خانه ات زيباست
نقش هايت همه سحرانگيز است
پرده هايت همه از جنس حرير
خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست
جاي ماندن هم نيست
بايد از كوچه گذشت
به خيابان پيوست
و تكاپوي كنان
عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد
عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست
نمایش نسخه قابل چاپ
خانه ات زيباست
نقش هايت همه سحرانگيز است
پرده هايت همه از جنس حرير
خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست
جاي ماندن هم نيست
بايد از كوچه گذشت
به خيابان پيوست
و تكاپوي كنان
عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد
عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست
دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است
با لگد...
بعضی زخــــم ها هســــــت كه هـــــــــر روز بــــایـــد روشونو باز كنــــی
و نـــــــــمـــــــــــــك بپـــــــــــاشــــــــــ ــــی ...
تــــــــا یــــــــــادت نـــــــــــــره كه ســــــــــــــراغ بعضـــــــــــی آدمـــــــــــــا
نبــــــــــــــــــــایـ ـــــــد رفـــــــــــت ، نــــــــــــــبـایـــد
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله ی دوری وعشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
(فاضل نظری)
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟صبح تا نیمه ی شب منتظریهمه جا می نگریگاه با ماه سخن می گوییگاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جوییراستی گمشده ات کیست؟کجاست؟صدفی در دریا است؟نوری از روزنه فرداهاستیا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
غرورم داره می بازه مث منکه دلو باخته برای بودن با تو با حرف اینو اون ساختم دوستان تا همین جاش سروده شد شرمنده
قطاری که تو را با خود برد
چه چیز را با خود بر می گرداند؟
تعادل دنیا
گاهی فقط به مویی بند است
لوکوموتیو ران تو
کاش این را می دانست!
آهسته میشد دنیا در پیشِ چشمانم
وقتی تصویر بر میگشت دوباره؛
همه جا بَرفکی میشد، حتی ستاره!
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنست بر عقلم وگر رخنست بر دینم
اگر شمشیر برگیری سپر پیشت نیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیستبگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگویم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم تنهایی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسلهٰٰ،سلسله مویی بودیم
کس در ان سلسله غیر از من ودل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکرش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول انکس که گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت و زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
شاید یک روزی وقت باران تو بیایی ...
من نباشم ...
یادت باشد رنگ اشکهایت ارغوانیست
ای دل سپرده به آرزوها .
بدرود ....:12:
عشق اگر اید برد هوش و دل فرزانه را
دزد دانا میکشد اول چراغ خانه را
اینجا همه چی عالیست! نه من دلتنگم نه این خـــانه! فقط گاهی، فنجانِ قهوه برای چشیدنِ طعمِ لبانت بهانه میگیرد!
گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هرچشمه سرابی ست که در سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری ست که در خواب کمین است
دیدم چند روزیه که پچه ها کم لطفی میکنن و شعر نمیزارن گفتم باز خودم همت کنم.یه شعر عاشقانه واسه امام حسین میزارم.بچه ها خواهشا به تایپیک شعرها اهمیت بیشتری بدید.
دانی که چرا آب فرات گشته گل آلود
شرمنده زلعل ولب عطشان حسین است
دانی که چرا چوب شده طعمه آتش
بی حرمتیش برلب ودندان حسین است
دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش
زیرا که خداوند عزادار حسین است
دانی که چرا جغد به ویرانه نشیند به همه عمر
خاکم به دهن بادکه آن جای یتیمان حسین است
دانی که چرا کوفی وشامی شده بد نام
خائن به حریم وهدف وراه حسین است
دانی که چرا ماه رخش گشته مکدر
تابیده سه شب برتن عریان حسین است
دانی که چرا آب روان زمزمه دارد
این زمزمه ازغربت طفلان حسین است
دانی که چرا وقت تمنای دلت آب
سوزد جگر ازسوز علمدار حسین است
دانی که چرا کرببلا کوی منا شد
چون ذبح عظیم غایت ایثار حسین است
دانی که چه سریست به شش گوشه مزارش
دوگوشه ی آن قبر علی جان حسین است
دانی که چراگریه کند سید سجاد همه عمر
چون شاهد لبهای عطش بار حسین است
دانی که چرا یا د خرابه به دل ماست
چون تربت نورانی زهرای حسین است
دانی که چرا ذکر حسین برلب دانا
جاری شده از بهر تولای حسین است .