من به گوش تو سخن هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي جز كه به سر هيچ مگو
نمایش نسخه قابل چاپ
من به گوش تو سخن هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي جز كه به سر هيچ مگو
وقت است کزفراق تو و سوز اندرون
آتش درافکنم بهمه رخت و پخت خویش
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
در این خمار کسم جرعه ای نمی بخشد
ببین که اهل دلی در میان نمی بینم
مقام عشق میسر نمی شود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
دیر گفته بودم عوضش کردم
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
تکيه بر تقوي و دانش در طريقت کافريست
راهرو گر صد هنر دارد تحمل بايدش
شرح این قصه مگرشمع برآرد بزبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروائی
ياد با آنكه نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ي ما پيدا بود
در منزل اول به دو فرسنگی هستی
در قافله امت مرحوم رسیدیم
ما زنده به آنيم که آرام نگيريم
موجيم که آسودگي ما عدم ماست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
تنم بپوسد و خاكم به باد ريزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوانم اي دوست
تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نميباشد