دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد /چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
نمایش نسخه قابل چاپ
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد /چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دل مي رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟
تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرنها پس افکند
در آستان جانان از آسمان ینیدش
کز اوج سر بلندی افتی به خاک پستی
یادم امد .هان داشتم میگفتم ان شب نیز
سورت سرمای دی بیدادها می کرد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
در غم ما روز ها بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
د بده
در آ که دل خسته توان دراید باز
بی که در تن مرده روان درآید باز
زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
وز ان پس به موبد بفرمود شاه
که بر چوب ریزند نفت سیاه
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که که هشیار کجاست؟
تن ز جان وجان زتن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
دلم سوزد به سرگرداني ماه
كه شب تا روز پويد اين همه راه