سلام
فعلا اله من رو رسوندکه پاسخ شعر شما رو زود بدم :-)
من ظاهر نیستی و هستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با اینهمه از دانش خود شرمم باد
گر مرتبه ای ورای مستی دانم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
فعلا اله من رو رسوندکه پاسخ شعر شما رو زود بدم :-)
من ظاهر نیستی و هستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با اینهمه از دانش خود شرمم باد
گر مرتبه ای ورای مستی دانم
خدا روشکر
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
زآن مِی خوردم که روح پیمانه ی اوست
زآن مست شدم که عقل دیوانه ی اوست
شمعی بمن آمد آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانه ی اوست
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده ام تنها
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر!
دمی که تو نه ای حاضر گرفت آتش چنین بالا
اوّل به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصّه بگداخت مرا
چون مُهره مِهر خویش می باخت مرا
چون من همه او شدم بینداخت مرا
اینهم یه بیت در ارتباط با مضمون بیت شما:
از در دوست چه گویم به چه عنوان رفتم
همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم !
به به قشنگ بود مرسی
من بی مِی ناب زیستن نتوانم!
بی باده کشید بار تن نتوانم!
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم!
قابل شما رو نداشت
خلوتی خواهیم و حالی با خیال خویشتن
گر گذردمان فلک آنی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
خلوتی داریم در کنج ملال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بی سامان گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن
بر روال معمول زیبا ست
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
لطف داری نسیم جان
تا خود نشوی شانه به زلفش نزنی چنگ
انگشت کسی کار گشای دگری نیست
جز درد سر از دُرد کشی هیچ ندیدیم
افسوس که در بی خبری هم خبری نیست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
این دم که فرو برم برآرم یا نه
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
تا دگر عیب نگویند من حیران را
لیکن آن نقش که در روی تو من می بینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را
این شعر های بی نهایت زیبای شما رو که می خونم با خودم میگم:
از منزل کفر تا به دین یک نفس است
از عالم شکّ تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش میدار
چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
مرسی نسیم جان . منکه فقط راویم !!(فسانه گوی دل درمند خویشتنم !)
تا کی کشم جفای تو این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشر نماند
خوش باش کز جفای تو این نیز بگذرد
بگذشت انکه دوست همی داشتی مرا
دیگر شدست رای تو این نیز بگذرد!
دوری که در او، آمدن و رفتن ماست
او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
سخت با دل ،دلِ سخت تو به جنگ است اینجا
تا که را دل شکند شیشه و سنگ است اینجا
تا به سر حد جنونم به شتاب آوردی
ای دل آهسته که هنگام درنگ است اینجا