ماجد جان مرسی از نقدت ولی در مورد معنا و مفهوم بیت ها برداشتی رو که من دارم نداشتید.البته این طبیعیه .بازم از لطفت ممنون.
نمایش نسخه قابل چاپ
ماجد جان مرسی از نقدت ولی در مورد معنا و مفهوم بیت ها برداشتی رو که من دارم نداشتید.البته این طبیعیه .بازم از لطفت ممنون.
تو که دادی مرا رویای پرواز // مرا بردی به میلادم به آغاز
به شبهای سیاه بی کسی ها // دری از روشنایی کرده ای باز
توی پس کوچه های ناله هایم//مرا بردی به شهر شعر و آواز
توچشمام اشک تنهایی رودیدی // برای من شدی تنها توهمراز
بیا ۇ از میان عاشقانت // برای لحظه ای با ما شو دمساز
بیا ۇ از کتاب عاشقی ها // برای من بگو دنیایی از راز
بیا ۇ این شکسته ساز هستی را//دوباره در خزان زندگی بنواز
خیلی قشنگ بود و زیبا از لحاظ کنار هم گذاشتن کلمات... واقعا بهت تبریک میگم.... ولی اگه اسمتو هم به ما بگی خیلی عالی میشه.... خدایی ستمه تایپ کنی حضرت عشق... راستی مصراع اول بیت آخرت رو اگه بیشتر روش کار کنی به نظرم دیگه عالی میشه....بازم دستت درد نکنه...
سلام
خیلی زیبابود تبریک می گم .
فقط وزن این بیت یکم ایرادداشت به نظرم
بیا ۇ این شکسته ساز هستی را//دوباره در خزان زندگی بنواز
فکرمی کنم اگه یه کم بیشترروی شعرهاتون کارکنید بتونید حالت سنگین وپرمحتواتری بهشون بدید.
مرسی.
جناب حضرت عشق شما استعداد خوبی در سرودن شعر داید اما به نظرم به اندازه کافی براشون وقت نمیذارید ... به طور کلی عرض میکنم و مخاطبم تنها شما نیستید .
برای شعر گفتن باید هدف داشت .در واقع باید بفهمیم که میخوایم چی شعر بگیم در مورد کی بگیم برای چی بگیم ...وقتی که همه این مجهولات حل شد اون وقت باید شروع کرد ...به نظر من هر شعر باید یه چند بیت اولش که برای شروعن حالت مقدمه داشته باشه یعنی مشخص بشه که این شعر شروع شده ...و هم چنین پایان شعر بهتره بیت آخره حالت خاتمه داشته باشه .....
هم وزن بودن دوتا مصراع خیییییییلی مهمه مخصوصا توی شعر سنتی .....حتی ما یه درسی داریم به نام عروض وقافیه که به ما یاد میده چه طوری هجاها از نظر کشش دقیقا مقابل هم قرار مییگرن ....
و خیلی چیزای دیگه ..البته من خودمو شعرام خیلییییییییی افتضاحن ولی کلی گفتم
بیا ۇ از میان عاشقانت // برای لحظه ای با ما شو دمساز
از نظر من اگه رو وزد این بیت بشتر کار کنی و سعی کنی کلمات دیگه ای انتخاب کنی بهتره
مرسی
یا علی
fanoosجان از نقدت خیلی ممنونم و خیلی استفاده کردم.من در مورد تقطیع هجایی و برابر بودن هجاها یه چیز هایی بلدم ولی نه خیلی چون رشته ی تحصیلیم ریاضی بوده و در این مورد چیزی نخوندیم و از درس ادبیات هم خیلی خوشم نمی اومد.اینهایی هم که من می ذارم اینجا بیشتر جنبه ی ترانه داره تا شعر یعنی میشه با طرز خوندنش نابرابری هجا ها رو پنهان کرد و من چون علاقه ی شدیدی به ترانه های با معنی دارم وگرنه خیلی به شعر سنتی علاقه ای ندارم به جز بعضی اشعار.و اما در مورد مخاطب باید بگم من مخاطب این شعر رو آقا امام زمان قرار دادم.باز هم از نقدت تشکر میکنم.راستی شما هم از اینجور شعر ها بگین چون من اصلا در زمینه ی شعر نو کار نکردم نمی تونم جسارت نقد کردن به خودم بدم.نقل قول:
اسمتو که نگفتی به ما... ولی این سبکی که شما شعر میگی خیلی از شعر نو سخت تره..... دستت درد نکنه....
