دستامون اگر که دوره
دلامون که دور نمیشه
دل من جز با دل تو
با دلی که جور نمیشه.
نمایش نسخه قابل چاپ
دستامون اگر که دوره
دلامون که دور نمیشه
دل من جز با دل تو
با دلی که جور نمیشه.
من خسته امخستهتنهادر دالانهای تاریک تو در توخالی از تمام بودنهاسلامروز های پر از تشویشاندیشه های تلخ منآرزوهاي خفته در خاكمروزهايي كه همراه هيچ كس نشدیدبادهايي كه مي وزيدیددر مزرعه دلمگرد مرگ را مي پاشيدیدباغچه هايي كه با خاك انديشه هاي تلخمبي ثمر شدیددر کدام مغازهعاطفه مادري مي فروشنداندکی پناهم دهیدشرح دردهایم بشنویدبیقرارم باشیدققنوس جنگلهایمدر اتش تنهایی سوخت
ای نیک کردار ما را به حال خود واگذار
ای سیاهی ما را در این محول تاریک تنها مزار
ای نیک پندار چنین نبود رسم کردگار
افریدن بود زیبایی بود
ای هستی جان این گونه نکن با دل بی جان
عشق بود بوسه عشق بود رنگ عشق بود
این گونه نبود دنیا با دل و حال و دین ما
ای نیک کردار ما را به حال خود واگذار
مي خوام يه قصري بسازم پنجره هاش آبي باشه
من باشم و تو باشي يك شب مهتابي باشه
مي خوام يه كاري بكنم شايد بگي دوسم داري
مي خوام يه حرفي بزنم كه ديگه تنهام نذاري
مي خوام برات از آسمون ياساي خوشبو بچينم
مي خوام شبا عكس تو رو تو خواب گل ها ببينم
مي خوام كه جادوت بكنم هميشه پيشم بموني
از تو كتاب زندگيم يه حرف رنگي بخوني
امشب مي خوام براي تو يه فال حافظ بگيرم
اگر كه خوب در نيومد به احترامت بميرم
امشب مي خوام تا خود صبح فقط برات دعا كنم
براي خوشبخت شدنت خدا خدا خدا كنم
امشب مي خوام رو آسمون عكس چشات رو بكشم
اگه نگاهم نكني ناز نگاتو بكشم
مي خوام تو رو قسم بدم به جون هر چي عاشقه
به جون هر چي قلب صاف رنگ گل شقايقه
يه وقتي كه من نبودم بي خبر از اينجا نري
بدون يه خداحافظي پر نزني تنها نري
يه موقعي فكر نكني دلم واست تنگ نميشه
فكر نكني اگه بري زندگي كمرنگ نميشه
اگه بري شبا چشام يه لحظه هم خواب ندارن
آسموناي آرزو يه قطره مهتاب ندارن
راستي دلت ميآد بري بدون من بري سفر
بعدش فراموشم كني برات بشم يه رهگذر
اصلا بگو كه دوست داري اينجور دوست داشته باشم
اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا كاشته باشم
حتي اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه
چهره تو يادم مي آد وقتي كه بارون مي زنه
اي كاش منم تو آسمون يه مرغ دريايي بودم
شايد دوسم داشتي اگه آهوي صحرايي بودم
اي كاش بدوني چشمات و به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم
به آرزوهام مي رسم اگر كه تو پيشم باشي
اونوقت خوشبخت ميشم مثل فرشته ها تو نقاشي
تا وقتي اينجا بموني بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن كه كني مرگ گلهاي مريمه
نگام كن و برام بگو بگوي مي ري يا مي موني
بگو دوسم داري يا نه مرگ گلهاي شمعدوني
نامه داره تموم ميشه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل آسمون عاشقي و بي انتها
:give_rose:
این گل تقدیم به تمام مادران
با تو بودم انگار
آسمان آبی بود
تف به این بیداری
که عجب خوابی بود!!!
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
حس گنگ من و دریا !
کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد
خوب من , منظره خوب تماشا دارد
ساختم آینه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وادارد
راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است
که به اندازه صد فلسفه معنا دارد
گوش کن , خواسته ام خواهش بی جایی نیست
اگر آیینه دستت بشوم جا دارد
چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو
یعنی این دهکده , یک دهکده رسوا دارد
کوزه بر دوش , سر چشمه بیا تا گویند
عجب این دهکده سرچشمه زیبا دارد
در تو یک وسوسه مبهم و سرگردان است
از همان وسوسه هایی که یهودا دارد
عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی
لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد
بی قرار آمدن , آشفتن و آرام شدن
حس گنگی است که من دارم و دریا دارد
یخ نزن , رود معمایی من , جاری باش
دل دریاییم آغوش پذیرا دارد...
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی
گفتمت نا مهربانی ، دم ز حاشا میزدی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر
کاش دریای تو بودم ، دل به دریا میزدی
نقل قول:
در پاسخ به داداش کوچیکه ی گلم و عزیزم
تا نیستی در نقطه سرتسلیم پرگارم
از حال و روز این چنین خویش بیزارم
می بینم ات سروم! اگر خورشید بگذارد
آنگاه بیخود زیر پایت اشک می بارم
آنقدر حس ات در غزل جاریست که گاهی
می مانم از توجیه عقلانی اشعارم
اصلاً بمان هرجا که هستی ، عشق یعنی این:
در انتظارت دست روی دست بگذارم
وقتی که زیر روسری موهات پنهان است
چیزی برای وصف تو انگار کم دارم
ای بیستون! این تیشه ، بردار و خلاصم کن
می خواهم این افسانه را دست تو بسپارم
لب خوانی گنجشک ها را یاد می گیرم
تا با دلی نازک بگویم دوستت دارم.
خانه خاموش است اما
یک صدای آشنا
می تراود از نگاه آفتاب
پنجره دستان خود را می گشاید نرم نرم
می کشد خمیازه شب بو
می فشارد دست گلدان
شبنم الماس گون
خاک آهسته نوازش می کند
گونه های بی قرار ریشه ها
و درخت نارون می خندد
زشوق غنچه ها
ماهی قرمز هنوز در سایه گرم سکوت
خواب می بیند ولی
می نشیند روی خواب شاد او
پروانه با آواز صبح
سیب می افتد زدست آیینه
توی دامان پریشان سحر
می زند شانه به موی اطلسی
نرگس افسانه گو
باد می خندد به باغ
صبح می آید به ناز
پروین دریابیگی
می گشایم پنجره یاد تو می پیچد درون
می کند پر این فضای خسته را امشب جنون
ناگهانم یاد توست شاید زمان را پر کنی
له له ساعت ز دیوار می جهد هر دم برون
صد خیابان خاطره باران یادت می چکد
قطره قطره می کِشد دریای قلبم را به خون
می روی از دور تا پیدا شوی در دیده ام
می کُشد خود را خیال و، چشم من شد لاله گون
کودک احساس من دنبال یادت می دود
می گشایم پنجره تا یاد تو آید درون
حزین کاشانی
اگر تقدیری هم هست
سهم ما از اون سکوته
انگار همه چی برعکس شده
زن و مرد پول را برعشق ترجیح می دهند
مهره های سفید روی صفحه شطرنج خیلی کم شدند
مهرهای سیاه صاحب زمین هستند
تاکی شود که دوستی بر زمین حکومت کند
و تو ای دوست سلامت را از من دریق نکن
با اون اواتاری که گذاشتی مطمعا باش کسی هم دوست نخواهد داشتنقل قول:
دراکولا گذاشته
در امیدت ناامید گشتم
در صدای نفست هیچ گشته ام
در ردپایت گم گشته ام دوست
در سیاهی چشمانت عاشق گشته ام
اه که بسی گم گشته ام
سرو نگاهم ، چون تو دیدم خم گشته ام
اه که دیگر در کنارم نیست یارم
اه که در سکوت تو خاموش گشته ام
اه که چون خاک، سرد شدی
اه که چون خاک مزارت خاک شده ام
اه که دیوانه شدیم در ره یار
اه که بچاره شدیم در ره یار
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!
هر آنکس عاشق است از جان نترسد ، یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه ، که گرگ از هی هی چوپان ترسد ... .
راز
چون دل بکندیم چه بیمار شدیم
در کوی غزلهای تو تیمار شدیم
یک دل که نه صد دل چو عاشق بودیم
در جمع کمال روح اغیار شدیم
رازیست نهان بر تن هر خاطره ای
یک راز شنیدیم و بیدار شدیم
ای دوست تو تنهایی دل را دریاب
ورنه به جهل خویش تکرار شدیم
هر نکته که این دو گوش از تو بشنید
باید زطلا گرفت که هشیار شدیم
چون درد بود بر دل پر راز الیاس
از عشق بریدیم و سالار شدیم