راستش بخش نقد اونقدر بی جنب و جوشه که ترجیح می دم ازهمین قسمت استفاده کنم.بازم می گم اگه نظر بدید خوشحال می شم.مرسی
نمایش نسخه قابل چاپ
راستش بخش نقد اونقدر بی جنب و جوشه که ترجیح می دم ازهمین قسمت استفاده کنم.بازم می گم اگه نظر بدید خوشحال می شم.مرسی
روی شیشه ی دل من گرد غصه باز نشسته/شیشه ی پنجره ای که دستای تو اونو بسته/توی گوشه ی اتاقک شده از بی کسی خسته/اسیر قاب عذابه ولی از عشق تو مسته/آره عشقت یه بهونه است واسه بودن دوباره/واسه اون لحظه که دستات غصه ها رو بر می داره/می شه چشمات چو ستاره به شب غزل می باره/جون می گیره اون ترانه که تو رو یادم می یاره/پس بکش دست نوازش روی شیشه ی وجودم/شیشه ی پنجره ای که رو به عشق تو گشودم/که اگه نبود خیالت تا حالا شکسته بودم/آره من به یاد عشقت این ترانه رو سرودم
عشق: واژه ای زیباست در گلواژه ی رویای من//چون طلوع روشنایی در دل تاریکی شب های من
عشق : نقشی از رنگین کمان رنگ رنگ زندگی // عشق یعنی درگهش باشد برایم جایگاه بندگی
عشق : بو ستانی پر ز گل های بهار انتظار // عشق یعنی بر دلم نقشی بزن تا که بماند یادگار
عشق: مهتاب شبای آسمان کم ستاره بی ستاره // عشق یعنی در فراغت اشک من باران ابر نوبهاره
عشق : تمنای وصالت همه شب تا به سحر // عشق یعنی گوشه ی چشمی به قلب عاشق من کن نظر
عشق : همان اشک زلال شب تنهایی توست//عشق یعنی در نگاهت می شود دنیایی از زیبایی جست
عشق : ....تو بگو
بابا شاعر.......... خيلي قشنگ بود ما كه استفاده كرديم
اينو جدي مي گم
منم يه شعر از خودم مي ذارم
اميدوارم خوشتون بياد
در انتهاي كوچه هاي بي كسي
دوباره اين دل شكسته را صدا زدم
دوباره اين دل بهانه گير و لوس را
به حرمت قشنگي گذشته ها صدا زدم
مرا ببخش اين دل شكسته در غياب تو
مرور مي كند تمام دفتر سراب خاطرات تو
دلي كه از تو بي وفايي و ستم كشيده است و
بارها و بارها حروف درد را به جان خريده است
من اين دل شكسته را به بي وفايي تو طرد كرده ام
ولي چه فايده كه من تو را و اين دل بهانه گيرو لوس را دگر ترك كرده ام
:ag:g
سلام کاکا جان بالاخره اون شعره مود علاقه مارو نذاشتیا
کدوم شعر؟این یکی که خوب بود.اون یکی رو بذار.
پرده ی اتاق را کنار می زنم
چشمان خسته ام را به ماه می دوزم
همدم شب های تنهاییم
نمی توانم جلوی اشک هایم را گیرم
و باز از گونه هایم سرازیر می شوند
گویی ماه نیز با من می گرید
گویی با من سخن می گوید
آسمان بر چشم های همیشه خیسم
حسرت می خورد
دیوار های اتاقم
شاهد لحظه های تنهاییم هستند
دست لرزانم را بر روی آنها می کشم
و تک تک شب های بی قراریم را
به خاطرم می آورند
تمام شب هایی که به خاطرش گریستم
شب هایی که دست یاری به سویش دراز کردم
و مرا دریاب ...مرا دریاب سر دادم
به یاد می آورم روزهای با تو بودن را
و دوباره در حسرتت اشک می ریزم
زیبا بود.باز هم از این کارا بکنید.
می گفت برایت قصری می سازم
قصری که باغش را گل های نرگس پر کرده باشند
قصری که ستون هایش از طلا
دیوار هایش پر از نقش طبیعت
سقفش از شیشه،
تا همیشه انوار خورشید
نوازشگر صورت زیبایت باشد،را می سازم
قصری پر از پرندگان زیبا
تا صبح ها با صدای زیبای آنها
چشم بر دنیا گشایی
قصری که از میان آن رود خانه ای عبور کند
و صدای گذر آب روحت را نوازش دهد
می گفت دوست دارم همیشه
لب هایت پر ز تبسم زیبای بهاری باشد
گیسوانت آشفته،آویزان بر شانه هایت
دستانت همیشه باز برای به آغوش کشیدنم
می گفت زندگی را برایت همانند بهشت می سازم
ولی کو؟کجاست؟
کجاست آن قصری که باغش را
گل های نرگس عطراگین می کنند
ستون هایش طلا
دیوار هایش نقشی از طبیعت
سقفش شیشه،کجاست؟؟
کو آن لبخندی که می خواستی ارزانیم داری؟
کو آن بهشتی که تجسم کرده بودی؟
نه تنها وعده هایت بر باد رفت
که خود نیز با آنها بر باد رفتی
سارا جان بسیار شعر زیبائی بود . کارت حرف نداره
بي خداحافظي
تو مي روي و زنگ گام هاي آخرت به گوش مي رسد
خيال من بخار مي شود به روي شيشه ها
و ياد تو ميان اشك هاي من جوانه مي زند
تو مي روي و چشم من به انتظار
تو مي روي و دست من به سوي دست هاي رفته ات دراز
نگاه تو به جاده هاي پشت سر به راههاي پيش روست
و چشم پرنياز من به سوي آسمان :
خدا كند خبر بگيري از كسي كه مانده پشت پنجره
خدا كند دوباره راه گم كني
خدا كند...
کاش نباشی و نباشم ای کاش
چکار کنم که از چشام بیفتی؟
چکار کنم در به درت نباشم؟
بری زخاطرم واسه همیشه
صبح تا غروب منتظرت نباشم؟
چکار کنم وقتی که اسمت میاد
گُر نگیرم، آتیش نشم، نسوزم
نمی دونی بی تو چیا شنیدم
کاش می دیدی چی اومده به روزم
یادت میاد می گفتی که دلبرم
گریه نکن بی گریه ام عزیزی
حالا همه بهم می گن دیوونه
چرا داری بی خودی اشک میریزی؟!
حالا شدم مسخره این و اون
همه می گن با تو بودن محاله
کاشکی یه روز بیدار بشم بیبنم
جدایی ها فقط خواب و خیاله
همه می گن این آخر ماجراست
قصه ی تو هم اینجوری تموم شد
چه سالهایی گذشت از زندگیتون
چه گریه ها رو شونهاش حروم شد
نمی دونم چه جوری زنده ام من
حالا که دیگه امیدی نمونده
لعنت به زندگی به این نفسها
لعنت به هر چیزی که زنده مونده
هرگز نشد که فکر کنم یه روزی
اینجوری از دستای تو جدا شم
من اون بودم که خیلی خیلی ساده
حاضر بودم به جای تو فدا شم
ببین چه جور قصه به اینجا کشید
چه جوری شد که از دلم گذشتی
رفتی ندیدی که چطوری مُردم؟!
رفتی و انگار دیگه برنگشتی
حالا دیگه من می دونم تمومه
من و تو هرگز دیگه ما نمی شه
گره خوردم به دستای دیگری
گره ای که هیچ جوری وا نمی شه
کاش که یه روز خاطرهات پاک بشه
یادم بره کی بودی و چی گذشت
یه روز بودی تمومی وجودم
دیدی چطور برگ زمونه برگشت؟!
حرف بزن تموم کن این جنون رو
بگو به من دیگه دوستم نداری
بگو دلت یکی دیگه رو می خواد
بگو نه عشق مونده نه بی قراری
حرف بزن یا برو و یا بمیر
برو زخاطرم بمیر و نباش
نفس نمی کشم اگر نباشی
کاش نباشی و نباشم ای کاش
چگونه گویمت که ساده نیست حرف عشق
مرا به لالی ام ببخش
منی که شب تا سپیده را نخفته ام
تمامی وجود خویش را در دلم فقط به ماه گفته ام
ولی دوباره در نگاه تو غرق گشته ام
مرا به لالی ام ببخش
کدام سٌر در نگاه توست
که با دو چشم مهربان مرا به اوج می بری
به اوج، اوج کهکشان
چه گویمت
چگونه گویمت که «عاشقم»
به ماه گفته ام ز مهر تو
به تک تک ستاره
ولی چگونه گویمت که غرق می شوم
تا به روی چهره ام ز مهر میکنی نگاه
درون راز مهر تو ندیده ای چگونه غرق می شوم؟ و
در دلم خدا خدای می کنم نباشد این کرانه نه منزلی نه ساحلی
چگونه گویمت که هیچ ساده نیست
قسم به واژه های کال شعر من
قسم به هرچه خوبی است قسم به عشق که سوختم در تبت ولی چگونه گویمت حقارت کلام را
که دل کباب می شود ولی هنوز واژه های شعر من رو به سردی اند.
چگونه گویمت از این عطش
از این گزنده آتشی که در دلم شراره می زند
مرا به لالی تمام واژه ها ببخش
که سوختم
ولی چه گفتمت؟ جز اینکه ساده گفتمت:
همیشه دوست می دارمت..... همیشه دوست می دارمت
برو...
دیگر برای ماندنت شعری نمی خوانم برو
دیگر دل افسرده را از خود نمی رانم برو
سنگ دلت با طعنه گفت روزی روم تنها شوی
حالا همان روز آمده تنها نمی مانم برو
در پشت کوه این غرور خورشید عشقم بی فروغ
آری غرور سنگیت کرده است رنجانم برو
وقتی که ساحل می شدی چون موج جوشان می شدم
موجم شوی طوفان شوی چون باد سرگردان شوی آرام می مانم برو
چون بانگ رفتن می زدی چشمم به راهت می گریست
اینک برای رفتنت من خود غزلخوانم برو
بودم اسیر عشق تو محکم نمودم بند را
تا عمر دارم بعد از این از تو گریزانم برو
گفتی پشیمانی دگر، اینبار هم من را ببخش
معنای حرفت این نبود من خوب می دانم برو
گفتی که باشد می روم اما دلیلش را بگو
من چشم در چشمان تو گویم نمی دانم برو
اشکی به روی گونه ات آرام می لغزد ولی
این غصه ناچیز و کم است از درد هجرانم برو
دیگر پس از این نمی شوم خر
بر دامن تو نمی نهم سر
از غصه اگر بنالدم جان
از ناله او اگر شوم کر
لب گر بشو ز غصه خاموش
جان گر بشود ز غصه پرپر
دیگر پس از این چو ماه شبها
در خانه ی تو نمی کشم سر
از جام لبت نمی خورم می
دور حرمت نمی زنم پر