PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : احساستان را بیان کنید



morteza3164
Sunday 4 April 2010, 12:37 AM
با سلام خدمت کاربران محترم سایت نوت آهنگ
منظور بنده حقیر از ساخت این تاپیک این بود که چون هر کس پس از خواندن شعری احساساتش برانگیخته میشود و چه لحظه زیبایی میتواند باشد آن لحظه پس میتوان این احساسات را به دیگران منتقل کرد چه شاد باشد و چه غمگین
قوانین :
1 .لطفا مختصر و مفید احساس خود را بیان فرمایید
2. بخاطر اینکه اکثر عزیران بتوانند نظر خود را اعلام نمایند و شعر بعدی ، شعر قبلی را تحت شعاع قرار ندهد از عزیزان خواهش مینمایم که اگر شعری با مضمون خاص را مد نظر دارند به پیام شخصی بنده بفرستد تا در زمان مناسب اینجانب شعر بعدی را آپلود نمایم
3 . تبصره : با مدنظر گرفتن قانون اول میتوان خاطره ای که نسبت به این شعر دارید را بیان نمایید

با تشکر الیاس

morteza3164
Sunday 4 April 2010, 12:39 AM
شعر اول




داد معشوقه به عاشق پیغام / که کند مادر تو با من جنگ




هر کجا بیندم از دور کند / چهره پر چین و جبین پر آژنگ




با نگاه غضب آلود زند / بر دل نازک من تیر خدنگ




از در خانه مرا طرد کند / همچو سنگ از دهن قلما سنگ




مادر سنگ دلت تا زنده است / شهد در کام من و تست شرنگ




نشوم یکدل و یکرنگ ترا / تا نسازی دل او از خون رنگ




گر تو خواهی به وصالم برسی / باید این ساعت بی خوف و درنگ




روی و سینه ی تنگش بدری / دل برون آری از آن سینه ی تنگ




گرم و خونین به منش باز آری / تا برد ز آینه ی قلبم زنگ




عاشق بی خرد ناهنجار / نه، بل آن فاسق بی عصمت و ننگ




حرمت مادر از یاد ببرد / مست از باده و دیوانه ز بنگ




رفت و مادر افکند به خاک / سینه بدرید و دل آورد به چنگ




قصد سر منزل معشوق نمود / دل مادر به کفش چون نارنگ




از قضا خورد دم در به زمین / و اندکی رنجه شد او را آرنگ




آن دل گرم که جان داشت هنوز / اوفتاد از کف آن بی فرهنگ




از زمین باز چو برخاست ، نمود / پی برداشتن دل، آهنگ




دید کز آن دل آغشته به خون / آید آهسته برون این آهنگ




آه دست پسرم یافت خراش / وای ، پای پسرم خورد به سنگ




(ایرج میرزا)

morteza3164
Sunday 4 April 2010, 12:45 AM
من که خودم هر وقت این شعر را میخوانم اشک در چشمانم جمع میشود شما چطور

كوروش88
Sunday 4 April 2010, 06:20 AM
اين شعر رابطه عشق و ايثار است ، عشق فرزند به معشوق و عشق مادر به فرزند . ايثار فرزند در راه معشوق و ايثار مادر براي فرزند . البته اين شعر رو همه عنوان كردند عشق مادر به فرزند . اين يك شعر خيلي رمانتيك است و شايد ديدگاه شاعر نسبت به مادر و معشوق باشه . اين شعر من رو ياد مادر بزرگم مي ندازه چون با اينكه بي سواده اين شعر رو ياد داره و هر وقت پاي درد دلش مي شينم ، بعد ازاينكه از پسرهاش مي ناله كه بهش سر نمي زنند ، آخرش اين رو برام مي خونه ! و چندين ساله كه اين داستان ادامه داره ! از ديدگاه امروزي ها اين شعر نهايت زن ذليلي يك مرد را هم مي رساند !

Mohsen_M
Sunday 4 April 2010, 10:25 AM
درود بر شما،
تم غمگینی داره! ناراحت می شم!

