PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 [8] 9 10 11 12 13 14 15

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:09 PM
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی باز ازآن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحراو گل وسنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی:

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق؟ندانم

سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق؟ندانم نتوانم

اشکی از شاخه فروریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زدو بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از آن عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:11 PM
تو را صدا کردم

تو عطری بودی و نور

تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال

درون دیده من ابر بود و باران بود

صدای سوت ترن

صوت سوگواران بود

ز پشت پرده باران

تو را نمی دیدم

تو را که می رفتی

مرا نمی دیدی

مرا که می ماندم

میان ماندن و رفتن

حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود

غروب غمزدگی

سایه های دلتنگی

تو را صدا کردم

تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند

و برگ برگ درختان تو را صدا کردند

صدای برگ درختان صدای گلها را

سرشک دیده من ناله تمنا را

نه دیدی و نه شنیدی

ترن تو را می برد

ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟

و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را

غروب غمزده در لحظه های رفتن را

نظاره می کردم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:13 PM
ما دو تن مغرور

هر دو از هم دور

وای در من تاب دوری نیست

ای خیالت خاطر من را نوازشبار

بیش از این در من صبوری نیست

بی تو من تنهای تنهایم

من به دیدار تو می آیم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:14 PM
باز برمی گردم

و صدا می زنم :

” آی

باز کن پنجره را

باز کن پنجره را

در بگشا

که بهاران آمد

که شکفته گل سرخ

به گلستان آمد

باز کن پنجره را

که پرستو می شوید در چشمه ی نور

که قناری می خواند

می خواند آواز سرور

که : بهاران آمد

که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “

سبز برگان درختان همه دنیا را

نشمردیم هنوز

من صدا می زنم :

” باز کن پنجره ، باز آمده ام

من پس از رفتنها ، رفتنها ؛

با چه شور و چه شتاب

در دلم شوق تو ، اکنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم

از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو

از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو

بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها

وصبوری مرا

کوه تحسین می کرد

من اگر سوی تو برمی گردم

دست من خالی نیست

کاروانهای محبت با خویش

ارمغان آوردم

من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من می خندی

من صدا می زنم :

” آی باز کن پنجره را “

پنجره را می بندی

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:14 PM
تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش

تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟

کدام فتنه بی رحم

عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟

شب آفتاب ندارد

و زندگانی من بی تو

چو جاودانه شبی

جاودانه تاریک است

تو در صبوری من

اشتیاق کشتن خویش

و انهدام وجود مرا نمی بینی

منم که طرح مودت به رنج بی پایان

و شط جاری اندوه بسته ام اما

تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟

تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش؟

ز من چگونه گریزی

تو و گریز از خویش ؟

به سوی عشق بیا

وارهان دل از تشویش

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:15 PM
این عشق ماندنی

این شعر بودنی

این لحظه های با تو نشستن

سرودنی ست

این لحظه های ناب

در لحظه های بی خودی و مستی

شعر بلند حافظ

از تو شنودنی ست

این سر نه مست باده

این سر که مست مست دو چشم سیاه توست

اینک به خاک پای تو می سایم

کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست

تنها تو را ستودم

آنسان ستودمت که بدانند مردمان

محبوب من به سان خدایان ستودنی ست

من پاک باز عاشقم از عاشقان تو

با مرگ آزمای

با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست

این تیره روزگار

در پرده غبار دلم را فروگرفت

تنها به خنده

یا به شکر خنده های تو

گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت

من نیز می ربایم

اما چه ؟

بوسه بوسه از آن لب ربودنی ست

تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود

غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست

بگشای در به روی من و عهد عشق بند

کاین عهد بستنی این در گشودنی ست

این شعر خواندنی

این شعر ماندنی

این شور بودنی

این لحظه های پرشور

این لحظه های ناب

این لحظه های با تو نشستن

سرودنی ست

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:15 PM
دشتها نام تو را می گویند

کوهها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند

در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

در من این شعله ی عصیان نیاز

در تو دمسردی پاییز که چه ؟

حرف را باید زد

درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از تو

متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرورآور مهر

آشنایی با شور ؟

و جدایی با درد ؟

و نشستن در بهت فراموشی

یا غرق غرور ؟

سینه ام اینه ای ست

با غباری از غم

تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

آشیان تهی دست مرا

مرغ دستان تو پر می سازند

آه مگذار ، که دستان من آن

اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه می گویم ، آه

با تو کنون چه فراموشیها

با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فرانموشی من

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:16 PM
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه

بی تو سرگردانتر ، از پژواکم

در کوه

گرد بادم در دشت

برگ پاییزم ، در پنجه ی باد

بی تو سرگردانتر

از نسیم سحرم

از نسیم سحر سرگردان

بی سرو سامان

بی تو - اشکم

دردم

آهم

آشیان برده ز یاد

مرغ درمانده به شب گمراهم

بی تو خاکستر سردم ، خاموش

نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق

نه مرا بر لب ، بانگ شادی

نه خروش

بی تو دیو وحشت

هر زمان می دردم

بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد

و اندر این دوره بیدادگریها هر دم

کاستن

کاهیدن

کاهش جانم

کم

کم

چه کسی خواهد دید

مردنم را بی تو ؟

بی تو مردم ، مردم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:16 PM
چه شبی بود و چه فرخنده شبی

آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید

کودک قلب من این قصه ی شاد

از لبان تو شنید :

”زندگی رویا نیست

زندگی زیبایی ست

می توان

بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی

می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت

می توان

از میان فاصله ها را برداشت

دل من با دل تو

هر دو بیزار از این فاصله هاست “

قصه ی شیرینی ست

کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد

قصه ی نغز تو از غصه تهی ست

باز هم قصه بگو

تا به آرامش دل

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

یادگاران تو اند

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت

سوکواران تو اند

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک ، اما ایا

باز برمی گردی ؟

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:16 PM
تو به من خندیدی

ونمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالها هست که در گوش من آرام

آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

ومن اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا

خانه ی کوچک ما

سیب نداشت

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:18 PM
دریا به روی سینه ی ساحل خزیده مست

در بازوان فشرده تنی کامیاب را

بر ماسه های نرم طلایی چکیده ماه

پر کرده جای پای تر آفتاب را

در **** ای که بر سر انبوه ماسه ها

می لرزد از هراس فرو ریختن هنوز

مردی به یاد زورق خویش است و در خیال

با ماهیان به کار در آویختن هنوز

او می رود که زیر بخار سیاه شب

آنجا که چشم کس نشناسد کرانه را

تور درشت خویش سراسر بگسترد

تا برکشد ز موج ، شکار شبانه را

بدرود می کند نفسی چند با زنش

زن ، گرم گرم بر دل خود می فشاردش

این شیر دل زنی است که او در شب دراز

تنها درون **** ی خود می گذاردش

اشک از شکاف دیده ی زن جوش می زند

مرد از هجوم گریه به شب می برد پناه

بازوی زن به بازوی در تکیه می کند

مرد از درون **** قدم می نهد به راه

دنبال مرد ، سایه ی درهم شکسته اش

بر ماسه های سوخته چون لکه ی تری است

اما زنش ز سایه ی او برگرفته چشم

زیرا کسی که می رسد از راه ، دیگری است

شب می رسد به نیمه و رو می کند به صبح

در **** جز صدای نفس های شاد نیست

زورق نشین هنوز در آغوش آب هاست

بیمش ز نعره های خروشان باد نیست

لختی دگر سپیده دمیده ست و از نسیم

دریا شنیده بوی خوش آفتاب را

مردی درون **** ی صیاد ، خفته مست

در بازوان فشرده زنی کامیاب را

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:20 PM
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سويم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نيم، او مرده و من سايه اويم

من او نيم، آخر دل من سرد و سياه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا، با همه کس، در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت

من او نيم، اين ديده من گنگ و خموش است

در ديده او آن همه گفتار، نهان بود

وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تيرگی شامگهان بود

من او نيم آری، لب من اين لب بی رنگ

ديري ست که با خنده يی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده ميخفت

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو ميخواهيش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چون ديد و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ويم، گور ويم، بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم

او مرده و در سينه من، اين دل بی مهر

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:22 PM
این نگاهی که آفتاب صفت

گرم و هستی ده و دل افروزست

باز در عین حال چون مهتاب

دلفریب و عمیق و مرموزست

لیک با این همه دل انگیزی

همچو تیز از چه روی دلدوزست ؟

با چنان دلکشی که می دانم

از نگاهت چرا گریزانم ؟

چشم های سیاه چون شب تو

بی خبر از همه جهانم کرد

حال گمگشتگان به شب دانی ؟

چشم های تو آن چنانم کرد

محو و سرگشته ی نگاه تو ام

این نگاهی که ناتوانم کرد

ناچشیده شراب مست شدم

بی خبر از هر آنچه هست شدم

چون زبان عاجز ایدت ز کلام

نگه از دیده ی سیاه کنی

رازهای نهان مستی و عشق

آشکارا به یک نگاه کنی

لب ببند از سخن که می ترسم

وقت گفتار اشتباه کنی

کی زبان تو این توان دارد ؟

چشم مست تو صد زبان دارد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:22 PM
این نگاهی که آفتاب صفت

گرم و هستی ده و دل افروزست

باز در عین حال چون مهتاب

دلفریب و عمیق و مرموزست

لیک با این همه دل انگیزی

همچو تیز از چه روی دلدوزست ؟

با چنان دلکشی که می دانم

از نگاهت چرا گریزانم ؟

چشم های سیاه چون شب تو

بی خبر از همه جهانم کرد

حال گمگشتگان به شب دانی ؟

چشم های تو آن چنانم کرد

محو و سرگشته ی نگاه تو ام

این نگاهی که ناتوانم کرد

ناچشیده شراب مست شدم

بی خبر از هر آنچه هست شدم

چون زبان عاجز ایدت ز کلام

نگه از دیده ی سیاه کنی

رازهای نهان مستی و عشق

آشکارا به یک نگاه کنی

لب ببند از سخن که می ترسم

وقت گفتار اشتباه کنی

کی زبان تو این توان دارد ؟

چشم مست تو صد زبان دارد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:23 PM
ما چون دو دريچه روبروي هم

آگاه زهر بگو مگوي هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آينده

عمر آينه بهشت، اما…آه

بيش از شب و روز تير و دي کوتاه

اكنون دل من شكسته و خسته ست

زيرا يكي از دريچه ها بسته ست

نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد

نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:23 PM
لحظه ی دیدار نزدیک است

باز من دیوانه هستم

باز می لرزد دلم دستم

باز گویی در هوای دیگری هستم

های مپریشی هوای زلفکم را باد

های مخراشی به غفلت گونه ام را تیغ

آبرویم را نریزی دل

لحظه ی دیدار نزدیک است

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:23 PM
ای تکیه گاه و پناه

زیباترین لحظه های

پرعصمت و پر شکوه

تنهایی و خلوت من

ای شط شیرین پرشوکت من

ای با تو من گشته بسیار

درکوچه های بزرگنجابت

ظاهر نه بن بست عابر فریبنده ی استجابت

در کوچه های سرور و غم راستینی که مان بود

در کوچه باغ گل سکت نازهایت

در کوچه باغ گل سرخ شرمم

در کوچه های نوازش

در کوچه های چه شبهای بسیار

تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن

در کوچه های مه آلود بس گفت و گو ها

بی هیچ از لذت خواب گفتن

در کوچه های نجیب غزلها که چشم تو می خواند

گهگاه اگر از سخن باز می ماند

افسون پک منش پیش می راند

ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پک

ای شط زیبای پر شوکت من

ای رفته تا دوردستان

آنجا بگو تا کدامین ستاره ست

روشنترین همنشین شب غربت تو ؟

ای همنشین قدیم شب غربت من

ای تکیه گاه و پناه

غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی ماندهاز نور

در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه

در کوچه های چه شبها که کنون همه کور

آنجا بگو تا کدامین ستاره ست

که شب فروز تو خورشید پاره ست ؟

metal-militia
Monday 27 June 2011, 09:41 PM
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌
رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌
آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

masram
Monday 27 June 2011, 11:21 PM
ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز

شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز

سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز

ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز

پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز

اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز

قبول است عمر خوشی ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز

masram
Monday 27 June 2011, 11:21 PM
نردبان این جهان ما و منی است.....عاقبت این نردبان افتادنی است

لاجرم آنکس که بالاتر نشست......استخوانش سخت تر خواهد شکست

masram
Monday 27 June 2011, 11:22 PM
یکی می پرسد : اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم: برای آنکه باید باشد و نیست....

masram
Monday 27 June 2011, 11:23 PM
مثه خوابی…مثه رویا
مثه آرامش دریا
مثه آسمون آبی
آرومی (You can see links before reply)وقتی که خوابی
مثه پروانه نجیبی
تو یه رویای عجیبی
مثه یاسای تو باغچه
مثه آینه تو تاغچه
مثه چشمه ی زلالی
انگاری خواب و خیالی.
.
.
.
بی تو من موندم و رویا
خسته از تموم دنیا
یه دل تنگ شکسته
دو تا چشم خیس خسته
روزا تب دار شبا بیدار
یه تن خسته بیمار
مثه یه مرده سر دار
از خودم از همه بیزار
له له لحظه (You can see links before reply)دیدار
بینمون دیوارو دیوار

masram
Monday 27 June 2011, 11:23 PM
من حسودی میکنم
به تموم چشمایی که یه روزی تو رو میببینن
از تو باغچه نگاهت گلای نرگس میچینن
به همون تکه زمینی که قدمهاتو میذاری
به تموم دستهایی که دستتو یه روز میگیرن
به گلای نرگسی که عطر و بوی تو رو دارن
به بال فرشته هایی که زیر پاهات میذارن
به همون لحظه نابی که بالاخره میآیی
نازنینم نازنینم تو کدوم جمعه میآیی

masram
Monday 27 June 2011, 11:23 PM
از همون لحظه اول که تو قلبم پا گذاشتی
قلبمو ازم گرفتی و یه جایی جا گذاشتی
منو کشتی ٬منوکشتی٬ منو قلبمو سوزوندی
رفتی و رو همه حرفات خیلی راحت پا گذاشتی
خودت اما خوب میدونی منو با راز نگاهت
توی این شهر غریب رفتی و تنها گذاشتی
رفتی و ازم گرفتی همه ی دارو ندارم
به جز اندوه و غم و غم دیگه چیزی جا نذاشتی
رفتی و حتی نگفتی یه کلام خدا نگهدار
حتی یه بوس کوچولو روی گونه هام نذاشتی

masram
Monday 27 June 2011, 11:24 PM
یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم
حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟؟
چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟
چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟؟
جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟
دیگه چشمام و نمیخوام. نمیخوام دیگه ببینم!
وای چطوری دلم اومد جسم سردت و ببوسم؟
من که آتیش (You can see links before reply)میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟
ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم اما میمونم
خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم
هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم
شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم!
کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم
کاشکی پر نمیکشیدی بالت و شکسته بودم
نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم
دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم
تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم
مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟
میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم
تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم

masram
Monday 27 June 2011, 11:24 PM
اگه آسمون زمین شه
اگه دریا یه کویر شه
اگه دنیا زیرو رو شه
اگه چشمات بی غرور شه
اگه خورشید بی غروب شه
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه کوه بیاد رو دوشم
اگه جام زهر بنوشم
اگه ماه دیگه نباشه
روزا آسمون (You can see links before reply)سیاه شه
اگه جنگل بشه صحرا
اگه امروز نشه فردا
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه خوابتو نبینم
دیگه گل برات نچینم
اگه حتی یه جوونه
توی گلدونا نمونه
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه باز مثه همیشه
بگی( من با تو ؟؟!!! )نمیشه
بگی که منو نمیخوای
دیگه پیش من نمیای
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه باشم و نباشم
هر جای دنیا که باشم
حتی از چشمات جداشم
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه شعرامو نخونی
اگه باز پیشم نمونی
راز عشقم رو ندونی
بازم عاشقت میمونم
عشق و تو نگات میخونم

masram
Monday 27 June 2011, 11:24 PM
دلم که مهمون (You can see links before reply)نمیخواست کی گفت که مهمونم بشی؟
کی گفت بیای تو قلبم و مهمون ناخونده بشی؟
کی گفت منو صدا کنی با اون چشات نگاه کنی
قلبم و از جا بکنی بعدش اونو رها کنی
کی گفت یواشکی بیای تو قلب من پا بذاری
کی گفت بری و تا ابد رد پاتو جابذاری
کی گفت منو شکار کنی شکارت و رها کنی
صیدت و تنها بذاری صید دیگه شکار کنی
کوه غرور بودم کی گفت بیای و مجنونم کنی
کی گفت که تو حصار غم اسیر و زندونم کنی
کی گفت که عاشقم کنی زار و پریشونم کنی
کی گفت که از عاشق شدن منو پشیمونم کنی
کی گفت که از چشای من خواب و بدزدی و بری؟
کی گفت پریشونم کنی٬ کی گفت بری؟کی گفت بری؟

masram
Monday 27 June 2011, 11:25 PM
ببین خدایی با دلم چه کردی
این کارا رو با دل دیگه کردی؟
مثه دل من دلی رو سوزوندی؟
لباس (You can see links before reply)غم به هیچ دلی پوشو ندی؟
هیچکی مثه من نازت و خریده؟
هیچکی با رویای تو پر کشیده؟
میشه بگی چند تا دل و شکستی؟
میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟
دین و مرام و اعتقادت اینه؟
دوست دارم عاشقتم همینه؟
دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟
همین بود اون وفایی که میگفتی؟
شاید خدا نکرده عاشق شدی؟
عاشق یک دلبر دیگه شدی؟
برو ولی اینو یادت بمونه
تو قول دای بیوفای دیوونه

masram
Monday 27 June 2011, 11:25 PM
ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم
ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم
ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو
ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو
تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم
وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم
عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم
ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم
ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم
ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم
ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده
راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده

masram
Monday 27 June 2011, 11:25 PM
کاشکی الان تو خواب بودم تو رویا
یعنی میشه بیدار بشم خدایا؟
بیدارشم و ببینم اینا خوابه
یا مثلا حباب روی آبه
اما نه این تقدیر شوم منه
مثل یه جغد شوم رو بوم منه
انگار باید بسوزم وبسازم ا
ی خدا جون مرامت و بنازم
نمیدونم تا کی ادامه داره
تا کی میخواد بلا واسم بباره
تا کی باید هی الکی بخندم
چشام و رو بدیها من ببندم
همه بگن چه دختر شادیه
خوش به حالش از زندگیش راضییه
کا شکی دلم غصه پنهون نداشت
جغد رو بوم خونمون جون نداشت

masram
Monday 27 June 2011, 11:25 PM
کاشکی میشد این دلمو از تو سینه در بیارم
پاره کنم دور بریزم یک دل بهتر بیارم
یه دل که توش غم نباشه
غصه و ماتم نباشه
یه دل که عین سنگ باشه
زشتی ها توش قشنگ باشه
دلی که توش راز نباشه
یه دلبر ناز نباشه
به غصه و غم هیچ دری
توی دلم باز نباشه
دلی که با نگاه اون پاره نشه
این همه نازک نباشه
یه دل که توش خون نباشه
غصه ی پنهون نباشه
دلی که مثل قصه ی
لیلی و مجنون نباشه
کاشکی میشد کاشکی میشد
اما میدونم نمیشه
همین دلم توی تنم
میمونه واسه همیشه

masram
Monday 27 June 2011, 11:26 PM
این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم
خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم
دیگه کسی نیست که بهش هر چی دلت میخواد بگی
هی التماست بکنه بگه نگو ، بازم بگی
چقد بهت گفتم نگو صبرم یه روز تموم میشه
حالا اومد اون روزی که می ترسیدم همون بشه
سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم
این جمله رو اینقد میگم تا که فرموشت کنم

masram
Monday 27 June 2011, 11:26 PM
نازنین وقتی که نیستی میدونی چه حسی دارم
میدونی از غم دوریت چه حس غریبی دارم؟
مثه حس یه قناری که توی قفس می میره
مثه اون نهال کاجی که تو گلدون جون می گیره
مثه اون ماهی کوچولو که توی تنگش اسیره
مثه اون پرنده ای که زیر بارون پر میگیره
مثه حس بچه ای که مامانش جلوش می میره
باباشم زودی میره یه زن دیگه میگیره
مثه حس بابایی که پسرش دوچرخه میخواد
باباهه قول بده اما..نتونه واسش بگیره
مثه وقتی که بخوای داد بزنی اما نتونی
مثه حس غنچه ای که باغبون اونو می چینه
مثه وقتی که دلت واسه یکی خیلی می سوزه
بغض و گریه لباتو به هم می دوزه
مثه وقتی آسمون ابری باشه اما نباره
مثه وقتی بگی اما … بت بگن اما نداره

masram
Monday 27 June 2011, 11:26 PM
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و داداشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون
ماه و دعوت نمیکنم آخه خودت ماه منی
بذار خیال کنم یه شب تا خود صبح مال منی
به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش
بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش
با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک
با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک
خاطره و یه قلب بی قرار و کوچک
فقط می خوان بهت بگن تولدت مبارک

masram
Tuesday 28 June 2011, 09:23 AM
کاش می شد

همقطاری در کنارم می نشست

چهره در چهره

تکه های دلم را می شکست

تلخ می کرد

نغمه را در شعر من

خاک می ریخت بر چشم رویاهای من

بر دلم چنگ می زد

بر زبانم بند می زد

کاش می شد

با بد گمانی هر بار

بر تکه های قلبم سنگ می زد

شعر : مرتضی قضائی

masram
Tuesday 28 June 2011, 09:23 AM
تقدیم به تمامی مادران بخصوص مادرم



سلام! یادگار روزهای کودکی



جان را به تو تقدیم خواهم کرد



چرا که آن روزها



همیشه در یادم خواهد ماند



آن روزهای با تو بودن



آن روزهای قد کشیدن



مادر ! در میان آغوش تو



گرم و آتشین بودن



در خاطرات کودکی



نرم و رنگین بودن



در هوای مهر تو



از نسیم و نم لبریز بودن



روزهائی ست زنده و روشن



مادر !



من ایمان آوردم به تو



به شب زنده داری های تو



به چشمان واژگون شده بی خواب



مادر!



من ایمان آوردم به تو



به حقیقت سپیدی گیسوان



به دستان نوازشگر مهربان



به چشمان خیس و نگران



مادر ! تو کیستی



قلب من یا قلب روزگار



مادر! تو کیستی



تاج عشق یا عروس ماندگار



خوشبخت منم !



که آفریدی مرا پس از آفتاب



پس از سکوت خدا



پس از انقلاب عشق



خوشبخت منم !



که آفریدی مرا پس از سرخی شقایق



پس از لبخند پر مهر مادرانه



مادر ! میان من و تو



هیچ فاصله نیست



مانند آن روزی که من بر زمین افتادم



اما تو گریستی



مانند آن شبی که تو پاک بودی و روشن



همان شب تولد من



اما آن شب را من خوابیدم و تو گریستی



مادر! توئی چراغ خانه ما



چراغ نه ! بلکه ماه خانه ما



زنده باد ماه روشن



زنده باد مادر مهربان



شعر : مرتضی قضائی

masram
Tuesday 28 June 2011, 09:25 AM
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور ترا هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
شب را تحمل کرده ام که
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سبیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده م

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
و چشمانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد – من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آ نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی وزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
و سپیده دم با دستاهت بیدار میشود

masram
Tuesday 28 June 2011, 09:25 AM
باید احساس تو را ناز کنم

با نگاهت شعر آغاز کنم



بوسه هایم بی شماره میشود

تا عدد را قصه پرداز کنم



می توانی سهم من باشی؟چه خوب

پس نوای عشق را ساز کنم



و از امروز و پریروز و به روز

هرچه بوده بین ما راز کنم



بی تفاوت می شوم با مردگی

قصد دارم زندگی باز کنم



دستهایم پر در آورده کمی

شاید از عشق تو پرواز کنم

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:09 AM
درونم از غصه و ماتم

مثال روح بی خوا ب است
دلم غمگین
تنم سنگین
سرابی در چشم رنگین
خودم شرمگین
از این ننگی که در خواب است




بگذار بمیرم
ای خوبتر از گل
ای پاکتر از قطره ی شبنم
ای دل به تو محتاج
من جز تو نخواهم ز دو عالم
دل در تب سنگین خمار است
ای دوست بهار است
جز چشم تو هر چشم خمار است
کیفیت چشمان تو چون جام شراب است
ای چشم تو سر چشمه ی خورشید
یک دم نگاهم کن
صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم
بگذار که از پای بیافتم
مستانه بمیرم
ای هستیم ز تو ارزنده چه دارم؟
که به پای تو بریزم؟
در کوی وفایت چشمانم
گر ندهد جان
گر سر ندهم بر سر پیمان
ای وای به من گر که به محشر
پرسند چه کردی در راه محبت؟
آخر چه بگویم ؟از فرط خجالت؟




دیشب چه شبی بود
شب غم و ماتم

گویی که رسیده
مرگ من ز عالم
آشفته شبی بود
قلب من چه زشت بود
گویی که ندیدم
جایی که بهشت بود
قلب من سیه بود
چشم من چه تاریک
ابروان من کج
شانه ی تو خالی
شانه ات نفس بود
ای امید هستی
تو نفس نبودی
تو عشق من هستی
در دلم نوشتم
تا آخر این خط
عاشق تو هستم
عاشق تو هستم
.

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:10 AM
شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادری می گوید...شاید
این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه
ی پنجره را زود شکست.

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:10 AM
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از
آن را بر می داشت... مرحمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ
نگفت، قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم
کمتر است؟؟؟

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:10 AM
کسی حالم نمی پرسه

در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه
به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه
نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه
از این سرگشتگی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود
برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود
در این سرداب ظلمت نور راهی بود
در این اندوه غربت سرپناهی بود
شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد
کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد
اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم
مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم

ببخش اگه تو قصه مون
دو رنگ و نامرد نبودم
ببخش که عاشقت بودم
خسته و دل سرد نبودم
ببخش که مثل تو نشد
خيانتو ياد بگيرم
اگر که گفتم به چشات
بزار واسه تو بميرم
ببخش اگه تو گريه هام
دو رنگي و ريا نبود
اگر که دستام مثه تو
با کسي آشنا نبود
ببخش اگه تو عشقمون
کم نمي ذاشتم چيزي رو
ببخش که يادم نمي ره
اون روزاي پاييزي رو
لياقت دستاي تو
بيشتر از اين نبود عزيز
نه نمي خوام گريه کني
براي من اشکي نريز
لياقت چشمای تو
نگاه ِ پاک ِ من نبود

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:11 AM
یه درخت خشک و بی برگ
میون این کویر داغ
تو ته مونده ی ذهنش
نقش پر رنگ یه باغ
شاخه ی سبز خیالش سر به آسمون کشید
بَر و دوشش همه پر شد ز اقاقی سفید
زیر سایه خیالی کم کَمَک چشماشو بست
دید دو تا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه باز بارون بباره تو کویر
دیگه اما سررسیده عمر این درخت پیر
دومی گفت که قدیما یادمه کویر نبود
جنگل و پرنده بود، رودخونه ی زلالی بود
کفترا از جا پریدن با یه دنیا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:11 AM
قاصدك !
هان ! چه خبر آوردي ؟
از كجا ؟ .. وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي .. اما ، ‌اما ؛
گرد بام و در من
- بي ثمر مي گردي !
انتظار خبري نيست مرا .
- نه ز ياري ، نه ز ديار و دياري ، باري !
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس ،
برو آنجا كه تو را منتظرند ،
قاصدك !
در دل من ، همه كورند و كرند !
دست بردار ازين در وطن خويش غريب ..
قاصد تجربه هاي همه تلخ ؛
با دلم مي گويد :
كه دروغي تو ، دروغ ..
كه فريبي تو ، فريب ..
قاصدك ! هان ! ولي ... آخر ... اي واي !
راستي ؛ آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي ! كجا رفتي ؟ آي !
راستي ؛ آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟!
- در اجاقي - طمع شعله نمي بندم - خردك شرري هست هنوز ؟!

قاصدك !
ابرهاي همه عالم شب و روز ،
در دلم مي گريند.

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:13 AM
نمی دانم چه دردی است که می خورد از درون مرا و از برون می تند تاری بر وجودم
و درون شش هایم هوایی مسموم
و هجوم اورده اند بر من افکاری شوم
اه چه رنجی است این گونه دردی را تحمل کردن
استخوان هایم نم زده اند
و لطمه هایی بر خاطراتم
و لکه هایی بر لاله هایی زده اند
که از مزارم بیرون امده بودند
و مدتی است دیر
به خواب پر دردی فرو رفته ام
و از نفس ناله های شبانه ام
هوا خشکیده و...

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:14 AM
دیگه تموم شد ای عزیز
اخر بازی هم رسید
یاد تو از توی دلم
مثل کبوتری پرید
این و بدون ای نازنین
این اخرین ترانمه
قصه سرسپردنم
غصه بی تو مردنه
دیگه گذشته اون روزا
روزای پر گرفتنت
روزای سرسپردگیم
دوست دارم ها گفتنت
می خوای بازم بازی کنی
با این پرنده غریب
مگه بهم نگفتی که
واسم داری چند تا رقیب
اینو بدون مردی برام
تموم شده نوبت تو
اروزمم همینه که
حروم با شه قسمت تو
اینو بدون مردی برام

تموم شده نوبت تو

اروزمم همینه که

حروم با شه قسمت تو

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:14 AM
مرا نخوان در اين اخرين دقايق
چرا كه ديگر پايان يافته ام
ثانيه هايم به اخر رسيده اند
و اخرين قدمهاي نفسم بر روي ساحل اندوه پا مي گذارند
تا رد پاي ديروز خويش را بيابند
گم كرده سرزمين احساس را
مرا نخوان اي مظهر غرور
مگر مرا با دستهايت در گوري نگذاشتی
كه خروجي از ان نيست
در شبي تيره سرد پشتم را با خاكی اشنا کردی
که سالها بود همبسترش بودم
لعنت بر تو باد كه مرا زنده در گور فرو بردي
وتوخود مرده ،زنده اي
لعنت بر تو
بر تو اي تنهايي

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:16 AM
زیبابه دلم افتادامشب تو می ایی امشب تو می آیی از کنج زیبایی
امشب تو می آیی تا خلق کنی بیدار
تا خلق کنی بیدار از مکتب تکرار
دانم که می آیی از گوشه عُزلت
از ما تو میرانی این پنجه غفلت
در دفتر عشقم نامت بهاری باد
در بحر این دیداریادت کناری باد
بر ساحل قلبم پیدا شده پایی
دانم که پای توست دانم که می آیی

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:17 AM
عریان است پندار این مرد کهن داغان است افکار این مرد کهن
اواره شد بلبل به دشت عاشقی
گریان است اسرار این مرد کهن
دلداه شد دیوانه ی روی چمن
پایان است انکار این مرد کهن
عابد شده وارد به شهر عاشقی
پنهان است اذکار این مرد کهن

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:18 AM
ای پیش پرواز كبوتر های زخمی

بابای مفقودالاثر، بابای زخمی

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر

پس كی؟ كی از حال و هوای خانه غم پر؟

گیرم پدر یك آدم فرضیست ، باشد

تا كی فشار خون مادر بیست باشد؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی

یك قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی كتابم هر چه بابا آب می داد

مادر نشانم عكس توی قاب می داد

اینجا كنار قاب عكست جان سپردم

از بس كه از این هفته ها سركوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!

خوب یك تكانی لااقل مرد حسابی!

یك بار هم از گیرودار قاب رد شو

از سیم های خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یك بغل بابای من باش

ها ! یك بغل برگرد تنها جای من باش

شاید تو هم شرمنده ی یك مشت خاكی؟!

جا مانده ای در ماجرای بی پلاكی

عیبی ندارد خاك هم باشی قبول است

یك چفیه و یك ساك هم باشی قبول است

ای دست هایت آرزوی دست هایم

ناز و ادایم مانده روی دستهایم

تنها تلاشش انتظار است و سكوت است

پروانه ای كه توی تار عنكبوت است

امشب عروسی می كنم جای تو خالی

پای قباله جای امضای تو خالی

ای عكس هایت روی زخم دل نمك پاش

یك بار هم بابای معلوم الاثر باش

عظیم زارع

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:19 AM
باز باران بی ترانه ....


بازباران با تمام بی کسی های شبانه


می خورد بر مرد تنها


می چکد بر فرش خانه


باز می آید صدای چک چک غم


باز ماتم ...


من به پشت شیشه تنهایی افتاده


نمی دانم ،


نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست ....


نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند

که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد


کجای ذلتش زیباست ...

نمی فهمم ....


کجای اشک یک بابا که سقفی از گِل و آهن


به زور چکمه باران

به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده

کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ....

نمی دانم ...


نمی دانم چرا مردم نمی دانند


که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست



و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ، عدل کم دارد

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:21 AM
وقتی که فشار لحظه ها می افتد
یکباره قلم ز دست ما می افتد
سیراب شود دو سبزه زار از چشمم
قلبم که به یاد بچه ها می افتد

در فکر خودم و یک سوال مبهم
آیا کسی هم به یاد ما می افتد؟
یخ بسته وجودمان ز سوز سرما
خورشید نگاهشان به ما می افتد؟
از مهرو وفای آن عزیزان آیا
یک سکه درون ظرف ما می افتد؟

دلخوش به خیالم و حقیقت این است
آخر که به یاد یک گدا می افتد؟


حامد ابراهیمی

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:21 AM
اولین روز دبستان بازگرد

کودکی ها، شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی



خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود



درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است



کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید



تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم





کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود



مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید

باز هم در کوچه فریادم کنید



همکلاسیهای درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد



کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لا اقل یک روز کودک می شدیم



یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش



ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر



ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:22 AM
چه غمگینم

چو میدانم كه هر كس میزند در را

در خاموشی من را

به دستش خنجری دارد

و بر لب خنده ای

و نامش دوستی ست

كه از راه برایم تحفه ای دارد

خودش را با هزاران خود

برایم ارمغان دارد

چه غمگینم

چو میدانم در این بازار آشفته

عجب ارزان خریدارند

انسانها

انسان را.......

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:22 AM
دنیا عجب دنیای نامردیست امروز



پر کرده قلبم را ز آهنگی جگر سوز



آهنگ آه و ناله ها و خشم فردا



یک انتقام سخت میگیرد دل از ما



با دیدگان، عاشق شدیم و قلب لرزید



کشتیم شادیهایمان را، قلب ترسید



ما با گناه آمیختیم و زیر و رو شد



چون با گناهان بود؛ سنگین، شکل او شد



دایم خطا کردیم گفتیم از دل ماست



بیچاره دل ! دیوانه بازی مشکل ماست



تصمیم بد را عقل میگیرد کجا دل ؟!



کی می کند بی اختیار ما خطا دل؟!



چون یک سپر راه بلا بر ما ببسته



دل جای ما هر وقت باید میشکسته !...



ع.ج.اصفهانی

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:23 AM
دل او سنگ تر از سنگ ز سامان افتاد

سلطه عشق در این شهر به پایان افتاد

دین و دل را به هوس در پی دنیا داد و

آتشش باز به یکباره به قرآن افتاد

او که نادان تر از این بود که عاشق باشد

شعله هایش بدل قوم مسلمان افتاد

صبرکن تا که بگویم غم ایمان یعنی

یعنی آدم به هوس در ره شیطان افتاد

در زبان و به دلش نفس خدایی میکرد

راه بیراهه نمود و به بیابان افتاد

مطلع این غزلم قافیه سیب نبود

دخترک سیر به نان مست خیابان افتاد

غم نان مشکل او نیست و شاید باشد

بر دلش نم نمکی مشکل ایمان افتاد

رنگ بی رنگی او رنگ به رنگش کرده

خانه عشق وجودش که به ویران افتاد

ننگ از دامن او بس به ستوه آمده و

"شاعری باز پی قافیه ی نان افتاد"۱

۱.غم نان محمد حسین بهرامیان

محسن اولاد

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:25 AM
در دلــش قاصــــدکی بود ، خـــبــر مـی آورد
دخــتـرت داشـت سـر از کــار تو در مـی آورد


غـصـه می خورد ولـی یـاد تـو تسکینش بود
هـر غـمی داشـت فقـط نـام پــدر مـی آورد


او که می خواند تو را قافله ساکت می شد
عـمه نـاگـه به مـیان حـرف سـفـر مـی آورد!


دخـتـر و این همه غم ؟! آه سـرم درد گرفت
آن طـرف یـک نـفـر انـگـار کـه ســر مـی آورد


آن طـرف یـک نـفر انـگـار که سـر در گــم بود
« مـادری » دخـتر ِ خـود را بـه نـظـر می آورد


زن غساله چه می دید که با خود می گفت:
مـادرت کـاش به جای تـو پـسـر می آورد !!
...
قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود
آخر او داشـت ســر از کــار تــو در مـی آورد...



"کاظم بهمنی"

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:25 AM
امروز وقتی دوستانم شاد و خوش بودند

با اشک از مدرسه بیرون آمدم بابا

بابا...به مادر قول اگر هرگز نمی دادم

قید کلاس و بچه ها را می زدم بابا



آخر نمیدانی چه شد! خانم مرا امروز

زنگ ریاضی موقع تمرین صدایم کرد

وقتی که رفتم پای تخته ناگهان سارا

خندید و بعد از آن نگاهی هم به پایم کرد



زینب به من خندید و با معصومه چیزی گفت

معصومه گفت:از کفشهایت خنده می بارد!

من سعی کردم اشکهایم را نگه دارم

زینب ولی هر روز در من غصه می کارد



خانم معلم زنگ ورزش گفت:«آذر جان

این کفش ها دیگر برای تو مناسب نیست

فردا برو یک جفت کفش نو بخر حتما»

بابا...تو ناراحت نشو...اوضاع من عالیست



از کفش هایم راضی ام قصدم شکایت نیست

اما چرا کفشم دهانش را نمی بندد؟!!

بابا خودم میدانم از جیبت ولی...بابا

...اصلا چرا سارا به من هر روز می خندد؟



نان و پنیرم خوب بود و خوشمزه اما

احساس کردم عاطفه نان خالی آورده

بابا...من و او مثل هم هستیم میدانی؟

او هم دوسالی هست گویا مادرش مرده



دیشب دوباره خواب دیدم مادرم اینجاست

هروقت دلگیرم به تو چیزی نمی گویم

هرشب پتو را میکشم روی سرم ...آنگاه

آرام با اشکم دلم را خوب می شویم



بابا...من و مادر چرا از هم جدا ماندیم؟

اصلا بگو مادر چرا از جمعمان کم شد؟!

من قول دادم درسهایم را بخوانم خوب

امسال شاگرد اول مدرسه خواهم شد




محمد حسین ملکیان(فراز)

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:26 AM
باز امشب خیره در گلهای قالی می شوم

محو رنگ و بوی گلهای خیالی می شوم



باز امشب زیر بارانی که میبارد به شهر

شعر میگویم برایت تا که خالی می شوم



چون بیابانی که دست مارها افتاده است

باز هم دارم دچار خشکسالی می شوم



باغ ویرانم که از فرط نگاه آفتاب

پوست می اندازم و حالی به حالی می شوم



شهر زیر پای آدمهای بی احساس و من

خسته از این آدمکهای سفالی می شوم



برکه ای خشکم که دریا را ز یادم برده اند

معنی ای کاش ها را خوب حالی می شوم



مثل یک لیوان خالی در کنار دست تو

بیمناک از یک سقوط احتمالی می شوم



زندگی چون سیل با خود برد هر چه هست را

از تو پنهان نیست دارم لاابالی می شوم



حبیب فرقانی

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:27 AM
دیگر پس از این «گرگ باران‌دیده» خواهم‌شد
حالا که هر جا چاله‌ای منجر به چاهم شد

با خنجر هر عقده‌ام صد پاره خواهم‌کرد
قلبی که تنها بانی بخت تباهم شد

هر شب که غم آتش به روح زخمی‌ام می‌زد
دیوار دلسوز اتاقم تکیه‌گاهم شد!

حرفِ دلِ درِِیایی‌ام را هیچ‌کس نشنید
هر رهگذر مسحور چشمان سیاهم شد

در لحظه‌های وحشت از کابوسِ تنهایی
تصویر مادر، عکس بابا جان‌پناهم شد

بیزارم از تقدیر شومِ بی‌سرانجامم
از این همه شیطان که هم‌بزم گناهم شد

سنگی‌ترین بُت می‌شوم در قالب حوّا!
آری...پس از این «گرگ باران‌دیده» خواهم‌شد


نفیسه مقدادی (غزل)

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:27 AM
سر گیجه های من همه از جنس بیکسی
ای دل چرا به خط نهایت نمیرسی؟

اینجا صدای شعر تو از دور میرسد
حرفت به گوش زندگی ناجور میرسد

اینجا خدا برای همه عکس میشود
فهم از جهان و زندگی برعکس میشود

اینجا نماز رنگ صداقت نمی دهد
قدقامت الصلاه علی، خط نمیدهد!

اینجا درون چشم تو هم فال میزنند
گه گه تفالی به حافظ ِامسال میزنند

اینجا قمار آبروی تو جفت شیش میشود
هر لحظه برگ ِروی لب آتیش میشود

هنگامه ی شکستن هر قلب اینچنین
آری طنین خنده ی این شهر را ببین

آری دگر ز عشق صدایی نمیرسد
آخر زبان خوش که به جایی نمیرسد

اما درون عشق تو من خواب میشوم
از نرگس نگاه تو سیراب میشوم

بانو به انتهای خوان دهم هم رسیده ام
آری کنار تو ، به تفاهم رسیده ام

مهدی مقدسی

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:28 AM
You can see links before reply
خودم نوشتم

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:29 AM
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ ِ دل ، باغ ِ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
« بادا » مباد گشت و « مبادا » به باد رفت
« آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا . . . در گلو شکست

قیصر امین پور

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:29 AM
ای همه گل های از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود ؟
مهر، هرگز این چنین غمگین نیافت
باغ، هرگز این چنین تنها نبود

تاج های نازتان بر سر شکست
باد وحشی چنگ زد در سینه تان
صبح می خندد خودآرایی کنید!
اشک های یخ زده، آیینه تان
رنگ عطر آویزتان بر باد رفت
عطر رنگ آمیزتان نابود شد
زندگی در لای رگ هاتان فسرد
آتش رخساره هاتان دود شد!
روزگاری، شام غمگین خزان
خوش تر از صبح بهارم می نمود
این زمان – حال شما، حال من است
ای همه گل های از سرما کبود !
روزگاری، چشم پوشیدم ز خواب
تا بخوانم قصه ی مهتاب را
این زمان – دور از ملامت های ماه –
چشم می بندم که جویم خواب را
روزگاری، یک تبسّم، یک نگاه
خوش تر از گرمای صد آغوش بود
این زمان بر هر که دل بستم دریغ
آتش آغوش او خاموش بود
روزگاری، هستی ام را می نواخت
آفتابِ عشقِ شورانگیزِ من
این زمان خاموش و خالی مانده است
سینه ی از آرزو لبریز من
تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشکِ غم از لب ربود
زندگی در لای رگ هایم فسرد
ای همه گل های از سرما کبود... !

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:30 AM
جان میدهم به گوشه ی زندان سرنوشت
سر را به تازیانه ی او خم نمیکنم

افسوس بر دوروزه ی هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم
با تازیانه های گرانبار جان گداز
پندار انکه روح مرا رام کرده است
جان سختی ام نگر که فریبم نداده است
این بندگی که زندگیش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جان من

گر من به تنگ های ملال اور حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
میپوشم از کرشمه ی هستی نگاه را

هر صبح و شام چهره نهان میکنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را

ای سرنوشت از تو کجا میتوان گریخت؟
من راه آشیان خود از یاد برده ام

یک دم مرا به گوشه ی راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده ام هنوز

شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
روح مرا در اتش بیداد خود بسوز

ای سرنوشت هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را

منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن بر شانه ی من تازیانه را...

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:31 AM
آب ، بابا ، انار ، سارا ، در.....
بچگی ، سادگی ، صداقت ، پر
خنده های بدون دندان و _
گریه های جدایی از مادر !You can see links before reply
آب ، بابا ، انار .... می خوردیم
شب چله ، که ریخت بر دفتر!
تب دلشوره های اول صبح
درس های نخوانده تا آخر !You can see links before reply
آب ، بابا ، انار ، سارا.....رفت
مثل من توی عالمی دیگر
توی دنیای بی سر انجامی
توی دنیای بد و یا بدتر؟!You can see links before reply
آب ، بابا .... دو سال من را برد
خاک کنکور را بریزم سر
تا نپرسند دائما از او :
- دخترت را نمی دهی شوهر؟!You can see links before reply
* * *
آب ..... شد شور و شوق کودکیم
توی تزریق ایده و باور
توی ترفند های بی پایان
توی کمبود های یک دختر .....You can see links before reply

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:31 AM
زچشمت اگرچه که دورم هنوز / پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگــر غصه بارید از مـاه و سال / به یاد گذشته صبورم هنوز
شـکستند اگر قاب یــاد مــرا / دل شیشه دارم بلورم هنوز
ســفر چاره دردهایم نـشد / پر از فکر راه عبورم هنوز
سـتاره شدن کار سختی نبود / گذشتم لی غرق نورم هنوز
پــر از خاطرات قشنگ توام / پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نســاخت / پر از نغمه پاک شورم هنوز
«قبول است عمر خوشی ها کم است ٫ ولی با توام پس صبورم

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:32 AM
بزن بارون که داغونم / جنون عشق در خونم
بزن پرپر کنم بارون / که عمرم شد چنان مجنون
بزن مست وخمارم کن / چو آتیشی به بارم کن
بزن دیوانه و مستم / به امید تو بنشستم
بزن بارون که دلخونم / مثال لاله وحشی نشون عشق در خونم
بزن بارون که گریونم / برای چی چشام بازه
نمیدونم ، نمی دونم . . .

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:32 AM
از غم خبری نبود اگر عشق نبود / دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود / این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را / عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است / از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟ / دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی / تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟
زنده یاد قیصر امین پور

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:32 AM
نام تو را آورده ام دارم عبادت می کنم / گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کار من / اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم
گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم / شابد تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم
من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری / دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی / رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:33 AM
میخواستم بهت بگم چقدر پریشونم دیدم خودخواهیه دیدم نمیتونم
تحمل میکنم بی تو به هرسختیبه شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه که دوسش داری از چشمات معلومه
یکی او (You can see links before reply)نجاست شبیه من یه دیونه که بیشتر از خودم قدرتو میدونه
چی کار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم
تو میخندی……چه شیرینه…….گذشتن……..تازه میفهمم
تو رو میخوام تموم زندگیم اینه..دارم میرم ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من تو خوشبختی همین بسه برای من

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:34 AM
به نام ستاره ی شب تاریکم / یک شب خوب تو اسمون
یک ستاره چشمک زنون / خندیدو گفت کنارتم تا اخرش تاپای جون
ستاره (You can see links before reply) ی قشنگی بود اروم و نازو مهربون / ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون
اما زیادطول نکشید عشق منو ستاره جون / ماهه اومد ستاره رو دزدیدو برد نامهربون
ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی هم زبون / حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به اسمون

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:34 AM
عشق به شکل پرواز پرندست / عشق خواب یک آهوی روندست
من زائری تشنه زیر باران / عشق چشمه آبی اما کشندست
من میمرم از این آب مسموم / اما اونکه از مرده عشق تا قیامت هر لحظه زندست
من میمیرم از این آب مسموم / مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز پرندست
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار / دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از لب به دیوار / برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش / طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده / مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده / اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو که زوده / اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده . .

masram
Tuesday 28 June 2011, 10:34 AM
برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت باز گوید.
چرا مرا شکستی ؟چرا؟

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:25 PM
ترس
ترس، ترسم از ترسه تو بوده، برای خواستن عشقم، نیاد اون، نیاد اون روزی که دیره واسهی داشتنه عشقم، نیاد. ترس، ترسم از اینه که یهروزی، من به یادته تو نباشم، دیگه دل، دیگه دل سرد بشم از تو برمو با تو نباشم برمو با تو نباشم. ترسه من اینه که روزی رویه قولم پا بذارم، واسه بدبینی و حرفات تو رو تنها بذارم، ترسه من از خندههایه تلخ و بیروحه لبه توست، کاش بدونی دل تنهام گم شده تو این شب توست.

ترس، ترسم اینه دیر بفهمی عشقه پاکو تو نگاهم، دیگه آر دیگه آروزم نباشه بمونیم همیشه با هم. ترس، ترسم از اینه که یه روزی من به یادته تو نباشم، دیگه دل، دیگه دل سرد بشم از تو برمو با تو نباشم برمو با تو نباشم، ترسه من اینه که یه روزی رویه قولم پا بذارم، واسه بدبینیو حرفات تو رو تنها بذارم، ترسه من از خندههایه تلخو بیروحه لب توست کاش بدونی دله تنهام گم شده تو این شب توست.

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:28 PM
اگه حتي عطر دستاي تو از يادم بره
يا اگه خورشيد چشماي تو از يادم بره
دل من تورو ميخواد
هر جاي دنيا كه باشي
دل من تو رو ميخواد
اونور ابرا كه باشي
دل من تو رو ميخواد
تو برام كعبه عشقي
توبرام قبله حاجت
از تو گفتن با تو موندن
واسه من شده عادت
دل من تو رو ميخواد
اگه حتي عطر دستاي تو از يادم بره
يا اگه خورشيد چشماي تو از يادم بره
دل من تورو ميخواد
هر جاي دنيا كه باشي
دل من تو رو ميخواد
اونور ابرا كه باشي
دل من تو رو ميخواد
تو برام كعبه عشقي
توبرام قبله حاجت
از تو گفتن با تو موندن
واسه من شده عادت
دل من تو رو ميخواد

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:29 PM
با تموم یكدلی
تو بمون برای من

دودلی هامو ببخش
بگذر از خطای من

اگه تردید به عشق
خیمه زد تو باورم

اگه فكر رفتن تو
گذشته از سرم
اگه فكر رفتن تو
گذشته از سرم

تو دلیل بودنی
تویی اون اوج نیاز

روی قله دلت
واسه من خونه بساز

لحظه ندیدنت
آخر راه منه

پل برگشتنمو
هجرت تو میشكنه
پل برگشتنمو
هجرت تو میشكنه

تو عبور صخرهها
از خودم كه بگذرم

ولی دستای تورو
عاشقونه میبرم

تو ستارهای برام
بی تو شب تاریكیه

تو سكوت چشم تو
دیگه خوندنم چیه

چی میشد عاقبتم
بی تو تواین همه راه
روی تردید
دلم خط بكش خط سیاه
چی میشد عاقبتم
بی تو تواین همه راه
روی تردید
دلم خط بكش خط سیاه

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:29 PM
خانه خراب تو شدم
بسوي من روانه شو

سجده به عشقت ميزنم
منجي جاودانه شو

اي كوه پر غرور من
سنگ صبور تو منم

اي لحظه ساز عاشقي
عاشق با تو بودنم

روشنترين ستاره ام
ميخواهمت ميخواهمت

تو ماندگاري دردلم
ميدانمت ميدانمت

اي همه ي وجود من
نبود تو نبود من

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:29 PM
من و تو آدم و حوا نبودیم
جدا از مردم دنیا نبودیم
من و تو با همین مردم نشستیم
ولی انگار با اینا نبودیم
من و تو با همین مردم نشستیم
ولی انگار با اینا نبودیم
من و تو تا نفس باشه من و تو
من و تو تا قفس باشه من و تو
من و تو حرفمون حرف هوس نیست
اگر هم از هوس باشه من و تو
من و تو حرفمون حرف هوس نیست
اگر هم از هوس باشه من و تو


من و تو جونمون از هم جدا نیست
من و تو با تو و من بین ما نیست
من و تو یکی هستیم تا اون حد که دیگه
دل تنهایی ما غیرِ خدا نیست
من و تو تا نفس باشه من و تو
من و تو تا قفس باشه من و تو
من و تو حرفمون حرف هوس نیست
اگر هم از هوس باشه من و تو
من و تو حرفمون حرف هوس نیست
اگر هم از هوس باشه من و تو

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:30 PM
تو بی نهایت شب وقتی نگات می خندید
چشمای خیره ی من اندوهتو نمی دید
چرا غریبه بودم با قربت نگاهت تصویرمو ندیدم تو چشم بی گناهت

کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم
روح بزرگ تو رو چرا نمی شناختم
آیینه گریه می کرد وقتی تو رو شکستم
ستاره پشت در بود وقتی درها رو بستم


تو بودی و سکوت و غروب سرد پاییز باغچه رو زیر و رو کرد برگ های زرد پاییز
حالا من غریبه دنبال تو می گردم با قلب آسمونیت کمک کن تا برگردم


تو بی نهایت شب وقتی نگات می خندید
چشمای خیره ی من اندوهتو نمی دید
چرا غریبه بودم با قربت نگاهت تصویرمو ندیدم تو چشم بی گناهت

کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم
روح بزرگ تو رو چرا نمی شناختم
آیینه گریه می کرد وقتی تو رو شکستم
ستاره پشت در بود وقتی درها رو بستم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:30 PM
امشب انگار خون تازه ای تو رگهای منه
یکی از عمق سکوتم داره فریاد میزنه
منو از جاده نترسون نگو که فاصلمون
صد تا کفش سربیو صد تا عصای آهنه

تو سرم افتاده امشب هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش تو یه چشم به هم زدن
پا به پای سیم گیتار خوندن از گذشته ها
تو هوای روشن و پاک ترانه دم زدن

نازنین فقط توی همین نفس با من باش
بگو هستی که برم به این قفس با من باش
گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه
بی بی ترانه ها تویی و بس با من باش

بیا امشب از حصار هر بهانه رد بشیم
لهجه ناب و زلال این شبو بلد بشیم
ما دوتا رودخونه ایم تو دریا میرسیم به هم
نکنه طعمه دیواریا سرده سد بشیم

ولی انگار که دارم با خودم حرف میزنم
نازنینم تو کجایی صداتو نمیشنوم
نگا کن فقط یه سایه پابه پای من میاد
سایه طعنه میزنه تنها رفیق تو منم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:30 PM
مي خوام برم پا ندارم
مي خوام نرم جا ندارم
گريه كنم دل ندارم
داد بزنم نا ندارم
بودنم با تو حرومه
ديگه همه چي تمومه
آخ که اين لحظه چه شومه
چه شومه

من دلم تنگ ميشه
تو دلت سنگ ميشه
نذار اين تنگ بلور
بشكنه با اين غرور


ميخوام برم پا ندارم
مي خوام نرم جا ندارم
گريه كنم دل ندارم
داد بزنم نا ندارم
بودنم با تو حرومه
ديگه همه چي تمومه
آخ که اين لحظه چه شومه
چه شومه

من دلم تنگ ميشه
تو دلت سنگ ميشه
نذار اين تنگ بلور
بشكنه با اين غرور

من دلم تنگ ميشه
تو دلت سنگ ميشه
نذار اين تنگ بلور
بشكنه با اين غرور

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:31 PM
به چه می اندیشی؟

به زمین یا به زمان؟

به نگاهم که در آن ... هاله ی غم

چو پرستوی سیاهی ز کران تا به کران

بال گسترده در این دشت سکوت

به چه می اندیشی؟

به هم آغوشی من با غمها

یا به این رشته ی مرواریدی

که ز چشمم ریزد؟

به چه می اندیشی؟

کاش میدانستم

به چه می اندیشی؟

که نگاه تو چنین سر و صقیل به سراپای وجودم دلسرد

خنده ات از سر زور

و کلامت همه با فکر دلم بیگانه

به چه می اندیشی؟

از تمنای دلم بی خبری؟

من و احساس دلم دشمن سختت هستیم؟

یا تقاصیست که باید به دلت پس بدهم

بابت عاشق شدنم؟

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:31 PM
کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل , دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

کاش لبخندها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب ونان نداشت

کاش می شد ناز را دزدید و برد

بوسه رابا غنچه هایش چید و برد

کاش دیواری میان ما نبود

بلکه می شد آن طرف تر را سرود

کاش من هم یک قناری می شدم

درتب آواز جاری می شدم

آی مردم من غریبستانی ام

امتداد لحظه ای بارانیم

شهر من آن سو تر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل می دهد

هرکه می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز , وسعتهای ناب

نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آینه جایی باز کنم .

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:31 PM
نمي بخشمت....
بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي....بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .....
نمي بخشمت .....
بخاطر دلي كه برايم شكستي .....بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي.....
نمي بخشمت .....بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي.....بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي....
و مي بخشمت
بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:31 PM
دل می گیرد و میمیرد و هیچ کس سراغی ز آن نمی گیرد.
ادعای خدا پرستیمان دنیا راسیاه کرده ولی یاد نداریم چرا خلق شدیم.
غرورمان را بیش از ایمان باور داریم.
حتی بیش از عشق

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای
کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و
گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می
بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند
هوس کوچ به سرم زده.
شاید هم هجرت.
نمی دانم.
ز این بی دلی ها خسته شدم.
دستانم رابه دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.
دیوانگی هم عالمی دارد

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:32 PM
باز در پنجه ی تاریکی شب
سوز این سینه ی من حسرت تست
باز در سجده ی کفر آلودم
یادت ایمان مرا با خود شست
چشمت افسونگر احساس نیاز
رقصت احیاگر بی تابی هاست
هم در این خانه ی پر گشته ز آه
یاد تو علت بی خوابی هاست
باز هم وسوسه ی آغوشت
هست و پی در پی خواهشهایم
و چنین دانه ی انکار از تو
خود جواب من و چالشهایم
ای که احساس مرا می دانی
بگشا چشم خمار آلودت
تا ببینی که چه سوزانم من
از نگاه دل و جان فرسودت
وین همه راز که در شعر من است
همه از باور تو جوشیدست
کاش یکدم به کنارم آیی
ای که عشقت به دلم روییدست ...

