تو عزیز دلمی بزار مردم بدونن
چشای قشنگه تو بزار پیشم بمونن
لبخند قشنگی داری
چشمای مشنگی داری
نازی نازی ناز گل من
امیشب نرووو گل من
بیا تا فدات بشم
قروبونه چشات بشم
بیا بزار نازت کنم
بیا بزار ماچت کنم
بیا تا بسازمت بیا تا بسازمت
نمایش نسخه قابل چاپ
تو عزیز دلمی بزار مردم بدونن
چشای قشنگه تو بزار پیشم بمونن
لبخند قشنگی داری
چشمای مشنگی داری
نازی نازی ناز گل من
امیشب نرووو گل من
بیا تا فدات بشم
قروبونه چشات بشم
بیا بزار نازت کنم
بیا بزار ماچت کنم
بیا تا بسازمت بیا تا بسازمت
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کوبه قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
روم در کوه و صحرا و در و دشت
پی مجنون که رفت آخر گل وگشت
نمی دونوم چه سازوم با دل زار
که غم رو او درون این دلوم کشت
هوا او دیگری داره ندونوم
اگه ردش گیروم شاید بودونوم
بگردوم کوه و صحرا و در دشت
تموم عمرو مو پاشو میمونوم
مو از مجنون بنالوم یا ز لیلی
بگریوم خون برشو مو که خیلی
قراروم نیست همو روزو همو شو
که اشک مو به دامن شد سیلی
هوار از دست این دلبر چه ساروم
مو رو یک لحظه یاد آور چه سازوم
همو داغو فراقو رو دل مو
بگو آخر که چشم تر چه سازوم
نخواهوم مو که مجنون رو ببینوم
ز باغ این دلوم مو گل بچینوم
که کوه و دشتو صحرا خسته از مو
بکی باید به پای او بشینوم
مو با ساتور زنوم بر فرق مجنون
سرا پاشو بشه یک چشمه ی خون
نمیدونوم کجا رفت اون دیونه
چو کرد او دیده ی مورو که جیحون
ندارم مو قراری رفت مجنون
دل دیونه ی مو کرده او خون
بابام میگه اگه گیرش بیاروم
بریزوم خون او رختش چو گلگون
هراسو اومدو مجنون دیونه
دلوم آخه که از او خونه خونه
بابام گفتو اگه مردی تو واسو
مو کلت رو کنوم یهو وارونه
معصومه عرفانی
شانه های تو
همچو صخره های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شانه های تو
چون حصار های قلعه ای عظیم
رقص رشته های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
شانه های تو
برجهای آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین
در سکوت معبد هوس
خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
جای بوسه های من بر روی شانه هات
همچو جای نیش آتشین مار
شانه های تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانه های گرم و روشن عرق
برق می زند چو قله های کوه
شانه های تو
قبله گاه دیدگان پر نیاز من
شانه های تو
مهر سنگی نماز من
تو با دلتنگیای من،تو با این جاده همدستی/تظاهر کن ازم دوری،تظاهر می کنم هستی
ما ز یاران چشم یاری داشتیم/خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهد/حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفتگو آیین درویشی نبود،گل دوست!/ورنه با تو ماجراها داشتیم
تو عزیز دلمی بزار مردم بدونن
فدای اون چشات بزار مردم بدونن
بیا تا صدات کنم جونمو فدات کنم
یه بوسه از اون لباتو من برات هدیه کنم
بیا تا دستامو لا موهات کنم
سرتو رو شونم بزاری نازت کنم
بیا تا ستاره ی سرخ رو بزارم رو پاهات
بیا تا عشق صفا بزارم من به پات
قوربونه صفا و معرفت لوتی
بی تو سخت جلو میره عقربه روی عدد ///// دلم تورو میخواد عزیز با مرگ اون ساعت
که صدا تیک تاکش تو خواب و بیداری ///// بهم نشون میده.میگه پسر خیلی تنهایی
در سكوت تنهاييم غمي نهفته دارم
كله از زمان و جرخ زمونه دارم
---------------------------------------------
عاشقان همجو ديوانكانند
كه اينان ديوانه معشوق و انان ديوانكان جهانند
(از شعر جيزي سرم نميشه شرمنده ديكه شعراتونوخراب كردم)
خداحافظ به شرطي که نفهمي تر شده چشمام
خداحافظ کمي غمگين به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اين که رفتنت ساده ست
نه اين که مي شه باور کرد دوباره آخر جاده ست
خداحافظ واسه اين که نبندي دل به رويا ها
بدوني بي تو و با تو همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ
زیبای من
وقتی یاد مهربونیات میفتم
یا حتی یاد وقتایی که حس میکردم دستمو نمیگیری
و به حال خودم میزاری
تا ببینی چیکار میکنم
زیر رگبار مشکلات
من حس میکردم
که دوستم داری
فقط تو را داشتم
قسم میخورم که این حس
حس عجیبیه
من خیلی خطاکارم
اما وقتی بهت فکر میکنم
چشمام بارونیه
وقتی اسمتو به زبون میارم
دیگه کنترل سخته
بغضم میشکنه
اون حس شبیه حس وقتیه که
یه اهنگ عاشقانه روی ویولنم میزنم
برای تو مینویسم
که مظهر عشق
و نزدیکتری از رگ گردن به من
زیبای من
با من باش
تا لبخند فریبنده ی معشوق
تا چشمای وحشی و در به درش
تا بازوهای تنومندش
تو رو از من نگیره
ومن تو رو توی زیباییهاش ستایش کنم
نمیدانم که دانستى دلیل گریه هایم را
نمیدانم که حس کردى حضورت درسکوتم را
ومیدانم که میدانى زعاشق بودنت مستم
وجودساده ات بوده که من اینگونه دل بستم
آبروی الیاس
نور عشق در من بتابید و ره منور گشت
هنوز جام می ننوشیده لبهای من تر گشت
چو که گدای عشق باشیم و ره در آن پوییم
خوش باشد که لباس عاریت جان معطر گشت
درباغ زندگانی چو به خوشی باشیم و شاد
باید دست به آسمان بلند کرد و شاخ صنوبر گشت
قدم در راه طریقت باید گذاشت و عاشق بود
چون این ره به معراج رسد باید که قلندر گشت
به دلدار وفا باید نمود و صحبت راست هر دم زد
از این فعل خوش نترسید که زندگانی پر زشکر گشت
در عمارت دل یک دریچه رو به بهشت باید گشود
چو که شعر الیاس آبروی هر کوی و منظر گشت
اره تو رفتی خدا کنه بر نگردی /////// نگو رفاقت و واسه من کهته کردی
چقدر پست بودی پس دادی قلبم و به من ///////// اره دیگه دستات نیست توی دستای من
این کلبه چون آتشکده زندان من است
بیمارم و دیدار تو درمان من است
هرچند که تنها و غریبم اینجا
از عشق تو صد خاطره مهمان من است
همه چیز به پایان رسید
پایانی شیرین اما در عین حال غم انگیز و تلخ .
غرورم از یاد رفت ، قلبم شکست ، چشمانم نم بارون و وجودم خاکستر .
خنجر تیز بغض در گلویم
در یک روز بارانی که خداهم دلش گرفته بود با قلب ترک خورده و لبخند سرد برای نخستین بار خیره به چشمانش گفتم
خداحافظ. . .