به زودی چند تا کار از خودم میذارم.... راستی بیا تو سرزمین اساطیری نت آهنگ هم شعر بگو.... خوشحال میشیم
من کوچیک همگی محمد هستم و این از کم سعادتی ما بوده که تا حالا به اون بخش نیومدیم.چشم به اونجا هم سر می زنیم.مرسی از لطفی که به من دارید.نقل قول:
ای مسافر تو رهی زن به دل عاشق ما
شاید این پیچک غربت دلم نگیره پا
روی جاده ی دلم خاکیه از جنس غرور
تا که شاید بکنی روزی از این ره تو عبور
چشم من به راه تو نشسته باز به انتظار
بیا بر زخم دلم مرهمی از وفا بذار
بده دستات و به دست بی کس و غریب من
به تن پیچک غربت تنم تبر بزن
محمدآقاخیلی خیلی ممنون که اشعارزیباتون رومی گذاریدامامتشکرمی شم اگه برای هرشعر3 روز صبرکنید،تادیگران هم فرصت نظردادن داشته باشن .
مرسی.
محمد جان شعرت خیلی قشنگ بود
اما مصرع اول بیت اول که میگی : ای مسافر تو رهی زن به دل عاشق ما ....
منظورت از اینکه راهی به دلت بزنه اینه که : به دل تو بیاد .......یا راهی رو انتخاب کنه که به دل تو برسه یا چی ؟
ممنون میشم اگه بگی
مرسی
فانوس جان منظور اینه که حالا که می خوای سفر کنی راهی رو انتخاب کن که از دل ما هم بگذره.در حقیقت می شه اینجوری گفت که به دل عاشق ما هم نظری کن.نقل قول:
به خدا شرمنده ی همتون شدم به بزرگواری خودتون ببخشید.اصلا این نکته رو یادم رفته بود.از این به بعد چشم 3 روز صبر می کنم.:agنقل قول:
تازه آقای حضرت عشق بعد نوبت منه ها :bh:bh
آقا ما تسلیمیم.من نوکر تموم بر و بچس نت آهنگی هستم.نقل قول:
مرا دریاب...نمی خواهم بمیرم اینچنین آساننمی خواهم به زیر مشت هایی خاک شوم دفن ونماند هیچ چیز ازمن بجز یک نامنمی خواهم در آغوش زمان تا بینهایتتا فراسوی زمان در حسرت یک روز برگشتنشوم یک روح بی سامان...بذار آسودگی در قلب من یک کلبه بر گیردبذار از رفتنم قلبی تپش گیردو اشکی از دو چشم بی قرار آرامبه روی خاک سرد جسم من ریزد...من از دنیا چه می خواهم؟بجز تنها نگاهی که برایم منتظر باشد ؟بجز تنها سکوتی که به یاد بودنم باشد؟بجز آنکس که این تنهاییم را همدمی باشد؟بجز آنکس که بر این زخم کهنه مرهمی پاشد؟نه میخواهم اسیر وحشتی باشم که کابوسش برایم هر شبی مرگ استنه میخواهم بخشکانم همان اشکی که قوت قلب من آن است...و می دانم که روزی خواهد آمد تا کسی در حسرت یک لحظه امروزم بماند بازو می دانم که روزی خواهد آمد تا کسی می خواهد این افسانه ام از سر شود آغازولی فریاد بیهودست...در این دفتر که یک قصه رسد پایاننه خود روحی بگیرد سرنه مانندش شود تکرارتو که اکنون نگاهت سرد و بی روح استبدان فردا که بغضت حسرت یک لحظه دیروز است!مرا دریاب ...مرا دریاب و بعد از من تمام خاطراتم را به من بسپارولی اکنون که می دانی نفسهایم به امیدت شود تکرارمرا دریابنمی خواهم بمیرم اینچنین آسانبدون عشق...بی پایان....!
آقا اینو نقد کنین لطفا