شبي غروب مي كنم كنار چشمهاي تو
/ وبي گناه مي روم به دار چشمهاي تو
/ من از تمام عاشقي به اين بسنده مي كنم
/كه يك دقيقه سر كنم كنار چشمهاي تو
نمایش نسخه قابل چاپ
شبي غروب مي كنم كنار چشمهاي تو
/ وبي گناه مي روم به دار چشمهاي تو
/ من از تمام عاشقي به اين بسنده مي كنم
/كه يك دقيقه سر كنم كنار چشمهاي تو
اجازه هست خيال كنم تاآخرش مال مني؟
خيال كنم دل منو با رفتنت نمي شكني
اجازه هست خيال كنم بازم مياي مي بينمت
بااون چشماي مهربون دوباره چشمك ميزني
طپش طپش باچشمكت غزل بگم براي تو
بااتكا به عشق تو تو زندگي برم جلو
كاش مي شد عشق را ابراز كرد
/ يا كه عشق را با سحر آغاز كرد
/ لحظه به لحظه دم به دم ساعت به ساعت خواهمت
/ گر خوشم يا نا خوشم در هر دو حالت خواهمت
اگر عشقي نباشه آدمي نيست
/ اگر آدم نباشه زندگي نيست
/ نپرس از من چه آمد بر سر عشق
/ جواب من جز شرمندگي نيست
مي دوني بازي روزگار چيه؟؟
اين که من چشم بذارم تو قايم شی .
بعد وقتی چشم باز کردم دیگه تو رو پیدا نکردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
دوست می دارم
عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
اگر با آتش عشقت مرا بسوزانی بازم با خاکسترش خواهم نوشت
دوستت دارم.
زندگي به من آموخت
بي صدا گر يستن را ...
پس تا هست زندگي بايد کرد ...
تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد
تا دوستي هست ... دوست بايد داشت
تا دل هست ... بايد باخت
تا اشک هست ... بايد ر يخت
تا لب هست ... بوسه بايد زد
تا بوسه هست ... بايد زد
تا معشوق هست ... عاشق بايد بود
تا شب هست ... بيدار بايد بود
تا هستي ... بايد بود
تو یعنی مهربان با قاصدکها
تو یعنی رقص خوب شاپرکها
تو یعنی یک بغل عطر اقاقی
تو یعنی مستی و محراب و ساقی
تو یعنی هدیه ای از بهترین یار
تو یعنی بوسه ای با تن تبدار
تو یعنی گم شدن پیدا شدن باز
تو یعنی رفتن و شیدا شدن باز
تو یعنی عشق و مستی شور هستی
تو یعنی قبله گاه و بت پرستی
تو یعنی هر نفس هر جا که بودن
به یاد عشق تو لبها گشودن
و تمنای دلم روی تو فریاد کشید ...
و به روی نگهت چشم ترم آه کشید...
در همان روز که دل بر سر آهت دادم ...
در همان لحظه که فریاد دلم راه به سویت بکشید...
در فراسوی نگاهم که تمنای تویی موج کشید...
میتوان عاشق ماند
دشتها نام تو را می گویند کوه ها شعر مرا می خوانند کوه باید شد و ماند رود باید شد و رفت دشت باید شد و خواند
حاصل دلتنگی ام را با کم و کاستی اش بخوانید: تمام دلم را آب و جارو کردم و سالها... پای ایوان چوبی خاطراتت نشستم تا شاید دوباره در مسیر سبزه های خیره ام قرار بگیری و آنقدر نشستم که... راستی امروز... باز هم ایوان چوبی مادربزرگ سراغ تو را می گرفت! "
از باران، باريدن را آموختم از بغض نباريدن را، از اشک چکيدن را، از شعر جوشيدن را، از چشم گريستن را، از عمر هستن و نيستن را، و از همه ي شما در تمام عمر با عشق زيستن را، پس ... بياييد همه با هم بلند فرياد کشيم و بخوانيم. تا قله ي بلند عشق پرواز خواهيم کرد
نقل قول:
خیلی زیبا و پر احساس بود مرسی دوست من. من که خیلی لذت بردم.
شب آغاز رفتن تو، شب در خود شکستنم بود
شب بی رهم رفتن تو، شب از پا نشستنم بود
شب بی تو،شب بی من,شب دل مرده های تنها بود
شب رفتن،شب مردن،شب دل کندن من از ما بود.