PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 [9] 10 11 12 13 14 15

masram
Thursday 30 June 2011, 05:00 PM
شانه هایت را كم دارم

برای شكسـتن ِ بغض ِ باروری

كه تا لبه ی پلك هـایم

بالا آمده است ؛

پناهم می دهی ؟

masram
Thursday 30 June 2011, 05:01 PM
بوســهـ

بر هر لحظه ای می زنـم

که با وجــودت


خاطره ای گنجاندی

و طـواف آن لحظهـ هایی می کنم

کهـ با دمیــدن روح آسمـانیت

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:01 PM
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم

جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم

قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این

اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین

قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم

دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم

می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور

برات یه ک ل ب ه می سازم پر از یک رنگی پر نور

روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم

دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم

masram
Thursday 30 June 2011, 05:01 PM
دیگر قضایت نمی گذارم...

اذان فاصله که پایان گرفت،

سر وقت می خوانمت...

masram
Thursday 30 June 2011, 05:01 PM
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران

یا نه! دریاییست گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش

ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شب های وحشت را
تواند شُست آیا از دل یاران؟

چشمها و چشمه ها خشکند
روشنی ها محو در تاریکیِ دلتنگ
هم چنان که نام ها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد

آهْ باران! ای امید جان بیداران
بر پلیدیها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:01 PM
این ک ل ب ه چون آتشکده زندان من است

بیمارم و دیدار تو درمان من است

هرچند که تنها و غریبم اینجا

از عشق تو صد خاطره مهمان من است

masram
Thursday 30 June 2011, 05:02 PM
دارم حست می کنم لحظه لحظه با منی

تو تموم لحظه هام تو هوام پر میزنی

این چه احساسیه که واسه من مقدسی

تا دلم تورو میخواد تو به دادم می رسی

masram
Thursday 30 June 2011, 05:02 PM
حاصل عشق مترسک به کلاغ ، مرگ یک مزرعه است....

masram
Thursday 30 June 2011, 05:02 PM
گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حـــــالم

حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

masram
Thursday 30 June 2011, 05:02 PM
بوی باران می دهد باز ، لحظه های خداحافظي
سلام بده به شب ، به خواب ، دم دمای خداحافظي
دست هایت را موقع رفتنم خوب نگاه کن
ببین چقدر پاک و روشن هستند برای خداحافظي!
سایه های شور سایه افکندند و باعث جداییم میشنود...
تا یک ماه خدانگهدار...

masram
Thursday 30 June 2011, 05:03 PM
سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم

تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین

من برای دل تو آن بهار زیبا

تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده

روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم

تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی

دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین

بی خبر گشت اسیر

من در اندیشه ان فصل بهار در زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم

کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امید من

کاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من

حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت

در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین

دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری

masram
Thursday 30 June 2011, 05:03 PM
♪♪♪♫ღ قــدرت عـشـق بـنـازــ ـم کــه بـه یـک تـیـر نـگـاهــ ــ



جـان شـیـریـــن بـفــــروشـنــد دو بـیـگـانـهـــ ــه بـهـم ღ ♫♪♪♪

masram
Thursday 30 June 2011, 05:03 PM
با من اے دوستــــــ ــــ ـ ،


اگر خوب اگر بد باشـے ،
تپش ِ حــس ِ من این استــ ـ
کــ ِ باید باشـــ ـــ ــے

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:03 PM
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است
در زندانی که
میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه !
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
واگر حتی روزی
وقت آزادی ام فرا رسد
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند

masram
Thursday 30 June 2011, 05:03 PM
چي بگم ؟
از كجا بگم ؟
دردمو با كيا بگم ؟
بهتره كه دم نزنم
حرفي از عشقم نزنم
از عشقي كه گم شد و رفت...
عاشق مردم شد ورفت.....

masram
Thursday 30 June 2011, 05:04 PM
ღღگـل در بـر و مـــے در کـف و معـشـوق بـهـ ـ کـام اسـت ღღ
ღღ سـلـطـانــ ِـ جهانـــ ــم به چنیــن روز غـلـام اســـت ღღ

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:04 PM
شد دفتر شعرم از تو سرشار ایدوست
بوی تو ز هر واژه پدیدار ایدوست

هر نقطه و سطر و جمله ی دفتر من
دارد اثرت زیاد و بسیار ایدوست

masram
Thursday 30 June 2011, 05:04 PM
تکراری ترین واژه ها را
عشق می نامم
عشـــ ـقــ ـي ژرف
عشـــ ـقــ ـي ترد و تازه
عشـــ ـقــ ـي خواب و خراب
عشـــ ـقــ ـي مست و بی تاب
عشـــ ـقــ ـي بی غم،بی نام
عشـــ ـقــ ـي خسته و نالان
عشـــ ـقــ ـي داغ دیده و دردکشان
عشـــ ـقــ ـي بی باور و یادواره ای
و عشـــ ـقــ ـی سست تراز خاک نمناک ...........

masram
Thursday 30 June 2011, 05:04 PM
وقتی تنهام گذاشتی ، گفتی ما به درد هم نمیخوریم . . .

اما نفهمیدی که من هیچ وقت تورو واسه دردام نخواستم . . .

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:04 PM
يادته اون عشق رسوا يادته


اون همه ديوونگي ها يادته


تو مي گفتي كه گناه مقدسه


اول و آخر هر عشق هوسه


آدما آخ آدماي روزگار


چي مي مونه از شماها يادگار

masram
Thursday 30 June 2011, 05:05 PM
آنقدر مرا سرد کرد
از خودش
از عشق
...
حالا
.....................بجای دلبسته...‌ یخ بسته ام!....
آهای!
روی احساسم پا نگذارید
لیز می‌‌خورید......

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:05 PM
عشق را چون ماهی دریا های آزاد
لغزنده باید دید
عشق را چون تیره و تارهای طوفان
مبهم باید دید
عشق را همچو شقایق های وحشی
مغرور باید دید
عشق را همچون پرستو های مهاجر
رفتنی باید دید
لیک عشق را با امید باید دید

masram
Thursday 30 June 2011, 05:05 PM
منتظر موندم به راهت تا همیشه
چشم به راهت مونده بودم پشت شیشه
انتظارت تلخه مثل مردن دل
مثل عشقی خام و باطل مثل عشقی خام
وای... اگه فردا بیاد باز تو نیایی
وای... می خوام داد بزنم از این جدایی
وای... دیگه مردم...دیگه مردم...چقدر تو بی وفایی
مگه من با تو بد کردم خدایی...مگه من با تو بد کردم خدایی
هر چی میخوای بگی بگو اما نگو دوست ندارم
هر کار میخوای بکن ولی بگو نمیری از کنارم
هر چی میخوای بگی بگو اما نگو دوست ندارم
هر کار میخوای بکن ولی بگو نمیری از کنارم
تو رو خدا مثل غریبه ها دلم رو هی نرنجون
تو رو خدا دشمنامو (!!!) به روی من اینقدر نخندون
تو رو خدا مثل غریبه ها دلم رو هی نرنجون
تو رو خدا دشمنامو (!!!) به روی من اینقدر نخندون
به خدا من می میرم از این جدایی
به خدا من میمیرم اگه نیایی
به خدا من می میرم از این جدایی
به خدا من میمیرم اگه نیایی
اگه فردا بیاد و باز تو نیایی
اگه فردا بیاد و باز تو نیایی

masram
Thursday 30 June 2011, 05:05 PM
چند وقتـے است عقب مـے افتد

مثل ِ ساعت ـ کنار ِ اتاق

یک اتفاق،

رد شدن تو از کوچه دلتنگـے بنفشه ـها..

مـــَـــن ـهمـ دلمـ تنگـــــ ـــ ِ توست

آخر این کوچه ـها

دیر زمانیست

رنگ ـ باران ندیده ..

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:05 PM
دروغ راستین من پر از حقیقتی عجیب

حقیقت نگاه تو پر از دروغ دلفریب

خیال آشنای تو تجسم دو چشمه اشک

غم و فراق و بی کسی ز عشق تو مرا صلیب

نگاه عاشقانه ات ورود زندگی به مرگ

تبسمی که می کنی برای دردها طبیب

تمام آرزوی شب شبیه چشم تو شدن

سیاه چاله دلت هوای عاشقی غریب

صدای سبز زندگی صدای خنده های تو

ز دوریت بهار من دلم نمی شود شکیب

تو باش تا که زندگی دوباره زندگی کند

و یا برو مرا بکش دوباره بر همان صلیب

masram
Thursday 30 June 2011, 05:05 PM
ماتـــــ ــ می مانم

در متن چشمت

وقتی

با هیچ نظریــه ای

تفسیر پذیر نیستــــــ ــ ..

masram
Thursday 30 June 2011, 05:06 PM
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من

چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟

یا نگاه تو که پر عصمت و ناز

بر من افتد، چه عذابی و ستمی ست؟

دردم این نیست ولی....

دردم اینست که من بی تو دگر

از همه دورم و بی خویشتنم

تا جنون فاصله ای نیست، ازینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من

بی تو؟

masram
Thursday 30 June 2011, 05:06 PM
سرگردان

میان پاییز...

- همراه برگ ها کاش

مرا هم جایی می برد

باد

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:06 PM
اي كه از پرده برون آمده اي با ناز
ناز كن كه دارم به ناز تو نياز
قد رعنا لب ياقوت و رخ مه داري
اين سبب نام تو گشته است چو رويت مهناز
هر كسي را يار گفتم عاقبت نايار شد
دوستي با هر كه كردم همچنان اغيار شد
جوش دل خاموش و اشك من روان از ديده ام
نوبت پيري رسيد و ناله ها پر بار شد

masram
Thursday 30 June 2011, 05:06 PM
بیستون هیچ،دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست
هیچ کس مانع این بغض نباید بشود

بی گلایل به در خانه تان آمده ام
نکند در نظر اهل محل بد بشود؟

تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود

ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد
- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود-

تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم
شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود

باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است
خون من ضامن دیدار تو شاید بشود...

masram
Thursday 30 June 2011, 05:06 PM
گمان بردی که من مست می ام!؟

دوســـــت داند که من محو وی ام

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:06 PM
گوش كن؛دورترين مرغ جهان مي‌خواند.
شب سليس است،و يك دست؛و باز.
شمعداني‌ها
و صدادارترين شاخه‌ي فصل،ماه را مي‌شنوند.
پلكان جلو ساختمان،
در فانوس به دست،و در اسراف نسيم،
گوش كن؛
جاده صدا مي‌زند از دور قدم‌هاي تو را.
چشم تو زينت تاريكي نيست.
پلك‌ها را بتكان،كفش به پا كن و بيا.
و بيا تا جاي،كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام تو را،مثل يك قطعه‌ي آواز به خود جذب كند.
پارسايي است در آن‌جا كه تو را خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه‌ي عشق تر است.

masram
Thursday 30 June 2011, 05:07 PM
گر عشـــــــــــــق نباشد به چه کار آید دل؟!.....

masram
Thursday 30 June 2011, 05:07 PM
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها ... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ، ها می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

masram
Thursday 30 June 2011, 05:07 PM
دوباره باز فكرم به سوی تو پریده است

دوباره باز عشقت به كنج دل خزیده است

به سویت، روی خود كردم كه یارب

چرا عشقم به این زودی زیاد او رمیده است

masram
Thursday 30 June 2011, 05:07 PM
تسبیح نیستـــــــم
امـــــــا ..
نفسم را بـــِ شماره انداخته استــــــ ـــ ـ
شوق دیدار تـــــو ..

masram
Thursday 30 June 2011, 05:08 PM
خاطِراتتـــــ ـــ ـ را خالکوبی می کنَم بر ذهنــَـم ..

تا از رویای با تو بودَن اَبدیتی بســـازَم جاودانهــــ ـــ ـ ..

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:08 PM
عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.


عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.


عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.


عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.


عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.


عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.


عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.


عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.


عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.

masram
Thursday 30 June 2011, 05:08 PM
تو این "من ها " را از خودت "منها" کن....
من میمیرم برای باقی مانده ات..........

masram
Thursday 30 June 2011, 05:08 PM
یاد اون روزا که شروع آشنائی بود ..شروع آشنائی همیشه جالبه ولی زود گذره ...گفتمش : دل می خری ؟ برسید چند؟ گفتمش : دل مال تو، تنها بخند ! خنده کرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای بایش روی دل جا مانده بود ...... اما همیشه هر شروعی پابانی هم داره .. پایان تلخی که هر روزش بد تر از مرگه ولی با گذشت زمان اون تلخی هم برات طعم شیرینی داره ،


می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه

همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه
تجربه و خاطره و گذر عمر




وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم به میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا......
سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم


وقتی به خودم فکر میکنم می بینم این ترانه ابی چقدر باهام صادقه مثله پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت

اما خیلی وقته تصمیم گرفتم که به راحتی کشته نشم .

به خاطره همین دیگه بوم خاطراتم رو روبروی نقاش نمی ذارم
تا به آرامی آغاز به مردنم کنم .

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:08 PM
کاش می شد هیچ کس تنها نبود...
کاش می شد دیدنت رویا نبود...
گفته بودی با تو میمونم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود...
سالیان سال تنها مانده ام،
شاید این رفتن سزای ما نبود...
من دعا کردم برای بازگشت،
دستهای تو ولی بالا نبود...
بازهم گفتی که فردا میرسی ،
کاش روز دیدنت فردا نبود..

masram
Thursday 30 June 2011, 05:09 PM
دست خودم نیست


اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!


اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!


دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.


دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!


به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!


دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:09 PM
بنشین مرو ، هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو ، کلامی نگفته ام
بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شبها نخفته ام
بنشین مرو ، حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت برای دیدار دیگری
آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و زنج از این دل چه می بری؟
بینشن مرو ، صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو ، که نه هنگام رفتن است...

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:09 PM
نازنين
من از اين نام كه مي‌آيد و
اين نام مرا مي‌شكند
دانستم
كه سرانجام
اسير غم عشقت شده‌ام
تا بدنبال اسارت
در زندان دلت باز شود
تا شايد
بتوانم جايي
در دلت باز كنم.
با تو بودن برايم كافي‌ست
با تو پاييز برايم چو بهار
و بهارم بي‌تو
سرد و غمناك‌تر از پاييز است
من بدنبال بهاري گشتم
كه مرا سبز كند
و بدنبال خزان
تا در آن ريزش برگ
همدمي يابم من
و بريزم برگهاي زرد دلم را با او
تو بگو
به همين ابر دلت
كه ببارد باران
زيرا من
چو گلي تشنه باران محبت هستم
بچشان اي نازم
به من اين شيره عشقت كه بر آن باز كنم
در اين قفل دل سنگي خود را تا باز
اين دل سنگي خود را
به مثال دل تو نرم كنم
قسمت مي‌دهم اي از همه دنيا بهتر
كه مرا تا آخر
هرگز از خاطره ذهن خودت پاك مكن
و به چشمان مست تو قسم
تا توان در من هست
از تو
برنمي‌دارم دست !!!!!

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:10 PM
این چه عشقی ست که در دل دارمYou can see links before reply

من از این عشق چه حاصل دارمYou can see links before reply


می گریزی زمن و در طلبتYou can see links before reply


بازهم، کوشش باطل دارمYou can see links before reply


باز لبهای عطش کرده منYou can see links before reply


عشق سوزان تو را می جوید You can see links before reply


می طپد قلبم و با هر طپشیYou can see links before reply


قصه ی عشق تو را می گویدYou can see links before reply

Hapo
Thursday 30 June 2011, 05:10 PM
You can see links before replyچنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست.......

You can see links before reply ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست.......

You can see links before replyمرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن.......

You can see links before replyدروغین بودم از دیروز مرا امروز تماشا کن......

masram
Thursday 30 June 2011, 07:03 PM
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچهخانه ما سیب نداشت

masram
Thursday 30 June 2011, 07:04 PM
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

masram
Thursday 30 June 2011, 07:04 PM
به دریا گفتم شبی راز دل

خروشید از من سر زد به سنگ ساحل

نگارا یکدم از ان موج غم نبودم غافل

masram
Thursday 30 June 2011, 07:05 PM
بی طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چنان می گذری قافل از اندوه درونم
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
بی من از شهر گذر کردی و رفتی
قطره اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی نگهت هیچ نیافتاد به راهی که گذشتی
تا در خانه ببستم دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت سر من
تو هم بود و نبودی تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم
بی تو یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم

masram
Thursday 30 June 2011, 07:09 PM
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

masram
Thursday 30 June 2011, 07:11 PM
سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم
پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم

masram
Thursday 30 June 2011, 09:43 PM
ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم
سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشـتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.

masram
Thursday 30 June 2011, 09:44 PM
گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

masram
Thursday 30 June 2011, 09:44 PM
منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم
به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.
نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز
به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر.

masram
Thursday 30 June 2011, 09:45 PM
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.

masram
Thursday 30 June 2011, 09:46 PM
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.
می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.

masram
Thursday 30 June 2011, 09:46 PM
ترا من چشم در راهم شباهنکام
که میگیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.

masram
Thursday 30 June 2011, 09:47 PM
همه هستی من آیه تاریکی است
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم

masram
Thursday 30 June 2011, 09:49 PM
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
و در این حسی است
که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری
که به اندازه یک پنجره می خواند

آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:
((دستهایت را
دوست میدارم))

دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را
باد با خود برد

کوچه ای هست که قلب من آنرا
از محله های کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند

masram
Thursday 30 June 2011, 09:50 PM
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودال میریزد،
مرواریدی صید نخواهد کرد.

من
پری گوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

masram
Thursday 30 June 2011, 09:51 PM
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
نا تمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
وطلوع سر غوک از افق درک حیات.

مانده تا سینی ما پر شود از سنبوسه وعید
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام.
مانده تا مرغ سر چینه هذیانی اسفند صدا بردار
پس چه باید بکنم
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟

بهتر آن است که بر خیزم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم

masram
Thursday 30 June 2011, 09:53 PM
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی است نازنین،
وعشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن،
روزگار غریبی است نازنین
آن که بر در خانه می کوبد
شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
وترانه را بر دهان
شغل را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای مارا بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

masram
Thursday 30 June 2011, 09:54 PM
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که توئی
بر نیاید دگر آواز ز«من»!


ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چه جز میل دل او
بسپاریم به باد!


آه!
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد:


بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک خنده میزد«شیرین»؛
تیشه می زد« فرهاد»!
نتوان گفت به جانبازی فرهاد، افسوس
نتوان کرد ز بی دردی شیرین فریاد


کار شیرین به جهان شور بر انگیختن است!
عشق در جان کسی ریختن است!
کار فرهاد، برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.


رمز شرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین،
بی نهایت زیباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست؛
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بُوَدت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی!
سینه بی عشق مباد!

masram
Thursday 30 June 2011, 09:55 PM
سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
ز درد آتشین زخم خبر گردد
خبر گردد
به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه

masram
Thursday 30 June 2011, 09:57 PM
به دیدارم بیا هر شب،

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،

دلم تنگ است.
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.
دلم تنگ است.

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه،
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها.
واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی.
بیا، ای همگناهِ من در این برزخ.
بهشتم نیز و هم دوزخ.
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من،
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها.
و من می مانم و بیداد بی خوابی.

در این ایوان سر پوشیده متروک،
شب افتاده است و در تالاب من دیری است ،
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها.
بیا امشب که بس تاریک وتنهایم.
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی،
که می ترسم ترا خورشید پندارند.
و می ترسم همه از خواب برخیزند.
و می ترسم که چشم از خواب بردارند.
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را.
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را.
و نیلوفر که سر بر مکشد از آب؛
پرستوها که با پرواز و با آواز،
و ماهیها که با آن رقص غوغایی؛
نمی خواهمم بفهمانند بیدارند.

شب افتاده است و من تنها و تاریکم.
و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند،
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی.
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!

masram
Thursday 30 June 2011, 09:58 PM
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکنده تر بود.
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد...

masram
Thursday 30 June 2011, 10:00 PM
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

masram
Thursday 30 June 2011, 10:01 PM
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری

masram
Thursday 30 June 2011, 10:01 PM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن



بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن



موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن



من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن



بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن



امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

masram
Thursday 30 June 2011, 10:02 PM
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

masram
Thursday 30 June 2011, 10:03 PM
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...

masram
Thursday 30 June 2011, 10:04 PM
در من ترانه های قشنگی نشسته اند

انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت

امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند

ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان

حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

من باز گیج می شوم از موج واژه ها

این بغضهای تازه که در من شکسته اند



من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم

اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

masram
Thursday 30 June 2011, 10:04 PM
من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد
چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه....

masram
Thursday 30 June 2011, 10:06 PM
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

masram
Thursday 30 June 2011, 10:07 PM
چشاتو وا نکن اينجا ، هيچ چي ديدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توي آسموني که کرکسا پرواز مي‌کنن
ديگه هيچ شاپرکي ، حس ِ پريدن نداره
دستاي نجيب ِ باغچه ، خيلي وقته خاليه
از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره
بذا باد بياد ، تموم ِ دنيا زير و رو بشه
قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره
خيلي وقته ، قصه ی اسب ِ سفيد ، کهنه شده
وقتي که آخر ِ جاده‌ها رسيدن نداره
نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزيزم
چشاتو وا نکن ، اينجا هيچ چي ديدن نداره

masram
Thursday 30 June 2011, 10:07 PM
باراني ام , باراني ام , باراني از آتش
يك روح بي پروا و سرگرداني از آتش
.
اين كوچه ها , ديوارها , اصلاً تمام شهر
سوزان و من محبوس در زنداني از آتش
.
اهل غزل بودم ، خدا يكجا جوابم كرد
با واژه اي ممنوع ، با انساني از آتش
.
بي شك سرم از توي لاكم در نمي آمد
بر پا نمي كردي اگر طو فاني از آتش
.
تا آمدي ، آتشفشاني سالها خاموش
بغضش شكست و بعد شد طغياني از آتش
.
كاري كه از دست شما هم بر نمي آمد
من بودم و در پيش رويم خواني ازآتش
.
اين روزها محكوم ِ اعدامم به جرم عشق
در انتظارم بشنوم ، فرماني از آتش

masram
Thursday 30 June 2011, 10:08 PM
آقا گمانم من شما را دوست...
حسی غریب و آشنا را دوست...
نه نه! چه می گویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست؟
منظور من این که شما با من...
من با شما این قصه ها را دوست...
ای وای! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست...
حس عجیب پیشتان بودن
نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...
از دور می آید صدای پا
حتا همین پا و صدا را دوست...
این بار دیگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست...

masram
Thursday 30 June 2011, 10:09 PM
گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من
باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت
پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو
افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای
دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من

یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !
وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!
زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم
آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من

masram
Thursday 30 June 2011, 10:09 PM
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود
تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟
خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود
با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد مي شود
اي ابروان ِوحشــي ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كي دل ِ خراب ِ من ، آباد مي شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود

masram
Thursday 30 June 2011, 10:10 PM
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران

ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران

نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه

ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
..................................................


ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال

خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران

دل ويك گوشوار ِ كاغذی ، انگيزه ی بودن

ومن ، باران نديده ، دختری دلگير د ر باران

صدای خيس ِ مردی درگلوی تار می روئيد

كسی مثل خودم، مثل خودش درگير در باران

به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت

به سرتاپای من ، يك درد ِ دامنگير در باران

غمی كم كم خودش را دررگ ِ ديوانه ام می ريخت

جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجير در باران

جنون بودآن شب وآئينه ای صد پاره دردستم

ومن حل می شدم با آيه ی تكثير در باران

masram
Thursday 30 June 2011, 10:11 PM
بار ِ دلــتـنگـیـت ُ بستی ، دیگه وقت رفتنه

داری میری و فقط خاطره هات سهم منه

دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس

دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس
*

به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره
اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره


به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه !

به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !

به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری

به تو می رسم به آغوش ِ بهاری که داری

به تو که آینه ها محو تماشات می شدن

شبای تیره چراغونی ِ چشمات می شدن

*
می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی

امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی

می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی

می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی

می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری

می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری

امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری

تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری

خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه

تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه

masram
Thursday 30 June 2011, 10:12 PM
مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم
مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم


اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست
بگو که سجده از این قبله گاه بردارم

مگر بهشت نگاه تو عاشقم بکند
که دست از سر ِ نقد ِ گناه بردارم


گناه ِ هرچه دلم بشکند به گردن توست
گناه ِ هر قدمی اشتباه بردارم


تو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ِ ماه بردارم


بیا که چشم ِ جهانی هنوز منتظر است
بیا که دست از این اشک و آه بردارم

masram
Thursday 30 June 2011, 10:13 PM
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست

masram
Thursday 30 June 2011, 10:14 PM
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

masram
Thursday 30 June 2011, 10:15 PM
سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن
هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب



هميشه معني صد اضطراب ... من، بي تو
هميشه ديدن بي پرده ی شما در خواب



چه عاشقانه ی پوچي! تو خوب مي داني
ميان اين همه رويا ، فقط تويي كمياب



و من چه خسته تو را چون سراب مي جويم
چه فصل خالي و تلخي ست سهم من زين خواب!
...






كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند
بسازد از تن من قطعه قطعه هاي مذاب


و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...
بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب

...

خدا کند که غزلهای آخرم باشد
خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب


چه روزگار غریبی ست نازنین، آری
نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب


بیا... تمام کن این انتظار را در من
بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب
...





یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

masram
Thursday 30 June 2011, 10:15 PM
دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

masram
Thursday 30 June 2011, 10:16 PM
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست

sahar98
Friday 1 July 2011, 09:38 AM
اعتراف

تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم برنگاه ناز آلود
نرم وسنگین حجاب مژگان را
*
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
*
آه ... هرگزگمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود ،دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
*
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم وترانه تو
از جهان دگر نشان دارد
*
شاید این را شنیده ای که زنان
دردل « آری » و « نه » به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
*
آه ، من هم زنم ، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر وبال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:29 AM
چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:31 AM
نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم


پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:31 AM
هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:32 AM
واژه ها مقابل دیدگانم رژه میرود
انگارلبریز میشوم

برای ازتوگفتن ...

برای ازتونوشتن....

اما تا قلم برروی صفحه مینهم

همه واژه ها میگریزند

ومن خالی میشوم

انگارحتی واژه ها هم میدانند

که ازتو گفتن ونوشتن

در توان انها نیست

و من میمانم

و صفحه خالی......

که تورا میخواند

تنها به هزارویک ترفند

چند واژه را ازمیان سیل واژگانی که میگریزند

بر قفس سفیدکاغذ حبس میکنم

چه کلام کاملی میشود

دربیان هزار جمله ی ناگفته

تنها همین دوستت دارم

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:32 AM
مشت می کوبم بر د

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم، خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم:

-آی؟

با شما هستم!

این درها را باز کنید!

من به دنبال فضایی می گردم:

لب بامی

سرکوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم

آه!

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد!

من به فریاد،

همانند کسی

که نیازی به تنفس دارد، مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید بر پنجره ها،

محتاجم.

من هوارم را سر خواهم داد

چاره درد مرا باید این داد کند...

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:32 AM
وقتي دلتنگ شدي به ياد بيا
کسي رو که خيلي دوست داره

وقتي نااميد شدي به ياد بيار

کسي رو که تنها اميدش تويي

وقتي پر از سکوت شدي


به ياد بيار

کسي رو که به صدات محتاجه

وقتي دلت خواست از غصه بشکنه


به ياد بيار

کسي رو که توي دلت يه **** ساخته

وقتي چشمات تهي از تصويرم شد


به ياد بيار

کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه

وقتي به انگشتات نگاه کردي


به ياد بيار

کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد

وقتي شونه هات خسته شد


به ياد بيار

کسي رو که هق هق گريش اونها رو مي لرزوند

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:33 AM
شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او امید به بخشش داشت

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:33 AM
امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:33 AM
خیلی ممنون انقد آسون منو داغون کردی
واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی
تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی
منو به محبت دو روزه مهمون کردی
همه عالم می دونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی
خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم
خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم
من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا
با همین سر به هواییت منو ویرون کردی
من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم
مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی؟
همه عالم می دونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی
خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم
خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:36 AM
نمیدانی چقدر دلم میخواهد چشمانم را

به هر چه که گذشته است ببندم

و به روبرو نگاه کنم

به فردایی که دوست دارم تو هم در آن باشی

به روزهایی که از حس خواستنت سرشار است

از لحظه هایی که عقربک هایش را

به آستان با تو بودنم پیوند میزنم

و شبهایی که سیاهی اش را با حسی ناشناخته

به روشنی نگاه تو میدوزم

دوست دارم با خودم تمام واژه های سپیدی که

تو را برایم معنا میکند تکرار کنم

و از تمام شاخه های آویخته درخت یاس به یاد عطر نفسهایت

گلی بچینم و آن را در گوشه گوشه اتاق خالی ذهنم بیاویزم

باشد تا تمام دالان های یادم از عطر رویت و

حضور بی بهانه ات مالامال شود

خوب میدانی

خوب میدانی که من با ثانیه ثانیه با تو بودن زندگی میکنم

و لحظات بی تو بودن را با بی رحمی قتل عام میکنم

هر چند که میدانم هر چه هم این لحظات را بکشم

باز باید برای داشتنت با روزگار ستیز کنم

اما ...

برای دقایق نداشتنت چاره ای نمیاندیشم

و برای آن وقتهایی که هستی در دلم جشن برپا میکنم

و با نگاه رویاییت جای جای دلم را آذین میبندم

نمیدانم میدانی یا نه

لحظه تولد من به همان ثانیه ای برمیگردد

که تو برای اولین بار به من گفتی

دوستت دارم!

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:37 AM
خسته ام از خويش... از اين تکرار خويش...

از گذشته ي تلخ و آينده ي مبهم خويش...

تو را در گلويم فرياد مي زنم...

نامت را... حضورت را... خيالت را... وجودت را...

دستهايم را در گرمي يه دستهايت بگير و مرا فرياد کن...

بيا بيا به شانه هاي من تکيه کن...

دستت را به من بده... حرفت را به من بگو...

دين من عشق تو است... مذهب من عشق تو است...

وجود من عشق تو است...

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:38 AM
برای تو می نویسم ، شاید این و تو بخونی

اخه احساسی که داشتم، تو واسم، یعنی همونی

وقتی دیدم که تو رفتی، اتشی شد توی قلبم

به خودم گفتم بسوزو ، نمی دونی که چه کردم

من دیگه حسی ندارم، نه دیگه حالی نمونده

همه حرفای دل من ، مثل سنگ رو دلم مونده

بقضی که خاموش نمیشه

وقتی تورو به یاد میاره

....

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:38 AM
دارم دق میکنم چه جور فراموشت کنم من

اخه چه جور میشه، که ترک اغوشت کنم من

تو احساسمو بستی، به همه حیله و نیرنگ

مگه چی کم گذاشتم، به جز محبت و دل تنگ

همه احساس من به پای حیله هات حروم شد

همه جونم و عمرم، به پات نا تموم شد

می خواستم تو رو تو اوج اسمونها ببرم من

اخه چه جور دلت امد جداشی از، عشق و دل من

اره عشق و دل من

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:39 AM
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:39 AM
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:39 AM
رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌
آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:39 AM
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:40 AM
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.
دیروز یك فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مكالمه با خورشید
دفترچه های ذهن كوچك من را
سرشار خاطره می كرد
امروز پاره است
آن سیم ها
كه دلم را
تا آسمان مخابره می كرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی كه نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:41 AM
من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:43 AM
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت

میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت

صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت

ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت

به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت

اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت

زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:43 AM
مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیر ؛

کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده

خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،

پر سبزینه و ریحان و غزل ،

پر تکرار گیاهان نمو ،

پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،

پر انوار خدا.

داخل خانه دل ؛

جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است

من به دل راز رسیدن دارم ،

من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،

خوب می فهمم اگر در باران ،

چتر خود را به کسی بخشیدم؛

توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست

خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛

حکمتی در کارست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید



مهربان

دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛



مهربان

آنقدر شاعرم امشب که زمین ،

در پی زمزمه ام مست شده ست

سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز

گوشهایش به من آویزانند

آنقدر شاعرم امشب که دلم ،

از پس سینه برون آمده باز

او نگاهش به من است

من نگاهم به قدم رنجه تو

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

روح روحانی تو حال مرا می فهمد



مهربان

عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است

عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است

عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست

ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم

بعد از امشب شاید ،

نقش اعجاز تو را طرح زنم



مهربان

ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟

یا مرا چوب تادب بنواز ؛

یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر



مهربان

لذت صبح مجدد اینجاست ،

میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم

دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛

" کعبه ام مثل نسیم ،

میرود باغ به باغ ،

میرود شهر به شهر

ثروتی بیش به من داده خدا



مهربان

از سر کودکی من بگذر ،

باید آرام به سجاده تعظیم روم ،

شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است

" به خدا می دهمت عاریه وار ،

آری عاشق شده بودم این بار

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:45 AM
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

كوك كن ساعتِ خویش !

كه مـؤذّن ، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

. . . و در آغوش سحر رفته به خواب

كوك كن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

كه سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

كوك كن ساعتِ خویش !

كه سحر گاه كسی

بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش !

رفتگر مُرده و این كوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

كوك كن ساعتِ خویش !

ماكیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . .

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

كوك كن ساعتِ خویش !

كه در این شهر ، دگر مستی نیست

كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:45 AM
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود

تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود

هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم

سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود

بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست

آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!

یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم

در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!

غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس

در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود

از من گذشت دختر باران! ولی بدان

این رسم عشق بازی پروانه ها نبود

با آخرین قطار از این شعر دل برید

مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:46 AM
شــــــــبگردی می‌کنــــم.

اما صدای نفــــــــــــس‌هایـــت را از پشــــــــت

هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمی‌شـــــــــنوم

آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم

شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت

تنها خانه‌ی من اســت که در آتــــش می‌ســـــــــــــــــوزد. ..

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:47 AM
دیر گاهی ست که تنها شده ام

قصه غربت صحرا شده ام



وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غم ها شده ام



اگر آینه زمن بی خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام



من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخها شده ام



کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:52 AM
آسمان چشم هایت کلِ دنیای ِ من است
نقشِ اکلیلی، درون خواب شبهای من است
می مکد خونِ لبانم را خیال ِسرکشت
سرخی ِلبهای تو جامِ یهودای من است
عطر نایابِ تو را از باد می جویم مدام ...
فصلِ شورانگیز تو تنها تمنّای من است
چشم هایت را دورن خواب و رویای های خود
بوسه باران می کنم ،جرم هویدای من است
روز و شب جا می دهم حس ِ تو را در شعرهام
واژه هایت نقش ِپر رنگِ سَرُوپای ِمن است
امشب از حال ِ بدم با باد می گویم سخن
باد هم یادآور غم های دنیای من است
آسمان تار است و در من تلی از آتش به پا ...
سوختم اما نیامد آنکه ملجای من است
ماه من زیبای من آخر نمی آیی چرا...؟
اشک خون اوصاف حال ِناشکیبای من است
بی تو تنهایم ولی تنها تو را می خواستم ...
مثل هر شب سهم من اشکُ و مدارای ِمن است

metal-militia
Friday 1 July 2011, 10:53 AM
آسمان چشم هایت کلِ دنیای ِ من است
نقشِ اکلیلی، درون خواب شبهای من است
می مکد خونِ لبانم را خیال ِسرکشت
سرخی ِلبهای تو جامِ یهودای من است
عطر نایابِ تو را از باد می جویم مدام ...
فصلِ شورانگیز تو تنها تمنّای من است
چشم هایت را دورن خواب و رویای های خود
بوسه باران می کنم ،جرم هویدای من است
روز و شب جا می دهم حس ِ تو را در شعرهام
واژه هایت نقش ِپر رنگِ سَرُوپای ِمن است
امشب از حال ِ بدم با باد می گویم سخن
باد هم یادآور غم های دنیای من است
آسمان تار است و در من تلی از آتش به پا ...
سوختم اما نیامد آنکه ملجای من است
ماه من زیبای من آخر نمی آیی چرا...؟
اشک خون اوصاف حال ِناشکیبای من است
بی تو تنهایم ولی تنها تو را می خواستم ...
مثل هر شب سهم من اشکُ و مدارای ِمن است

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:52 PM
من حسودی میکنم

به تموم چشمایی که یه روزی تو رو میببینن

از تو باغچه نگاهت گلای نرگس میچینن

به همون تکه زمینی که قدمهاتو میذاری

به تموم دستهایی که دستتو یه روز میگیرن

به گلای نرگسی که عطر و بوی تو رو دارن

به بال فرشته هایی که زیر پاهات میذارن

به همون لحظه نابی که بالاخره میآیی

نازنینم نازنینم تو کدوم جمعه میآیی

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:52 PM
یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم
حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟؟

چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟

چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟؟

جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟

دیگه چشمام و نمیخوام. نمیخوام دیگه ببینم!

وای چطوری دلم اومد جسم سردت و ببوسم؟

من که آتیش (You can see links before reply)میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟

ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم اما میمونم

خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم

هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم

شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم!

کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم

کاشکی پر نمیکشیدی بالت و شکسته بودم

نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم

دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم

تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم

مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟

میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم

تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:52 PM
اگه آسمون زمین شه

اگه دریا یه کویر شه

اگه دنیا زیرو رو شه

اگه چشمات بی غرور شه

اگه خورشید بی غروب شه

بازم عاشقت میمونم

عشقو تو نگات میخونم

اگه کوه بیاد رو دوشم

اگه جام زهر بنوشم

اگه ماه دیگه نباشه

روزا آسمون (You can see links before reply)سیاه شه

اگه جنگل بشه صحرا

اگه امروز نشه فردا

بازم عاشقت میمونم

عشقو تو نگات میخونم

اگه خوابتو نبینم

دیگه گل برات نچینم

اگه حتی یه جوونه

توی گلدونا نمونه

بازم عاشقت میمونم

عشقو تو نگات میخونم

اگه باز مثه همیشه

بگی( من با تو ؟؟!!! )نمیشه

بگی که منو نمیخوای

دیگه پیش من نمیای

بازم عاشقت میمونم

عشقو تو نگات میخونم

اگه باشم و نباشم

هر جای دنیا که باشم

حتی از چشمات جداشم

بازم عاشقت میمونم

عشقو تو نگات میخونم

اگه شعرامو نخونی

اگه باز پیشم نمونی

راز عشقم رو ندونی

بازم عاشقت میمونم

عشق و تو نگات میخونم

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:53 PM
دلم که مهمون (You can see links before reply)نمیخواست کی گفت که مهمونم بشی؟

کی گفت بیای تو قلبم و مهمون ناخونده بشی؟

کی گفت منو صدا کنی با اون چشات نگاه کنی

قلبم و از جا بکنی بعدش اونو رها کنی

کی گفت یواشکی بیای تو قلب من پا بذاری

کی گفت بری و تا ابد رد پاتو جابذاری

کی گفت منو شکار کنی شکارت و رها کنی

صیدت و تنها بذاری صید دیگه شکار کنی

کوه غرور بودم کی گفت بیای و مجنونم کنی

کی گفت که تو حصار غم اسیر و زندونم کنی

کی گفت که عاشقم کنی زار و پریشونم کنی

کی گفت که از عاشق شدن منو پشیمونم کنی

کی گفت که از چشای من خواب و بدزدی و بری؟

کی گفت پریشونم کنی٬ کی گفت بری؟کی گفت بری؟

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:53 PM
ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم

ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم

ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو

ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو

تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم

وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم

عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم

ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم

ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم

ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم

ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده

راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:53 PM
کاشکی میشد این دلمو از تو سینه در بیارم

پاره کنم دور بریزم یک دل بهتر بیارم

یه دل که توش غم نباشه

غصه و ماتم نباشه

یه دل که عین سنگ باشه

زشتی ها توش قشنگ باشه

دلی که توش راز نباشه

یه دلبر ناز نباشه

به غصه و غم هیچ دری

توی دلم باز نباشه

دلی که با نگاه اون پاره نشه

این همه نازک نباشه

یه دل که توش خون نباشه

غصه ی پنهون نباشه

دلی که مثل قصه ی

لیلی و مجنون نباشه

کاشکی میشد کاشکی میشد

اما میدونم نمیشه

همین دلم توی تنم

میمونه واسه همیشه

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:55 PM
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:56 PM
به حرمت شکوه غم …مگیرش از من
ای مهربانم منتظرتم در آن سوی خط زمان
ای تو خورشید فروزان من شبم مرا بسوزان
غم یاری کرده پریشانم شده خاری به دل و جانم
من میگم همه باور من وقتی همه بهت میگن ستاره شب … من میگم ماه شب من
رفتی … تنهام گذاشتی …شوق یاری نداشتی … من با تو زنده بودم … اما تو خبر نداشتی نازنینم
تو نگاهت دیگه وفایی نیست
*نکنه دلت دیگه پیش ما نیست
اینو بدون هنوز یار تو هستم *به هیچکس دل نبستم
من زخمم تو مرحمی ….من راهی تو موندنی
درگاهت سجدگاه من بگذر از گناه من
سر تا پا شوق گفتنم در حال شکفتنم
ای دلیل قاطع هستی … صفای عالم مستی
چه ترسم از درد بی درمانی … که دارم چون تو درمانی
چه باک از کفر و اهریمن … تو در من نور ایمانی
عزیزترین همسفری در همه دقایقم
گنج قفس میتونم باشم بی هم نفس میتونم باشم …..ولی بی تو نمیتونم باشم
حرف یار من جز عشق حرفی نیست و دوست داشتن تنها به گفتن نیست

Hapo
Friday 1 July 2011, 04:56 PM
زیر خاکستر ذهنم باقی ست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق درحیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خودم می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز
سخت جانی را ببین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
بعد تو لیک پس از آنهمه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو کنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشی عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتش سرکش و سوزنده هنوز

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:02 PM
تو که دل دادی به من

هر چی بود گفتی به من

چرا رفتی، چرا من و جا گذاشتی

چرا توی حریم قلبم، پاگذاشتی

هر چه از دلم تو بردی

هر چه دیدی یا ندیدی

دلت و به دله غریبه کاشتی

من اینجا، توی قربت جا گذاشتی

من موندمو با دله شکسته ، با دلی زخمی خسته

بین راههای بسته ، توی تاریکی نشسته

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:03 PM
می نویسم تا بدونی, تو رو میخوام عزیزم
می نویسم تا بفهمی, تو رو دوست دارم عزیزم

دلم و خالی گذاشتم
که عشق تو بیاد تو قلبم

که بگم, تو رو میخوام
تو همیشه باش تو قلبم
تو همیشه باش تو قلبم

عشق من هنوز تو هستی
سر نوشته من تو هستی

پس نذار تنها بمونم
تا توی تنهایی نمیرم

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:04 PM
سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:05 PM
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:06 PM
با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:07 PM
زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:08 PM
من از کجاي تو شروع شدم در امتداد لحظه اي که امتداد تو بود از درون تو گذشتم، در درون تو زاده شدم چون حوا که از دنده ي آدم بيرون آمد خودم را تنها يافتم ميان فاصله اي از خودم، تا سايه هاي تو *** غم هايم آشنا با من نفس مي کشند با حادثه هاي معمول از حوادث عبور مي کنند از فضاهاي رنگي به جستجوي بيرنگي آهنگ بي صداي بودن، بودم يا طنين ترانه اي در دور *** کلاه تو بزرگ بود و پر سايه و من و سبزهاي کوچک، در انتظار نور سوار بر خيالات خودم بودم که بادي وزيد و پلکهايم در افق گم شد با سکوت *** در چشمانت سؤالي بود نوري که از مردمکهايت مي ريخت پريدن پرنده اي از ميان پلکهايت در چشمانت سوال... و من که بي تفاوت از کنارت عبور کردم

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:09 PM
زندگی مثل یه جاده است ، من و تو مسافراشیم ، قدر لحظه ها رو بدونیم ، ممکنه فردا نباشیم

Hapo
Friday 1 July 2011, 05:10 PM
عشق یعنی پاکی و صدق و صفا خود شناسی حق شناسی از وفا عشق یعنی دور بودن از خطا بنده بودن خلوت دل با خدا عشق یعنی نفس را گردن زدن پاک و طاهر گشتن روح و بدن عشق یعنی صیقل زنگار دل دیدن اسرار غیب در جام دل

masram
Saturday 2 July 2011, 12:50 PM
خدایا روحی



به لطافت قطره های باران ، به پاکی دانه های برف



به سرخی گلهای اطلسی ، به طراوت شکوفه های بهاری



به سبزی سبزه های نوروزی ، به آبی آسمان



و به وسعت بی کران



برای فهم عشق به ما عطا کن

masram
Saturday 2 July 2011, 12:51 PM
یه دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه



و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی



اونا رو واسه ات بخونه.

masram
Saturday 2 July 2011, 12:52 PM
یه بزرگی میگه:اگه یکی واقعا دوست داشته باشه، بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم




میگه مواظب خودت باش




پس.......... مواظب خودت باش

masram
Saturday 2 July 2011, 12:53 PM
always you laugh for one who you know he (she) became happy for you ,




you cry for one who you know when you have sorrow and you are cry he (she) cry for you…




you became sad for one who he (she)was partner in your sorrow,




and you fall in love for one who he (she)love you...









همیشه برای کسی بخند که بدونی برای تو شاده،




واسه کسی گریه کن که می دونی وقتی غصه داری و اشک می ریزی برات اشک می ریزه،




برای کسی غمگین باش که در غمت شریکه،




عاشق کسی باش که دوستت داره

masram
Saturday 2 July 2011, 12:53 PM
GOOD Friends are Those WHO Care without Hesitance,




WHO LOVE without limitation, and




WHO remember even without communication




دوستای خوب کسایی هستند که بدون تردید مواظبت هستند،




بدون هیچ محدودیت و شرطی دوست دارند،




و بدون هیچ رابطه ای تو رو به یاد میارند.

masram
Saturday 2 July 2011, 12:55 PM
Today morning, when god opened window of paradise and saw me,he asked for me, what do you have wish????I say mind someone now he read this it.Because he is very dear for me. (javascript:add_smilie() (javascript:add_smilie()[/URL][URL="javascript:add_smilie("] (javascript:add_smilie() (javascript:add_smilie() (javascript:add_smilie()









امروز صبح وقتی خدا پنجره ی بهشت رو باز کرد و منو دید




ازم پرسید چه آرزویی داری؟؟؟؟




من گفتم:مواظب کسی که الان داره اینو میخونه باش




چون واسم خیلی عزیزه

masram
Saturday 2 July 2011, 12:56 PM
یک شبی مجنون نمازش را شکست


بی وضو در کوچه ی لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود


فارغ از جام الستش کرده بود


گفت: یارب! از چه خوارم کرده ای؟


بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟


خسته ام زین عشق دل خونم مکن


من که مجنونم، تو مجنونم مکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم


این تو و لیلای تو، من نیستم...!


گفت: ای دیوانه لیلایت منم


در رگ پنهان و پیدایت منم


سال ها با جور لیلا ساختی


من کنارت بودمو نشناختی...

masram
Saturday 2 July 2011, 12:57 PM
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم



اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم



گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی



نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی



یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود



و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه



ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت



ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته



و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب



می گفت :



شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری



به جان دلبرش افتاده بود- اما



طبیبان گفته بودندش



اگر یک شاخه گل آرد



ازآن نوعی که من بودم



بگیرند ریشه اش را و



بسوزانند



شود مرهم



برای دلبرش آندم



شفا یابد



چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را



بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده



و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه



به روی من



بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من



به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و



به ره افتاد



و او می رفت و من در دست او بودم



و او هرلحظه سر را



رو به بالاها



تشکر از خدا می کرد



پس از چندی



هوا چون کوره آتش زمین می سوخت



و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت



به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟



در این صحرا که آبی نیست



به جانم هیچ تابی نیست



اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من



برای دلبرم هرگز



دوایی نیست



واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!



نمی فهمید حالش را چنان می رفت و



من در دست او بودم



وحالا من تمام هست او بودم



دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟



نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟



و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت



که ناگه



روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد



دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه



مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت



نشست و سینه را با سنگ خارایی



زهم بشکافت



زهم بشکافت



اما ! آه



صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد



زمین و آسمان را پشت و رو می کرد



و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد



نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را



به من می داد و بر لب های او فریاد



بمان ای گل



که تو تاج سرم هستی



دوای دلبرم هستی



بمان ای گل



ومن ماندم



نشان عشق و شیدایی



و با این رنگ و زیبایی

masram
Saturday 2 July 2011, 12:58 PM
من بی پناهم تو بی گناهی

دل به تو دادم ، چه اشتباهی

از تو کشیدم ، شکل کبوتر

نقاشی ام رو ، بگذار و بگذر

تو این نبودی ، من بد کشیدم

آخه دلت رو ، هرگز ندیدم







تو بی گناهی ...




من بی پناهم...







ایمن بمانی از اشک و آهم...

masram
Saturday 2 July 2011, 12:59 PM
گر رهایم سازی به خدا خواهم مرد ،

من به زنجیر تو عادت کردم .

بارها در پی این فکر که در قلب توام ،

با تو احساس سعادت کرد

به خدا خوشبختم تو محبت کن و بگذار

تا عمری هست من بمانم

چو اسیری به حریم قفست...

masram
Saturday 2 July 2011, 01:01 PM
در کتاب چهار فصل زندگی که صفحه هایش پشت سر هم می روند









هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند









لحظه ها با شادی و غم می روند









آفتاب و ماه یک در میان گاه پیدا گاه پنهان می شوند









شادی و غم نیز هر یک لحظه ای بر سر این سفره مهمان می شوند









گاه اوج خنده ما گریه است









گاه اوج گریه ما خنده است









گریه دل را آبیاری می کند









خنده یعنی اینکه دلها زنده است









زندگی ترکیب شادی با غم است









دوست دارم من این پیوند را









گرچه می گویند شادی بهتر است









You can see links before reply دوست دارم گریه با لبخند را...

masram
Saturday 2 July 2011, 01:03 PM
نذار باور کنم تنهای تنهام





نمی خوام با کسی غیر از تو باشم





می خوام از خوابی که لحظش یه ساله





برای دیدن روی تو پا شم








اگه تو باشی و دنیا نباشه





میشه با تو همه دنیا رو حس کرد





همه دنیا بیاد و تو نباشی





دلم دق میکنه با این همه درد








تموم زندگیم رو زیرو رو کن





که بی تو دلخوشیهامم گناهه





خودت باش و منو دیوانگی هام





فقط با تو دل من رو به راهه








بزار باور کنم اینو که با عشق





حقیقت میشه تو افسانه باشه





میشه افسانه ها رو زندگی کرد





اگه حق با منه دیوانه باش











در حیرتم از مرام این مردم پَست





این طایفه ی زنده کش مرده پرست





تا هست به ذلت بکشندش به جفا





تا مرد به عزت ببردندش سر دست...

masram
Saturday 2 July 2011, 01:04 PM
وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی


حاضری دنیارو بدی، فقط یه بار نیگاش کنی


به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی


رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی


وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه


فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه


قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی


خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی


حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم


امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم


حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو


فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو


حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی


حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی


حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات


به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات


وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری


تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری


حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره


حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره


حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر


امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر


حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی


بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی


حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی


رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها همخونه شی


حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن


دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن


حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن


کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن


حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت


مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت


وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری


دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری


حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه


به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه


حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی


غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی


حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ


عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ


حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی


پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی


حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن


پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن


وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی


نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی

masram
Saturday 2 July 2011, 03:16 PM
با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم
نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم
چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند
دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم
تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده
گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

masram
Saturday 2 July 2011, 03:17 PM
نازنینـــــــــــــــــــ م !

بی تو اینجا نا تمام افتاده ام

پخته ای بودم که خام افتاده ام

گفته بودی تا که عاقلتر شوم

آه ، می خواهی مگر کافر شوم

من سری دارم که می خواهد کمند

حالتی دارم که محتاجم به بند

کاشکی در گردنم زنجیر بود

کاشکی دست تو دامنگیربود

عقل ما سرمایه دردسر است

من جهان را زیر وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد یاری با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنونی ام

خنده تو رنگی از دلخونیم

masram
Saturday 2 July 2011, 03:18 PM
نگات قشنگه ولیكن یه كم عجیب و مبهمه




من از كجا شروع كنم دوست دارم یه عالمه




من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر




نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه




تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه




من چه جوری واست بگم بارون قشنگ ونم نمه




هوای رفتن كه كنی واسه تو فرقی نداره




اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه




آخرشم دق می كنم تا من و دوست داشته باشی




مردن كه از عاشقیه یک دفعه نیست كه كم كمه




من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می كنی




زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه




می پرسم از چشمای تو ممكنه اینجا بمونی ؟




می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه




برو به خاطر خودت اما به من قول بده




هرجای دنیا كه بری دیگه نشو مال همه




رسمه كه لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن




قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه




شاید این و بهم دادی كه همیشه با من باشه




حق با تو،تو راست می گی غمت همیشه پیشمه




دیدی گلا شب كه میشه اشكاشونو رو پاک می كنن




یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه




تو می ری و اسم من واز رودلت خط می زنی




اسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه




چشمای روشنت یه كم كاش هوای من رو داشت




تنها توقعم فقط یه بار جواب نامه

masram
Saturday 2 July 2011, 03:18 PM
عشوه
چه بد كردم كه پیمانم شكستی
امید وصل در جانم شكستی
بعشوه پردهْ مهرم دریدی
بغمزهْ مهر ایمانم شكستی
چو در میدان عشقت گوی گشتم
بزلف همچو چوگانم شكستی
بدشواری چو یاقوتم خریدی
بسنگ عشوه آسانم شكستی
مرا گویی چه بد كردم؟چه كردی؟
دلی خستی و پیمانی شكستی
فغان می داشتم لب عرضه كردی
بدان تا در لب افغانم شكستی
چه گویی گر مجیرت گوید ای شوخ
چرا در عشوه زین سانم شكستی

morteza3164
Saturday 2 July 2011, 07:15 PM
بازار عشق





دانی که چرا عشق به بازار گران شود


امروز غمیست زان که بهاران خزان شود


ای بی خبر از هر چه در این دیر فنا شد


بر تارک این بوم تو دانی چسان شود


برخیز و بخور باده نابی که ز مستی


عشق و غزل و شور جوانی به جان شود


هرگز به دروغ عشق به میدان روان مکن


چون عشق بدینسان نتوان آشیان شود


چشمان خود بشوی وبه معشوق نظاره کن


تا بینی که عشق لایق جانان توان شود


الیاس به عشق بر در دیر مغان برو


تا پرتوی عشقت فروغ کاروان شود

masram
Saturday 2 July 2011, 10:13 PM
دست از سر ما بردار ، کنار تو نمي مونم
يه روز مي گفتم عاشقم ، اما ديگه نمي تونم
تقصير هيچکس ديگه نيست ، قصه ي ما تموم شده
حيف همه خاطره ها ، به پاي کي حروم شده
دروغ مي گفتي که ، برم از بي کسي دق مي کني
اشکاتو باور ندارم ، بي خودي هق هق مي کني
يادم مي افته لحظه اي که دست تو رو شد برام
قسم مي خوردي پيش من که جز تو عشقي نمي خوام
دست خودم نيست که ديگه هيچکسي باور ندارم
اين چيزا تقصير تو ه تلافيشو آن را در مي يارم

masram
Saturday 2 July 2011, 10:13 PM
ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز
مریم حیدرزاده

masram
Saturday 2 July 2011, 10:14 PM
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من، من خودم هستم و يك حس غريب كه به صد عشق و هوس مي ارزد...

masram
Saturday 2 July 2011, 10:14 PM
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود..در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها....شیشه های مات یک متروکه را الماس بود.
دست در دست پرنده،بال در بال..نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
کاش می شد حرفی از « کاش میشد» هم نبود....هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود

masram
Saturday 2 July 2011, 10:14 PM
نردبان این جهان ما و منی است.....عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آنکس که بالاتر نشست......استخوانش سخت تر خواهد شکست

masram
Saturday 2 July 2011, 10:15 PM
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش.... آنهم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف دل بستن دل شد به این و آن..... روز دگر به کندن دل از این و آن گذشت

masram
Saturday 2 July 2011, 10:15 PM
چرا رو نقاشی ها بی خودی سایه می زنی
این همه حرف خوب داریم حرف گلایه می زنی
اگه منو دوست نداری اینو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگات بهم کنایه می زنی

masram
Saturday 2 July 2011, 10:16 PM
توي زندگي بعضي چيز ها بزرگ ، بعضي چيز ها کوچک ، بعضي چيز ها ساده و بعضي چيز ها مهم هستند:
بزرگ مثل عشق
کوچک مثل غم
ساده مثل من
مهم مثل تو ...

masram
Saturday 2 July 2011, 10:16 PM
هيچ چيز سخت تر از انتظارنيست ، آن هم انتظار لحظه اي که يک آشنا صدايت کند و به تو بفهماند کهدوستت دارد اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زيبا مي ارزد ،پس انتظار مي کشم تا آن لحظه زيبا نصيبم شود .

masram
Saturday 2 July 2011, 10:16 PM
نمي دانم چه حسي هست اين عاشقي؟
وقتي مي نشينم ، وقتي راه مي روم ، وقتي مي خوابم دوستت دارم
وقتي صدايي مي ايد دوستت دارم ، وقتي سکوت است دوستت دارم
چه مي کني با من که چنين راحت هميشگي شده اي ؟

masram
Saturday 2 July 2011, 10:17 PM
خواستم با تو باشم نخواستي ، خواستم مونسو يارت باشم نخواستي ، خواستم براي هميشه در کنارت باشم نخواستي خواستم همگام و هم نفس روز هاي تنهايي ات باشم نخواستي ، خواستم پذيراي نگاهمهربانت باشم نخواستي ، خواستم قلبم را به يادگار تقديمت کنم باز هم نخواستي نخواستي ، هيچ کدام را نخواستي و نخواستي

masram
Saturday 2 July 2011, 10:17 PM
همان طور که شاپرک ها نمي توانند دشت آبي اسمانرا از ياد ببرند من هم چشمان زيبايت را نمي توانم فراموش کنم . تصويرزيبايت نه تنها در ذهنم بلکه در قلبم جاي دارد ، اي کاش بداني قصرآرزوهايم را در ساحل چشمانت ساخته ام تا قلب مهربانت مداوايي باشد براي عشق پاک و مقدسم .

masram
Saturday 2 July 2011, 10:17 PM
با اينکه مي دانم دوست داشتن گناه است دوستت دارم
با اينکه مي دانم پرستش کار کافر است مي پرستمت
با اينکه مي دانم آخر عشق رسوايي است عاشقت مي شوم
پس گناهکارم ، کافرم ، رسوايم ولي همچنان دوستت دارم

masram
Saturday 2 July 2011, 10:18 PM
به بزرگترين عشق در کوتاه ترين جمله ي ممکن به روي لطيف ترين گل سرخ يراي تو بهترين کس دنيام مي نويسم دوستت دارم

masram
Saturday 2 July 2011, 10:18 PM
هنوز در به در کوچه هاي خاطره ام / هنوز اسم تو مانده گوشه حنجره ام /هنوز مثل نخستين نگاه عاشق تو / در انحصار غم عشق در محاصره ام

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 10:54 PM
تو پیشم نموندی، دلم رو سوزوندی

تو هرگز نخواستی، پیشه من بمونی

من همون شخصی بودم، که به پات نشستم

تو اون کس نبودی، که من دوسش میداشتم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 10:56 PM
خدايا اگرتو درد عاشقي ر ا مي كشيدي

تو هم زهر جدايي را به تلخي مي چشيدي

اگر چون من به مرگ آرزوها مي رسيدي

پشيمان ميشدي از اين كه عشق را آفريدي

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 10:56 PM
اوج تنهایی زمانی است که

روبه روی کسی که عاشقش

هستی بشینی وبدونی که

بهش نمیرسی

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 10:57 PM
هرچندمال من نشدی ولی ازت خیلی چیزایادگرفتم
یادگرفتم به خاطرکسی که دوسش دارم بایددروغ بگم

یادگرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غروررونداره

یادگرفتم توزندگیم وقتی فهمیدم که یکی چقدردوسم داره

هرروز به هر بهانه ای دلشو بشکنم ........................

یادگرفتم گریه های هیچ کس روباور نکنم .....................

یادگرفتم هرروز دم ازعاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 10:59 PM
عشق يعني حســـــــرت شبهاي گرم
عشق يعني ياد يک رويــــــاي نـــــــرم
عشق يعني يک بيــــــابان خـــــــاطره
عشق يعني چهار ديواري بدون پنـجره
عشق يعني گفتـــني بـا گـــــوش کـــر
عشق يعني ديــدني بـا چشـــم کـــور
عشق يعني غـرقه گــشتن در ســراب
عشق يعني حـلقه هاي بي حســـاب
عشق يعني تا ابد بـــــي ســـرنوشـت
عشق يعني آخــــــر خــــط بهـــــــشت
عشق يعني گـم شدن در لـــــحظه ها
عشق يعني آبــي بـــــــي انتـــــــــهـــا
عشق يعني زرد تنــــــــها و غريـــــــــب
عشق يعني سرخــي ظــــاهر فريــــب
عشق يعني هــر چه تنها ماندنيـسـت
عشق يعني هر چــه را دل کــندنيست
عشق يعني يک سوال بــــــي جـــواب
عشق يعني راه رفتـــــن تـــوي خـــواب
عشق يعني تکــــيه بر بـــــازوي بــــــاد
عشق يعني حســــرتت پـــــاينده بـــا
عشق يعني خسته بودن ازفريب زندگي
عشق يعني درد بـــردن از غم بالندگي
عشق يعني هرچه گفتن,هر چه کردن,بهر او
عشق يعني هــــر زمان تنها شنيدن نـام او

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 10:59 PM
کاش بدونی عاشقت تنها ولگرد این شهره
دنیا واسم زندونه وقتی چشات باهام قهره

این کوچه پس کوچه هارو تنهایی پرسه میزنم

از تو به این آسونیا نه... من دل نمیکنم

تو رفتی ومن موندم وتنهایی خیابونا

وقتی تو رفتی همه آرزوهام رفت به فنا

کاش بدونی تو کوچه ها درپی میگردم

تموم کوجه ها خیسه از گریه های سردم

تو نیستی و من به ولگردی عادت کردم

ببخش اگه نخواسته بهت خیانت کردم

توعاشقم نبودی خوب میدونم عزیزم

کاش بدونی نبودت بد جور کرده مریضم

ببخش اگه من واست یه عاشق ولگردم

ببخش اگه آسونی دستاتو من ول کردم

دستای من سرده نمیخوام دستاتو بگیرم

بی تو یه روزی تنها تو کوچه ها میمیرم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:00 PM
تنها شدم باز تو رفتی از پیشم بازم توی تنهایی دارم دیوونه میشم
یه چشمم به دره چشم دیگه ام به گوشی لاقل زنگی بزن منو نسپار به خاموشی
دارم کم کم حس میکنم منو از یادت بردی یا شایدم زبونم لال توی تنهایی مردی
دارم میمیرم از غصه شمارتو میگیرم جوابم بده بی انصاف دارم اینجا میمیرم
با کی هستی گل من چرا جوابم نمیدی مگه قول نداده بودی هیچ وقت عذابم نمیدی
میخوام صداتو بشنوم جون مادرت بردار به صداتم راضیم منو دست غم نسپار
دارم میترکم عشقم همش بهت میزنگم شاید جوابم بدی آخه بدجوری دلتنگم
لاقل یه لحظه بردار بگو دوستم نداری بگو نمیخوای منو میخوای تنهام بذاری
دوباره میگیرمت شاید برداری اینبار شمارتم اشغاله داری حرف میزنی انگار
با کی داری حرف میزنی دارم آتیش میگیرم اون منو نمیخواد ای خدا...کاری بکن بمیرم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:01 PM
توي بازار صداقت كمي ارزاني يود

كاش اگر گاه كمي لطف به هم ميكرديم

مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود

كاش به حرمت دلهاي مسافر هر شب

روي شفاف ترين خاطره مهماني بود

كاش دريا كمي از درد خودش كم مي كرد

قرض مي داد به ما هرچه پريشاني بود

كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم

رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود

مثل حافظ كه پر از معجزه و الهامست

كاش رنگ شب ما هم كمي عرفاني بود

چه قدر شعر نوشتيم براي باران

غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود

كاش سهراب نمي رفت به اين زودي ها

دل پر از صحبت اين شاعر كاشاني بود

كاش دل ها پر افسانه ي نيما مي شد

و به يادش همه شب ماه چراغاني بود

كاش اسم همه دختركان اينجا

نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود

كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر

غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود

كاش دنياي دل ما شبي از اين شبها

غرق هر چيز كه مي خواهي و مي داني بود

دل اگر رفت شبي كاش دعايي بكنيم

راز اين شعر همين مصرع پاياني بود

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:01 PM
برای من بمون صنم
که گم بشه غم از تنم
چه می شود اگر نشی
بهانه ی شکستنم

شکستنم برای تو
حدیث عاشقانه بود
نشستنم کنار تو
حریم شاعرانه بود

آمده ام که کم کنم
هراسه زخمی تنو
آمده ای که گم کنی
سیاهی شبه منو

یاد تو گم نمی شود لحظه ای از چشم ترم
نمی روی ، نمی رود خاطر خوبت از سرم
کمند آن نگاه تو بسته به جان و پیکرم
تا که کشان کشان روم به سوی آشیانه ام

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:03 PM
عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه

عشق یعنی ... همون سلام اول.

عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان.

عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد.

عشق یعنی ... به هزار زبون بهش بگی دوستت دارم .

عشق یعنی ... انفجار احساسات.

عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری.

عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی.

عشق یعنی ... وقتی تو از اون بخوای که مرد زندگیت بشه.

عشق یعنی ... ترو ببخشه و یه فرست دیگه بهت بده.

عشق یعنی ... وقتی من و تو ما می شیم

عشق یعنی ... حاصل جمع دو انسان

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که مواظب هیکلت باشه

عشق یعنی ... مایه قوت قلب

عشق یعنی ... شادی و نشاط

عشق یعنی ... کسی که دلتو می بره

عشق یعنی ... جواهر قیمتی خودتو به دست بیاری.

عشق یعنی ... غذا رو شریکی خوردن.

عشق یعنی ... توی ذهنت خودتو با اون مجسم کنی.

عشق یعنی ... وقتی توی انتخابت شک نداری.

عشق یعنی ... فرار کردن به دنیای خصوصی خودتون.

عشق یعنی ... هر روز به بهونه ای جشن گرفتن.

عشق یعنی ... در موفقیت هم شریک بودن.

عشق یعنی ... خاطرات خوشی را که با هم داشتین بشماری تا خوابت ببره.

عشق یعنی ... عکس عشقت یه جایی جلوی شماته.

عشق یعنی ... بوی عطرش از خاطرت نره.

عشق یعنی ... از خودت بپرسی چرا دم به ساعت بهت زنگ نمی زنه.

عشق یعنی ... وحشتی از بودن با اون نداری.

عشق یعنی ... خوبی هاشوهم درکنار بدی هاش ببینی.

عشق یعنی ... یه عالمه حرفو با یه اشاره گفتن.

عشق یعنی ... یه کیک خونگی برای روز تولدش.

عشق یعنی ... تمام توجهت به اون باشه.

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه.

عشق یعنی ... هلش بدی توی مسیر درست.

عشق یعنی ... گرفتن یه پرستار برای بچه .

عشق یعنی ... یادت نره که هر کسی باید بتونه عقیدشو بگه.

عشق یعنی ... توی پرداخت صورت حساب کمکش کنی.

عشق یعنی ... یه قرار ملاقات خیلی مهم.

عشق یعنی ... با هم تاب خوردن.

عشق یعنی ... چیزی که کمک می کنه تا دل شکسته رو دوباره درمون کنی.

عشق یعنی ... با هم ارتباط قلبی داشتن.

عشق یعنی ... با هم موسیقی رمانتیک گوش دادن.

عشق یعنی ... یکی همیشه با یه کادو و هدیه کوچولو بیاد.

عشق یعنی ... بعضی وقتا بی حوصله شدن.

عشق یعنی ... روی هم اسمای قشنگ گذاشتن.

عشق یعنی ... چیزی که شما رو ثروتمندترین آدمای روی زمین می کنه.

عشق یعنی ... اولین کسی که زنگ میزنه ببینه تو رسیدی خونه یا نه.

عشق یعنی ... از اینترنت بیرون اومدن وکامپیوتر رو خاموش کردن و با هم به گشت و گذار رفتن.

عشق یعنی ... وقتی نشونه ها امید بخشن.

عشق یعنی ... شمع ومهتاب وستاره ها.

عشق یعنی ... وقتی دل پادشاهی می کنه.

عشق یعنی ... وقتی اطمینان پیدا میکنی که اون مرد دلخواهته.

عشق یعنی ... وقتی مردی به دختر دلخواهش برمی خوره.

عشق یعنی ... کم کردن فاصله ها.

عشق یعنی ... کلید یه رابطه محکم

عشق یعنی ... دو تایی سوار یه ماشین قوی توی پستی و بلندی ها.

عشق یعنی ... همیشه برای زنگ زدن به هم وقت پیدا کنید.

عشق یعنی ... برای تولدش درست همون چیزی رو که دوست داره بهش هدیه بدی.

عشق یعنی ... دلت بخواد هدیه ای به اون بدی که مثل یه گنج نگهش داره.

عشق یعنی ... به اون نشون بدی که واقعا درکش می کنی.

عشق یعنی ... وقتی با هم مشکل پیدا می کنید به حرفای هم خوب گوش کنید.

عشق یعنی ... وقتی باهاش قرار داری حسابی به خودت برسی.

عشق یعنی ... مثل توی قصه ها رمانتیک بودن.

عشق یعنی ... براش یه نامهء رمانتیک بفرستی.

عشق یعنی ... بعضی وقتا دل همدیگه رو شکستن.

عشق یعنی ... احساس کنی که همهء دور و برت روعشق گرفته.

عشق یعنی ... چیزی که از کلمات قویتره.

عشق یعنی ... روی دریای خوشبختی شناور بودن.

عشق یعنی ... بعضی وقتا جز ماه غمزده همدمی نداشته باشی.

عشق یعنی ... جادوش کنی.

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که لحظات قشنگ زندگیت رو باهاش شریک بشی.

عشق یعنی ... وقتی توی دنیا هیچ چیز جز خودتون دو تا اهمیت نداره.

عشق یعنی ... دو چهره خندون.

عشق یعنی ... یه بازی که تمومی نداره.

عشق یعنی ... چیزی مثل برنده شدن توی بازی.

عشق یعنی ... وقتی شب مهتاب برات شعر می خونه.

عشق یعنی ... احساس کنی پاهات رو زمین بند نیست.

عشق یعنی ... به جای اینکه بره ها رو بشماری آنقدر به اون فکر کنی تا خوابت ببره.

عشق یعنی ... حرفشو باور کنی.

عشق یعنی ... تو گوش هم زمزمه کردن.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:04 PM
کاش می دانستی

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت من چه حالی بودم!

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید، پلک دل باز پرید
من سراسیمه به دل بانگ زدم آفرین قلب صبور، زود برخیز عزیز

جامه تنگ در آر و سراپا به سپیدی تو درآ.

و به چشمم گفتم: باورت می شود ای چشم به ره مانده ي خیس؟

که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است!

چشم خندید و به اشک گفت برو، بعد از این دعوت زیبا به ملاقات نگاه

و به دستان رهایم گفتم: کف بر هم بزنید هر چه غم بود گذشت.

دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده!

وقت آن است که آن دست محبت ز تو یادی بكند

خاطرم را گفتم: زودتر راه بیُفت، هر چه باشد بلدِ راه تویی.

ما که یک عمر در این خانه نشستیم، تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت: مرحمت کم نشود

گویا با منِ بنشسته دگر کاری نیست.

جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

و به لبها گفتم: خنده ات را بردار، دست در دست تبسم بگذار

و نبینم دیگر که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم گفتم: نذر دیدار قبول افتادست

و مبارک بادت، وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را گفتم: اندکی آهسته

آبرویم نبری! پایکوبی ز چه برپا کردی؟

نفسم را گفتم: جان من تو دگر بند نیا

اشک شوقی آمد، تاری جام دو چشمم بگرفت و به پلکم فرمود:

همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه

پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت: من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد؟

هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی

من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند، و مرا خواهد دید

!عقل به آرامی گفت: من چه می دانستم

من گمان می کردم دیدنش ممکن نیست

و نمی دانستم

بین من با دل او صحبت صد پیوند است

سینه فریاد کشید: حرف از غصه و اندیشه بس است

به ملاقات بیندیش و نشاط

آخر ای پای عزیز، قدمت را قربان، تندتر راه برو

طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می كرد /دست بر هم می خورد

مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می كوبید

عقل شرمنده به آرامی گفت: راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت نترس

نگران هیچ مباش

سفرِ منزلِ دوست کار هر روز من است

عقل پرسید: دست خالی که بد است

کاشکی ...

سینه خندید و بگفت: دست خالی ز چه روی !؟

این همه هدیه کجا چیزی نیست!

چشم را گریه شوق

قلب را عشق بزرگ

روح را شوق وصال

لب پر از ذکر حبیب

خاطر آکنده یاد ...

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:05 PM
یـه مرد که واژه مـــرد رُ روســفید کــرد

یه مرد که مرگ رُ واسه انسان بعید کرد



یک دشت بود که کوه پیشش زانو زد

یک مرد به شکل اسطوره ای هر درد



خط بطلانی بود روی تز سقوط عشق

تــمام واژه هــا رو دوباره تعبـیر کرد



پر گرفت و تو اوج قصه مرثیه نخوند

او آبُ آتش رو تو شعر بغل هم نشوند



گم نشد ، چشماش رو مرگ اقاقیا نبست

نشست، اما وقتی پاش رو زدن نشست



او خم نشد ، تو اوج و ایستاده مرد

از خورشت درگاه ضحاکی نخورد

"به یاد ناصر حجازی که بهترین اسطوره ام بود و در سوگش گریستم"

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:06 PM
دوستت دارم چون تنهاترین فکر تنهایی منی
دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی

دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی

بیشتر فکر می کنم می فهمم چیزی تو این دنیا نیست که لایق تو باشه تو این همه

کلمه من برای گفتن حرف دلم کلمه کم می آرم

ولی اگه می خواهی بدونی چقدر دوست دارم برو زیر بارون و قطره های بارون و

بگیر اونایی رو که می تونی بگیری تو منو دوست داری و اونایی رو که نمی تونی

بگيري من تو رو دوست دارم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:07 PM
وقتی از کنار آب می نویسم
تمام سرنوشت رود شبیه جریان خند ه ای است
که لب های نیمه جان تو را می دود
وقتی آب های سراشیب تند روزگار،
صفحه ی گذشت را ورق می زنند
من با عرض ارادت به چشم های بیکران تو عظمت خنده هاشان را می فهمم
روزی که از آب گذشتم خس خس چشم هات آتشم زد تا اینکه ستاره ای دنباله دار قلبم را فهمید
و از آنروز به بعد حس می کنم نیستم
و حس می کنم هستی!
چیزی نیست این قاب عکس من است که تو را به روزهای خسته ی بودنم می کشاند.
بخند که آب میرود و تبسم ساده ات جریان را به راه می اندازد

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:09 PM
رفتي ولي اينو بدون هر جا باشي دوستت دارم

هنوز براي ديدنت به روياهام پا مي زارم

دل منو شکستي وقتي تنهام گذاشتي

کاش مي دونستم تو هيچ وقت دوستم نداشتي

دل منو شکستي اما يادت بمونه

که هيچ کسي مثل من قدرتو نيست بدونه

چقدر دلم مي سوزه عمري دروغ شنيدم

با اين همه صداقت آخر به هيچ رسيدم

منو بگو دلم رو پاک به تو باخته بودم

نفهميدم روي آب خونمو ساخته بودم...

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:11 PM
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه
من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان
آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:11 PM
کنارم هستی واما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه،محضه...
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای که چقد سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می میرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره می گیرم
میدونم که تو هم مثل من
از این دلتنگی ها داری
فقط تو فکر این عشقم
تو فکر بودن باهم
محاله پیشه تو باشم برم سرگرم کاری شم
کنارم هستی و انگار همین نزدیکی هاست دردم
قشنگه رد پای عشق
بیا بچرخ رو برف
اگه حال منو داری

میفهمی یعنی چی این حرف

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:12 PM
هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم


هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار


بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم


حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام


گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم


ساکم را بر میدارم و به راه می افتم


این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی


راهی که حتی جای پایت را باد جارو کرده باشد وبویت را باران شسته باشد


دیگر وقتی که داری به زمین می خوری به من تکیه نخواهی داد


اعتماد در رابطه با تو مفهوم خود را برای چندمین بار از دست داده است


و جایش را به تردید داده است . دهانت بوی دروغ میدهد


می خواهم از تو متنفر باشم


به همین سادگی

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:12 PM
عجب ای دل عاشق تو ام حوصله داری

تو این سینه نشستی هزارتا گله داری

یه روز عاشق نوری یه روزی سوتو کوری

یه روز مثل حبابی یه روز سنگ صبوری

پر از شک و هراسی همیشه بی حواسی

پر از حرفیو خاموش یه قصه و فراموش

***********

پر از راز نگفته یه کوله بار بر دوش

یه بی طاقت خسته به انتظار نشسته

یه روز رفیق راهی سفر پای پیاده

به اندازه ی عشقی پر از حرفای ساده

واسه روزای رفته سفر قصه ی خوبه

چراغ روشن راه قشنگی غروبه

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:13 PM
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟

گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟

گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟

گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟

گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟

گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام تو من...

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:22 PM
هیچ وقت بیرون نرو



اگه رفتی سرتو بالا نگیر



اگه گرفتی نخند



اگه خندیدی چشمک نزن



اگه زدی شماره نگیر



اگه گرفتی زنگ نزن



اگه زدی دل نبند



اگه بستی عاشق نشو



اگه شدی نرو ببینش



اگه دیدیش بهش نگودوستت دارم



اگه گفتی میذاره میره......


metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:26 PM
هزاران کلمه در جای خالی ات ریختم
اما جای خالی تو پر نشد!!!

به جای نبودنت...

نقطه چینی میگذارم بی انتها.......

شاید تو از جنس بی نهایتی؟!

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:28 PM
ديشب براي خودم چه عاشقانه گريستم
دلتنگ مثل هميشه در سكوت خانه گريستم

تنديس بغض دلم شكست

ذره ذره شدم خدا از بس كه مبهم و بي نشان در اين كرانه گريستم

در چارچوب دل زخمیم به ياد تو آهسته آهسته بي بهانه گريستم

آري زبان دلم بريده شد از غم بي وفايي ها

وقتي در سكوت خانه دلم شكست آه ... ای خدا تنها تو در کنارم بودی

وقتي كـه من بـاخته باشم ، وقتي كه از ياد رفته باشم

وقتي كه سوخته باشم ...

زوزه هاي سگي بيمار كه زندگي ام را دريده است

باشد يا نباشد تفاوتي نخواهد كرد

اينجا آفتاب مي تابد ...اما هوا سرد است

رهگذري بيكار با نوك خنجرش

نامش را بر ديواره ي متروكه ي قلبم حك كرده است ...

نمي داني كه جاي هر حرفش چقدر درد دارد آه ... ای خدا ... آه

آه خدایا تنها تو در کنارم بمان ... تنها تو ...

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:28 PM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد





نمی خواهم بدانم کوزه گر از





خاک اندامم چه خواهد ساخت





ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم


سوتکی سازد





گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش





و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را





در گلویم سخت بفشارد





و خواب خفتگان خفته را آشفته و آشفته تر سازد





بدین سان بشکند دائم


سکوت مرگبارم را.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:28 PM
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا زین خواب آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟
میپندارید بوم نا امیدی باز ،
به بام خاطر من می کند پرواز ،
میپندارید جام جانم از اندوه لبریز است.
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟
مگر افیون افسون کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
کجا آرامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید؟
می و افیون فریبی تیزبال و تند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماری جانگزا دارند.
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمی بیند !
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟
بهشت جاودان آنجاست.
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی ست.
همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست.
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی ،
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هرجا " هر که را زر در ترازو ،
زور در بازوست " جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغاها بر انگیزند.
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟
چرا زین خواب آرام شیرین روی گردانید؟
چرا از مرگ می ترسید؟

بر مزارم اشک بریزد.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:28 PM
ای شب خجل باش که به من بد کردی

ای وای که ستاره ها به من سد کردی

اکنون تو چگونه هستی با من ای شب ؟!

تو هر دم و هر دم به من نگون ، بد کردی

تو قاصد این درود و بدرود هستی

این نسیم سرکش را دگر چرا ید کردی؟

ای وای که می غری بر هستی من

این ناله خسته را چرا مد کردی؟

من نالم و افسوس خورم از دوری

ای وای که تو به همدمم بد کردی

اکنون تو بدان که می روم از ره تو

یک خواسته ام را دگر چرا رد کردی؟

ای شب تو بدان دگر فراموش شوی

این ابر جدایی تو به ما سد کردی

ما پیرو راه عاشقانه باشیم

ای شب تو چطور عشق مرا رد کردی

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:28 PM
کاش قلبم درد تنهایی نداشت

چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگهای آخر تقویم عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش میشد راه سخت عشق را

بی خطر پیموده و قربانی نداشت

.

لالا بخواب دنیا خسیسه ...

واسه کمتر کسی خوب مینویسه...

یکی لبهاش همیشه غرق خنده است...

یکی چشماش تو خوابم خیسه خیسه...

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:30 PM
چند وقتی است دلم میگیرد
هر شب و روز چه بی تاب تو ام
تا کسی از تو سخن میگوید
دل من میشکند ...
آخرین دیدار ما چشمهایم به سخن آمده بود
لطف دیدار تو را می طلبید
کاش میشد که تو را میدیدم
شب که هر جا
سر به سر
سرد و سکوت و سوی سوی یک ستاره در سیاهی ها
نمایان می شود
نازنینم صورتت چون ماه
در تاریکی شب خاطرت را در درون قلب من خط میکند

masram
Saturday 2 July 2011, 11:31 PM
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ بیند خطای خویش و نبیند خطای یار

masram
Saturday 2 July 2011, 11:32 PM
امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود
ديگر از هيچ كس نمي ترسيدم
گفتني ها را حرف زدم
كودكي ها رو مرور كردم
و زمان فراموش شد
كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود
همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...
حتي دل ها هم قدرت اين يكي شدن را نداشتن
من حس مي كردم با تو و كنار تو هستم
نه هزاران كيلومتر دور از تو
امروز باز هم دلتنگي را تجربه كردم
خيلي وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم
زيرا هميشه دل تنگ بودم
امروز خنده هايم بلند بود
و قلبم پر از شادي
انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود
كاش مي شد هر لحظه با تو بود و با تو خنديد
كاش زندگي دو صفحه داشت
صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من
وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت
وكيبورد هم كار دل را مي كرد
كاش زندگي فقط همين بود فقط همين
كاش مي شد حرف ها رو شست تا صادق مي شدن
كاش مي شد اعتماد را تزريق كرد
تا هركس را دوست داري اعتمادش را جلب كني
كاش مي شد فاصله را از بين برد
تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد
اما سخت تر از اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است
و باور اين كه كسي دوستت دارد
كاش مي شد همه چيز را باور كرد
حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...
اما كاش مي شد هيچ چيز خيال نبود
كاش مي شد همه چيز را به واقعيت نزديك كرد
كاش همه چيز حقيقت داشت
حتي يك عشق مجازي

masram
Saturday 2 July 2011, 11:32 PM
نمی دونم چی بگم ..
حالا که رفتی نمی دو نم چطوری زنده بمونم
گفتی من دیوونه بودم آره من دیوونه بودم چون حالا که نیستی نمی دو نم با کی بمونم.
تو رفتی هنوزم خاطراتت زنده موندن .
هنوزم هر شب و هر روز به یادت می نویسم....
دلتنگی های بیشترم رو پشت اشک های اسمون می ریزیم تا که معلوم نباشه چقدر عاشقت بودم.
رفتی اما نگفتم خداحافظ تا همیشه چون هنوزم با منی توی قلبم تا همیشه...
اما خداحافظ خداحافظ به ظاهر و خوش آمدی به این قلب که نداره هیچ قراری.

masram
Saturday 2 July 2011, 11:33 PM
می خوام همه بدو نن من چقدر دوست دارم...


من عاشقتم دیوو نه وار زندگی مو فدای تمو م صدا قتو پاکی چشمات می کنم.

مهربونم برای اینکه بر گردی دو باره برای همیشه ترکت می کنم.

برات گفتم طاقتی که پیدا کردمو کی بهم داده ؟؟؟؟؟

همونی که من تازه به سر چشمه ی معرفتش رسیدمو هر چی که می
خوام رو از اون طلب می کنم.

حالا بدون تو من هر شب با اون خلوت می کنم .برای دیدنت همیشه به
آسمون نگاه می کنم . چون که ریسمان عشق من تا آسمون ادامه داره...

من منتظرتم دو باره برگرد...You can see links before reply

masram
Saturday 2 July 2011, 11:33 PM
و اما انتظار
می دو نی چطو ری منتظرم...
هر شب با خیال خام با تو بودن می خوابم . هر صبح به امید دیدنت از رختخواب بلند می شم.
طا قتی که بهم داد ی دیگه داره یواش یواش تموم می شه بهت گفتم که من بی تو آروم آروم نفس می کشم تا نفسهام تموم نشه.
کا ش می تو نستم انتظار و از لغت نا مه ها حذف کنم یا که فرا موش کنم من منتظرم
اما نمی شه من با تو بو دنو نبو دنم همش یکیه با تو بودن عاشقم و نگران بی تو بودن
و بی تو بودن عاشق ترم و نگران با تو بودن
نمی دونم که اینا رو می خو نی یا هنو زم فکر می کنی حر فام بچگو نه است
اما اگر او مدی و خو ندی بدون که این بچه در کمال بزرگی داره با هات حرف می زنه ، تظا هر به بزر گی سخته
تظا هر به تحمل کردن سخته ،
مهربو نم تموم حر فا یی رو که زدی وقت دلتنگی هام مورو رشون می کنم تا یا دم نره یه زما نی ما با هم حرف می زدیم.
الان من تو مدرسه دارم آ پ می کنم و ...
دلم خیلی برات تنگ شده
بهم گفتی تنهام نمی گذاری اما من همیشه تنهامو تنها کسی که منو تنها نگذاشته غم دو ریه تو ست .
تا درد دل بعدی و دلتنگی های بیشتر بای.You can see links before reply

masram
Saturday 2 July 2011, 11:34 PM
بعد از چند روز كه نگرانم شده بود خواست كه منو عوض كنه وابستگي ها

مو بهش هي كم كنه...

فكر مي كرد منم عشقم دو روزه با يه اخم با يه بي مهري ميميره اما خبر

نداشت كه عشق من خيلي دل فريبه

به همين آسونس ها نميميره...

از صداقتش دو باره جون گرفتم با تموم حرفاش دو باره خو نه ساختم اين

خو نه ي خالي يه پرو با خيالش نقاشي كردم.

هنوزم رنگش مهلوم نيست ...

اگه بر گرده دو باره رنگ نقا شيم مي شه رنگ عشقي كه بهم مي ده دو باره...

با هاش خدا حافظي كردم . اما بهش گفتم خوا ستي یک وقت تنهام

بگذاري بهم نگو كه بمونم تو انتظار و خماري ...

كه هميشه فكر كنم بر مي گرده دو باره چشماي خيسمو اينبار خو دش برام
رو هم مي گذاره...

بهش گفتم اگر آغوشت نيست تصورش آسون تره از داشتنشه

حالا منم مي خوام برم كه فقط منتظر او مدن دو بارش باشم.

به تموم عا شقا ...


پر وا نه هاي سو خته بال پيام مي دم

اگه مي خواين بال منم مثل بالتون كباب نشه

دعا كنيد اين خسته دل از انتظار رها بشه

هر روز صبحم به قاصدك نجواي عاشقي رو ياد مي دم كه هر جا هست

براي مهربونم شعر دلتنگي رو بخونه.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:40 PM
خداوند به فرشتگان عقل داد، بدون شهوت.حيوانات را شهوت داد، بدون عقل و انسان را شهوت داد با عقل ؛ هر انساني که عقلش به شهوتش غلبه کند از فرشتگان بهتر است و هر انساني که شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حيوان است

masram
Saturday 2 July 2011, 11:40 PM
گفتي :عاشقا نه هايت عشق نيست

گفتم: سبزه زلرش باطل نيست

گفتي :شعر هايت همه رنج و عذاب

گفتم :عاشقم بر فرض محال

گفتي :عشق چيست تو مي داني؟

گفتم :عشق هست معناي ناداني

گفتي :عشق فقط غم نيست

گفتم :غمش تموم زندگي ايست

گفتي:چرا عشق همزبانش دوري ايست

گفتم:شيريني اش درد دو ري ايست

گفتي:چرا ماندن هميشه سخت است؟

گفتم:كودك عشقت كم سال است

گفتي:مرا اين شوريده حالي چه حاصل ؟

گفتم : زماني مي رسد داني بي حا صل

گفتي:پس از عشق فا صله گيرم

گفتم:از نفسهايم چه بگويم

گفتي :بي ترديد عاشقم كردي

گفتم:عاشق نيستس عاشقي نكردي

گفتي:پس اين همه عذاب چيست؟

گفتم:عاشقا نه هايم همه دلتنگي ايست

گفتي :از من خام نباش دلگير

گفتم:عشق حاصل همين خا مي ايست

گفتي مي پندارم كه تو عاشق تريني

گفتم:عاشق ترين هم شود قرباني

گفتي:قربا ني تو ميشوم روزي

گفتم:آن روز من دهم ميهماني

گفتي :مهما ني اش به عهده ي من

گفتم:مهمانش تو هستي در مرگ عاشقا نه ام

گفتي : اخر داستان عشقت همين بود؟

گفتم : معني عشق همين است

گفتي:پس عشق از وصال مي گريزد

گفتم:وصال به پاي عشق نمي سوزد

گفتي :عشق چيست بي حاصل؟

گفتم :حاصلش نيست وصال عاشق

گفتي: پس ما هر دو عاشق ترينيم؟

گفتم :خوب مي داني كه هر دو غافل ترينيم

گفتي:پس هر دو مي شويم قرباني

گفتم:گر شويم قرباني ما هم ماندگاريم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:40 PM
من و تو جر‌ات پرواز همه پرنده هاییم / واسه تا ابد رهایی ما دو بال آشناییم

دوست داشته باش و زندگی کن!زمان برای همیشه از آن تو نیست

چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست!

روحی که یک بار سایه خدا را دیده باشد ، هرگز از اشباح ابلیسان نخواهد ترسید

زمانی که متولد شدم یکی تو گوشم گفت تا آخر عمر با تو هستم! خندیدم و گفتم:تو کی هستی؟ گفت: غم و تنهایی

اگه مثل اشک تو چشمام بودی برای نگه داشتنت تا آخر عمر گریه نمیکردم

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی

هر گاه دیدی در اوج قدرت هستی به حباب فکر کن!

نازم به ناز آن کی که ننازد به ناز خویش / ما را به ناز فروشان نیاز نیست / تا خدا بنده نواز است به بنده چه نیاز است!

اگر تمام شب را در حسرت از دست خورشید سر کنی لذت دیدن ستاره ها رو هم از دست می دهی!

masram
Saturday 2 July 2011, 11:40 PM
ديگه به نبودت عادت كرده بودم
خو دمو با خيالت راحت كرده بودم
دو باره زد به سرم شعر دلتنگي بگم
براي دل خو دم شعر غريبي رو بگم
گو نمو تر بكنم شوق اشكا مو ببينم
او مدي دلتنگي ها همه رفتن
شوق وصال و جا گذاشتن
تا او مدم با آغوشت جون بگيرم
خيال تازه اي رو پيش چشماي تو ديدم
دوباره نوا زشو دوست داشتنو عاشقي
سر كار گذاشتن دل تو شب ها ي بي قراري
دو باره لحظه ناب رسيدن
دو باره تشنه ي شوق بو سيدين
چه خيال ساده و خوبي
پيش چشما ي تو بودن و دل

masram
Saturday 2 July 2011, 11:40 PM
عشق تو جام لبريز از ترانه است

هر نفست ساز در اين مي خا نه است

چه بگويم كه قلبم نكند تنازي

با اين جام كه تو يه خوردش دادي

هرچه گويم همه كفر و خطاست

در مي كده عشق ثانيه هم بر فناست

هي كه نهادي در وجودم همه هستي

خوا ندي از شعر ترا نه ي اين سر مستي

بگو با دل عاشق چهكنم

لحظه هاي رفته بر باد را چگونه باز يابم

بگو كه عا شق بودي

ثا نيه هايم را با عشق خريدي

بگو هر ثا نيه قرباني نفسهام شدي

تا که این دل ثانیه هایش را کند بردباری

masram
Saturday 2 July 2011, 11:41 PM
شدم از غروبی دلگیر،چه پریشانم و چه تاریک!انقدر که


آینه ها با من قهرندو خورشید از من رو بر نمی گرداند.من از تو دورشدم

از رازقی و رازیانه و **** سپید آرزو ها یم میان انبو هی از شب بوسه هاست.

دلگیر تر از همیشه ام و فانوس های آویزان پشت

در را دستمال نمی کشم.حال دیگر صنو بر های این طرف خیابان

سبز نیستند و به پاییز سلام گفته اند. حرفهایم را از یاد می برمفشاید

هنوز دیر نشده ف اشک هایم را پنهان می کنم،صنو بر ها با ید سبز باشند!

masram
Saturday 2 July 2011, 11:41 PM
سلام بر تو که گذران زندگی فقط بهانه ای است برای ارزوی دیدار تو


حتی خورشید هم به امید زیارت جمال توست که هر روز در اسمان



هویدا است .می دانم که خوب میدانی چرایی بی قراری زبانه



شعله های شفق بر بیکرانه اسمان راتو بگو چه کنم با این همه



رسوب غم غروب غریبانه که هر غروب بیشتر بر دلم سنگینی



می کند . به خدا که دگر اشک هم یارای زدودن ان را ندارد .



ای درخشان ترین ستاره اسمان شبهای تار ر من ، دگر این بغض



خسته هم بعد از این همه صبر، طاقتش طاق شده و دیری است



که قطره های اشک بی قراری نوازشگر گونه هایم است .



چه کنم که اشک قشنگ ترین بهانه است برای گفتن از بی تو



بودن ، برای بیان دلتنگی و برای بیان غربت . خوب می دانی



که فقط یک نیم نگاهت ، دوباره خواهد رویاند شقایق پرپر شده



باغ دل رسوایم را، و می دانم که می بینی اظطراب ندیدن را در



چشمان بی قرارم و می شنوی حسرت نبودنت را از سکوت



خاکستری نگاهم و باز رخ نمی نمایی . معنی باران !



چگونه التماست کنم که بیایی و حجم انبوه تنهایی ام را سیراب کنی ؟!

masram
Saturday 2 July 2011, 11:41 PM
گناه دوری



گناه دوری ات

من وقتی با تو بودم نیز

دلم

برایت تنگ می شد

بگذار هر چه نمی خواهیم بگویند

بگذار

هرچه نمی خواهند بگو یی

باران که بیاید

از دست چترها کاری ساخته نیست

ما اتفاقی هستیم که افتا ده ایم

تو کوچک شدی؟

یا قلب من بزرگ شد؟

فرقی نمی کند عاشق شدم!

masram
Saturday 2 July 2011, 11:41 PM
سفر

رفتی نیامدی و سفر دلفریب شد

نا اشنای کوچه پشتی رقیب شد

تاریخ اشنایی ما را بهم زدند

تقویم روی میز تو با من قریب شد

دل را به جرم پرسه زدن دار می زنم

میرم ترین نگاه تو بهم صلیب شد

ان جمعه ها که نبودی به نام عشق

فالی گرفتم ایه ی امن یجیب شد

یادش بخیر لحظه ی اخر سبد سبد

گل بود و خنده بود و نگاهت که سیب شد

masram
Saturday 2 July 2011, 11:42 PM
تنهایی



ندیدنت با عث نمی شود که حتی دمی از یادت غافل شوم .

یا به سایه ی دیگری که در نظرم همیشه مبهم می آید.

فکر کنم،مثل آن نیمه شب های سردی که با یاد تو آرام

می شوم و به یاد می آورم که می گویی که اگر

هنوز زنده ایم به خاطر ان است که بدان جا که که

باید نرسیدهایم، نمی دانم شاید این همان جمله ایی

بوده که من همیشه در گوشش زمزمه می کردم و حالا برای

ارامش من تو این را می گویی در حالی که خودت نیستی

masram
Saturday 2 July 2011, 11:42 PM
بهانه

دردهای پر التهابم را

در مزرعه ی نگاهت ، همدم خواهم کرد

و غروب های دلگیر جمعه را

به امید روزهای درپیش

به خواب خواهم سپرد

خورشید در چشمانت جاری

و ابرغمناک بهاری همسایه ات

خواهم بارید از اسمان نیلگون

تا طراوت بخشم

دل الودگی ات را...

masram
Saturday 2 July 2011, 11:43 PM
ترکم مکن



ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم

تنها تو یی ای نازنین آرام جانم

اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد

دل را سپردن تا ابد معنا ندارد

سر در گریبانم کسی هم درد من نیست

از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم

از فصل های دوستی من دل بریدم

این زندگی دیگر سرو سامان ندارد

دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد

دیگر نمی داند که را باید صدا زد

این قلب را تا کی به طوفان بلا زد

من باغبان فصل های انتظارم

تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم You can see links before reply

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:43 PM
باران را دوست دارم چون بوی تو رو دارد .

گل را دوست دارم چون لطافت تو رو دارد

دریا را دوست دارم چون وسعت نگاه چشمان تو رو دارد

ماه را دوست دارم چون زیبایی تو رو دارد .

خورشید را دوست دارم چون ذره ای از گرمای عشق تو رو دارد

شب را دوست دارم چون لحظه یکی شدن دلهاست.

سکوت را دوست دارم چون در این لحظه ها فقط به تو می اندیشم

تنهایی را دوست دارم چون میخواهم با خیالت در آسمان رویا سیر کنم .

دفتر تنهایی ام را دوست دارم چون لحظه لحظه خاطراتمان رو به یاد می آورم .

زندگی و خوشبختی را دوست دارم چون تو تنها بهانه اش هستی .

قبلم را رو دوست دارم چون امانتی توست .

انتظار رو دوست دارم چون میدانم انتظار معنی وسیعی در جریان عشق است .

بلور را دوست دارم چون از جنس توست .

چشمه را دوست دارم چون به زلالی چشمان توست .

نگاهت و چشمت را دوست دارم چون مرا در خود غرق می کند .

کویر را دوست دارم چون میخواهم در بیابان به شوق تو دیوانه شوم

نسیم . قاصدک را دوست میدارم چون هر شب پیام تو برایم می آورد .

خدا را دوست دارم چون تو رو با من آشنا کرد .

ایمان رو دوست دارم چون لازمه عشق است .

و در آخر :

تو رو دوست دارم تا آخرین نفس

masram
Saturday 2 July 2011, 11:43 PM
سلام...

باز هم جاده ای از انتظار پیش روویم گستراندهای .باز هم ثا نیه ها مرگ مرا می شمارند .

وباز هم انتظار روزهای طلایی روزهای با هم بودن.

ای کا ش می توانستم واژه ی انتظار را از لغت نا مه ها حذف کنم. ای کا ش می توا نستم

با هر حرف انتظار بتوانم خوبی هایت را صرف کنم.

ای کاش می توانستم در این جاده ی بی انتها حتی تو را فرض کنم .کاش سوال امتحانی بودی

یا این که فقط لغت زیبایی برای وصف بودی. کا ش هیچ وقت جان بخشی به اشیا وجود نداشت

کاش تصور هر چیزی آسان نبود و ای کاش هیچ وقت انتظار را درک نکرده بودم.

اما از بخت بد من انتظار از زمان نطفگی با من بوده 9 ماه انتظار به دنیا امدن

.1 سال انتظار سخن گفتن 7 سال انتظار یاد گرفتن نوشتن اسمم و.........

بازباز هم انتظار ...

واین بارا نتظار ها شیرین و دوست داشتنی حال که شاید دیگر نیاز به انتظار کشیدن نباشد

باز هم منتظرم منتظر خوشبختی منتظر زندگی اینده منتظر رسیدن به وا لاترین هدفم

که در پس آن تو نهفته ای هیچ وقت نتوانستم انتظار را اسان بگیرم این بار هم اسان نخواهم گرفت

اما با آن زندگی خواهم کرد تا به حقیقتی که می خواهم برسم به حقیقتی که کلمه ی انتظار با آن شروع شد

اینک دوست دارم منتظر باشم چون شهد شیرینش را چشیده ام و چه مزه ی شیرینی است

بعذ از طعم تلخ انتظار رسیدن به هدف پشت پرده ی تاریک ...

دیگر انتظار کشیدن سخت نیست چون با باور این که بعد از ان امید به رسیدن هست

انتظار اسان است .لا اقل برای عاشقی چون من...

که بعد از طعم انتظار خوشبختی را نهفته می بیند.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:43 PM
عشق یعنی تا ابد پرواز کردن



زندگی را با خوشی ها ساز کردن



عشق یعنی از اول تا انتها



مثنوی های دلم را یک به یک معنا کردن



عشق یعنی عاشق فرهاد گشتن



درهای کوه سنگ کندن ، غصه را شیرین کردن



عشق یعنی عاشق ، یعنی معشوق



عشق یعنی زندگی را با خدا آغاز کردن



عشق یعنی انقلابی در درون

از محبت کوزه های را لبریز کردن

masram
Saturday 2 July 2011, 11:44 PM
از خو دم می پرسم عا شقی؟؟؟؟؟؟؟؟؟



بعد می گم آره



من عا شقم چون که عشقم با همه ی عشق ای دنیا فرق می کنه



می دونی عشق من اولش عشق نبود مسخره بود.



فکر می کردم سرگرمم اما .............



این سر کرمی شد عادت هر روزه و بعد یه کم پیشرفته اش شد اعتیاد



سعی کردن اطرافیان سر کو بش کنند



اما من نتو نستم چون نخواستم چون تجر به ی جدیدی بود .



چون می خوا ستم به همه شا ید به خودم ثا بت کنم همه چیز بد نیست



همه چی فقط سر گرمی نیست.



می شه ادا مه داد می شه قصه گفت بد یه کتاب نو شت . مثل یه نویسنده زندگی جدیدی آغاز کردم اول با میل درونی



شکست خوردو خط زدم .خط خوردم دوباره متولد شدم .



این بار شاید راضی بو دم شا ید



اوایل قصه تموم شده بود شروع خو بی نداشت اما ادامه داشت.



منم ادامه دادم .شخصیتی خیا لی سا ختم و در رویا پر ورشش دادم .



رویاهایم پرو بال گرفت بزرگ شد و در تموم وجودم ریشه دواند .



هدف مشخص نبوداما هر چه بود نیاز بود نیاز درونی. با این همه شکست.



و با این همه دغدغه ی خا طر به او تنها تکیه گاهم پناه بردم.



و مثل همیشه با این که خیلی بی وفا یی دیده بود جوا بمو داد چون اون بنده هاشو خیلی دوست داره



نیا زاشونم بر اورده می کنه .



خلا صه می رفتم تا ادامه ی قصه رو خودم بگم .یعنی بتو نم کمی تو رویام دخالت کنم.



خوشبختا نه همون جا بود که برای اولین بار رویاهام با حقیقت فا صله ای نداشتند و اولین بار بود که رویام



با حقیقت دوست شد.ادامه ی قصه رو با یکی دیگه شروع کردم .



به خودم گفتم اگر تنهام گذاشت. دیگه قصه ی عاشقی نگم برای دلم خونه ی ابری نسازم.



حالا تنهام نگذاشته منو با غصه هاو ولو نکرده اا



اگه یه روز بره زندگی معنا نداره . شا یدم کتاب قصه ها ی من با اون تموم کلمه هاش با هم بریزه



برای جمع کردنش دل خونم زیرو رو شه .



اینم از قصه ی نا تموم من امید وارم پایا نش رو خدا خودش برام با خط رو یاهام بنویسه...

masram
Saturday 2 July 2011, 11:44 PM
یار من مهربان ترین یار است



نه ستمکار نه دل آزار است



خلق و خویش خوش و درونش خوش



واقعا گفته و بیا نش خوش

لب و دندان نگو بگو الماس



ای خدا از تو صد هزار سپاس



لب کلام خدای منان است



بوسه اش از ته دل و جان است



برق چشمانش چو آتش طور است



گفته هایش پر از گل نور است



وای از آن آدم که عشوه ساز کند



آسمان در برش نماز کند



خنده اش ف راه رفتنش، بدنش



صورت مثل یاس و یا سمنش



سخنش دل پذیر و جان پر ور



پای تا سر همه کما ل و هنر



آنچه گفتم صفات یار من است



یار خندا ن و با وقار من است.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:44 PM
دیگه زندگیم داره ته میکشه
از دلم پیاده شو اخرشه

نه بمون

شاید بازم جون بگیرم

نه برو

میخوام که راحت بمیرم

نه بشین

که سر رو شونت بذارم

نه پاشو که دیگه دوست ندارم

نه نه نه بیا

بیا و دستامو بگیر

عشق من بیا تو هم با من بمیر...

masram
Saturday 2 July 2011, 11:45 PM
من این روزا اینقدر از احساس لبریزم





هر نگاهم به عکست اشک می ریزم





من این روزا اینقدر بهت نزدیکم





که فاصلمون را نمیبینم





من این روزا با خیالت هر شبو سحر میبینم





من این روزا خیلی تنهام





چون وجودم رو به تو دادم





من این روزا رو فراموش نمی کنم





چون تو هر نفسش عشقو دیدم





من این روزامو به تو هدیه می دم





تا بفهمی که همیشه عاشقت بودم











خودتم خوب می دو نی کدوم روزا رو می خونی همن روزای بارونی .همون روزای تنهایی.همون روزایی که همش وا سه ی دلم می مونی.


عزیزم روز منو با با گریه هات ابری نکن ...


آسمون عشقمو با طعنه هات خا کی نکن...


عزیزم خوا هش مو بی اعتنا رد نکن...


دل غمگین منو با تنهایی دا غو ن نکن...You can see links before reply

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:45 PM
نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب ومبهمه
من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه

منو گذاشتی بازم یه بار دیگه رفتی سفر

نمیدونم شاید سفر برای دردات مرهمه

تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه

من چجوری واست بگم بارون قشنگ و نم نمه

هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره

اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه

اخرشم دق میکنم تا منو دوست داشته باشی

مردن که از عاشقی یک دفعه نیست که کم کمه

من نمیدونم تو چرا این جور نگاهم میکنی

میپرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی؟

میخندی و جواب میدی رفتن من مسلمه

برو به خاطر خودت اما به من یه قول بده

هرجای دنیا که میری دیگه نشو مال همه

رسمه که لحظه سفر یادگاری به هم میدن

قشنگ ترین هدیه تو تو قلب من یه مشت غمه

شاید اینو بهم دادی تا همیشه با من باشه

حق با تو تو راست میگی غمت همیشه پیشمه

دیدی گلا شب که میشه اشکاشونو رو میکنن

یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه

تو میری و اسم منو از رو دلت خط میزنی

اسم قشنگ تو ولی همیشه هر جا یادمه

masram
Saturday 2 July 2011, 11:45 PM
هر لحظه عاشق بودن سخته

هر لحظه یاد چشمات افتادن سخته

هر لحظه سوختن و ساختن سخته

هر لحظه بی تو بودن سخته

هر لحظه به یادت بودن سخته

هر لحظه عشقتو خوندن سخته

هر لحظه عکست رو بوسیدن سخته

هر لحظه تصور آغوشت سخته

اما من این سختی رو خیلی دوست دارم

چون تو رو نداشتن خیلی سخت تره..........You can see links before reply

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:45 PM
عشق یعنی دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سر به دار اویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی سست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن با ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

masram
Saturday 2 July 2011, 11:45 PM
دوست دارم کنارت با شم
برای درد هایت مرهمی باشم
دوست دارم در آغوشت جان ببازم
با شوق لب هایت رنگ ببازم
دوست دارم دوستت داشته با شم
هر نفس به یادت دل ببازم
دوست دارم با تو زیر باران
بدون چتر اما عاشق باشم
دوست دارم فقط دوستم داشته باشی
دوست دارم یار مهربانم باشی
دوست دارم دوست داشته باشی
هر چه را که من دوست دارم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:45 PM
کاش انروز که در خلوت و تنهایی خویش
بی قرارت بودم

بی قرارم بودی

در کنارم بودی

در کنارت بودم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:46 PM
راز چشمانت را هرگز نخواهم گفت
تا کسی نداند تو فرشته ای

سرمشق عشق دوستت دارم

کسی که با هر نفس به یاد توست

کسی که بودن را از تو اموخت

کسی که هیچ کس نیست

masram
Saturday 2 July 2011, 11:46 PM
دوست دارم هر چند روز یک بار برایت نامه ای بنویسم. می دانم هر لحظه با منی

اما وقتی با منی
من بی منم
چون همی ی وجودم تو می شود
و افسوس که باز هم تنهایم.

masram
Saturday 2 July 2011, 11:46 PM
دریا می خوام منم بهت بگم................


دریا بگذار حرفا مو به تو بگم همی شه

فقط با این کار تو دل من آروم می شه

گمشده ی من هنوز نیومده از سفر

به من نداده یارم از خودش حتی خبر

دریا چرا دل من امشب نمی شه آروم

غصه ی بی کسی هام چرا نمی شه توم

مگه ما تو ساحلت دل همو نبردیم

بعدش با چشم گریون مگه قسم نخوردیم

تو ، تو که مهربونی از همه کس سر تری

برای دلداره من نامه هامو می بری

دریا اگر گذارت به شهره یارم افتاد

ازش بپرس که از من چرا نمی کنه یاد

بهش بگو تو ساحل، منتظرش نشستم

با این که بی وفا شد هنوز م عاشقش هستم

masram
Saturday 2 July 2011, 11:46 PM
من از تو دورم



من از تو دورم اما دلم بهت نزدیکه

من از تو دورم اما عشقم با تو یکیه

من از تو دورم اما قلبم فقط مال توست

من از تو دورم اما چشام به دنبال توست

من از تو دورم اما تموم زندگی ایم توست

من از تو دورم اما هر نفسم مال توست

من از تو دورم اما دستام تو دستای توست

من از تو دورم اما چشام به چشمای توست

کی می رسیم ما بهم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟
اینم فقط دست توستYou can see links before reply

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:47 PM
غصه نخور مسافر ما هم اینجا غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمر بی نصیبیم

فرقی نداره بی تو بهارمون با پاییز

نمیبینی که شعرام هم شدن غم انگیز

غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست

اینجا ولی اسمون اشک ریختنم بلد نیست

غصه نخور مسافر قربون قلب تنگت

فدای برق نازت اون چشمای قشنگت

غصه نخور مسافر تلخ هوای دوری

من که اینو میدونم که تو چقدر صبوری

غصه نخور مسافر بازم میای اینجا

مارو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی

masram
Saturday 2 July 2011, 11:47 PM
تو این شهر سیا هی دلم غریب مو نده

خزون با اون نگا هش قلب منو شکونده

امشب تو شهر نگاهم بهار داره می میره

نگذار که این جدایی تو رو ازم بگیره

وقتی دارم می سوزم بهدرد این جدایی

بگذار با یه نگا هت تمام بشه بی وفا یی

با این دل شکسته نرون منو که خسته ام

عمریه عا شقونه منتظرت نشستهام

گناه من همیشه که عاشق تو هستم

تو آسمون قلبم دل به کسی نبستم.

masram
Saturday 2 July 2011, 11:47 PM
گفتی که نخواهی رفت
خواهی ماند
تا ابد دوست خواهی داشت
اما تمام نرفتن ها را رفتی !!!
تمام ماندن ها را نماندی!!!!!!!
تمام دوست داشتن ها را......... رها کردی

دیگر از همه اطرافیانم حتی از در و دیوار سکوت وتنهائی ام خسته شده ام.از همه.........................

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:47 PM
کاش وقتی دلی گرفت
به یاد قلب شکسته اش تا صبح ستاره ها را مهمان چشمانش کنیم

و شقایق های عاشق را پیشکش قلب نا ارام او...

کاش رسم معرفت را هیچ گاه از یاد نبریم

کاش وقتی دلی گرفت برایش سایبانی از مهربانی بسازیم

و دستانی را که بوی عشق میدهند نثارش کنیم.

masram
Saturday 2 July 2011, 11:47 PM
گل نیلوفرم:
به نام پدیدآورنده عشق با تو سخن میگویم.میشنوی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من خیلی گشتم نبودی تمامی راهها را تنها رفتم ولی نبودی!!!!!!!!
آن وقت بود که به شقایق های وحشی رسیده بودم.سراغ تو را از شقایق های وحشی گرفتم.آنها گفتند:خواب بودیم نیلوفری را ندیده ایم.
آن وقت بود که به باران رسیده بودم.به باران گفتم من نگاهی را گم کرده ام
تو آن را ندیده ای؟ کلامش بارش سکوت بود.
حالا من مانده ام با کوله باری از غم ها یادها وتنهائی ها وغروبی که دیگر انعکاسی از نگاه توست.
برگرد ای غریبه من بیمار نگاه خاموشت هستم و جاودانه دوستت دارم.
دوستت دارم حتی اگر به چشمان خیسم بخندی.
دوستت دارم حتی اگر دلت از سنگ باشد.حتی اگر هیچ احساسی بر من نداشته باشی.
چرا باور نداری که به تو نیاز دارم.؟
منی که قلبی ویرانه دارم ودلی سوخته٬منی که ساحل دریای دلم طوفانی
است٬ .امواج غم در دلم زیر و زبر میشود نیاز به تو دارم که قلبم را با محبت
وعشق ات صفا دهی ٬ دل سوخته ام را با نگاه نافذت جان دهی وساحل
دلم را آرامتر از همیشه کنی!!!!!!!!
کاش می شد تا ابد در شهر سکوت خودم هزاران بار به تو بگویم :دوستت دارم
کاش می شد قناری عشق تو را تا ابد در قفس دلم به اسارت بکشم٬وهیچ نگذارم که تو بفهمی چقدر دوستت دارم.
کاش در کنارت بودم تا این همه احساس تنهائی نمیکردم واز فراق وهجران تو درد جانکاهی دلم را نمی فسرد.
تا قبل از این نمی دانستم شبهای فراق چقدر طولانی وتاریک وروز های آن ابری و بارانی است.
اما با دوری از تو از تنها عشقم از آموزگار هجرت این درسها را فرا گرفتم.واکنون از طول ثانیه های بی تو بودن در آینده نیز خبر دارم.
اما روز اولی که دل به تو بستم همه این مصائب و مشکلات را میدیدم باور کن همان روز به خودم گفتم:

ای دل عاشق شدی؟ غم هایت مبارک.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:47 PM
عشق تن به فراموشی نمیسپارد مگر یک بار برای همیشه!
جام بلور فقط یک بار میشکند

میتوان شکسته اش را تکه هایش را نگه داشت

اما شکسته های جام

ان تکه های تیز وبرنده

دگر جام نیست

احتیاط باید کرد.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:48 PM
حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی
من نگات کنم تو تو چشمام عشقو ببینی

یادته من وتو داشتیم ساده زندگی میکردیم

از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی میکردیم

یه دفعه یه مهمون اومد قلبمو یه جوری دزدید

دل تو به روش نیاورد از همون دقیقه فهمید

اولش فکر نمیکردم که دلم رو برده باشه

یا دلم گول چشای روشنشو خورده باشه

اما نه گذشت و دیدم که دلم دیوونه تر شد

به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد

اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده

اما بعد دیدم که عشق اندازش زیاده

تو بازم طاقت اوردی مثل پونه ها تو پاییز

سرنوشت تو سفید ماجرای من غم انگیز

بد جوری دیوونتم من فکر نکن یه اعترافه

همیشه نبودن تو کرده این دلو کلافه

میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من

میدونم واست یکی شد بودن و نبودن من

میدونم دوسم نداری مثل روزای گذشته

من خودم خوندم تو چشمات اسم یه کسی نوشته

اما روح من یه دریاست پر از موج وتلاطم

ساحلش تویی وموجاش خنجرای حرف مردم

اخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن

رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن

من که اسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه

تو که چشمای خستت خونه ی صدتا ستارست

تو که لبخند طلاییت واسه من عمر دوبارست

بیا و مثل گذشته جز به من به همه شک کن

من بدون تو میمیرم بیا و به من کمک کن...

masram
Saturday 2 July 2011, 11:48 PM
سلام بهونه قشنگ من براي زندگي
آره بازم منم همون ديوونه هميشگي

فداي مهربونيات چه مي كني با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت؟
حال منو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه
جاي نگاهت بدجوري تو صحن چشمام خاليه

ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه
از غصه ها هرچي بگم جون خودت بازم كمه

ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون
فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون

فداي تو نمي دوني بي تو چه دردي كشيدم
حقيقت و واست بگم به آخر خط رسيدم

رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي
قسمت تو سفر شدو وقسمت من آوارگي

نمي دوني چقدر دلم تنگه براي ديدنت
براي مهربونيات، نوازشات ، بوسيدنت

به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته؟
يه قلب تنها و كبود هلاك يك نگاهته؟

من مي دونم همين روزا عشق من از يادت مي ره
بعدش خبر مي دن بيا كه دارد دوستت مي ميره

روزات بلنده يا كوتاه دوست شدي اونجا با كسي؟
بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي

يه وقت من و گم نكني تو دود اين شهر غريب
يه سرزمين غربته با صد تا نيرنگ و فريب

فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه
غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه

چادر شب لطيفتو از روت شبا پس نزني
تنگ بلور آب تو يه وقت نا غافل نشكني

اگه واست زحمتي نيست بر سر عهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دست خداي مهربون

راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم
رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم

از وقتي رفتي آسمون مون پر كبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بدتره

غصه نخور تا تو بياي حال منم اينجوريه
سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه

گلدون شمعدوني مونم عجيب واست دلواپسه
مثه يه بچه كه بار اوله ميره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره؟
دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره؟

از وقتي رفتي تو چشام فقط شده كاسه خون
همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون

يادت مي آد گريه هامو ريختم كنار پنجره؟
داد كشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره

يادت مي آد خنديدي و گفتي حالا بذار برم
تو رفتي و من حالا كنار در منتظرم

امروز ديدم ديگه داري من و فراموش مي كني
فانوس آرزوهامونو داري خاموش مي كني

گفتم واست نامه بدم نگي عجب چه بي وفاست
با اين كه من خوب مي دونم جواب نامه با خداست

عكساي نازنين تو با جند تا گل كنارمه
يه بغض كهنه چند روزه دائم در انتظارمه
تنها دليل زندگي با يه عمي دوست دارم
داغ دلم تازه مي شه اسمت و وقتي مي آرم

وقتي تو نيستي چه كنم با اين دل بهونه گير؟
مگه نگفتم چشمات و از چشم من هيچ وقت نگير؟

حرف من و به دل نگير همش مال غريبيه
تو رفتي من غريب شدم چه دنياي عجيبيه

زودتر بيا بدون تو اينجا واسم جهنمه
ديوار خونمون پر از سايه غصه و غمه

تحملي كه تو دادي ديگه داره تموم مي شه
مگه نگفتي همه جا مال مني تا هميشه؟

دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار
تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار

فكر نكني از راه دور دارم سفارش مي كنم
به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش مي كنم

اگه بخوام برات بگم شايد بشه صد تا كتاب
كه هر صفحش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

مي گم شبا ستاره ها تا مي تونن دعات كنن
نورشونو بدرقه پاكي خنده هات كنن

يه شب تو پاييز كه غمت سر به سر دل مي ذاره
مريم همون كسي كه بيشتر از همه دوستت داره

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:48 PM
توی باغا گل سرخی توی اسمون ستاره

جایی رو سراغ ندارم که نشون از تو نداره

تاریخ تولد تو توی دفتر حسابم

شب که چشمامو میبندم باز نمیذاری بخوابم

عکس تو جور عجیبی توی چشمام میدرخشه

دیوونم خدا میدونه کاش خودش منو ببخشه

توی تابستون نسیمی افتابی توی زمستون

تو همونی که گرونه نمیاد به دستم اسون

توی خرداد گل یاسی توی ابان گل مریم

چه شکنجه قشنگی میشکنی منو تو کم کم

چه تفاهمی! تو عاقل دل من مات و دیوونه

درونم دست چشاته اینم اخرین بهونه

دل تو یه وقتا سنگه یه روزم مثل بلوری

شبا گاهی قرص ماهی یه روزم یه تیکه نوری

حوصله که داشته باشی دو سه جمله میگی گاهی

اما میلت که نباشه نداری حتی نگاهی

مثل اسمون عجیبی شبی ابی شبی قرمز

ولی هر رنگی که باشی منو دوست نداری هرگز

masram
Saturday 2 July 2011, 11:48 PM
سلام



...اما دو سه نقطه کمی حالم خراب است



ببین حتی خطوط نا مه ام پر اظطراب است



مپرس از حا ل و روزم خسته روح و بی قرارم



کویری دور تنهایم که دستم دور از آب است



خودم را لابه لای عا بران گم کرده ام باز....



در این شهری که هر کس چهره اش پشت نقاب است



به کی با ید بفهمانم که دلتنگم برایت؟



که اینجا زندگی سرا پایش عذاب است



هوا اینجا مه آلود و همیشه تکه ای ابر



لجو جا نه به فکر چیرگی بر افتاب است



تو را تا نا مه ی بعدی به شدت دوست دارم



تو را که چشم هایت آمیزه ای از شر و شراب است



خداحافظ برایم نامه ای بفرست و عکسی



که شا ید باورم شد چشمه ای در پیچ و تاب است.

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:48 PM
در این ابعاد عصر خاموش من از طعم تصنیف
در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

وتنهایی من شبیخون حجم ئو را پیش بینی نمیکرد

وخاصیت عشق این است...

masram
Saturday 2 July 2011, 11:48 PM
صبر؟!!...




عزیزم یادت هست اولین بار که دیدمت

ما سر کوچه ی تردید به هم پیوستیم

رفته رفته گل بارور وا شد

افق روشن هم فکریمان پیدا شد

از فشار تب تاریکی شب دور شدیم

یک دل و جور شدیم

لحظه های منو تو در طپش خاطره ها می گذرد

گفته هامان همه پر رنگ و جلاست

روزمان شیرین است

ابر امید به دشت دل ما بارش گرممحبت دارد

نم نمک می بارد

سبدی از گل بابونه و حرف و احساس

روی میز دل ما جا دارد

ما به هم نزدیکیم

اگر چه از هم دوریم

دست تقدیر چنین می خواهد

آسمان پر ابر است

چا ره اش با صبر است.

عزیزان شما هم می تو نید برای هر کس که می خواهید از طریق وبلاگ من پیام های عاشقانه بدید.You can see links before reply

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:48 PM
بگذار در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

بگذار شوم سایه ی دیوار بلندت

سویت خزم و گوشه ی دیوار بمیرم

بگذار که چون ناله مرغ شباهنگ

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود اب

در بستر اشک افتم و بیمار بمیرم

تا بودم وفادار به تو ای دوست

بگذار بدان گونه وفادار بمیرم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:49 PM
بیا در کوچه های شهر احساس
شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدیم تنها

برای قلب بیمارش بمیریم

اگر صد بار قلبی را شکستیم

فقط یک بار بیا حساس باشیم

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:49 PM
یادمه چشمای تو پر درد و قصه بود
قصه ی غربت تو قد صد تا غصه بود

حالا اون دستا کجاست

اون دو تا دستای خوب

چرا بی صدا شده لب قصه های خوب

masram
Saturday 2 July 2011, 11:49 PM
دیشب از دلتنگیت (You can see links before reply)بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . .

masram
Saturday 2 July 2011, 11:50 PM
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی (You can see links before reply). . . !

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:50 PM
در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به
زمین نرسیده بود فضیلت ها وتباهیها

همه شناور بودند.انها از بیکاری خسته

شده بودند.روزی همه دور هم جمع شده

بودند خسته تر از همیشه ناگهان ذکاوت

ایستاد و گفت بیایید بازی کنیم مثلا قایم باشک

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی

فورا فریاد زد من چشم میگذارم و از انجایی

که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی

بگردد همه قبول کردند که او چشم بگذارد

. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمانش

را بست و شروع کرد به شمردن

یک...دو...سه... همه رفتند تا جایی پنهان

شوند لطافت خود را به شاخ ماه اویزان

کرد خیانت داخل انبوهی از زباله ها

پنهان شد اصالت در میان ابر ها مخفی شد

هوس به مرکز زمین رفت دروغ گفت

زیر سنگی پنهان میشوم اما به ته دریا رفت

طمع به داخل کیسه ای که خودش دوخته

بود پنهان شد و دیوانگی مشغول شمردن بود

هفتاذونه... هشتاد... همه پنهان شد

ه بودند به جز عشق همه میدانند که

پنهان کردن عشق کار ساده ای نیست

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش میرسد

نودوپنج... نودوشش... هنگامی که دیوانگی

به صد رسید عشق میان یک بوته گل رز پنهان ش

د دیوانگی فریاد زد دارم میام به ترتیب همه

را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق

نا امید شده بود که حسادت در گوشهایش

زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی

و او پشت بوته گل رز است. دیوانگی

شاخه ای چنگک مانند از درخت کند

و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل

رز فرو کرد. یکباره صدای ناله ای برخواست.

عشق از پشت بوته بیرون امددر حالیکه

با دستهایش صورت خود را گرفته بود

از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میریخت.

شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود

و او نمیتوانست جایی را ببیند او کور

شده بود دیوانگی او را کور کرده بود

دیوانگی گفت وای خدای من چه کردم!!!

چگونه میتوانم جبران کنم؟؟؟

عشق پاسخ داد تو نمیتوانی مرا درمان کنی

اما اگر میخواهی کمکم کنی راهنمای من شو

اینگونه است از ان روز به بعد

عشق کور است و دیوانگی همراه اوست

masram
Saturday 2 July 2011, 11:50 PM
من وجودم به تو مدیون و دلم مامن توست
آرزویم نظری روی تو و دیدن توست
من اگر دور ز تو هستم و دلتنگ (You can see links before reply)شدم
با صدای خوش تو غرق در آهنگ شدم . . .

metal-militia
Saturday 2 July 2011, 11:50 PM
در سکوت نامت را خواندم و در اشک تو را یافتم
از ان پس اشکهایم را پاک میکنم تا کسی تو را نبیند

در خود انکارت میکنم و در غم با تمام وجود فریاد میزنم

و ان فریاد عشق است و بس...

masram
Saturday 2 July 2011, 11:50 PM
تنهایی و دل تنگی (You can see links before reply) هایتان‌ را پیش‌فروش نکنید
فصل‌اش که برسد به قیمت می‌خرند