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:32 PM
دلتنگتم عشق من
پاي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون
من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست

حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه
دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره

چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره
اين راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه
واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره
هواي شهرتو و بوي گل ها
پيچيده توي اتاقام مثل خواب

داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه
دلم گرفته ... .

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:32 PM
وقتی کسی رو دوست داري. حاضری جون فداش کنی حاضری دنيا رو بدی فقط يک بار نگاهش کنی.


به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چيز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنيا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.

قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزنی..........خيلی چيزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی.

حاضری که بگزری از دوستای امروز و قديم.........اما صداشو بشنوی شب از ميون دو تا سيم.

حاضری قلب تو باشه پيش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو.

حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.

حاضری هر جا که بری به خاطرش گريه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی.

وقتی کسی تو قلبته يک چيز قيمتی داری...........ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتی داری .

حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه.

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی ميگن چيزی نگی گوش کنی.

حاضری که بگذری از مقررات و دين و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نميده ديگه ترس
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند
قاب عکس توست ولی شیشه عمر من است
بوسه بر مویت زنم ترسم که مویت بشکند
رشته موی توست ولی ریشه عمر من است

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:33 PM
خبری نشد از مسافر من
نرفته دمی ز خاطر من

نه نامه به من فرستاد
نه پاسخ نامه ها رو داد

نگران به رهش اسیر غمش
که سر برسد به من ستمش

که مگر برسد پیامی از او
که مگر شنوم کلامی از او

انتظارم یه سر آمد آخر
هی که یارم ز در آمد آخر
دیدم آورده سوی من باز
نامه هایم همه ز آغاز

واه و دردا که آشنایم
پس فرستاده نامه هایم

او که عشقش ثمری ندارد
دیگر از من اثری ندارد

گفتگو ها همه سر آمد
آرزوها چنین بر آمد

بسته عمرم به تار مویی
کی رسد دل به آرزویی

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:33 PM
آسمونم تاره (تاره) ، سازم گیتاره (گیتاره)
بگو بین من و تو ، غم جایی نداره
دلم بی تابه ، خونه ام خرابه
مرحم جسم خسته ام نگاه یاره
ندادی یک نامه ، عشق تو یک دامه
دلم از عشق تو همش داره می ناله
دستای تو سرده ، دلم پر درده (درده)
عشق تو این دل رو دیگه دیوونه کرده (کرده)

آسمونم تاره (تاره) ، سازم گیتاره (گیتاره)
بگو بین من و تو ، غم جایی نداره
دلم بی تابه ، خونه ام خرابه
مرحم جسم خسته ام نگاه یاره
ندادی یک نامه ، عشق تو یک دامه
دلم از عشق تو همش داره می ناله
دستای تو سرده ، دلم پر درده (درده)
عشق تو این دل رو دیگه دیوونه کرده (کرده)

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:33 PM
یه نیمکت تنها
یه شعله ی خاموش
یه لحظه یک رویا
منو تو در آغوش
یه یادگار از عشق
رو تنه درخت پیر
یه قصه ی کوتاه
ای وای از این تقدیر
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو تو هم بی قراری
یه لحظه آروم نداری
مثه یه ابر بهاری
بگو که هر شب می باری
بگو دلت برام تنگ شده
همون دلی که می گن از سنگ شده
بگو دیگه طاقت نداری
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه
اشک توی چشمام میاری
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو که نامه هامو خوندی
بگو برام دل سوزوندی
هق هقه گریمو شنیدی
بگو که اشکامو دیدی
بگو دلت برام تنگ شده
همون دلی که میگن از سنگ شده
بگو دیگه طاقت نداری
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه
اشک توی چشمام بیاری
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:34 PM
برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ،

نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ...

صدایت را می شنوم ...

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم،

هر جا که باشی...

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:34 PM
شنیدم مصرعی شیوا که شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش

به خود گفتم تو ھم مجنون یک لیلای زیبایی
که جان داروی عمر توست در لبھای میگونش

بر آر از سینه جان شعر شورانگیز دلخواھی
مگر آن ماه را سازی بدین افسانه افسونش

نوایی تازه از ساز محبت در جھان سرکن
کزین آوا بیاسایی ز گردش ھای گردونش

به مھر آھنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن
که خود آگاھی از نیرنگ دوران و شبیخونش

ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی
که تنھا عشق سازد نقش گردون را دگرگونش

به مھر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
ھمه شادی است فرمانش ھمه یاری است قانونش

غم عشق تو را نازم چنان در سینه رخت افکند
که غمھای دگر را کرد ازین خانه بیرونش

غرور حسنش از ره می برد ای دل صبوری کن
به خود بازآورد بار دگر شعر فریدونش

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:34 PM
غنچه با لبخند
می گوید تماشایم کنید
گل بتابد چھره ھمچون چلچراغ
یک نظر در روی زیبایم کنید
سرو ناز
سرخوش و طناز
می بالد به خویش
گوشه چشمی به بالایم کنید
باد نجوا می کند در گوش برگ
سر در آغوش گلی دارم کنار چتر بید
راه دوری نیست پیدایم کنید
آب گوید
زاری ام را بشنوید
گوش بر آوای غمھایم کنید
پشت پرده باغ اما
در ھراس
باز پاییز است و در راھند آن دژخیم و داس
سنگ ھا ھم حرفھایی می زنند
گوش کن
خاموش خا گویا ترند
از در و دیوار می بارد سخن
تا کجا دریابد آن را جان من
در خموشی ھای من فریاد ھاست
آن که دریابد چه می گویم کجاست
آشنایی با زبان بی زبانان چو ما
دشوار نیست
چشم و گوشی ھست مردم را دریغ
گوش ھا ھشیار نه
چشم ھا بیدار نیست

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:35 PM
عشق ھرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است

گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است

تا بینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر

ھر چه می خواھی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر

عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من

عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار

عشق ھستی زا و روح افزا بود
ھر چه فرمان می دھد زیبا بود

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:35 PM
نازنین من!

زندگی آن نیست که تو می پنداریش

زندگی آن لحظه ایست

که دل من ابری میشود

و چشمان من

به شفق می نشینند

زندگی آن لحظه ایست

که تو

مرا نگاه میکنی

و من معنا میشوم

سکوت میکنم

و لبریز از صدای تو میشوم

زندگی آن لحظه ایست

که تو

می خندی

من تهی از دلیل می شوم

و همه تو می شوم.

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:35 PM
به شهر عشق نمی رم بي تو هرگز
نشم عاشق نمی رم بي تو هرگز

غروب بی كسی ها مونسم شد
ببين بی تو چه پيرم ، بي تو هر گز

نياي روزی كه رو لب باشه آهی
نه عشق باشه نه از من يه نگاهی

نيای روزی ببينی از غم تو
نمونده بر سرم موی سياهی ، موی سياهی

ميدونم كه تو عاشق پرستی
به رو من چرا درها رو بستی

نميگيری سراغی از دل من
چرا كوه اميدم رو شكستی

نه يه لبخند ، نه حرفی تازه دارم
تو رفتی ، جز خدا چيزی ندارم

نياد روزی ببينم بي قرارم
به راهی پر ز غم عزم ديارم
__________________

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:36 PM
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره اين دل ديوونه واست دلتنگه

وقت از تو خوندنه ستاره ء ترانه هام
اسم تو برای من قشنگترين آهنگه

بی تو يك پرنده اسير بی پروازم
با تو اما ميرسم به قله آوازم

اگه تا آخر اين ترانه با من باشي
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا ميسازم

با يك چشمك دوباره منو زنده كن ستاره
نذار از نفس بيفتم تويي تنها راه چاره

آی ستاره آی ستاره بی تو شب نوری نداره
اين ترانه تا هميشه تو رو ياد من مياره

تويی كه عشقمو از نگاه من ميخونی
تويی كه تو تپش ترانه هام مهمونی
تويی كه هم نفس هميشه آوازی
تويی كه آخر قصه ء منو ميدونی

اگه كوچه صدام يك كوچه باريكه
اگه خونم بی چراغه چشم تو تاريكه

ميدونم آخر قصه ميرسي به داد من لحظه يكي شدن تو آينه ها نزديكه

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:36 PM
باورم نميشه دستات
توي دست من نباشن
رو در و ديوار خونه
گرد تنهايي بپاشه
تو هموني كه مي گفتي تو دنيا
هيچ كي مثل من پيدا نميشه
تو هموني كه مي گفتي قلبم
مال تو باشه واسه هميشه

باورم نميشه چشمات
بره مال ديگرون شه
با غريبه اشناشه
با غريبه مهربون شه
تو هموني كه مي گفتي تو دنيا
هيچ كي مثل من پيدا نمي شه
تو هموني كه مي گفتي قلبم
مال تو باشه واسه هميشه

تو هموني كه مي گفتي تو دنيا
هيچ كي مثل من پيدا نميشه
تو هموني كه مي گفتي قلبم
مال تو باشه واسه هميشه
مال تو باشه واسه هميشه
__________________

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:37 PM
پي اسم تو ميگشتم
ته يه فنجون خالي
دنبال يه طرح تازه
يه تبسم خيالي
فنجوناي لب پريده
قهوه هاي نيمه خورده
من و عشقي كه واسه
هميشه مرده
دل به عشق تو سپرده

فال تو رنگ فريبو
گريه هاي عاشقونست
فال من طنين آخرين ترانست
رنگ قهوه اي چشمات رنگ خوابه
كه تا شهر بي نهايت منو برده
اونجا كه آخر عشقه
اونجا كه مرز سرابه


پي اسم تو ميگشتم
ته يه فنجون خالي
دنبال يه طرح تازه
يه تبسم خيالي
فنجوناي لب پريده
قهوه هاي نيمه خورده
من و عشقي كه واسه
هميشه مرده
دل به عشق تو سپرده

فال تو رنگ فريبو
گريه هاي عاشقونست
فال من طنين آخرين ترانست
رنگ قهوه اي چشمات رنگ خوابه
كه تا شهر بي نهايت منو برده
اونجا كه آخر عشقه
اونجا كه مرز سرابه

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:37 PM
چشمای عاشقم ستاره پوشه دلم برای دیدنت می جوشه
وقتی که این ستاره ناتمومه بی تو نفس کشیدنم حرومه .. حرومه حرومه..
چشمای عاشقم ستاره پوشه دلم برای دیدنت می جوشه
وقتی که این ستاره ناتمومه بی تو نفس کشیدنم حرومه .. حرومه حرومه..
برات نوشتم خطی عاشقونه که یادگاری پیش تو بمونه
بمونه بمونه پیشت بمونه
من میدونم کی بود نگاتو دزدید
بر
گوشه ای نشست و ساده خندید
من که بدون تو پر از هراسم
بدون تو سایه شده لباسم ..
من میدونم کی بود نگاتو دزدید
بر
گوشه ای نشست و ساده خندید
من که بدون تو پر از هراسم
بدون تو سایه شده لباسم ..

چشمای عاشقم ستاره پوشه دلم برای دیدنت می جوشه
وقتی که این ستاره ناتمومه بی تو نفس کشیدنم حرومه .. حرومه حرومه..
چشمای عاشقم ستاره پوشه دلم برای دیدنت می جوشه
وقتی که این ستاره ناتمومه بی تو نفس کشیدنم حرومه .. حرومه حرومه..
برات نوشتم خطی عاشقونه که یادگاری پیش تو بمونه
بمونه بمونه پیشت بمونه
من میدونم کی بود نگاتو دزدید برگوشه ای نشست و ساده خندید
من که بدون تو پر از هراسم بدون تو سایه شده لباسم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:37 PM
جوونیمو آسون گرفتی زندگی زندگی
تو با قیمت جون گرفتی زندگی زندگی

شدم چون غباری به راهی نشسته
آه تویی خوب و محکم منم اسیر و خسته

به جای هر خنده سیل اشکم روونه کردی
منو کشتی و استقامتم رو بهونه کردی

ای کاش از اول جدا از تو بودم
آه هنگام زادن سوا از تو بودم

ناخونده دنیا چرا نصیب من شد
هم مونس روز بی شکیب من شد

کسی که نیاسوده منم ، به شادی نیالوده منم
همه(غم) بود و نابوده منم ، کمی ذات بیهوده منم

ای کاش از اول جدا از تو بددم
آه هنگام زادن سوا از تو بودم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:38 PM
هنوز عشق فریبا تو قلبم خونه داره
ازاون قهرو اداهاش تو چشام خون می باره

من فریبا رو می خوام خدا خودش اینو می دونه
این دل دیوونه هرشب واسه اون آواز می خونه
تو فریبایی همچو گلهایی بس کن این رنج و عذابم
بی تو در دنیا مونده ام تنها بی ثمر همچون سرابم

اون ستاره ی شبم تویی تو
مونده اسمش رولبم تویی تو
اونکه واسش در تبم تویی تو

خونه ی دل همیشه انتظارت می کشه
اگه تو پیشش بیای دیگه تنها نمی شه
دیگه تنها نمی شه
وای
دیگه تنها نمی شه

الهی عشق پاکم دوباره غم نگیره
دیگه آسمون دل ابر ماتم نگیره

حالا

تو فریبای منی نوگل زیبای منی
اینو می دونی
امید و هستی منی
غرور و مستی منی آفت جونی

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:44 PM
یکبار خواب دیدن تو،به تمام عمر می ارزد

پس نگو!

نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست

قبول ندارم!

گرچه به ظاهر جسم خسته است،

ولی دل دریایی است...

تاب و توانش بیش از اینهاست

دوستت دارم

و تاوان آن هر چه باشد،باشد

دوستت خواهم داشت، بیش از دیروز

باکی ندارم از هیچ کس و هر کس

که تو را دارم عزیز!!

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:45 PM
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:45 PM
عشق يعني مستي و ديوانگي عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني شب نخفتن تا سحر عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني سر به دار آويختن عشق يعني اشک حسرت ريختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني سوختن يا ساختن عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني انتظار و انتظار عشق يعني هرچه بيني عکس يار

عشق يعني ديده بر در دوختن عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني لحظه هاي التهاب عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:45 PM
نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

به همه ی زوج های خیابان های بارانی و کوچه های پاییزی حسودی می کنم ...

گرما زده می شوم ، تو را کم دارم

سرما میخورم ، تو در خونم پایین آمدی ...

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

چه مصیبتی می شود وزش باد

دلم برای موهایت هم تنگ شده...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم ...

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:45 PM
كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:46 PM
عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي ..
گوش کن لعنتی...این که من می کشم، درد بی‌تو بودن نیست!...تاوان با تو بودن است...
خواستم بگویم کیستم دیدم نگویم بهتر است …آنکس که با من می ماند خود مرا خواهد شناخت و آنکس که نمی ماند همان بهتر که نشناسد مرا ...
تنهايي شايد يه راهه،راهيه تا
بي نهايت
قصه ي هميشه تكرار،هجرت و هجرت و هجرت..
من به هیچ دردی نمیخورم ، این دردها هستند که چپ و راست به من می خورند

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:46 PM
غصه نخور مسافر اینجا ماهمه غریبیم

ازدیدن نورماهیه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهارمون با پاییزمسافر

نمی بینی شعرهام همه شدن غم انگیز

غصه نخور مسافر اونجا که هوا بد نیست

اینجاولی آسمون اشک ریختنم بلد نیست

غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت فدای برق نازت اون چشای قشنگت

غصه نخورمسافر تلخ هوای دوری

من که اینو میدونم تو چقدرصبوری

بازم میای به زودی ماروبگوچه کردیم ازوقتی تونبودی

غصه نخور غصه نخور مسافر

غصه اثر نداره از دل تو میدونم هیچکی خبر نداره

غصه نخورمسافر تو رفتی اسفند

اردیبهشت که بشه برمیگردی لبخند

غصه نخور مسافر همیشه اینجوری نیست

همیشه که عزیزم راهت به این دوری نیست

غصه نخورمسافر تولددوباره

غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره

غصه نخور مگه تو کناردریانیستی غصه نخور

من چشم به راهت میمونم ببین توتنها نیستی

غصه نخور مسافر غصه کار گلها نیست

سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیست

غصه نخور مسافرتوخود آسمونی

در آرزوی روزی که تو بیای و بمونی

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:48 PM
رهایم کن برو ای عشق از جانم چه می خواهی
به سوهان غمت روح مرا پیوسته می کاهی
مگر جز مهربانی ازتو و چشمت چه می خواهم
تو خود از هر کسی بهتر از احساس من آگاهی
نیازی نیست تا پنهان کنی از من نگاهت را
گواهی می دهد قلبم مرا دیگر نمی خواهی
غزلهایم زمانی روی لبهای تو جاری بود
ولی امروز در چشمت نمی ارزم پر کاهی
دلم خوش بود گهگاهی برایت شعر می خواندم
تو هم سر می زدی آن روزها از کوچه مان گاهی
برو هر جا که می خواهی بروآسوده باش
مواظب باش مثل من نیفتی در چینن چاهی
از این جا می روم تنها مرا دیگر نخواهی دید
نخواهم برد در این راه با خود هیچ همراهی

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:49 PM
شرق اشراقی چشمان تو زیبا است هنوز

گونه ات ساحل چشمان چو دریاست هنوز

خلسه چشم عسل خورده رویایی تو

به خدا سبز تر از كوچه گلها است هنوز

جاری آبی احساس كه است و لطیف

پشت چشمان چو دریای تو پیدا است هنوز

اگر از دفتر شعرم غزلی می شكفد

همه اش زیر سر این دل شیدا است هنوز

گل اگر سیلی سرما بخورد غم مخورید

ذوق من جنگل مرطوب غزل ها است هنوز

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:49 PM
اگه من شاخه ی خشکم نفس سبز یه برگی

اگه من شیشه ی ماتم تو تلنگر تگرگی

اگه من حسرت خاکم دعوت شرشر آبی

اگه من خسته ز رفتن تو برام بال شتابی

اگه نوحم تویی عمرم اگه صبرم تویی ایوب

تو صدایی من سکوتم تو طلوعی من شب آلود

عشق تو یه سرنوشته بوی تو بوی بهشته

خدا اسمتو تو قلبم با دوست دارم نوشته

دوست دارم دوست دارم دوست دارم نوشته

تو عزیزی تو امیدی تو شکوهی تو مرادی

تو طلوعی تو نجاتی تو بزرگی تو زیادی

تو دلیل لحظه هایی مقصد نوشته هایی

ای تنت شعر نوازش تو پر فرشته هایی

masram
Tuesday 28 June 2011, 12:50 PM
هیچ کس نیست بگوید که حقیقت این است:

سیب، دندان زده ی توست اگر شیرین است

قامت توست نماد بشر و زینت و زیب

لیلی ی ساده و آزاده و آلوده به سیب

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:50 PM
ای شبانگاه نوازشگر تو

تا سحر چشم تو در خواب ولی

به تما شای تو من بیدارم

به سفر باید رفت

من ولی منتظر حادثه ی دیدارم

همسفر پشت سر من اشك مریز

من برای شب تنهائی تو

گل شب بو

گل سرخ

قاصدك می چینم

تا بیائی به كنارم هر روز

من برایت گلی از باغ خدا خواهم چید

چیست دلتنگی تو؟

روز دیدار كه از راه رسد!

بین صدها گل شب بو .گل سرخ!

من تو را خواهم یافت

من تو را خواهم دید

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:50 PM
آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم

***

خاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی و خرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم

***

این جهان را گفتم
هستی کون و مکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همه ی رفعت را
همه ی عزت را
همه ی شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت و شوکت و شأن کم دارم
عزت و نام و نشان کم دارم

***

آن جهان را گفتم
می توانی آیا
لحظه ای دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی و سخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آن چه در سینه ی مادر بود آن کم دارم

***

روی کردم با بحر
گفتم او را آیا
می شود این که به یک لحظه ی خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص و محدودم
بهر این کار بزرگ
قطره ای بیش نیم
طاقت و تاب و توان کم دارم

***

صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل و قند بریزد از تو
لحظه ی حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
در بهشت دگری نتوان جست
من از آن آب حیات
من از آن لذت جان
که بود خنده ی او چشمه ی آن
من از آن محرومم
خنده ی من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خنده ی او
خنده ی او روح است
خنده ی او جان است
جان روزم من اگر، لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر، روح و روان کم دارم

***

کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم
قدرت شرح و بیان کم دارم

***

در پی عشق شدم
تا در آئینه ی او چهره ی مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم او در دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او در پرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظه ی روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظه ی پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او در همه ی زیبایی
بلکه او در همه ی عالم خوبی، همه ی رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:50 PM
من به گیسوی تو خشنودم
به نگاهی بارانی
به دلم می گویم:
چه امیدی داری.


سرم از فتنه ی تو
نه به دنیا فرود آمده نه عُقبا را
من به فتنه ی تو نیز خشنودم.

تپش ترانه های خاک
لا به لای تَرَک سرد سکوت
نسیم هوای پاک
روی گونه های نور
شوق بودن مرا
می شکفد.

من به این شکفتن ها خشنودم.

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:51 PM
صدایت را می بوسم و کنارم می گذارم

وقتی تمام قصه ها

با تو شروع می شوند

مطلب از این قرار است

تو همچون زمینی

که هرگز کسی از تو سخن نگفته است

تو آن سکوت دم فرو بسته ای

که بی تاب میشود

لب ها و چشمانی تیره ایی

تاکستانی تو

ای لحظه ی جادوئی اوج

چیست میان نقطه چین مژه هایت

که تمامی اشیاء و تن جهان و آواها

ارزش نوازش گرم آن تن

و آن چشمان را ندارند

من زندگیم را به عشق بدهکارم

یکبار خواب تو به تمام عمر می ارزد

از نفست

عطرت

پوستت و لباست دلداده ترم

من هر جا می روم

دنبال قیافه ائی می گردم که حال و هوایی از تو داشته باشد.

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:52 PM
کسی بی خبر آمد،مرا دست خودم داد

کسی مثل خودم غم ،کسی مثل خودم شاد

کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز

کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز

کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم

کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم

کسی پر ز ترانه کسی مثل خودم لال

کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال

کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند

کسی مرثیه آورد برای دل من خواند

من از خواب پریدم،شدم یک غزل زرد

و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:52 PM
فکر من در این است
که پر از شوق تو باشم هر دم
که دلم سرشار از عشق تو باشد یکدم
قلب من می خواهد
که فقط از تو نشان داشته باشد در خود
و دو چشمم پر از وسوسه ی لذت دیدار تو باشند در خود
و بدان معبودم
که تو هستی قلبم
که تو هستی روحم
که تو هستی فکرم
و همه هستی ام

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:52 PM
لحظه شیرینی که به تو دل بستم

از تو پرسیدم من

تو منی یا من تو؟

و تو گفتی هردو...

من به تو پیوستم

گفتم ای کاش پناهم باشی

همه جا و همه وقت

دست تو در دستم

تکیه گاهم باشی

و تو گفتی هستم

تا نفس هست کنارت هستم....

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:52 PM
می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام

می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم

می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم

می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم

شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم

می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه

می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود

می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب

آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:52 PM
گر تن شود از هجر تو بیمار ،چه باید


از دوری رویت شود این کار،چه باید


غم پرشده در سینه غم دیده ام امشب


گر غم کُنَدم خسته و تب دار ،چه باید


بیچاره دلم سرخوش برروی شما بود


این دلخوشی هم رفته ز دیدار،چه باید


گفتی که بهار آید و گلخنده زنی باز


گر عمر من آید به سر ای یار، چه باید


با وعده نگردد دل ِغم دیده ما شاد


شادی نرسد از تو گر این بار، چه باید


با یاد رُخت دلخوشم ای دوست مدد کن


گر گلبن عشق تو شود خار، چه باید.....

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:53 PM
اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،

اگر به حجله آشنایی،

در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی

و عده ای به تو گفتند،

كبوترت در حسرت پر كشیدن پرپر زد!

تو حرفشان را باور نكن!

تمام این سالها كنار ِ من بودی!

كنار دلتنگی ِ دفاترم!

در گلدان چینی ِ اتاقم!

در دلم...

تو با من نبودی و من با تو بودم!

مگر نه كه با هم بودن،

همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟

من هم هر شب،

شعرهای نو سروده باران و بوسه را

برای تو خواندم!

هر شب، شب بخیری به تو گفتم

و جواب ِ تو را،

از آنسوی سكوت ِ خوابهایم شنیدم!

تازه همین عكس ِ طاقچه نشین ِ تو،

همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!

فرقی نداشت كه فاصله دستهامان

چند فانوس ِ ستاره باشد،

پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،

اگر به حجله ای خیس

در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!?

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:53 PM
هوای باران داشت نگاه غمگینم

چه تلخ می رفتی چه تلخ شیرینم

شب جدایی با تمام محجوبی

تو را صدا می زد سکوت سنگینم

ستاره ها گفتند که باز می آیی

چه زودباور بود دل دهن بینم

سقوط سرخم را ندیده ای آیا؟

نمی کشی دستی به بال خونینم!؟

کجاست محتاجم به سکر چشمانت

که شعر هم امشب نداد تسکینم

نمی رسد دستم به دستهایت آه

چقدر بالایی چقدر پایینم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:53 PM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن



بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن



موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن



من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن



بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن



امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:53 PM
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم


کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم


کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم


فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم


کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفاف مان هم رد شود


مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:54 PM
دلم لبریز اندوه است و تنگ دوستت دارم

بخوان شعری به آهنگ قشنگ دوستت دارم

قدم های مرا باران به سمت خانه تان آورد

به دستم شاخه ی یاسی به رنگ دوستت دارم

دلم شد تنگ آن روزی که می زد دست معصومت

مرا در کوچه ی رندان به سنگ دوستت دارم

کلاس اول عشق و دو همشاگردی عاشق

من و تو آن دو شاگرد زرنگ دوستت دارم

نشستم خط به خط با تو نوشتم مشق باران را

به روی دفتر کاهی به زنگ دوستت دارم

در و دیوار این خانه پر است از شعر افسانه

پر از نقاشی بی آب و رنگ دوستت دارم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:54 PM
وقتی بهار نفس هایت، در مزارع
رویاها و بر شاخسار خاطرات
متولد می شود
من چون پرستویی مشتاق به سوی تو
به پرواز در می آیم
وقتی قلم به یادت واژه ها
می سراید کاغذ دریا می شود
و حرفهایم مرغان دریایی، که بر روی صفحه آب
به پرواز در می آیند و
عشق خود را به موجها اظهار
می کنند
موجها نیز به شوق مرغان عاشق
از صفحه آبی دریا، سر به اوج می سایند
ای آرام بخش لحظه های دیوانگی من
من مست نگاه های توام،
می خواهم با تمام اخلاص فریاد بزنم
که به اندازه همه دریاها دوستت دارم...

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 12:54 PM
در آخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان آسمان قلبم
با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی كه توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به آرامی از من فاصله
گرفتی بی هیچ كلامی.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود می گفتم :ای كاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید كه
آسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او بودن.

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:44 PM
گل نازم
تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

آه ...
گل ناز
گل ناز
گل ناز
دست خواهش کودکانه ام قد می کشد تا ساقه ات

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:46 PM
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار



عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر



عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن



عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن



عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی لحظه های التهاب



عشق یعنی بنده فرمان شدن عشق یعنی تا ابد رسوا شدن



عشق یعنی گم شدن در کوی دوست عشق یعنی هر چه در دل آرزوست



عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز



عشق یعنی یک تبسم یک نگاه عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه



عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن



عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و در یا شدن



عشق یعنی پیش محبوبت بمیر عشق یعنی از رضایش عمر گیر

عشق یعنی زندگی را بندگی عشق یعنی بندگی آزادگی

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:46 PM
زندگانی همه صورتکده یی از یادست
یاد یاران قدیم
یاد خویشان صمیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
پدر و مادر محجوب ز کف رفته ی ما
یک زمان هم نفس یودند همه شادان همه سرخوش همه گویا بودند
زندگی معنی داشت
ناگهان دییده ز دنیا بستند
با دل و دیده ی پاک
سر نهادند به خاک
یادشان در دل ما
روحشان در افلاک
روزگاری من و تو با فرزند
شاد و خندان این همه با هم بودیم
گرد هم عشق مجسم بودیم
ناله در خانه ی ما راه نداشت
بی خبر از غم عالم بودیم
کم کمک روز جدایی آمد
پاره های تن ما از بر ما دور شدند
نازنینان رفتند
خانه های دل ما یکسره بی نور شدند
گرچه رفتند ولی خاطره هاشان برجاست
یادشان در دل ماست
دل ما ناشادست
ای پسر باور کن
زندگانی یادست
دل به ایام مبند
با خبر باش که در طبع جهان بیدادست
خویشتن را مفریب شادی ما و تو بی بنیادست
خیمه هرجا بزنی روز دگر برباد ست
ای برادر هشدار
زندگانی یادست
دوستداران رفتند
همه یاران رفتند
مهربانان خفتند
گرد این بادیه گوید که سواران رفتند
سالخوردان مردند
غمگساران رفتند
در نگاه چه کسی چهره ی خود را نگریم
دلبران ماهوشان آینه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاری نیست
گلعذاران رفتند
همه خویشان همه خوبان همه یاران رفتند
زندگانی یادست
یاد خویشان صمیم
یاد خوبان ندیم
یاد یاران قدیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
You can see links before reply

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:47 PM
چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند
و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید
چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است


اما کسی نبود همیشه من بودم و


من و تنهایی و


این دفتر شعرم...

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:47 PM
آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند




آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی

به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند



دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد

شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند



فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است

فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند



صبحِ فردا به شبت نیست که نیست

تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند



راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم

پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند



آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان

به خــدا آخــر دنیـاست، بخند

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:48 PM
مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو ای دوست
بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
مروای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل
بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم.......

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:49 PM
میروم
به دیار دیگری میروم
میروم که شاید کسی یادم کند...
شاید به یاد من کسی گریه کند...
شاید روزی که بفهمم کسی عاشقم هست...
دیگر عاشق نباشم....
چون دیگر نخواهم بود....
...برای کسی که هرگز یادم نکرد...

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:51 PM
دوستی، از دل سوختن برای خود، سخن گفت، حرف تازه ای برایم نبود، چه از این دوست، چه از آن دوست، چه از هر آشنا و غریبه ای، و چه از خودم! "دلم برای خودم می سوزد" آشنا جمله ای است، که بارها و بارها شنیده و گفته ام ... و من اینبار، اینگونه در مقام پاسخ بر آمدم:



دل سوختن؟ رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...


بازی با کلمات قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد...


نمی دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی...


آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،


و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،


من بنده عشقم، بنده عاشقی

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:53 PM
تو دریایی و من موجی اسیرم


که می خواهم در آغوشت بمیرم


بیا دریای من آغوش بر کش


نمی خواهم جدا از تو بمیرم

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:53 PM
دشت سر سبز یه رود پر آب

یه سد محکم داشتیم تو سیلاب


ما از خوشیها دلامون آزورد


سدو شکستیم دنیارو آب برد


حالا از اون درو دشت چیزی نمونده باقی


انگار از این میخونه صد ساله رفته ساقی


حالاغم ما قد یه دریاست


جایی که باید دل به دریا زد همین جاست


نه کارایناست نه کاراوناست


از اینواون نیست


از ماست که بر ماست


از ماست که بر ماست


از ماست که بر ماست


از ماست که بر ماست


از ماست که بر ماست


از ماست که بر ماست


از ماست که بر ماست

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:55 PM
دوباره باز خواهم گشت
دوباره باز خواهم گشت


نمی دانم چه هنگام از کدامین



ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت



و چشمان تو را با نور خواهم ششت



و از عرش خداوندی ، شما را هدیه ای تازه خواهم داد



به دستان برادر دست خواهم زد



به زلف کودکان گیلاس خواهم زد



نوازش های مادر را ، دوباره زنده خواهم زد



زن همسایه را ، نور و هوا و آفتابی تازه خواهم داد



به سوی یتیمان ، من تکان از عرش خواهم داد



به لب های فرو بسته ، امید خنده خواهم داد



به دیوار حریم عشق ، یکبار دیگر ، من تکیه خواهم زد



به گندم ، من حدیث نو شکفتن ، یاد خواهم داد



به شمع روشن محفل ، رموز همنشینی با پروانه را



من یاد خواهم داد



گل نرگس به دشت مهربانی هدیه خواهم برد



کمد های خمیده از شقاوت ، راست خواهم کرد



برای فهم زیبایی ، دوباره واژه خواهم ساخت



دوباره مزه لبخند را ، من بر لبان خشک خواهم داد



نگاه مهربانانه ، امید گرمی خانه



رسوم عشق ورزی را ، دوباره زنده خواهم کرد



برای قفل لب هایتان ، برای فتح دل هایتان ، کلید تازه خواهم داد



برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، آنگ هزاران نشانه خواهم داد



ز رخسار بدر شرمساری را



ز چشم مادران ، من اشک و زاری را



تباهی را ،تباهی را ، تباهی را ، دوایی تازه خواهم داد



برادر با برادر صلح خواهم داد



به خواهر، مهربانی یاد خواهم داد



به مردم بانگ خواهم زد :



هلا ای عاشقان خسته نومید ، به پیش آرید دفترهای



مشق زندگانی را



که من سرمشق های تازه خواهم داد



برای صبح فردا مشقتان این است



هزاران بار بنویسید ، آزادی ، محبت ، عشق



و یکصد بار بنویسید ، انسان بنده حق است



و بنویسید ، رنگ آسمان آبی است



سیاهی ها از دفترهای قلب خویش بر گیرند



کنون با خط خوش ، زیبا



در اوراق سفید قلبشان این جمله را صد بار بنویسید خدا نور است ، زیبایی است



خدا آزادگی را دوست می دارد



و می خواهد که بند ، هر اسارت را



ز فکر و روح و دست و پای بر گیرند



و مشق عشق ، خواهم داد



و آغوش محبت ، باز خواهم کرد



و مادر را دوباره ، از سرای سالمندان ، من به سوی خانه خواهم برد



و پیران را دوباره ، گوهر هر خانه خواهم کرد



پدرها را ، نوازش های کودک ، یاد خواهم داد



به دست کودکان ، نان ، پنیر و عشق خواهم کرد



دوباره با سعادت بندگی کردن ، خدایی زندگی کردن



سروش تازه خواهم داد



به نام عشق و زیبایی ، دوباره خطبه خواهم خواند



و عزت را دوباره زنده خواهم کرد



و به انسان یاد خواهم داد

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:56 PM
صدایت را می شنوم به گاه دلتنگی هایم:
"می فهمی دارم به چشمات نگاه می کنم"
و اینک تو کلامم را بشنو:
"می فهمی که دلتنگت شده ام "
بی انصافیست صدایت را دریغ کردن
بی انصافیست
اما عزیزم این دلتنگی جنس دیگری دارد
تو را در کنار خود حس می کنم
اما دستانم نمی تواند وجودت را لمس نماید
بی انصافیست
نه؟؟؟
تو گمان نمی کنی بی انصافی است
یادم می آید از من پرسیدی می توانم دوریت را تحمل کنم
گفتم خواهم گریست
و تو مرا به صبر فراخواندی
گفتم بخاطر تو صبر خواهم کرد
صبر خواهم کرد، اما
اما قول بده اگر آمدی نپرسی سرخی چشمانم و التهاب پلک هایم برای چیست!
قول می دهی؟؟؟؟؟؟؟

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:56 PM
نه باورم نمیشه که تو منو از یاد ببری
تولدم شد بی وفا از تو نیومد خبری
چشمای من خشک شد به در حالا کی بی وفا تره
بال و پرش دادم ولی دیگه واسم نمی پره
اینو بدون دستای من گرمی دستاتو میخواد
تورو به عشقمون قسم اون روزا رو یادت بیاد
حتی دیگه خدامونم به دادمون نمی رسه
گریه نکن که دستمون به دست هم نمی رسه
تورو خدا بهش بگین صبر منم سر اومده
خدا به من بگو چرا خوشی به من نیومده
بهش بگین سراغشو از کس و ناکس میگیرم
بهش بگین اگه نیاد تو انتظارش می میرم
اخه چرا نگاه اون چنگی به دل نمی زنه
میگن یکی تو قلبشه جونمو آتیش میزنه
فقط خدا ازت می خوام دست توی دستاش بزارم
جز ارزوی دیدنش هیچ آرزویی ندارم
بازم میگم دوست دارم
کاش عشقمون جون بگیره
برگرد میون کلبمون
تا سروسامون بگیریم
ببخش اگه قسمت نشد توی چشات نگاه کنم
یا سر رو شونت بزارم اسم تورو صدا کنم
تو هم منوبزار برو اما بدون رسمش نبود
جز تو آخه کیو دارم دلیل رفتنت چی بود؟
اون که نخواست پیشم باشی باید خودش صبرم بده
خدا گرفتی عشقمو جواب قلبمو بده
................................................
حتی دیگه خدامونم به دادمون نمی رسه
گریه نکن که دستمون به دست هم نمی رسه
تورو خدا بهش بگین صبر منم سر اومده
خدا به من بگو چرا خوشی به من نیومده
بهش بگین سراغشو از کس و ناکس میگیرم
بهش بگین اگه نیاد تو انتظارش می میرم
اخه چرا نگاه اون چنگی به دل نمی زنه
میگن یکی تو قلبشه جونمو آتیش میزنه
فقط خدا ازت می خوام دست توی دستاش بزارم
جز ارزوی دیدنش هیچ آرزویی ندارم
بازم میگم دوست دارم
کاش عشقمون جون بگیره
برگرد میون کلبمون
تا سروسامون بگیریم

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 01:59 PM
و به این پنجره خورشید طلوع خواهد کرد

بوته خاطر آن یار گلی خواهد داد

یک نفر باز تو را خواهد خواند

و تو خواهی فهمید که به آغاز سفر نزدیکی

گوش بسپار به آواز خدا

آشنایی که به آرامش آن برکه نور و رها گشتن از خویش تو را می خواند...............

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 01:59 PM
شمع ز پروانه بپرسید: " عشق چیست؟ "
او به شمع پاسخ بداد: " پرسش چیست؟ "
عشق آنست کز برای زندگی
قطره قطره آب میگردی و میسوزی، ولی این مرگ نیست
مرگ تو شبهای جمع روشن کند
این خود آغازی دگر در زندگیست...
جانسپارم من به راه و نور تو
عشق من در شعله های زندگیست
مرگ آنست کس تو را یادی نکرد
مرگ خود در شعله های عشق دانم، زندگیست
می پرم من درکنارت، عاشقم
سوختن در شعله هایت باک نیست
شعله بالا میرود تا آسمان
من بسوزم، چون تو را معشوق نیست
عشق همچون شعله های آتشست
چون دهدگرما و نور، سرما و شب را جای نیست
گفت سهراب این سخنهای ظریف
با زر و زیور به دلها نقش بندد، عشق چیست

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:00 PM
آسمان امشب به حالم مویه کن

روح تبدار مرا پاشویه کن

آتش افکند عاشقی بر حاصلم

گریه کن در مجلس ختم دلم

گریه کن ای عشق، روحم تیر خورد

شانه احساس من شمشیر خورد

باید امشب را عزاداری کنم

تا سحر بر نعش دل زاری کنم

چشمم افسونخانه ناز کسی ست

سینه ام آیینهء راز کسی ست

باید امشب بشکنم آیینه را

وا کنم این عقدهء دیرینه را

شوخ چشمی بی شکیبم کرده است

با خودم حتی غریبم کرده است

هر چه هست از چشم پر نیرنگ اوست

او که می گویند پشت خوابهاست

پسر فرمانروای آبهاست

او که خویشاوند نزدیک گل است

شرح احساس ظریف بلبل است

آن بلا، آن درد خوب سینه سوز!

از کجا آمد، نمی دانم هنوز!

شاید از اعماق جنگلهای راز

شاید از پشت کپرهای نیاز

آمد و بر بام روحم پر کشید

از سر پرچین قلبم سر کشید

آمد و من پیش پایش گم شدم

از جنون، ورد لب مردم شدم

آمد از دردش پُرم کرد و گذشت

بی وفا سیلی خورم کرد و گذشت

شمع بزمش بودم، آبم کرد و رفت

خنده ای کرد و خرابم کرد و رفت

رفت و کوه طاقتم را باد بًرد

یوسف امید من در چاه مًرد

رفت و طاق عشق من آوار شد

ای بخُشکی شانس!اینهم یار شد؟

عاشقان آیینهء روح همند

مرهم دلهای مجروح همند

عشق همخوابی آب و آتش است

موج خون بر ساحل آرامش است

عشق راه عقل را گل میکند

هرچه با ما میکند دل میکند

آتش شوقی که گم شد در گلم

سر زد از خاکستر سرد دلم

ای دل شوریده مستی میکنی؟

باز هم شبنم پرستی میکنی؟

بعد از این زهر جدایی را بخور

چوب عمری با وفایی را بخور

منکه گفتم این بهار افسردنی ست

منکه گفتم این پرستو مردنی ست

منکه گفتم ای دل بی بند و بار

عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار

عشق ، خونت را دواتت میکند!

شاه باشی ، عشق ماتت میکند

آه عجب کاری بدستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:01 PM
ه یکدیگر عشق بورزید، اما از عشق بند مسازید:

بگذارید عشق دریایی مواج باشد در میان سواحل روح شما...





با هم بخوانید و برقصید و شادمان باشید، اما بگذارید هر یک از شما تنها باشد،





همچون سیم های عود که تنها هستند،گر چه با یک نغمه به ارتعاش در می آیند.





دل های خود را به یکدیگر بدهید اما نه برای نگه داشتن.





زیرا تنها دست زندگی شایسته است دل های شما را نگه دارد.





در کنار یکدیگر بایستید،اما نه بسیار نزدیک به یکدیگر:





زیرا ستون های معبد جدای از هم می ایستند،





و درخت بلوط و درخت سرو در سایه ی هم نمی بالند.


" جبران خلیل جبران"

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:02 PM
خداحافظ مگو بامن مرو ای روح از جانم

در این دنیای عاشق کش تو هستی جان وجانانم

نهال خاطراتم را به دیده آب می دادم

گل یاد تو می روئید در رویای گلدانم

وگاهی بغض می کردم ز چشمم ژاله می بارید

زمان آبستن غم بود از پاییز چشمانم

پس ازتو آسمان بر دوش من آوار می گردد

ومی گیرم زاندوهت سرم را در گریبانت

بیا وبر دل سردم بیفشان نور عشقت را

که من بی روی تو هرگز در این وادی نمی مانم

ببین تندیس عشقم را که از فرجام می لرزد

نگیری گر تو دستم را زهم پاشیده می مانم

بمان با دست سرشارت غبار آینه بزدا

که ابر شوق چشمم را به پای تو ببارانم

تمنایم همه اینست ای تصویر رویایی

برای خواهش اشکم بمان در قاب چشمانم

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:02 PM
اعدام
You can see links before reply ـــ :حالا روزهای ماتم را که از تقویم برداری
دیگر تعریفی برای سال وجود نخواهد داشت
همه واژه ها دارند از ترس بی حرمتی دق میکنند
آن وقت این جماعت بی خیال
حتی از تلفظ معصومیت ستاره عاجزند
چه برسد به درک نجوای مبهم آینه
دیگر چه برایت بنویسم؟
غصه داری کبوتر که چیز تازه ای نیست
دریا هم کم کم دارد به تطهیر روزانه خون عادت میکند
من هم که...
ـــ :بگذریم
نگران نباش
فقط اگر خواستی بیایی
پنهانی
کمی دعای بوسه با خود بیاور
وکنار تنهایی من بگذار
تا این دقایق کوتاه نیز
به تکرار قرائت گریه تلف نشود.
مگر نمیدانی حکمم چیست؟
اعــــــدامYou can see links before reply

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:02 PM
کاش می دانستیم زندگی کوتاه است

کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم

کاش قلبی را برای شکستن انتحاب نمی کردیم

کاش همه را دوست داشتیم

کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم

کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه و داغ را نمی دید

کاش دلهایمان دریایی می شد

کاش می فهمیدیم زندگی زیباست ، و لدت می بردیم تا نهایت

کاش می دانستیم که ما نمی دانیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد

کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دل های زخم خورده نبود

کاش، کاش نبود

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:03 PM
قلب دخترها مثل فرودگاهی است که مدت زمان


اقامت در آن بستگی به فرود هواپیمای بعدی دارد.





قلب پسرها مثل پارکینگی است که هیچ وقت


تابلوی ظرفیت تکمیل بر ان دیده نمی شود

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:05 PM
از معلم دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت: حرام است
از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول محور نقطة قلب جوان میگردد
از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت:سقوط سلساه ی قلب جوان
استlove از معلم زبان پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:همپای
از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:محبت الهیات است
از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد
از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست
از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود میکشد
از معلم انشا پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد
از معلم قرآن پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد
از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها توپی است که هرگز اوت نمی شود
از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد
از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت:عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود
ار معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟؟کفت عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:06 PM
روزگارا,

که چنین سخت به من می نگری,

باخبر باش که پِژمردن من آسان نیست,

گرچه دلگیرم از دیروزم,

گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند,

لیک باور دارم...

دل خوشی ها کم نیست!

زندگی باید کرد....!

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:07 PM
حوا ترین حوای من ! سیب تو را نوشیده ام
آدم ترین آدم منم از سمت تو روییده ام

ای اتفاق خوب من ! لیلا ترین مجنون عشق !
وامق ترین عذرا منم عطر تو را بوییده ام

فرهاد شیرینت منم در بیستون حادثه
ای خسرو آیینه ها ! من با تو خود را دیده ام

ارزانی آهوی تو این دشت بی پروای من
بارانی چشم توأم با تو فقط باریده ام

یک لحظه یک آن یک نفس بر من بریز آیینه را
از آسمان بکر تو صدها ترانه چیده ام

خاتون تنهای دلم ! آغاز ناب هر غزل !
حوا ترین حوای من ! سیب تو را نوشیده ام

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:09 PM
نه تو را به هیچ چیز

نه رویای ناشناخته خوشدلی

نه صدای فراموش شده خوشبختی

عوض نمی كنم

ای خلوت بی صدا كه مرا باور می كنی

مرا رقص كلامی

باقی نمانده است

تا سرود خوش دلدادگی بخوانم برایت

و اینك

در آستانه ی این قلب در به در

پیوسته تو را آرزو می كنم

ای یگانه سرود اعتماد و سعادت

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:09 PM
از خواب می پرم

چیزی یادم نمی آید

فقط از چشمان خیسم می فهمم كه خواب تو را می دیده ام

ای كاش در كنارم بودی

تا همانگونه كه دلم را شكستی

سكوت تنهاییم را نیز بشكنی

كنار پنجره می روم

آسمان بر خلاف دل ابریم صاف است

مانند هر شب ستاره ها را می شمارم

یكی كم است...

شاید امشب هم در جایی كسی مانند من ستاره اش را به بهای دل

شكسته ای داده است.

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:09 PM
هر کسی سهم خودش را طلبید

سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود..

ولی نوبت من که رسید..سهم من یخ زده بود..

سهم من چیست مگر؟..یک پاسخ!...پاسخ یک حسرت..

سهم من کوچک بود..قد انگشتانم..

عمق آن وسعت داشت..وسعتی تا ته دلتنگی..

شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند....

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:10 PM
خــانه ات گــــردد خـراب روی سرت ،خانه خراب

چشــم هایت وا کــن ایـن دنیــا بود تنها ســـراب

ســـوختـم در آتش هجـــــر عــزیــزان این چنین

آتشی دیگـــر نـزن بــر من کـــه گـــردیـدم کباب

آن چنــان ســاییـده اند روح و تنــم ایـن غصه ها

نازکـم ،خــواهم شکست با یک تلنگر چون حباب

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:10 PM
ای پناه قلبهای نا امید
ای امید آسمان های رفیع
ای به رنگ اشک های گرم شمع
ای چنان لبخند میخک ها نجیب
ای دوای درد دلهای غمین
ای نگاهت مرهم زخم عمیق
ای حضور تو غروب آرزو
ای ز شبنم های صبحگاهی نشان
کوچه ی دل با تو زیبا می شود
تو شفا بخش نگاه عاشقی
مهربانی، نازنینی، مثل عشق
با تمام شاپرک ها صادقی
چشم هایت چونان رنگین کمان
دست هایت باغ پاک نسترن
قلب من یک **** تاریک بود
با حضورت گشت کاخ پر نور امید
اشک هایم مثل نیلوفر شکفت
حاصلش یک آسمان لبخند شد
ای تماشای تو یک حس لطیف
بی تو صد نیلوفر عاشق هنوز
در حصار عاشقی زندانی است
قلب من تقدیم چشمان تو باد
چشمهایم باز هم بارانی اند
باید از آرامش دل ها گذشت
شادمان چون لحظه دیدار شد
بهترین تسکین دل این جمله است :
باید از پیوند تو سرشار شد .

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:12 PM
اولین روزکه چشمامو وا کردم دیدم یکی کنارم نشسته

داشت به چشمام نگاه می کرد بهش گفتم تو کی هستی؟

گفت من پیشت میمونم ولی بهت نمیگم کی هستم

گفتم: تا همیشه پیشم میمونی؟

گفت: آره

گفتم: باهام بازی میکنی؟

گفت: نه

گفتم: واسه چی؟

گفت: من فقط پیشت میمونم ولی کاری واست نمیکنم

من هم گریه کردم اومد اشکامو پاک کرد

گفت: هنوز گریه نکن

گفتم: واسه چی؟

گفت: هنوز وقتش نرسیده

من هم بیشتر گریه کردم

مامانم اومد منو بغل کرد

اون گفت: میدونی این کیه؟

گفتم: نه

گفت: این مادرته

گفتم: مادر چیه؟

گفت: مادر دلسوزترین فرد دنیاست

خیلی هم دوست داشتنیه

گفتم: باهام بازی میکنه؟

گفت: آره

گفتم: من مادر رو بیشتر دوست دارم تا تو

گفت: ولی...

گفتم: ولی چی؟

گفت: اون تو رو تنها میزاره

گفتم: نه اون منو دوست داره تنهام نمیزاره

منم دوباره گریه کردم دیدم یکی اومد دست رو سرم کشید

اون گفت: این رو میشناسی؟

گفتم: نه

گفت: این پدرته

گفتم: پدر؟

گفت: آره

گفتم: این کیه؟

گفت: این مهربانترین فرد دنیاست خیلی هم دوستت داره

گفتم: باهام بازی میکنه؟

گفت: آره ولی آخر تنهات میزاره

گفتم: تو دروغ میگی اون منو دوست داره

دیدم یکی اومد بالای سرم دستامو گرفت

ویه بوس به دستام داد

گفت: میدونی این کیه؟

گفتم: نه

گفت: این خواهرته

گفتم: خواهر؟

گفت: آره خواهر هم راز هم درد همبازی

گفتم: این پیشم میمونه؟

گفت: نه اونم تنهات میزاره

گفتم: آخه چرا؟اون که منو دوست داره

گفت: همه دوستت دارن اما فقط من پیشت میمونم

وتنهات نمیزارم

گفتم: نه

و بعد دیدم یکی اومد بغلم کرد و باهام بازی کرد

گفت: میدونه این کیه؟

گفتم: این همونیه که منو تنها نمیزاره؟

گفت: نه اون هم تو رو تنها میزاره

گفتم: نه نه نه

گفت: اون برادرته دوستت داره

هر چی میخوای واست میاره ولی بهش دل نبند

گفتم چرا؟

گفت: تنهات میزاره

بعد روزها گذشت سالها گذشت تا من بزرگ شدم

و با آدم های دیگری آشنا شدم

ولی اون همش میگفت: اونها تورو تنها میزارن

تا روزی که....

داشتم قدم میزدم دیدم یکی داره نگام میکنه

اول بهش توجه نکردم ورفتم

روز بعد وقتی از اونجا گذشتم دیدم دوباره اونجا ایستاده

و به من خیره شده من هم اهمیتی بهش ندادم

وسریع از اونجا گذشتم

روزها گذشت و اون همین جور به من خیره میشد

وقتی اون رو میدیدم داشت بهم لبخند میزد

وهمیشه یک شاخه گل سرخ توی دستاش بود

یک روز که داشتم از اونجا گذرمیکردم

دیدم یکی اومد جلوم ایستاد وشاخه گلی به طرف من گرفت

وقتی نگاش کردم دیدم خودشه همونی که همیشه منتظرش بودم

به چشماش نگاه کردم خودشو آورد جلوتر

بهم گفت دوستت دارم....

دیدم یکی بهم گفت: تنهات میزاره

آره خودش بود همونی که همیشه باهام بود و میگفت تنهام نمیزاره

گفتم: اون که دوستم داره

گفت: این دلیل موندن نیست

هر روز منتظر من به درختی تکیه میکرد با یک گل سرخ

کم کم معنی عشق رو فهمیدم آره اون عاشق من شده بود

اما من از جدایی میترسیدم خیلی....

روزی رسید که دیدم کنار درخت کسی نیست

دیدم یک نامه با یک گل سرخ کنار درخت بود

وقتی نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاترینی

به خیابون نگاهی کردم دیدم خودش بود

اما دستاش توی دستای یکی دیگه....

توی اون لحظه دیدم یکی دست رو شونه هام گذاشت

گفت: دیدی گفتم با تو نمیمونه

من هم بغض گلوم رو گرفته بود به آرامی گریه کردم

گفتم: تو که تنهام نگذاشتی

گفت: آره من تنها کسی هستم که کسی رو تنها نمیزارم

گفتم: تو کی هستی؟

گفت: غم

گفتم: غم؟

گفت: آره اونی که با همه میمونه هیچ کسی رو توی تنهایی تنها نمیزاره

اشکامو پاک کردم ورفتم جایی که دیگه کسی منو پیدا نکنه

اما تنها کسی که منو تنها نگذاشت غم بود.....

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:12 PM
زندگی همان لحظه ای بود

که به عکاسی یک نقطه در اوج کرامت رفتم

زندگی شوق خریدن یک بادبادک برای کودکیست

که شب ها خواب رسیدن به ماه می بیند

زندگی خواندن یک بیت ز شعر سهراب

و فرو رفتن در عالم خواب

زندگی دیدن یک لحظه ی باریکه ی نوریست

که از سقف سیاه منزل به تو می خیزد

زندگی حس غریبی ست که با موج بازی یک ماهی

در حوض دل عاشقی میاید

زندگی آن شبی بود که به کوچه ی خلوت دل

سفری کردیم و گفتیم سلام

و نگاهی به نگاهی که آواز صداقت می خواند

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:13 PM
فریاد از بی قراری انسان ها

فریاد از دست بی رحم زمانه

فریاد از همه

فریاد از سوالهای بی جواب

زندگی من و تو و دیگران

فریاد از اینجا تا بی کرانی دور

از دسترس فریاد

از این روزهای بی خورشید

و شب های بی ستاره

فریاد از عشق های بی دوام و لحظه ایه قلب ها

فریاد از دردهای سینه ام

که در دریای غم عمری است

با قایق شکسته ی نا امیدی به سوی دیار مرگ می شتابد

فریاد از فریادهای دل های تنگ من و تو و مابقی

فریاد از دریاهای خشک

که ماهی های خسته از زندگی

یکی یکی در آن نجات می یابند

فریاد از زندگی بی معنی امروز ما

فریاد از این همه مسافر خسته

که نه پای رفتن دارند ونه راه برگشت

فریاد از قفس های پرندگان عاشق

فریاد از اشکهای هر روز انسانها

در پشت نقاب های خنده

فریاد از بی رنگ شدن اعتماد

فریاد از رویا شدن محبت

فریاد می زنم ولی خوب می دانم

که نه تنها فریاد ِ من

بلکه فریاد ِ تمام انسان ها هم دیگر اثر ندارد

فریاد فریاد فریاد

از کنون تا آخرین نفسها فریاد

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:13 PM
حتی از فاصله ها دور شدم

تبدیل به یه نقطه ی کور شدم

جدا از حقیقت و خوشبختی

تصویر یه خنده ی زور شدم




از زمین و آسمون باز شدم

مثل یه صندوقچه ی راز شدم

پشتم از هر تکیه گاهی خالی

تک صدای غصه ی ساز شدم




چند سالی یه گوشه تنها شدم

کوله باری دوش غم ها شدم

از دل هزار ساحل شنی

فریادی به گوش دریا شدم




با تموم رنج ها درگیر شدم

تکه ی پنهان زنجیر شدم

در میان چشم ها بودم ، ولی

از کوری خشم ها من پیر شدم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:14 PM
و کسی می گوید سر خود بالا کن ،

به بلندا بنگر....

به بلندای عظیم....

به افق های پر از نور امید.....

و خودت خواهی دید ،

و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست...

خانه دوست در آن عرش خداست ،

خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست

و فقط دوست ، خداست...

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:14 PM
در من کسی پیوسته می گِریَد

این من که از گهواره با من بود

این من که با من تا گور همراه است

دردی ست چون خنجر

یا خنجری چون درد

همزاد ِ خون در دل

ابری ست بارانی

ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد

ابری که در من یکریز می بارد

شب های بارانی

او با صدای گریه اش غمناک می خواند

رودی ست بی آغاز و بی انجام

با های های گریه اش در بی کران ِ دشت می راند

پیری حکایت گوست

کز کودکی با خود مرا می بُرد

در باغ های مردمی گریان

اما چه باغی ؟ دوزخی کانجا

هر دم گلی نشکفته می پومرد

مرغی ست خونین بال

کز زیر ِ پر چشمش

اندوهناک ِ سنگباران هاست

او در هوای مهربانی بال می آراست

کی مهربانی باز خواهد گشت ؟

نه ، مهربانی آغاز خواهد گشت

از عهد ِ آدم

تا من که هر دم

غم بر سر ِ غم می گذارم

آن غمگسار ِ غمگساران را به جان خواندیم

وز راه و بی راه

عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم

و آن آرزوانگیز عیار

هر روز صبری بیش می خواهد ز عاشق

دیدار را جان پیش می خواهد ز عاشق

وانگه که رویی می نماید

یا چشم و ابرویی پری وار

باز نمی دانند

نقشش نمی خوانند

دل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار !

هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواه

اما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آه

پای سخن لنگ است و دست واوه کوتاه است


از من به من فرسنگ ها راه است

خاموشم اما

دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش

وقتی کسی آواز می خواند

خاموش باید بود

غم داستانی تازه سر کرده ست

اینجا سراپا گوش باید بود :

درد از نهاد ِ آدمیزاد است !

آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش

حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما

این بنده آز و نیاز ِ خویش

هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟

یا آدمی دیگر ؟ . . .

ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !

چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما

من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند

وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند

آری چنین بودند

آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند

و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند

ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟

دیگر به یاد ِ کس نمی آید

آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز

چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !

با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست

در راه بودن سرنوشت ِ ماست

روز ِ همایون ِ رسیدن را

پیوسته باید خواست

ای غم ! نمی دانم

روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود

اما درین کابوس ِ خون آلود

در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست

بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !

دردی ست چون خنجر

یا خنجری چون درد

این من که در من

پیوسته می گرید

در من کسی آهسته می گرید

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:14 PM
ای ستاره قلبم
به کدامین گناه نگاهت راازمن دریغ کردی؟
به کدامین بوم تصویرزنده عشقم راکشیدی؟
به کدامین نت موسیقی احساسم رانواختی؟
رفتی وجای خالیه دستانت روی گونه ام خیس مانده است
رفتی اما....
اما دعایم رابدرقه وجودت کرده بودم
برگردودعایت رابدرقه مرگ احساس غنچه های
نیمه بازقلبم کن
که قراربودباامدنت بازشوند..........You can see links before reply

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:15 PM
خدایا پس چرا این دل را آفریدی
چرا دلی که محتاج به محبت همه است
دلی که عاشق عشق بی نهایت است

چرا او را به یک عشق بسنده نکردی
چرا دل را به بی نهایت عاشق میکنی

اگر عاشقی دل گناه است
چرا او را اسیر عشق کردی

خدایا پس اگر عاشقی گناه است
چرا قلب را مهربان آفریدی

خدایا پس اگر لیلی بودن گناه است
چرا مجنون را آفریدی

یا که اگر مجنون بودن گناه است
چرا لیلی را آفریدی

راستی خدا چرا دل را بی نهایت مهربان کردی
تا که هر کس به آن محبتی کند, او را عاشق خود می داند و معشوق و دلباخته او می شود

چرا دل را این قدر لطیف آفریدی
تا که هر مهری را به دل می گیرد زود عاشق و دلباخته می شود

خدایا خودت از گناه عاشقان بگذر
چون خودت هم معشوقی

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:15 PM
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم

این شعر تا ابد با تو خواهد زیست

حتی وقتی که من دیگر نباشم!

یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد

شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند

عاشقانت تو را ترک می کنند

اما شعر عاشقانه

همیشه با تو خواهد بود

پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!

شعری از اعماق جان

که مرا به یاد تو آورد . . .

شعری که همیشه با تو بماند

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:16 PM
خوب می دونم که دوست داری،You can see links before replyعشقت پنهون بمونه



قلب منم خوب بلده، قصه ی پنهون بخونه



یادت می یاد چه بی هوا تو قلب من قدم زدی



یادت باشه که قلبت به هیچ کی غیر من ندی



دلم می خواد یه بار دیگه بهم بگی دوسم داریYou can see links before reply



قول بدی تا ابد باشی،هیچ جوری تنهام نذاری

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:16 PM
به حس زیبایت سوگند

زیباییت را نمی بینم ، نمی فهمم

تو گمان برده ای که من

زیبای ات را احساس خواهم کرد !

مگر می شود ؟

وقتی که احساست مرا

در آغوش خود چنان سخت می گیرد

دیگر هیچ نمی فهمم ، دیگر هیچ نمی بینم !

آنگاه که سر به آغوش تو می گذارم

و آغوشت مرا در خویش می بلعد

مگر می شود ؟

نه . . . نه به خدا که نمی شود

آن لحظه نیستم و نمی بینم چیزی را

مگر احساس زیبای با تو بودن را


* * *

کاش تمام عمرم یک لحظه بود

و آن لحظه در احساس تو غرق می شدم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:16 PM
یک سبد پر ز ستاره با ماست

روی یك سفره احساس

كه بین من و تو پیداست

قلب من سخت اسیر احساس

عشق تو قطره اشكی ست

كه از گوشه چشمت پیداست

روح تو یك گل سرخ تنهاست

حس من چون یك موج

در تب و تاب دریاست

دستم از دوری دستت تنهاست

چشم تو رنگ قشنگی ست

كه در برگ درختان پیداست

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:17 PM
دیرگاهی است که شعر نا مهربانی می کند با من

دلش تنگ نگاهم نیست

هوای واوه هایم را ندارد هیچ

صدای گریه احساس را دیگر ندارد گوش

کلام آبی لبخند را دیگر ندارد پاس

ولیکن من دلم تنگ است

برای رقص واوه در میان برگ

برای گفتن بیتی برای دل

برای قصه فرهاد وشیرین ، لیلی و مجنون

روَم چنگی زنم بر ذهن

هوای خاکی دل را برم بیرون

غبار از روی احساسم کنم خالی

دل از قلبم بدست آرم

سرش بر سینه بفشارم

از او خواهش کنم همراه من باشد

دهد شعر را ندا تا پیش من آید . . .

قسم بر حرمت واوه

صدای شعر می آید

صدای پای شعر آرام می آید

روَم نزدیک

پرم آغوش او و دیده اش بوسم

گل میخک به پای واوه ها ریزم

غبار خستگی از وی بیفشانم . . .

بیا ای شعر عهد بندیم که تا آخر کنار یکدگر باشیم

هوای نغمه دل را نگه داریم

به پاس حرمت واوه به پا خیزیم

صدای گریه احساس را بر یاد بسپاریم

به لبخند ستاره بوسه مهتاب بنشانیم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:17 PM
بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین

بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین

بــاز صـــحــرا پـر شقایق می شود

بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود

فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار

مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار

ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته

بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته

بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر

ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر

سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن

عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن

سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل

عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل

ســال نــوتـحـویل و سال کهنه رفـت

هــم دل مــا تـازه شد هم شال و رخت

یــا مــُقــلّب،قــلب مـــارا شـــاد کــن

یـــا مـــُدبّـــر خـــانــــه را آبـــاد کـــن

یـــا مـــُحـــول ،اَحســــنُ الــّحالم نما

از بـــدیـــهــــا فـــارغُ الـــبـــالــم نـما

ایـــن دل «جـــاویــد» را پـاک از ریـا

کُــن خــــدا ،ای قـــادر بـــی مــنـتــها

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:18 PM
مرا دریاب
تو ای تنهاترین شاهد
تو ای تنها در این دنیا و هر دنیا

بجز تو آشنایی من نمی‌یابم
بجز تو تكیه‌گاه و همزبانی من نمی‌خواهم
مرا دریاب

تو میدانی كه من آرام و دلپاكم
و میدانی كه قلبم جز به عشق تو
و نام تو
و یاد تو
نخواهد زد

و می‌دانی كه من ناخوانده مهمانی در این ظلمت‌سرا هستم
كه من تنهاترین تنهای بی‌سامان این شهرم
مرا بنگر.. مرا دریاب

قسم به راز چشمانم
به‌ اقیانوس بی‌پایان رویایم
به رنگ زرد به رنگ بی‌وفایی‌ها

به عشق پاك
به ایمانم
به چین صورت مادر
به دست خسته‌ی بابا
به آه سرد تنهایی
به قلب مرده‌ی زاغان
به درد كهنه‌ی زندان
به اشك حسرت روحم
به راز سر به مُهر سینه‌ی اسبم
اگر دستم بگیری و
از این زندان رها سازی
برایت عاشقانه شعر خواهم گفت
همین یك قلب پاكم را
و روح بی‌قرارم را كه زندانی‌س
به تو ای مهربان تقدیم خواهم كرد

مرا از غربت زندان رها گردان
نگاه بی‌پناهم بر در زندان تنهایی روح خسته‌ام خشكید

مرا دریاب كه غمگینم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:18 PM
غــــم هــجــران تـــو را چــاره و درمــان چه کنم
هـمـه روز و هـمـه شـب دیده ی گریان چه کنم

ای کـــه آرامــش جــان در گــروی روی تــو بــود
رفتی و بی تـو بـر ایـن حـال پـریـشـان چـه کنم

تن من نی شد و شد نغمه ی دل بی تو حزین
وای بـــر مـــن تـــو بــگـــو بـا نی نـالان چه کنم

کس نـدانـسـت چـه بـگـذشـت مـیـان من و تـو
بی تــو در انـجـمـن ایــن هــمــه نـادان چه کنم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:18 PM
صبر کن قصه به پایان نرسیده است

هنوز قصه گو نقش جمالت نکشیده است هنوز

به کجا می روی ای همدم شیرین سخنم

شاه بیت غزلم کام ندیده است هنوز

ز چه ترک دل غمدیده ی عاشق بکنی

عشق پایان کلامت نشنیده است هنوز

گوش کن حال که عزم دگران داری تو

باغبان غنچه ی خوشبو که نچیده است هنوز

پایمال ار چه نمودی دل عاشق ز جفا

لیک عاشق ز رخت دل نبریده است هنوز...

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:18 PM
یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست...

بستی از روی محبّت بزنیم!!

تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند...آبرویش نرود...!

یادمان باشد فردا حتما، ناز گل را بکشیم...

حق به شب بو بدهیم...

و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان...!!

وبه انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا..!

زندگی شیرین است! زندگی باید کرد...

و بدانم که شبی، خواهم رفت..!!!!!!!!

و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی.....!!!!

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:19 PM
در دلم رازی هست؟چه كسی می فهمد؟

می سپارم آنرا به خیال و شب و تنهایی خود

به كدامین انسان ؟ به كدامین مخلوق ؟

تو بگو هست كسی تا که مرا دریابد؟

چه طنین انگیز است تق تق پای خیالم که به دیپاچه ی فردا به خدا می راند

و چه زیباست نیاز من و نازدل بی تاب من

و خاطره ای پراحساس

ولی افسوس كه در راه دلم گم گشته....

تو به من میخندی

و من از خنده ی تو می فهمم

كه كسی نیست مرا دریابد...

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:19 PM
زین نهفته ترین احتمال می ترسم
در آخرین قدم از ابتذال می ترسم
از آنکه لحظه ی آخر به حکم تقدیرم
خدا نکرده نباشد مجال می ترسم
اگر گه بارش باران وضوی پنجره هاست
ز جنس خاکم و از انحلال می ترسم
خدا کند که یقینی دوباره شک نشود
حقیقتا من از ایمان کال می ترسم
دوباره تکیه بر پرواز می کنم و از این
دو بال خسته و گاهی وبال می ترسم
و باز حس جدیدی رجوع کرده به من
زمینی ام ، چه کنم ، از زوال می ترسم
مسافری که قرار است بگذرد ای کاش
گذر کند که من از روز و سال می ترسم
قطار می شود این بیت ها ، سلیمان شو
بیا من از غزل ، از انفعال می ترسم
و صادقانه بگویم ، در اوج یک باور
از این نهفته ترین احتمال می ترسم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:20 PM
شب که ازکوچه باران زده ات بازگشتم
چشم بر پنجره بستم ، که پیام غــزلم بازستانم

به کلامی ،به سلامی ، که از آن عشـــق تراود به

نـگـاهـــــــــــــــــم

و گل افشان شود از پنجره راهم ،

شب د یگر که غزلخوان ز، ره باغ گذ شتم

زیر آویز همان بیـــــــد که مجنـــــون شده در باغ

نشســــــــــــــــــتم

همه آواز دل خویش ،به تنگای لب و حنجره بستم

به امیدی که شود قاب همان پنجره ،گلــــــریــز غزلواره

عشـــــــــــــــــــــقم

شب دوشین ،شب تکرار

که با سایه از آن کوچه گذشــــــــتم

نام زیبای تو را ،باز به دیوار همان کوچه نوشـــــــتم

تا که بر نام تو افتد همه شب ،سایه مســــتم

باز تکرار شبی ، نبض گل خواب گرفــــتم

و خیال تو به خال لب سیبی ، به لــــــب رود سپردم

پی آن سیب شدم ، همسفر رود دویدم

سیب افتاده ز شاخه که نشان من و تو بود به

شانه بر گیســــــوی مهتاب زدم ، خواب تو دیدم

میعادگـــــه باغ

روان برگذر رود شد ، از نیمه ره باغ ، گذر کرد

و درختان ،همه راز من و تـــــــــو زمزمه کردند

در پرندوش که از کوچه همســـــــــــایه گذشتم

خبـــــر آمدنـت را

زمیان قفس پنجره آویز قناری بشنیدم

و یکایک ،همه گلبــرگ و همه بــرگ

به گلگویه ی آید و نیاید ،به گذار گذر رود سپردم

فال گلبرگ گرفتم ،به امیدی که بیایی

باز تکرار شبی سرد

که فانوس به گلشاخه نارنج بیاویخته بودم

سینه ریزی گل یخ ساخته بودم ، چشم بر پنجره بودم

و هم آواز آن زنجــــره شاخه ی نارنــــــــــج

تو را باز از آن پنجره خواندم

نشنیدی‌،نشنیــــــــــــ ی ....

دیده ام را به رواق كدر پنجره ات دوخته بودم

تو نبودی ، تو نبود ی ....

برف ها از تَف آهــــــــم

همه چون اشك ، زهر شاخه نارنج چكیدند

تو ندیدی ، تو ندیدی ....

تا حضور دل آتش زده ام باز بدانی

روی برگ گل صد برگ نوشتم شب دوشین

دوست دارم ،گل پیراهن گلدار تو باشم

تا كه تو ،دامن گل داشته باشی

و گل آواز من از زمزمه عشـــــــــــــق بخوانی !

دوست دارم كه ببویم گل گلبرگ تو شیرین

باز هم تشنه و شیرین وعسل ساز شوم در گل گلدان

نگاهــــــــــــــت !

دوست دارم گل پیراهن گلدار تو ریزم

به كف باغچه كوچك خانه تا گلها

همه عطر تن گلبوی تو گیرند ،عزیــــــــــــزم !

آة ... ای گمشده در پنجره ها !فصل گل ناز گذشته

شامگاهی چو ستاره بنشین بر گذر شب

كوچه گلریز به گلشاخه یاس است و اقاقی

كاجها هم ،زد و سوی تــو ، به صف مانده اند امشب

باز كن پنجره را ،پای به پهنای دلـــــــم نِـــــه

تا كه آرام بگیـــــــرد ،دل من از نفس تـــو

شب به اندازه یك پنجره در دیده من جای گرفته

تو به اندازه یك پنجره بنشین به نگاهم

باز كن پنجره را ،تا كه تـــــــو را باز ببینـــــــــــــــم !

وای من ....باز نشد پنجره از هم !

وای من ...باز نشد پنجره از هم !

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:20 PM
گفته بودی عشق را معنی کن !


قلمت را بردار ،


و کنارم بنشین !


- بنویس ...


تازگی دارد عشق!


عشق ، مثل هوس آبتنی ،


در غروبیست که صبحش همه بارانی بود !


تازگی دارد عشق !


مثل بوی خوش آرایشگاه ....


مثل احساس خرید شب عید !


مثل گلدان یر از زنبق روی لبه طاقچه است...


بنویس ...


عشق ؛ وامیدارد ...


به تو یرخاش کنم !


و تو از من ؛


متنفر بشوی ! ... یک لحظه ! ...


عشق ؛ یعنی آنجا ...


که صمیمانه ترین یوزش را می طلبی !


- عشق ؛ همسایه دیوار به دیوار دل من ؛ با توست -


عشق ؛ میخنداند ...


عشق ؛ میگریاند ...


عشق ؛ می آزارد !


عشق ؛ میرویاند ....


بنویس ...


تازگی دارد عشق !

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:21 PM
محو تماشای تو ، عاشق و شیدای تو

این دلِ بی دل شدو دل به دلت دل ببست

از نفس و بوی تو ، چشم و سیه موی تو

در تپش ولرز شد ، وز قدمت پا و دست

نفحه گیسوی تو ، چون قدح روی تو

سوی دلم چون نشد ، دلبرا! خواهدشکست

دل زپی اُلف تو ، در شب چون زُلف تو

بهره دل غم بشد ، زار و پریشان نشست

تیر سیه چشم تو ، خنجر آن خشم تو

بر دل من چون بشد ، جان ز دلم دل گسست

مرغ دلم مست تو ، جام می از دست تو

سوی حریفم بشد ، چون دلِ من مستِ مست

در طلب خام تو ، بر لب دل نام تو

در قفس غم بشد ، دل پُر از این دار پست

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:22 PM
کاش در این قفس بسته تنگ


گل آزادی من می خندید


آن کبوتر که لب بام نشست


کاش احساس مرا می فهمید


به هواخواهی گیسوی نسیم


کاش یک لحظه نمی آسودم


کاش در آن افق نیلی رنگ


شور یک فوج کبوتر بودم


مرغ در دام گرفتارم آه


به دل سوخته ام چنگ مزن


پروبالم شده خونبار و کبود


اینهمه جور مکن سنگ مزن


بازکن بازکن آن پنجره را


سوی آن وسعت خالی زملال


زندگی تلخترین خواب من است


خسته ام خسته ازین خواب و خیال


کوله بار من دلخسته کجاست


دلم آرام ندارد نفسی


آه می خواهم ازاینجا بروم


باز از دور مرا خواند کسی


بندیان خانه سیمرغ کجاست


سوی آن با من پرواز کنید


آه باید بروم تا اشراق بال احساس مرا باز کنید.

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:22 PM
دوست دارم سنگ باشم

بی صدا و بی ترانه

تا بگویم راز خود را

در سکوتی عاشقانه

دوست دارم موج باشم

در دل دریا خروشان

سر به روی ساحل غم

در پی دیدار باران

دوست دارم ابر باشم

در دل شبها ببارم

بر کویر قلب دنیا

بوته ی عشقی بکارم

دوست دارم باد باشم

در هیاهوی رسیدن

قاصد شهری خیالی

سوی فردا پر کشیدن

دوست دارم عشق باشم

هر کجا خواهم بتازم

روی دلهای پر از غم

قصری از رویا بسازم

اینک اما من نه عشقم

من نه باد و موج و آبم

آرزوهای خیالی

از دیار سرد خوابم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 02:23 PM
و در آن شب که وسیع ِ دل ِ من می گیرد
تو مرا می خوانی
دل شوریده ی من
به غزلخوانی تو می میرد
و در آن شب که غزلت رنگ وداع بر تن داشت
گفتمت طاقت دوری هرگز !
جان ِ من همره ِ تو بار سفر می بندد.
تو به من می خندی .........
خنده ای تلخ و حزین
یادم امد که در آن شب باران
زیر گوشم می گفت
بوسه ای ، عطر و گلی بدرقه ی راهش کن
ای دریغا باران.........
این وداع مرگ من است
رفتنش هیچ ندارد سویی
دیگر اینجا ندارد نوری
من دگر هیچ ندارم شعری
او به من شعر عطا کرد و خودش لالم کرد
من دگر شاعرِ مردابم و مرگ
شاعر مرده ی این بیت منم
غزلم خشکیده
طبع شعرم مرده
پیکرم افسرده
من فقط زنده به امید هستم ......

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:36 PM
چی میشد گر دل اشفته ی من به شهر چشمای تو عادت نمیکرد
پرستوی نگاهت ناگهان از دل اشفته من هجرت نمیکرد
چه میشد اولین روزه جدایی برایم تا قیامت شب نمیشد
وجود پاک و سرشار از امیدم گرفتار سکوت شب نمیشد
چه میشد میتوانستم برایت غزل های بگویم عاشقانه
و یا در اخریم مصرع شعرم بگیرم از وجودت یک نشانه
چه میشد زیر باران نگاهت , گل نیلوفری را دیده بودم
و یا از باغ همسایه شبانه گل مریم برایت چیده بودم
چی میشد زیر سقف نیلی شب کنارم عاشقانه مینشستی
نمیگفتی
مسافر هستی
امشب تو بغض خسته ام را میشکستی


تقدیم به تمام کسایکه یه روزی دلشون شکست و هرگز زخم دلشان مرحمی نداشت

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 02:58 PM
سکوت و نگاه را

با هم یکی میکنم

فریادی میشود بی صدا

می شنوی؟ !

فریاد بی صدا را

فریادی که با تمام سکوتش

فقط یک چیز می گوید :

دوستت دارم

دوستم داشته باش

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 03:02 PM
گاه انسان باید در سختی باشد تا به دیگری دست یاری دهد
گاه انسان باید با بخت بد روبه رو شود تا هدفش را بهتر بشناسد
گاه به طوفان نیاز است تا او قدر آرامش بداند
گاه باید به او آسیب رسد تا با احساس تر شود
گاه باید در شک و تردید باشد تا به دیگری اطمینان کند
گاه باید در گوشه ای تنها بماند تا واقعیت وجود خود را بشناسد
گاه باید از شیفتگی رها شود تا به آگاهی برسد
گاه باید کاملا بی احساس باشد تا بتواند همه چیز را حس کند
گاه باید در اوج شور و احساس بود تا به قلب او راه یافت و او به روی عشق در بگشاید
چه بسیار از اینها را پشت سر گذاشته ام
ومی دانم نه تنها آماده عاشق تو شدن هستم بلکه عاشق تو هستم

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 03:02 PM
تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است. (You can see links before reply)
تحمل اندوه از گدایی همه ی شادی ها آسان تر است
--

mohaddese
Tuesday 28 June 2011, 03:03 PM
شبی غمگین شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد ...

sahar98
Tuesday 28 June 2011, 04:06 PM
می‌دانم
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟


حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست ...!


به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آید.


مگر می‌شود نیامده باز
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟
پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!
تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام
تمامم نمی‌کنی، ها!؟
باشد، گریه نمی‌کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.
چه عیبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید
هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و
آسمان هم که بارانی‌ست ...!


آن روز نزدیک به جاده‌ای از اینجا دور
دختری کنار نرده‌های نازک پیچک‌پوش
هی مرا می‌نگریست
جواب ساده‌اش به دعوت دریاندیدگان
اشاره‌ی روشنی شبیه نمی‌آیم تو بود.
مثلِ تو بود و بعد از تو بود
که نزدیکتر از یک سلامِ پنهانی
مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بی‌مجال
خبر داد و رفت.
نه چتری با خود آورده بود
نه انگار آشنایی در این حوالیِ‌ ناآشنا ...!
رو به شمالِ پیچک‌پوش
پنجره‌های کوچکِ پلک بسته‌ای را در باد
نشانم داده بود
من منظورِ ماه را نفهمیدم
فقط ناگهان نرده‌های چوبیِ نازک
پُر از جوانه‌ی بید و چراغ و ستاره شد
او نبود، رفته بود او
او رفته بود و فقط
روسریِ خیس پُر از بوی گریه بر نرده‌ها پیدا بود.


آن روز غروب
من از نور خالص آسمان بودم
هی آوازت داده بودم بیا
یک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی
حسی غریب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد
جز من کسی تُرا ندیده بود
تو بوی آهوی خفته در پناهِ صخره‌ی خسته می‌دادی
تو در پسِ جامه‌های عزادارانِ آینه پنهان بودی
تو بوی پروانه در سایه‌سارِ‌ یاس می‌دادی.


یادت هست
زیرِ طاقیِ بازار مسگران
کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَرپَر می‌زد
ما راهمان را گُم کرده بودیم ری‌را!
یادت هست
من با چشمان تو
اندوهِ آزادی هزار پرنده‌ی بی‌راه را
گریسته بودم و تو نمی‌دانستی!


آن روز بازار پُر از بوی سوسن و ستاره و شب‌بو بود
من خودم دیدم دعای تو بر بالِ پرنده از پهنه‌ی طاقی گذشت
چه شوقی شبستانِ رویا را گرفته بود،
دعای تو و آن پرنده‌ی بی‌قرار
هر دو پَرپَر زدند، رفتند
بر قوسِ کاشی شکسته نشستند.


حالا بیا برویم
برویم پای هر پنجره
روی هر دیوار و
بر سنگ هر دامنه
خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را
برای مردمان ساده بنویسیم
مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من
هوای تازه می‌‌خواهند!
ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و
اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.


یادت هست؟
گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز
همین گهواره‌ی بنفش
همین بوسه‌ی مایل به طعمِ ترانه است؟
ها ری‌را ...!
من به خانه برمی‌گردم،
هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند
سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد.
...

sahar98
Tuesday 28 June 2011, 04:21 PM
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم

sahar98
Tuesday 28 June 2011, 04:28 PM
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

Hapo
Tuesday 28 June 2011, 05:20 PM
نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست

Hapo
Tuesday 28 June 2011, 05:23 PM
رفتی و در این خانه دگر همهمه ای نیست
از شعر محبت، غزلی، زمزمه ای نیست

گویی که خزان آمده در باغ و سرایت
در خانه مهرت خبر از چلچله ای نیست

بی مهر رخت یاس در این باغچه پژمرد
بین تو و خورشید بجز فاصله ای نیست

تصنیف صدای تو پر از عشق و صفا بود
بعد تو، غزلهای مرا قافیه ای نیست

چو اهل بهشت گشتی و همسایه زهرا
از هجر غم انگیز تو دیگر گله ای نیست

morteza3164
Tuesday 28 June 2011, 09:17 PM
احساس عاشقی



بر دفتر وجود تو را من قلم زنم

از گردش سپهر تو را من رقم زنم

دیوانگی و عشق و صفا نیست غیر تو

بر کنج در خانه عشقت حرم زنم

می در کف جامم زلب خوشگوار توست

لب بر لبم گذار تا به باغت قدم زنم

رویت به روی ماه شب چهارده بود

من روی ماه را به لب جام جم زنم

احساس می کنم که به الیاس عاشقی

دم زن که تو را از سر عشقت دم زنم

Hapo
Tuesday 28 June 2011, 10:15 PM
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

Hapo
Tuesday 28 June 2011, 10:16 PM
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

metal-militia
Tuesday 28 June 2011, 10:19 PM
حرفهای عاشقونه همش ماله قدیمه
مثله همون حرفا که ما ها بهم زدیمه
هر وعده ای که دادی به هرکسی عمل
غصه هاشو یجوری با مهربونی سر کن

Hapo
Tuesday 28 June 2011, 10:30 PM
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو-
تو ای با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید .
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید .
تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان -
به زور این زبان نافهم آتش‌بار
نباید جست ...
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده‌ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:07 PM
گر محبت ثمرش سوختن و ساختن است

یا به دنبال محبت سر خود باختن است

من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش

تا بدانی که این حاصل دوست داشتن است .

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:08 PM
باید از عشق بسازم غزلی قابل تو
غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد
سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد .

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:08 PM
میان قلب من عشق تو پیداست
لبانت مثل گل خوشرنگ و زیباست
مشو غمگین اگر از هم جداییم
که بی رحمی همیشه کار دنیاست .

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:32 PM
كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

تشنگی هم طعم دریا می گرفت

كاش امشب كوچه های منتظر

یك سلام گرم از ما می گرفت

این سكوت تلخ . دنیای من است

كاش دستت . دست دنیا میگرفت

آسمان ابری ترین اندوه را

از دل سنگین شبها می گرفت

پنجره دلتنگ چشمی آشناست

كاش می شد عاشقی پا می گرفت

masram
Thursday 30 June 2011, 04:40 PM
تو ، یک بار دنیا آمدی
اما، یک بار هم با عشق
شروع می شوی
و این هجرتِ تا عشق؛
سالِ میلادیِ توست
و تازه
در چند سالگی است که می دانی:
آتش، عشق است
باد، عشق است
آب، عشق است
خاک، عشق است
« ... و عشق، خاصیتِ خاک است .»

masram
Thursday 30 June 2011, 04:40 PM
در انتظار چيستي؟
نشسته اي تا كدامين معجزه رخ دادني شود؟
بر خيـز...
معجزه يعني تو...
معجزه يعني مـن...
معجزه يعني ماچشم درچشم، دست در دست
هنوز هم مي شود خوش بود!
مي شود تا ته دنيا فقط خوشبخت بـود!!!!!

masram
Thursday 30 June 2011, 04:41 PM
من تو را با هستی خود با وجودم
عاشقم باخونِ خود با تار و پودم
من تو را با لحظه های انتظارم
عاشقم با این نگاه بی قرارم
من تو را همچون پرستو،یاسمن ها،نسترن ها

masram
Thursday 30 June 2011, 04:41 PM
خيلي مقدسي برام مثل تموم آيه ها
از تو براي تو ميگم كه لحظه هام به پاي توست
خونه ي قلبم كوچيكه
اما . . .
همش به نام توست.

masram
Thursday 30 June 2011, 04:41 PM
حالا که می گذره چند سال ، هنوزم یادتم م....
هنوزم عاشقم اما ، نمیشه درد من درمان

چرا رفتی ولی هستی ، هنوزم توی چشمامی
نمیزارم بری هرگز ، اسیر قلب تنهامی


همه گفتن فراموشی ، ولی من یادتم بازم
منم خاموشم و هرگز نمیدونه کسی رازم

masram
Thursday 30 June 2011, 04:42 PM
آرزوهايم را

هر روز با خدا مرور مي كنم

به اسم تو كه مي رسم

خداوند با لبخند نگاهم مي كند

masram
Thursday 30 June 2011, 04:42 PM
سخن عشق جز اشارت نیست
عشق در بند استعارت نیست

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:43 PM
زندگی یک بازی درد آور است . زندگی یک اول بی آخر است
زندگی کردیم اما باختیم . کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را . بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را باهمین غمها خوش است . باهمین بیش و همین کمها خوش است
زندگی را خوب باید ازمود . اهل صبرو غصه و اندوه بود

masram
Thursday 30 June 2011, 04:43 PM
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه​ای افتاده​ام در دام دوست

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:43 PM
دلم با عشق تو عاشق ترین شد
تمام لحظه هایم بهترین شد
ولی بی مهریت كار دلم ساخت
دل تنهای من تنها ترین شد...

masram
Thursday 30 June 2011, 04:43 PM
آتش از برق نگاهت ريختي بر جان من
خواستي تا در ميان شعله ها آبم کني

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:44 PM
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.



به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.



به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.



به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.



به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.



و به انسان گفتم عشق چیست؟



اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!

masram
Thursday 30 June 2011, 04:44 PM
ثمره عمرآدمی یک نفس است
وآن یک نفس از برای یک همنفس است
گرنفسی بانفسی همنفس است
آن یک نفس از برای یک عمربس است

masram
Thursday 30 June 2011, 04:45 PM
باران شده ای به روح من ریخته ای
ای سبز ترین تو جان من سوخته ای
هر جا که روی دلم به دنبال تو است
گویی که دلت را به دلم دوخته ایYou can see links before reply

masram
Thursday 30 June 2011, 04:46 PM
خسته ام از دست اين دنياي شب
از خيال خام و از روياي شب
نااميدم از تمام سايه ها
در سراب سينه ي صحراي شب

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:46 PM
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:46 PM
وقتی از غربت ایام دلـــــم میگیرد
مرغ امید من از شدت غم میمیرد
دل به رویای خوش خاطره ها میبندم
بازهم خاطر تو دســت مرا میگیرد

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:47 PM
با تو بودن همیشه پر معناست
بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه آب ، یک دریاست
بی تو دردم به وسعت صحراست

masram
Thursday 30 June 2011, 04:47 PM
انگار در مسیری از تجسم پرواز بود
که یک روز آن پرنده نمایان شد
انگار از خطوط سبز تخیل بودند
انگار آن شعلۀ بنفش
که در ذهن پاک پنجره ها می سوخت
جز تصور معصومی از چراغ نبود

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:47 PM
در دیده ی تو رمز نهانی پیداست
در جام نگاه تو جهانی پیداست
کس ره نبرد درون آن قلعه ی راز
کز بام و برش تیر و کمانی پیداست

masram
Thursday 30 June 2011, 04:47 PM
زودتر بیا
من زیر باران ایستاده ام
و انتظار تو را می کشم.
چتری روی سرم نیست
می خواهم قدم هایت را،با تعداد قطره های باران شماره کنم
تو قبل از پایان باران می رسی
یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟
هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند
و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا
من تا آخرین فصل باران منتظرت میمانم!

masram
Thursday 30 June 2011, 04:48 PM
آدمک آخر دنیاست،بخند.آدمک مرگ همینجاست،بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست،بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد،شوخی کاغذی ماست، بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است،بخند
فکر کن فکر تو ارزشمند است فکرکن گریه چه زیباست،بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست،بخند
راستی آنچه به یادت دادیم پرزدن نیست که درجاست،بخند
آدمک نغمه ی آواز نخوان!! به خدا آخر دنیاست، بخند

masram
Thursday 30 June 2011, 04:49 PM
اگر ماه بودم ، به هر جا که بودم ،سراغ تو را از خدا می گرفتم .
و گر سنگ بودم ، به هر جا که بودی ،سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی – به صد ناز – شاید شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی ، به هر جا که بودم مرا می شکستی ، مرا می شکستی !

masram
Thursday 30 June 2011, 04:49 PM
خدا رو دوست دارم چون همیشه "ID"ش روشنه...
خدا رو دوست دارم چون به همه "PM" هام جواب میده...
خدارو دوست دارم چون حرفای آدمو "Send To All" نمیکنه...
خدارو دوست دارم چون هیچ کس رو "Reject" نمیکنه...
خدا را دوست دارم چون خداست.......

masram
Thursday 30 June 2011, 04:50 PM
گویند مرا که دوزخی باشد مستقولیست خلاف دل در آن نتوان بستگر عاشق و میخواره بدوزخ باشندفردا بینی بهشت همچون کف دست

masram
Thursday 30 June 2011, 04:51 PM
بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایندمگرای بدان که عاقلان نگرایندبسیار چو تو روند و بسیار آیندبربای نصیب خویش کت بربایند

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:51 PM
کاش وقتی آسمان بارانی است ، چشم را با اشک باران تر کنیم
کاش وقتی که تنها میشویم ، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم . . .

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:52 PM
تو پیشم نموندی، دلم رو سوزوندی

تو هرگز نخواستی، پیشه من بمونی

من همون شخصی بودم، که به پات نشستم

تو اون کس نبودی، که من دوسش میداشتم

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:52 PM
برای تو می نویسم ، شاید این و تو بخونی

اخه احساسی که داشتم، تو واسم، یعنی همونی

وقتی دیدم که تو رفتی، اتشی شد توی قلبم

به خودم گفتم بسوزو ، نمی دونی که چه کردم

من دیگه حسی ندارم، نه دیگه حالی نمونده

همه حرفای دل من ، مثل سنگ رو دلم مونده

بقضی که خاموش نمیشه

وقتی تورو به یاد میاره

....




حسین پیروزی

masram
Thursday 30 June 2011, 04:53 PM
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای

در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام را از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو

هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آن که می دانم تو هزگز یاد من را

با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

برگرد !

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

masram
Thursday 30 June 2011, 04:54 PM
خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:54 PM
شــــــــبگردی می‌کنــــم.

اما صدای نفــــــــــــس‌هایـــت را از پشــــــــت

هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمی‌شـــــــــنوم

آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم

شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت

تنها خانه‌ی من اســت که در آتــــش می‌ســـــــــــــــــوزد. ..

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:55 PM
می نویسم که چگونه در تنهایم به اشک های همیشه همراهم

به این لشگر زلال و زیباکه از ضمیری پاک متولدمی شوند

تا یاوران لحظات و تنهایی من باشند پناه می برم

ای عشق ،ای منجی جاودانه ،ای همیشه ماندگار

...با من بمان برای همیشه...

masram
Thursday 30 June 2011, 04:55 PM
من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:55 PM
شعاع مهربانیت را

روز به روز زیادتر کن

آنقدر که روزی بتوانی

همه را در آن جای دهی

آن وقت تا خدا فاصله ای نیست...

masram
Thursday 30 June 2011, 04:55 PM
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست

بشنو از دل ، دل حریم کبریاست

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبر شود

masram
Thursday 30 June 2011, 04:55 PM
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه

masram
Thursday 30 June 2011, 04:56 PM
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:56 PM
من به تو خندیدم
چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدرپیر من است
من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
اگر معجزه ای رخ بدهد و زمان به عقب برگردد به دنیا قول خواهم داد چشمهایم را تا آخرین روز حیاتم روی هم بگذارم :
می دانی چرا ؟
می ترسم یک لحظه غفلت کنم ،
دوباره تو را ببینم و یک عمر گرفتارت شوم !!

masram
Thursday 30 June 2011, 04:56 PM
۲۰ بار دیدمت . ۱۹ بار بهت خندیدم . ۱۸ بار به من اخم کردی . ۱۷ بار از دستم خسته شدی . ولی ۱۶ بار دیگه سعی کردم و ۱۵ جمله عاشقانه را ۱۴ بار به ۱۳ زبون و ۱۲ لهجه و ۱۱ روز و ۱۰ بار به کمک ۹ نفر به تو گفتم . اما تو ۸ بار قهر کردی . ۷ بار روتو از من برگردوندی و من ۶ بار برات مردم . ۵ بار قربونت رفتم و ۴ بار نازتو کشیدم . تا ۳ بار ناز کردی و ۲ بار خندیدی و جونمو به لب رسوندی و



هنوز ۱ بارهم نگفتی دوستم داری.

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:57 PM
بانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود


احمد شاملو

masram
Thursday 30 June 2011, 04:57 PM
دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم



قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم



چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست



عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند



دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است



درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند



پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.



عاشـــــــقـــــــــانـــ ــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

Hapo
Thursday 30 June 2011, 04:58 PM
تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی

تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم

سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز


پل الوار

masram
Thursday 30 June 2011, 04:59 PM
تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز

masram
Thursday 30 June 2011, 05:00 PM
یکی عاشقت میکنه و یه دنیا میسازه برات پر از رویاهای محال....


یکی هم میاد و تو رو از بین خرابه های اون دنیای خیالی نجات میده.....


و بعد .....


اونقدر خالی از احساسی که نه میتونی انتقام بگیری......


و نه میتونی ببخشی......


چون تخلیه شدی......