اي نور چشم من سخني هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
نمایش نسخه قابل چاپ
اي نور چشم من سخني هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
بر آن سرم كه ننوشم مي و گنه نكنم
اگر موافق تدبير من شود تقدير
حضرت حافظ
پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود
تا جمالت عاشقان را زد بوصل خود صلا
جان و دل افتاده اند از زلف و خالت در بلا
حافظ
ثوابت باشد اي داراي خرمن
اگر رحمي كني بر خوشه چيني
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد
چو دست بر سر زلفش زنم بتاب رود
در آشتی طلبم با سرعتاب رود
حسن تو هميشه در فزون باد
رويت همه ساله لاله گون باد
خواب آن نرگس فتان توبی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان توبی چیزی نیست
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي
تا کيمياي عشق بيابي و زر شوي