PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : برای کسی که دوسش دارین شعر بگین



صفحه ها : [1] 2

sara
Monday 23 April 2007, 08:46 AM
برای هر کسی که دوسش دارین حالا اندازش ?رق نمی کنه

پسر یا دختر

پدر یا مادر

برادر یا خواهر

از خودتون یا از شاعر دیگه ای شعر بگین

ممنون :)

Amir
Monday 23 April 2007, 09:02 AM
تو ای خالق هر قصه من این منو این تو

بر ساز دلم زخمه بزن این منو این تو

هر لحظه جدا از تو برام سالی و ماهی

با هر ن?سم داد میزنم جای تو خالی

Hes_r
Monday 23 April 2007, 11:35 AM
خودت گ?تی امیر جان ؟؟؟

Amir
Monday 23 April 2007, 11:47 AM
نه گ?ت از خودمون یا از کس دیگه هم باشه اشکال نداره

shbaharehs
Monday 23 April 2007, 10:10 PM
منو تو با هم يكي شديم
غا?ل از اين كه هيچوقت به هم نميرسيم
حالا هركدوم تنها
ا?تاديم يه گوشه ي دنيا

alireza-metal
Monday 23 April 2007, 11:42 PM
تنهام گزاشتی ر?تییییییییییییییییییییی
پیشه خدااااااااااا

کاشکیییییییییییی امشب بیااااای با ?رشته هاااااااااااااا

mandana deylamian
Monday 23 April 2007, 11:50 PM
من از خدا خواستم،
نغمه های عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز ?راموش نکنی و
ببینی که سایه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداری تنهایی.
ولی اکنون تو ر?ته ای ،
من هم خواهم ر?ت
?رق ر?تن تو با من این
است که من شاهد ر?تن تو هستم

sara
Tuesday 24 April 2007, 05:56 AM
کلمات گویای راز درونم نیستند

مانده ام مبهوت و وامانده که چه گویم

که چگونه راز درون با تو بازگویم

چه عجیب است این لحظات

هنگامی که می خواهم لب به سخن باز کنم

و از دورنم برایت بگویم

از سختی هایم

از مشکلاتم

که در نبود تو آن ها را پشت سر گذاشته و بدرود گ?ته ام

راز درونم را با که در میان بگذارم هنگامی که تو نیستی

بر روی کدام دیوار یادگاری بنویسم

بر روی کدام درخت نام تو را هک کنم

به که بگویم که ?قط تورا دارم

هیچ کس نخواهد ?همید که من و تو چه کشیدیم

هیچ کس نخواهد?همید که ما کی بر بال کبوتران عاشق به پرواز در آمدیم

هیچ کس شدت عشقمان را درک نخواهد کرد

من و تو روز ما خواهیم شد

ولی ا?سوس که دستی یارییمان نخواهد کرد
(از خودم)

sasalovestory
Thursday 26 April 2007, 02:12 AM
امروز که راه می روم دستانت نیست.
صدای تق و تق ک?شهایت نیست.
صدای راه ر?تن موهای از زیر روسری درآمده ات نیست.
صدای ن?سهای گرمت نیست.
نوای عشقت نیست.
صدای اسمت نیست.
ش?ای نایم نیست.
مهربانی لبهایت
گرمای ش?اعت کننده ی دستهایت
هیچ یک نیست.
مثل اینکه امروز راه نروم بهتر است.
از خودم . سعید.ش

fanoos
Saturday 28 April 2007, 01:24 PM
باران


ومن آرام پس از تو به ايوان جستم

با تو بودم كه دري را به غمها بستم

با تماشاي خيالت از ايوان بگذشتم

در هواي يادت بنشستم

?رزانه به دنبال من وتو آمد

اوبود كه ميگ?ت زندگي بوي سبزه بوي باران دارد

باد .چالاك هراسان آمد

باد بود كه با خود بوي سبزه بوي باران آورد

آسمان چرخي زد

نور از ر?تن طرحي زد

از هم پاشيد

در هم گسست

پنهان نشست

ابر نزديك آمد

ومرا تنها ديد

ناگاه اشك در كاسه چشمش جوشيد

بغضش تركيد

اشكهايش هم ريخت

برسر من برسر تو

وتو گ?تي چه اندازه وشوري دارد

خوب زيباست ببين كه چه بويي دارد

باران شدت يا?ت

?كر انديشه زندگي لذت يا?ت

ن?سم لرزيد

بغضم از ساقه در هم كوبيد

دشت قلبم باريك

چشمهايم تاريك

من وتو در باران تنها

باران در چشمانم پيدا

ابر نزديك تر شد

چشمم تاريك تر شد

قلبم لرزيد

اشكم رقصيد

آسمان از غم من چيزي ?هميد

ناگاه اشك در كاسه چشمش خشكيد...




از خودم .

تاثير گر?ته از يك خاطره

ببخشيد كه پراز اشكال وخيلي ضايع بود

sara
Sunday 29 April 2007, 03:00 AM
گاهی وقتا انقدر دلم از دنیا و آدماش می گیره که نمی دونم باید چی کار کنم حتی گریه کردن هم دوای دردام نمی شه ...
دستام و می برم بالا و با تمام وجود اسمش و صدا می کنم می گم:آه ای خدای عاشقا آخه.... آخه چرا؟ چرا عشقامون دورنگه ؟چرا همه چیز دروغه؟ چرا ریا؟ آخه مگه همیشه عاشق با معشوقش نبوده حالا چرا عاشقی هست و معشوقی نیست؟ آخه چرا عشقای صا? و پاک گذشته جاش و به هوس می ده؟ نمی دونم شاید داریم ازت دور می شیم آره داریم ازت دور می شیم
که نمی ترسیم و دروغ می گیم که قلبای دیگران و بازیچه قرار می دیم
خدایا من بدم می دونم که بد کردم که گناه زیاد کردم ولی نکنه دستام و رها کنی نکنه یه لحظه بهم نگاه نکنی نکنه یه لحظه ازم غا?ل شی که اگه این طور بشه سارا حتی توان ایستادن، توان نگاه کردن، توان عاشق شدن، توان دوست داشتن تمام نعمت هات، توان هیچی رو نداره ...
دست هایم را رها مکن

sasalovestory
Sunday 29 April 2007, 07:30 AM
عشق آن ننگی که پندارید نیست
آن خیالی که شما دارید نیست
اشکهاتان هم دروغ دیگریست
اشک این آبی که می بارید نیست
سرد و مرموزید مانند صد?
عشق اما مثل مروارید نیست
لایق تزیین شدن با برگ گل
هیزم خشکی که می کارید نیست
عشق جز پرواز جز غم جز غزل
آنچه از آن سخت بیزارید نیست

تقدیم به خود عشق که از همه بیشتر دوستش دارم.
شعر از مصط?ی ?راهانی (دوست عزیزم)

Majed
Sunday 29 April 2007, 10:26 PM
گ?تي كه مرا دوست نداري گله اي نيست/
بين من و عشق تو ولي ?اصله اي نيست/
گ?تم كه كمي صبر كن و گوش به من كن/
گ?تي بايد بروم حوصله اي نيست/
پرواز عجب عادت خوبيست ولي حي?/
ر?تي تو و ديگر اثر از چلچله اي نيست/
گ?تي كه كمي ?كر خودم باشم و آن وقت/
جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست/
ر?تي تو خدا پشت و پناهت به سلامت/
بگذار بسوزد دل من مسئله اي نيست

sara
Sunday 29 April 2007, 11:08 PM
گاه آرزو می کنم،



می توانستی چند صباحی چون من باشی...



بیندیشی آن چیز که من می اندیشم ؛



ببینی آن چه من می بینم؛



احساس کنی آن گونه که من احساس می کنم؛



دریابی آش?تگی،ترس،تحسین و



دوستی را که نسبت به تو احساس می کنم،



همه را یکباره با هم.



اگر می توانستی حتی برای لحظه ای در ذهن من زندگی کنی؛



می توانستی ببینی که دنیای من چگونه سرشار از مسئولیت هاست،



و عجیب آن که اغلب به تو می اندیشم.



می دیدی که چه شادی را به من ارزانی داشته ای.



می دیدی که تا کجا شادمانم که می توانم لبخند بزنم،



بخندم،سر خوش باشم وآزاد چون کودکان.



این همه را از تو دارم.



اگر می توانستی نیم نگاهی به درون من بی?کنی



می دیدی آن سپاس و تحسین را.



تحسین نه تنها برای آنچه که هستی



بلکه برای آنچه که بذل می کنی تا من این باشم.



و خواهی دید که تا چند،



این همه را حرمت می دارم.



اما آنچه که بیش از همه به حیرتت وا می دارد،



تمام آن عشقی است که به تو دارم.



وآن گاه که این را احساس کردی،



همیشه با یادش خواهی داشت.



درک خواهی کرد



که گرچه پیوسته نمی توانم ژر?ا و شکوه آن را بیان کنم،



اما همواره در وجود من می جوشد و زنده است.



تریسی ا.گیبز((Tracy A.Gibbs

sara
Monday 30 April 2007, 06:59 PM
ممنون از شعرقشنگت عالی بود

ولی عزیز چرا بعضی از کلمات انگلیسیه؟؟اگر اونارم ?ارسی تایپ می کردی بهتر بود ...بازم ممنون

fanoos
Tuesday 1 May 2007, 02:07 AM
حي?
ميدانم كه ديگر
بر نمي داري از آن خواب گران سر
تا ببيني
خورد سال سالخورد خويش
را كاين زمان چندان شجاعت يا?ته ست
تا بگويد:
راست ميگ?تي پدر...



?ريدون مشيري

lea
Wednesday 2 May 2007, 04:52 AM
پرواز من به بال وپر توست زينهار
نشكن مرا كه ميشكني بال خويش را

RaminMJ2
Saturday 12 May 2007, 02:32 AM
سلام
واژه اي تكراري
از طر? كسيكه هرگز نميخواد تكراري باشه
هرگز
زماني طولاني
اما نه براي كسيكه اون منم
من
عاشقي كه دوست داره دنيا رو از چشم تو ببينه
تو
?رشته اي كه از ته قلب شكسته م دوستش دارم
سومين ضلع مثلث عشق من
مايكل جكسون

مثلث عشق = خدا - مادر - مايكل
:o

sara
Saturday 12 May 2007, 03:52 PM
مي روم با اندوهي ?راوان



با دلي شکسته



با قلبي مملو از عشق



با چشماني باز



مي روم



زميان آدم ها



با دلي تيره



با قلبي مملو از ن?رت



با چشماني بسته



مي روم از اين ديار



براي هميشه



وترک خواهم گ?ت



تمام متعلقات را



مي روم تا دور دست ها زميان آدم ها



مي روم ... مي روم...

sonnet
Saturday 12 May 2007, 05:36 PM
سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد

آوای خوش هزار تقدیم تو باد

گ?تند که لحظه ای است روییدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

sasalovestory
Monday 14 May 2007, 12:02 AM
این تبسم ها که داری چیست؟چیست؟
ناز لب داری ، نگاهت پیش کیست؟
آنچه داری از هم آغوشی نبود؟
هان! بدان خود کرده را تدبیر نیست.
گر به ?کری ، ?کر تقدیرت مکن.
باز گویم ناتوانی ، ایست!ایست!
با منی در راه جولان غم مخور
غم مخور از آرزوی حا?ظیست
من بدانگه عاشق مویت شدم
کز منو و عشق و قلندر هیچ نیست.

شعر از خودم . تقدیم به میم . در سالروز زن شدنش.


ضمنا من یک انتقاد داشتم. این جا و در این مکان چطور یک ن?ر می تونه ترانه یا شعر بگه. پس حق مول? چی میشه؟

sara
Monday 14 May 2007, 09:54 AM
سعید جا سعی کن شعرات و کامل ننویسی و اینکه آخرش اسمت رو بگی

esadb
Monday 14 May 2007, 11:01 AM
يوس? گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور

esadb
Monday 14 May 2007, 11:05 AM
به نظر من هر كدام از تصاوير گوياي سخني است

n.roomi
Sunday 20 May 2007, 11:47 AM
ای دل نگ?تمت مرو از راه عاشقی
ر?تی بسوز این همه آتش سزای توست

sara
Thursday 24 May 2007, 11:06 AM
چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامهربانی راندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره ماندنت چیست ؟

sara
Saturday 26 May 2007, 08:24 AM
هرگز نمی بخشم لحظاتی را که بین من و تو ?اصله انداخت

nabegheh95
Thursday 31 May 2007, 05:34 PM
بسیار ?تاده بود هم در غم عشق
اما نه چنین زار، اما نه چنین زار که این بار ا?تاد

sara
Sunday 3 June 2007, 12:29 PM
ميگن لبخند ربطي به مرگ نداره ولي تو بخند تا من برات بميرم

nabegheh95
Sunday 5 August 2007, 04:06 PM
گ?تم كه دلم هست به پيش تو گرو،
دل باز ده!
آغاز مكن قصه نو!

Hmd_N
Tuesday 21 August 2007, 12:15 AM
لحظه رفتنیست و خاطره ماندنی،
تمامه ابدیت عشق را به یک نگاه میفروختم اگر ..

اگر لحظه ماندنی بودو خاطره رفتنی ...

peasegonzo
Monday 12 November 2007, 05:06 PM
سلام
واسه تو تو اي مادر
واسه تو ترانه ميگم
واسه ميخونم از گل
كه پيش زيباييت حقيره
واسه تو ميخونم از شب
كه پيش چشمات سفيده
واسه تو ميخونم از روذ
كه پيش اشكات يك قطرست
واسه تو تو اي مادر
اين ترانه رو سرودم
پيش من بمون اي عشق
تا تو رو كم نيارم


با تشكر

Amirreza
Monday 12 November 2007, 05:53 PM
كسي گفت


فصل سرد عشق در راه است
ولي كسي


سخن ها يش را باور نكرد
و كسي نخوا ست


درك كند غربت حرفهايش را
زمان گذشت خاطره ها بزرگ شدند


فصل ها آمدند و رفتند


روزي در كوچه ي خاطره با د آمد
لا نه ي قنا ري هاويران شد
عشق سرد شد


خون سرخ شقايق بد ست آدم


جاري شد
و بغض در گلوها نا خوانده نشست


و بعد سالهاي دراز


بي آنكه پيش از آن


كاري بكنيم
به سخنان آن غريبه


ايمان آورديم

Amirreza
Monday 12 November 2007, 06:10 PM
روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد ورفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز ميلا د : همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی ميلا د برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
دختری ساده که يک روز کبوتر شد و رفت

sara
Tuesday 13 November 2007, 09:11 AM
چقدر امشب نیاز به آغوشه گرمت دارم
دستانم طلب دستانت را می کنند
بگو...
بگو به قلبم چه بگویم؟
چگونه جواب تنهایی هایش را دهم؟
چگونه جواب چراهایش را دهم؟
بگو...
بگو چگونه جواب چشم هایم را دهم؟
چشم هایی که فقط به انتظار تو مانده اند
آه...آه که چه قدر نیاز به گرمای وجودت دارم
چه قدر دوست داشتم در کنارم بودی
و فقط لبخندم را نثار تو می کردم
فقط برای تو سرود شادی را سر می دادم
سازم را فقط برای تو در دست می گرفتم
فقط برای تو می رقصیدم
حال تنها خیالت با من است
شب ها،در تاریکی،
با رویای گرفتن دستان تو به خواب می روم
صبح با امید دیدن چشم های تو چشم می گشایم
و روز را به امید آمدنت شب میکنم
زود بیا،که من جوابگوی قلب تنهایم نخواهم بود

nabegheh95
Monday 4 May 2009, 10:14 AM
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی؟
امانتهای چون جان را چه کردی؟
چرا کاهل شدی در عشق بازی؟
سبک روحی مرغان را چه کردی؟
نشاط عاشقی گنجیست پنهان
چه کردی ؟گنج پنهان را چه کردی؟
تو را با من نه عهدی بود ز اول؟
بیا بنشین بگو آنرا چه کردی؟
چنان ابری به پیش ما چه بستی؟
چنان خورشید خندان را چه کردی؟

nabegheh95
Sunday 25 October 2009, 09:35 AM
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر، کجاست گهواره من؟

ماهک
Tuesday 26 January 2010, 09:09 AM
سخت است میِ نوشِ کس دیگر بود
شمعِ شبِ خاموشِ کس دیگر بود
با یاد کسی که دوستش میداری
یک عمر در آغوش کس دیگر بود

Sohrab Iwis
Tuesday 26 January 2010, 09:52 AM
صفحه ي دلم رو پيشت گشودم
اما چه كنم فكر كردي دو رويم !

هر چي خواستي و گفتي من سرودم !
گفتي بسه خدشه دار شد من شعورم!!!!!!!!!!!!!!

ماهک
Wednesday 27 January 2010, 10:43 AM
من و تو آن دو خطیم آری
موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

ماهک
Wednesday 27 January 2010, 11:24 PM
هنوز می جویمت
میان همه چیز
هر روز
و هر شب خسته و کلافه که چرا نیافتمت
کاش نا امید می شدم
تا هر روز اینگونه بیهوده به دنبالت نمی گشتم.
دلم برایت تنگ شده و می دانم که این دلتنگی شاید تا ابد ادامه داشته باشد.
دلم برایت تنگ شده
مرا به خاطر تمام خاطرات خوب ببخش
تا شاید قلب شکسته ام در گور سینه آرامتر بمیرد.

ماهک
Wednesday 27 January 2010, 11:28 PM
ای عشق اندوه تو
مرا شاعر کرد
اندوه تو
به هستی داد
و خدا را آورد به همین نزدیکی

Sohrab Iwis
Thursday 28 January 2010, 02:59 PM
وجودم رو از خودت ميدونم...
با نزديك شدنت به ماه آتيش ميگيرم ....
چون دو جنس يكسان همديگر رو ميسوزونن تو آتيش خودشون .....
سعي ميكنم كه بشناسمت
و سعي ميكنم به باد بسپرمت ...
كه نسوزي ماه من ......

ماهک
Thursday 28 January 2010, 08:19 PM
آسمونم به چشات خلاصه شد
همه هستیم تو نگات خلاصه شد
نمی گم بمون و از پیشم نرو
آخه خوشبختی تو اون لحظه باهات خلاصه شد

omid.rad
Thursday 28 January 2010, 08:55 PM
تمثال تو را خواهم آویخت به دیوار اتاق

پاک کنم گرد و غبار از رخت ای نو گل باغ

(ا.راد)

ماهک
Friday 29 January 2010, 09:51 PM
به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من
به جوی تشنه ی رگهای من
بریز بریز

morteza3164
Friday 2 April 2010, 01:16 AM
ای عشق تو مایه‌ی جنون دل من
حسن رخ تو ریخته خون دل من
من دانم و دل که در وصالت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من


این شعر رو تقدیم میکنم به تمام عاشقان خیالی

mahour.M
Friday 2 April 2010, 01:58 AM
رفت او که در دلم مشتاق او بدم

رفت و ندید که مشتاق تر شدم

violonclub
Friday 2 April 2010, 09:33 AM
اگر خواهم غم دل با تو گویم جا نمیابم

اگر جایی شود پیدا , تو را تنها نمیابم

اگر جایی کنم پیدا , تنها تو را یابم

ز شادی دست و پا گم میکنم ,خود را نمیابم

moein babayee
Friday 2 April 2010, 02:56 PM
برای کسی که دوستش دارم می نویسم که "دیگه دوستت ندارم!"

morteza3164
Friday 2 April 2010, 03:32 PM
درد دل من دواش می‌دانی تو
سوز دل من سزاش می‌دانی تو
من غرق گنه پرده‌ی عصیان در پیش
پنهان چه کنم که فاش می‌دانی تو



تقدیم به همه شعر دوستان

Arash-hadian
Friday 2 April 2010, 06:32 PM
چشم هایم را می بندم
تا چیزی را نبینم
دائما در گوشم موسیقیی را زمزمه می کنم
بر بلندترین مکان نشسته ام
خلایی تمام وجودم را گرفته است
تنهایم
چیزی قلبم را فشار می دهد
می خواهم بگریم
چند وقتی ست که اشک ها
با چشمانم هم پیمان شده اند
و بیشتر سنگینی قلبم را حس می کنم
ای کاش می توانستم خود را به پایین اندازم
اما نمی توانستم
من امیدش هستم
به خاطر او هم که شده باید بمانم
بغضی که در گلویم است
نمی گذارد لبانم آرام بماند
نمی گذارد نفس بکشم
گویی که کسی دستش را بر گلوی ضعیفم
فشار می دهد
ای کاش در کنارم بود
تا می توانستم دستش را
با تمام وجود بفشارم
تا سرم را بر روی شانه اش گذارم
تا برایش از سختی هایم گویم
من بگریم و او نیز برای من بگرید
اما نیست
شاید تقدیر نمیگذارد که باشد
شاید دیگران نمی گذارند
نمی دانم او کجاست
ولی من هر لحظه
برای دیدنش
ثانیه شماری می کنم
او کیست.نمی دانم
من با او زندگی می کنم
کسی که چهره اش را تجسم میکنم
وجودش را تجسم میکنم
و حسش می کنم
دستانش را حس می کنم
چشمان پرغرورش را
خشمش را
لبخندش را
و حتی اشک هایش را حس می کنم
و همه را،همه چیزش را دوست می دارم
و با تمام وجود می پرستم
...

morteza3164
Friday 2 April 2010, 10:54 PM
بدیدم بر در میخانه ای دوش / دو سیصد ابله دیوانه مدهوش


به وقت صبح از مجلس برفتند / که آن شب را به صبح نادیده رفتند


از این وقت عزیز بهری نبردند / به بدمستی به صبح تابیده بردند


به حال خود نظر کردم همان دوش / بترسیدم از این فعل خر و موش


برفتم از سرای خمر فروشان / شدم فارق زپای می فروشان


که شد وقت پگاه تنگدستان / بکردم من ثنای بت پرستان


که از آن بت پرست چیزی بماند / که از شب تا به صبح حمدی بخواند


ولی آن دیگری چون آب ریخته است / که آن شب را به صبح در جوی ریخته است


برو الیاس ، رندی تا چه موقع / که شعرت گل دهد بر باغ میوه



تقدیم به تمام عاشقان مست ومستان عاشق

M8H
Friday 2 April 2010, 11:13 PM
میدونی من خیلی تنهام عزیزم

واسه تو یه ناشناسم عزیزم

شعرهای خوبی ندارم میدونم

:9:برای عشق تو اما می خونم

morteza3164
Saturday 3 April 2010, 01:12 AM
جانست و زبانست زبان دشمن جان
گر جانت بکارست نگه‌دار زبان
شیرین سخنی بگفت شاه صنمان
سر برگ درختست، زبان باد خزان




تقدیم به تمام سرخ زبانان

آناهيتا 79
Saturday 3 April 2010, 08:05 AM
میدونی من خیلی تنهام عزیزم



واسه تو یه ناشناسم عزیزم


شعرهای خوبی ندارم میدونم



:9:برای عشق تو اما می خونم


مرسي ، خيلي خوب بود . شما قبلا هم شعر مي گفتي يا امسال اينجوري شد ؟ درهر صورت خيلي خوب بود . :41:

M8H
Saturday 3 April 2010, 09:02 AM
مرسي ، خيلي خوب بود . شما قبلا هم شعر مي گفتي يا امسال اينجوري شد ؟ درهر صورت خيلي خوب بود . :41:
آناهیتا خانم این شعر واسه خودم نیست.
این شعرو قدیم شنیده بودم.:9:

آناهيتا 79
Saturday 3 April 2010, 09:23 AM
تو رو خدا من رو ببخشيد ، من قصد جسارت نداشتم ، چون مي دونم شما جزو آقايون با جنبه هستيد بعضي وقتها يه چيزي مي گم ، مي دونم شما اگه شعر بگي ، اون احساس لطيفتون بهتون كمك مي كنه شعرهايي خيلي بهتر از اين رو بنويسيد . :41:

mohsen1706
Saturday 3 April 2010, 09:48 AM
درد هجران دراین جان جدا خواهد ماند



دوری لعل گران از لب ما خواهد ماند





ز غم هجر تو آخر به لبم آمد جان



این غم دوری تو تا به کجا خواهد ماند

morteza3164
Saturday 3 April 2010, 10:01 AM
من میشنوم که می نبخشایی تو
هر جا که شکسته‌ایست آنجایی تو
ما جمله شکستگان درگاه توایم
در حال شکستگان چه فرمایی تو




تقدیم به دوست خوبم محسن

obvious
Saturday 3 April 2010, 10:48 AM
ديرگاهي است كه در اين تنهايي رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار بهم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته...
بعدشم مي گم:
عبور بايد كرد...

sahar98
Wednesday 7 April 2010, 10:41 AM
هی سوأل و هی سوأل
هی دلم لبریز تفسیر محال
هی خیالم رنگ رنگ از یاد تو
هی دلم در انتظار لحظۀ دیدار تو
هی بهانه از نبودنهای تو
هی هراسانم فراموشم کنی
چون چراغی،
با طلوع صبح خاموشم کنی
هی تنم میلرزد اینجا نیستی
سردم است و
فکر سرما نیستی
هی تو میخندی به رویاهای من
کی تو باور میکنی شکل محبتهای من
هی تو عشقی،
من تمنایی خموش
می بری از یاد من هی عقل و هوش
هی به قلبم هی نزن آرام من
باش تا باشم کنارت
عشق بی پروای من

sahar98
Wednesday 7 April 2010, 11:01 AM
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم

بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم

mantis
Wednesday 7 April 2010, 11:34 AM
تمام سفره ی دلت
پر از شمیم رازیانه است


پر از صدای پونه و سرود یاسمین
تو درد دل که میکنی
بهار میشود زمین.

برای بهترینم"امین"

sahar98
Wednesday 7 April 2010, 11:48 AM
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام , دستی
دانه ی اندوه می کارد

مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق , ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام , از عشق هم خسته

sahar98
Wednesday 7 April 2010, 11:50 AM
نفس در سینه ساکت باش که امشب یار میآید
طبیب بی مروت دیدن بیمار میآید.
سباح برخیزو کوه بی ستون را آب و جارو کن
که شیرین بر سر جان کندن فرهاد میآید.

morteza3164
Wednesday 7 April 2010, 11:52 AM
عشقست که شیر نر زبون آید ازو
از هر چه گمان بری فزون آید ازو
گه دشمنیی کند که مهر افزاید
گه دوستیی که بوی خون آید ازو


تقدیم به همه عاشقان

sahar98
Wednesday 7 April 2010, 12:06 PM
همه ذرات جان پیوسته با دوست


همه اندیشه ام اندیشه اوست

نمی بینم به غیر از دوست اینجا

خدایا این منم یا اوست اینجا ؟...

amir.l
Wednesday 7 April 2010, 12:54 PM
در تاریکی دست هایت را به من ببخش
تا تو را به سرزمین روشنایی ها ببرم
می توانیم از غروب زندگی گذر کنیم
و به افق روشنایی ها برسیم
اگر دست هایت را و عشقت را به من هدیه کنی
می توانیم پلی از خوشبختی بسازیم

morteza3164
Wednesday 7 April 2010, 10:08 PM
ای چشم من از دیدن رویت روشن
از دیدن رویت شده خرم دل من
رویت شده گل، خرم و خندان گشته
روشن مه من گشته ز رویت دل من



تقدیم به همه بچه های سایت نوت آهنگ

mahour.M
Wednesday 7 April 2010, 11:24 PM
آن گاه که تو را در فکر خود می بینم،
ناگاه خورشید
در دستانم می آرامد
و قطره، قطره
از لابه لای انگشتانم به بیرون می چکد...

BaBak_ParSian
Wednesday 7 April 2010, 11:44 PM
ای الهه ی ناز ما دل من بساز

Acoustic
Thursday 8 April 2010, 01:10 AM
تو اون شام مهتاب كنارم نشستي عجب شاخه گل وار به پايم شكستي

قلم زد نگاهت به نقش آفريني كه صورت گري را نبود اين چنيني

پري زاد عشق و مهاسا كشيدي خدا را به شور تماشا كشيدي


.





.




هنوزم تو شبهات اگه ماه و داري
من اون ماه و دادم به تو يادگاري

BaBak_ParSian
Thursday 8 April 2010, 01:35 AM
ای الهه ی ناز با دل من تو بساز

nabegheh95
Saturday 24 April 2010, 10:35 AM
خواب ِتو، بیدار تواَم فقط سزاوار تواَم حافظ اسرار تواَم بخوان که تکرار تواَم.

morteza3164
Wednesday 28 April 2010, 09:10 AM
روزی شده ام تشنه در کوی دوصد چشمه


خواهم جرعه ای نوشم از کوزه بی چشمه


گر دانی آن کوزه از قبل چه سان بوده


هرگز نزنی یک دم بر لب تو هیچ کوزه


آن لب که بفشردی وز آن جرعه ای خوردی


گویا که لب یار بود تو هیچ از آن دانی ؟

mtb
Wednesday 28 April 2010, 09:48 AM
من در یاد تو بودم
تو در یاد دیگری
من از عشق تو سوختم
تو از عشق دیگری
خواستم که بگویم درد دل را با تو ای یار
افسوس که دیدم درد دلت گوییی با دیگری

morteza3164
Saturday 1 May 2010, 06:49 PM
دنیای این روزهای من
هم قد تنپوشم شده
اینقدر دورم از تو که
دنیا فراموشم شده
دنیای این روزهای من
درگیر تنهایی شده
تنها مدارا میکنیم
دنیا عجب جایی شده
هر شب تو رویای خودم
آغوشتو تن میکنم
آینده این خانه رو
با شمع روشن میکنم


تقدیم به کسی که دوستش دارم اما...

siamaks
Saturday 1 May 2010, 06:51 PM
نه اين بار درد دل نيست چون افتاده دلم ،‌ به دنباله اون نگاش سلطانه كه نه

مي شه نزديك شد نه مي شه فاصله گرفت ، نمي توني با دستات بشي صاحب دلش .

به سبك رپ بود . (:

nina
Saturday 1 May 2010, 07:34 PM
برای کسی که دوستش داشتم مینویسم که:

به من گفتی که میدونم دلت بزرگه
به من گفتی که از بچگیات تصورت از عشق اینده ات دختری مثل من بوده
به من گفتی که ما خوشگلترین زوج روی زمینیم
بهمن گفتی مال همیم
هر شب برام قصه گفتی و قصه شنیدی
هر روز ازار دادی و ازار دیدی
هر لحظه بیچاره شدیو بیچاره کردی
میبردیم جلوی اینه و میگفتی خدایا چقد شبیه همیم
سالهای سال تابستونو زمستون سرما و گرما برفو بارون
دور از هم و نزدیک به هم
انتظار و باز هم انتظار تا تو روزی پولدار بشی
سالیان سال گذشت
لحظه بهم رسیدن که نزدیک شد
....
بعد از یه عمر
بیشتر از یه عمر
نمیدونم چرا همه چی اینطوری شد
تو خوب بودی من خوب بودم
چرا؟
عکستو از لای کتاب ویولن قدیمیم در میارم
بوی عطر اون زمانو میده
گریه نمیکنم
گوشیو بر میدارم شمارتو میگیرم
و تو مقطع نفس میکشی
میگی که تو رو نابود کردم
و گوش نمیدی که میگم تو هم منو نابود کردی
فقط نفس میکشی و من میترسم
نمیدونم صدای خر خری هم میاد
ولی من همیشه بیصدا شکستم
....
گریه نمیکنم
دختر گنده که گریه نمیکنه
ولی
اینجا میمونه یه سوال:
گناهکار کی بود؟

و میمونه یه نتیجه اخلاقی:
نگاهتو بپوشون
قبل از اونکه عشق بسوزونتت
قبل از اونکه دیر بشه
سد که ترک برداشت
دیگه تو را یارای مقابله نیست


و میمونه یه قانون:
خدا عشق است

باران بارید بر کشتزارهای تردید و بی قراری
پنجره ر ا باز میکنم
و هزاران هزار سفیر بامداد طلایی...
مرا به زندگی میخوانند

sahar98
Saturday 22 May 2010, 07:44 PM
همه جا هر شب و روز شرابم بدهید
آخرین لحظه ی عمرم می نابم بدهید
وقت غسلم قفس سینه ی من چاک دهید
اندرون دل من یک قلم تاک نهید
همه را مست از می انگور کنید
هر که شیون کند از دور برم دور کنید
نگذارید بیاید به نمازم واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند
جمله همه کف بزنید
روی قبرم بنویسید وفادار به میخانه بمرد
بنویسید که آن عاشق دلسوخته بمرد

nabegheh95
Sunday 23 May 2010, 08:06 AM
اين شعر از كي بود سحر جان؟ از خودت؟
اي كاش منم شاعر بودم مي تونستم چنين شعر سوزنده اي بگم...
متشكر.

sahar98
Sunday 23 May 2010, 08:45 AM
اين شعر از كي بود سحر جان؟ از خودت؟
اي كاش منم شاعر بودم مي تونستم چنين شعر سوزنده اي بگم...
متشكر.


نه عزیزم من شعرام زیاد جالب نیست. از خودم نبود
ممنون از لطفت:am

you3f
Sunday 23 May 2010, 02:00 PM
همه جا هر شب و روز شرابم بدهید
آخرین لحظه ی عمرم می نابم بدهید
وقت غسلم قفس سینه ی من چاک دهید
اندرون دل من یک قلم تاک نهید
همه را مست از می انگور کنید
هر که شیون کند از دور برم دور کنید
نگذارید بیاید به نمازم واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند
جمله همه کف بزنید
روی قبرم بنویسید وفادار به میخانه بمرد
بنویسید که آن عاشق دلسوخته بمرد


بنویسید دل به بیگانه سپرد
حسرت دیدار به قبرستان ببرد

sahar98
Sunday 23 May 2010, 03:19 PM
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از عشق من و جور تو نیست
سخن از تو ، متلاشی شدن دوستی است
آشنایی با شور و جدایی با درد
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید
آن زمانی كه خبر مرگ مرا می شنوی
روی تو را كاشكی می دیدیم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تكان دادن دستت كه مهم نیست زیاد
و تكان دادن سر را
كه عجیب عاقبت مرد افسوس

sahar98
Sunday 23 May 2010, 03:23 PM
هرگز


من تمنا كردم
كه تو با من باشی
تو بمن گفتی
هرگز، هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا این غصه این
هرگز
كشت

sahar98
Sunday 23 May 2010, 03:24 PM
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

BaBak_ParSian
Sunday 23 May 2010, 04:09 PM
ای الهه ی ناز با دل من بسیاز

Favilla
Sunday 23 May 2010, 07:00 PM
سحر آمدم نبودی .......... به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی ... پس به چکار رفته بودی ؟؟؟

morteza3164
Sunday 23 May 2010, 08:31 PM
رفته بودم بسرایم .........غزلی پر از ترانه

به سگم چکار آید ........ در سرود عاشقانه

این شعر رو تقدیم میکنم به نفر بالایی و همه بجه های شعر دوست

Avazekhan
Monday 24 May 2010, 01:19 AM
از دست غمت خیمه به میخانه زدم
با یاد لبت بوسه به پیمانه زدم
در ساغر می جلوه ی رخسار تو دیدم
دیوانه شدم نعره ی مستانه زدم


سحر آمدم نبودی .......... به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی ... پس به چکار رفته بودی ؟؟؟


عالی بود
منو به کجاها که نبرد
به یاد "جواد ذاکر"عزیز

Avazekhan
Monday 24 May 2010, 11:36 AM
سحر آمدم نبودی .......... به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی ... پس به چکار رفته بودی ؟؟؟

اینم ادامه ی شعر:
همه آهوان صحرا..................... سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی ....................تو شکارشان نمایی

كوروش88
Monday 24 May 2010, 12:33 PM
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان ، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفسگير اگر
نفسم مي گيرد
آرزو در دل من
متولد نشده ، مي ميرد
يا اگر دست زمان در ازاي هر نفس
جان مرا مي گيرد
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان ، لب خندان دارم
به تو وعشق تو ايمان دارم.

sahar98
Sunday 6 June 2010, 05:02 PM
با همه ی بی سرو سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن - سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
ها.... به کجا میکشی ام - خوب من؟
ها .. نکشانی به پریشانیم

sahar98
Sunday 6 June 2010, 05:05 PM
از تو که حرف می‌زنم
همه فعل‌هایم ماضی‌اند
حتی ماضی بعید
ماضی خیلی خیلی بعید
کمی نزدیک‌تر بنشین
دلم برای یک حال ساده تنگ شده است

sahar98
Sunday 6 June 2010, 05:10 PM
بنویسید دل به بیگانه سپرد
حسرت دیدار به قبرستان ببرد



سلام!
حال همه‌ي ما خوب است
ملالي نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالي دور،
که مردم به آن شادمانيِ بي‌سبب مي‌گويند
با اين همه عمري اگر باقي بود
طوري از کنارِ زندگي مي‌گذرم
که نه زانويِ آهويِ بي‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بي‌درمان!

تا يادم نرفته است بنويسم
حواليِ خوابهاي ما سالِ پرباراني بود
مي‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هواي تازه‌ي باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتي هر وهله، گاهي، هر از گاهي
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستي خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئي خريده‌ام
بي‌پرده، بي‌پنجره، بي‌در، بي‌ديوار ... هي بخند!
بي‌پرده بگويمت
چيزي نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ي ما مي‌گذرد
باد بوي نامهاي کسان من مي‌دهد
يادت مي‌آيد رفته بودي
خبر از آرامش آسمان بياوري!؟
نه ري‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بي حرفي از ابهام و آينه،
از نو برايت مي‌نويسم
حال همه‌ي ما خوب است
اما تو باور نکن!

كوروش88
Monday 7 June 2010, 09:47 AM
اين شعر تقديم به تو ، به تو كه رفتي و من كه ماندم و هنوز از اون كوچه رد مي شم به اميد اينكه روزي دوباره ببينمت . يادت هست مي گفتي مگر مرگ ما رو از هم جدا كنه ! من اون موقع نمي دونستم منظورت مرگ قلبهاست و نه مرگ تن ها ! اگر روزي از اون ور آبها اين نوشته رو خوندي برام بنويس : كسي كه به عشق خودش خيانت كرد لايق چي هست ؟ به هرحال اين شعر رو برات مي نويسم به ياد اون روزي كه با هم اين شعر رو خونديدم .....



در شبان غم تنهايی خويش
عابد چشم سخنگوی توام ,
من در اين تاريکی
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوی توام…


گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بی پايان
جنگل عطرآلود.


شکن گيسوی تو
موج دريای خيال.
کاش با زورق انديشه شبی
از شط گيسوی مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.
کاش بر اين شط مواج سياه
همه ی عمر سفر می کردم.
من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور ،
گيسوان تو در انديشه من
گرم رقصی موزون .
کاشکی پنجه من
در شب گيسوی پرپيچ تو راهی می جست.
چشم من ، چشمه ی زاينده ی اشک ،
گونه ام بستر رود .
کاشکی همچو حبابی بر آب ،
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود .
شب تهی از مهتاب ،
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده ،
آسمان را يکسر .
ابر خاکستری بی باران دلگير است
و سکوت تو, پس پرده خاکستری سرد کدورت , افسوس !
سخت دلگير تر است.
شوق باز آمدن سوی تو ام هست ،
اما ،
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوينده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته .
وای ، باران … باران
شيشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران … باران ،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب , رويای فراموشی هاست!
خواب را در يابم
که در آن دولت خاموشی هاست.
من شکوفايی گلهای اميدم را در رويا ها می بينم ،
و ندايی که به من می گويد :


” گر چه شب تاريک است
دل قوی دار ، سحر نزديک است”
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بيند .
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چيند.
آسمان ها آبی،
- پر مرغان صداقت آبی ست-
ديده در آينه صبح تو را می بيند .
از گريبان تو صبح صادق ،
می گشايد پر و بال .
تو گل سرخ منی
تو گل ياسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
- نه ،
از آن پاک تری .
تو بهاری؟
- نه ،
- بهاران از توست .
از تو می گيرد وام ،
هر بهار اينهمه زيبايی را .
هوس باغ و بهارانم نيست
ای بهين باغ و بهارانم تو!
سبزی چشم تو -
- دريای خيال.
پلک بگشا که به چشمان تو دريابم باز ،
مزرع سبز تمنايم را.
ای تو چشمانت سبز
در من اين سبزی هذيان از توست .
سبزی چشم تو تخديرم کرد .
حاصل مزرعه سوخته برگم از توست .
زندگی از تو و
- مرگم از توست
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه کنان می کاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و در اين راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم .
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده خود به کجا بشتابم ؟
مرغ آبی اينجاست.
در خود آن گمشده را دريابم
در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار!
کاروان های فرومانده خواب از چشمت بيرون کن !
باز کن پنجره را !
تو اگر باز کنی پنجره را ،
من نشان خواهم داد ،
به تو زيبايی را.
بگذر از زيور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
که در آن شوکت پيراستگی
چه صفايی دارد
آری از سادگيش ،
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد.
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسی عروسک های
کودک خواهر خويش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نيست ز دارايی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نيست عبوس .
کودک خواهر من
در شب جشن عروسی عروسک هايش می رقصد
کودک خواهر من ،
امپراتوری پر وسعت خود را هر روز
شوکتی می بخشد
کودک خواهر من نام تورا می داند
نام تو را می خواند !
- گل قاصد آيا
با تو اين قصه خوش خواهد گفت؟!-
باز کن پنجرا را
من تورا خواهم برد
به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنيم از آغاز
باز کن پنجره را ! -
- صبح دميد !
چه شبی بود و چه فرخنده شبی .
آن شب دور که چون خواب خوش از ديده پريد .
کودک قلب من اين قصه شاد
از لبان تو شنيد :
” زندگی رويا نيست
زندگی زيبايی است
می توان , بر درختی تهی از بار ، زدن پيوندی
می توان , از ميان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بيزار از اين فاصله هاست . “
قصه شيرينی ست .
کودک چشم من از قصه تو می خوابد .
قصه نغز تو از غصه تهی ست .
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم .
گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تو اند
رفته ای اينک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می ميرد
رفته ای اينک ، اما آيا
باز بر می گردی؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گيرد !
چه شبی بود و چه روزی افسوس !
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت .
ما پرستو ها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پرانديم در آغوش فضا .
ما قناری ها را
از درون قفس سرد رها می کرديم .
آرزو می کردم
دشت سرشار زسرسبزی روياها را
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چهارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه يخ می زند از سردی دی .
من چه می دانستم
دل هر کس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند .
از دلم رست گياهی سر سبز
سر برآورد ، درختی شد ، نيرو بگرفت .
برگ بر گردون سود .
اين گياه سرسبز
اين برآورده درخت اندوه ،
حاصل مهر تو بود
و چه روياهايی !
که تبه گشت و گذشت.
و چه پيوند صميميت ها ،
که به آسانی يک رشته گسست
چه اميدی ، چه اميد؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گرديد.
دل من می سوزد ،
که قناری ها را پربستند
که پر پاک پرستوها را بشکستند
و کبوتر ها را
ــ آه ، کبوتر ها را…
و چه اميد عظيمی به عبث انجاميد.
در ميان من و تو فاصله هاست.
گاه می انديشم
ــ می توانی تو به لبخندی اين فاصله را برداری!
تو توانايی بخشش داری.
دست های تو توانايی آن را دارد
که مرا ،
زندگانی بخشد .
چشم های تو به من می بخشد
شور عشق و مستی


و تو چون مصرع شعری زيبا
سطر بر جسته ای از زندگی من هستی.


دفتر عمر مرا ،
با وجود تو شکوهی ديگر
رونقی ديگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
يا بگيری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی, باد را می مانم.
من به سرگردانی ، ابر را می مانم.
من به آراستگی خنديدم
من ژوليده به آراستگی خنديدم.
ــ سنگ طفلی اما
خواب نوشين کبوترها را در لانه می آشفت.
قصه بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت.
باد با من می گفت :
“چه تهيدستی ، مرد!
ابر باور می کرد .
من در آيينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم.
آه می بينم ، می بينم
تو به اندازه ی تنهايی من خوشبختی
من به اندازه ی زيبايی تو غمگينم
چه اميد عبثی
من چه دارم که تورا درخور ؟
ــ هيچ.
من چه دارم که سزاوار تو ؟
ــ هيچ.
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی .
تو چه داری ؟
ــ همه چيز.
تو چه کم داری ؟
ــ هيچ.
بی تو در می يابم ،
چون چناران کهن
از درون تلخی واريزم را.
کاهش جان من اين شعر من است .
آرزو می کردم
که تو خواننده شعرم باشی.
ــ راستی شعر مرا می خوانی ؟ــ
نه ، دريغا ، هرگز،
باورم نيست که خواننده شعرم باشی.
ــ کاشکی شعر مرا می خواندی!ــ
بی تو من چيستم ؟ ابر اندوه
بی تو سرگردان تر از پژواکم
ــ در کوه
گردبادم در دشت ،
برگ پاييزی ، در پنجه باد.
بی تو سرگردانتر ،
از نسيم سحرم
از نسيم سحر سرگردان
بی سر و بی سامان
بی اشکم ،
دردم ،
آهم .
آشيان برده ز ياد
مرغ درمانده به شب گمراهم .
بی تو خاکستر سردم ، خاموش ،
نتپد ديگر در سينه من ، دل با شوق ،
نه مرا بر لب ، بانگ شادی ،
ــ نه خروش
بی تو ديو وحشت
هر زمان می دردم
بی تو احساس من از زندگی بی بنياد ،
واندر اين دوره بيدادگری ها هر دم
کاستن ،
کاهيدن ،
کاهش جانم ،
کم کم .
چه کسی خواهد ديد
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم .
گاه می انديشم ،
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گويد ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می ديدم .
شانه بالا زدنت را ،
ــ بی قيد ــ
و تکان دادن دستت که ،
ــ مهم نيست زياد ــ
و تکان دادن سر را که ،
ــ عجيب !


عاقبت مرد ؟
ــ افسوس !


ــ کاشکی می ديدم !
من به خود می گويم :
” چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟ “
باد کولی ، ای باد !
تو چه بی رحمانه ،
شاخ پربرگ درختان را عريان کردی ،
و جهان را به سموم نفست ويران کردی
باد کولی ، تو چرا شيهه کشان
همچنان اسبی بگسسته عنان ،
سم فروکوبان از خاک ، برآوردی گرد؟
آن غباری که برانگيزاندی ،
سخت افزون می کرد
تيرگی را در دشت .
در غروب ، اين شفق شنگرفی ،
بوی خون داشت ، افق خونين بود .
کولی باد پريشاندل آشفته صفت !
تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب
تو به من می گفتی :
ــ صبح پاييز تو ، نا ميمون بود!
من سفر می کردم ،
و در آن تنگ غروب ،
ياد می کردم از آن تلخی گفتارش
در صبح صادق .
دل من پرخون بود
در من اينک کوهی ،
سربرافراشته از ايمان است.
من به هنگام شکوفايی گلها در دشت ،
باز بر می گردم
و صدا می زنم :
ــ ” آی!
باز کن پنجره را ،
باز کن پنجره را ،
ــ در بگشا!
که بهاران آمد !
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد !
باز کن پنجره را !
که پرستو پر می شويد در چشمه نور .
که قناری می خواند ،
ــ می خواند آواز سرور ،
که :
ــ ” بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد !
سبز بزگان درختان همه دنيا را ،
نشمرديم هنوز.
من صدا می زنم :
ــ ” آی!
باز کن پنجره باز آمده ام.
من پس از رفتن ها ، رفتن ها
با چه شور و چه شتاب ،
در دلم شوق تو اکنون به نياز آمده ام!
داستان ها دارم ،
از دياران که سفر کردم و رفتم بی تو .
از دياران که گذر کردم . رفتم بی تو ،
بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها.
و صبوری مرا ،
کوه تحسين می کرد .
من اگر سوی تو بر می گردم
دست من نيست تهی
کاروان های محبت با خويش
ارمغان آوردم.
من به هنگام شکوفايی گل ها در دشت ،
باز بر خواهم گشت ،
تو به من می خندی
من صدا می زنم :
ــ ” آی !
باز کن پنجره را !
ــ پنجره را می بندی
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی ها ،
با تو اکنون چه فراموشی هاست .
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشويم


خانه اش ويران باد!


من اگر ما نشوم ، تنهايم
تو اگر ما نشوی ،
ــ خويشتنی
از کجا که من و تو
شور يکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنيم
از کجا که من و تو
مشت رسوايان را وا نکنيم.
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزی
همه بر می خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشينی
چه کسی برخيزد ؟
چه کسی با دشمن بستيزد ؟
چه کسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد ؟
دشت ها نام تورا می گويند
کوه ها شعر مرا می خوانند.
کوه بايد شد و ماند ،
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند .
در من اين جلوه اندوه ز چيست؟
در تو اين قصه پرهيز ــ که چه؟
در من اين شعله عصيان نياز ،
در تو دمسردی پاييز ــ که چه؟
حرف را بايد زد!


درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست .
سخن از
متلاشی شدن دوستی است ،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور ؟
و جدايی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی ــــ
ــــ يا غرق غرور ؟!
سينه ام آينه ست ،
با غباری از غم .
تو به لبخندی از اين آينه بزدای غبار .
آَشيان تهی دست مرا ،
مرغ دستان تو پر می سازد .
آه مگذار که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد .
آه مگذار که مرغان سپيد دستت ،
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد.
من چه می گويم ، آه…
با تو اکنون چه فراموشی ها ،
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی هاست .
تو مپندار که خاموشی من ،
هست برهان فراموشی من .


من اگر برخيزم
تو اگر برخيزی
همه بر می خيزند…

Avazekhan
Monday 7 June 2010, 03:22 PM
نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه ی پیدا و نهانش باشی

زان می ترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
دانی که به دیدار تو چونم تشنه؟
هر لحظه که میرود فزونم تشنه

من تشنه ی آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه...

morteza3164
Tuesday 8 June 2010, 01:42 AM
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد
که کردافسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری، شدم غرق چون گل
ببار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی، فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان، به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا برخیز
که غوغا می کند در سر، خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن، تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

STNHZ
Tuesday 8 June 2010, 10:33 AM
دمی جان اسیرت شود در نیازت
و آزاد یک دم ز عشق تو هستم
دمی می خروشیدم آنِ جدایی
دمی ذره ذره ز هم می گسستم
مرا بند بندم به بند تو تنها رها می شود
مرا دادِ خاموش در بودن تو صدا می شود
تو را دوست دارم من از بند تا به رهایی
چو زندان تو هست
ندارم دگر بیش تاب رهایی
تو را دوست دارم من از مرگ تا جان دیگر
چو تقدیرم از توست
همه آرزویم شوم بهر عشقت فدایی
تو را دوست دارم...

STNHZ
Tuesday 8 June 2010, 10:47 AM
مانده ام تنها کنار پنجره
چشم بر کویت بدوزم گاه گاه
می رود روز و برآرد چهره ماه
پشت آن روزی دگر، اما سیاه
برخلاف لحظه ای
از طلوع پاک تو...
مانده ام تنها در این دنیای سرد
دل، هم آغوش غم است و یار، درد
همنشین فاجعه، همپای اشک
گمشده در باد و طوفان، خاک و گرد،
با صدایی بی صدا در ناله ی آوای اشک
می نویسم از نگاه بی کسی:
دوری غمناک تو...
می گذارد حرف من
رد پایی از خیالت را به جا
گرچه در این کوچه ی بی انتها
چهره ی فردای ما،
محو و ناپیدا شده ست...
بر خلاف روی روشن، خنده ی بی باک تو...
با خود اندیشم به حسرت از تو باز
می نویسم از نیاز
می کنم امشب نماز
شایدت در هاله ی شوری به ناز
نازنین، امشب تو بازآیی مرا
چشم من، نمناک تو...
با خود اندیشم ز دنیا، از وجود
می توانم حس کنم
روز خلقت، در بهشت
در میان خاک و خشت
در تقدس غرق بوده خاک تو.
مانده ام تنها من اما در کنار پنجره...
یادم آید در میان خستگی
پنجره پروایی از ماندن نداشت
اشک هایم بر تن سردش بیه رقص
گرچه یارای چو باران قصه ها خواندن نداشت
چشم من در جنگ با چشمان ابر
تاب اشک از پرده اش راندن نداشت
پنجره تنها و سرد
در کنارم ماند و ماند
پنجره در زیر اشک
او سرودی خواند و خواند
پنجره غرق امید
ماند تا روزی درون چشم او
کوی تو شاید چراغانی شود
قلب، گلدانی شود
از برای دانه ی عشقتريال نه درد
شاید ابرم بارید...
پنجره شاید کبوترها مرا دعوت کند
قاصدک شاید بیارد، خنده ها دعوت کند
رنگ فردایم دمی پیدا کند
صبح من غوغا کند
در میان نور عشق...
پنجره شاید خبر دارد ز رنگ شور عشق
مژده ای شاید دمی
از سفر باز آمدن باشد تورا
پنجره اما شکست...
دانه های اشک بر قلبم نشست
رنگ امّیدم فسرد
آرزو در گریه مرد...
مانده ام تنهای تنها، بی خبر
من و آن چشمان تر
از میان شیشه های خرد غم
باد و باران می خروشد، می خورد در صورتم
قلبم اینک در نیاز روی توست
من نگاهم همچنان بر کوی توست...

morteza3164
Tuesday 8 June 2010, 11:52 AM
مجنون نمازش را شکست

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست



عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود



سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او



گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای



جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای



نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی



خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن



مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو / این لیلای تو ..... من نیستم



گفت ای دیوانه لیلایت منم.

در رگ پنهان و پیدایت منم



سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی



عشق لیلا در دلت انداختم.

صدقمار عشق یکجا باختم



کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد



سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت



روز و شب او را صدا کردی ولی..

دیدم امشب با منی گفتم بلی..



مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی



حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود



مرد راهش باش تا شاهت کنم.

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

sedna
Tuesday 8 June 2010, 02:37 PM
"دوست داشتن"

امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم … تو … پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو … بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...

morteza3164
Wednesday 9 June 2010, 12:34 AM
گفتمش دل میخری ؟
پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز امدم او رفته بود


دل زدستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود

Avazekhan
Wednesday 9 June 2010, 10:26 AM
این شعری که آقای الیاس نوشتن از یکی از دوستای منه که الان تو آسموناس جایی داره برای خودش حال میکنه
رفت به جایی که بهش متعلق بود
اون واقعا زمینی نبود...
دوست عزیزم ....... محمد مهدوی

البته مرتضی جان (خنده ای کرد) غلطه اینجوری وزنش هم به هم میخوره اصلیش اینه:
خنده کرد و دل ز دستانم ربود...
لطفا تصحیحش کن....

Avazekhan
Wednesday 9 June 2010, 11:42 PM
ممنون که تصحیحش کردی مرتضی جون...

morteza3164
Friday 11 June 2010, 01:04 AM
گفت ما را هفت وادی در ره است

چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت

وادی اول:طلب

ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کردن از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

وادی دوم:عشق

کس درین وادی بجز آتش مباد
وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو و سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

وادی سوم:معرفت

چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
سر ذراتش همه روشن شود
گلخن دنیا بر او گلشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای جز دوست او

وادی چهارم:استغنا

هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است

وادی پنجم:توحید

رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

وادی ششم:حیرت

مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر ماند و گم کرده راه
گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
در میانی یا برونی از میان؟
برکناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هردویی؟
یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"
گوید:"اصلا می ندانم چیز من
وان "ندانم" هم ندانم نیز من
عاشقم اما ندانم بر کیم
نه مسلمانم نه کافر پس چیم
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پر عشق دارم هم تهی"

وادی هفتم:فقر و فنا

بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
گنگی و کری و بیهوشی بود

morteza3164
Friday 11 June 2010, 01:06 AM
خبر به دورترين نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بي گمان برسد

شکنجه بيشتر از اين که پيش چشم خودت

«کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد »

چه مي کني که اگر او را خواستي يک عمر

به راحتي کسي از راه ناگهان برسد

رها کند برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست تراش داشته!!! به آن برسد

رها کني بروند تا دو پرنده شوند

خبر به دورترين نقطه جهان برسد

گلايه اي نکني و بغض خويش را بخوري

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که نه ...!! نفرين نمي کنم که مبادا

به او که عاشق او بودم زيان برسد

خدا کند که فقط اين عشق از سرم برود

خدا کند که فقط آن زمان

morteza3164
Friday 11 June 2010, 01:13 AM
پنج وارونه، چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه، به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد

Nassim_Agha
Sunday 13 June 2010, 02:36 PM
باز هم برای معشوق آزادی:

بیخود ز خودم جانا بگذار ترا بینم
در آینه رویا بگذار ترا بینم

از باده غم مستم کوبد به سرم دستم
دیوانه ام و رسوا بگذار ترا بینم

بر کاغذ تن گفتی بنویس بخون دل
با خط خوش خوانا بگذار ترا بینم

در شوق و خیال تو جان بال و دلم پر شد
پر سوخته ام حالا بگذار ترا بینم

عمریست که می سوزد شمع نگهم بر در
یکدم بگشا در را بگذار ترا بینم

شام دو جهان عمری کان بی تو بسر آید
خورشیدم ! و شب سوزا! بگذار ترا بینم

در اشک نسیم امشب با یاد تو می خواند
لیکن چو رسد فردا بگذار ترا بینم

"نسیم سحر"

sedna
Sunday 13 June 2010, 05:33 PM
ماه، دريا را به خود مي خواند و،
آب،
با كمندي، در فضاها ناپديد؛
دم به دم خود را به بالا مي كشيد .
جا به جا در راه اين دلدادگان
اختران آويخته فانوس ها .

***
گفتم اين دريا و اين يك ذره راه !
مي رساند عاقبت خود را به ماه !
من، چه مي گويم، جدا از ماه خويش
بين ما،
افسوس،
اقيانوسها ...

2HM
Sunday 13 June 2010, 07:34 PM
بی تو زندگی تاریک و تاره *********بی تو ندارم یک ستاره
بی تو توی آسمون آبی ********** فقط داره بارون میباره

morteza3164
Sunday 13 June 2010, 08:07 PM
ناگهان نام خدا حافظی آمد به چه سود // ناگهان کار من و تو به سرآمد به چه سود



نکند حرف رقیبان به دلت چنگی زد // این سخن از تو نبودست ، زکه آمد ، به چه سود



{معرفت در گرانیست به هر کس ندهند}// این سخن را که بگفتا که زجای دگرآمد به چه سود



ای صنم بر دل الیاس شررها زده ای // حافظا بازسخن مرگ صداقت به میان آمد به چه سود



این سخن از تو شنیدم ،که جهانم بسوخت // چون خون که در رگ بجوش آمد به چه سود



هر که را من خوب میدیدم ز دامان پاک تر // چون فرشته بال زد و پیشم نیامد به چه سود

sahar98
Monday 14 June 2010, 08:40 AM
دانلود « تصنیف هوای گریه » (You can see links before reply)





نبسته ام به کس دل


نبسته کس به من دل


چو تخت پار بر موج رها رها رها من


زمن هر آنکه او دو


چو دل به سینه نزدیک


به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من




نه چشم دل به سویی


نه باده در سبویی


که تر کنم گلویی به یاد آشنا من




نه چشم دل به سویی


نه باده در سبویی


که تر کنم گلویی به یاد آشنا من




ستاره ها نهفتند در آسمان ابری


دلم گرفته ای دوست


هوای گریه با من


هوای گریه با من




ستاره ها نهفتند در آسمان ابری


دلم گرفته ای دوست


هوای گریه با من


هوای گریه با من




دلم گرفته ای دوست


هوای گریه با من


هوای گریه با من




نبسته ام به کس دل


نبسته کس به من دل


چو تخت پار بر موج رها رها رها من


زمن هر آنکه او دو


چو دل به سینه نزدیک


به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من

morteza3164
Monday 14 June 2010, 08:03 PM
دارم امید عاطفتی از جانب دوست



کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست



دانم که بگذرد ز سر جرم من که او



گرچه پریوش است و لیکن فرشته خوست



چندان گریستم که هر کس که بر گذشت



در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست



هیچ است آن دهان و نبینم از و نشان



موی است آن میان و ندانم که آن چه موست



دارم عجب زنقش خیالش که چون نرفت



از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست



بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد



با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست



عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده ام



زان بوی در مشام دل من هنوز بوست



حافظ بد است حال پریشان تو ولی



بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

fatemeh.1994
Friday 18 June 2010, 07:42 PM
تو اتفاق ناگهان شعرهايي

در جوشش اين لحظه هاي عاشقانه

تو آمدي در بيستون تا كه بيايد

رد خيال انگيز شيرين در ترانه

تو آخرين روياي زيباي بهاري

مي خواهمت ، ميخوانمت من ، بي بهانه

مرداب دل واماند در حزن عجيبي

مي آيي اي اميد من ، نيلوفرانه!

با من بخوان آواز عشق آسمان را

اي آخرين ، اي بهترين ،‌اي جاودانه !

morteza3164
Saturday 19 June 2010, 12:48 AM
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

morteza3164
Tuesday 22 June 2010, 09:19 AM
چه دریایی میان ماست
خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل
خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن
***********************
اگر خوابم ،اگر بیدار ،اگر مستم ،اگر هوشیار
مرا یارای بودن نیست
تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من
من تن خسته را دریاب
منو هم خانه کن تا صبح
نوازش کن منو تا خواب
همیشه خواب تو دیدن دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود از تو روشن بود
****************************
نه از دور و نه از نزدیک
تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خود سوزی عاشق
مرا آتش زدی ای عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن

nabegheh95
Wednesday 23 June 2010, 10:51 AM
خوشا خود سوزی عاشق
مرا آتش زدی ای عشق

stamina89
Thursday 1 July 2010, 08:11 AM
گفتمش : دل می خری ؟


برسید چند؟


گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !


خنده کرد و دل زدستانم ربود


تا به خود باز آمدم او رفته بود


دل ز دستش روی خاک افتاده بود


جای بایش روی دل جا مانده بود ......

morteza3164
Thursday 1 July 2010, 01:35 PM
دانشجو گر عاشق شود بی وقفه مردود میشود

چیزی شبیه حذف ترم با عشق ممکن میشود

sahar98
Thursday 1 July 2010, 07:59 PM
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ….
تا بعد، بهتر می شود ….
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درکاین ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسماوست

morteza3164
Thursday 1 July 2010, 08:41 PM
خانوم گل آی خانوم گل
برام سخت تحمل
قدمات روی چشمام
بیا به این ور پل
از این گوشه دنیا
تا اون گوشه دنیا
چشام بسته برات پل
خانوم گل آی خانوم گل
از اون روز که جدایی
منو به گریه انداخت
برات بارون چشمام
پل رنگین کمون ساخت
*****************
بیادت که می افتم
می لرزه دلو دستم
هزار داد می زنم داد
هنوز عاشقت هستم
یه روز تو باغ پاییز
تو رو تکیده دیدم
زدی ریشه تو قلبم
تو رو بجون خریدم
من از خرابه دل
برات گل خونه ساختم
بهار و با تو دیدم
به بوی تو شناختم
*****************
بهار وقتی بهاره
که بوی تو رو داره
وگرنه مثل هر سال
خزون انتظاره

mahboube
Thursday 1 July 2010, 09:59 PM
كاش رها مي شدم از كاش ها .....كاش...بايد رفت...بايد حصارها را در هم كوبيد ...بايد واژه ها را مانند اشك هايم رها كنم بايد زندگي كنم ...بايد براي بايد ها باشم...قلبم از بايد ها تير مي كشد واژه ها از بايد ها خسته اند ...دلم مي خواهد بروم...بروم جايي كه دريايش هميشه آرام است ...واژه اش...واژه ي آسمان است ...مهتابش هميشه نوراني....جايي كه انتهاي قلبم آنجاست ...جايي كه واژه نداند كجاست...فقط مي خواهم بروم ...دلم مي خواهد ..ب.ر.و.م

sahar98
Wednesday 7 July 2010, 09:53 AM
یارب مرا یاری بده ، تا خوب آزارش دهم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، ازغصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم ، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها ، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر ، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم

سیمین بهبهانی

nabegheh95
Wednesday 7 July 2010, 04:21 PM
در این تاپیک فقط شعرهایی رو برای کسی که دوست دارید بنویسید. مشاعره و گفتگوی شاعران جالب هست، اما بهتر است در یک تاپیک جداگانه قرار بگیرد
باتشکر

schadmehr
Wednesday 7 July 2010, 07:22 PM
براي همكلاسيم كه نميدونه عاشقش هستم و منم 3 ترمه كه نديدمش. . .

