تازمیخانه ومی نام ونشان خواهد بود
سرماخاک ره پیر مغان خواهد بود
نمایش نسخه قابل چاپ
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهد بود
سرماخاک ره پیر مغان خواهد بود
ديده ما چو به اميد تو درياست چرا
به تفرج گذري بر لب دريا نکني
یا رب اندر کنف سایه ی آن سرو بلند
گرمن سوخته یکدم بنشینم چه شود
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
( حافظ )
ساقی بیار باده و با محتسب بگوی
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
تا کی کشم عتیبت از چشم دل فریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
هر جا که دليست در غم تو
بي صبر و قرار و بي سکون باد
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر
رسید باد صبا غنچه در هوا داری
ز خود برون شد و برخود در ید پیراهن
نکته ی نابخردان در دل نگیرد شهریار
این نه پند عاقلان کز جان پذیرد شهریار !
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
تا دید چمن سرو دلارای تو در خواب
چشمی همه شد چشمه و جویی همه جاری
شهریار
یک لحظه خواستم ... به خوبی تو باشم و دلم
یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو
تو خوبی انقدر که هوا خوب می شود
اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
?!؟
وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
سعدی