شعر من وص? دل و حال من است
وص? درد و رنج و احوال من است
دوست دارم از تمام رنگها
رنگ زرد ،چون رنگ رخسار من است
میدونم خیلی بی قا?یه و ردی? و .......... ولی چون خودم گ?تمش خوشم. اومد. عین واقعیته
نمایش نسخه قابل چاپ
شعر من وص? دل و حال من است
وص? درد و رنج و احوال من است
دوست دارم از تمام رنگها
رنگ زرد ،چون رنگ رخسار من است
میدونم خیلی بی قا?یه و ردی? و .......... ولی چون خودم گ?تمش خوشم. اومد. عین واقعیته
تو را براي هميشه به ياد خواهم داشت
تويي كه ?اصله ها را گسسته ميخواهي
من از صلابت در هاي بسته ?هميدم
تويي كه پنجره ها را شكسته ميخواهي
يك جاده حر? پشت سرت بود و اين ميان،
من در غبار راه تو پابوس ميشوم،
خود را كنار ميكشي از چشمهاي من،
چون اشك در نگاه تو ملموس ميشوم،
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با ما هرچه کرد آن آشنا کرد
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار و?ادار چه کرد
دلا شبها نمینالی به زاری
سر راحت به بالین میگذاری
?کر کنم همه این شعرو ح?ظ شدن از بس من نوشتمش
یک ن?ر نیست که مردی کند و برخیزد
حجم این داغ بزرگ از سر ما بردارد
یک ن?ر نیست از این قوم قدم بگذارد
و بیاید سر بابای مرا بردارد
وااااااااااای من د ندارمممممممممممممممممم
دلم آیینه درد است نمیدانی تو
کلبه ام ساکت وسرد است نمیدانی تو
بی تو سرسبزترین خاطره ها میدانند
?صلهایم همه سرد است نمیدانی تو
آقا اینم حر? بود به ما ا?تاد؟
وز ن?سي عرصه اين خاک توده را
پر شرر کن، پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صياد
آشيانم داده بر باد
اي خدا، اي ?لک، اي طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا ؟
این خواسته ام که گر مرا کشتی
این خانه نگویدت بجز تحسین
دیری است که قلب پر ز خونم را
در س?ره نهاده ام ب شاهین
ندانستی که من جغدم.. ز ویران خانه میسازم
پریشان کرده ای زل?ت که ویران خانه ام سازی
يک تکه از خودم را در واژه د?ن کردم
?ردا بروي کاغذ مردي جوانه مي زد
آن مرد هم سرش را در زير بالشش کرد
شماطه هم پياپي با صد بهانه مي زد
دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
ما راهی عشقو بی پناهیم هنوز
مصراع های بعدیش یادم نیست.. شرمنده .. بیت های بعدیش موقو? المعانی بود... ولی یادم نمیاد
بابا موقو? المعاااااااااااااانيييييي يييييي
حالا من ز از كجا بيارم ؟
واقعا كه شعر كم بود ؟
ز روي ديده من پلك غرق خواب گشود
كسي كه پنجره را رو به آ?تاب گشود
هورااااااااااااااااااا
دانی که را سزد صٿت پاکی؟
آن کاو وجود پاک نیالاند
تا دیگران گرسنه و مسکینند
بر مال و جاه خویش نیٿزاید