آناهيتا 79
Sunday 4 April 2010, 12:12 PM
فكر كنم شما مامانتون رو خيلي دوست داريد !:39:
اما جداي از شوخي اين شعر به نظر من يه تراژدي هستش ، خيلي با احساس گفته شده . ازش خاطره اي ندارم ، وقتي مي خونمش توي چشام اشك جمع نمي شه اما ناراحت مي شم.

obvious
Sunday 4 April 2010, 12:17 PM
من ياد مدرسه و شيطناتامون افتادم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (ببخشيد خوب ولي رو دومين كلمه از اولين مصرع بودم كه تمام خاطرات مدرسه يادم اومد!)
يادش به خير...
مرسي از عزيزي كه تاپيك راه انداخت.

MEHRNAM
Sunday 4 April 2010, 09:43 PM
من یاد همه ی نامردی ها و عشقهای یک طرفه سو استفاده ها و ناعدالتی ها میفتم!!!!! (متاسفانه)

ham-nafas
Monday 5 April 2010, 08:21 PM
یاد کلاس درس و غروب و مادرم میفتم
و این شعر رو دوست ندارم تا آخر بخونم... وقتی یادم اومد کدوم شعره از همون بین دوم منصرف شدم

nabegheh95
Tuesday 6 April 2010, 11:52 AM
باید بدانیم و هیچوقت فراموش نکنیم که:
بهشت زیر پای مادر است ، ...

david_santoori
Tuesday 6 April 2010, 06:39 PM
ای امان از استادی ایرج میرزا که احساسات را اینگونه تحت تاثیر قرار میده .این از نظر من شعر نیست ،حکمته که در شعر نمایان شده .تا میخونمش بیچارم میکنه .جدا عواطف آدمی به درد میاد.

morteza3164
Wednesday 7 April 2010, 12:26 PM
شعر دوم



شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرادر عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود زآنچه زیر لب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

به جان دلبرش افتاده بود-اما-

طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد

ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند

شود مرهم

برای دلبرش آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هرلحظه سررا رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی

هوا چون کورۀ آتش،زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگزدوایی نیست

و ازاین گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست اوبودم

و حالامن تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت

که ناگه

روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت

زهم بشکافت
اما ! آه

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هرجابود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

به من می داد و بر لب های او فریاد
"بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی

بمان ای گل"

ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ وزیبایی

morteza3164
Wednesday 7 April 2010, 12:31 PM
فقط میتوانم بگم که عشق چیز خوبیه شما چطور

obvious
Wednesday 7 April 2010, 09:20 PM
وای!!!!!!!!!!!!! این شعر کی بود؟!!!! فوق العاده بود!!! فقط می تونم بگم خیلی هیجان زده شدم... مرسی...

MEHRNAM
Thursday 8 April 2010, 07:48 PM
منم که طبق معمول قبلا" نظرمو گفتم..ههههه. ولی با خوندن این شعر احساس میکنم که اگر عشق نباشد زندگی هیچ است؛ و در واقع این زندگی انسان است که به عشق وابسته است، اگر آن عاشق ( به صورت نمادین) جانش را فدای عشق نمیکرد ؛ عشق میمرد و از بین میرفت پس باز هم زندگی انسان که به عشق وابسته است نابود میشد بنا براین با فدا کردن جان تنها جان خود را از دست داد ولی عشق را زنده نگه داشت؛ در صورتیکه اگر جانش را همان لحظه فدا نمیکرد هم عشق نابود میشد و هم زندگیش...

nabegheh95
Friday 9 April 2010, 03:27 PM
الان بغضم گرفته ، میخوام گریه کنم ...

کجاست یه همچین عشق و عاشقی ؟! کجاست ؟ من باور ندارم.
شعرها خوب دروغ می گن ... و ما باور می کنیم ...

morteza3164
Friday 30 April 2010, 11:11 PM
شعر سوم قسمت اول



شعر معلم (You can see links before reply)



در بــزم عشق شمــع فـروزان معلم است // مـــردم چو پيكرند اگر ، جان معلم است


آن بــاغبـــان گلشن انديشه هـــاي ژرف // پـــــروردگار روح حكيمــان معلم است

مــــردم معـــادن زر و سيمند در سرشت // جــويــاي ايـن خزائـن پنهـان معلم است


هرگز گزافه نيست كه گويم پس از خداي // آنكس كه خلـــق مي كند انسـان معلم است

ظلمات جهل را بشكافــد بـه نـــور علــم // خضــر طــريق چشمــه حيـوان معلم است

آري ، معلمي همه عشق است و ســوختن // آنــرا كه عشــق نيست مگو كــان معلم است

گوينــد بـــوده اند معلـــــم پيمبــــران // گويـــــد (( حنيف)) ايــزد رحمـن معلم است

محمد حنیف نژاد

morteza3164
Friday 30 April 2010, 11:13 PM
شعر سوم قسمت دوم



شان معلم

اسم من گم شده است.
توي دفترچه ي پر حجم زمان
ديرگاهي است
فراموش شدم.
اسم من گم شده است
لا به لاي ورق کهنه ي آن لايحه ها
زير آن بند غريب
پشت انبوهي از آن شرط و شروط
لاي آن تبصره ها
اسم من گم شده است
در تريبون معلق شده سخت سکوت
حق من گم شده است.
زنگ انشاء
کسي انگار نمي خواست معلم بشود
شان من گم شده است
شان من نيست بنالم
شان من نيست بگويم
زتهي ، ز نبود
يا از اين زخم کبود
ليک
رنگ رخساره گواهي دهد از سر درون
از همه رنج فزون.
اسم من گم شده است
نردباني شده ام
صاف به ديوار ترقي
تا که اين نسل و ان نسل
پاي بر پله ي من
سوي فردا بروند
و غريبانه فراموش شوم
اسم من گم شده است.
نجمه امامي

morteza3164
Friday 30 April 2010, 11:14 PM
واقا باید دست هر چی معلمه بوسید و آنها را بر سر نهاد

Don_Ramtin
Saturday 1 May 2010, 09:24 AM
خانم نجمه امامی عزیز ، از شعرت خیلی خوشم اومد . از تو هم - مرتضا جون - سپاسگذارم که منو به خوندن این تاپیک دعوت کردی .خوش باشید و پیروز . یا حق !

nabegheh95
Saturday 1 May 2010, 10:47 AM
من با خواندن اين اشعار در مورد معلم، فقط ياد حقوق كم معلمهاي زحمت كش افتادم.
واقعا كه باعث تآسف است ....

ahoorezaee
Saturday 1 May 2010, 11:39 AM
می شود شاعر بی حوصله عاشق باشد

مرد در دورترین فاصله عاشق باشد

درد تلخی است غزل گفتن و شاعربودن

کاشکی عشق فقط مشکل عاشق باشد

قدریک درصد از این قوم نباید ترسید

وقتی ادم نود و نه دله عاشق باشد

واذا زلزلت الارض نگو می ترسم

به خدا زیر زمین زلزله عاشق باشد

ودلم باز به دلشوره می افتد این بار
نکند شاعر بی حوصله عاشق باشد

آناهيتا 79
Saturday 1 May 2010, 11:55 AM
سلام
قرارشده توي اين تاپيك بعد از خوندن شعرها احساسمو بيان كنيم . درسته ؟ خوب نظرمو راجع به شعر هاي معلم مي دم :
اول: ياد معلم كلاس اولم افتادم كه خيلي خانم مهربون و خوشگلي بود .
دوم: بازم ياد خانم ناظم كلاس اولم افتادم كه واسه خاطر يه كاري كه نكرده بودم جلوي تموم بچه ها يه دونه زد تو گوشم ! من بهش دروغ نگفتم اما باور نكرد . بعدش گفت : يادت باشه ديگه دروغ نگي! از اون روز تا حالا اين حسرت توي دلم مونده كه بهش بگم : من بهش دروغ نگفتم . آخه من خيلي دوسش داشتم . خيلي .
مرسي كه اين شعرهارو گذاشتي . يه جورايي دلم گرفت.:33:
مرسي.

آه نی
Saturday 1 May 2010, 01:44 PM
تا بحال باین فکر کردی که اگه بخوای چیزی رو به کسی یاد بدی چقدر باید تلاش کنی!!!!!؟
پس تو خود بخوان حدیث مفصل از حال معلم....
جا داره این روز رو به تمام کسانیکه تو این سایت عضوندو شاگرد دارندتبریک گفت بالاخره اونها هم معلمند

FARZANEH.ZAFAR
Monday 10 May 2010, 10:48 AM
سلام. مرسی از شعر های قشنگی که نوشته شده بود.
واقا معلمی یکی از سخت ترین کارهاست. همین جا دست تک تک معلم های خوبی که چیزی ازشون یاد گرفتم رو میبوسم.

morteza3164
Monday 17 May 2010, 07:23 AM
چهار تن دارند تابوتی به دوش

دیده گریان ،سینه سوزان ، لب خموش

در دل تابوت جان حیدر است

هستی و تاب و توان حیدر است

گویی آن شب مخفی از چشم همه

هم علی تشییع شد هم فاطمه

شهر پیغمبر محیط غم شده

زانوی سردار خیبر خم شده

کم کم از دستش زمام صبر رفت

با دو زانو تا کنار قبر رفت

خاک گل می شد ز اشک جاریش

تا کند دستی ز رحمت یاریش

ناگهان از آن مزار بی نشان

گشت بیرون دستهای باغبان

باغبانم هست و بودم را بده

یا علی یاس کبودم را بده

این بیابان گل ز اشک جاریت

آفرین بر این امانت داریت

باغبان تا یاس پر پر را گرفت

اشک خجلت روی حیدر را گرفت

یا محمد از رخت شرمنده ام

فاطمه جان داده و من زنده ام

یا محمد دخترت در خاک خفت

دردهای خویش را با من نگفت

این تن درهم شکسته دست توست

جسم زهرا جان من در دست توست

morteza3164
Monday 17 May 2010, 07:26 AM
هیچ کس نمیداند آن شب علی (ع ) بر سر بالین عزیز خود چی کشید

آه نی
Monday 17 May 2010, 10:17 AM
الیاس عزیز من هم این روز را بر شما و خانواده ی محترمتان تسلیت میگویم





یا زهرا رفتی و علی تنهاتر شد

forever
Monday 17 May 2010, 01:39 PM
چهار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان ،سینه سوزان ، لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گویی آن شب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
خاک گل می شد ز اشک جاریش
تا کند دستی ز رحمت یاریش
ناگهان از آن مزار بی نشان
گشت بیرون دستهای باغبان
باغبانم هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
این بیابان گل ز اشک جاریت
آفرین بر این امانت داریت
باغبان تا یاس پر پر را گرفت
اشک خجلت روی حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
این تن درهم شکسته دست توست
جسم زهرا جان من در دست توست
عالی بود...
خیلی زیبا و سوزناک سروده شده...
آفرین

Mehraneh
Monday 17 May 2010, 03:21 PM
دستتون درد نکنه...
واقعا عالی بود...
این ایام رو به شما هم تسلیت می گم

DesironnA
Monday 17 May 2010, 03:27 PM
چهار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان ،سینه سوزان ، لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گویی آن شب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
خاک گل می شد ز اشک جاریش
تا کند دستی ز رحمت یاریش
ناگهان از آن مزار بی نشان
گشت بیرون دستهای باغبان
باغبانم هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
این بیابان گل ز اشک جاریت
آفرین بر این امانت داریت
باغبان تا یاس پر پر را گرفت
اشک خجلت روی حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
این تن درهم شکسته دست توست
جسم زهرا جان من در دست توست


الیاس عزیز بسیار زیبا سرودی.
بسیار بسیار زیبا احساساتی رو بیان کردی که شاید کمتر بیان شده بودند. آفرین بر تو

morteza3164
Monday 17 May 2010, 05:04 PM
با سلام خدمت دوستان ارجمند باید خاطر نشان کنم که این شعر زیبا از سروده های بنده نیست بلکه از دفتر شعر دوستی است که مداحی میکنه و کنار شعر نام شاعر قید نشده بود
با تشکر الیاس

DesironnA
Monday 17 May 2010, 05:09 PM
با سلام خدمت دوستان ارجمند باید خاطر نشان کنم که این شعر زیبا از سروده های بنده نیست بلکه از دفتر شعر دوستی است که مداحی میکنه و کنار شعر نام شاعر قید نشده بود
با تشکر الیاس

بهتر بود اسم شاعر این شعر رو هم قید میکردی الیاس جان.

MEHRNAM
Monday 17 May 2010, 06:45 PM
مرسی ... خیلی با اشعار به این مضمون رابطه ی خوبی ندارم ... و طبیعتا" حس خاصی هم ندارم ولی در این که زیبا بود شکی نیست.

hilda
Monday 17 May 2010, 07:30 PM
دستتون درد نکنه. زیبا بود .تشکر میکنم.

nabegheh95
Tuesday 18 May 2010, 09:00 AM
فقط مي تونم از شما تشكر الياس جان.
الان رفتم تو حس ...

morteza3164
Wednesday 2 June 2010, 06:05 PM
شعر مادر از ایرج میرزا (You can see links before reply)



ایرج میرزا
مادر
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا
زمادربیشتر بیچاره مادر
تمام حا صلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر

sadra2011
Tuesday 9 November 2010, 01:34 PM
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

sadra2011
Tuesday 9 November 2010, 01:35 PM
درها به طنین های تو وا کردم
هر تکه را جایی افکندم پر کردم هستی ز نگاه
بر لب مردابی پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم رفتم به نماز
در بن خاری یاد تو پنهان بود برچیدم پاشیدم به جهان
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن و به خود گستردن
و شیاریدم شب یک دست نیایش افشاندم دانه راز
و شکستم آویز فریب
و دویدم تاهیچ و دویدم تاچهره مرگ تاهسته هوش
و فتادم بر صخره درد از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم لرزیدم
وزشی می رفت از دامنه ای گامی همره او رفتم
ته تاریکی تکه خورشیدی دیدم خوردم وز خود رفتم و رها بودم

mehdi m
Sunday 23 January 2011, 10:39 PM
احساس میکنم احساس نمیکنم

morteza3164
Friday 11 November 2011, 08:58 PM
خدا آنروز که دنیا را نهاده به هرکس هرچه لایق بوده داده
به بلبل ناله مستانه داده ، به طاووس جعبه شاهانه داده
به جغد هم در خرابه لانه داده ، به شیر هم قدرت مردانه داده
به ما هم 40 تومن یارانه داده! :21:

morteza3164
Saturday 31 August 2013, 09:37 PM
گفت من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود....
گفتم پس چرا الان زیر پای توست ؟
گفت آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم ....
You can see links before reply
(You can see links before reply)

Pelk_lk
Saturday 31 August 2013, 11:12 PM
خدایا...
می گویند دلتنگ نباشم
خدای من انگار به آب می گویند خیس نباش!

Pelk_lk
Monday 2 September 2013, 12:27 AM
خدایا...

کمکم کن دیرتر برنجم
زودتر ببخشم
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم...

Pelk_lk
Thursday 5 September 2013, 11:16 PM
صبر کن سهراب!
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
دور خواهم شد از این خاک غریب...
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم...

morteza3164
Sunday 6 October 2013, 10:42 AM
ای کاش که سجاده به زنار فروشند


این طایفه دین چند به دینار فروشند


حق از طرف برهمنان است که امروز

صد سبحه به یک حلقه زنار فروشند



ترسم که به خاکستر گلخن نستانند

زان جنس که این طایف دربار فروشند


در کار دلم کرد همه عشوه چشمش

خوبان دغا مهر به اغیار فروشند


مخمور دو چشم تو رضی گشته نگاهی

کاین باده نه در خانهٔ خمار فروشند