می شه خدا رو حس کرد
تو لحظه های ساده
تو اضطراب عشقو
گناه بی اراده
نمایش نسخه قابل چاپ
می شه خدا رو حس کرد
تو لحظه های ساده
تو اضطراب عشقو
گناه بی اراده
هنوزم میخوام سر رو پات بذارم...
هنوزم رو تو همون حس رو دارم...
بگو تو هم دلت واسه من تنگ شده....
جواب بده به سوالم و به حرف من گوش کن...
نگو منو فراموش کن نگو برو....
وطن پرنده ی پر در خون
وطن شکفته گله در خون
وطن فلات شهیدو شب
وطن خاکا به سر خون
نه اینکه بی تو ممکن نیست
نه اینکه بی تو می میرم
به قدری مسریه حالت
که دارم عشق می گیرم!
منو تو آدم و حوا نبودیم
جدا از مردم دنیا نبودیم
من و تو با همین مردم نشستیم
ولی انگار با اینا نبودیم
من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج مبهوت بین بودن و نبودن
نميدونم كدوم دستي تو رو از من جدا كرد
تو رو برد و منو با گريه كردن آشنا كرد
نميدونست توي سينه دلي ديوونه دارم
نميدونست اميدي تو دل ويرونه دارم
گوگوش
من از توام، من نه منم
باید طلسم رو بشکنم
باید به سیم عاشقی
به سیم آخر بزنم
گریه نکن ای من من
به وقت جنگ تن به تن
چیزی نمونده به سحر
به ساعت تازه شدن
داریوش.
نمیشه که یه لحظه بی تو سر شه
میشه زندگیم واسه تو یه نفر شه
اشوان - چه خوبه حالم
هنوزم می شه عاشق بود
تو باشی کار سختی نیست
بدون مرض با من باش
اگرچه دیگه وقتی نیست
ابی...نوازش
ترس ترسم از ترس تو بوده.برای داشتن عشقم
نیاد اون نیاد اون روزی که دیره باسه داشتن عشقم نیاد
دل هیشکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالکه گریه دوای دردمه
هوای گریه دارم تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم دنبال یک تکیه گاه
همجاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست
رو سقف سرد یک گور
راهم دوره من وارث آخر سلطنت دردم
با دلشوره دنبال خودم توی فال تو میگردم
من با زخمه زبونات رفیقم
مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم