دل

اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما

ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید

آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم

آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت

آهی کشید از سر حسرت که : این منم

باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب

باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود

ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت

من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:05 PM
هر جلوه ای از جهان هستی

تاب از قدم تو می رباید

هرجا که نشان مهر ونیکی است

در روح توراه می گشاید

برگی که به ساقه می نشیند

مرغی که ترانه می سراید

یک آینه صد هزار تصویر

تو آینه ای جهان جمال است

با جان و دل تو راز گوید

با طبع ترانه آفرینت

آنرا که شنیده باز گوید

گه نغمه ی دلنواز خواند

گه قصه ی جانگداز گوید

یک زخمه و صد هزار آهنگ

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:06 PM
ساز تو دهد روح مرا قدرت پرواز

از حنجره ات

پنجره ای سوی خدا باز

احساس من و ساز تو

جان های هم آهنگ

جان من و آوای تو یاران هم آواز

گلبانگ تو روشنگر جان است

قول وغزلت پرچم شادی ست

برافراز

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:07 PM
هیچ جز یاد تو رویای دل آویزم نیست

هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست

عشق می ورزم و می سوزم فریادم نه

دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست

نور می بینم و می رویم و می بالم شاد

شاخه می گسترم و بیم ز پاییزم نیست

تا به گیتی دل از مهر تو لبریزم هست

کار با هستی از دغدغه لبریزم نیست

بخت آن را که شبی پاکتر از باد سحر

با تو ای غنچه ی نشکفته بیامیزم نیست

تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق

چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:08 PM
نیست جز مرگ مرا تسلیتی

عشق ناکام همین عشق من است

دلم از غصه به جان آمد و جان

باز زندانی زندان تن است

بی گمان قصه ی جان کندن من

قصه ی عشق همان کوه کن است

که تو شیرین به مزارم گویی:

این همان شاعر شیرین سخن است

وین منم تیشه به جانش زده ام

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:08 PM
درآمد از در

بیگانه وار سنگین تلخ

نگاه منجمدش

به راستای افق مات در هوا می مانست

نگاه منجمدش را به من نمی تاباند

عزای عشق کهن را سیاه پوشیده

رخش همان سمن شیر ماه نوشیده

نگاه منجمدش خالی از نوازش و نور

نگاه منجمدش کور

از غبار غرور

هزار صحرا از شهر آشنایی دور

نگاه منجمدش

همین نه بر رخم از آتش دری نگشود

که پرس و جوی دو ناآشنا در آن گم بود

نگاه منجمدش را نگاه می کردم

تنم از این همه سردی به خویش می پیچید

دلم از این همه بیگانگی فروپاشید

نگاه منجمدش را نگاه می کردم

چگونه آن همه پیوند را زخاطر برد؟

چگونه آن همه احساس را به هیچ شمرد؟

چگونه آن همه خورشید را به خاک سپرد؟

در این نگاه

در این منجمد در این بی درد

مگر چه بود که پای مرا به سنگ آورد؟

مگر چه بود که روح مرا پریشان کرد

به خویش می گفتم:

چگونه می برد از راه یک نگاه تورا؟

چگونه دل به کسانی سپرده ای که به قهر

رها کنند و بسوزند بی گناه تورا؟

نگاه منجمدش را نگاه می کردم

چگونه صاحب این نگاه سنگ دل بوده است

دلم ناله درآمد که:

ای صبور ملول

درون سینه ی اینان نه دل

که گل بوده ست

Hapo
Monday 27 June 2011, 09:09 PM
می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه

همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه

تجربه و خاطره و گذر عمر