دست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد ؟!!
نمایش نسخه قابل چاپ
دست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد ؟!!
دلی کز عشق خالی شد فسرده است
گرش صد جان بُوَد بی عشق مرده است
(؟)
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و پنجه ای
سعدی به گمانم
يار ما چون گيرد آغاز سماع
قدسيان بر عرش دست افشان کنند
درخت دوستي بنشان كه كام دل ببار آرد
نهال دشمني بر كن كه رنج بيشمار آرد
دلم را باز گردان باز گردان
همین جان سوختن بس بود و بس بود
فریدون
درديست درد عشق كه اندر علاج او
هر چند سعي بيش نمائي بتر شود
دل و دينم دل و دينم ببردهست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلي بستان
كه مهتابي دلفروز است و طرف لاله زاري خوش
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است
يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است
تير عاشق كش ندانم بر دل حافظ كه زد
اينقدر دانم كه از شعر ترش خون ميچكيد
در مسجد و ميخانه خيالت اگر آيد
محراب و کمانچه ز دو ابروي تو سازم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
من رميده ز غيرت ز پا فتادم دوش
نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه
هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم