سلام
دوستان عزیزلطفا"اینجااشعارزیبارو رهرقالبی قراربدید .
ازشعرایی هم که معروف نیستند شعربگذارید .
ممنون.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
دوستان عزیزلطفا"اینجااشعارزیبارو رهرقالبی قراربدید .
ازشعرایی هم که معروف نیستند شعربگذارید .
ممنون.
این شعر،شعرمنتخب سال 2005 ازیک بچه ی آفریقایی هست :
وقتی به دنيا ميام،سياهم؛ وقتی بزرگ می شم، سياهم؛وقتی می رم زير آفتاب،سياهم؛ وقتی می ترسم،سياهم؛وقتی مريض می شم، سياهم؛ وقتی می ميرم، هنوزمسياهم...و تو، آدمسفيد، وقتی به دنيا ميای، صورتی ای؛وقتی بزرگ می شی،سفيدی؛ وقتی ميری زير آفتاب،قرمزی؛وقتی سردت می شه،آبی ای؛ وقتی می ترسی،زردی؛وقتی مريض می شی، سبزی؛ و وقتی می ميری،خاکستری ای...و تو به من می گیرنگين پوستی؟
پسردل آبی
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
کان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نيامد
ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو
صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
خداي من چه دردآور است قصه كوچ،
پرنده مي رود و آشيانه مي ماند.
كوچ قصه ايست، قصه اي قديمي به قدمت چین و چروك دستان مهربان مادربزرگهای قصه گو.
اين قصه را بارها شنيده ام.
و مادربزرگ هربار قصه اش را اينگونه تمام مي كرد:
" او در آخر گمشده اش را پيدا مي كند و زندگي از سر شروع مي شود."
در دل از مادربزرگ مي خواستم با همان چشمان بي ريايش،
از ته دل پر از اميد خود براي قصه كوچمان دعا كند.
ميدانم كه دعا كرده، اين را از گرماي دستش كه آرام آرام گونه ام را نوازش ميداد فهميدم.
مادربزرگ دعا كرده،
ما نيز دعايي بكنيم.
با نگاه هاي عاشقانه مان براي آشيانه ي كوچكمان دعا كنيم،
تا پر نكشند خاطرات زيبايمان.
آشيانه كه باقي باشد كوچ معني رفتن ندارد
معنايش چيز ديگري است:
تنها كمي فاصله ،
فاصله اي كه دلها را به هم پيوند ميدهد.
غربت كوچ را با قدمهاي آشناي تو مي خواهم،
همراه من باش...
ببخشید حتما باید غزل یا قصیده یا .... کامل باشه یا تک بیت هم میشه باشه؟
اگرکامل نباشه هم اشکالی نداره
ممنون.
دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا ...
از [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
سالها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشه ای از زمین
من فقط یکمی خاک بودم
همین.
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله ی آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود.
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد.
راستی من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم ؟
از [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
عاشق کشانساعت بیست و پنج و هیچ دقیقه و هفتاد ودو ثانیه،همین زمستان بی بابونه و عطر خورشیدسینه ی سعید را دریدند.ساعت بیست و پنج و هیچ دقیقه و هفتاد ودو ثانیه،همین بهار بی فروردینگلوی محمد را بریدند.ساعت بیست و پنج و هیچ دقیقه و هفتاد و دو ثانیه،همین تابستان بی نجابتپروانه را آتش زدند.حالا کمی ماه و کوچه ای انار و چند قطره یاس زرد بیاور!عاشق کشان است!
بوی حیرت کبوترانپاسخی برای هیچ عطرپیراهنی نیستچکمه هایی سیاه،با زبان های کنده شدهچمدان هایی سفید را،پر از گریه و خداحافظی،برابر دروازه ها ی سنگی می چینند.باد، بوی حیرت کبوتران را دارد.***
دير....
تو چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام
تو به موقع می رسی و من
سال هاست دیر کرده ام
یادمان باشد ازامروز ،خطایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم ،صدایی نکنیم
پرپروانه شکستن ،هنرانسان نیست
گرشکستیم ،زغفلت من ومایی نکنیم
یادمان باشداگرشاخه گلی راچیدیم
وقت پرپرشدنش سازونوایی نکنیم
یادمان باشد اگرخاطرمان تنهاماند
طلب عشق زهربی سروپایی نکنیم
یادمان باشد اگرحال خوشی دست بداد
جزبرای فرج یاردعایی نکنیم
در وصل هم ز عشق تو ای گل در اتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل اب عشق بیک جوی نمیرود
بی چاره من که ساخته از اب و اتشم
دیشب سرم ببالش ناز وصال و باز
صبح است وسیل اشک بخون شسته بالشم
پروانه را حکایتی از جور شمع نیست
عمری است در هوای تو می سوزم وخموشم
صحنه
آن روز كه عقل وعشق بازي كردند
در جاده وهم تركتازي كردند
يك لحظه ميان صحنهء خنده و اشك
چشمان تو در دو نقش بازي كردند!
جناب اقای خان میشه بگید این شعر ازکیه ؟نقل قول:
اگه من اشتباه نکنم فکر کنم از شعرهای شهریار باشه ؟درسته ؟:e
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
نه زپای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل تشین من بین که به موج آب ماند