دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تکمین من است
نمایش نسخه قابل چاپ
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تکمین من است
یا رب که دین و دولت و عمرش دراز باد
هر سال و ماه و هفته و هر روز و هر زمان
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمات نصیب من باشد
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو وخرامان به چمن باز رسان
دل آزرده ی مارا به نسیمی بنواز
یعنی آن جان زتن رفته به تن باز رسان
ماه و خورسید به منزل چو امر تو رسند
یار مهروی مرا نیز به من بازرسان
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم چهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
الهی،اگر از دنیا مرا نصیبی است به بیگانگان دادم،و اگر از عقبی مرا ذخیره ای است به مؤمنان بخشیدم.در دنیا مرا یاد تو بس،و در عقبی مرا دیدار تو بس.دنیا و عقبی دو متاع اند بهایی،و دیدار نقدی است عطایی.(خواجه عبدالله انصاری)
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
خدایا :
تمام دلتنگی هایم به واسطه ی تکرار نام تو به التیام می رسد ...
تمام حرف های بی معنی ام با ذکر نام تو معنا می گیرد ...
تمام سیاهی شب هایم به عشق تو روشن می شود ...
خدایا :
تو تمام احساس دردی که زخمی و بی دفاع نمی توانم فریادش کنم ...
تو تمام ناگفته های بغض آلودی که با حسرت و اشک می گویمش ...به نام تو می کوبند ،تو و تنها تو پناه منی وقتی که نمی شود گفت ...
می گویند ،
نمی دانم نامت را چه بخوانم تا آسان تر ادایش کنم !
نمی دانم چگونه لابه کنم تا بدانی مجروحم
زخمی نا مهری ها و تبعیض ها
را به غیر تو چه بگویم ؟!
خدایا :
دستانم را به دستاویزت برسان
و از کینه خالی کن دلم را
که بسیار آزده اند مرا
خدایا :
دریاب مرا وقتی غرق اندوه دنیایم
خدایا ...
اگر تمام غوغای روز به آرامش شب ختم نمی شد ...
اگر جنبش بهاران به خفتن پاییز راه نداشت ...
و کوچه باغ ها به انتهای باغ نمی رسید ...
اگر پایان یک روز ابری ، طلوع آفتابی دیگر نبود
اگر برای آرام کودک مامن آغوش مادر نبود ...
اگر خروش چشمه به دریا نمی رسید ...
خدایا و اگر تو نبودی ... اگر تو نبودی
چه می شد؟
خدایا اگر می خواستی هیچ کدام نبود
خدایا اگر می خواستی ...
کتایون محمودی
"خدایا! رحتمی کن تا ایمانم نام ونان برایم نیاورد،
قوتم بخش تا نانم و حتی نامم را در راه ایمانم به خطر اندازم"
"خدایا!
آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزاند
و
آن گاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهر اوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند."
"خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و
مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم،
اما آن چنان که تو دوست داری.
خدایا!
چگونه زیستن را تو به من بیاموز،
چگونه مردن را خود خواهم آمو خت"
"از نیایش های دکتر علی شریعتی"
نیایش و خواجه هراتالهی!از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آنرا که نخواندی کی آیــد؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه از آن کش بوی گل در کنار است ـالهی!شاد بدانم که بد درگاه تو میزارم بر آن امیـــد که روزی در میـــدان فضل بتو نازم تومن فاپذیری و من فا تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب انـــدازم ـالهی!نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فـــدا کردیم ـ بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم ـ برقی تافت از مشرق حقیقت اب و گل کم انگاشتیم و دو گییتی بگذاشتیم ـ یک نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظریو این سوخته را مـــرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده راهم بمی دارد و مرهم بود ـ
الهی!تودوستان را به خصمان می نمایی درویشان را به غم و اندوهان میدهی بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی و با وی احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی نا خوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آنگه او را بزندان کنی و سال ها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوند ان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی
نیایش و خواجه عبدالله انصاریالهی!همه به تن غریبند و من به جان و دل غریبم،همه در سفر غریبند و من در حضر غریبم.
.الهی!اگر بردار کنی، رواست، مهجور مکن،و اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن.
الهی!عاجز و سرگردانم نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم.
الهی! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را.
کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی،بنده ی آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟تو دانی!تو آنی که گفتی من آنم! آنی.
الهی!حاضری چه جویم؟ ناظری چه گویم؟
الهی!همچون بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم.
الهی!
فاسقان زشتند،
زاهدان مزدور بهشتند،
ای منعم و توّاب و ای آفریننده ی خلقان از آتش و آب،
فریادرس از ذلّ حجاب و فتنه ی اسباب شوریده و دل خراب.بر رخ از خجالت گرد داریم و در دل از حسرت درد داریم و روی از شرم گناه زرد داریم،اگر بر گناه مصرّیم، بر یگانگی مقرّیم.در دلهای ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز باران رحمت مبار.
(( مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری))
دوستان عزیز یک پیشنهاد هم براتون دارم.. کتاب فلسفه نیایش مال دکتر شریعتی... فکر میکنم از مجموعه آثار شماره 8 باشه... حتما بخونین...
حرف واسه گفتن زیاد داره
خداوندا
تقدیرم را زیبا بنویس
کمک کن آنچه تو زود میخواهی من دیر نخواهم
و آنچه تو دیر میخواهی من زود نخواهم...
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کآشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
گرچه دزدان خصم روز روشنند
آنچه میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه امــــید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن