دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
نمایش نسخه قابل چاپ
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
نه لحظه اي ز هجوم حوادث آسودي
نه هيچ با خبر از شب، نه از سحر بودي
پروين اعتصامي
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد
دلا شبها نمینالی به زاری
سر راحت به بالین میگذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل هیچ ندید از گذار عمر
این جواب [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] بود که دیر رسید
نقل قول:
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم؟
مرنج ار تنت را جفايي رسد
كزين كار، كارت به بجايي رسد
پروين اعتصامي
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می فروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
دل من چون پرستوی بهاری است
ازاین صحرا به آن صحرا فراری ست
تمنای من از عمر و جوانی
وصال توست وانگه زندگانی
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دلم از نام مسیحا لرزید
از پس پرده ی اشک
من مسیحارا بالای صلیبش دیدم
به سر خم شده بر سینه که باز
به نکوکاری پاکی خوبی
عشق میورزید
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد