ضميمه پست 1 >>> کلاسیسیسم
کلاسیسیسم جنبشی هنری-فرهنگی ویژهٔ نیمهٔ دوم قرن هفدهم در اروپاست. این جنبش مبتنی بر آفرینش آثار هنری و ادبی با الهام از هنر باستان یونان و روم، و بازگشت به اصول و ارزشهای زیباییشناسی آنان است.
تعاریف
این اصطلاح تعریف دقیقی ندارد و در دانشنامههای مختلف از آن تعاریف گوناگون ذکر شده است. کلاسیسیسم (به انگلیسی: classicism)، عبارت است از عقیده طرفداران تقلید از نویسندگان و هنرمندان یونان باستان یا روم، و نویسندگان قرن هفدهم فرانسه است. این مکتب در مقابل باروک و رمانتیسم قرار میگیرد.
لغتشناسی و تاریخچه
کلمه کلاسیک صفتی است که ریشه آن واژه لاتینی کلاسیکوس (classicus) و به معنی درجه اول است. به تدریج این واژه برای سخن گفتن از نویسندگان درجه اول جامعه استفاده شد، یعنی کسانی که نوشتههای آنها در کلاسهای درس تدریس میشد. وقتی این کلمه را به طور دقیق استعمال کنند و از آن اراده اصطلاح ادبی خاصی را نکرده باشند به معنی اثری است که به عنوان نمونه و مظهر کامل مورد قبول همگان باشد و وقتی نویسندگان کلاسیک یا هنر کلاسیک گفته میشود، مقصود نویسندگان یا هنری است که تمام ادوار آنها را پسندیده و نمونه شناختهاند.
به طور کلی نیمهی دوم قرن شانزدهم، دورهای بود که در آن برای نخستین بار آیین ادبی جامعی برای خلق آثار ادبی به وجود آمد. این آیین و قواعد که دارای اصولی بودند که حتی تا پایان قرن هجدهم نیز ارزش و اعتبار خود را از دست نداد، در آغاز قرن هفدهم مایهی ایجاد مکتب کلاسیسیسم گردید.
صفت کلاسیک برای اولین بار در دورهٔ رونسانس برای تعیین نویسندگان درجه اول به کار برده شد، ولی درواقع این رمانتیکها بودند که با مشخص کردن حدود و ویژگیهای جنبش هنری-فرهنگیشان، معنای امروزی واژهٔ کلاسیک را به آن بخشیدند.
کلاسیسیسم با شروع رونسانس در ایتالیا ظهور کرد. پس از مدتی شهرهای مختلف ایتالیا به خصوص شهر فلورانس به مهدهایی برای گردهمآیی هنرمندانی اومانیست چون میکل آنژ، رافائل و برونِلِسکی به منظور تحقیق، جمعآوری و تقلید از آثار یونانیان و رومیان باستان گشت. این سبک به تدریج میان هنرمندان و نویسندگان متداول شد به طوری که در نیمهٔ دوم قرن هفدهم به یک جنبش بزرگ تبدیل شد که در فرانسه در دورهٔ سلطنت لویی چهاردهم و با پشتیبانی ریشولیو به خود اوج رسید و در مقابل جنبش باروک قرار گرفت.
ویژگیها
کلاسیسیسم را میتوان مکتب سنتگرایی در ادبیات و هنر به ویژه تقلید از نویسندگان یونان و روم باستان دانست. از دیدگاه کلاسیکها، هنر اصلی شاعر و نویسنده این است که اصول و قواعدی را که پیشینیان در آثار خود آوردهاند، به طور کامل رعایت کند تا اثر او بتواند صفت زیبا به خود بگیرد.
کلاسیسیسم در درجهٔ اول به دنبال آفرینش ایدئال و کمال زیبایی و دلنوازی با الهام از هنر باستانیان است. درواقع کلاسیسیکها به دنبال ایجاد ایدئال تعادل، توازن، تقارن، همآهنگی و هارمونی، ظرافت و رعنایی، منطق، روشنی، واقعگرایی و نزاکت در آثار خود هستند. باید توجه داشت که کلاسیسیسم بر خلاف سبک همعصر خود، باروک و بعدها رمانتیسیسم که مبتنی بر احساسات و خیالات هستند، بر پایهٔ عقل و منطق استوار است. همچنین کلاسیسیسم به زنده کردن عادات و رسوم باستانیان و تطابق دادن آنها با عقاید مسیحی و قوانین کلیسا میپردازد.
کلاسیکها، با دیدی وحدتگرا به دنبال نظم و سادگی هستند که در واقع به اثر لیاقت ادبی و یا هنری میبخشند. کلاسیسیسم استقرار، ثبات، ژرفی و عمومیت را برتری میدهد و میکوشد حقایق عمومی را که منتظره هستند و باعث غافلگیری مردم نمیشوند بنماید. بنابراین به جلوهٔ ایدئال حقیقت و زیبایی میپردازد. همچنین به دنبال ایجاد وحدت و یکدستی در اثر است.
روشنی و گویایی آثار کلاسیک از ویژگیهای مهم آنهاست، به طوری که خطوط، سبک و ویژگیهای ظاهری اثر باید به گونهای باشند که به تنهایی توجه بیننده را به خود جلب نکنند و او بتواند به عمق اثر دست یابد. بنابراین دکور و آراستگی تنها وسیلهای برای دلانگیز و زیبا ساختن فضا است، و اهمیت عمق به مراتب بیشتر میباشد.
هنرمند کلاسیک معتقد است که همه چیز گفته شده است ولی هیچ چیز کاملاً درک نشده است، بنابراین، حقایق باید در هر دوره تکرار شوند. بنابراین کلاسیک ها تقلید از هنرمندان پیشین یونان و روم را عار نمیدانند و آثار آنان را در خور تعمق و تفکر میدانند و معتقدند که این آثار چیزهای تازهای برای خوانندگان خود دارند.
ارسطو، فیلسوف یونانی در کتاب بوطیقا، هنر را تقلید از طبیعت میداند و معتقد است که تفاوت هنرها در نوع تقلید است. همچنین گتشد نقاد آلمانی می گوید: « طبیعت انسان و قدرت ذهن او همان است که دو هزار سال پیش بوده است، بنابراین راه التذاذ شعری هم باید همان باشد که باستانیان به درستی انتخاب کرده اند».
ادبیات:
تئاتر
تئاتر کلاسیک در قرن هفدهم در فرانسه متحول شد و به اوج شکوفایی خود رسید. نمایشنامهنویسان فرانسوی با رجوع و الهام از قوانین یونانیان و رومیان به تعیین قوانین تئاتر کلاسیک پرداختند.
قوانین تئاتر کلاسیک
- قوانین وحدت کنشی باید رعایت شوند.
- قوانین مربوط به نزاکت باید رعایت شوند، به طوری بینندگان دچار شوک نشوند. به طور مثال نمایش خشونت یا رابطهٔ فیزیکی در صحنه مجاز نیست، و درصورت لزوم باید در در بین پردهها انجام گیرد. البته چند استثنای مشهور چون مرگ دون ژوآنِ مولیر، فدر، و اورست در آندروماکِ راسین نیز وجود دارد.
- نمایشنامهنویس باید سازنده و آموزنده باشد.
- تاثيرات در اين مكتب بايد موافق با اصول عقلی باشد.
- قهرمانان و نشانهها باید دارای صفات نیکو باشند.
- نمایشنامه باید در عین تقلید از پیشینیان تازگی داشته باشد و در بینندگان تأثیر کند.
البته اهمیت این قوانین در تراژدی بسیار بیشتر بیشتر بود، به طوری که در صورت عدم رعایت این قوانین، به خصوص دو قانون اول صفت کلاسیک به اثر تعلق نمیگرفت. به این ترتیب، شکسپیر که این قوانین را دائماً زیر پا میگذاشت کلاسیک محسوب نمیشود، در حالی که مولیر اغلب یک نمایشنامهنویس کلاسیک شمرده میشود، هرچند کمدیهای او به شدت تحت تأثیر باروک قرار دارد.
از بزرگترین نمایشنامهنویسان کلاسیک میتوان ژان راسین و سپس پییر کورنی را نام برد. ویکتور هوگو از اولین نمایشنامهنویسان فرانسوی بود که این اصول را شکست.
تراژدی
موضوعات تراژدیهای کلاسیک افسانهای یا اسطورهای و یا تاریخی و شخصیتهای آنها قهرمان هستند. این شخصیتها همگی انسانهای عالیمقام، همچون پادشاه و درباریان و نجبای بلندمرتبه هستند.
تراژدیهای کلاسیک دارای سبکی سنگین هستند و به نظم نوشته میشوند و وزن آنها ۱۲تایی میباشد.
با وجود این که اغلب تراژدیها به تلخی به پایان میرسند، ولی پایان غمگین از ویژگیهای اصلی تراژدی نیست و برخی از تراژدیها همچون سید کورنی پایانی خوش دارند. طبق قوانین ارسطو تراژدیها باید در بینندگان هراس و حس ترحم ایجاد کنند.
کمدی
از آنجا که در دورهٔ کلاسیک کمدی گونهای فرعی محسوب میشد، قوانین مشخصی برای آن تعیین نشد. مولیر برای بخشیدن حالتی نجیب و باوقار به کمدی اغلب قوانین تراژدی را بر روی نمایشنامههایش اعمال کرد و به همین علت کلاسیکترین کمدینویس این دوره محسوب میشود.
برخلاف تراژدی که کشمکشهای درونی شخصیتهای عالیمقام و نجبا را به تصویر میکشد، کمدی به توصیف ماجراهایی که در طبقات اجتماعی متوسط یا پایین (تاجران، بورژوازی، پیشخدمتان،...) رخ میدهد میپردازد و هدف اصلی آن نمایاندن نقصهای جامعه است. به این منظور کمدینویسان دورهٔ کلاسیک از سبکی عامیانه استفاده میکردند. کمدی براساس خنده و به منظور سرگرمی اجرا میشود و معمولاً با پایانی خوش همراه است. با این وجود استثناهایی چون دون ژوآن مولیر دارای پایانی تلخ هستند.
رمان
با وجود این که نوشتن رمان در قرن هفدهم رواج زیادی نداشت و اغلب رمانها توسط نویسندههایی ناشناس منتشر میشدند، نوآوریهای جدیدی در این زمینه دیده میشود. رمانهای کلاسیک، اغلب تحت تأثیر جریانهای پرسیوزیته نیز در این عصر تحولات زیادی میکند. از رمانهای کلاسیک معروف میتوان آثار مادام دو لافایت (به فرانسوی: Madame de La Fayette) بهویژه دوشیزهٔ کلِو (به فرانسوی: La Princesse de Clèves) را نام برد.
موسیقی:
موسیقی دوره کلاسیک
دوره کلاسیک (به انگلیسی: Classical Period) در موسیقی هنری اروپایی از حدود ۱۷۵۰ تا ۱۸۲۰ در نظر گرفته میشود. این دوره از نظر زمانی بین دوره باروک و دوره رومانتیک قرار دارد. برجستهترین چهرههای دوره کلاسیک، که گاه به «دوره کلاسیک وین» هم معروف است، هایدن، موتزارت و بتهوون هستند.
نام
این که کلمه کلاسیک چه وقت و در کجا وارد فرهنگ موسیقی شد به طور کامل روشن نیست.
زمینه تاریخی و اجتماعی
قرن هجدهم مصادف بود با جریان روشنی فکر، یا آزادی اندیشه از بند خرافات، که در آن طغیانی علیه متافیزیک و به نفع احساسات معمولی و روانشناسی تجربی و عملی، علیه آیین و مراسم تشریفاتی اشرافی و به نفع زندگی طبیعی و ساده، علیه خودکامگی و به نفع آزادی فردی، علیه امتیازات و حق ویژه و به نفع حقوق مساوی مردم و تعلیم و تربیت همگانی.
اولین رهبران این جنبش لاک و هیوم در انگلستان و مونتسکیو و ولتر در فرانسه بودند. نمود اصلی دوره روشنگری در ابتدا نسبتاً سلبی و منفی بود، اما خلایی که از برخوردهای منقدان مخرب به جای مانده بود، به زودی با ایده جدیدی پر شد که در آن طبیعت و غرایز طبیعی یا احساسات انسان منبع حقیقی دانش و اعمال درست پنداشته میشد. ژان ژاک روسو یکی از پیشوایان اصلی این شکل جدید از جریان روشنگری بود که بعد از سال ۱۷۶۰ تأثیر عمیقی بر ادبیات و شاعران فیلسوف آلمانی به جای گذاشت. ستایش لذتها و خوشیهای فردی در زندگی، خود یک پدیده اصلی و مشخص این جریان است.
با شروع انقلاب صنعتی پیشرفتها و کشفیات علمی در زمینههای مختلف صورت گرفت. طبقه متوسط مورد توجه قرار گرفت و انسان ساده و طبیعی هسته مرکزی توجه فلسفه و هنر شد. ایدههای انسان دوستی به سرعت در سرتاسر اروپا گسترش یافت. از میان بزرگانی که به این جنبش بشر دوستانه کمک کردند، میتوان از فردریک کبیر پادشاه پروس و شاعرانی چون گوته و آهنگسازانی چون موتسارت (در اپرای فلوت سحرآمیز)، بتهون (سمفونی شماره ۱۹) یا شیلر در سرود شادی نام برد.
با ظهور طبقه متوسط اجتماع و توجه خاص به آن، قرن هیجدهم قدمهایی در راه عمومی کردن هنرها و یادگیری آنها برداشت. داستانها و نوشتهها به تدریج شروع به تصویر زندگی روزانه و احساسات معمولی مردم کردند که از طرف عامه نیز مورد استقبال قرار گرفت. این عوامل طبقه متوسط را به عنوان قطب مهمی در سیاست گذاری، اقتصاد و فرهنگ مطرح کرد و افراد این طبقه فرصتی یافتند که در فرهنگ اجتماعی و هنر نقش مهمی داشته باشند. تغییرات اقتصادی در موسیقی نیز تأثیر گذاشت و به همین دلیل کمپانیهای اپرائی و سالنهای اپرای اکثر دربارهای کوچک اروپا به دلیل اقتصادی تعطیل شدند ولی موسیقی سازی به خاطر هزینه کم آن همچنان رایج بود. افراد جامعه در تشکل انجمنها و مراکز هنری یکی از حامیان پرقدرت موسیقیدانان شدند و برای آنان کنسرتهای عمومی که در آنها بلیت فروخته میشد ترتیب دادند. این امر باعث افزایش شنوندگان و دوستداران عمومی موسیقی و همچنین رشد موسیقیدانان آماتور گردید، در حالی که قبلاً اشراف حامی موسیقی، موسیقیدانان را در خدمت خود داشتند و شنیدن موسیقی آنها منحصر به درباریان و میهمانان آنها بود.
برای اولین بار در موسیقی این فکر ظهور کرد که موسیقی در حقیقت همانند دیگر هنرها مقصود و هدفی ندارد، بلکه صرفاً به خاطر خودش وجود دارد، یعنی موسیقی به خاطر خود هنر موسیقی. پس از دوره کلاسیک با هنر موسیقی بر پایه ایده «هنر به خاطر هنر» برخورده میشد.
چاپ و انتشار موسیقی به طور وسیعی افزایش یافت و مجلههایی درباره موسیقی نیز به چاپ رسید، و نوازندگان آماتور توانستند موسیقی دلخواه خود را به راحتی خریداری کنند و انتقادات بر موسیقی را نیز در مجلات مختلف بخوانند که این خود قدمهای مهمی در راه همگانی کردن موسیقی بود. در لندن، پاریس و بروکسل تعداد زیادی از آثار موسیقی سازی آلمان به چاپ رسید و مجموعهای از سمفونیها تحت عنوان «لاملودیا جرمانیکا» به چاپ رسید. در این دوره بود که اولین کتاب تاریخ موسیقی و مجموعه مقالات راجع به موسیقی قرون وسطی انتشار یافت.
یکی از مهم ترین خصوصیات موسیقی قرن هیجدهم جهان فرامیهنی بودن آن و به حداقل رسیدن اختلافات ملی گرایی بود. حاکمانی که در یک کشور به دنیا آمده بودند در کشورهای دیگر حکمروایی میکردند، مثلاً پادشاهان آلمانی در انگلستان، سوییس و هلند و پادشاهان اسپانیایی در ناپل. ولتر که فرانسوی بود در دربار فردریک کبیر پروس اقامت گزیده بود و شاعر ایتالیایی متاستازیو در دربارهای آلمانی در ونیز. موسیقیدانان اپرای ایتالیایی در کشورهای دیگر مشغول به کار بودند. زبان مشترک موسیقی بر سر تا سر اروپا حکمفرما بود. در دوره کلاسیک، آهنگسازان آلمانی قدرت خاصی در ترکیب سبکهای موسیقی دیگر کشورها داشتند، بنابراین سبک موسیقی آلمان ترکیبی بود از عوامل مختلف موسیقی کشورهای دیگر. موسیقی آلمان در این دوره زبانی جهانی پیدا کرد و ملل گوناگون اروپا میتوانستند آن را بفهمند، بنابراین موسیقی زبان بشر اروپایی شد. گلوک در یکی از نامههایش اظهار میدارد که آرزو داشت یک موسیقی قوی بنویسد که با تمام قلبها در سر تا سر دنیا صحبت کند و مورد قبول همه مردم باشد و نیز اختلافات مسخره موسیقیهای مختلف ملل را بزداید. اظهار مشهور هایدن نیز در این باره چنین است: «زبان موسیقایی من در تمام دنیا قابل فهم است.»
موسیقی دوره کلاسیک با ساختاری روشن و معقول و فارغ از پیچیدگیها و تزیینات فراوان شکل گرفت. این نوع موسیقی برخلاف دوره باروک فاقد تزیینات و پیچیدگیهای کنترپوانتیک که برای عموم شنوندگان قابل درک نیست، بود. ژان ژاک روسو به طعنه در باره موسیقی کنترپوانی رایج در دوره باروک میگفت: «خواندن دو ملودی همزمان شبیه به شنیدن دو سخنرانی مختلف در یک زمان، به منظور افزودن به تاثیر آن، است.»
مهم ترین ویژگی اوایل دوره کلاسیک، ساده کردن هر چه ممکن تمام فرمهای موسیقی و عوامل سبکی است. در موسیقی دوره کلاسیک ملودی به عنوان یک عامل اساسی و پایدار جلوهگر میشود و تئوری ملودیک مهم ترین مسئلهای بود که موسیقیدانان به آن میپرداختند. برای اولین بار در تاریخ موسیقی دیگر ملاک زیبایی یک قطعه، همسازی اصوات پلیفونیکی (همانند دوره باروک) نبود، بلکه حاکمیت نامحدود و آزاد ملودی که اغلب دارای اکمپانیمان سادهای بود، زیبایی یک اثر موسیقی را تعین میکرد. در این دوره آنقدر اهمیت ملودی زیاد بود که حتی در مواردی آکمپانیمان نیز الزامی نبود. هایدن در اواخر عمرش گفت «اگر میخواهید بدانید که آیا یک ملودی واقعاً زیباست یا نه، باید آن را بدون آکمپانیمان بشنوید.»
نشانههای سبک موسیقی کلاسیک
به طور کلی، سبک موسیقی کلاسیک به دو دسته تقسیم میشود:
۱. سبک موسیقی اوایل کلاسیک که تا سالهای ۱۷۷۰ را در بر میگیرد و شامل دو سبک روکوکو و اکسپرسیو است. سبک روکوکو خصوصاً در فرانسه نضج گرفت و نام فرانسوی Style Galant (سبک پیشرو) اغلب به عنوان مترادف آن به جایش به کار برده میشد. بانی سبک اکسپرسیو که بعداً رواج یافت، آهنگسازان آلمانی بودند و معادل آن در زبان آلمانی (سبک حساس و وقار) است. این دو سبک حاصل و نتیجه اهمیت بخشیدن به دو صدای طرفین در موسیقی باروک است. اما در قرن هیجدهم، خط باس اهمیت، رهبری و استقلال کنترپوانتیک خود را از دست داد و صرفاً حمایت کننده ملودی شد در حالی که صداهای میانی فقط پرکننده هارمونی بودند. سبک روکوکو یا گالانت در مجامع موقر اشرافی ظهور کرد و سبکی بسیار ظریف، دقیق، چابک، شوخ، آسان، پرجلال و شکوه بود. روکوکو همان شیوه زینت و آذین بیش از حد دوره باروک است ولی بدون بزرگی و عظمت. از سوی دیگر سبک اکسپرسیو (به معنی رسا و پرمعنی) در ارتباط بیشتری با طبقه متوسط جامعه قرار داشت و در کل سبک بورژاواها بود. این سبک برخلاف روکوکو نه تنها پر طمطراق و پر زینت نبود، بلکه گاهی به طور عمدی و اغراق آمیزی ساده بود.
۲. سبک دوره عظمت کلاسیک که در آن فرمها و سبکها اصولاً ثابت ماندند، آهنگسازان موقعیتی یافتند تا افکار و رویدادهایی را که از تخیلات آزادشان بر میخواست شکل دهند. تاریخ نویسان دوره عظمت کلاسیک را به دو دلیل «مکتب کلاسیک وین» نام نهادهاند: اول این که تمام آهنگسازان مهم آن در وین یا اطریش فعالیت کردهاند و دوم اینکه عوامل موسیقایی رایج در وین (یا اطریش) در موسیقی سبک کلاسیک راه یافت و تأثیرات فراوانی بر آن به جای گذاشت.
ریتم، میزان و تمپو در موسیقی کلاسیک
مشخص ترین تغییراتی که در سبک موسیقی اوایل این دوره به وجود آمد، نوآوری و بدعت در ریتم و عوامل متریک موسیقی بود. این تغییرات خود دارای چند مرحله گذار است که نتیجتاً حد و مرز کاملاً مشخصی را نمیتوان برای آن تعیین کرد. اما آنچه که در سرتاسر دوره کلاسیک تسلط داشت وجود ملودیها و جملات کاملاً مجزا و پریودیک ۲، ۴ یا ۸ میزانی و ریتمهای متفاوت و قابل تشخیص در میان قسمتهای مختلف یک موومان و یا حتی بین تم هاست.
یکی دیگر از مهم ترین تغییراتی که در این دوره صورت گرفت، استفاده از موسیقی فولکوریک در آثار بود که خون تازهای در کالبد موسیقی مغرب زمین به جریان انداخت. آثار موسیقی محلی که دارای جملات پریودیک منظم و با قاعده (اغلب هشت میزانی) بودند، مبنای کار آهنگسازان قرار گرفت. مثال آن استفاده از لندلر(از رقصهای آلمانی منطقه باواریا) در آثار بتهوون است. نشانه مهم دیگر این جریان تغیر مینوئت باروک است به مینوئت کلاسیک.
در اواخر دوره کلاسیک، تا حدی ساختمان پریودیک و منظم جملات موسیقایی بغرنجتر شد. هایدن و خصوصاً موتسارت با حداکثر سلیقه و دقت، زیباترین تناسبات و جملات پریودیک هشت میزانی نوشتهاند که در عین حال بی قاعده نیز هستند. برخلاف ریتم همگون موقر و یکنواخت موسیقی باروک، در دوره کلاسیک ریتم یک عامل مهم آهنگسازی شد که امکان ظرافت هر چه بیشتر و تهذیب بیان احساس را مهیا میکرد. آهنگسازان اولیه کلاسیک تمایل فراوانی به قطع و شکستن ریتمها داشتند، به طوری که ریتمهای نقطهدار - ریتم لومباردی - سنکپها، پل یا رابطهای ظریف در کنار ریتمهای قوی رقصها و مارشها و تناوب فیگورهای دو و سه نتی، هم چنین کادانس با ریتم سه تایی مد شده بود.
در موسیقی اواخر باروک نشانهها و اصطلاحات مشخص کننده تمپو به ندرت یافت میشد، زیرا فرمها و انواع موسیقی این دوره ثابت بودند و تمپو و سرعت آنها به طور معمول فهمیده میشد. در اوایل کلاسیک بود که استفاده از چنین نشانهها و عباراتی در شروع یا وسط قطعات به صورت قانون در آمد و تمام آهنگسازان آن را در آثارشان مراعات کردند. اکثر واژههایی که امروزه در موسیقی به کار برده میشوند، از لارگو (خیلی آرام و آهسته)، آداجیو (آهسته) تا پرستو (خیلی تند)، ابتدا در دوره کلاسیک مورد استفاده آهنگسازان قرار گرفت. گر چه در اوایل، تمپوهای معمولی مانند، آلگرو (تند)، آندانته (معمولی)، آلگرتو (خیلی تند) به کار برده میشد اما در اواخر دوره کلاسیک تمپوهای فوقالعاده متضاد در اغلب موارد ارجحیت داشت. در سمفونیهای هایدن، تمپوهای مدراتو موومانهای اول و آداجیو موومانهای آهسته، تضاد زیادی با پرستوهای قسمت فینال دارد. بتهون در به کارگیری تمپوهای فوق العاده متضاد و مختلف در آثارش خصوصاً دوره آخر و در سمفونی نهم شهرت فراوانی دارد.
هارمونی و تنالیته
آهنگسازان دوره کلاسیک در آثارشان به ندرت از گام لا-ماژور (یا گام نسبی آن فادیز-مینور) و از گامهای بملدار از میبمل-ماژور (یا دو-مینور) پا فراتر گذاشتند. در تمام تاریخ موسیقی هرگز به اندازه این دوره آثاری در تنالیتههای ر، فا، سل و سی بممل نوشته نشدهاست. علت این امر به خاطر تکنیک اجرایی سازها نبود، بلکه عمدتاً به دلیل سادهگرایی آهنگسازان کلاسیک بود. زیرا ساده بودن تنالیته، مانند سادگی در ریتم، تمپو و فرم، بخشی از زبان جهانی و نشانه توجه به درک اکثریت توده اجتماع بود.
به کارگیری فراوان تنالیتههای ماژور در دوره کلاسیک، تضاد چشمگیری با دوره باروک داشت. در سرتاسر آثار هایدن و موتسارت، به ندرت میتوان قطعات در تنالیته مینور یافت و تنالیتههای مینور اغلب در موارد و حالات استثنایی به کار رفتهاند. این چنین گرایش به سوی استفاده از تنالیته ماژور را میتوان نتیجه اشتیاق آهنگسازان دوره کلاسیک به درخشان و شاد بود آثار خود دانست. در مرحله گذار به اواخر کلاسیک، وسعت استفاده از تنالیتههای مختلف و متنوع بسیار افزایش یافت، به طور که هایدن در دوره میانی سمفونیها، سوناتهای پیانو و کوارتتهایش از تنالیتههایی مانند فادیز - ماژور یا سی - ماژور بدون ایجاد مشکلی برای سازهای مختلف ارکستر استفاده کرد.
هارمونی اکثراً آثار آهنگسازان ایتالیا، بوهم و شمال آلمان در این دوره بر اساس حرکت تونیک به دومینانت و زیر دومینانت استوار است. آهنگسازان اوایل کلاسیک در انتخاب هارمونی محدود بودند و فقط در اواخر دوره بود که هارمونی نسبتاً غنیتر و مدولاسیونهای پیچیدهتر و غیر منتظره به کار گرفته شد.
در دوره کلاسیک چگونگی روابط تنالیته مومانهای یک اثر اهمیت یافت و نتیجتاً هر یک از مومانها در تنالیتههای مختلف تصنیف شدند. مثلاً تنالیته مومان آهسته یک سونات، عملکرد متضادی با بقیه موومانها داشت و قسمت تریو مینوئت، همیشه در تنالیته نسبی و یا گاهی در تونیک ماژور یا مینور بود. در آثار بتهون چنین رابطه تنالیتهای متضاد و دور از هم بیشتر وجود دارد. وجود تنالیتههای متفاوت در میان یک موومان نیز یکی دیگر از مشخصات سبک کلاسیک نسبت به باروک است.
آهنگسازان اوایل کلاسیک از جمله دومینیکو اسکارلاتی، پلاتی و خصوصاً سامارتینی و پرگولزی در یک موومان از چندین تم ملودیک مستقل و نسبتاً متضاد استفاده کردهاند که هر یک از آنها دارای تنالیته مختلف ولی در ارتباط نزدیک با تنالیته اصلیاند. و این تم هر یک شامل عوامل ریتمیک، هارمونیک و دینامیک مختص به خود هم هستند بنابراین وجه مشخصه مهم سبک موسیقی کلاسیک در مقایسه با باروک، فراهم آوردن حوزههای مختلف بیان موسیقایی در هر موومان است که به وسیله تضاد تنالیتهها انجام میشود و هر یک از این تنالیتهها دارای ریتمهایی متضاد و جملاتی با قاعده و پریودیک اند. در دوره عظمت کلاسیسم، ارتباط تنالیتههای مختلف در هر موومان منظم و به صورت یک قاعده کلی در آمد و تا دوره رمانتیک نیز باقی ماند. مثلاً در یک مومان به فرم سونات، رابطه تنالیته بین دو تم اصلی به صورت درجه تثبیت شد. البته در بعضی از آثار هایدن این دو منطقه تنالیتههای مختلف هنوز فاقد تمهای متضاد بود. در آثار دوره اواخر بتهون ارزش ساختمانی تغییر تنالیتههای با ارزش رنگ آمیزی ارکستری در آمیخت و نتیجتاً تغییر تنالیته بیشتر برای تقویت رنگ آمیزی و قدرت بیان موسیقایی مورد استفاده قرار گرفت (این شیوه بعداً در رمانتیکها خصوصاً آثار واگنر و ریچارد اشتراوس رایج شد). البته این شیوه خلاف اوایل کلاسیک و حتی اوایل رمانتیکها (شوبرت و وبر) بود که بیشتر تغییرات تنالیته را به منظور اصول ساختمانی قطعه به کار میبردند.
موتیف، تم، بسط و گسترش تمی
یکی از تحولات موسیقایی که در دوره کلاسیک صورت گرفت تغییر در مفهوم ملودی و توسعه ملودیک است. تکنیک مرسوم دوره باروک به این صورت بود که آهنگساز تم اصلی را در ابتدای موومان معرفی میکرد و بلافاصله به صورت بافته شده و تکرارهای سکانسوار، بدون کادانسهای مشخص و کامل سرتاسر موومان را در بر میگرفت. نتیجتاً هر موومان به صورت فوقالعاده یکپارچه و بدون تضادهای مشخص ملودیک و تنالیتهای به وجود میآمد و ساختمان جملات موسیقی اغلب بی قاعده و فاقد تقسیم بندیهای منظم به صورت مبتدا و خبر بودند. آهنگسازان قرن هیجدهم متد وحدت تنالیته و تمی باروک را کنار گذاشتند و بیشتر به نشان دادن حالت متضاد بین قسمتهای مختلف یک موومان و حتی بین خود تمها پرداختند. حالت متداوم و پیوسته مومانها و تکنیک بافتن تمهای دوره باروک به تدریج از بین رفت و جایش را موومانهایی با حالات متضاد و ملودیهای منقطع با جملات مجزا که اغلب دو یا چهار میزانی (گاهی موارد شش یا هشت میزان) بودند، گرفت و در نتیجه ساختمان پریودیک و جملات کامل با قسمتهای مبتدا و خبر به وجود آمدند.
گرچه اهمیت و استقلال ریتم، میزانبندی، هارمونی و تنالیته از جمله عوامل مشخص کننده هنر این دورهاست، ولی موسیقی کلاسیک به وسیله ملودی که از ظریف ترین و شاداب ترین اجزای ترکیبی موسیقی محسوب میشود، زندهاست. هرگز در تاریخ موسیقی پلیفونی ملودی این چنین نقش مهمی نداشته و هرگز تازگی و اصالت ملودی به چنین درجه ارزشی و اهمیتی دست نیافتهاست. ملودی روح موسیقی کلاسیک است.
ملودیهای کلاسیک از جهات گوناگون با ملودیهای دورههای پیش تفاوت کلی دارند. تمام ملودیهای قدیمی اغلب از ملودیهای کانتوس فیرموس کورال یا فرمولهای ملودیکی به خصوصی که تا حدی حالت سنتی داشتند سرچشمه میگیرند. واضح است که تغییرات ملودیک به تدریج صورت گرفته و دارای مراحل گذار است. مثلاً بعضی از آثار یوهان سباستیان باخ را میتوان حد فاصل دوره باروک و کلاسیک دانست، البته اپرای ایتالیا نیز راه را برای استقلال ملودیک باز کرد و از طرف دیگر گرایش به سادگی و استفاده از موسیقی فولکلوریک در این راه موثر بود. اهمیت دو صدای طرفین و هم چنین رهبری و استقلال کنترپوانتیک خط باس در موسیقی باروک به تدریج از بین رفت و خط باس صرفاً حامی ملودی شد. پیروی و فرمانبرداری خط باس و هارمونی (به عنوان اکمپانیمان) از ملودی، به وسیله یکی از تدابیر مهم و رایج موسیقی کلاویهای دوره کلاسیک به نام آلبرتی باس مشخص میشود. آلبرتی باس توسط آهنگساز ایتالیایی به نام دومینیکو آلبرتی به وجود آمد و آن عبارت است از آکوردهای شکسته شدهای که به طور مداوم در زیر ملودی به صورت آکمپانیمان تکرار میشود. آلبرتی باس تدبیر بسیار مفیدی برای آکمپانیمان بود که نه فقط به وسیله هایدن، موتسارت و بتهون مورد استفاده قرار گرفت، بلکه تا قرن نوزدهم نیز تداوم یافت.
قابلیت تغییر یافتن تمها، یکی از مهمترین خصوصیات مشخص کننده موسیقی دوره کلاسیک است که بر خلاف آن در آثار دوره باروک موتیف و تم هیچ گونه تغییری در فرم یا محتوی خود پیدا نمیکرد. به عبارت دیگر، موتیف و یا تمی که از موتیفهای مختلف تشکیل شدهاست، باید به طریقی ساخته شود که قابلیت تغییرات زیادی داشته باشد و در عین حال که تغییر مییابد، قابل تشخیص نیز باشد. این تدبیر همان تکنیک بسط و گسترش تمی یا موتیفی است که در آن از تمام امکانات بالقوه تم استفاده میشود. البته هنگامیکه موتیفها در تنالیتههای مختلف نیز انتقال مییابند تغییرات زیادی پیدا نمیکنند، زیرا باید شخصیت اصلی آنها در کلی حفظ شود. مثلاً موتیف اصلی مومان اول سمفونی پنجم بتهون در همه مومانها علی رغم تغییراتی که مییابد هنوز قابل تشخیص است. این تکنیک اکثراً در مومانهای اول (در فرم سونات) و مومانهای آخر (در فرم روندو - سونات) آثار سازی دوره کلاسیک به کار برده میشد.
فرمهای مرسوم دوره کلاسیک
در ابتدای دوره کلاسیک به ندرت فرم و یا مقوله موسیقایی جدید به وجود آمد. برخی از فرمهای قدیمی از بین رفتند که از همه سریع تر اوورتورهای ارکستری فرانسوی، سویت و سونات مجلسی برای سازهای مختلف بود. رقصهای آلماند، کورانت، ساراباند، ژیگ چه در اجتماع و چه روی صحنه از مد افتادند ولی گاوت، پولونز و مینوئت با کمی تغییرات مرسوم بودند. قسمت تریو به مینوئت اضافه شد و خود مینوئت نیز در اواخر دوره کلاسیک به فرم سکرتسو تغییر پیدا کرد.
در میان انواع مختلف موسیقی سازی، واریاسیون برای پیانو نمونه محبوبی در سرتاسر دوره کلاسیک شد که این فرم ابتدا به عنوان موسیقی سرگرمی در دربار و محافل بورژوا و بعداً به عنوان قطعه استادانه و چیرهدستانه در کنسرتها اجرا میشد. اکثر استادان موسیقی کلاسیک از این فرم استفاده کردهاند و اغلب مهارت و قدرت خود را به صورت بداهه نوازی در قطعات واریاسیون برای ساز پیانو نشان دادهاند. فرم واریاسیون به عنوان یک موومان مستقل نیز در سمفونی و سونات به کار گرفته شد.
فرم تریوسونات هم چنان در اوایل دوره کلاسیک با جزئی تغییرات در مومانها (به صورت تند، آهسته، تند) و هارمونی باقی ماند و در کل سبک کلاسیکی به خود گرفت. حدود سالهای ۱۷۷۰ تا ۱۷۸۰ بود که نوع سونات برای پیانو و یک ساز و یا سونات پیانو جانشین نوع قدیمی تریوسونات گردید.
فرم کنسرتو گروسو باروک نیز در اوایل دوره کلاسیک مورد استفاده بسیاری از آهنگسازان قرار گرفت و این فرم بانی سینفونیا کنسرتانته دوره کلاسیک به شمار میآید که بعدها به صورت سمفونی درآمد. مثلاً سمفونیهای صبح، بعدازظهر و سمفونی شماره ۸ هایدن چیزی غیر از کنسرتو گروسو نیست. فرم کنسرتوسلو بدون هیچ وقفهای در دوره کلاسیک ادامه یافت و در مکتب موسیقی وین خصوصاً با کنسرتو پیانوهای موتسارت توسعه بیشتری یافت. اما با کنسرتو پیانوهای بتهون بود که این فرم در دوره کلاسیک به حد کمال و تکامل هنری خود رسید و نمونهای برای آهنگسازان دوره رمانتیک شد.
کوارتت زهی در اواخر دوره باروک و یا حتی اوایل دوره کلاسیک در مفهوم امروزی خود وجود نداشت. فرم کوارتت زهی از سینفورنیاهای ایتالیایی (برای سازهای زهی) یا دیورتیمنتوهای مکتب ونیز سرچشمه گرفتهاست که در ابتدا گاهی سه یا پنج موومان داشت. حتی کوارتتهای اپوس ۱ و ۲ اثر هایدن که هنوز آنها را کاساتسیون یا دیورتیمنتو مینامیدند، دارای دو مینوئت بود. اما با شروع کوارتتهای اپوس ۳، فرم اصلی چهار موومانی ظاهر شد و تقریباً به عنوان یک قاعده کلی تا به امروز بدون تغییر باقی ماند. فرم سونات (فرمی که اساس مومانهای اول سمفونیها و کوارتتهای زهی و سوناتهای پیانو را تشکیل میداد) به تدریج و خیلی آهسته در اوایل باروک به وجود آمد و در کل دارای سه قسمت کاملاً مشخص شد. در قسمت اول تم اصلی در تنالیه تونیک و تم فرعی در تنالیته نمایان (درجه پنجم) یا در گام مینور در درجه مدیانت (درجه پنجم) یا در گام مینور در درجه مدیانت (درجه سوم) معرفی میشود و در اصطلاح این قسمت را اکسپوزیسیون مینامند. در قسمت وسط که آن را دولُپمان (گسترش) میگویند، تمها بسط و گسترش مییابند و به تنالیتههای دیگر مدولاسیون میکنند. در قسمت آخر (ریکاپیتولاسیون) هر دو تم در تنالیته اصلی برگشت میکنند و بالاخره با یک کودا کوتاه موومان اول به پایان میرسد.
پدر تکنیک بسط و گسترش موتیفی و دولپمان را بدون شک باید جوزف هایدن دانست. موتسارت تا قبل از آشنایی خود با هایدن دولپمان را در مفهوم کامل خود به کار نگرفته بود ولی بتهون بود که شکل اصلی دولپمان را تکامل بخشید و این شکل به طور ثابت تا مدتها باقی ماند. اکثر مومانهای اول سمفونیها، کوارتتها و سوناتهای دوره کلاسیک و رمانتیک در همین فرم سونات تصنیف شدهاند که در کل اساس موسیقی سازی شد.
ارکستر و سازها
یکی از مشخصات ارکستر دوره باروک تنوع زیاد سازها در یک خانواده و در اندازه و کوکهای مختلف بود. هنگامی که ارکستر مونته وردی یا باخ را مورد ملاحظه قرار دهیم به تعدادی از سازها بر میخوریم که امروزه مورد استفاده ارکستری ندارند سازهایی مانند ویولون پیکولو، ویولادامور، ویول، کرنت، ویولا داگامبا، عود و رکوردر. سازهای دیگر در ارکستر کلاسیک باقی ماندند ولی از نظر ساختمانی و عملکرد تغییراتی پیدا کردند که از آن جمله ترمپت را میتوان نام برد.
کلاسیسیستها
آثار نویسندگان باستاننویس یونانی و آثار نویسندگان معروف قرن هفدهم فرانسه مانند ژان دو لافونتن، پاسکال، راسین و کرنی، آثار کلاسیک هستند.
ويكي پديا