نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد تو قدرش ندانی
نمایش نسخه قابل چاپ
نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد تو قدرش ندانی
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
کینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
كاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ما
آن قوی سپیدی که پروبال مرا سوخت
هر لحظه نگاهش به نگاه دگران دوخت
((همنفس))
ترا عشق همچون خودی ز آب و گل
رباید همی صبر و آرام دل
لابه بسیار نمودم که مرا سود نداشت
زآنکه کار از نظر رحمت سلطان می رفت
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
:-)
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تکفیر می کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبش دوا کنم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
اون شعری رو هم که اول نوشتید بسیار زیبا بود :-)
من اگر خوبم اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
تو هم ای دل به ره اهل زمان راهی شو
دست بردار ز دل بستن و پابند شدن....
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد