عمر گران می گذرد خواهی نخواهی
سعی بر آن کن نرود رو به تباهی
نمایش نسخه قابل چاپ
عمر گران می گذرد خواهی نخواهی
سعی بر آن کن نرود رو به تباهی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت...
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود
تعبير رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت
تدبير ما به دست شراب دوساله بود !
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب آن سنگ ها را هم زمن دزدیده اند
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع گناهش نبود...
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلك شيوه ي او پرده دري بود
چه قدر ((د))!!!
دیگران گر ز بی خودی مستند
من از این خود از این خودی مستم
من چه گویم یک رگم هوشیار نیست
مستم اما جام می در كار نیست !
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند.
دردا و حسرتا که عنانم زدست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست
تو دستگیر شو ای خضرپی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
یا علی.
مروت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی