PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر های عاشقانه



صفحه ها : [1] 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

Amir
Sunday 15 April 2007, 09:51 PM
با سلام

دوستان در این تاپیک از ته دلتون شعر بگید

اشعار سوزناک عاشقانه که دل هرکی رو به درد میاره

بسمه الله شروع کنید break :) break

sara
Wednesday 18 April 2007, 03:37 PM
امیر جان ?قط باید غرل باشه؟؟
چیزه دیگه ای نمی تونه باشه؟؟
پیدا کردن غزل سخته

sara
Wednesday 18 April 2007, 04:44 PM
نخستین نگاهی ،که مارا به هم دوخت!



نخستین سلامی ،که در جان ما شعله ا?روخت،



نخستین کلامی که دل هاب ما را



به بوی خوش آشنایی سپرد و،



به مهمانی عشق برد؛



پر از مهر بودی



پر از نور بودم



همه شوق بودی



همه شور بودم



چه خوش لحظه هایی که ،دزدانه،از هم



نگاهی ربودیم و رازی نه?تیم!



چه خوش لحظه هایی که «می خواهمت» را



به شرم و خموشی _نگ?تیم و گ?تیم!



دو آوای تنهای سر گشته بودیم،



رها،در گذرگاه هستی،



به سوی هم از دورها پر گشودیم.



چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.



چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم.



چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق،



چو یک نغمه شاد،با هم شک?تیم!



چه شب ها ،چه شب ها ،که همراه حا?ظ



در آن کهکشان های رنگین،



در آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترن،



یاس و نسرین،



ز بسیاری شوق و شادی نخ?تیم.



تو با آن ص?ای خدایی



تو با دل و جان سرشار از روشنایی



ازین خاکیان دور بودی.



من آن مرغ شیدا



در آن باغ بالنده در عطر و رویا،



بر آن شاخه های ?را ر?ته تا عالم بی خیالی؛



چه مغرور بودم....



چه مغرور بودی...!



من و تو چه دنیای پهناوری آ?ریدیم.



من و تو به سوی ا?ق های ناآشنا پر کشیدیم.



من و تو ،ندانسته،دانسته،



ر?تیم و ر?تیم و ر?تیم،



چنان شاد،خوش،گرم،پویا،



که گ?تی به سر منزل آرزوها رسیدیم!



دریغا،دریغا،ندیدیم



که دستی در این آسمان ها،



چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!



دریغا،در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم،



که آب و گل عشق ،با غم سرشته ست،



?ریب و ?سون جهان را



تو کر بودی ای دوست،



من کور بودم...!



از آن روزها_آه_عمری گذشته ست



من و تو دگر گونه گشتیم،



دنیا دگرگونه گشته ست!



درین روزگاران بی روشنایی،



در این تیره شب های غمگین، که دیگر



ندانی کجایم،



ندانم کجایی!



چو با یاد آن روزها می نشینم



چو یاد تو را پیش رو می نشانم



دل جاودان عاشقم را



به دنبال آن لحظه ها می کشانم



سرشکی به همراه این بیت ها،می ?شانم؛



نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت،



نخستین سلامی که در جان ما شعله ا?روخت،



نخستین کلامی که دل های مارا،



به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد...



پر از مهر بودی،



پراز نور بودم... .







?ریدون مشیری(از دیار آشنایی)

Amir
Wednesday 18 April 2007, 07:25 PM
حالا اگه چیز دیگه ای هم بود اشکال نداره ولی در کل شعر باشه ( شعر سوزناک و گریه دار)

sara
Thursday 19 April 2007, 03:26 PM
این شعریه که مامانم همیشه برامون می خوند

وهمیشه هم موقع شنیدنش گریمون می گیره

تا آخرش بخونید یه شعره قدیمیه







یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه دختر،یه پسر بود
جونشون به هم بسته بود
پسر ،دختر رو دوست میداشت
دختره، حرمتش می ذاشت
اونا به هم عاشق بودن
عاشق و هم بالغ بودن
یه روز، دختر به پسره گ?ت
خون گریه کن، که شادی می یاد
از آشیون جدا شدیم
جدای بی نوا شدیم
پسره ?همید عروس شده
مثل طاووس ملوس شده
پسر ،دیگه حر?ی نزد
گریه نکرد زاری نکرد
دختر صدایی نشنید
از اون نوایی نشنید
دستی به صورتش کشید
روحی تو جون اون ندید
آخه پسره مرده بود
اون دختره نبرده بود
حالادختر تنها شده
تنها تواین دنیا شده
هر شب می بینن مردم اون رو
مسته بی پروانه شده
اسیر می خانه شده

Hes_r
Thursday 19 April 2007, 07:20 PM
با اجازه ی امیر جان نام تاپیک به شعر های عاشقانه و سوزناک تغییر کرد

متشکرم

Majed
Thursday 19 April 2007, 08:16 PM
امضای خودم ?کر کنم به اندازه کا?ی سوز داشته باشه
گ?تم به غیر عشق چه باشد گناه من
گ?تند زندگانی عاشق گناه اوست

sara
Saturday 21 April 2007, 08:52 AM
تو به من گ?تی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ائینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران استباش تا ?ردا که دلت با دگران است
به تو گ?تم حذر از عشق ندانم
س?ر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

Majed
Saturday 21 April 2007, 03:33 PM
جهان تنگ است

جهانی با چنین وسعت برای من بسی تنگ است

جهان دیگر جهان آن زمانها نیست

که مردم ظاهر و باطن یکی بودند

اگر مجنون به لیلی عشق میورزید

و یا سر در بیابان مینهاد از عشق معشوقش

ویا ?رهاد آن شیدای شورین بخت

مرد آهنین بنیاد

که شبها بیستون را با تبر درس ادب میداد

به جز معشوق ?کر دیگری در سر نبودش هیچ

کنون گر عشق میبینی ?قط سودای بدنامی است

sara
Sunday 22 April 2007, 08:47 AM
لیلی من !

لیلی خوب من

« کدام خانه ؟

کدام آشیانه

صد ا?سوس

که بی تو شهر پر از آیه های تنهایی ست» *

بی تو، دل بستن به این شهر

به این دیار

به این کوچه و این خانه

چون دل بستن? درخت? خشک و بی بَر است

به ابر? سیاه? بی باران.

بی تو اینجا خانه نیست،

ویرانه ای ست

تلّی ست

از رویاهای خاکستر شده.

بعد تو دیگر،

کجا در کوچه پس کوچه های این شهر پر ?ریب،

نگاه معصومانه ی تو را می توان ج?ست ؟

عطر س?کر آور تو را

کجا می توان به جان کشید و

به آسمان سرک کشید .



لیلی من !

بی تو این شهر،

پر از آدم هایی ست

که تو را عروسکی می پندارند

برای بازی? زندگی

...

پای? عشق های غریب این شهر،

« آدم، ذبح می کنند »

و انسانیت و

عهد و پیمان را...

بی تو این شهر،

شهر? وارونگی هاست

اینجا،

آدم ها، اعدام می شوند،

بعد محاکمه !

و دریغا از م?روّت و انصا?.

مردم این شهر، از خواب بر نمی خیزند

مگر آنکه در بیداری،

ن?عی بیابند.

...

کَبک های این دیار

نهی می کنند،

جوجه ها شان را

از زیستن به سَبک? آدم ها.

در قاموس این شهر،

جز راه? رسیدن به حق،

حقیقت هم،

به تعداد آدم هاست !

که برای ساختنش،

بر هر حقی پای می نهند...



لیلی من !

اینجا شهر? هزار لیلی ست

...

سکوت،

در میان? پچ پچ های این شهر شلوغ،

علامت رضاست !

- با هزار ت?سیر -

و گ?تن? حقیقت،

نشانه ی خیانت و کذب !



لیلی من !

لیلی خوب من

در این شهر،

نقاب ها خیلی حقیقی اند

و تو می مانی

که این نگاه ها و این لبخند ها

کدامشان حقیقی اند

و این دست ها...،

کدامشان خالی از خنجر !

اينجا قصه ی خودشان را برای تو می سازند

و قصه ی خودت را

به ارزنی نمی خرند !

سلامت را

و شعرت را

پاسخ نمی گویند و نمی خوانند

مگر در جستجوی گم شده ی شان...



لیلی من !

لیلی خوب من

کاش، مجنونت را آواره نمی کردی...

ashkanrap
Sunday 22 April 2007, 12:49 PM
نگو ميخواي بري از پيشم واسه هميشه
اگه گريه نميكنم چون باورم نميشه
نگو ميخواي بري تنهام بذاري تو

Hes_r
Sunday 22 April 2007, 01:32 PM
نرو

تو هم مث من نمیتونی دووم بیاری نرو

تو هم مث من تو غضه کم میاری نرو

آ آ آ نرو آآآآ نرووووو

من اینو خیلی دوست دارم

sara
Monday 23 April 2007, 08:32 AM
یاد حر?ای قشنگش می دونم مثل یه داغه

اون دلت خیلی گر?ته شده قلبت پاره پاره

اون که ر?ته دیگه ر?ته

دیگه دوست نداره

اگه دوستداشت نمی ر?ت حتی واسه ی یه لحظه

هیچ کسی نمی دونه توی دلت چی می گذره

حر?ات اندازه ی کوهه

پر غروری خیلی ساده

fanoos
Monday 23 April 2007, 03:57 PM
بايد اعترا? كنم
كه من گاه نيز به آسمان نگاه ميكنم
دزدانه به ستاره ها
نه به تماميشان
به آنهايي كه بيشتر شبيهند
به چشمهاي تو...........

fanoos
Monday 23 April 2007, 08:50 PM
در زلال شب


شب .آنچنان زلال.كه ميشد ستاره چيد
دستم به هر ستاره كه ميخواست رسيد
نه از ?راز بام
كه از پاي بوته ها
ميشد تو را در آينه هر ستاره ديد
در بيكران دشت
در نيمه هاي شب
جز من كه با خيال تو ميگشتم
جز من كه در كنار تو ميسوختم غريب
تنها ستاره بود كه ميسوخت
تنها نسيم بود كه ميگشت

sara
Tuesday 24 April 2007, 08:45 AM
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود
دیدمت وای چه دیداری وای
نه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار ن?س پر هوسی
نه ?شار بدن و آغوشی
این چه عشقی است که دردل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
لب سوزان ترا می جوید
میتپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق ترا میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه بک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خک
خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ای مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد
آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله بی سامان دید
نقش ا?تاده بر آبی گردید
در دلم آرزویی بود که مرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک دریغ از دیدن
سینه ای تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک
به زمین می زنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را

sara
Wednesday 25 April 2007, 06:36 AM
موج موج خزر از سوک سیه پوشان اند
بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموش اند
بنگر آن جامه کبودان ا?ق صبح دمان
روح باغ اند کزین گونه سیه پوشان اند
چه بهاری ست خدا را ! که درین دشت ملال
لاله ها اینه ی خون سیاووشان اند
آن ?رو ریخته گل های پ ریشان در باد
کز می جام شهادت همه مدهوشان اند
نام شان زمزمه ی نیمه شب مستان باد
تا نگویند که از یاد ?راموشان اند
گرچه زین زهر سمومی که گذشت از سر باغ
سرخ گل های بهاری همه بی هوشان اند
باز در مقدم خونین تو ای روح بهار
بیشه در بیشه درختان همه آغوشان اند

sara
Wednesday 25 April 2007, 10:53 PM
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در اینه ی چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم

Majed
Friday 27 April 2007, 01:17 AM
جهان تنگ است
جهانی با چنین وسعت برای من بسی تنگ است
جهان دیگر جهان آن زمانها نیست
که مردم ظاهر و باطن یکی بودند
اگر دزدی شبانگه ره بر کاروان میبست
به ?ردا از برای خدمت همنوع
با یک مشت حر? م?ت
در این رنگین و ننگین نامه ها عکسش نمیشد چاپ
نمیپوشید گرگ پست بد آیین لباس پاک میشان را

sara
Sunday 29 April 2007, 06:50 PM
به کجا چنین شتابان؟؟
گون از نسیم پرسید
دل من گر?ته زین جا
هوس س?ر نداری
"زغبار این بیابان؟"
همه آرزویم اما
"چه کنم که بسته پایم..."
"به کجا چنین شتابان؟"
س?رت به خیر اما،تو و دوستی،خدارا
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکو?ه ها ،به باران،برسان سلام ما را

Majed
Tuesday 1 May 2007, 12:05 AM
هیچ کس تو را دوست دارد
هیچ کس تو را میخواهد
هیچ کس میخواهد به تو گوش دهد
و حتی هیچ کس نمیخواهد تو را شاد کند
گریه نکن عزیزم
آن هیچ کس خداست

sara
Tuesday 1 May 2007, 10:57 PM
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لط? تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ
موج خون است ایم که می رانید بر آن کشتی خودکامگی موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هاتان یک لحظه سکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان ‌آزرده است
کاندرین شبهای وححشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ ?رزندان مادر مردهاست
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است وجدان شماست
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
?کر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید

sara
Wednesday 16 May 2007, 10:33 AM
شهریست در کنار آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
شهریست در کناره آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور
شهریست در کناره آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است
آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
ما ر?ته ایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینه امواج بیکران
بشک?ته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
بر دامنم غنوده چو ط?لی و من ز مهر
بوسیده ام دو دیده در خواب ر?ته را
در کام موج دامنم ا?تاده است و او
بیرون کشیده دامن در آب ر?ته را
کنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم

sara
Wednesday 16 May 2007, 10:37 AM
این شعر را برای تو میگویم
در یک غروب تشنه تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالاییست
در پای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این ?ریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایه من سرگردان
از سایه تو دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی ?شرده ز دردم را
میسایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده ‚ من بودم
گ?تم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم
چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب در هم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شک?ته در دل هر آواز
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا ?رشته ها همه گریانند
اینجا شکو?ه های گل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شد لبریز
چشمان من ز دانه شبنمها
ر?تم ز خود که پرده بر اندازم
از چهر پک حضرت مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستاره تو?انست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ ?ضای تیره زندانست
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی ?شرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسانست
شهر من و تو ‚ ط?لک شیرینم
دیریست کاشیانه شیطانست
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانه درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم
گویی به خود که مادر من او بود

Majed
Friday 18 May 2007, 11:59 AM
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
م?لسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لا? عشق و گله از یار زهی لا? دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار ا?شانند
زاهد ار رندی حا?ظ نکند ?هم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صو?ی به گرو نستانند



حا?ظ

n.roomi
Sunday 20 May 2007, 11:43 AM
وقتي مردم: چشمانم را باز بگزاريد تا همه بدانند چشم انتظار مردم قلبم را بشكا?يد تا همه ببينند دلم از پر خون است و بر مزارم قطعه بخي بگذاريد تا با طلوع اولين خورشيد اب شود و برايم بگريد

Majed
Tuesday 22 May 2007, 01:25 PM
دوست داشتن هميشه گـــ?تن نيست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــريبه ! اين درد مشترک من و توست که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکد يگــرنگــــاه کنيم

sara
Wednesday 23 May 2007, 03:31 PM
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
شکو?ه های س?ید کوچک نشسته است
ر?تم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
سالهی گمم
سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و ?راموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکو?ه های س?ید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد ا?سانه های مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گ?ت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکو?ه های س?ید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
ر?تم و وارت دیدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی کهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش

sara
Sunday 24 June 2007, 01:17 PM
تشویش
سنگین نشسته بر?
غمگین نشسته شب
اندوه من به دل
تشویش من به لب
آتش اگربمیرد
آتش اگر که سایه به صحرا نی?کند
در راه گرگ ها به قا?له ها می زنند باز
سیمای بی نوایی و بی برگ باغ ها
بانگ کلاغ ها


سیاوش کسرائی

fanoos
Tuesday 4 November 2008, 10:46 PM
ه روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار اتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن آب نمنک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من نگفت
توو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمنکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خکستری را
میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مقل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفت ی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی در عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پزسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندید و رفتی
دلم گلدان شب بو های رویا ست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشتی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من ن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمنک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی


مریم حیدر زاده از کتاب پروانه ات خواهم ماند

نوشته شده توسط سارا

fanoos
Tuesday 4 November 2008, 10:48 PM
عشق هزار ساله کیست که از دو چشم من در تو نگاه می کند
اینه ی دل مرا همدم آه می کند
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزار ساله را بر تو گواه می کند
ای مه و مهر روز و شب اینه دار حسن تو
حسن ، جمال خویش را در تو نگاه می کند
دل به امید مرهمی کز تو به خسته ای رسد
ناله به کوه می برد شکوه به ماه می کند
باد خوشی که می وزد از سر موج باده ات
کوه گران غصه را چون پر کاه می کند
آن که به رسم کجروان سر ز خط تو می کشد
هر رقمی که می زند نامه سیاه می کند
مایه ی عیش و خوش دلی در غم اوست سایه جان
آن که غمش نمی خورد عمر تباه می کند

نوشته شده توسط سارا

fanoos
Tuesday 4 November 2008, 10:50 PM
جفت شب می اید
و پس از شب ‚ تاریکی
پس از تاریکی
چشمها
دستها
و ن�?س ها و ن�?س ها و ن�?س ها ...
و صدای آب
که �?رو می ریزد قطره قطره قطره از شیر
بعد دو نقطه سرخ
از دو سیگار روشن
تیک تک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی

نوشته شده توسط سارا

fanoos
Tuesday 4 November 2008, 10:50 PM
پنجره یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کا�?یست
من از دیار عروسکها می ایم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از �?صل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خکی معصومیت
از سال های رشد حرو�? پریده رنگ ال�?با
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حر�? سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می ایم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
درد�?تری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
�?واره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تک ساعت دیواری
دریا�?تم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کا�?یست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
کنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش
معنی کند
از اینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند ؟
این ان�?جار های پیاپی
و ابرهای مسموم
ایا طنین اینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها
از ارت�?اع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور م�?اهیم کهنه روییده ست
ایا زنی که در ک�?ن انتظار و عصمت خود خک شد جوانی من بود ؟
ایا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم ر�?ت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز �?اصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حر�?ی به من بزن
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حر�?ی بزن
من در پناه پنجره ام
با آ�?تاب رابطه دارم

توسط سارا

fanoos
Tuesday 4 November 2008, 10:52 PM
آغوش برای چشم خاموشت بمیرم

کنار چشمه نوشت بمیرم

نمی خواهم در آغوشت بگیرم

که می خواهم در آغوشت بمیرم

توسط سارا

fanoos
Tuesday 4 November 2008, 10:54 PM
شباهنگ باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خک او�?تد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
یا الله اگر که عشق چنین پک او�?تد
می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که : �?ریدون خدا نخواست
غا�?ل که من به جز تو خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگ�?تی چرا نخواست
بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
�?ردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و ‌آنگه غروب کرد
بر گور عشق خویش شباهننگ ماتمم
دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم
پاداش آن ص�?ای خدایی که در تو بود
این واپسین ترانه ترا یادگار باد
ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد
دیگر ز پا ا�?تاده ام ای ساقی اجل
لب تشنه ام بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آ�?تاب را

توسط سارا

fanoos
Tuesday 4 November 2008, 10:55 PM
فرشته نجات نه زبانم براي تعري�? تو توانايي دارد

نه چشمهايم توان براي ديدنت دارد
نه دستهايم براي لمس کردنت تاب دارد
نه بازوهايم براي به آغوش کشيدنت دراز ميشود .
و نه عمري باقي ميماند تا تو را باز پيدايت کنم !
يک نصيحت : مواظب خودت باش !
يک خواهش : اصلاً عوض نشو !
يک آرزو : �?راموشم نکن !
يک دروغ : تو رو دوست ندارم !
يک حقيقت : دلم برايت تنگ شده است !

