ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
نمایش نسخه قابل چاپ
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
رقــــــم مغلطه بر دفتردانش نزنــيم
سر حق برورق شعبده ملحق نكنيم
می روم ... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا... ؟منزل کجا...؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
این دل دیوانه را معبود کیست.
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست
تمام طول شب از چشم تو سخن گفتم
ستاره نیز در آن شب غزلسرای تو بود
در آن ستاره کسیست
که نیک میداند
سپیدهدمها شرمندهاند از این همه خون
که تا گلوی برادرکشان دلسنگ است
یکی نمیبرد از میان خبر به خدا
که بین امت پیغمبران او جنگ است
یکی نمیکند از بام کهکشان فریاد
که جای مردم آزاده در زمین تنگ است
تو را به جلوه فروشی نیاز نیست چو گل
که غنچه ای تو و در خود نشینی ات زیباست...
تا نسبتی به زلف تو پیدا کنم ، مدام
سرگشتگی و حال پریشانم آرزوست
تشویش وقت مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تقریر می کنند
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
اینقدر هست که بانگ جرسی می آید
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوهء شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود...
(دیگه خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجمل)
دلم رمیده لولی وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
(راستی خودمونیم حافظ شانس آورد که الان نیست وگرنه .....!!)
زاهد از کوچهء رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند...
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
چرا شانس اورد که نیست؟ :-Oنقل قول:
فکر بکن اگه الان میگفتنقل قول:
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
به چه چیزها متهمش می کردند و به چند ضربه شلاق محکوم میشد!
آمد شبی برهنه ام از در چو روح آب
بر سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
من بانگ بر کشیدم از آستان یاس
آه ای یقین یافته بازت نمی نهم