جز ره سعي و عمل نشناخته
دوك همت را بكار انداخته
..........
اعتصامي
جامه عرفان
نمایش نسخه قابل چاپ
جز ره سعي و عمل نشناخته
دوك همت را بكار انداخته
..........
اعتصامي
جامه عرفان
هر که دلارام ديد از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در اين دام رفت
تنم بپوسد و خاكم به باد ريزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوانم اي دوست
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
کوته نظري باشد رفتن به گلستانها
آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن
بزار تا آروم بگيره يه آدم شكسته تن
نشايد گفتن آن کس را دلي هست
که ننهد بر چنين صورت دل از دست
تو با خداي خود انداز كار و دل خوش باش
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند
دلي از دست بيرون رفته سعدي
نيايد باز تير رفته از شست
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه كند راي ثوابت
تو را سريست که با ما فرو نميآيد
مرا دلي که صبوري از او نميآيد
دیدم او را یک نظر، در دل شدم داد و فغان
.................................................
زان نگاه دلفریبش ، بر گرفت لکنت زبان
احساس
فريدون مشيري
نشسته ماه بر گردونه عاج .
به گردون مي رود فرياد امواج .
چراغي داشتم، كردند خاموش،
خروشي داشتم، كردند تاراج ...
***
جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت
مويي نفروشم به همه ملک جهانت
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار (حافظ)
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست (ناصر خسرو)
توشه بخل میندوز که دود است و غبار
سوزن کینه مپرتاپ که خنجر گردد