ميدانم که امروز تو هم گوشهايت زنگ بيداري خواهد زد ، مي�?همي که تو را چقدر من دوست داشتم و چقدر براي ديدنت دلتنگي ميکردم ، دستهايت خواهد لرزيد ، چشم به در خواهي ماند ، چون تو هم امروز حس خواهي کرد که در دلم من چه ميگذشت ؟
ميداني چرا ؟ چون ديگر من آغوش خاک سرد و بي روح را به آغوش تو ترجيح داده بودم
نرو !! تنهايم نذار ، من ر�?تن و ترک کردن کسي که دوست دارم را ندارم
من حسرت کشيدن و دوري و اشک ريختن چشمهايم را نمي توانم �?راموش کنم
مي گويي برميگردم و من نميگويم تو دروغ ميگويي ولي من به روزگاز اعتماد ندارم
در لحظه اي که �?راموشم کردي بدان که من ديگر نميتوانم زندگي را ادامه دهم !
نگاه هايي هستند که انسان را تا عمر دارد ميگرياند و دلش را خاکستر ميکند !
راه هايي هستند که تا به مقصد برسد تاب و توانت را از دست ميدهي !
قلبهابي هستند که غمها و دردها شکسته و پيرشان کرده اند !
انسانهايي هستند که هرگز �?راموش نمي شوند !
دوستها و عشقهايي هستند که دوست داشتند ولي به مانند تو �?راموش کردند !
ولي عشق متين تا لحظه اناالله وانا اليه الراجعون در قلبش زنده مي ماند !
اگر اين پيام يا نامه متين را پاک کني منو دوست داري
اگر پاک نکني �?قط منو ميخواهي
اگر باز هم جواب بدي خيلي دوستم داري
اگر جواب ندي بدون من زندگي برايت امکان ندارد و هنوز عاشقم هستي
حالا منتظرم ببينم چي ميکني ؟
اگه اين متين به اين حر�?ها دلشو خوش نميکرد ديگه اين نوشته ها نيود
آرزو داشتم بالهاي تو بودم اگر من نبودم پرواز کردن برايت امکان نداشت
و آرزو داشتم بهار �?صلهايت بودم چون اگر من نبودم گلهاي زيبا باز نميشدند

براي من ديدن تو به مانند آب خوردن بود و زندگي کردن با تو به مانند ن�?س کشيدن :
بدون آب خوردن و تشنه ماندن ميتوانم 3 روز زنده بمانم ولي بدون ن�?س کشيدن هرگز !

به تو چي بگويم ؟ نمي دانم !
اگه بگم خورشيد تابان ! آن هم غروب ميکند
اگه بگم زندگيم هستي آن هم کوتاه است !
اگه گلم بگم ؟ آن هم زود پژمرده ميشود !
به تو ميگم ( روحم ) که اين روح با تو زندگي ميکند .

تو به زيبايي گلها حسودي نکن چون تو از هر گلي زيباتري پس بذار گلهاي حسودي تو را بکنن
خودت را ناراحت نکن زيبايي تو از هرگل زيباتري پر �?روغتر است ، تو به مانند عشق آزادي ، به مانند آزادي �?راتر و دلنشين تر ،، پس تو از يک دنيا با ارزش تر و با معناتر هستي !

يک اميدي در زندگي دارم که هرگز از بين نخواهد ر�?ت !
يک حسرتي هست که هرگز تاب کشيدنش را نخواهم داشت !
و يک يک مرگ وجود دارد ،،، يک روز البته خواهد آمد اما ....
عشقي که نسبت به تو دارم نه خواهد مرد و نه کم خواهد شد .
هترين و زيباترين و دلنشين ترين < واژه عشق > تو را دوست داشت است !
شيرين ترين و خوشترين لحظه هاي < انتظار زندگي > انتظار کشيدن براي توست !
و مکمل زندگي و روح نوازترين صبح بيداري وجود تو ، و هستي تو بوده است !
__________________

توسط majeddotcom

ریهانا
Sunday 7 February 2010, 07:38 PM
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم

sahar98
Tuesday 9 February 2010, 05:34 PM
اعتراف


تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلوده
نرم و سنگین حجاب مژگان را

دل گرفتار خواهشی جان سوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه میگویم

آه... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراه است
هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
کی تو را گفتم آن چه دل خواه است

تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه ء تو
از جهانی دگر نشان دارد

شاید این را شنیده ایی که زنان
در دل آری و نه به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
راز دار و خموش و مکارند

آه من هم زنم، زنی که دلش
میزند در هوای تو پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

sahar98
Tuesday 9 February 2010, 05:43 PM
نغمهء درد

در منی و این همه از من جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم به سینه می تپید
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر ز من
بر کشی تو رخت خویش ازین دیار

سایهء توام به هر کجا می روی
سر نهادهام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو

شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو...در تو آورم پناه
موج وحشی ام که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم... دریغ و درد
رشتهء وفا مگر گسستنی ست؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست؟

دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه...مگر به خواب ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند...بلکه ره برم به شوق
در سراچهء غم نهان تو

sahar98
Thursday 25 February 2010, 06:41 PM
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
ترا میبینم و میلم زیادت میشود هردم

بسامانم نمی پرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم؟

نه راهست این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آندم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
دمار از من بر آوردی نمیگویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

sahar98
Wednesday 7 April 2010, 10:38 AM
هنوزم عاشقتم
اگه از تو ننوشتم ، فکر نکن سرم شلوغه
توی زندگی یه وقتا ، تنهایی رمز عبوره
اگه از چشمات گذشتم ، فکر نکن عاشق نبودم
مطمئن باش توی دنیا ، دل به تو سپرده بودم
خیلی سخته بگی میرم ، وقتی می خوای که بمونی
وقتی می خوای تو خیالت ، شعرای قشنگ بخونی
من گذشتم از تو اما ، تو همیشه بهترینی
مثل اشکی واسه چشمام ، موندگاری و صمیمی
من می خواستم تو خیالم ، ازتو تا ابد بخونم
تنها باشم بی حضورت ، رازچشماتو بدونم
من می خواستم واسه دردام ، تنهایی خونه بسازم
با نت های مهربونیت ، شعرای قشنگ بسازم
می دونستم وقتی میرم ، دیگه تا ابد غریبم
حتی واسه چشم خیست ، بی وفاترین فریبم
شاید امروز که سیاهی ،رخنه کرده تو وجودم
بدونم که راستی راستی ، روزی عاشق تو بودم
و هنوز عاشقتم

sahar98
Wednesday 9 June 2010, 09:42 AM
سیب سرخی مرا بخشید و رفت
ساقه ی سبز مرا او چید و رفت
عاشقیهای مرا باور نکرد
عاقبت بر عشق من خندید و رفت
اشک در چشمان گرمم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت
چشم از من کند و از من دل برید
حال بیمار مرا فهمید و رفت
با غم هجرش مدارا میکنم
گرچه بر زخمم نمک پاشید و رفت

sahar98
Wednesday 9 June 2010, 09:46 AM
خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ

sahar98
Wednesday 9 June 2010, 09:49 AM
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

sahar98
Wednesday 9 June 2010, 09:53 AM
خداحافظ سکوت خسته ی باران خداحافظ.....خداحافظ به رسم خوب دلداران خداحافظ


خداحافظ زمانی که برایم آرزو بودی......خداحافظ زمانی که فقط در یاد او بودی
خداحافظ همین کافی و یک لبخند......هزاران قطره بر گونه و چشم و جاده و پیوند
خداحافظ فقط یک بار برای رفتن جانم......برای مرگ چشمانم برای عشق و ایمانم
خداحافظ و یک واژه و یک رفتن.....و یک خنده و یک آرامش و مردن
خداحافظ تمام قصه ها آرام میمیرد.....و باران تا ابد چشمان من را سلطه میگیرد
خداحافظ که انگار آخر قصه است.....و پایان پر از رازش غم و غصه است
خداحافظ کلاغ قصه ی ما هم نرفت خونه.....کلاغ عاشق تنها غم دنیا رو میدونه
خدا حافظ کمی غمگین تر از رگبار.....خداحافظ به امید دوباره خنده و دیدار
خداحافظ کمی زوده.........نرو حالا.....خداحافظ از این لحظه منم اینجا تک و تنها
خداحافظ ولی یادت نره نامرد .....برای دوری ما آسمون با خود دعا می کرد
خداحافظ جدا از هم خداحافظ..

sahar98
Wednesday 9 June 2010, 10:03 AM
چرا باز هم خداحافظ؟؟

به من گفتی خداحافظ و بر قندیل مژگانت بلور اشک جاری شد
غم تلخی میان گریه هایت با تمام بی قراری بود
چرا باز هم خداحافظ؟؟
تو که گلبوته های شاد شعرم را ز باران نگاهت بارور کردی
خداحافظ تو دریای من هستی و منم چون ماهیم دور از تو میمیرم
اگر رفتی سراغت را همه جا از خدای عشق میگیرم
اگر رفتی من تنها همه شب بی قرار قسمتم هستم
اگر رفتی شب خود را ز اشک غم ستاره بار خواهم کرد
تو را از های های گریه ام بیدار خواهم کرد
چرا باز هم خداحافظ

mersedes
Wednesday 9 June 2010, 10:16 AM
اگر باران بودم انقدر ميباريدم تا غبار غم را از دلت پاك كنم.
اگر اشك بودم مثل باران بهاري به پايت ميگريستم.
اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميكردم.
اگر عشق بودم اهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم,
ولي افسوس... افسوس كه نه بارانم,نه اشك,نه گل و نه عشق اما هرچه هستم دوستت دارم.

morteza3164
Wednesday 9 June 2010, 12:22 PM
می زنم در تا گشائی عاقبت
در به رویم وا نمائی عاقبت
درگه تو درگه امید ماست
نا امیدی از تو،بر این در خطاست
سائلان با صد هزاران آرزو
چشم گریان سوی تو آورده رو
بر نمی گردد کسی دست تهی
قدر هر کس در کفش چیزی نهی
آن یکی خواهد ز تو مال و منال
و آن دگر خواهد زتو صد شور و حال
دیگری خواهد دوای درد خویش
تا نماید مرهمی بر قلب ریش
هر کسی را حاجتی باشد عجیب
حالشان را حالتی باشد غریب
من چه گویم از دل سر گشته ام
خون دل با آب چشم آغشته ام
من نمی خواهم ز تو مال و منال
من نمی خواهم ز تو صد شور و حال
من نمی خواهم دوای درد خویش
تا نمایم مرهمی بر قلب ریش
من نمی خواهم بهشت جاودان
من نمی ترسم ز دوزخ بی گمان
درد من از نوع و جنس دیگر است
درد من از هجر روی دلبر است
گر به دوزخ دیدنت حاصل شود
شعله هایش جنت کامل شود
بی جمالت گر چه باشم در بهشت
من نمی خواهم ز تو این سرنوشت

Black_Violin
Wednesday 9 June 2010, 12:41 PM
ریه هام پر شده از تو ...
بی تو هر لحظه ام عذابه...
حتی با فکر نبودت
شب و روز حالم خرابه
بغض معصوم ونجیبت
منو قانع کرد کمت شم
ممنونم اجازه دادی
باتو درگیر غمت شم.

Avazekhan
Wednesday 9 June 2010, 02:46 PM
عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم
دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم
یادم نمی‌کنی تو به عمر و نمی‌رود
یاد تو از خیال و خیال تو از سرم
رفت از فراق روی تو عمرم به سر، ولی
پایم نمی‌رود که ز پیش تو بگذرم
می‌بایدم خزینهٔ قارون و عمر نوح
تا دولت وصال تو گردد میسرم
چون عمر گل دو هفته وفای تو بیش نیست
ای گل، تو این دو هفته مبر سایه از سرم
عمر عزیز و جان گرامی تویی مرا
ای عمر و جان، تو دور چرا باشی از برم؟
گیتی بسان عمر مرا گو: فرو نورد
گر در بسیط خاک بغیر تو بنگرم
عمری دگر بباید و شلتاق عالمی
تا گنج غارتی چو تو باز آید از درم
شیرین‌تری ز عمر و من اندر فراق تو
فرهادوار محنت و تلخی همی برم
ای عمر عاریت، مکن از پیش من کنار
تا در کنار خویش چو جانت بپرورم
گر اوحدی به سیم سخن عمر می‌خرد
من عمر می‌فروشم و وصل تو می‌خرم
اوحدی مراغه ای

sahar98
Monday 14 June 2010, 08:54 AM
حالا كه كار تو شده پر از نيرنگ و ريا
حالا كه دل تو شده فرسنگها دور از خدا
به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

تو با اين چرب زبوني هي به من دروغ مي‌گي
مي‌خواهي گولم بزني هي به من دروغ مي‌گي
به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

حالا كه كار تو شده پر از نيرنگ و ريا
حالا كه دل تو شده فرسنگها دور از خدا
به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

تو با دل شكسته‌ام انقده جفا نكـــن
تو اگه دوستم نداري اينجوري بد تا نكن
به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

به من نگو دوست دارم كه باورم نمي‌شه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نمي‌شه

دانلود (You can see links before reply) آهنگ به من نگو دوست دارم

sahar98
Sunday 3 October 2010, 07:49 PM
مجنون شدم بیا که تو لیلای من شوی
تصویر عاشقانه ی صحرای من شوی


دیروز آمدی غم امروز من شدی
امروز می روی غم فردای من می شوی


من با تو عهد بستم و آدم شدم ولی
تنها بع شرط آنکه تو حوای من شوی


باید عزیزتر شوم پیش چشم تو
شاید بدین بهانه زلیخای من شوی


حتی بعید نیست به موسی شدن رسم
تنها به شوق آنکه تو دریای من شوی


امشب نقاب اینه بر چهره می زنم
تا بی درنگ محو تماشای من شوی


یک شعر عاشقانه برایت سروده ام
تا شهریار شهر غزلهای من شوی

بت های سرزمین دلم را شکسته ام

تا بعد از این الهه ی زیبای من شوی

sapphire_sky
Sunday 3 October 2010, 09:51 PM
رنگ رویایی چشمای قشنگت

تا ابد از خاطرم بیرون نمی ره

گرچه رفتی یاد موهای کمندت

تا همیشه تو دلم مرغی اسیره

منم زندانی دلتنگی تو

گرفته در برم دیواری از غم

و نقش محو اندام بلندت

سبز در زیرغبار سرد ماتم

در آن بی تابی لبهای سردم

دلم آشفته از زیبایی توست

سحر تبدار از نامهربانیت

شبم بیمار از دلـتنگی توست

برو تنها گذار این سوته دل را

چرا سرمی زنی شبها به خوابم

چرا می تابی ازخورشید هر صبح

چرا مي آیی از هر سو سراغم

sahar98
Monday 4 October 2010, 09:22 AM
دلم گرفته............

پای پنجره نشستم کوچه خاکستری باز زیر بارون من چه دلتنگتم امروز
انگار از همون روزاست حال و هوام رنگ تو ا کوچه دلتنگ توا

دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راهه دورم خبرم از دل من که نداره

آروم ندارم یه نشونه می خوام واسه قلبم
جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم
این دل تنهام دوباره هوای تو رو داره

هوای شهر تو و بوی گلاب
پیچیده توی اتاقم مثل خواب
داره بدجوری غریبی می کنه
آخه جز تو دردمو کی می دونه

دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راهه دورم خبرم از دل من که نداره

hadi_e
Monday 4 October 2010, 10:07 AM
اول به نام عشق
دوم به نام تو
سوم به ياد مرگ
بر لوح شيشه اي قلبت بنويس:يا تو و عشق، يا من و مرگ
زمان به من آموخت كه دست دادن معني رفاقت نيست...
بوسيدن قول ماندن نيست...
و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست


از ديده به جاش اشک خون مي آيد
دل خون شده ، از ديده برون مي آيد
دل خون شد از اين غصه که از قصه عشق
مي ديد که آهنگ جنون مي آيد

hadi_e
Monday 4 October 2010, 10:08 AM
آزرده دل
من زنده ام بين شما، يا اينکه شايد مرده ام
گم مي شوم در خويشتن، سرخورده ام، سرخورده ام
راهي ندارم جز ميان لاک خود پنهان شوم
وقتي نشسته بار بودن تا ابد بر گرده ام
چون ماهي رودم ولي در باور خود گم شدم
ماهي نمي فهمد مرا، وقتي برايش مرده ام
وقتي که بيرون مي زنم از خويش مي فهمم که من
حتي به قدر يک نفس دل بر خودم نسپرده ام
حالا ميان رفت و آمدهاي سرد روزها
من آرزوي زنده بودن را به گورم برده ام
اينجا بيابان است و من خارم به چشم اين کوير
بغض کويرم درگلوي بوته ها پژمرده ام
من زنده ام، پس نيستم بين شما مرده پرست
هرگز نمي خواهد بداند من چرا افسرده ام
آزرده دل، آزرده جان، آزرده تن، آه اي خدا
سهمي دگر مي خواستم، از زيستن آزرده ام
امروز سي سال است منهاي تمام سال ها
منهاي وقتي نيستم را لحظه اي نشمرده ام
من! بودنم را مي پذيرم باز هم با اين حساب
حس مي کنم يک جا، نمي دانم، نه، کم آورده ام

hadi_e
Monday 4 October 2010, 10:11 AM
آرزو
کاش بر ساحل رودي خاموش ، عطر مرموز گياهي بودم
چون بر‌آنجا گذرت مي‌افتاد به سروپاي تو لب مي‌سودم
کاش چون ناي شبان مي‌خواندم به نواي دل ديوانه تو
خفته بر هودج مواج نسيم مي‌گذشتم زدر خانه تو
کاش چون پرتو خورشيد بهار سحر از پنجره مي‌تابيدم
ازپس پردة لرزان حرير رنگ چشمان تورا مي‌ديدم
کاش چون آيينه روشن مي‌شد دلم از نقش تو و خنده تو
کاش چون برگ خزان ، رقص مرا
نيمه شب ماه تماشا مي‌کرد
در دل باغچة خانة تو .
(فروغ فرخزاد)

hadi_e
Monday 4 October 2010, 10:13 AM
من اينک باز مي گويم
کلامم را
و شعرم را
برايت راز مي گويم
تو اي نيلوفر زيبا
تو اي تنها و بي همتا
چنان در سحر زيباي کلامت
مانده ام مفتون
چنان با حرف حرف شعر تو
جدا گشتم از اين گردون
که ديگر هيچ حرفي جز کلام
دوستت دارم
نمي دانم
نمي خواهم
نمي خواهم دگر اين گيتي پست دغل پرور
که ديگر من تو را دارم
به استقبال تو اين بي زبون آمد
برايت هديه ايي دارد
اگر چه کوچک و کم قدر
که شايد در نظر آيد
و آن جاني ست ناقابل
که در پيش تو قربان است
يکي شکرانه کوچک
براي عهد و پيمان است

hadi_e
Monday 4 October 2010, 10:17 AM
با هر که درد خويــش اظـهار مي کنم خوابيده دشمني است که بيدار مي کنم
از بس که در اين ديار اهل درد نيست اظهار درد خويش به ديــــوار مي کنم


واسه تو نامه نوشتم كه ديگه از تو گذشتم
ميدونم دوستم نداري ، من همينه سرنوشتم
از ته دل با صداقت ،دل ميگه برو سلامت
ميدونم نبودن تو نمي گيره رنگ عادت
بودنت مثل يه نعمت ، داشتن تو آره حسرت
بودن حتي يه لحظه,در كنار تو غنيمت
آخ چه حيف شد كه تو رفتي ،آخ چه حيف شد برنگشتي
شب رفتن تو دل گفت :اي خدا چه سرنوشتي
من ميخوام اينو بدوني ، از توي چشام بخوني
توي اين قلب شكسته تا ابد عزيز مي موني


نمي دانم دستهاي پاييزي ام را به دست که بسپارم...
نمي دانم سنگيني غربت لحظه هايم را چگونه زير آخرين بغض آسمان فرياد کنم...
نمي دانم صداي اولين حضور باراني ات کنار کدام نخل مقدس متولد شد...
اما باز هم چشم براهم


به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد

hadi_e
Monday 4 October 2010, 10:20 AM
چه کسي وسعت اندوه مرا باور کرد؟ چه کسي؟
چه کسي روي سياهم همه را شبنم کرد چه کسي؟
چه کسي شاخه گلهاي درونم همه راپرپر کرد؟ چه کسي؟
چه کسي بود که بشکست صدايم به سکوت؟ چه کسي؟
چه کسي سنگ صبور دل من خواهد بود؟ چه کسي؟
چه کسي غصه عالم همه را قسمت کرد؟ چه کسي؟
چه کسي دست مرا با دست گرمش گره اي خواهد زد؟ چه کسي؟
چه کسي نام مرا تا به سحر زمزمه خواهد کرد؟ چه کسي؟
چه کسي......................



بر مزارم گريه کن اشکت مرا جان ميدهد
ناله هايت بوي عشقو بوي باران ميدهد
دست بر قبرم بکش تا حس کني مرگ مرا
دست هايت دردهايم را تسلا ميدهد
با من درمانده و شيدا ، سخن را تازه کن
حرفهايت طعم شيرين بهاران ميدهد
وقت رفتن لحظه يي برگرد قبرم را ببين
اين نگاه آخرت اميد ماندن ميدهد
رفتي و چشمم به دنبال قدم هايت گريست
زخم هاي مرده ام را رفتنت جان ميدهد


ميدوني طاقت جدايي رو ندارم
با تو من مث صد تا بهارم
ميخوام که نري تو از کنارم
ازت زياد خاطره دارم
ميخوام اسمتو من نفس بذارم
از تو بگم در سايه سارم
هرجا بري من دوست ميدارم
از عاشقاي اين ديارم
بياد شبهاي زير بارون که خيس ميشد تموم سروپاهامون
شبا همش من خواب تو رو ميبينم بين هفت تا آسمون ، رو زمينم
نيست از من قدرت بوسيدن چشمان تو


ياد داري نسنجيده جوابم کردي
قصه غربت خود گفتي و خوابم کردي
تا که قلبم به هواي دل تو پر ميزد
شمع سوزان شدي اي اشک ، کبابم کردي
حال ديگر سخن عشق و وفا کودکي است
که به صحراي دلم تشنه ، سرابم کردي
من براي تو گنه کار شدم بي انصاف
مست عشق بودم و تو مست شرابم کردي
گرچه من عشق تو را شهره شهري کردم
تو به انگ بي وفايي ناشنوايم کردي
ليک ديگر نشوم شوي تو اي شهره شهر
خلق داند که تو در عشق خوابم کردي
باد ميبوسد به جايم ، قلب ايمان ميدهد

sahar98
Sunday 19 December 2010, 09:31 AM
تا ابد بغضِ منِ تب زده کال است عزيز
ديدن گريه ي تمساح محال است عزيز!



تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزيز



پنجره بين من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شيشه حلال است عزيز!



ما دو ريليم به اميد به هم وصل شدن
فصل گل دادن ني ، فصل وصال است عزيز !



ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عيب از توست !...ببين ! چشمه زلال است عزيز!



دام گيسوي تو بي دانه شده ، مي فهمي ؟!
امپراطوري تو رو به زوال است عزيز



عشق اين نيست که بر گردن من حلقه زده
اينکه بر گردنم افتاده وبال است عزيز

sahar98
Monday 3 January 2011, 08:38 AM
You can see links before reply
زمستون
تن عريون باغچه چون بيابون
درختا با پاهای برهنه زير بارون
نميدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه
چه تلخه
بايد تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زير بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شيشه
بهاره زمستونها برای تو هميشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالي نديدي
نشسته زير بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببينی تلخه روزهای جدايی
چه سخته
چه سخته
بشينم بی تو با چشمای گريون دانلود آهنگ زمستون ( افشین مقدم ) ا (You can see links before reply)

mary_a1364
Tuesday 4 January 2011, 10:41 AM
رویاهای شیرین تنهایم بگذارید

دیگر با شما نمی آیم

فایده این همه با شما بودن چه بود ؟

هر روز

در جاده سر سبزو زیبای شما با او قدم زدم

دستانش را گرفتم

موهایم را نوازش کرد

من به امن ترین مکان دنیا پناه بردم

خندیدیم

گریه کردیم

و هر روز محکم تر دستانش را گرفتم

هر روز و هر روز . . .

ولی وقتی چشمانم را باز کردم

نه آن خنکای دروغین نسیم دروغتان بود

نه او

نه حضورش

فقط جای چند شبنم روی گونه هایم مانده بود

از اینکه همه چیز دروغ بود بغضم میگرفت

دلم برای دلم میسوخت

میدانی اصلا

من همین جاده گرم حقیقت را

همین در آرزوی بودنش را

همین پر پر زدنم را

ترجیح میدهم

حالا دیگر نمیترسم چشمانم را باز کنم

و ببینم

هیچ کس موهایم را شانه نمیکند

هیچ دستی در دستم نیست

دیگر برایش اینقدر دلتنگ نمیشوم

دیگر اینقدر مبهم به کتابها نگاه نمیکنم

دیگر در بین خطوط پی حروف اسمش نمیگردم

دیگر ساعت ها به آیینه خیره نمیشوم

دیگر دیوانه خوانده نمیشوم

میدانم میدانم

چند سالیست با این همه رویای زیبا

شب را صبح

صبح را شب کرده ام

در آغوشش کشیدم

بوسیدمش

حسی که شاید هرگز حقیقت نیابد

ولی دیگر از این همه شکستن

پس از بیداری

از این همه نگاه مبهم به نقطه ای کور

خسته شدم

دیگر این تکه های شکسته را دروغ ترین رویا هم

کنارهم نمی آورد

بگذارید در همین تلخی حقیقت بمانم

بگذارید در همین تنهایی تلخ

بمیرم

(مريم احمدي )

mary_a1364
Tuesday 4 January 2011, 10:47 AM
این روزها

تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد

شعرهای تنهایی

شعرهای دلگیری

شعرهایی از شکست

این روزها فقط دلم شعر می خواهد

شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند

تا نابودی

فقط به دنبال صدا می گردم

صدایی برای همراهی

صدایی برای تاکید تنهایی

فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!

صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟

خدا پیر شدم کسی ندید

خدا ترسیدم کسی ندید

خدا تنها شدم

تنها . . .

کسی ندید

خدا مگر نمی گویند تو می شنوی

ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی

خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند

خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد

خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست

نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست

همین روزها به جایی میروم

جایی به وسعت تمام تنهایی ام

جایی برای فریاد

خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .




امید فهیمی

morteza3164
Tuesday 4 January 2011, 11:03 PM
شراره آتش
چون آتشِ عشقت شراره بزد بر سر و تنم
یک جا همه بسوخت هرچه که بود زیر پیرهنم
آنچه که از مِهر تو بر دل توان بدید
یک نور معرفت که بُود شمع روشنم
گیسوی تو ناجی شبهای تار من
چون حلقه یٍ دار خواهمش دور گردنم
آن گرمی تب دار تنِ پر غرور تو
یک جا همه شکست غرور و من منم
گر چهره زیبای تو به گلزار اطلسی است
خواهم که به گلزار تو باشد مسکنم
چون پادشه حُسنی و احسان به دل کنی
بر تخت عاشقیت چه فتنه ها که برافکنم
گرما و سرخی لبهای مرا هیچ کس ندید
این راست بُود من در عشق پاک دامنم
الیاس ز اهواز آمدی با دلی سپید
بهتان بُود هر که بگفت در عشق لاف میزنم

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:14 PM
ای عشق دیر آمدی
هنگام ناشناس دلی
دارم بگو، بگو چه کنم؟
پرهیز عاشقی نکند
پروای آبرو چه کنم؟
این ساز پر شکایت من
یک لحظه بی زبان نشود
ای خفتگان، درین دل شب، با ناله های او چه کنم؟
گوید که وقت دیدن او دست تو باد و دامن او
گویم که می کشد ز کفم
با آن ستیزه جو چه کنم؟You can see links before reply
گرید چنین خموش ممان
از عمق جان برآر فغان
گویم که گوش کرده گران
بیهوده های و هو چه کنم؟
جوشیده این سبو، چه کنم؟
معشوق کور باطن من
پروای رنجشم نکند
من نرم تر ز برگ گلم
با این درشت خو چه کنم؟
ای عشق، دیر آمده ای
از فقر خویشتن خجلم
در خانه نیست ما حضری
بیهوده جست و جو چه کنم؟

«سیمین بهبهانی»

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:16 PM
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست

به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
که آهنگ خود را فراموش کرد
You can see links before reply
نمی دانم این چنگی سرو نوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام
کجا می کشانندم این نغمه ها
که یکدم نخواهند آسوده ام

دل از این جهان بر گرفتم دریغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در این واپسین لحظه زندگی
هنوزم در این سینه یک آرزوست

دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم به هوش

مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ این چنگ را
همه زندگی نغمه ماتم است
نمی خواهم این ناخوش آهنگ را



«فریدون مشیری»

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:44 PM
روز مبادا
وقتي تو نيستي
ه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها ...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخندهاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد!
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها ...
هر روز بي تو
روز مباداست !

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:49 PM
تنها تو می مانی
دل داده ام بر باد ، هر چه باداباد

مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش اصل و نسب داری

از تیره ی دودی ، از دودمان باد

آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر

از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران

هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند

ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد

از خاک ما در باد ، بوی تو می آید

تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:50 PM
گفتي : غزل بگو ! چه بگويم ؟ مجال کو ؟
شيرين من ، براز غزل شور و حال کو ؟
پر مي زند دلم به هواي غزل ، ولي
گيرم هواي پر زدنم هست ، بال کو ؟
گيرم به فال نيک بگيرم بهار را
چشم و دلي براي تماشا و فال کو ؟
تقويم چارفصل دلم را ورق زدن
آن بگهاي سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سوال و حوصله ي قيل و قال

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:53 PM
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 07:00 PM
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم




راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند




از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 07:02 PM
اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه ...
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده ی تو رد شدم
اصلا نه تو ، نه من !
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 07:06 PM
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 07:09 PM
ای عشق ای آزادی...

دیریست در غیاب تو تحقیر می شویم
بازیچه تحجر و تزویر می شویم
آزادی ای شرافت سنگین آدمی
این روزها بدون تو تعزیر می شویم
فواره رها شده مصداق سعی ماست
پا می شویم و باز زمینگیر می شویم
قد راست می کنیم برای صعود و باز
از ارتفاع خویش سرازیر می شویم
امروز عقده دلمان باز می شود
فردا دوباره بغض گلوگیر می شویم
ما قله های مرتفع فتح ناپذیر
با سادگی به دست تو تسخیر می شویم
ای عشق ای کرامت گسترده ای که ما
در پهنه زلال تو تطهیر می شویم
گرچه به اتهام تو تعزیر می کنند
گر چه به جرمنام تو تکفیر می شویم
اما بی آفتاب حضور همیشه ات
مصداق بیت مختصر زیر می شویم:
یا در هجوم حادثه بر باد می رویم
یا روبروی آینه ها پیر می شویم

morteza3164
Wednesday 5 January 2011, 10:09 PM
گریه بی منت





از ابر بهار پرسند از چیست که گریانی




در اوج زیبایی




از عشق گریزانی




چون پرسش بی پاسخ سخت است جواب گفتن




یک حرف بگفت ابرو




صدها دل و گریان کرد




چون سفره دل وا شد هر عاشق بی عشقی




هق هق زد و گریان شد




با ابر هم آواز شد




گفتا عاشقی بودم در عشق به زیبایی




چون یار به حرم آمد




لیک عشق بهاران شد




چند ماه به خوشی بودیم چون تاب و تبش افزون




گرمای وصال ما




چون گرمی تابستان




رفت آن گذر ایام ناقوس جفا بنواخت




حرفای قشنگ ما




در فصل خزان گم شد




اینک یه چند ماهی از عشق گریزانم




بعد از خزان او




چون سرمای زمستانم




هر وقت که یاد آرم آن شیرینی لبهایش




چشمهای خمارم را




با آب بشویانم




بر من مزنید سیلی چون عاشق بی عشقم




من گریه بی منت




پای عشق میریزم




.




.




.

morteza3164
Wednesday 5 January 2011, 10:10 PM
رها در آتش شعرم و آب مینوشم
برای مستی باتو ، خراب مینوشم
ضمیر مرده ی من را به غربتت بسپار
که زنده میکنی ام ، انقلاب مینوشم
اسیر تو شده ام باید عاشقم باشی
هزار گریه در این اعتصاب مینوشم
مرا ببوس که در من طلوع یک تاکی
از این عصاره ی شیرین ، شراب مینوشم
حریر پیکر من را بپوش بر تن خود
در این حرارت خیس رختخواب مینوشم
ببین چگونه قلم میزنی به زندگی ام
شبی که مشق میکنی ام ، صدکتاب مینوشم
یواشتر نفست را بریز برلب من
من هوس زده از طعم خواب مینوشم
رها در آبشار غزل باش تشنه تر کنی ام
که بیت بیت تو را شعر ناب مینوشم
از این بهشت ، از این جویبار ممنوعه
تو را به وسوسه ی انتخاب مینوشم
در آغوش تو یک حس تازه میطلبم
هزار جرعه ی بی اضطراب مینوشم
آذرماه۸۹
_ _




آرمینه کاظمی سنگدهی

morteza3164
Wednesday 5 January 2011, 10:23 PM
آتش به دل نشاندی و دیوانه ات شدم
یک سائلِ خرابِ درِ خانه ات شدم
در آرزوی یک نظر از چشمه نگاه
منزل نشینِ درِ کاشانه ات شدم
با ما که سائلِ یک جرعه غمزه ایم
بیگانگی چرا ؟ که دیوانه ات شدم
هر روز از عطشِ آتشِ دلم
با گریه خو گرفتم و پروانه ات شدم
لیلی تو بودی و دل عاشق تو بود
مجنون قصه و افسانه ات شدم
شیرین نبودی و در بازیِ دلت
فرهادِ عاشقِ غم خانه ات شدم
رفتی از این دیار به یک منزلِ دگر
رفتم به راهت و آواره ات شدم






ناصر استادرحیمی ( منتظر )

morteza3164
Wednesday 5 January 2011, 10:30 PM
بغض های من

مثل سطرهای بی نوشته تازه اند

لحظه های من

مثل لای لای یک فرشته ساده اند

با من از خیال پاک یاسمن بگو

آن زمان که در کنار سنگ ایستاده است

آن زمان که چون همیشه عاشق است

باد می وزد به روی یاسمن

یاسمن دلش چه پاک می تپد

سنگ باز ساکت است.

قطره ای به روی یاسمن چکید

گل حضور قطره را ندید

برگ های یاسمن جدا شدند

سنگ باز ساکت است.

باغبان گذشت

چوب شرمسار گشت

ساقه ظریف یاسمن شکست

سنگ باز ساکت است.

یاسمن دگر نبود

لحظه های ساده گم شدند

بغض های تازه گل شدند

سنگ آب شد

یاسمن چه ساکت است!

بغض های من

مثل سطرهای این نوشته تازه اند

لحظه های من

مثل خواب های یک فرشته ساده اند.






سعیده صفی نور

philip_guitarist
Monday 10 January 2011, 01:03 PM
خیلی زیبا بود . دستت درد نکنه.

کسی میتونه یه شعره قافیه دار بگه ؟ آخه یه آهنگ لایت ساختم و الانم دنبال یه شعر عاشقونه ی خوب میگردم

sahar98
Sunday 16 January 2011, 10:42 AM
واقعا دوستت دارم


واقعا دوستت دارم


گرچه شايد گاهي

چنين به نظر نرسد


گاه شايد به نظررسد

كه عاشق تو نيستم

گاه شايد به نظر رسد

كه حتي دوستت هم ندارم

ولي درست در همين زمان هااست

كه بايد بيش از هميشه

مرا درك كني

چون در همين زمان هاست

كه بيش از هميشه عاشق تو هستم

ولي احساساتم جريحه دار شده است

با اين كه نمي خواهم

مي بينم كه نسبت به تو

سرد و بي تفاوتم

درست در همين زمان هاست كه مي بينم

بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود

اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جريحه دار كرده است

بسيار كوچك است

ولي آن گاه كه كسي را دوست داري

آن سان كه من تو را دوست داري

هركاهي ؛كوهي مي شود

و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد

كه دوستم نداري

خواهش مي كنم با من صبور باش

مي خواهم با احساساتم

صادق تر باشم

و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم

ولي با اين همه

فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي

كه هميشه

از همه راههاي ممكن

عاشق تو هستم

morteza3164
Friday 4 March 2011, 07:28 PM
چه باید کردن ؟



با گردش ایام چه باید کردن

با سوختن جام چه باید کردن

پر کن قدهی زآن می مستانه ما

با حجتِ اسلام چه باید کردن

بزمگاهی است نباید به خرابات افتیم

با شعله بی فام چه باید کردن

نکته ای بود در این شعر که با غم گفتم

با عمر به اتمام چه باید کردن

می خوردن و بد مستیِ بی دل چه سود

با مرغ دل آرام چه باید کردن

بعد از این روز که از دیر خرابات رویم

با آن لبانِ ناکام چه باید کردن

اینک تو بشو هم دم و همسایه ما

با گریزت از دام چه باید کردن

چون نیست کلید دل بر دست کسی

با قفلِ بر این کلام چه باید کردن

الیاس غم زمانه پیرت نکند

با عشق ،سرانجام چه باید کردن

morteza3164
Friday 4 March 2011, 07:38 PM
You can see links before reply

morteza3164
Friday 4 March 2011, 07:45 PM
You can see links before reply

morteza3164
Friday 4 March 2011, 07:47 PM
You can see links before reply

morteza3164
Friday 4 March 2011, 07:54 PM
You can see links before reply

manmanam
Friday 4 March 2011, 08:06 PM
تضادها تکامل جهان را تکمیل می کنند

manmanam
Friday 4 March 2011, 08:08 PM
اگر برای انجام کاری دو راه حل وجود داشته باشد من دنبال راه سوم می گردم

فردریک نپچه
ببخشید که شعر نبودا

manmanam
Friday 4 March 2011, 08:17 PM
این ییکی شعره:

آه معچزه!
او هنوز هم پرواز می کند؟
هنوز اوج می گیرد
وبال هایش را در هوا
نگه می دارد؟
چه اورا بر می کشد و می برد
غایت او ، کوچ اش
کمند و چیست؟


چون ستاره و جاودانگی
اکنون در تمسخری می زید
که رماننده ی زندگی است.
خود،حتی دلسوزانه به رشک:
و اوج گرفت
آن که نگرنده ی پرواز اوست!
آه،آلباتروس
به فرازم برکش،در رهایشی ابدی
در اندیشه ی تو بودم
که اشک از پی اشک
رخسارم را فرا گرفت.
آری.
دوستت می دارم!

