بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
نمایش نسخه قابل چاپ
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
یوسف بودم و از روی هوس باختی ام
عاشقت بودم و دیوانه ترین ساختی ام
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
منم چون شاخ تشنه در بهاران
تویی همچون هوای ابر و باران
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در و هست صورتند و تو جانی
یوسف گمگشده باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر ، به عالم سمر شود
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
دلا ! غافل ز سبحانی ، چه حاصل ؟
اسیر نفس شیطانی ، چه حاصل ؟
بود قدر تو افزون از ملایک
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل ؟!
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
از تماشای انار لب رود
سیر چشمیم ، ولی دلخونیم
مرا رسد که بر آرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
لذت زهر بلا پرس ز مستان عشق
از دل ميخوارگان لذت صهبا طلب