طالب گنجش مبین خود گنج اوست
دوست کی باشد بمعنی غیر دوست
نمایش نسخه قابل چاپ
طالب گنجش مبین خود گنج اوست
دوست کی باشد بمعنی غیر دوست
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را وجان و دل فدا کردم
گفتی که نمانده پای رفتارم
ای مرد چرا به سر نمی ائی
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
ما بر در هجر جان دهیم و تو
با ما ز در دگر نمی ائی
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
(سارای عزیز لطف کن یک مرتبه حروف الفبا رو برامون بنویس یادمون رفته. ):aq
نیش و نوشی بهم انداخت سخنگوی عزیز
تاچشانید غم و لذت گفتار بمن
چشم سر فرصت این کار و می کنم ولی شما باز ن دادی این دیگه به حروف الفبا ربط نداره
واله گفتار تو پیر و جوان
مست از دیدار تو دیوار و در
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
يا رب اين نودولتان را با خر خودشان نشان
کاين همه ناز از غلام ترک و استر ميکنند
با اجازه ی سارا حروف الفبا رو می نویسم چون رسید به ی گفتم الان وقت مناسبیه که بنویسم
ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
(مرسی کاکا به جا بود)