از نیچه بود

morteza3164
Sunday 6 March 2011, 12:04 PM
امروزغمگینم!
زیرانمی دانم چراپروانه میمیرد؟
زیرانمی فهمم چرایک جوجه ماشینی ازمن سراغ مادرخودرانمی گیرد!
امروزغمگینم!
زیرانمی دانم چرادرباد گل ها پریشان اند!
زیرانمی فهمم چرامردم درگوش گل هاودرخت وبرگ شعری واوازی نمی خوانند!
امروزمن بسیارغمگینم!
زیرانمی فهمم کبوترهاچراخوابند؟
زیرانمی دانم چه فرقی هست بین پرستووکلاغ وسار دارد
چه فرقی کرم ابریشم بامارمولک،کرم خاکی،مار!
امروزغمگین غمگینم!
زیرانمی دانم سیاهی چیست؟
نمی دانم سپیدی چیست؟
فرق میان غول وماهی چیست؟
امروزمن بسیارغمگینم!
زیرانمی دانم چراپاییزمعروف به فصل غم انگیزاست!
ایاچه فرقی بین تابستان وپاییزاست؟
امروزمن غمگین غمگینم!
زیرانمی فهمم چه فرقی هست بین گل وخارودرخت وبرگ
فرق میان کودکی پیری ،فرق میان زندگی بامرگ
امروزمن بسیارغمگینم!
زیرانمی دانم.............
زیرانمی فهمم.........................
زیرا.......................................... ...............

morteza3164
Tuesday 8 March 2011, 09:00 AM
You can see links before reply

morteza3164
Saturday 12 March 2011, 07:31 PM
شب عشق

شب عشق

فکر آنم که مست از غزل یار شوم
دست در پیچش آن مویِ سپهدار شوم
مصلحت نیست که آن چشمِ چون جام شراب
در کنار بینم و نادیده چو بیمار شوم
عشوه یار چه گرانمایه و زیباست امشب
باید امشب که خریدار سر دار شوم
عشق می ریزد از آن لعل شکر باره او
لب لعل بوسم و تا صبح در این کار شوم
بار الاها چه خوش است عشقی که امشب تا صبح
می برد خاطر محزون که چو اغیار شوم
الیاس خوش است عشقی که با ما گفتی
تا که فکر کم کنم و با یار در اسرار شوم

sahar98
Saturday 12 March 2011, 08:00 PM
دوستت دارم و دوستت ندارم

اين را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نيمه ای ست از سرما.


دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گيرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نايستم:
چنين است که من هنوز دوستت نمی دارم.


دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گويي
کليدهای نيک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست ها...

پابلو نرودا

sahar98
Saturday 12 March 2011, 08:05 PM
من آرزومند دهانت هستم ، صدايت ، مويت



دور نشو
حتي براي يك روز
زيرا كه …
زيرا كه …
- چگونه بگويم –
يك روز زماني طولاني ست
براي انتظار من
چونان انتظار در ايستگاهي خالي
در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !



تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !



آه !
خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
و پلكانت در خلا پرپر زنند !



حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم !

morteza3164
Monday 14 March 2011, 11:48 AM
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولی به خاطر دل شكسته ام بمون

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا

شكسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا

چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می كشم

اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم

چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم

چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

تو را نفس كشیدم و به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم

تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره

سكوت کن سکوت کن سكوت حرف آخره

ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام

گلی كه دوست داشتم به دست باد داده ام


نیلوفر مهرجو

morteza3164
Monday 14 March 2011, 11:54 AM
You can see links before reply

morteza3164
Monday 14 March 2011, 12:10 PM
You can see links before reply

morteza3164
Monday 14 March 2011, 12:21 PM
کمکم کن ! کمکم کن ! نذار تا بترسم از تاریکی شب !!!!!

کمکم کن ! کمکم کن ! تا بازم بخونم ترانه ی عشق !!!
کمکم کن ! کمکم کن !نذار اینجا بمونم !!!!!
کمکم کن تا ندونم غم عشق و دوری چیه !!!
کمکم کن تا بفهمم ،عاشق خسته کیه !! دل پر مهر چیه ؟؟؟
کمکم کن ! کمکم کن ! نذار تا با کوله بار غمها بشکنم !!!
خودمو نبازم و توی آینه برقی از شادی توی چشمام ببینم !!!
کمکم کن ! کمکم کن ! نذار تا تنگ بشه نفس توی سینه ام!!!
نذار تا تو تاریکی غم ها ، آروم و بی صدا بشکنم !!!
دل من دریاییه اما این خیلی بد!!!
آرزوهام شده گور !!! ولی این خیلی سخته !!!
کمکم کن ! کمکم کن ! من تو رو دوست می دارم !!!
واسه دل سپردنم نیازی به بهانه ندارم !!!
کمکم کن ! کمکم کن ! من بشم دلدار تو !!! تو بشی ماه من و من بشم مهتاب تو !!!
کمکم کن ! کمکم کن ! من دیگه طاقت ندارم !!! طاقت این غم و ماتم ندارم !!!!
کمکم کن ، دیگه من طاقت یه خونه مثل یه زندون ندارم !!
کمکم کن ! کمکم کن ! تا بشم همونی که دل به تو ساده سپرد !!!
کمکم کن تا به گوش همه برسه رعنا پل ها رو واسه عشقش شکست !!!
کنار دلش آروم شکست !!!! دم نزد از دوری و توی غربت واسه ی عشقش نشست !!!
اما تو قهر شدی با دل من !!! تو با این عشق غریبانه ی من !!!
اما تو منو نشناختی عزیز!! منو با درد عشقت سوزوندی !!!
با حرفات زخم زبون روی تن رنجورم نشوندی گلم !!!
کمکم کن ! کمکم کن ! تا نپوسم !! نذار اینجا بمونم !!!
نذار با تنهاییهام لب مرگ رو ببوسم !!!
صبا افشار

morteza3164
Monday 14 March 2011, 12:23 PM
دیر گاهیست که تنها شده ام

سایه ی لیلی مجنون شده ام
گر میان من و دل فاصله نیست
به چه جرمی است ندانم که گنهکار شده ام
من به سوی لحظه های پر عاطفه
من به یاد قصه های عاشقانه
می سرایم آهنگ غمین و پر زناله
می روم در کوه و دشت ها بی بهانه
من به یاد این دل پر از شراره
من به شوق صد آواز و ترانه
می نهم سر به شانه ات بی بهانه
بی هدف ُ سوت و کور و بی ترانه
من تو را دارم تو را ای یاور م
ای تو تنها باور روزهای پر دردم
ای تو تک شاخه عشق و امیدم
ای تو تنها یاد زیبای روزهای باورم
صبا (ر. ترکمانیان افشار )

morteza3164
Monday 14 March 2011, 12:24 PM
نمی دانم از کدام تبار عاطفه هستی ؟

نمی دانم کدام کنج دلم نشسته ای ؟
تو همان فرشته ی نجات آدمی هستی
تو همان هدیه ناب ازلی هستی
من در برابر دریای عشق تو سوگندیاد خواهم کرد
که حتی از توفانهای پر از غم گذر خواهم کرد
بی دغدغه بی التهاب باید قدم نهم در دل تو
و در دستان تو دهم دستان خود را با عشق تو
من با یادت شبهای تار را سحر میکنم
من با برق چشمانت چراغی برای راه سیه سر می کنم
تویی اری ب شک تویی تنا دلدار من
تویی تنها همدم و مونس شبهای تار من
من هر شب و هر روز با تو تنها تک ستاره ی قلبم زندگی ها می کنم
و سرنوشت سیه خود را با عشق ناب تو سپید و پر ز برق می کنم
آری تو تنها دلیل بودن من هستی
در لحظه های مستی و راستی
صبا افشار

zendegieh_khabha
Monday 14 March 2011, 07:37 PM
آب از ديار دريا
با مهر مادراته
آهنگ خاك مي كرد
بر گرد خاك مي گشت
گرد ملال او را از چهره پاك مي كرد
از خاكيان ندانم
ساحل به او چه مي گفت
كان موج نازپرورد
سر را به سنگ مي زد
خود را هلاك مي كرد

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:03 PM
احمد شاملو (You can see links before reply 5%D9%84%D9%88%D8%8C%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%8C% D8%B4%D8%B9%D8%B1%20%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D8%8C %D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1%20%D8%A8%D9%87%20%D B%8C%D8%A7%D8%AF%20%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86% DB%8C)

(You can see links before reply 5%D9%84%D9%88%D8%8C%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%8C% D8%B4%D8%B9%D8%B1%20%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D8%8C %D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1%20%D8%A8%D9%87%20%D B%8C%D8%A7%D8%AF%20%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86% DB%8C)
You can see links before reply



یكی بود یكی نبود


زیر گنبد كبود


لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.


زار و زار گریه می كردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.


گیس شون قد كمون رنگ شبق


از كمون بلن ترك


از شبق مشكی ترك.


روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر


پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.





از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد


از عقب از توی برج شبگیر می اومد...





« پریا! گشنه تونه؟


پریا! تشنه تونه؟


پریا! خسته شدین؟


مرغ پر شسه شدین؟


چیه این های های تون


گریه تون وای وای تون؟ »





پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا


« - پریای نازنین


چه تونه زار می زنین؟


توی این صحرای دور


توی این تنگ غروب


نمی گین برف میاد؟


نمی گین بارون میاد


نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟


نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟


نمی ترسین پریا؟


نمیاین به شهر ما؟





شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-





پریا!


قد رشیدم ببینین


اسب سفیدم ببینین:


اسب سفید نقره نل


یال و دمش رنگ عسل،


مركب صرصر تك من!


آهوی آهن رگ من!





گردن و ساقش ببینین!


باد دماغش ببینین!


امشب تو شهر چراغونه


خونه دیبا داغونه


مردم ده مهمون مان


با دامب و دومب به شهر میان


داریه و دمبك می زنن


می رقصن و می رقصونن


غنچه خندون می ریزن


نقل بیابون می ریزن


های می كشن


هوی می كشن:


« - شهر جای ما شد!


عید مردماس، دیب گله داره


دنیا مال ماس، دیب گله داره


سفیدی پادشاس، دیب گله داره


سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...






پریا!


دیگه تو روز شیكسه


درای قلعه بسّه


اگه تا زوده بلن شین


سوار اسب من شین


می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد


جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.


آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا


می ریزد ز دست و پا.


پوسیده ن، پاره می شن


دیبا بیچاره میشن:


سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن


سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن





عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]


در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن


غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن


هر كی كه غصه داره


غمشو زمین میذاره.


قالی می شن حصیرا


آزاد می شن اسیرا.


اسیرا كینه دارن


داس شونو ور می میدارن


سیل می شن: گرگرگر!


تو قلب شب كه بد گله


آتیش بازی چه خوشگله!





آتیش! آتیش! - چه خوبه!


حالام تنگ غروبه


چیزی به شب نمونده


به سوز تب نمونده،


به جستن و واجستن


تو حوض نقره جستن





الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن


بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن


عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن


به جائی كه شنگولش كنن


سكه یه پولش كنن:


دست همو بچسبن


دور یاور برقصن


« حمومك مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن


« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن





پریا! بسه دیگه های های تون


گریه تاون، وای وای تون! » ...





پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...


***


« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!


شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك


تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد


بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف


قصه سبز پری زرد پری


قصه سنگ صبور، بز روی بون


قصه دختر شاه پریون، -


شما ئین اون پریا!


اومدین دنیای ما


حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین


[ كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟





دنیای ما قصه نبود


پیغوم سر بسته نبود.





دنیای ما عیونه


هر كی می خواد بدونه:





دنیای ما خار داره


بیابوناش مار داره


هر كی باهاش كار داره


دلش خبردار داره!





دنیای ما بزرگه


پر از شغال و گرگه!





دنیای ما - هی هی هی !


عقب آتیش - لی لی لی !


آتیش می خوای بالا ترك


تا كف پات ترك ترك ...





دنیای ما همینه


بخوای نخواهی اینه!





خوب، پریای قصه!


مرغای شیكسه!


آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟


كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما


قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ »





پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا


مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.


دس زدم به شونه شون


كه كنم روونه شون -


پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن


پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن


خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،


میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس

شدن، ستاره نحس شدن ...





وقتی دیدن ستاره


یه من اثر نداره:


می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم


هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -


یكیش تنگ شراب شد


یكیش دریای آب شد


یكیش كوه شد و زق زد


تو آسمون تتق زد ...





شرابه رو سر كشیدم


پاشنه رو ور كشیدم


زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم


دویدم و دویدم


بالای كوه رسیدم


اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:





« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم


از ستم آزاد شدیم


خورشید خانم آفتاب كرد


كلی برنج تو آب كرد.


خورشید خانوم! بفرمائین!


از اون بالا بیاین پائین


ما ظلمو نفله كردیم


از وقتی خلق پا شد


زندگی مال ما شد.


از شادی سیر نمی شیم


دیگه اسیر نمی شیم


ها جستیم و واجستیم


تو حوض نقره جستیم


سیب طلا رو چیدیم


به خونه مون رسیدیم ... »


بالا رفتیم دوغ بود


قصه بی بیم دروغ بود،


پائین اومدیم ماست بود


قصه ما راست بود:





قصه ما به سر رسید


غلاغه به خونه ش نرسید،


هاچین و واچین


زنجیرو ورچین

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:04 PM
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!



بیدار شو



با قلب و سر رنگین خود



بد شگونی شب را بگیر



تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود



زورق ها در آب های کم عمقند...



خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!



جهان این گونه آغاز می شود:



موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند



(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی



وخواب را فرا می خوانی)



بیدار شو تا از پی ات روان شوم



تنم بی تاب تعقیب توست!



می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم



از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب



می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!





" پلالوار"

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:05 PM
از پا تا سرت



سراسرت



نوری و نیرویی



وجود مقدست را در بر گرفته است



جنس تو ، جنس نان



نانی که آتش او را می پرستد



عشقم خاکستری زیر خاک بود



من با تو گر گرفتم



عشق من



عزیزم



پیشانی ات . پاهایت و دهانت



نانی است مقدس که زنده ام می دارد



آتش به تو درس خون داد



از آرد تقدس را فرا بگیر



و از نان بوی خوش را


پابلو نرودا

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:05 PM
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی


همه شب نهاده‌ام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی


مژه‌ها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی


در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی


سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی


به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟


به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی


در دیر می‌زدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:06 PM
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم

سعدی

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:06 PM
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:07 PM
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود...

گزيده ای از قصيده آبی خکستری سیاه
حميد مصدق


(You can see links before reply)

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:08 PM
اکنون کجايی ای خود ديگر من؟

ايا در اين سکوت شب بيداری؟

بگذار نسيم پاک

تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند.

کجايی ای ستاره زيبای من؟

تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده

و اندوه بر من چيره گشته است.

لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!

از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!

کجايی ای محبوب من؟

اه ؛ چه بزرگ است عشق!

و چه بی مقدارم من!

جبران خليل جبران

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:08 PM
نگاهت ،

تکرار مکرر بهار ست وُُ

خنده ات ،

شکفتنِ غنچه هاي محجّبه .

نه ؛

مرا حرفي نيست .

هر چه مي خواهي بکن .

بگذار اين بار هم کار ها باب ميل تو باشد .

مي خواهي بروي

وُ مرا انيس رنج دوريت

وُ همنشين حسرت ديدارت گرداني ؟

باشد ، برو ، خدانگهدار

سفر بخير

برو

و رمه ي نگاهت

وُ نسيم عطرت را نيز با خود ببر .

و حتا آن لبان لعلينت را

که من ، هر بار براي بوسيدنشان

مسير پر از اضطرابِ و التهابِ

گلو گاه و چانه ات را

به آرامي _

و ُ وسواس مي پيمودم

و ُ ناگاه بي آنکه تو بداني

به يورشي

به تسخير خويش در مي آوردمشان .

مي خواهي بروي ؟ برو ، مرا حرفي نيست .

امّا بر سر گذرت

بربلنداي صعب العبور ترين قلّه اي که مي شناسي

با سرخي لبانت

لا له اي بکار

تا من هر روز براي ديدنش

کوه ها ، درّه ها وُ سنگلاخ ها را بپيمايم

و تجربه ي مکرر کنم

سختي ديدارت را .

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:09 PM
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابيم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟


گزيده ای از قصيده آبی خکستری سیاه
حميد مصدق

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:09 PM
اين را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نيمه ای ست از سرما.


دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گيرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نايستم:
چنين است که من هنوز دوستت نمی دارم.


دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گويي
کليدهای نيک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.


برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگاني هست،
چنين است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:13 PM
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.

برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.


پابلو نرودا



(You can see links before reply)

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:13 PM
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک
زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
دوستت می دارم آن چنان که گاهی چيزهای غريبی را
ميان سايه و روح با رمز و راز دوست می دارند


تو را دوست دارم
همانند گلی
که هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی را دارد.

ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که می روید در روحم سیاه

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا
دوستت می دارم ساده و بی پيرايه، بی هيچ سد و غروری؛
اين گونه دوست می دارمت،
چرا که برای عشق ورزيدن راهی جز اين نمی دانم
که در آن
من وجود ندارم

و تو...
چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینه ام، دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
وقتی به خواب میروم...


پابلو نرودا

Mehraneh
Monday 14 March 2011, 08:13 PM
با همهٔ بی‌سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام

دل‌خوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام

ها به کجا می‌کشی‌ام خوب من ها نکشانی به پشیمانی‌ام

morteza3164
Tuesday 15 March 2011, 08:37 AM
شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست / تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت: ای هوادار مسکین من / برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در می رود / چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد / فرو می‌دویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست / که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام / من استاده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پَر بسوخت / مرا بین که از پای تا سر بسوخت...
همه شب در این گفت و گو بود شمع / به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهره‌ای / که ناگه بکشتش پریچهره‌ای
همی گفت و می‌رفت دودش به سر / که این بود پایان عشق، ای پسر.

sahar98
Tuesday 15 March 2011, 06:02 PM
تو را به جاي همه ي كساني كه نشناخته ام دوست ميدارم
تورا به جاي همه ي روزگاراني كه نمي زيسته ام دوست ميدارم
براي خاطر عطر نان گرم
وبرفي كه اب ميشود
وبراي خاطر نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست ميدام
تو رابه جاي همه ي كساني كه دوست نميدارم دوست ميدارم

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:14 PM
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم

جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم

قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این

اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین

قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم

دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم

می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور

برات یه **** می سازم پر از یک رنگی پر نور

روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم

دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:16 PM
هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد



آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد



تو که نزدیک تر از من به منی می دانی



دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد



هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم



از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد



دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق



بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد



ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را



غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد


(You can see links before reply)

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:16 PM
ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود




تو در كنار من بشيني محال بود


هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود


چشمان مهربان تو پاك و زلال بود


پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري


با تو چقدر كوچه ما بي مثال بود


نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو


پرواز چشمهاي تومحتاج بال بود


سيب درخت بي ثمر آرزوي من


يك عمر مانده بود ولي كال كال بود


گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت


گفتي مجال نيست وليكن مجال بود


يك عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود


سهم من از عبور تو رنج و ملال بود


چيزي شبيه جام بلور دلي غريب


حالا شكست واي صداي وصال بود


شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد


اما نه با خيال تو بودم حلال بود

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:16 PM
پیش از تو


پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت



شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت



آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت



پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....



غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....



فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...



عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.



پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و



چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.



پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و



اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام



پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم.

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:17 PM
از آب آورد دیده گانم هنوز
ردّی مانده بر جای از رنگ هاله گون
تا سرخ
چون غروبانه ی تب آلوده ی دلم

آه ...
از شب َروی های جهانم
چه مانده ست جز
خیل خیل خاطراتی که
می گریاندم سخت
می گریاندم
در کوچه هایی
عریان از مهر و لبخند ماه

افسوس ...
پریزاد اطلسی پوش آرزو هایم
در میان پیله ی بی رنگ و
خامد خویش
مانده ست به سکوت
به هیچ کوششی

هیچ ... هیچ
نمی آشوبد جانم را
تا چو آب و آبگینه های نور
زفاف آدینده های رنگ را
به تماشا نشینم ...

سرشک دیده ام می بارد و
نگاهم دیده بان
تدویر چه زمانه ای ست غریب
که نمی آشوبدم
تا بانگ بر آرم
آهای ... احساس گمشدة جانم

مرا به روشنای راه
بخوان
که خداوندگار جان و جهانم
توئی... ای عشق ... ای عشق

شاعر حسن بابائی (لیلوا )

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:17 PM
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است
در زندانی که
میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه !
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
واگر حتی روزی
وقت آزادی ام فرا رسد
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:30 PM
رفتی و نمی‌شوی فراموش



می‌آیی و می‌روم من از هوش





سحرست کمان ابروانت



پیوسته کشیده تا بناگوش





پایت بگذار تا ببوسم



چون دست نمی‌رسد به آغوش





جور از قبلت مقام عدلست



نیش سخنت مقابل نوش





بی‌کار بود که در بهاران



گویند به عندلیب مخروش





دوش آن غم دل که می‌نهفتم



باد سحرش ببرد سرپوش





آن سیل که دوش تا کمر بود



امشب بگذشت خواهد از دوش





شهری متحدثان حسنت



الا متحیران خاموش





بنشین که هزار فتنه برخاست



از حلقه عارفان مدهوش





آتش که تو می‌کنی محالست



کاین دیگ فرونشیند از جوش





بلبل که به دست شاهد افتاد



یاران چمن کند فراموش





ای خواجه برو به هر چه داری



یاری بخر و به هیچ مفروش





گر توبه دهد کسی ز عشقت



از من بنیوش و پند منیوش





سعدی همه ساله پند مردم



می‌گوید و خود نمی‌کند گوش

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:30 PM
کویر تشنه ی باران است

من تشنه خوبی

به من محبت کن!

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

بنفشه می روئید

وبوی پونه ی وحشی به دشت بر می خاست

چرا هراس؟

چرا شک؟

بیا که من بی تو

درخت خشک کویرم که برگ وبارم نیست

امید بارش باران نوبهارم نیست...


حميد مصدق

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:31 PM
پنج ساعت مانده به تو

قدمهایم پنج ساعت و دستهایم

که دیگر تو را نمی بینند

تاریخ مصرف عمری که عاشقانه گذشت!

ببین چگونه آرامم نمی کند این چتر؟

کجا نمی روی؟

چتر را که از تو می خریدم

می دانستم همیشه هوایش هوایت را خواهد داشت

تنها هوایت

هوای مرا نداشت

- مرا که همیشه در هوای تو بودم-.

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:32 PM
باور کن

عشق من پاک است باور کن بیا
دیو غم را کورکن کر کن بیا
مُردم از این التهاب عاشقی
درد دوری را تو آخر کن بیا
ا اجازه من شفاهی عاجزم
درس عشقم را تو ازبر کن بیا
تا بلوغ عشقمان راه کمی است
نغمه ی عشاق را سر کن بیا
تا ابد من عاشق زار توام
حرف هایم را تو باور کن بیا

شاعر پدرام مجيدی

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:32 PM
دروغ راستین من پر از حقیقتی عجیب

حقیقت نگاه تو پر از دروغ دلفریب

خیال آشنای تو تجسم دو چشمه اشک

غم و فراق و بی کسی ز عشق تو مرا صلیب

نگاه عاشقانه ات ورود زندگی به مرگ

تبسمی که می کنی برای دردها طبیب

تمام آرزوی شب شبیه چشم تو شدن

سیاه چاله دلت هوای عاشقی غریب

صدای سبز زندگی صدای خنده های تو

ز دوریت بهار من دلم نمی شود شکیب

تو باش تا که زندگی دوباره زندگی کند

و یا برو مرا بکش دوباره بر همان صلیب

Mehraneh
Tuesday 15 March 2011, 06:33 PM
به تو می انديشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان!
تو بيا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاريکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پای تو درافتادم باز
ريسمانی کن از اين موی بلند
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همين يک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرين جرعه اين جام تهی را تو بنوش



فريدون مشيری

morteza3164
Tuesday 15 March 2011, 07:29 PM
عید عشاق




عید آمده عشاق بهاران خجسته باد



دست حسود از سر این خاک گسسته باد



هر لاله می دمد که نشانی ز عشق دهد

ای عید مبادا دل عشاق شکسته باد

Mona
Wednesday 16 March 2011, 11:48 AM
عاشقانه


آنکه می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من.

عشق را ای کاش زبان سخن بود

آنکه می گوید دوستت می دارم
دل اندهگین شبی است
که مهتابش را می جوید.

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان در تمنای من.

عشق را ای کاش زبان سخن بود



احمد شاملو

Mona
Wednesday 16 March 2011, 11:58 AM
عاشقانه


بیتوته ی کوتاهی ست جهان
در فاصله ی گناه و دوزخ
خورشید، همچون دشنامی بر می آید
و روز ، شرمساری جبران ناپذیری ست.

آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی

درخت، جهل معصیت بار نیاکان است
و نسیم، وسوسه ای ست نابه کار.
مهتاب پاییزی، کفری است که جهان را می آلاید.

چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی

هر دریچه ی نغز
بر چشم انداز عقوبتی می گشاید.
عشق، رطوبت چندش انگیز پلشتی ست
و آسمان، سرپناهی تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش گریه ساز کنی.

آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد

چشمه ها
از تابوت می جوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهان اند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتران اند.

خامش منشین
خدا را
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
از عشق چیزی بگوی!


احمد شاملو

stwo
Wednesday 16 March 2011, 02:51 PM
روزی بجای لعل و گهر، سنگریزه ای
بردم بزرگری، که بر انگشتری نهد
بنشاندش به حلقه زرین عقیق وار
آنسان که داغ بر دل هر مشتری نهد
زرگر، زمن ستاند و بر او خیره بنگرسیت
وانگه به خنده گفت که این سنگریزه چیست؟
حیف آیدم ز حلقه زرین، که این نگین
ناچیز و خارمایه و بیقدر و بی بهاست
شایان دست مردم گوهرشناس نیست
در زیر پافکن، که بر انگشتری خطاست
هر سنگ بدگهر، نه سزاوار زینت است
با زر سرخ سنگ سیه را چه نسبت است؟

گفتم بخشم، زرگر ظاهرپرست را:
کای خواجه لعل نیز ز آغوش سنگ خاست
زآنرو گرانبهاست که همتای آن کم است
آری هرآنچه نیست فراوان، گرانبهاست
وین سنگریزه ای که فرا چنگ من بود
خوارش مبین، که لعل گرانسنگ من بود

روزی به کوهپایه، من و سروناز من
بودیم ره سپر، به خم کوچه باغ ها
این سو روان بشادی و آن سو دوان بشوق
لبریز کرده از می عشرت، ایاغ ها
ناگاه چون پری زدگان، آن پری فتاد
وز درد پا، ز پویه و بازیگری فتاد


آسیمه سر دویدم و دربر گرفتمش
کز دست رفت طاقتم از در پای او
بر پای نازنین، چو نکو بنگریستم
آگه شدم ، ز حادثه جانگزای او
دریافتم که پنجه آنماه، رنجه است
وز سنگریزه ای ، بت من در شکنجه است


من خم شدم بچاره گری، در برابرش
و آنمه نهاد بر کف من، پای نرم خویش
شستم باشک، پای وی و چاره ساختم
آن داغ را، ببوسه لبهای گرم خویش
وین گوهری، که در نظرت سنگ ساده است
برپای آن پری، چو رهی بوسه داده است

رهی معیری

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 04:40 PM
You can see links before reply (You can see links before reply)


عشق من در سفر عشق خطر باید کرد
سینه را بر سر مقصود سپر باید کرد

از شب و ظلمت و از ظلم نباید ترسید
تا به خورشید فقط ذکر سحر باید کرد

به وصال دل از این راه خبر باید داد
و جهان را هم از این راز خبر باید کرد

تیغه ی درد اگر از رگ و جان داشت گذر
عاقبت از لبه ی تیغ گذر باید کرد

عشق من در سفر عشق خطر باید کرد
موج در موج اگر شاهد دریا باشیم
قطره قطره به دل دوست اثر باید کرد

از سفر جز هنر عشق نباید آموخت
از دل خود به دل دوست سفر باید کرد
عشق من در سفر عشق خطر باید کرد

یار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخید
تا بدانی به چه تدبیر هنر باید کرد

فتح این قله ی آزاد به آسانی نیست
عشق من در سفر عشق خطر باید کرد


You can see links before reply (You can see links before reply)

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:04 PM
کاش یادت نرود روی این نقطه ی پررنگ بزرگ
بین ناباوری آدم ها
یک نفر میخواهد که به یادت باشد
نکند کنج هیاهو بروم از یادت..........

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:28 PM
هنگام بارش باران سرت را رو به آسمان نگیر
من به بوسه ‏‏‏‏‏‏‏های باران

روی صورتت هم حسودی می کنم ...
__________________

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:32 PM
امروز
ذهنم پر است،
از يك ماديان و كره اش
فردا،
برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت...

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:32 PM
يادت باشد...يك نفر هست اينجا...بين آدم هايي...كه همه سردومغرورند...
تك وتنها به تو مي انديشدودلش از دوري تو دلگير است...
مهربانم!
يادت باشد...يك نفر هست كه شب و روز دعايش اين است

"زير اين سقف بلند.هركجايي هستي.به سلامت باشي
ودلت همواره
محو شادي وتبسم باشد...
يك نفر هست كه دنيايش را
همه ي هستي ورويايش را
به شكوفايي احساس تو پيوند زده
ودلش ميخواهد.لحظه ها را باتو
به خدا بسپارد...
يك نفر هست كه به يادت هر صبح دعا ميكند اينبار كه تو
با دلي سبز و پر از آرامش
به شب معجزه وآبي فردا برسي..."
__________________

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:33 PM
گرچه غمگینم ولی از عشق آرامم هنوز
عاشق و دلبسته و دلگیر از آن نامم هنوز

اشک در چشمم ـ تمنا در دلم درمانده ام
من نمی دانم چه خواهد شد سرانجامم هنوز

نیست او را اشتیاقی بر وصالم لحظه ای
در خیابان دلش یک عشق بد نامم هنوز

می خورم خون جگر تا او کند باور مرا
در حریم دام او یک عاشق رامم هنوز

خواب دیدم زیر باران خیالش گم شدم
همچو باران در خیالش بی سرانجامم هنوز

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:34 PM
انقدر زیبا دوستت داشتم که باورت نمی شد؛
انقدر که
در بهت و ناباوری گفتی:


« همه چیز را فراموش کن .»


حال انقدرزیبا وساده
همه چیز را فراموش کرده ام
که باورت نمیشود.

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:34 PM
دلتنگت هستم ...


و میدانم اگر لبخند بر چهره تو بدرخشد همه روزگار را


فراموش خواهم کرد.


دلتنگت هستم...

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:35 PM
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:38 PM
You can see links before reply

شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو آبه
شبیه عکسه یک رویاست
تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو می‌گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع می شه
که تو چشماتو می‌بندی
تو رو آغوش می‌گیرم
تنم سر ریزه رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغوش من جا شه
تورو آغوش می گیرم
هوا تاریک تر می شه
خدا از دست های تو
به من نزدیک تر می شه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر می‌شه
از این تصویر رویایی
تماشا کن ، تماشا کن
چه بی‌رحمانه زیبایی

sahar98
Wednesday 16 March 2011, 05:39 PM
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما
تا ز بندت شدم آزاد، گرفتار شدم
سخت آزادی ما بند گرفتاری ما



سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد
با تو آمیزش ما از همه بیزاری ما
بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت
ترسم آخر که به گوشت نرسد زاری ما



صبح ما شام شد از تیرگی بخت سیاه
آه اگر شب رو زلفت نکند یاری ما
دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما



بی کسی بین که نکرده‌ست به شبهای فراق
هیچکس غیر غم روی تو غم‌خواری ما
دل و دین تاب و توان رفت و برفتم از دست
بر سر کوی وفا کیست به پاداری ما



گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر
زیر لب گفت که از دست دل آزاری ما
هوشم افزود فروغی کرم باده فروش
مستی ما چه بود مایهٔ هشیاری ما...

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:14 PM
گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:15 PM
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.

(( صادق سرمد ))

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:16 PM
ترا من چشم در راهم شباهنکام
که میگیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
((نیما یوشیج))

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:17 PM
همه هستی من آیه تاریکی است
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:18 PM
من
پری گوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

((فروغ فرخزاد))

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:20 PM
مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
نا تمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
وطلوع سر غوک از افق درک حیات.

مانده تا سینی ما پر شود از سنبوسه وعید
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام.
مانده تا مرغ سر چینه هذیانی اسفند صدا بردار
پس چه باید بکنم
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟

بهتر آن است که بر خیزم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.

(سهراب سپهری)

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:22 PM
مهرورزان زمانهای کهن

هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که توئی
بر نیاید دگر آواز ز«من»!

ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چه جز میل دل او
بسپاریم به باد!

آه!
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد:

بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک خنده میزد«شیرین»؛
تیشه می زد« فرهاد»!
نتوان گفت به جانبازی فرهاد، افسوس
نتوان کرد ز بی دردی شیرین فریاد

کار شیرین به جهان شور بر انگیختن است!
عشق در جان کسی ریختن است!
کار فرهاد، برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.

رمز شرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین،
بی نهایت زیباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست؛
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بُوَدت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی!
سینه بی عشق مباد!

(فریدون مشیری)

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:25 PM
سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
ز درد آتشین زخم خبر گردد
خبر گردد
به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه
((نصرت رحمانی))

morteza3164
Wednesday 16 March 2011, 07:35 PM
با تمام وجود فریاد خواهم زد
دوستت دارم
و دوستت دارم را کلید خانه ام سازم
بیا ای دوست
که دوستت دارم و با اشک میرقصم
بیا ای دوست
من دوستت دارم
(بداهه از الیاس)

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:24 PM
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی مرد “
ابر باور می کرد
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم...

حميد مصدق

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:26 PM
کارد، نان مان را
به دو بخش مساوی تقسیم می کند.
از جایی بر لبه لیوان که تو آب خورده ای
دومین جرعه را سر می کشم.
بیا توی کفشهای من!
زمستان که می آید
پالتوی تو مرا گرم می کند.
ما با یک چشم گریه می کنیم
شب که به تنهایی خویش پناه می بریم
در خواب
رویاهایم با رویاهایت یکی می شوند.

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:26 PM
زيبايي ام را پاياني نيست

وقتي كه در چشمان تو به خواب مي روم

و هراس كودكانه ام را از يا د مي برم

در عطري كه از تو بر سينه دارم

چه بي پروا دوستت دارم

و چه بي نشان تو را گم ميكنم

وقتي كه دروغ ميگويم

به زني كه در چشمهاي من تو را جستجو ميكند

و مردي كه هر روز از نام تو ميپرسد.


فرناندو پسوآ

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:27 PM
گوش كن؛دورترين مرغ جهان مي‌خواند.
شب سليس است،و يك دست؛و باز.
شمعداني‌ها
و صدادارترين شاخه‌ي فصل،ماه را مي‌شنوند.
پلكان جلو ساختمان،
در فانوس به دست،و در اسراف نسيم،
گوش كن؛
جاده صدا مي‌زند از دور قدم‌هاي تو را.
چشم تو زينت تاريكي نيست.
پلك‌ها را بتكان،كفش به پا كن و بيا.
و بيا تا جاي،كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام تو را،مثل يك قطعه‌ي آواز به خود جذب كند.
پارسايي است در آن‌جا كه تو را خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه‌ي عشق تر است.

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:28 PM
من آنجا هستم

در آسمانها، جايی که می نگری

من آنجا هستم

جايی که قدم می زنی

تنهای تنها

جايی که می خوابی، در کنارت

بی حرکت

جايی که عاشق شدی و عاشقت شدم

بی دروغ
من آنجا هستم

کشته شده، غرق به خون

بی جان

زير يک سنگ قبر

تنها تر از همیشه

بدون تو ...

و چه سخت است بدون تو بودن...

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:28 PM
در زيــر ســــــــايه روشــن مهتـــــاب نيلرنگ

در چـــــارســـوق گنبــــد دوار هفت رنــــــگ



در ســـــايه ســـار دنج درختـــــــان پرغــــرور

در زيــر روشــنايی خورشيـد و عشـــق و نور



هر جا که مـی روم همه جا گفتــگوی توست

دل سرخوش از خيال تو و عطر و بوی توست



هر لحــــظه ای به ياد تـــو و مهــــر تــو قرين

جـــان با تو آشنــــــا و دلــــت با دلــم عجـين



تــــــو ذوق کــــــودکانـه پـــــــــرواز در منــی

تـــــو شـــــــوق عاشقــــــــانه آواز در منــی



بــس روزهــــا حـــــکايت دل با تـــــو گفته ام

بسيـــــــار شب که از غــم عشقت نخفته ام



با تـــــو طراوت و غــزل و ياس و شبنم است

بــــی تــــــو هوای کوچه ما غرق ماتم است



در لحــــــــظه های بی کسی و درد، مأمنی

يـــــــادآور قشنــــــــــگترين لحظــــه منی...

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:28 PM
ای رفته از برم به دیاران دوردرست
با هر نگین اشک بچشم تر منی
هرجاکه عشق و صفا و بوسه هست
در خاطر منی

هر شامگه که جامه ی نیلین اسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ای الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است
ان بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاداور منی
در خاطر منی

در موسم بهار
کز مهر بامداد
دوشیزه نسیم
مشاطه وار موی مرا شانه میکند
اندم که شاخ پر گل باغی به دست باد
خم میشود که بوسه زند بر لبان من
و انگاه نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه میکند
ان لحظه , ای رمیده زمن! در بر منی
در خاطر منی

هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند بادها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و ان روزها که در کف این ابی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها توئی توئی تو که روشنگر منی
در خاطر منی

هر سال ,چون سپاه زمستان فرا رسد
از راه های دور
در بامداد سرد که بر ناودان کوی
قندیلهای یخ
دارد شکوه و جلوه ی اویزه ی بلور
ان لحظه ها که رقص کند برف در فضا
همچون کبوتری
و انگه برای بوسه نشینند مست و شاد
پروانه های برف , به مژگان دختری
در پیش دیده من و در منظر منی
در خاطر منی

ان صبحها که گرمی جانبخش افتاب
چون نشئه ی شراب , دود در میان پوست
یا ان شبی که رهگذری مست و نغمه خوان
دل میبرد ببانگ خوش اهنگ : دوست, دوست
در باور منی
در خاطر منی

اردیبهشت ماه
یعنی زمان دلبری دختر بهار
کز تکچراغ لاله , چراغانی است باغ
وز غنچه های سرخ
تک تک میان سبزه , فروزان بود چراغ
و انگه که عاشقانه بپیچد بدلبری
بر شاخ نسترن
نیلوفری سپید
اید مرا بیاد که : نیلوفر منی
در خاطر منی

بر گرد, ای پرنده رنجیده, بازگرد
باز آ که خلوت دل من اشیان توست
در راه, در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش میشود؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و ان عشق پایدار فراموش میشود؟
نه , ای امید من!
دیوانه ی توام
افسونگر منی
هر جا , به هر زمان
در خاطر منی


مهدي سهيلي

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:29 PM
معنای زنده بودن من با تو بودن است



نزدیک ـ دور



سیر ـ گرسنه
رها ـ اسیر



دلتنگ ـ شاد



آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!



مفهوم مرگ من



در راه سرفرازی تو در کنار تو



مفهوم زندگی ست .



معنای عشق نیز



در سرنوشت من

با تو همیشه با تو
برای تو زیستن...

فريدون مشيری

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:29 PM
ایستاده روی پلکهام،
و گیسوانش،
درون موهام
شکل دستهای مرا دارد،
رنگ چشمهای مرا...



در تاریکی من محو می شود،
مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان.



چشمانی دارد همیشه گشوده،
که آرام از من ربوده...



رویاهایش ،
با فوج فوج روشنایی،
ذوب می کنند
خورشیدها را
و مرا وامی دارند به خندیدن،
گریستن،
خندیدن
و حرف زدن،
بی آنکه چیزی برای بیان باشد.

پل الوار


(You can see links before reply)

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:32 PM
به ما دروغ می گفتند:
دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید.
درست این است:
زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود.
********************************
برای زندگی کردن .....

بسیار کم فرصت داریم :

اما برای روزی که خواهیم رفت

از اینجا تا ابدیت.

قدر ثانیه های زندگیت را بدان

شاید ان دنیا: انگونه که فکر میکنی نباشد!!!
*********************************
عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار

عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز

عشق يعني چشم خيس مست او، زير باران دست تو در دست او
********************************
گفته بودی که چرا محو تماشای منی


آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی


مژه بر هم نزدم تا که زدستم نرود


ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
*******************************
مطمئن باش و برو...
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود...
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود...
تو برو...
دل من باز شکست...
******************************
عشقبازی به همين آسانی است...
شاعری با کلماتی شيرين
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب يلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا
و مسيحای کسی يا جمعی

عشقبازی به همين آسانی است....
که دلی را بخری ؛ بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی ؛ رنجها را تخفيف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپيچی همه را لای حرير احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هايت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همين آسانی است.....
هر که با پيش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پيغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده ؛ در لحظه کار
عرضه سالم کالائی ارزان به همه
لقمه نان گوارايی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
ونگهداری يک خاطر خوش تا فردا
در رکوعی و سجودی با نيت شکر
******************************
امروز...
قصه ما همان قصه است؛
عشق همان عشق؛
ولی نه تو آنی که بودی
و نه من...
بتی که می پرستیدمش شکست؛
عشقم از نفس افتاد؛
خدایم متولد گشت؛
و قیامتی برپا کرد که عشقم دوباره جانی گرفت ابدی.
گذشته ...
گم شد،
محو شد،
حل شد شاید در آینده ی من و تو...
و فردا ...
تنها تویی که می مانی؛
من شاید اولین بنده ای باشم که خدایم را امتحان کردم
و آموختم
خدایان هم به بیراهه می روند،
خدایان هم به راحتی بنده شان را انکار می کنند،
خدایان هم توبه می کنند وباید بخشوده شوند...
من شاید اولین بنده ای باشم که خدایم را خلق کردم.
تو را خلق کردم
تا بمیرانی عطش خواستنت را؛
خلقت کردم
تا بيافرينی من را از من؛
خلقت کردم تا
«آدم» باشی برایم؛
خلقت کردم تا خدایی ام را کنی...
سند درک را هم زدم به نام تمام آدم بدهای قصه
و خدایی که ندارند
که تا ابد خوش باشند با عشق های خیالیشان
و طول و عرض عشّاقشان را با ابعاد خود بسنجند
و خودشان را به حراج بگذارند
که «هر چه سینه چاک تر، بهتر...»
همه شان را سپردم به « یکی بود» ها و« یکی نبود»ها؛
هر چه خشم و نفرت و ناراحتی داشتم را هم
در بقچه پیچیدم و
گذاشتم برای روز مبادایی که قرار است هیچ گاه از راه نرسد...
حالا که دارم می نویسم برایت
نه هراسی هست، نه دلتنگی
و نه ملال از دوری شما،
حالا که دارم مینویسم برایت
برگشته ای که تنها من باشم و تو
بی خیال رهگذران چند روزه ای که می آیند، می روند.
برگشته ای که مرد من باشی
که برای باورش لحظه لحظه ی بودنت را محتاجم.

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:35 PM
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران




شفيعی کدکنی

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:35 PM
عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.


عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.


عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.


عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.


عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.


عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.


عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.


عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.


عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.


عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:36 PM
آزمودم، زندگی دشت غم است
شادیش اندوه و عیشش با غم است
عمر کوته، آرزوها دراز
کارها بسیار و فرصتها کم است
*****************************
کاش قلبم درد تنهایی نداشت، چهره ام هرگز پریشانی نداشت،
کاش برگ های آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت،
کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت....
You can see links before reply

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:37 PM
کسي ما را نمي جويد،
کسي ما را نمي پرسد،
کسي تنها يي ما را نمي گريد،
دلم در حسرت يک دست،
دلم در حسرت يک دوست،
دلم در حسرت يک بي رياي مهربان مانده است،
کدامين يار ما را مي برد،
تا انتهاي باغ باراني؟
کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق دعوت مي کند ما را؟،
واما با توام اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي،
تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي آيي،
تو حتي روزهاي تلخ نامردي،. نگاهت،
. التيام دستهايت را دريغ از ما نمي کردي،
من امشب از تمام خاطراتم ، با تو خواهم گفت،
من امشب با تمام عشق تورا خواهم خواند.
که تویی تنها معبودم....
You can see links before reply

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:37 PM
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان در ازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...



(You can see links before reply)

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:37 PM
کاش می شد هیچ کس تنها نبود...
کاش می شد دیدنت رویا نبود...
گفته بودی با تو میمونم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود...
سالیان سال تنها مانده ام،
شاید این رفتن سزای ما نبود...
من دعا کردم برای بازگشت،
دستهای تو ولی بالا نبود...
بازهم گفتی که فردا میرسی ،
کاش روز دیدنت فردا نبود...
You can see links before reply

Mehraneh
Wednesday 16 March 2011, 08:37 PM
بنشین مرو ، هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو ، کلامی نگفته ام
بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شبها نخفته ام
بنشین مرو ، حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت برای دیدار دیگری
آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و زنج از این دل چه می بری؟
بینشن مرو ، صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو ، که نه هنگام رفتن است....

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 07:47 AM
سينــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت


آتـشــي بـود در اين خـانـه كه كاشانه بسوخـت
تـنــم از واسـطــه دوري دلـبــر بـگـداخــــــت


جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت
سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع


دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت
آشنـائـي نه غريـبـست كه دلسـوز مـن است


چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخـت
خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد


خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـيـخـانــــه بسوخـت
چـون پيـالـه دلم از تـوبـه كه كـردم بشكسـت


همچـو لالـه جگـرم بي مـي و خمخــانه بسوخـت
ماجـرا كم كـن و بازآ كـه مـرا مـردم چـشـــــــم


خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـكـــرانـه بسوخـت
تــرك افسـانـه بگـو حـافــظ و مـي نـوش دمي


كه نـخـفـتـيـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 07:49 AM
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست


كـه به پيمـانـه كشـي شهــــره شدم روز الست
مـن همـان دم كه وضو ساختم از چشمـه عشق


چـار تـكـبـيـر زدم يكسـره بـر هر چه كـه هسـت
مـي بـده تـا دهـمـت آگـهـي از ســـر قـضــــــا


كـه بـروي كه شدم عاشق و از بوي كـه مست
كـمـــر كــوه كـم اسـت از كـمــــر مـــور ايـنـجـا


نـا امــيــد از در رحـمـت مشـو اي بـده پرست
بـجـز آن نـرگـس مـسـتـانـه كه چـشـمـش مرســاد


زيــر اين طـارم فيـروزه كسـي خوش نـنـشـست
جـــــان فـداي دهـنـش بـاد كـه در بـاغ نـظـــــر


چمـن آراي جـهـان خـوشـتـر از اين غنچه نبست
حـافــظ از دولـت عشـق تـو سـلـيـمـانــي شـــد


يعـنـي از وصل تو اش نيست بـجـز باد بدست

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 07:56 AM
زان یـــار دلنـــوازم شـکـریـســـت بــا شکــایـت

گـر نـکتــه دان عشقی بشنــو تـو ایـن حکـایـت

بــی مــزد بود و منـت هـــر خـدمتـی که کـردم

یـــا رب مبـــاد کـس را مخــدوم بی عـنــایت

رنــدان تشنـه لب را آبـی نمـی‌دهــد کــس

گــویی ولی شنــاسـان رفـتـنــد از ایــن ولایــت

در زلف چـون کمنــدش ای دل مـپـیــچ کـان جـا

سـرهـا بـریــده بیـنـی بی جــرم و بی جنــایـت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جــانـا روا نبــاشــد خــون ریـــز را حمــایت

در ایـن شـب سیــاهـم گـم گـشـت راه مقصود

از گـوشــه‌ای بــرون آی ای کــوکـب هــدایــت

از هــر طــرف کــه رفتــم جــز وحشتـم نیفزود

زنــهار از ایــن بیــابـان ویـن راه بی‌نهــایـت

ای آفتــاب خــوبــان می‌جــوشـــد انــدرونــم

یـک ســاعتــم بــگنـجـــان در ســایه عنــایـت

این راه را نهـــایت صــورت کجــا تـــوان بسـت

کـش صد هــزار منزل بیــش است در بــدایت

هــر چنــد بـــردی آبـــم روی از درت نـتــابــم

جــور از حبـیـب خوشتــر کــز مــدعی رعایـت

عشقت رسد به فریـاد ار خود به سان حـافظ

قــرآن ز بــر بـخـوانـی در چــارده روایــت

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 07:58 AM
آنگاه که خنده بر لبت می میردYou can see links before reply
چون جمعه ی پاییز دلم می گیردYou can see links before reply
دیروز به چشمان تو گفتم که بروYou can see links before reply
امروز دلم بهانه ات می گیرد...You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 07:59 AM
خسته ام از خويش... از اين تکرار خويش...
از گذشته ي تلخ و آينده ي مبهم خويش...
تو را در گلويم فرياد مي زنم...
نامت را... حضورت را... خيالت را... وجودت را...
دستهايم را در گرمي يه دستهايت بگير و مرا فرياد کن...
بيا بيا به شانه هاي من تکيه کن...
دستت را به من بده... حرفت را به من بگو...
دين من عشق تو است... مذهب من عشق تو است...
وجود من عشق تو است...
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 08:06 AM
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 08:11 AM
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 08:15 AM
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 08:39 AM
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 08:40 AM
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 08:41 AM
You can see links before reply

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 08:42 AM
You can see links before reply

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 12:46 PM
تماشايی ترين تصوير دنيا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زيبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشيد با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پيدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی يکباره راهت را
ز ناچاريست گر همصحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگيهايت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سيب غزلهايم گريزی نيست
تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 12:55 PM
نازنين
من از اين نام كه مي‌آيد و
اين نام مرا مي‌شكند
دانستم
كه سرانجام
اسير غم عشقت شده‌ام
تا بدنبال اسارت
در زندان دلت باز شود
تا شايد
بتوانم جايي
در دلت باز كنم.
با تو بودن برايم كافي‌ست
با تو پاييز برايم چو بهار
و بهارم بي‌تو
سرد و غمناك‌تر از پاييز است
من بدنبال بهاري گشتم
كه مرا سبز كند
و بدنبال خزان
تا در آن ريزش برگ
همدمي يابم من
و بريزم برگهاي زرد دلم را با او
تو بگو
به همين ابر دلت
كه ببارد باران
زيرا من
چو گلي تشنه باران محبت هستم
بچشان اي نازم
به من اين شيره عشقت كه بر آن باز كنم
در اين قفل دل سنگي خود را تا باز
اين دل سنگي خود را
به مثال دل تو نرم كنم
قسمت مي‌دهم اي از همه دنيا بهتر
كه مرا تا آخر
هرگز از خاطره ذهن خودت پاك مكن
و به چشمان مست تو قسم
تا توان در من هست
از تو
برنمي‌دارم دست !!!!!

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 12:56 PM
آری...
آغاز دوست داشتن است...
گرچه پایان راه ناپیداست...
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
(فروغ فرخزاد)
You can see links before reply
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم، اگر که در خود شکستیم صدایی نکنیم،
یادمان باشد اگر خاطراتمان تنها ماند، طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 12:56 PM
نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟You can see links before reply
دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیدهYou can see links before reply


سراپای وجودم در فراقت آب گردیدهYou can see links before reply
ز هجرت دیدگانم همچو دریاییYou can see links before reply


ز خون گشته غم و دردم فزون گشتYou can see links before replyه
و اکنون در میان بسترمYou can see links before reply

چون شمع میسوزم برای دیدن رویت.....You can see links before reply
دو چشم اشک بارم را به روی ماه میدوزمYou can see links before reply

و با او از غم و درد درون ام راز میگویYou can see links before replyم .
جز تو ای دور از من از همه بیزارمYou can see links before reply

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 01:11 PM
You can see links before replyچنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست.......

You can see links before reply ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست.......

You can see links before replyمرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن.......

You can see links before replyدروغین بودم از دیروز مرا امروز تماشا کن.......

You can see links before reply

Mona
Thursday 17 March 2011, 05:24 PM
این ترانه ی عاشقانه با حال و هوای سال نو تقدیم به دوستانی که قلباشون عاشقانه می تپه

__________________________________________

عیدت مبارک


عیدت مبارک نازنین ، دوستت دارم فقط همین
بعد از تو دیگه این دلم مونده همیشه رو زمین
عیدت مبارک مهربون ، جات خیلی اینجا خالیه
تو نیستی اما عطر تو همیشه این حوالیه
عیدت مبارک سال نو باشه مبارک چشات
تو عکس تو بوسه ی من می شینه این بار تو نگات

بدون عزیزم که دلم عشقت رو فریاد می زنه
امشب میخواد به یاد تو اشکاشو هاشور بزنه
عیدت مبارک نازنین ، تنها تو تو قلب منی
تو این هجوم بی تپش مرحم زخمهای تنی

عیدت مبارک سال نو باشه پر از عشق واسه تو
الهی هر جا که باشی خدا باشه پناه تو
همیشگی ترین من الهی صد ساله بشی
عیدت مبارک عزیزم هر جای دنیا که باشی
همیشگی ترین من الهی صد ساله بشی
عیدت مبارک عزیزم هر جای دنیا که باشی


>>>>>>> گوش کنید <<<<<<< (You can see links before reply)

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 05:37 PM
فرشته، اومدی از دور، چطوره حال و احوالت؟
یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پر و بالت!
فرشته ،اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم !
می دونستم می آی حالا، تو رو من خواب می دیدم!
چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه !
چقدر آرامشت خوبه ، چقدر حرفات شیرینه !
فرشته ، آسمون انګار، خلاصه س تو دو تا بالت!
تو می ګی آخرش یک شب ، میان از ماه دنبالت !
میان، می ری ، نمی مونی ، تو مال آسمونایی !
زمین جای قشنګی نیست ، برای تو که زیبایی !
تو می ری...آره می دونم ! نمی ګم که بمون پیشم!
ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم !

morteza3164
Thursday 17 March 2011, 05:49 PM
You can see links before reply

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:29 PM
گفت روزی به من خدای بزرگ
نشدی از جهان من خشنود !
این همه لطف و نعمتی که مراست
چهرهات را به خنده ای نگشود !
این هوا ، این شکوفه، این خورشید
عشق ، این گوهر جهان وجود
این بشر ، این ستاره ، این هوا
این شب و ماه و آسمان کبود !
این همه دیدی و نیاوردی
همچو شیطان ، سری به سجده فرود !
در همه عمر جز ملامت من
گوش من از تو صحبتی نشنود !
وین زمانه هم در آستانه مرگ
بی شکایت نمی کنی بدرود !
گفتم:آری درست فرمودی
که درست است هر چه حق فرمود
خوش سرایی ست این جهان ، لیکن
جان آزادگان در آن فرسود
جای اینها که بر شمردی ، کاش
در جهان ذره ای عدالت بود.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:29 PM
یکی از این همه مردم
یکی از این شب ها
که ماه می تابد
آیا بلند خواهد گفت:
" خوش آمدی؟"
و یا سپیده دم، آنگه که وقت رفتن اوست
یکی زند فریاد:
" که ای دویده به پهنای آسمان دشت شب، همه شب
رهانده جان من از تیرگی
سفر خوش باد."
چه مردمان بدی!

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:30 PM
نگاه کن به درخت
هزار شاخه ، چو آغوش-باز کرده به شوق-
که آسمان را ، مانند جان به بر گیرد.
ولی دریغ که ابراز عشق را ، با او
به صد هزار زبانش که هست، نتواند.
خموش می ماند.
نگاه کن به پرنده ، که با هزار سرود
به روی شاخه ، لب بام،
با هزار سرود
برای دوست
برای آنکه نگاهش به اوست میخواند.
به رودِ مست نگه کن که عاشق دریاست
به شوق آن که کند راز خود به او ابراز
به عشق آن که به آن بیکران بپیوندد
چگونه نعره زنان ، مست ، پیش می راند.
به من نگاه کن ای جان ، چگونه ، در همه حال
صبورتر ز درخت
گشوده دست به سویت ، ز عشق سرشارم
پرنده وار به هر جا، به صد هزار سرود
ترانه خوان توام ، با تو گرفتارم
به سوی کوی تو ، دریای من! روان چون رود
نفس زنان در آرزوی دیدارم
دگر چگونه بگویم که دوستت دارم
اگر تو نیز ندانی ، خدای می داند.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:30 PM
هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنه اوست
مثل گل، صحبت دوست
مثل پرواز، کبوتر
می و موسیقی و مهتاب و کتاب
کوه، دریا، جنگل، یاس، سحر
این همه یک سو، یک سوی دگر،
چهره همچو گل تازه تو!
دوست دارم همه عالم را لیک
هیچکس را نه به اندازه تو!

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:30 PM
چندان که تو را جفا بود با من
از دست غمت نمی کشم دامن
ای کاش تو نیز با خبر بودی
کان چشم سیه چه می کند با من
من دل به بلا سپرده ام یا تو؟
تو ترک وفا نموده ای یا من؟
بازآ که به دامنت بیاویزم
با چشم و دلی پر از تمنا من
دور از تو به تنگنای تنهایی
بنشسته، در انتظار فردا من
جز رنج و ملال و درد و ناکامی
با این که ندیده ام به دنیا من،
دیدار تو را به جان و دل مشتاق
تنها منم ای امید! تنها من.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:31 PM
گر راست گفته اند که شیطان فرشته است
چشم تو این نجیب سراپا فریب را
شیطان سرشته است!
وان چهره را که مثل کتاب مقدس است
شیطان نوشته است
هر خنده و نگاه تو- آیات این کتاب
مانند آذرخش
گوئی زآسمان
بر من فرود آمده! ، بی رحم! ، بی امان!
روزی هزار رکعت ،
در پیش آن نگاه و تبسم
من در نماز حیرت و حسرت
استاده، گیج ، گم!
دیری ست ، ای فرشته و شیطانِ توامان!
ایمان من مرا
از هر چه غیر توست درین دهر کنده است!
خوش، در بهشت دوزخیانم فکنده است!

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:31 PM
دیگر زمان زمانه مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
آن شور عشق
عشق به شیرین را
از یاد برده است
تنهاست گردباد بیابان
تنهاست
و آهوان دشت
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون
آن دلشکسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمی گیرند
زیرا که خاک خیمه ابن سلام را
خادم ترین و عبدترین خادم
مجنون دلشکسته محزون است
در عصر ما
عصر تضاد،عصر شگفتی
لیلی دلاله محبت مجنون است
ای دست من به تیشه توسل جو
تا داستان کهنه فرهاد را
از خاطرات خفته برانگیزی
ای اشتیاق مرگ
در من طلوع کن
من اختتام قصه مجنون رام را
اعلام میکنم.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:31 PM
در فصل برگ ریز
آمد
دلگیر
چونان غروب غمزده پاییز
و من ملال عظیمش را
در چشمهای سیاهش
خواندم
رفتیم بی هیچ پرسشی و جوابی
وقتی سکوت بود
بعد زمان چه فاصله ای داشت
دیدم که جام جان افق پر شراب بود
من در آن غروب سرد
مغموم و پر ز درد
با واژه سکوت
خواندم سرود زندگیم را
شب می رسید و ماه
زرد و پریده رنگ
می برد
ما را به سوی خلسه نامعلوم
آنگاه عمق وجود خسته ام از درد
با نگاه کاوید
در بند بند سیال سرخ جاری خون را دید
لرزید
بر روی چتر سیاه گیسوی خود را ریخت
آنگاه خیره خیره نگاهش
پرسنده در نگاه من آویخت
پرسید
بی من چگونه ای لول ؟
گفتم ملول
خندید.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:32 PM
امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
نمناک می شود ؟
و جام چندمین
از دست من نثاره خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دیوار زانوان من کنون
سدی ست
در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
سیلی ست سهمناک
این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه بدنامی ست.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:32 PM
هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است
در هر غروب
در امتداد شب
من هستیم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر
تا کی درون سینه نهفتن
گفتن
بی هیچ بک و دلهره گفتن
یاری کن
مرا به گفتن این راز بازیاری کن
ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز
می خواهمت هنوز.

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:32 PM
چه روزهایی خوب
که در من و تو گل آفتاب می رویید
به شهر شهره شعر و شراب می رفتیم
به کشهکشان پر از آفتاب می رفتیم
قلندرانه
گریبان دردیه تا دامن
به آستانه حافظ
خراب می رفتیم
و چشمهای تو با من همیشه می گفتند
رها شو از تن خاکی
از این خیال که در خیل خوابهای داری
مرا به خواب مبین
بیا به خانه من
خوب من
به بیداری
به این فسانه شیرین به خواب می رفتیم
و چشمهای سیاهت سکوت می آموخت
ز چشمهای سیاهت همیشه می خواندم
به قدر ریگ بیابان دروغ می گویی
درون آن برهوت
این من و تو ما مبهوت
فریب خورده به سوی سراب می رفتیم .

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:33 PM
لبخند چشم تو



تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست



وین حیات عزیز و گرانبها ست

لبخند چشم توست



هرچند با تبسم شیرینت آنچنان از خویش میروم که نمیبینمش درست



لبخند چشم تو در چشم من وجود خدا را آواز میدهد



درجسم من تمامی روح حیات را پرواز میدهد



جان مرا که دوریت از من گرفته است

شیرین و خوش دوباره به من باز میدهد



فريدون مشيری

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:34 PM
نمیدونم چی شدش
پای خودنو یس چشمات
روی کاغذ نگاهت
یهو لرزیدش و لغزید و نوشتم:
دوست دارم,عزیزم,دوست دارم
به خدا دست خودم نیست
دوست دارم
چی میشه یه بار تو شهر قلب تو, پا بذارم
آخه ظالم چی کار کنم
دوست دارم
دوست دارم
...
نمیدونم چی شدش که جسارت کردم این بار
دل به دریا زدم اینبار
توی آخرین ترانه ام,قلبم از عشق نترسید و نوشتم:
دوست دارم,عزیزم,دوست دارم
به خدا دست خودم نیست
دوست دارم
چی میشه یه بار تو شهر قلب تو, پا بذارم
آخه ظالم چی کار کنم
دوست دارم
دوست دارم
...
توی آخرین ترانه ام,خط به خط از تو می گم
به خدا دست خودم نیست
همشون کار دله
میدونم خیلی جسارت کردم اما , تو بدون
که گناهش پای من نیست
همش اصرار دله
...
نمیدونم چی شدش
پای خودنو یس چشمات
روی کاغذ نگاهت
یهو لرزیدش و لغزید و نوشتم:
دوست دارم,عزیزم,دوست دارم
به خدا دست خودم نیست
دوست دارم
چی میشه یه بار تو شهر قلب تو, پا بذارم
آخه ظالم چی کار کنم
دوست دارم
دوست دارم

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:34 PM
آشناي غم تنهايي من



داغ دستان مرا باور کن



که براي تو چنين مي سوزد



روح لغزنده شبهاي مرا باور کن



که به ياد تو چنين مي شورد



طپش قلب مرا باور کن



که به نام تو چنين مي کوبد



نازنين باور تنهايي من



شعله قلب مرا باور کن



رقص آتش شدن و بودن را



تو بيا قاصدک بوته آرام خيال



در ميان غم وغوغاي وصال



مرگ مرداب مرا باور کن



قصه عاشق صادق شدن ساحل را



اي که فقدان تو عصيان من است



غم تنهايي تو مرگ من است



حاصل عمر تو بر جان من است



نازنين عمر مرا باور کن

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:34 PM
چرا تو جلوه ساز اين

بهار من نمي شوي

چه بوده آن گناه من

كه يار من نمي شوي

بهار من گذشته شايد

شكوفه جمال تو

شكفته در خيال من

چرا نمي كني نظر

به زردي جمال من

بهار من گذشته شايد

تو را چه حاجت ؟ نشانه من ؟

تو يي كه پا نمي نهي به خانه من

چه بهتر آنكه نشنوي ترانه من

نه قاصدي كه از من آرد

گهي به سوي تو سلامي

نه رهگذاري از تو آرد

گهي براي من پيامي

بهار من گذشته شايد

ولي تو بي غم از غم شبانه من

چو نشنوي زبان عاشقانه من

خدا تو را از من نگيرد

نديدم از تو گرچه خيري

به ياد عمر رفته گريم

كنون كه شمع بزم غيري

بهار من گذشته شايد

غمت چو کوهی ٫ به شانه من

ولی تو بی غم از غم شبانه من

چو نشنوي زبان عاشقانه من

خدا تو را از من نگيرد

نديدم از تو گرچه خيري

به ياد عمر رفته گريم

کنون که شمع بزم غیری

بهارمن گذشته شاید

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:35 PM
منو با یه بوسه ببر تا ستاره بمونو یه لحظه نگام کن دوباره
تو چشمای نازت یه دنیا امیده منو با یه بوسه ببر تا سپیده
تو بودی که عشقو به قلبم سپردی منو تا به جشن شب و آینه بردی
تو که باشی دنیا قشنگه همیشه دیگه حتی پرواز برام ساده میشه

منو با یه بوسه ببر تا ستاره یه شب زیر باروون صدام کن دوباره
بزار جون بگیرم از هرم نفسهات طلوعی به پا کن با آتیش دستات

هنوز موهات توی خونه مونده نگاهت منو تا به ابرا رسونده
تو همزاد نوری یه نور مقدس به تو دل سپردن چه آسون و سادس
کمک کن که از عشق ترانه بسازم هزار بار دیگه به تو دل ببازم
غمت رو به دست فراموشی بسپار بگو نازنینم که خوابی یا بیدار

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:35 PM
تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره قهر تو تلخیه زندونو به یادم میاره
من نیازم تو رو هر روز دیدنه از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مثه اون لحظه که بارون میزنه تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
تو مثه وسوسه ی شکار یه شاپرکی تو مثه شوق رها کردن یه باد بادکی
تو همیشه مثه یه قصه پر از حادثه ای تو مثه شادیه خواب کردنه یه عروسکی
تو قشنگی مثه شکلایی که ابرا میسازن گلای اطلسی از دیدنه تو رنگ میبازن
اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی برای بردن تو با اسب بال دار میتازن
من نیازم تو رو هر روز دیدنه از لبت دوست دارم شنیدنه

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:35 PM
فرمانروای عشقم وقتی ازت میخونم
سردار عشقمم اما تو باشی من میمونم

بهم نگو دیوونه ام که خوب خودم میدونم
که رسم و راه عشق رو سر از همه میدونم

خدا خدا میکنم تو رو صدا میکنم
به نام نامی عشق تو رو به تو نگاه میکنم

واست دعا میکنم ببین چه ها میکنم
محشر عاشقی رو واست به پا میکنم

صاحب این دل تویی تموم جونم تویی
تو هر ترانه ی من نغمه ی سازم تویی

بازم میگی دیوونه ام که قدرتو میدونم
الماس کوه نور و روی موهات میشونم

بهم نگو دیوونه ام .... بهم نگو دیوونه ام !

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:35 PM
به میخونه نمیرم که شب بی تو هدر شه
با اون دو چشم مستت میخوام شبم سحر شه


یه وقت خدا نکرده نزاری چشم به در شم
دیوونه چشاتم شبونه در به در شم

یه شب دو شب هزار شب میخوام مست تو باشم
به پای عشق بمیرم مثله پروانه ها شم

ای داد انگار بر جور دلو باختم
ای کاش عشقو زودتر میشناختم !

آخه خبر نداری با اولین سلامت یه دنیا سادگی بود تو نبض هر کلامت
تو از خودت میگفتی من در خودم میمردم واسه عمری که بی تو گذشته غم میخوردم

Mehraneh
Thursday 17 March 2011, 09:35 PM
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست

در امتداد جنونم بیا و رو در رو

به خنده ‫های عجیبم بخند حرفی نیست

از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند

به این غروب غریبم بخند حرفی نیست

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست

من از عبور نگاهی شکسته ام، آری

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست

به حال من پری دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست


مسعود سلاجقه

morteza3164
Friday 18 March 2011, 08:30 PM
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم

morteza3164
Friday 18 March 2011, 08:32 PM
دردم از یار است و درمان نیز هم




دل فدای او شد و جان نیز هم





اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن




یار ما این دارد و آن نیز هم





یاد باد آن کوبه قصد خون ما


عهد را بشکست و پیمان نیز هم




دوستان در پرده می گویم سخن



گفته خواهد شد به دستان نیز هم




چو سر آمد دولت شبهای وصل



بگذرد ایام هجران نیزهم




هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم




اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم




عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم



محتسب داند که حافظ عاشق است

وآصف ملک سلیمان نیز هم

morteza3164
Friday 18 March 2011, 08:33 PM
تقدیم به تنهاعشق زندگیم:


دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید





بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید





بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید





جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید





از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

morteza3164
Friday 18 March 2011, 08:33 PM
my life was dark as a night
every thing was grey and clouded
my heart was frozen with loneliness

then i met you and the sun rose
the veil of cloud was lifted
my heart felt like was on fire
as the colors filled the sky

the sun gave colors to lonely skies
and brought my frozen soul back
to life with its loving warmth
I felt the gentle touch of morning

your love is my sunrise
my deepest wish is to
watch every sunrise with you
until the sunset of my life

I will love you for ever

morteza3164
Sunday 20 March 2011, 07:46 AM
سال نو خورشیدی بر تمام عاشقان بیدار دل مبارک باد
امیدوارم که سالی پر از شور و عشق داشته باشید

sahar98
Sunday 20 March 2011, 05:38 PM
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند


سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند




از همان لحظه که از چشم یقین افتادند


چشم های نگران آینه ی تردیدند




نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی


هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند




چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود


همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند




غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار


باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند




در پی دوست همه جای جهان را گشتند


کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند




سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است


فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند



تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها


از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

morteza3164
Sunday 20 March 2011, 06:49 PM
عیدآمد،

میکَنَم من خاروخس ازباغ

مینشانم باز گلهای بهاری را

تا شکوفا ترشودایام

پاهای خسته ازدردم

درون پوستین کهنه وتنگی

میزندلبحندشادیها

که دیگراوبپوشدکفشهای تازه جای آن

میدوم من درخم کوچه ،

به دنبال بهارانی که درراه است

آسمان هم مضطرب

عشق درراه است

وایام شکوفائی آن درعید

بیایکبار هم ،

پنهان بکن دیگر تودلتنگی !

ومدفونش بکن درخاک، بهارتازه درراه است

بیا باهم دوباره ما سرود عشق راخوانیم

چرابایدبسان شمع سوزیم وُ درخودآب گردیم ما

تابه کی باید خزیدن کرد گوشه ی غمهای نادانی

تابه کی بایدبه خوددل بست وتنهابودوُدیگرهیچ

بیا درآینه ی دل خیره گردیم ما

زمان آبستن است ، امروز میزاید

بهاری نو، نگاهی شوق

تعجب نیست!بیاباشیم کنارهم

دگرپژمردگی ها روبه پایان است

توهم فریادکن تبریک وصدتبریک بجای دشمنی دردل

تافراموشت شود دیگر نگون بختی وسرمستی بی حاصل

بدان امروزما درهم یکی گشتیم

تودق الباب کن درهای شادی ها

بیا بشکن غم دیروز،بیا پنهان بکن غمهای پوشالی

بیاخاموش کن دیگر چراغ نحس وُ بدبینی

بیا بیرون کنیم این کینه ها ازدل

که این دل جای شادیهاست نه جای کین

فراموشش بکن غمها ، فراموشت بکن آن کین

بجای آن بگوتبریک سال نوبه این یاران


کریم لقمانی سروستانی

morteza3164
Sunday 20 March 2011, 06:52 PM
ایام که ایام بهار است بیایید
دل در گرو روی نگار است بیایید

بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
عشقیست که در وادی یار است بیائید

صد شورو نوا هلهله بر پا شده اکنون
آوای قناری ز برعشق نگار است بیایید

بنگر همه ی دشت و دمن را که چه شادند
آکنده فضا را که همه عطر بهاراست بیایید

( عرفان) تو ببین اینهمه الطاف خدا را
در باغ که شکوفه بی شمار است بیایید

morteza3164
Sunday 20 March 2011, 06:54 PM
با لبان تو لبم حال و هوایی دارد

مست میگردم و مستی چه صفایی دارد

لب لعل تو ننوشم ، چه بنوشم ؟ که لبم

در حضور لب تو ، شوق گدایی دارد

چشم بسته ز لبان تو بنوشم تا صبح

شب نوشیدن می ، شور و نوایی دارد

جان ما میرود از نوش لبت نا هنگام

این عجب نیست که هر جام ، بهایی دارد

کام ما با شکر لعل تو شیرین گشته

ورنه تلخی به لبانم ، آشنایی دارد

بال پرواز ندارم که روم تا ملکوت

با لبان تو دلم فکر رهایی دارد

خط و خال لب تو هوش برد از دل ما

لب لعلت اثر و عشق خدایی دارد

پر ز شبنم شود این بوسه بارانی ما

غم دردیست که از فکر جدایی دارد




ناصر استادرحیمی ( منتظر )

morteza3164
Sunday 20 March 2011, 06:56 PM
زبانِ تشنه
لبان خشک
ودستان بی روح
همه انتظار دارند
انتظار روزی که بهار آید....
آری!
سبز قبای آسمانی ز را ه رسید
و
بن بست های تیره روحمان را
روشن ساخت
بهارآمد تا
که لبان تشنه روزی سیراب
از می لبان توشوند
تا این دستان بی روح
از ملکوت احساس
تو به اوج رسند
و اشکهای بی مروت
از پشت پلکهای آسمان
به زمین ریزد
و
درخت خسته تنت را سیراب از
آب وجود کند
بهار آمد
تا درخششی از آسمان را برخنده لبانت
فرود آورد
ولبخند خدایی ای ات را
جلوه گاه عشق سازد
آری!
عزیز!
سبزینه پوش نقره فام آمد
که
آب حیاتی چون عشق را با حس زیبای تو
آمیخته کند
وانسانی
چون مرا به
زمین هدیه دهد.
-
سال نو را به همه دوستان تبریک می گم. _ _





منا آراسته

morteza3164
Tuesday 22 March 2011, 10:54 AM
You can see links before reply

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:14 PM
نگاه کن به درخت
هزار شاخه ، چو آغوش-باز کرده به شوق-
که آسمان را ، مانند جان به بر گیرد.
ولی دریغ که ابراز عشق را ، با او
به صد هزار زبانش که هست، نتواند.
خموش می ماند.
نگاه کن به پرنده ، که با هزار سرود
به روی شاخه ، لب بام،
با هزار سرود
برای دوست
برای آنکه نگاهش به اوست میخواند.
به رودِ مست نگه کن که عاشق دریاست
به شوق آن که کند راز خود به او ابراز
به عشق آن که به آن بیکران بپیوندد
چگونه نعره زنان ، مست ، پیش می راند.
به من نگاه کن ای جان ، چگونه ، در همه حال
صبورتر ز درخت
گشوده دست به سویت ، ز عشق سرشارم
پرنده وار به هر جا، به صد هزار سرود
ترانه خوان توام ، با تو گرفتارم
به سوی کوی تو ، دریای من! روان چون رود
نفس زنان در آرزوی دیدارم
دگر چگونه بگویم که دوستت دارم
اگر تو نیز ندانی ، خدای می داند.

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:14 PM
هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنه اوست
مثل گل، صحبت دوست
مثل پرواز، کبوتر
می و موسیقی و مهتاب و کتاب
کوه، دریا، جنگل، یاس، سحر
این همه یک سو، یک سوی دگر،
چهره همچو گل تازه تو!
دوست دارم همه عالم را لیک
هیچکس را نه به اندازه تو!

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:14 PM
چندان که تو را جفا بود با من
از دست غمت نمی کشم دامن
ای کاش تو نیز با خبر بودی
کان چشم سیه چه می کند با من
من دل به بلا سپرده ام یا تو؟
تو ترک وفا نموده ای یا من؟
بازآ که به دامنت بیاویزم
با چشم و دلی پر از تمنا من
دور از تو به تنگنای تنهایی
بنشسته، در انتظار فردا من
جز رنج و ملال و درد و ناکامی
با این که ندیده ام به دنیا من،
دیدار تو را به جان و دل مشتاق
تنها منم ای امید! تنها من.

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:14 PM
از خود نمی پرسی : چرا
این خسته را آزردمش؟
با خود نمی گویی ؟- چرا ،
این مرغک پر بسته را
در دام غم افسردمش؟
اما چرا،
عشق تو را،
من سالها در سینه پنهان داشتم
وین راز دردآلود را ،
در دل نهفتم- آه- تا جان داشتم
این آتش سوزنده را، آخر کجا می بردمش؟

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:15 PM
گر راست گفته اند که شیطان فرشته است
چشم تو این نجیب سراپا فریب را
شیطان سرشته است!
وان چهره را که مثل کتاب مقدس است
شیطان نوشته است
هر خنده و نگاه تو- آیات این کتاب
مانند آذرخش
گوئی زآسمان
بر من فرود آمده! ، بی رحم! ، بی امان!
روزی هزار رکعت ،
در پیش آن نگاه و تبسم
من در نماز حیرت و حسرت
استاده، گیج ، گم!
دیری ست ، ای فرشته و شیطانِ توامان!
ایمان من مرا
از هر چه غیر توست درین دهر کنده است!
خوش، در بهشت دوزخیانم فکنده است!

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:15 PM
دیگر زمان زمانه مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
آن شور عشق
عشق به شیرین را
از یاد برده است
تنهاست گردباد بیابان
تنهاست
و آهوان دشت
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون
آن دلشکسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمی گیرند
زیرا که خاک خیمه ابن سلام را
خادم ترین و عبدترین خادم
مجنون دلشکسته محزون است
در عصر ما
عصر تضاد،عصر شگفتی
لیلی دلاله محبت مجنون است
ای دست من به تیشه توسل جو
تا داستان کهنه فرهاد را
از خاطرات خفته برانگیزی
ای اشتیاق مرگ
در من طلوع کن
من اختتام قصه مجنون رام را
اعلام میکنم.

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:15 PM
در فصل برگ ریز
آمد
دلگیر
چونان غروب غمزده پاییز
و من ملال عظیمش را
در چشمهای سیاهش
خواندم
رفتیم بی هیچ پرسشی و جوابی
وقتی سکوت بود
بعد زمان چه فاصله ای داشت
دیدم که جام جان افق پر شراب بود
من در آن غروب سرد
مغموم و پر ز درد
با واژه سکوت
خواندم سرود زندگیم را
شب می رسید و ماه
زرد و پریده رنگ
می برد
ما را به سوی خلسه نامعلوم
آنگاه عمق وجود خسته ام از درد
با نگاه کاوید
در بند بند سیال سرخ جاری خون را دید
لرزید
بر روی چتر سیاه گیسوی خود را ریخت
آنگاه خیره خیره نگاهش
پرسنده در نگاه من آویخت
پرسید
بی من چگونه ای لول ؟
گفتم ملول
خندید.

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:16 PM
امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
نمناک می شود ؟
و جام چندمین
از دست من نثاره خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دیوار زانوان من کنون
سدی ست
در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
سیلی ست سهمناک
این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه بدنامی ست.

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:16 PM
هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است
در هر غروب
در امتداد شب
من هستیم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر
تا کی درون سینه نهفتن
گفتن
بی هیچ بک و دلهره گفتن
یاری کن
مرا به گفتن این راز بازیاری کن
ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز
می خواهمت هنوز.

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:16 PM
چه روزهایی خوب
که در من و تو گل آفتاب می رویید
به شهر شهره شعر و شراب می رفتیم
به کشهکشان پر از آفتاب می رفتیم
قلندرانه
گریبان دردیه تا دامن
به آستانه حافظ
خراب می رفتیم
و چشمهای تو با من همیشه می گفتند
رها شو از تن خاکی
از این خیال که در خیل خوابهای داری
مرا به خواب مبین
بیا به خانه من
خوب من
به بیداری
به این فسانه شیرین به خواب می رفتیم
و چشمهای سیاهت سکوت می آموخت
ز چشمهای سیاهت همیشه می خواندم
به قدر ریگ بیابان دروغ می گویی
درون آن برهوت
این من و تو ما مبهوت
فریب خورده به سوی سراب می رفتیم .

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:17 PM
لبخند چشم تو



تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست



وین حیات عزیز و گرانبها ست

لبخند چشم توست



هرچند با تبسم شیرینت آنچنان از خویش میروم که نمیبینمش درست



لبخند چشم تو در چشم من وجود خدا را آواز میدهد



درجسم من تمامی روح حیات را پرواز میدهد



جان مرا که دوریت از من گرفته است

شیرین و خوش دوباره به من باز میدهد



فريدون مشيری

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:17 PM
نمیدونم چی شدش
پای خودنو یس چشمات
روی کاغذ نگاهت
یهو لرزیدش و لغزید و نوشتم:
دوست دارم,عزیزم,دوست دارم
به خدا دست خودم نیست
دوست دارم
چی میشه یه بار تو شهر قلب تو, پا بذارم
آخه ظالم چی کار کنم
دوست دارم
دوست دارم
...
نمیدونم چی شدش که جسارت کردم این بار
دل به دریا زدم اینبار
توی آخرین ترانه ام,قلبم از عشق نترسید و نوشتم:
دوست دارم,عزیزم,دوست دارم
به خدا دست خودم نیست
دوست دارم
چی میشه یه بار تو شهر قلب تو, پا بذارم
آخه ظالم چی کار کنم
دوست دارم
دوست دارم
...
توی آخرین ترانه ام,خط به خط از تو می گم
به خدا دست خودم نیست
همشون کار دله
میدونم خیلی جسارت کردم اما , تو بدون
که گناهش پای من نیست
همش اصرار دله
...
نمیدونم چی شدش
پای خودنو یس چشمات
روی کاغذ نگاهت
یهو لرزیدش و لغزید و نوشتم:
دوست دارم,عزیزم,دوست دارم
به خدا دست خودم نیست
دوست دارم
چی میشه یه بار تو شهر قلب تو, پا بذارم
آخه ظالم چی کار کنم
دوست دارم
دوست دارم


(You can see links before reply)

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:18 PM
آشناي غم تنهايي من



داغ دستان مرا باور کن



که براي تو چنين مي سوزد



روح لغزنده شبهاي مرا باور کن



که به ياد تو چنين مي شورد



طپش قلب مرا باور کن



که به نام تو چنين مي کوبد



نازنين باور تنهايي من



شعله قلب مرا باور کن



رقص آتش شدن و بودن را



تو بيا قاصدک بوته آرام خيال



در ميان غم وغوغاي وصال



مرگ مرداب مرا باور کن



قصه عاشق صادق شدن ساحل را



اي که فقدان تو عصيان من است



غم تنهايي تو مرگ من است



حاصل عمر تو بر جان من است



نازنين عمر مرا باور کن

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:18 PM
چرا تو جلوه ساز اين

بهار من نمي شوي

چه بوده آن گناه من

كه يار من نمي شوي

بهار من گذشته شايد

شكوفه جمال تو

شكفته در خيال من

چرا نمي كني نظر

به زردي جمال من

بهار من گذشته شايد

تو را چه حاجت ؟ نشانه من ؟

تو يي كه پا نمي نهي به خانه من

چه بهتر آنكه نشنوي ترانه من

نه قاصدي كه از من آرد

گهي به سوي تو سلامي

نه رهگذاري از تو آرد

گهي براي من پيامي

بهار من گذشته شايد

ولي تو بي غم از غم شبانه من

چو نشنوي زبان عاشقانه من

خدا تو را از من نگيرد

نديدم از تو گرچه خيري

به ياد عمر رفته گريم

كنون كه شمع بزم غيري

بهار من گذشته شايد

غمت چو کوهی ٫ به شانه من

ولی تو بی غم از غم شبانه من

چو نشنوي زبان عاشقانه من

خدا تو را از من نگيرد

نديدم از تو گرچه خيري

به ياد عمر رفته گريم

کنون که شمع بزم غیری

بهارمن گذشته شاید

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:18 PM
منو با یه بوسه ببر تا ستاره بمونو یه لحظه نگام کن دوباره
تو چشمای نازت یه دنیا امیده منو با یه بوسه ببر تا سپیده
تو بودی که عشقو به قلبم سپردی منو تا به جشن شب و آینه بردی
تو که باشی دنیا قشنگه همیشه دیگه حتی پرواز برام ساده میشه

منو با یه بوسه ببر تا ستاره یه شب زیر باروون صدام کن دوباره
بزار جون بگیرم از هرم نفسهات طلوعی به پا کن با آتیش دستات

هنوز موهات توی خونه مونده نگاهت منو تا به ابرا رسونده
تو همزاد نوری یه نور مقدس به تو دل سپردن چه آسون و سادس
کمک کن که از عشق ترانه بسازم هزار بار دیگه به تو دل ببازم
غمت رو به دست فراموشی بسپار بگو نازنینم که خوابی یا بیدار

.................................................. ..........

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:18 PM
تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره قهر تو تلخیه زندونو به یادم میاره
من نیازم تو رو هر روز دیدنه از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مثه اون لحظه که بارون میزنه تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
تو مثه وسوسه ی شکار یه شاپرکی تو مثه شوق رها کردن یه باد بادکی
تو همیشه مثه یه قصه پر از حادثه ای تو مثه شادیه خواب کردنه یه عروسکی
تو قشنگی مثه شکلایی که ابرا میسازن گلای اطلسی از دیدنه تو رنگ میبازن
اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی برای بردن تو با اسب بال دار میتازن
من نیازم تو رو هر روز دیدنه از لبت دوست دارم شنیدنه

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:19 PM
فرمانروای عشقم وقتی ازت میخونم
سردار عشقمم اما تو باشی من میمونم

بهم نگو دیوونه ام که خوب خودم میدونم
که رسم و راه عشق رو سر از همه میدونم

خدا خدا میکنم تو رو صدا میکنم
به نام نامی عشق تو رو به تو نگاه میکنم

واست دعا میکنم ببین چه ها میکنم
محشر عاشقی رو واست به پا میکنم

صاحب این دل تویی تموم جونم تویی
تو هر ترانه ی من نغمه ی سازم تویی

بازم میگی دیوونه ام که قدرتو میدونم
الماس کوه نور و روی موهات میشونم

بهم نگو دیوونه ام .... بهم نگو دیوونه ام !


(You can see links before reply)

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:19 PM
به میخونه نمیرم که شب بی تو هدر شه
با اون دو چشم مستت میخوام شبم سحر شه


یه وقت خدا نکرده نزاری چشم به در شم
دیوونه چشاتم شبونه در به در شم

یه شب دو شب هزار شب میخوام مست تو باشم
به پای عشق بمیرم مثله پروانه ها شم

ای داد انگار بر جور دلو باختم
ای کاش عشقو زودتر میشناختم !

آخه خبر نداری با اولین سلامت یه دنیا سادگی بود تو نبض هر کلامت
تو از خودت میگفتی من در خودم میمردم واسه عمری که بی تو گذشته غم میخوردم

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 02:19 PM
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست

در امتداد جنونم بیا و رو در رو

به خنده ‫های عجیبم بخند حرفی نیست

از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند

به این غروب غریبم بخند حرفی نیست

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست

من از عبور نگاهی شکسته ام، آری

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست

به حال من پری دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست


مسعود سلاجقه

Hapo
Wednesday 23 March 2011, 02:44 PM
شيشه مي شكند و زندگي مي گذرد

نوروز مي آيد تا به ما بگويد

تنها محبت ماندني است

پس دوستت دارم

چه شيشه باشم چه اثير سرنوشت

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:46 PM
هان چه حاصل از آشنايی ها

گر پس از آن بود جدايی ها

من و با تو چه مهربانی ها

تو و با من چه بی وفايی ها

من و از عشق راز پوشيدن

تو و با عشوه خودنمايی ها

در دل سرد سنگ تو نگرفت

آتش اين سخنسرايی ها

چشم شوخ تو طرفه تفسری ست

آشكارا به بي حيايی ها

مهر روي تو جلوه كرد و دميد

در شب تيره روشنایی ها

گفته بودم كه دل به كس ندهم

تو ربودی به دلربايی ها

چون در آيينه روی خود نگری

مي شوی گرم خودستايی ها

موی ما هر دو شد سپيد وهنوز

تويی و عاشق آزمايی ها

شور عشقت شراب شيرين بود

ای خوشا شور آشنايی ها
حميد مصدق

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:46 PM
همرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست

چون باده ی لب تو می نابم آرزوست

ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز

در زیر سایه ی مژه ات خوابم آرزوست

دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام

بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست

تا گردن سپید تو گرداب رازهاست

سر گشتگی به سینه ی گردابم آرزوست

تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار

چون خنده ی تو مهر جهان تابم آرزوست

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:47 PM
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی...

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:47 PM
سخن از پیوند سست دو نام

و هم‌آغوشي در اوراق کهنه‌ی يک دفتر نيست

سخن از گيسوي خوشبخت من است

با شقايق‌های سوخته‌ی بوسه‌ی تو

و صميميت تن‌هامان در طراري

و درخشيدن عرياني‌مان

مثل فلس ماهي‌ها در آب

سخن از زند‌گی نقره‌ئي آوازی است

که سحرگاهان فواره‌ی کوچک می‌خواند .... !


فروغ فرخزاد

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:47 PM
You can see links before reply
شناور سوی ساحل های ناپیدا
دو موج رهگذر بودیم
دو موج همسفر بودیم
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شتاب شاد ما با هم
تلاش پاک ما توام
چه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا
شبی درگردبادی تند روی قله خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بی خورشید
که روزی شب چراغش بود و می تابید
به هر ره می روم نالان به هر سو می دوم تنها

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:48 PM
You can see links before reply عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار

You can see links before reply عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز

You can see links before reply عشق يعني چشم خيس مست او، زير باران دست تو در دست او
You can see links before reply
برای تو که صدای بال های کبوتر مهرت در آسمان ابری دلم طنین افکند



کنار آشیان تو من آشیانه می کنم


هوای آشیانه را پر از ترانه می کنم


کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای ؟


و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:48 PM
آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم


از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم


تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم


شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم

You can see links before reply

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:49 PM
حیف لحظه های خوبی که برای تو گزاشتم
حیف غصه ای که خوردم چون ازت خبر نداشتم

حیف اون روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم
حیف شوقی که تو گفتی داری اما من ندیدم

حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم
حیف رویام که واسه تو از قشنگیاش گذشتم

حیف شبها که با خیالت نشستم زیر مهتاب
حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو توی خواب

حیف با وفایی من حیف عشق و اعتمادم
حیف اون دسته گلی که تویه پاییز به تو دادم

حیف فرستهای نقرم حیف عمرمو دقیقم
حیف هر چی به تو گفتم راس راسی حیف سلیقم

حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده
حیف احساس طلایی حیف این عشق و عقیده

حیف شادیم توی روزی که میگن تولدت بود
حیف عاشقیم که اولش گفتی کار خودت بود

حیف اون همه قسم ها که به اسم تو نخوردم
حیف نازی که کشیدم چون که طاقت نیاوردم

حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا
حیف که تو از راه رسیدی و اونو دادمش به دریا

حیف چیزی که ندارم حیف زوقی که نکردی
حیف گرمای دستم که سپردمش به سردی

حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت
حیف اعتماد اون روز حیف برج یه خیانت

حیف اون شبی که گفتم پیش تو کمه ستاره
حیف اون حرفا که گفتی گفتم اشکالی نداره

حیف چشمایی که گفتم به تو با لبای خندون
حیف ارزوی دیدار با تو بودن زیر بارون

حیف هر چی که سپردم حیف هر چی که نبودی
حیف تکلیفم بیا روشنش کن تو بودی
You can see links before reply

Mehraneh
Wednesday 23 March 2011, 07:50 PM
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من رنگ غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها
You can see links before reply


(You can see links before reply)