در همين حوالي کساني هستند که
تا ديروز ميگفتند بدون تو نفس هم نمي توانند بکشند…
اما حالا در آغوش ديگري نفس نفس مي زنند...!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
در همين حوالي کساني هستند که
تا ديروز ميگفتند بدون تو نفس هم نمي توانند بکشند…
اما حالا در آغوش ديگري نفس نفس مي زنند...!!!
صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند؛
نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم !!!
تمام برگ های دفترم تمام شد
قلمم به پایان رسید دستم سست شد
چه سرمشقی دادی به من ...؟ هنوز هم می نویسم:
" دل دادن خطاست "
گر مذهب مردمان عاشق داری
یک دوست بسنده کن که یک دل داری...
از سگ کمتر است
کسی که به وفایش اعتباری نیست...
قلاده اش را باز کن تا برود ...!!!
ﺁﺩﻣـﺎﯼ ﺩﻟﺘــــــــــﻨﮓ ....
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻭ ﻣﯿﺨﻨﺪﻧﺪ؛
ﯾﻬﻮ ﺳﺮﺷﻮﻧﻮ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻭﻧﻨﺪ ﺍﻭﻧﻮﺭﯼ ، ﯾﮑﻢ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﺸﻦ .
ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﭼـﺸﺎﺷـﻮﻥ ﭘـُـﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺸﻪ
ﺍﻣﯿــﺪﻭﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﻮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻦ !!
محال است ببخشم کسی را که...
وسط خنده هایم
وقتی به یادش می افتم...
گریه ام میگیرد....!!!
هه ...
خنـــــده ای را به هقهق گریـــــه هایت میپــــسندم
من دلم شــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــوق میخواهد
شوق دیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــدار...
ایــــن روزهــــا حقیقــــت ایــــن اســــت ...
فرودگاها بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند
و دیوارهای بیمارستانها بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند . . . . !
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
تـــو باشی
من
قدم به قدم فـــدایت میشوم
تــــو باشی
از لحظه های دلتنگی
جــــلو میزنم
به تـــــمام درهای بسته
دهــــن كجی میكنم
به بن بست ها ...
به خیابان هایی همه با یك نام ...
دوســــت دارم
تو باشی و من
نشانی ها را گـــــم كنم
راه خانه را هم نـــــدانم
تا همه بفهمند
برای مـــــنِ كـــم حواس
خانه آنجاست
كه تــــو باشی
و من
قدم به قدم
فدایت شوم
ماندانا طورانی
پر از اشکم...
ولی میخندم به سختی !
به قول فروغ که میگفت:
شهامت میخواهد سردباشی و گرم بخندی ...!!!
اوج خوشبختی ست ،
وقتی کسی باشد که تو را
آنگونه دوست داشته باشد، که دلت می خواهد... !
گر صفایی به جهان است از صفای پدر است
خوشتر از نغمه داود صدای پدر است
اهل علم و ادب ار دست پدر میبوسند
ضامن عزت فرزند دعای پدر است
عجیب دلتنگم...
واسه روزایی که عجیب دلتنگم بودی...!!!
وقت سحر، به آینهای گفت شانهای
کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی
ما شانه میکشیم بهر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق بما جا دهند از انک
ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست
خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید، نه شایستهٔ رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست
آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست
پروین، نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست
حیف که روی تو غیرت دارم،
وگرنه روسریت را
از همین سطر باز می کردم
که همه ببینند
چه خیالی بافته ام
از موهایت...!!!