یک روز می گویی که از خاطر ببر مارا
یک روز می گویی که از یادت نمی کاهم
تو می توانی تا کنی با دیگران هر جور
باور ندارم نازنین حالا تو باما هم ......
یا حق.
نمایش نسخه قابل چاپ
یک روز می گویی که از خاطر ببر مارا
یک روز می گویی که از یادت نمی کاهم
تو می توانی تا کنی با دیگران هر جور
باور ندارم نازنین حالا تو باما هم ......
یا حق.
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد مذاب کنید
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چو بشـــد دلبــــر و با با یــار وفـادار چه کرد
دورشو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم...
میازار موری که دانه کش استنقل قول:
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت ازين خراب تر نمي زند
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
ساحر،فسون و شعبده انگارد
نور تجلی و ید بیضا را
اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگويم و سر خود چه کار بازآيد
دیگر چو شدم عاشق، من راه وصالت را
از پای چو بنشینم، آنجاست که نامردم
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
*مطمئن نیستم کاملا درست باشه؟؟؟!!!
تو یک ساعت، چو افریدون، به میدان باش، تازان پس
به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی
یا من رسانم لب بر لب او
یا او رساند جان بر لب من...
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را