مسلمانان مسلمان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
نمایش نسخه قابل چاپ
مسلمانان مسلمان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
نقل قول:
دلا تا كي در اين زندان فريب اين و آن بيني
از اين زندان وا نفسا برون شو تا جهان بيني
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
تا از سر صوفی برود علت هستی
سعدی
ممنون از لطفت ولی نباید به من احسنت بگی بلکه باید به این شاعر بزرگ آفرین و احسنت گفتنقل قول:
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو من نيستم
شرمنده نميدونم شاعرش كيه/
من و تو، هر دو، در آن جام هاي لعل(فریدون مشیری)
شراب نور نوشيديم
مرا بخت تماشاي تو بخشيدند و،
بر جان و جهانم نور پاشيدند !
تو را هم، ارمغاني خوشتر از جان و جهان دادند
لطفا شعر کامل را در این تاپیک ننویسید، یکی دو بیت از شعر برای مشاعره کافیست. طولانی شدن اشعار در مشاعره، نفر بعدی را دچار سردرگمی می کند.
متشکرم
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین از آسمان از ابر و مه از باد وباران
از مزار بی کسیی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز و سازی
ساز نه .. دردی فغانی ناله ای اشک نیازی
یک دم به مراعات دلم گرم نداری
یک ذره مرا حرمت و آزرم نداری
من دوست ندارم که ترا دوست ندارم
تو شرم نداری که ز من شرم نداری
انوری
یارب آن خال بر آن لب چه خوش است
بر هلالش نقط از شب چه خوش است
دهنش حلقهی تنگ زره است
نقطه بر حلقهی مرکب چه خوش است
مه سپر کرده و شب ماه سپر
به سپر برزده کوکب چه خوش است
بر لبش خال ز گازم اثر است
اثر گاز بر آن، لب چه خوش است
(خاقانی)
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود،از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
شیخ بهائی - مخمس
هوس هنوز تماشا گر جهانداري است
دگر چه فتنه پس پرده هاي زنگاري است
زمان زمان شکند آنچه مي تراشد عقل
بيا که عشق مسلمان و عقل زناري است
امير قافله ئي سخت کوش و پيهم کوش
که در قبيلهء ما حيدري ز کراري است
تو چشم بستي و گفتي که اين جهان خوٍابست
گشاي چشم که اين خواب خواب بيداري است
بخلوت انجمني آفرين که فطرت عشق
يکي شناس و تماشا پسند بسياري است
تپيد يک دم و کردند زيب فتراکش
خوشا نصيب غزالي که زخم او کاري است
بباغ و راغ گهر هاي نغمه مي پاشم
گران متاع و چه ارزان ز کند بازاري است
اقبال لاهوری
دوستان محترم، يك بيت از شعر براي مشاعره كافيست، لزومي به نوشتن كل شعر نمي باشد!!!
متشكرم
تا سرو قباپوش تو را ديدهام امروز
در پيرهن از ذوق نگنجيدهام امروز
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
درست بیتش یادم نیست ولی فکر کنم همینه اگر غلط بود دوستان بی زحمت تصحیح کنند.ممنون
تا توانی دلی بدست آر
دل شکستن هنر نمی باشد
دوستان، به هم آمیزید
وز قدح شرر انگیزید
وز حسود همه بگریزید
خاک غم به سرش ریزید