بوي مهر و ديدن مهناز مي آيد هنوز
در خيالم طره اش طناز مي ايد هنوز...
روي من چون بوم،محض رنگ رخسار توياد
نغمه هايت چون قلم،باناز مي آيد هنوز...
من كه دانم عاشقم اما چرا در منظرم،
حس تو نسبت به من،چون راز مي آيد هنوز؟...
هر طرف بگريزم از سوز غم پنهان تو ! ،
چاره اي نبود،صداي ساز مي آيد هنوز . . .

nabbwad
:violinplay3::21ox66r:

Black_Violin
Wednesday 7 July 2010, 10:26 PM
می گویند از تو بگویم عشق
می خواهند از تو بنالم...
مگر میشد و می توان که زخمانم را
به رج رج این قافیه تزریق کنم ؟
مگر می توانم زره های کوچک ساعت را
که در حسرت نداشتن هایت بگذشت
اوازهایی که در نبودت خاموش گشت
شعرهایی که به درون دفتره خامم لغزید
فراموش کنم
گویی که گذشت از تو برایم اسان تر است
تا مرگ

korutzer
Thursday 8 July 2010, 02:28 AM
مافکر میکنیم مادر دیگر دلش نمیخواهد که ما حرف بزنیم
زیرا او به ما گفته است:
شما بچه ها خیلی قشنگ حرف میزنید.

morteza3164
Thursday 8 July 2010, 07:20 AM
کاش می شد تاملائک صف بست
کاش می شد در سراب بر آب نشست
کاش دلها شیشه بود از سنگ نبود
کاش امیدم بر کس و ناکس نبود
کاش می شد
کاش می شد تا افقها چشم دوخت
کاش می شد دوست را بر دل دوخت
کاش می شد دوست بود بی قید و بند
کاش می شد رای داد بی قید رنگ
کاش می شد
کاش می شد رنگ دل سبزینه بود
کاش می شد رنگ رنگ دل بچه بود
کاش می شد آبی دریا شویم
کاش می شد ساده هم عاشق شویم
کاش می شد
کاش می شد زندگی در لحظه کرد
کاش می شد لحظه ها را زنده کرد
کاش می شد خس هر صحرا شویم
کاش می شد در کمی دریا شویم
کاش می شد
کاش می شد راست گفت و راست بود
کاش می شد نام من الیاس بود
کاش می شد اینقدر ای کاش نزد
کاش می شد زندگی را بوسه زد
کاش می شد ...


:21ox66r:

sahar98
Thursday 8 July 2010, 07:14 PM
نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت

دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را

آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر

مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد...گفتگوها بین ما آغاز شد

برايت دعا ميكنم تا خدا از تو بگيرد هر آنچه كه خدا را از تو مي گيرد.

هر جای دنیا که هستی شاد شاد

korutzer
Thursday 8 July 2010, 09:29 PM
باغ ترانه پوش من!عطر کدوم حنجره ایماه غزل فروش من!پشت کدوم پنجره ایقصه نگو. قصه نگو کیه که باور نکنه یه روز باهات تنها نشه یه شب باهات سر نکنهقصه از اونجا که تویی تازه به اخر میرسه تازه چراغ روشن چشمای تو سر میرسهنه مثل ماهی که برات ابرو بیابون بکشمنه مثل شاهی که برات افتابو ایوون بکشمنه تاجی از طلا داری که شاه قصه ها باشینه اسب دم سیا داری که رو زمین رها باشیپا روی ابرا میذاری ماهی و مهمون نمیشیدس روی دلها میذاری داغی و پنهون نمیشیچشم اگه دستش برسه دیوونه ی نگات میشه دل اگه قابل بدونی مخمل زیر پات میشهباغ ترانه پوش من! عطر کدوم حنجره ایماه غزل فروش من! پشت کدوم پنجره ای.

Mohammad_ngml
Thursday 8 July 2010, 09:41 PM
2 بیت شعر از مشیری


کنار چشمه ای بودیم در خواب *** تو با جــــــــامی ربودی ماه از آب

چو نوشیــدم از آن جــــام گوارا *** تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

:46:

mansoor.violin
Thursday 8 July 2010, 10:20 PM
یه بیت که عاشقشم

پدرانم همه سر گشته و حیران بودند من آگر راه به جایی ببرم ناخلفم

Sina_Yanni
Thursday 8 July 2010, 11:30 PM
منم این 2 بیت بابا طاهر رو خیلی دوست دارم :

هر آن کس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد

دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد

MA_Happy
Thursday 8 July 2010, 11:32 PM
عشقت مثل خون در رگ هایم است
فکرت مثل جنون در ذهنم است

Black_Violin
Thursday 8 July 2010, 11:40 PM
بخشی از شعر اهنگ اخرین شام

این اخرین شامه
با تو سر یک میز
این اخرین مهره
از اخرین پاییز
این اخرین لبخند
این اخرین بوسه
بعد از تو این شبها
تکراره کابوسه

korutzer
Friday 9 July 2010, 04:44 AM
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد.

mahboube
Friday 9 July 2010, 08:40 PM
اگر صد سال در بيابان سرگردان شوي بهتر است اندر وطن سرگردان شوي

mahboube
Friday 9 July 2010, 08:49 PM
من آسمانی بودم و از خاک بر شدم***در دوری از خاکم به خاک آلوده تر شدم
در بند خاک آمد گرفتار آسمان من***گشتم اسیر عادت و بی بار و بر شدم...

Avazekhan
Saturday 10 July 2010, 12:19 AM
عاشقانه ای از حضرت حافظ ...

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

morteza3164
Saturday 10 July 2010, 06:47 PM
بلبل شیدا درآمد مست مست /وز کمال عشق نه نیست و نه هست
معنیی در هر هزار آواز داشت /زیر هر معنی جهانی راز داشت
شد در اسرار معانی نعره زن /کرد مرغان را زفان بند از سخن
گفت برمن ختم شد اسرار عشق /جمله‌ی شب می‌کنم تکرار عشق
نیست چون داود یک افتاده کار /تا زبور عشق خوانم زار زار
زاری اندر نی ز گفتار منست /زیر چنگ از ناله‌ی زار من است
گلستانها پر خروش از من بود /در دل عشاق جوش از من بود
بازگویم هر زمان رازی دگر /در دهم هر ساعت آوازی دگر
عشق چون بر جان من زور آورد /همچو دریا جان من شور آورد
هرک شور من بدید از دست شد /گرچه بس هشیار آمد مست شد
چون نبینم محرمی سالی دراز /تن زنم، با کس نگویم هیچ راز
چون کند معشوق من در نوبهار /مشک بوی خویش بر گیتی نثار
من بپردازم خوشی با او دلم /حل کنم بر طلعت او مشکلم
باز معشوقم چو ناپیدا شود /بلبل شوریده کم گویا شود
زانک رازم درنیابد هر یکی /راز بلبل گل بداند بی‌شکی
من چنان در عشق گل مستغرقم /کز وجود خویش محو مطلقم
در سرم از عشق گل سودا بس است /زانک مطلوبم گل رعنا بس است
طاقت سیمرغ نارد بلبلی /بلبلی را بس بود عشق گلی
چون بود صد برگ دلدار مرا /کی بود بی‌برگیی کار مرا
گل که حالی بشکفد چون دلکشی /از همه در روی من خندد خوشی
چون ز زیر پرده گل حاضر شود /خنده بر روی منش ظاهر شود
کی تواند بود بلبل یک شبی /خالی از عشق چنان خندان لبی

منطق الطیر

korutzer
Monday 12 July 2010, 09:00 PM
انکه میگوید دوستت میدارم. دل اندوهگین شبیست
دل اندوهگین شبی که مهتابش را میجوید.
هزار افتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان در تمنای من
ای کاش عشق را زبان سخن بود.

انکه میگوید دوستت میدارم. خنیاگر غمگینیست
خنیاگر غمگینی که اوازش را از دست داده است.
هزار کاکلی شاد در در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود.

morteza3164
Thursday 15 July 2010, 07:56 AM
You can see links before reply

morteza3164
Saturday 24 July 2010, 07:23 AM
You can see links before reply

BaBak_ParSian
Saturday 24 July 2010, 09:59 AM
این شهر تقدیم به کسی که هر کاری می کنم نمی تونم از یاد ببرمش می دونم که اونم منو دوست داره

ای الهه ی ناز با د من بساز

hossein-18
Saturday 24 July 2010, 10:12 AM
نو را من چشم در راهم ...

rootail
Saturday 24 July 2010, 11:52 AM
ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را اسان نیاوردم به دست
من تو را اسان نیاوردم به دست

hdhamid
Saturday 24 July 2010, 11:57 AM
این دروغ است که گویند خنده بر هر درد بی درمان دواست
آنچه بر هر درد بی درمان دواست یاد خداست ...

(خدا رو بیشتر از همه دوس دارم)

morteza3164
Saturday 24 July 2010, 03:25 PM
You can see links before reply

mahboube
Sunday 25 July 2010, 10:38 AM
از كودكي پرسيدند عشق يعني چي....گفت:بازي
از نوجواني پرسيدند عشق يعني چي....گفت :رفيق بازي
از جواني پرسيدند عشق يعني چي......گفت :پول
از پيري پرسيدند عشق يعني چي....گفت:عمر
از عاشقي پرسيدند عشق يعني چي....آهي كشيد و هيچ نگفت

mahboube
Sunday 25 July 2010, 10:47 AM
خيلي وقتا مي خوام با كسي درد و دل كنم ولي نمي تونم نميدونم اون عشقي كه همه ازش حرف ميزنند چيه فقط اينو ميدونم كه اگه عاشق بودن و دوست داشتن واقعي با هم باشه نميتوني فراموشش كني
همون كسي كه 25 سال داشت و من سال 86 توي يه حادثه از دستش دادم و مسير زندگيم عوض شد اون.... بود رفيقم بود عشقم بود جزوعي از اعضاي خانوادم بود . (بگذار تنها باشي زيرا تنها به دنيا آمده اي و تنها از دنيا خواهي رفت)

sahar98
Wednesday 28 July 2010, 06:30 PM
:53:با تو معنا میشم

تو مرا معنا کن

من که در خلوت ترد تو مجسم شده ام
من که در هر نفست شیفته تر
دیر بازیست که مطرح شده ام
در تو تکرار مکرر شده ام
تو مرا معنا کن
بگذرانم ز گل صورتی حوصله ها
بگذرانم ز گل صورتی حوصله ها
بگذرانم ز پل همهمه ی تنهایی
بنشانم به سکوت سرخ تجربه ها
نفسم می گیرد
تو مرا معنا کن
بال خوشحالی من وا شده است
چشمه ی من راهی عالم شده است
همچنان مغشوشم
بوی باران
تپش نبض سلام
دلخوشم ساخته است
تو مرا معنا کن
مگذرانم که چنین بر جسد شادی خود خیره شوم
خسته و لخته و فرسوده شوم
من که بی تاب و پریشان همه شب
به تن شعر شبیخون زده ام
و چه گستاخ برایت غزلی ساخته ام
که زعطر خوش آن مست شوی
لولی و سرمست شوی
بنگر ای دلک منتظرم
قاصدک ها گویی
که ز پشت پلک پنجره ها
خبری یا که پیامی دارند
چشمهای نگرانم متلاشی شده است
و صدای لیز آمدنت
باورم گشته کنون
مکشانم به پس پرده ی تاریک جنون
از شگفتی های چشم تو در باغ وجود
چشمه ای کاشته ام
چه روان بر همه رگ های خیالم جاری
و به آن می بالم
انقلابی گویی
در تنم می روید
و هوای هوس پیروزی
منقلب کرده مرا
ای که در هر نفسم
قصه ای خوب و مکرر شده ای
ای که از اوج همه خواهش ها
باز تو برتر شده ایی

بگذرانم ز حریر عشقت
و مرا معنا کن.

sahar98
Friday 30 July 2010, 05:12 PM
قصه ی باران

معبودم سکوتم را از صداي تنهاييم بدان ..

نميخوانم و نميگويم چون درونم هيچ بوده
و
تو
آمدي
برايم قصه هايي از عشق سراييدي
و به من قصه ی باران آموختي
ميداني قصه ی باران قصه ی شستن غمهاست
و درون انسانها پر از غم و تنهايي است
ونگاهم به باران تو افتاد
و ناگهان تمام تنهاييم را فراموش کردم
و به تو و داشتن تو ميبالم

morteza3164
Friday 30 July 2010, 10:14 PM
شعری برای تو
این شعر را برای تو میگویم
در یك غروب تشنه تابستان
درنیمه های این ره شوم آغاز
دركهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالاییست
در پای گاهواره خواب تو
باشدكه بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذارسایه من سرگردان
ازسایه تو دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم كه گر باشد
كس بین ما نه غیر خدا باشد
من تكیه داده ام به دری تاریك
پیشانی فشرده ز دردم را
میسایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازك و سردم را
آن داغ ننگ خورده كه می خندید
برطعنه های بیهده‚ من بودم
گفتم كه بانگ هستی خود باشم
امادریغ و درد كه مرد بودم
چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این كتاب در هم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شكفته در دل هر آواز
اینجاستاره ها همه خاموشند
اینجافرشته ها همه گریانند
اینجاشكوفه های گل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند
اینجانشسته بر سر هر راهی
دیودروغ و ننگ و ریا كاری
درآسمان تیره نمی بینم
نوری زصبح روشن بیداری
بگذارتا دوباره شد لبریز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود كه پرده بر اندازم
از چهرپاك حضرت مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
درسینه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا‚ فضای تیره زندانست
من تكیه داده ام به دری تاریك
پیشانی فشرده ز دردم را
میسایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازك و سردم را
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم كه این جدال نه آسانست
شهر منو تو‚ طفلك شیرینم
دیریست كاشیانه شیطانست
روزی رسد كه چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانه درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم

فروغ فرخزاد

TheGoldMAN
Saturday 31 July 2010, 12:14 AM
گر چه چشمانم تو را دید / آن بس است که دل نلغزید
تو ماه من هستی و من / آنم که چشمان زیبای تو ندید
تقدیم به عشق من مهسا که با امیدواری به خدا به دنبال تجدید رابطمون هستم

ramtin_designer
Saturday 31 July 2010, 04:28 AM
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت ندارم
دوستت دنارم

سارا20
Saturday 31 July 2010, 08:15 AM
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود
....
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من ،هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
.....

morteza3164
Saturday 31 July 2010, 11:12 AM
You can see links before reply






گره


فردا اگر ز راه نمی آمد


من تا ابد كنار تو میماندم


من تا ابد ترانه عشقم را


در آفتاب عشق تو میخواندم


در پشت شیشه های اتاق تو


آن شب نگاه سرد سیاهی داشت


دالان دیدگان تو در ظلمت


گویی به عمق روح تو راهی داشت


لغزیده بود در مه آینه


تصویر ما شكسته و بی آهنگ


موی تو رنگ ساقه گندم بود


موهای من خمیده و قیری رنگ


رازی درون سینه من می سوخت


می خواستم كه با تو سخن گوید


اما صدایم از گره كوته بود


در سایه بوته هیچ نمیروید


ز آنجا نگاه خسته من پر زد


آشفته گرد پیكر من چرخید


در چارچوب قاب طلایی رنگ


چشم مسیح بر غم من خندید


دیدم اتاق درهم و مغشوش است


در پای من كتاب تو افتاده


سنجاقهای گیسوی من آنجا


بر روی تختخواب تو افتاده


از خانه بلوری ماهیها


دیگر صدای آب نمی آمد


فكر چه بود ؟ گربه پیر تو


كاو را به دیده خواب نمی آمد


بار دگر نگاه پریشانم


برگشت لال و خسته به سوی تو


میخواستم كه با تو سخن گوید


اما خموش ماند بروی تو


آنگاه ستارگان سپید اشك


سو سو زدند در شب مژگانم


دیدم كه دستهای تو چون ابری


آمد به سوی صورت حیرانم


دیدم كه بال گرم نفسهایت


ساییده شده به گردن سرد من


گویی نسیم گمشده ای پیچید


در بوته های وحشی درد من


دستی درون سینه من می ریخت


سرب سكوت و دانه خاموشی


من خسته زین كشاكش درد آلود


رفتم به سوی شهر فراموشی


بردم ز یاد انده فردا را


گفتم سفر فسانه تلخی بود


نا گه بروی زندگیم گسترد


آن لحظه طلایی عطر آلود


آن شب من از لبان تو نوشیدم


آوازهای شاد طبیعت را


آنشب به كام عشق من افشاندی


ز آن بوسه قطره ابدیت را

mahboube
Saturday 31 July 2010, 08:49 PM
اي دو چشمان تو آغازگر هر شعر شوق پرواز بده تا به چشمان تو پر باز كنم تا كه در اين سفر بي پايان با تو آغاز كنم !!! و در اين غربت بي فردايي همه سوزم را با تو من ساز كنم.........

morteza3164
Tuesday 3 August 2010, 09:50 AM
You can see links before reply

morteza3164
Friday 6 August 2010, 10:18 PM
منو حالا نوازش کن
که این فرصت نره از دست
شاید این آخرین باره
که این احساس زیبا هست
منو حالا نوازش کن
همین حالا که تب کردم
اگه لمسم کنی شاید
به دنیای تو برگردم
هنوزم میشه عاشق شد
تو باشی کار سختی نیست
بدون مرز با من باش
اگر چه دیگه وقتی نیست

infrequent88
Friday 6 August 2010, 10:24 PM
پر زدی از لحظه های بی کسی
از نوای مبهم دلواپسی
پر زدی تا خون بریزم اشک باز
حال تا آنجا که جان داری بتاز

پر زدی بال و پر من خواب رفت
از میان آسمان مهتاب رفت
جان ستیز و جان ستوه و جان گداز
حال تا آنجا که جان داری بتاز

morteza3164
Saturday 7 August 2010, 02:33 PM
دوستی


دل من دير زمانی است كه می پندارد :
« دوستی » نيز گلی است ؛
مثل نيلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظريفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد
جان اين ساقه نازك را
- دانسته-
بيازارد !

در زمينی كه ضمير من و توست ،
از نخستين ديدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هايی است كه می افشانيم .
برگ و باری است كه می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است

گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،
زندگی را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد .
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،
كه تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بی‌نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .

زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت .
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج می بايد كرد .
رنج می بايد برد .
دوست می بايد داشت !

با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از ياری ، غمخواری
بسپاريم به هم

بسراييم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد

violonclub
Sunday 8 August 2010, 12:50 PM
برای گفتن من,شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صد ها سخن به دل مانده
صدا...
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش درد عظیم دلم خجل مانده

از دست عزیزان چه بگویم!
گله ای نیست...
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم,هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیستYou can see links before reply

morteza3164
Friday 20 August 2010, 10:34 PM
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو



آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی



پس فرق میان من و تو چیست بگو

sedna
Wednesday 25 August 2010, 12:20 AM
با خود فکر می کنم

عاقبت این ماجرای ما

به کجا منتهی خواهد شد

ماجرای من و این وهم

که مرز میان کابوس و رویاهایم را در هم ریخته است

مهی فرا گرفته بیرون و درونم را

نه می گذارد که ببینم خود را

نه چشم انداز پیرامونم را

فرو خواهد نشست

می دانم ...

فرو خواهد نشست ،

با خود فکر می کنم

در خالی بی مرز ، بعد از آن

دیگر چه مانده برایم

که ببینم????

BaBak_ParSian
Wednesday 25 August 2010, 12:37 AM
ای الهه ی ناز با دل من بساز

raha_kiss
Wednesday 25 August 2010, 07:50 AM
اكر ان ترك شيرازي بدست ارد دل مارا
به خال هندويش بخشم سمرقندو بخارارا

oblivion
Wednesday 25 August 2010, 10:40 AM
من فکر کردم قضیه اینه که شعر باید از خودمون باشه. به هرحال برای یکی از عزیزای شاعر که بهش ارادت دارم اینو گفتم:
سجده ای بایدت ای سرور شعر
که سرودت بی شک
خوش ترین نقش بر این هستی من..

sahar98
Sunday 12 September 2010, 09:14 AM
گلم از خود رهیدن را بیاموز
به سر منزل رسیدن را بیاموز

مجال تنگ و راهی دور در پیش
به پاهایت دویدن را بیاموز

زمین بی عشق خاکی سرد و مرده است
به قلب خود تپیدن را بیاموز

جهان جولنگهی همواره زیباست
به چشمت خوب دیدن را بیاموز

بیاموز ، آفریدندت توانا
توانا! آفریدن را بیاموز

جهان طعم شراب کهنه دارد
به لبهایت چشیدن را بیاموز

تو اهل آسمانی ای زمینی
به بال خود پریدن را بیاموز

صدایت میکنند از عالم عشق
به گوش جان شنیدن را بیاموز

نسیمی باش و از باد بهاری
سحرگاهان وزیدن را بیاموز

تو ابر رحمتی گاهی فرو ریز
ز اشک خود چکیدن را بیاموز

گذارت گر ز راهی پر گُل افتاد
به دست خود نچیدن را بیاموز

به عاشق غمزه و غم می فروشند
تو از اول خریدن را بیاموز

سبک همواره بار زندگی نیست
به دوش خود کشیدن را بیاموز

کمانت می کند این بار سنگین
تو پیش از آن خمیدن را بیاموز

جهان از هر دو دارد؛ شادی و غم
شکیب داغ دیدن را بیاموز

به دنیا دل سپردن نیست دشوار
ز دنیا دل بریدن را بیاموز

نیاسودن به دوران جوانی
به پایان آرمیدن را بیاموز

به جولان در سخن "سالک" مپرداز
دمی در خود خزیدن را بیاموز

سحر جوون
Sunday 12 September 2010, 09:49 AM
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق یوانه که بودم
در نهان خانهی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم در آن خلوت دل خواسته گشتیم
تو همه رازجهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تمشا به نگاهت
آسمن صاف وشب آرامبخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آرند به مهتاب
شب وصحرا و گل وسنگ
همه دل داده به آواز شب آهنگ
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حزر کن
لحظه ای چند ب این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تافراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق؟ندانم
سفر از پیش تو؟ هر گز نتوتنم نوانم
وز اول که دل م به تمنای تو پرزد
چن کبوتر لب ام تو نشستم
و به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تابه دام ت در افتاده به جا گشتم و گشتم
حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم نتوانم.........
اشک از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله یسختی زد و بگریخت
اشک در چم تو لرزید
ماه بر عشق تو ندید
یاذم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر ازعاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذرهم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشم
.
.
.
.
.
.
.
فریدون مشیری.
.
.
.
.
.
خودم بلد نبدم از رو کتاب فریدون مشیری نوشتم

BaBak_ParSian
Sunday 12 September 2010, 09:59 AM
درود - من یکی را خیلی دوست داشتم ولی دیگه دوست ندارم و فقط الان خودم را دوست دارم و همین و بس - فکرنکنم هم در اینده به کسی علاقه مند بشوم چون دیگر حسی ندارم

sd_34
Sunday 12 September 2010, 11:11 AM
درود - من یکی را خیلی دوست داشتم ولی دیگه دوست ندارم و فقط الان خودم را دوست دارم و همین و بس - فکرنکنم هم در اینده به کسی علاقه مند بشوم چون دیگر حسی ندارم

داداش بابك بيخيال بابا.مثل من بزن بيخيالي.منم مثل تو شدم ولي نميشه كه بعدش ديگه زندگيو تلخ كني:106:

Atrovan
Sunday 12 September 2010, 11:30 AM
من فقط خدا رو دوست دارم...سنم به دوست داشتن کسی قد نمیده!!!!

BaBak_ParSian
Sunday 12 September 2010, 12:16 PM
داداش بابك بيخيال بابا.مثل من بزن بيخيالي.منم مثل تو شدم ولي نميشه كه بعدش ديگه زندگيو تلخ كني:106:
درود - اس دی جان - منظورم از حس یعنی به دوست داشتن است دیگه هیچ را دوست نخواهم داشت خیلی سخته که غرورتو بشکنی برای یه کسی اخرشم بشه این یا یه جوری اعتبارتو خدشه دار کنی پیش یکی یا اینکه طرف ادم ناتوی و سو استفادهه گر باشه - من فقط خدا رو خیلی دوست دارم چون بهترین دوست و یار من است و خیلی دوسش دارم بعد هم مادرم و پدرم - دوست داشتن بد نیست من دنبال پیشرفت هستم

morteza3164
Monday 20 September 2010, 07:10 PM
شب بی من بودنت خوش



شعله ی خاموش دل کش



آخرین معجزه ی من



شب بی من بودنت خوش



من به خواستنت دچارو



تو به مرگ کوچه سر خوش



رد پات مونده رو قلبم



شب بی من رفتنت خوش



تا سقوط سایه هامو



یه افق منظره راهه



پشت رویای من و تو



باد وحشی تکیه گاهه



یه طرف کابوس عشقو



یه طرف بهت همیشه



هر چی ابر خون چکیده ست



تو چشام خلاصه میشه



من به خواستنت دچارو



تو به مرگ کوچه سر خوش



رد پات مونده رو قلبم



شب بی من رفتنت خوش



جاده ها دل نگرانن



که تو برگردی دوباره



انگار این جهان به جز تو



حرف تازه ای نداره



بعد تو تنها به یادت



همه شبهام سپری شد



هر چی خوندمو نوشتم



قصه ی در به دری شد



من به خواستنت دچارو



تو به مرگ کوچه سر خوش



رد پات مونده رو قلبم



شب بی من رفتنت خوش



من بی تویی دچارو



تو به مرگ کوچه سر خوش



رد پات مونده رو قلبم



شب بی من رفتنت خوش

sahar98
Sunday 3 October 2010, 07:23 PM
زنی را می شناسم من....
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دوصد بیم را سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون است
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی با تار تنهایی
لباس تو ر می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خوکرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم اواینست:
نگاه سرد زندانبان!
زنی را می شناسم من
که می میرد زیک تحقیر
ولی آواز میخواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
زمردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بدبختی چه بدبختی!
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خنددو گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من

sapphire_sky
Sunday 3 October 2010, 10:01 PM
لبخند معصومت.....دنیای آرومت.....خورشید تو چشمات.....قدر شو میدونم
موهای خرمائیت....دستای مردادیت...شهریور لبهات.....قدر شو می دونم....
خورشیدم...خانومم..من با تو ...آرومم
رویامی ...دنیامی...دستاتو...می بوسم
زیبایی/محجوبی....مغرور و جذابی.....چشماتو میبندی...با لبخند می خوابی...
تا وقتی اینجایی....این خونه پا بر جاس...ما با هم خوشبختیم ...دنیای ما زیباس
خورشیدم...خانومم..من با تو ...آرومم
رویامی ...دنیامی...دستاتو ..می بوسم

من عاشق این شعرم .اگرچه برای کسی که دوستش دارم نیست ولی خواستم یادی از جهان و این شعر زیبا کرده باشم:46: ... روح زنده یاد جهان شاد.

morteza3164
Monday 4 October 2010, 12:14 AM
اینجا چراغی روشنه




هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه


ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه


اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه


هرروز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه


جایی که من تنها شدم شب قبله گاهه آخره


اینجا تو این قطب سکوت


کابوس طولانی تره


من ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنه


اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو


هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه


ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه


اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه


هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه

hadi_e
Monday 4 October 2010, 09:01 AM
این رو تقدیم به همه ی دوستانی که عزیزی رو از دست دادن

اگر با روشنی پروانه ای را شمع میسوزد
تو با خاموشی ات ما را اسیر سوختن کردی

hadi_e
Monday 4 October 2010, 09:04 AM
دراین بازار نامردی به دنبال چه میگردی؟

نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی!

بروبگذر از این بازار'' ازاین مستی وطنازی !

اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی

hadi_e
Monday 4 October 2010, 09:08 AM
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است.

سال ها دردم اين است كه بايد پس از اين قسمت ها سال ها منتظر قسمت آخر باشم .

خواستم برایت هدیه بگیرم
گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم
برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام
بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم
به فکر فرو رفتم و
سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم
که بهترین چیز در زندگیم هست
به ناگه فریاد زدم
که قلبم را می فرستم چون
او
خود زیباست، مظهرایستادگیست
سربه زیرو با نجابتست

hadi_e
Monday 4 October 2010, 09:18 AM
اگر ديوانگي کردم دلم خواست
زِ خود بيگانگي کردم دلم خواست
اگر که اعتماد چشم بسته
به خصم خانگي کردم دلم خواست
اگر تا اوجِ خودسوزي پريدم
نظر کرده به بال عشق بودم
اگر لب تشنه از دريا گذشتم
به دنبال زلال عشق بودم
به غير از من خود خوش باور من
کسي منت نداره بر سر من
کسي حال مرا هرگز نفهميد
دليل گريه هايم را نپرسيد
گناه عالمي را بردم از ياد
گناهم را کسي بر من نبخشيد
کسي بر حلقه ي اين در نکوبيد
من و شب پرسه هاي تلخ ترديد
در آن درياي بي پايان ظلمت
صداي يار ديداري نپيچيد
به غير از من خود خوش باور من
کسي منت نداره بر سر من
در آن تنهايي بي رحم و ممتد
به دلداري کسي از در نيامد
من تنهاي من تنها کسي بود
که هر شب در اتاقم پرسه مي زد
اگر چه از شما خانه خرابم
دچاره ياوه هاي بي جوابم
به خود اما به آنهايي که بايد
بدهکاري ندارم بي حسابم
پشيمان نيستم از آنچه بودم
پشيمان نيستم از ماجرايم
همين هستم ، همين خواهم شد از نو
اگر بار دگر دنيا بيايم ، اگر بار دگر دنيا بيايم

sahar98
Monday 4 October 2010, 09:29 AM
ای چراغ هر بهانه از تو روشن ، از تو روشن
ای که حرفای قشنگت ، منو آشتی داده با من
من و گنجشکای خونه ، دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو ، پر می گیریم از تو لونه
باز میای که مثه هر روز برامون دونه بپاشی (You can see links before reply)
منو گنجشکا می میریم ، تو اگه خونه نباشی

همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم ، بوی تو داره نفس هام
عطر حرفای قشنگت ، عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون سرخه گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته ، رنگ پاک بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم ، رنگ زرد کهربایی
من و گنجشکای خونه ، دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو ، پر می گیریم از تو لونه

sapphire_sky
Monday 4 October 2010, 04:29 PM
این رو تقدیم به همه ی دوستانی که عزیزی رو از دست دادن

اگر با روشنی پروانه ای را شمع میسوزد
تو با خاموشی ات ما را اسیر سوختن کردی


ممنون خیلی درخور حال منه. :12:

shanshayanshan
Monday 4 October 2010, 04:37 PM
che romantic!!!
ar hast ketab kamtar khor ghame dost ke az har dosti ghamkhar tar ost.
(eraj merza)
bale!!

sapphire_sky
Wednesday 6 October 2010, 08:57 PM
هادی جان من این شعرا رو نشنیدم نمی دونم تصنفیف ترانه هستن یا همه ازخودته یا شاعر دیگری؟ کاش می نوشتی ولی همشون زیبان.
You can see links before reply (You can see links before reply)

زنجیر
Wednesday 6 October 2010, 09:20 PM
در هوایت بی قرارم روز و شب/ سر زپایت برندارم روز و شب/تا که عشقت مطربی آغاز کرده/گاه چنگم گاه تارم روز و شب / زان شبی که وعده کردی روز وصل / روز و شب را میشمارم روز و شب
" حضرت مولانا"

morteza3164
Sunday 10 October 2010, 07:07 PM
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
.
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
.
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت
.
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
.
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت
.
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
.
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
.
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت

sahar98
Monday 11 October 2010, 10:59 AM
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شست می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

morteza3164
Tuesday 12 October 2010, 03:09 PM
ازاین زمانه چه دلگیرم خدای میداند

نمی شودکه بمیرم خدای میداند

وگرنه خواست من مردن است صدافسوس

بدست خاک اسیرم خدای میداند

زدوستان وخویشان خودجفا دیدم

تباهی است تقدیرم خدای میداند

به پیش دفترخودحرف میزنم چراکه کنون

نمی کنندتدبیرم خدای میداند

میان جمع پریشانم ودلم تنهاست

دگر قرار نگیرم خدای میداند

تو ساده دلق بپوش وسری به صحرا نه

که خاک شده است سریرم خدای میداند
8/7/1389






مهدی قناعت پیشه

morteza3164
Tuesday 12 October 2010, 03:12 PM
ای قلم بیدار شو سرپوش خود را باز کن
خویشتن را با من تنها بیا، همراز کن

شاعری بی رنگ همچون سایه ام درکوچه ها
سررسیدم باز کن ، تک مصرعی آواز کن

زخم دستم زخمه ها در خویش پنهان می کند
عاجزم ، هم ساز ناکوکم ، بگیر و ساز کن

شعرهای دفترم خاکستری تر گشته اند
شهرشب،این کوچه شب،این خانه شب،پروازکن

برگ برگ ازدفترم آتش بزن هم خط به خط
بسترم را جستجو هویتم احراز کن

امتداد ساده ام در پیچها گم گشته اند
می توانی گر موذن ؟ اندکی اغماض کن






رضا محمدزاده

morteza3164
Saturday 16 October 2010, 03:53 PM
اوني كه مي خواستم


اوني كه مي خواستم عهدشو شكست و
به پاي عشق جديد نشست و
چش روي آرزوم هميشه بست و
پشت مه پنجرمون رها شد
اوني كه
مي خواستم مث اشك چكيد و
تو طول راه يهو يكي رو ديد و
صداي از ما بهتر و شنيد و
به خاطر هيچي ازم جدا شد
اوني كه مي خواستم دل ما رو بردو
تو راه كه مي رفت به يكي سپرد و
تو خاطرش ، خاطره ي ما مرد و
يكي ديگه تو روياهاش خدا شد
اوني كه مي
خواستم دل ازم بريد و
بين گلا يه گل تازه چيد و
به اوني كه دلش مي خواس رسيد و
مثل تموم مردا بي وفا شد
اوني كه مي خواستم زود ازم گذشت و
يه روزي رفت و ديگه بر نگشت و
منكر مجنون شد و كوه و دشت و
منكر عشق و بودن با ما شد
اوني كه مي خواستم زير قولش
زد و
با يكي ديگه پيش من اومد و
به خاطر اون به ما گفتش بد و
عزيز تر از ديروز و از حالا شد
اوني كه مي خواستم شدش از ما سرد و
پيغام دادش كه ديگه برنگرد و
بد بودن ما رو بهونه كرد و
غيبش زد و يك دفعه كيميا شد
اوني كه مي خواستم ما رو بد شناخت و
هستي شو پيش يكي ديگه باخت و
قصر من و با يكي ديگه ساخت و
شكر خدا باز ولي پادشا شد
اوني كه مي خواستم من و داد به باد و
رفت پيش اون كس كه دلش مي خواد و
زد زير عشقش تا يادش نياد و
اسم منم جز آدم بدا شد
اوني كه مي خواستم من و زد كنار و
خزونشو
يه جوري كرد بهار و
قايم شدش تو يه عالم غبار و
تقدير ما مثل موهاش سيا شد
اوني كه مي خواستم آخرش گم شد و
بازيچه ي چشماي مردم شد و
وارد عشق صد و چندم شد و
توي خيال كس ديگه جا شد
اوني كه مي خواستم ، ولي انگار مده
مال همه يه جورايي گم شده
كاش از ميون غبارا بياد و
بهم بگه هر چي مي گي بيخوده

hossein-18
Saturday 16 October 2010, 08:36 PM
چی می تونم بگم.حتی در شعر هم نمی گنجه.

mahour.M
Tuesday 19 October 2010, 09:31 PM
يك نسيمي آمد
به چه بويي دارد
به گمانم يه نوازش بودش
شايد از آه دل يار به من مي آيد؛
. . .
.
باز هم فكر و خيال
با خودش من را برد
ور نه آخر چه كسي، دل به مجنون سپرد؟
...
..
.

Mehraneh
Tuesday 19 October 2010, 10:25 PM
می گم مگه قرار نیست خودمون شعر بگیم؟؟؟؟
آقا اگه اینجوریه پس ما هم هسیم:
دو سه روزه که مات و بي ارادم يه چيزي فکرمو مشغول کرده
همين عشقي که درگير هواشم منو نسبت به تو مسئول کرده
از اون رابطه ي معموليه ما چه عشقي سر گرفت تو روزگارم
دو سه روزه که بعد از اين همه سال واسه تو ادعاي عشق دارم
نمي بيني دارم جون مي دم اينجا نمي دوني به تو محتاجم اينجا
چقدر راحت منو وابسته کردي دارم ديوونه مي شم کمکم اينجا
مي خوام مثل قديما مثل سابق يه وقتايي يکي با من بخنده
يکي باشه که دستامو بگيره يکي باشه که زخمامو ببنده
نمي بيني دارم جون مي دم اينجا نمي دوني به تو محتاجم اينجا
چقدر راحت منو وابسته کردي دارم ديوونه مي شم کم کم اينجا

M8H
Tuesday 19 October 2010, 10:49 PM
خیال نکن بی وفا کشته ی خنده هاتم **خیال نکن این دفعه باز خاک پاهاتم!:5:

Mahmonire
Tuesday 19 October 2010, 11:01 PM
تو نیستی که ببینی چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من .

sahar98
Saturday 23 October 2010, 11:20 AM
من هر روز و هر لحظه
نگرانت می شوم که چه می کنی ؟


پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم


تنهاییت برای من
غصه هايت برای من
همه بغضها و اشكهايت برای من


بخند برایم
بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را
صدای همیشه خوب بودنت را


من هر روز و هر لحظه
پشت این پنجره و تمام پنجره ها
دلم برایت تنگ است









You can see links before reply



happy Birth♥♥♥Day

sahar98
Saturday 23 October 2010, 11:32 AM
چشم هايم خسته است



ذهنم پر تشويش



قلبم پر درد



گوش هايم ديگر طاقت هيچ هياهويي ندارند



لحظه هاي بي رحم پي درپي هم مي گذرند



انتظاري تلخ



نه



انتظار شيرين است



چون پس از پايانش لحظه ي ديدار است



وقتي که صداي نفست در گوش من طنين انداز است



انتظارم ديگر رو به پايان است



با بودن تو



ذهنم پر از آرامش



قلبم مملو از عشق



چشم هايم پر شور



اما



لحظه هاي بي رحم تند و تند از پي هم مي گذرند



وصداي نفست را از من باز پس مي گيرند



باز هم



قلبم پر درد



ذهنم پر تشويش

morteza3164
Sunday 24 October 2010, 12:56 AM
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.You can see links before reply

sahar98
Sunday 24 October 2010, 07:46 PM
بغض
You can see links before reply





بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب ِ بدی که دیده ای
اگر که اعتماد ِ تو به دست ِ این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده که مثل ِ صخره محکم است
به پای ِ صحبتم بشین ، فقط ترانه گوش کن
جام به جان ِ من بزن ، جانِ مرا تو نوش کن
تورا به شعر می کشم چو واژه پیش می روی
مرگ فرا نمی رسد ، تو تازه خلق می شوی
تو در شب ِ تولدت به شعله فوت می کنی
به چشم ِ من که می رسی فقط سکوت می کنی
اگر کسی در دلِ توست بگو کنار می روم
گناه کن ! به جای ِ تو بر سرِ دار می روم

sahar98
Sunday 24 October 2010, 08:05 PM
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود ایست!
باد را فرمود باید ایستاد؟
آن که دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد

Mehraneh
Sunday 24 October 2010, 08:26 PM
خودت خواستي که من مجبور باشم برم جايي که از تو دور باشم
تو پاي منو از قلبت بريدي خودت خواستي که من اينجور باشم
خودت خواستي که احساسم بشه سرد خودت خواستي نمي شه کاريم کرد
مي ديدم دارم از چشمات ميوفتم مدارا کردمو چيزي نگفتم
برام بودن تو بازي نبودو به اين بازي دلم راضي نبودو
از اول آخرش رو مي دونستم تو تونستي ولي من نتونستم
برات بودن من کافي نبودو حقيقت اين که مي بافي نبودو
دارم دق مي کنم از درد دوري مي خوام مثل تو شم اما چه جوري

morteza3164
Monday 25 October 2010, 12:28 AM
دیر زمانیست که هوایم، هوای دل توست
عاشق چشم شدم ،چشم سرای دل توست
گر تو خواهی قدمی سخت به صحرا بزنم
میزنم چو نکه دلم پای به دام دل توست

این شعر بداهه بود تقدیم به کسی که خیلی دوسش دارم

sahar98
Monday 25 October 2010, 05:03 PM
لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است

اخوان
(You can see links before reply)

sahar98
Monday 25 October 2010, 05:13 PM
من نه عاشق بودم
ونه محتاج نگاهي که بلغزد بر من
من خودم بودم و يک حس غريب
که به صد عشق و هوس مي ارزيد
من خودم بودم و دستي که
صداقت مي کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسيد
من خودم بودم و هر پنجره اي
که به سرسبزترين نقطه بودن وا بود
و خدا مي داند
بي کسي از ته وابستگي ام پيدا بود

morteza3164
Tuesday 2 November 2010, 08:09 PM
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبیه
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبیه
میدونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید
میدونستی یا نه
میدونستی که تو چشمای تو رنگین کمون و میشه دید
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی من و تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی ارزوهامی
میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
میدونستی همه ی ارزوهام واسه ی چشم قشنگ تو پروندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که جوونیم و واسه چشم عجیب تو سوزوندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی من و تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی ارزوهامی

tavalode_1fereshteh
Tuesday 2 November 2010, 08:37 PM
حال که هجرت جوانی از سرزمین زندگی به پایان میرسد

حال که درخت تنومند عمر،خزان جوانی را در غم وداع با برگ های روزشمار خاطره پیش رو دارد

حال که قامت رعنای دیروز، به عصای زیبای امروز احتیاج دارد

دوست دارم زمستان تازه از راه رسیده ای را بهار کنم

دوست دارم گل بی پناهی را در گلزار امید بکارم

دوست دارم تک تک اوراق زندگی ام را به امضای یادت بخیر برسانم

tavalode_1fereshteh
Tuesday 2 November 2010, 08:45 PM
چنان دل کندم از دنیا

که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خویش

که مرگ من تماشاییست

مرا در اوج می خواهی

تماشا کن تماشا کن

دروغین بودم از دیروز

مرا امروز حاشا کن

دراین دنیا که حتی ابر

نمی گرید به حال ما

همه از من گریزانند

تو هم بگذر ازاین تنها

فقط اسمی به جا مانده

از آنچه بودم و هستم

دلم چون دفترم خالیست

قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم

به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن

چه راهی پیش رو دارم؟

رفیقان یک به یک رفتند

مرا با خود رها کردند

همه خود،درد من بودند

گمان کردند که همدردند

شگفتا از عزیزانی

که هم آواز من بودند

به سوی اوج ویرانی

پل پرواز من بودند

koronzo_piti
Tuesday 2 November 2010, 09:24 PM
عزیزم برگرد بابا
بابا یه اس ام اس بده
کشتی ما رو
اذیت نکن دیگه
یه زنگی یه کفتی
اصلا نمی خواد
به درک زنگ نزن
برو بمیر


این شعر نو ی از این اسطوره بود

ولی حرف دل بود به دل میشنه دیگه

tavalode_1fereshteh
Wednesday 3 November 2010, 03:10 PM
ما چون دو دریچه روبه روی هم،

آگاه ز هر بگو مگوی هم.

هر روز سلام و پرسش و خنده،

هر روز قرار روز آینده.

عمر آینه بهشت،اما...،آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته است،

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون،نه ماه جادو کرد،

نفرین به سفر،که هرچه کرد او کرد.

mostafa_violon
Wednesday 3 November 2010, 03:15 PM
برای کسی که می دونه عزیزه دل منه

خبرت هست که از خوبی خود بی خبری
به خدا خوب تر از خوب تری

فقط سلامت رو از من دریغ نکن

morteza3164
Friday 5 November 2010, 07:06 PM
دلم چون کودکی دلگیر، پا را بر زمین کوبد
که "عمر خویش می خواهم!
روان و راحت و آرام جان خویش می خواهم!"
***
نمی فهمد دل سرکش
نمی فهمد خطا رفته است بازی را
دل کودک، به هر سازی که می گویم،
برایم باز می گوید که:
"عمر خویش می خواهم، پسم ده نازنینم را!"
***
برایش قصه گفتم دوش، تا شاید بیاساید
نگاهش همچنان سنگین به لبهایم
هر از چندی به من می گفت:
"یارم کو؟ برایم قصه او گو!"
***
ز چشمش قطره ای سنگین فرو افتاد
"وای ! پاسخ گو!!!
بهارم را کجا راندی؟
نگارم را، امید روزگارم را کجا راندی؟
به هر ساز تو رقصیدم
شکستم، دل نبستم
باز خندیدم!
تلف کردی جوانی را به تنهایی
نگفتم هیچ!
حالا آشیانت کو؟
یار مهربانت کو؟!"
***
دل تنگم! مزن سنگم! توانم نیست
آری! آشیانم نیست!
یار مهربانم نیست!
بی جرم از برم دامن کشیده است او
من خود، زخمی ام زین غم
مزن سنگم دل تنها! مزن سنگم!
توانم نیست.

شاعر : خانم نیلوفر مهرجو

nafiseh
Friday 5 November 2010, 08:59 PM
(-( ♥ دلتنگی♥ )-)


بعد از جدا شدن روح از زندان تنم ، پیکر بی جانم را در آغوش آتش رها کن ،


خاکسترم را به باد بسپار


شاید کوچکترین گرد خاکسترم پشت پنجره ی اتاقش جای گیرد و


دلتنگیم در این سال های غربت مرهمی باشد . . .





نفیسه

tavalode_1fereshteh
Saturday 6 November 2010, 09:05 AM
ای صمیمی ای دوست

گاه و بی گاه لب پنجره خاطره ام می آیی

ای قدیمی ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم

آرزویم همه خوشبختی توست

دائم از خنده لبانت لبریز،دامنت پرگل باد

morteza3164
Saturday 6 November 2010, 08:04 PM
You can see links before reply





شبی شیرین بزد فریاد، که ای شیرین ترین فرهاد
و ای خسرو ترین شمشاد صدای تیشه ات آباد




منم لیلای دلبندت که دل خون است و پا در بند
تویی عاشق ترین مجنون ولی در بیستون آزاد




ببندم دیده بر خسرو ، که شاید رو کشم برتو
تو شیرین می کنی سنگی چوعکسی بردلت افتاد




چو می کوبی تو با تیشه ز غصه کوه را هر شب
به بانگ تیشه ات گویند که بر شیرین نفرین باد




خدا یا کوه کن فرهاد شب و روزم نثارش باد
به جانم می زند تیشه شدم با بیستون همزاد




چه تلخ است بخت شیرینم که فرهاد است آئینم
ولی خسرو به بالینم و خونین دل از این بیداد




خوشا بر حال فرهادی که با یک کوه می جنگد
بدا برحال شیرینی که آزادیش رفت از یاد




مرا کندی به کوهستان به عشقی پاک با دستان
بجانم کندمت آنسان که مانی جاودان در یاد

tavalode_1fereshteh
Sunday 7 November 2010, 10:14 AM
فریاد نزن ای عاشق

من صدایت را درون قلب خود می شنوم

درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم

فریاد نزن ای عاشق، فریاد نزن

بی سبب نیست چنین فریادم

بی گناه در دام عشق افتادم

چه درست و چه غلط

زندگی هم خودم و هم تو رو بر باد دادم


اگر احساسمو می فهمیدی

قلبتو دوباره می بخشیدی

لحظه ی پایان این دیدار رو

روز آغازی دگر می دیدی

اگه بیهوده نمی ترسیدم

عشقو اون جوری که هست می دیدم

شاید این لحظه ی غمگین وداع

قلبمو دوباره می بخشیدم

کاش از این عشق نمی ترسیدم


ما سزاواریم اگر گریانیم

این چنین خسته و سرگردانیم

ما که دانسته به دام عشق افتادیم

چرا از عاشقی رو گردانیم

وقتی پیمان دلو میبستیم

گفته بودیم فقط عاشق هستیم

ولی با عشق نگفتیم هرگز

از دو ایل نا برابر هستیم

از دو ایل نا برابر هستیم

نه گناه کاریم نه بی تقصیریم

منو تو بازیچه ی تقدیریم

هر دو در بیراهه ی بی رحم عشق

با دلو احساس خود درگیریم

بیشتر از همیشه دوست دارم

گر چه از عاشقی وعاشق شدن بی زارم

زیر آوار فرو ریخته ی عشق

از دلم چیزی نمانده که به تو بسپارم

تو که همدردی مرا یاری بده

به منه عاشق امیدواری بده

اگر عشق با ما سر یاری نداشت

تو به من قول وفا داری بده

تو به من قول وفا داری بده

A.Dastafckan
Tuesday 9 November 2010, 10:59 AM
امیدوارم به تو
امیدوارم به چشمهایت

امیدوارم به آرامش آن دم
آن لحظه التماس وجودم به نفسهایت

امیدوارم به تو
به لحظه های بودنم در کنار دستهایت

امیدوارم سخت به این التماس آخرین تپش دلم
آن دم که از پشت در, میکشدش صدای کفش هایت

امیدوارم به این هوای درگیر ,به وابستگی من به این دلتنگی
به این شانه ای که میکش با این همه احساس روی موهایتهایت

امیدوارم که این طلاطم انتظارهایت
گم شود در بزرگی نگاههایت...




----علی سکوت----

koronzo_piti
Tuesday 9 November 2010, 11:31 AM
دیگر چه کسی مانده برایم که سخنم گویم و بس؟
دیگر به که گویم که تو را دوست دارم و بس؟

دیگر به کدام سو شتابان بگریزم ؟
دیگر به که گویم که دوست میدارم و بس؟

گفت که ای دوست اندکی صبر بکن
کفت که شکر و ره فردا بکن

گفت در این وادیه مستی
اندکی باده بزن

که فردا ز خماره ی ز خواب باز ایی
مست که گشتی همه را باده ببینی

اندکی باده بزن

tavalode_1fereshteh
Tuesday 9 November 2010, 06:14 PM
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری !
تو توانایی بخشش داری
دست های تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شور عشق و مستی

A.Dastafckan
Thursday 11 November 2010, 04:17 PM
این روزا جای خالیت خیلی اذیتم میکنه...

اون نیمکتهای ته باغ رو نگاه کن...

شاهدن که چه قدر در کنار منی و گریه هامو میبینی و وقتی که سردمه واسم یه قهوه با یه شال مییاری این روزا...

اونا شاهد تمامه شعرهایین که نگفتم...

شاهد سردردهایی بعد از گریه کردنم...

شاهد نبودنت توی این روزا...

You can see links before reply

*~lili*~
Thursday 11 November 2010, 05:50 PM
من هیچ کس دوست ندارم(دلم پر)

korutzer
Thursday 11 November 2010, 07:43 PM
دستامون اگر که دوره
دلامون که دور نمیشه
دل من جز با دل تو
با دلی که جور نمیشه.

tavalode_1fereshteh
Thursday 11 November 2010, 10:20 PM
من خسته ام


خسته


تنها


در دالانهای تاریک تو در تو


خالی از تمام بودنها


سلام


روز های پر از تشویش


اندیشه های تلخ من


آرزوهاي خفته در خاكم


روزهايي كه همراه هيچ كس نشدید


بادهايي كه مي وزيدید


در مزرعه دلم


گرد مرگ را مي پاشيدید


باغچه هايي كه با خاك انديشه هاي تلخم


بي ثمر شدید


در کدام مغازه


عاطفه مادري مي فروشند


اندکی پناهم دهید


شرح دردهایم بشنوید


بیقرارم باشید


ققنوس جنگلهایم


در اتش تنهایی سوخت

koronzo_piti
Thursday 11 November 2010, 10:50 PM
ای نیک کردار ما را به حال خود واگذار

ای سیاهی ما را در این محول تاریک تنها مزار

ای نیک پندار چنین نبود رسم کردگار

افریدن بود زیبایی بود

ای هستی جان این گونه نکن با دل بی جان

عشق بود بوسه عشق بود رنگ عشق بود

این گونه نبود دنیا با دل و حال و دین ما

ای نیک کردار ما را به حال خود واگذار

tavalode_1fereshteh
Thursday 11 November 2010, 11:30 PM
مي خوام يه قصري بسازم پنجره هاش آبي باشه
من باشم و تو باشي يك شب مهتابي باشه
مي خوام يه كاري بكنم شايد بگي دوسم داري
مي خوام يه حرفي بزنم كه ديگه تنهام نذاري
مي خوام برات از آسمون ياساي خوشبو بچينم
مي خوام شبا عكس تو رو تو خواب گل ها ببينم
مي خوام كه جادوت بكنم هميشه پيشم بموني
از تو كتاب زندگيم يه حرف رنگي بخوني
امشب مي خوام براي تو يه فال حافظ بگيرم
اگر كه خوب در نيومد به احترامت بميرم
امشب مي خوام تا خود صبح فقط برات دعا كنم
براي خوشبخت شدنت خدا خدا خدا كنم
امشب مي خوام رو آسمون عكس چشات رو بكشم
اگه نگاهم نكني ناز نگاتو بكشم
مي خوام تو رو قسم بدم به جون هر چي عاشقه
به جون هر چي قلب صاف رنگ گل شقايقه
يه وقتي كه من نبودم بي خبر از اينجا نري
بدون يه خداحافظي پر نزني تنها نري
يه موقعي فكر نكني دلم واست تنگ نميشه
فكر نكني اگه بري زندگي كمرنگ نميشه
اگه بري شبا چشام يه لحظه هم خواب ندارن
آسموناي آرزو يه قطره مهتاب ندارن
راستي دلت ميآد بري بدون من بري سفر
بعدش فراموشم كني برات بشم يه رهگذر
اصلا بگو كه دوست داري اينجور دوست داشته باشم
اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا كاشته باشم
حتي اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه
چهره تو يادم مي آد وقتي كه بارون مي زنه
اي كاش منم تو آسمون يه مرغ دريايي بودم
شايد دوسم داشتي اگه آهوي صحرايي بودم
اي كاش بدوني چشمات و به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم
به آرزوهام مي رسم اگر كه تو پيشم باشي
اونوقت خوشبخت ميشم مثل فرشته ها تو نقاشي
تا وقتي اينجا بموني بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن كه كني مرگ گلهاي مريمه
نگام كن و برام بگو بگوي مي ري يا مي موني
بگو دوسم داري يا نه مرگ گلهاي شمعدوني
نامه داره تموم ميشه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل آسمون عاشقي و بي انتها

morteza3164
Saturday 20 November 2010, 08:40 PM
:give_rose:




این گل تقدیم به تمام مادران

cinvat
Saturday 20 November 2010, 08:50 PM
با تو بودم انگار
آسمان آبی بود
تف به این بیداری
که عجب خوابی بود!!!

sahar98
Monday 22 November 2010, 10:10 AM
You can see links before reply


حس گنگ من و دریا !


کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد
خوب من , منظره خوب تماشا دارد


ساختم آینه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وادارد


راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است
که به اندازه صد فلسفه معنا دارد


گوش کن , خواسته ام خواهش بی جایی نیست
اگر آیینه دستت بشوم جا دارد


چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو
یعنی این دهکده , یک دهکده رسوا دارد


کوزه بر دوش , سر چشمه بیا تا گویند
عجب این دهکده سرچشمه زیبا دارد


در تو یک وسوسه مبهم و سرگردان است
از همان وسوسه هایی که یهودا دارد


عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی
لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد


بی قرار آمدن , آشفتن و آرام شدن
حس گنگی است که من دارم و دریا دارد


یخ نزن , رود معمایی من , جاری باش
دل دریاییم آغوش پذیرا دارد...

yazdi
Monday 22 November 2010, 10:38 AM
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی
گفتمت نا مهربانی ، دم ز حاشا میزدی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر
کاش دریای تو بودم ، دل به دریا میزدی

sahar98
Monday 22 November 2010, 11:37 AM
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی
گفتمت نا مهربانی ، دم ز حاشا میزدی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر
کاش دریای تو بودم ، دل به دریا میزدی



در پاسخ به داداش کوچیکه ی گلم و عزیزم



تا نیستی در نقطه سرتسلیم پرگارم
از حال و روز این چنین خویش بیزارم


می بینم ات سروم! اگر خورشید بگذارد
آنگاه بیخود زیر پایت اشک می بارم

آنقدر حس ات در غزل جاریست که گاهی
می مانم از توجیه عقلانی اشعارم

اصلاً بمان هرجا که هستی ، عشق یعنی این:
در انتظارت دست روی دست بگذارم

وقتی که زیر روسری موهات پنهان است
چیزی برای وصف تو انگار کم دارم

ای بیستون! این تیشه ، بردار و خلاصم کن
می خواهم این افسانه را دست تو بسپارم

لب خوانی گنجشک ها را یاد می گیرم
تا با دلی نازک بگویم دوستت دارم.

morteza3164
Tuesday 23 November 2010, 10:01 PM
خانه خاموش است اما
یک صدای آشنا
می تراود از نگاه آفتاب
پنجره دستان خود را می گشاید نرم نرم
می کشد خمیازه شب بو
می فشارد دست گلدان
شبنم الماس گون
خاک آهسته نوازش می کند
گونه های بی قرار ریشه ها
و درخت نارون می خندد
زشوق غنچه ها
ماهی قرمز هنوز در سایه گرم سکوت
خواب می بیند ولی
می نشیند روی خواب شاد او
پروانه با آواز صبح
سیب می افتد زدست آیینه
توی دامان پریشان سحر
می زند شانه به موی اطلسی
نرگس افسانه گو
باد می خندد به باغ
صبح می آید به ناز


پروین دریابیگی

morteza3164
Tuesday 23 November 2010, 10:06 PM
می گشایم پنجره یاد تو می پیچد درون
می کند پر این فضای خسته را امشب جنون
ناگهانم یاد توست شاید زمان را پر کنی
له له ساعت ز دیوار می جهد هر دم برون
صد خیابان خاطره باران یادت می چکد
قطره قطره می کِشد دریای قلبم را به خون
می روی از دور تا پیدا شوی در دیده ام
می کُشد خود را خیال و، چشم من شد لاله گون
کودک احساس من دنبال یادت می دود
می گشایم پنجره تا یاد تو آید درون




حزین کاشانی

mostafa_violon
Tuesday 23 November 2010, 10:53 PM
اگر تقدیری هم هست
سهم ما از اون سکوته
انگار همه چی برعکس شده
زن و مرد پول را برعشق ترجیح می دهند
مهره های سفید روی صفحه شطرنج خیلی کم شدند
مهرهای سیاه صاحب زمین هستند
تاکی شود که دوستی بر زمین حکومت کند
و تو ای دوست سلامت را از من دریق نکن

koronzo_piti
Wednesday 24 November 2010, 02:38 PM
من هیچ کس دوست ندارم(دلم پر)
با اون اواتاری که گذاشتی مطمعا باش کسی هم دوست نخواهد داشت
دراکولا گذاشته



در امیدت ناامید گشتم
در صدای نفست هیچ گشته ام

در ردپایت گم گشته ام دوست
در سیاهی چشمانت عاشق گشته ام

اه که بسی گم گشته ام
سرو نگاهم ، چون تو دیدم خم گشته ام

اه که دیگر در کنارم نیست یارم
اه که در سکوت تو خاموش گشته ام

اه که چون خاک، سرد شدی
اه که چون خاک مزارت خاک شده ام

اه که دیوانه شدیم در ره یار
اه که بچاره شدیم در ره یار

tavalode_1fereshteh
Thursday 25 November 2010, 10:16 PM
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!

مانا
Friday 26 November 2010, 01:16 AM
هر آنکس عاشق است از جان نترسد ، یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه ، که گرگ از هی هی چوپان ترسد ... .

morteza3164
Saturday 27 November 2010, 07:00 PM
راز
چون دل بکندیم چه بیمار شدیم
در کوی غزلهای تو تیمار شدیم
یک دل که نه صد دل چو عاشق بودیم
در جمع کمال روح اغیار شدیم
رازیست نهان بر تن هر خاطره ای
یک راز شنیدیم و بیدار شدیم
ای دوست تو تنهایی دل را دریاب
ورنه به جهل خویش تکرار شدیم
هر نکته که این دو گوش از تو بشنید
باید زطلا گرفت که هشیار شدیم
چون درد بود بر دل پر راز الیاس
از عشق بریدیم و سالار شدیم

tavalode_1fereshteh
Monday 29 November 2010, 09:29 AM
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم

morteza3164
Tuesday 30 November 2010, 03:25 PM
گریه بی منت




از ابر بهار پرسند از چیست که گریانی



در اوج زیبایی



از عشق گریزانی



چون پرسش بی پاسخ سخت است جواب گفتن



یک حرف بگفت ابرو



صدها دل و گریان کرد



چون سفره دل وا شد هر عاشق بی عشقی



هق هق زد و گریان شد



با ابر هم آواز شد



گفتا عاشقی بودم در عشق به زیبایی



چون یار به حرم آمد



لیک عشق بهاران شد



چند ماه به خوشی بودیم چون تاب و تبش افزون



گرمای وصال ما



چون گرمی تابستان



رفت آن گذر ایام ناقوس جفا بنواخت



حرفای قشنگ ما



در فصل خزان گم شد



اینک یه چند ماهی از عشق گریزانم



بعد از خزان او



چون سرمای زمستانم



هر وقت که یاد آرم آن شیرینی لبهایش



چشمهای خمارم را



با آب بشویانم



بر من مزنید سیلی چون عاشق بی عشقم



من گریه بی منت



پای عشق میریزم



.



.



.

tavalode_1fereshteh
Wednesday 1 December 2010, 10:19 AM
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای
خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی
وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و
خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری .......!

feri021
Wednesday 1 December 2010, 11:31 AM
هوایت در سرم نسیمی آرام بود
چه شد که طوفان شد کرد نابود
مرا دیوانه کردیو رفتی
ز کدام بیگانه عهد بستی
به تو دل داده بودم من ندانستم چنین پستی
دل و دین باخته بودم در آن شورو در آن مستی

feri021
Wednesday 1 December 2010, 11:35 AM
دیوانه و بیگانه ام ای خالقم راهی بده
سر گشته و حیرن شدم راهی به من بالی بده

Mahmonire
Friday 3 December 2010, 12:07 AM
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدارا با که این بازی توان کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Mehdi_violin
Friday 3 December 2010, 12:22 AM
شرمنده كه از خودم نيست

دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را ...

Alir3za
Friday 3 December 2010, 08:51 AM
گفته بودي كه چرا محو تماشاي ‌مني؟
آنچنـان مات كه يكدم مـژه بـرهـم نزني
مـژه بـرهـم نـزنـم تـا كـه ز دسـتم نرود
نـاز چـشـم تـو بـقـدر مـژه بـرهـم زدني

tavalode_1fereshteh
Saturday 4 December 2010, 11:09 AM
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم





چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم





یا من برسم به یار و یا یار به من





یا هردو بمیریم و به پایان برسیمYou can see links before reply

morteza3164
Saturday 4 December 2010, 11:37 AM
اين روزها حوالي چشمانم مدام باراني است
بيا و پنجره را باز كن .
نم نم دوستت دارم هايم را مي شنوي؟
ببين...ببين نگاهم چقدر قطره قطره جاي آمدن هايت را مي بوسد ؟!
سرت را بر سينه ام بگذار ... صداي قدمهايت را مي شنوي ؟
كافي است لحظه اي خسته شوي ... بايستي و من ... بميرم .
دلم مثل دختربچه اي شادان
در كوچه هاي ذهنم
مدام با يادت عشق بازي ميكند
تو آسمان مي شوي و من براي با تو بودن
همه ستاره ها را به موهايم سنجاق مي كنم
تا شايد بر پهناي آغوشت ، تنها
حضور داشته باشم .
اين روزها بالشي دارم از جنس بغض
شب ها كه سر بر بالشم مي گذارم
تو آرام كنارم مي آيي و
تلنگر ميزني به زمزمه هايم
و من چقدر باراني مي شوم
باز دلم ميگيرد
باز سقف اتاقم كوتاه مي شود
و چشمانم پر از خدا مي شود ... انگار آمده كه درد هايم را ببرد .
دردهايم را مي بوسم ، چون بوي تو را دارد و كنار مي گذارم...
دلم به قدر فاصله ها هنوز هم پاي انتظار
نشسته كه يا تو بيايي و
يا صداي من به بلنداي غرور تو برسد و بشنوي عاشقي هايم را ...
اين روزها فقط دلخوشم به عبور ثانيه ها
كه تورا بياورد ..
دستهاي دلم كنار عقربه هايش به قنوت ايستاده ...
بيچاره دلم نميداند كه تو نخواهي آمد.
تو اصلا راه را نمي داني و نمي شناسي كه بيايي... !
تو نمي داني اما من
تا هميشه به انتظار تماشايت
تمام فاصله ها را آب پاشي مي كنم...
قنوت هايم را بالا مي برم
شايد با باران بيايي ...


شاعر : خانم نیلوفر مهرجو