تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
نمایش نسخه قابل چاپ
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند.
داری ذکات حسن و ندانی که را دهی
من مستحقم ای شه خوبان به من به من
نامدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
سوي تو ميدوند هان ! اي تو هميشه در ميان
نهنگی بچه ی خود را چه خوش گفت
به دین ما حرام آمد کرانه
به موج آویز و از ساحل بپرهیز
همه دریاست ما را آشیانه
هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
نمی بینم چو کس دمساز باخویش
همان بهتر که گویم راز با خویش
شد خزان گلشن آشنایی
بازم آتش زد به جان جدایی
یوسف کنعان چو به مصر آرمید
صیت وی از مصر به کنعان رسید
جامی
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر کی به نوایی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
"ه" بدید لطفا :-)
هر چند که رنگ و بوي زيباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
خیام
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
می نوازی بنده را یا می کشی
می نشینی یک نفس یا می روی