درود
بسيار شعر خوبي بود . انتقال حس بسيار خوب انجام شده بود ( من كه عينك ندارم نفسم گرفت ) اميدوارم با لنز يا ليزر بتونيد مشكلتون را مرتفع كنيد .
يا حق.
نمایش نسخه قابل چاپ
درود
بسيار شعر خوبي بود . انتقال حس بسيار خوب انجام شده بود ( من كه عينك ندارم نفسم گرفت ) اميدوارم با لنز يا ليزر بتونيد مشكلتون را مرتفع كنيد .
يا حق.
مرسی الیاس جان برای چی ناراحت بشم چون راهنماییم میکنین ناراحت بشم ؟؟؟نقل قول:
مرسی از این که یاد آوری کردین ولی بعضی از لغات دیگه عضوی از زبان ما شده و ما حتی در روز مره هم از اونها استفاده میکنیم ولی در مورد لغاتی مثل صغیر حق با شماست انشا ال.. در اشعار بعدی این ملاک رو مد نظر قرار میدم
با سپاس فراوان
آرزو
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
یک مرد که در نان شب خویش عجوز//رنگ برگشته ز چهرش سپری آمد روز
شرم از روی خجالت ،عرق آلوده جبین//ز پی راه همی گشته دل آسوده حزین
ز سرش برق گذر کرد و همی گشت و بگشت //چوز راهش نگهی مرد عیان کرد و گذشت
گفت عیار :بگو مال چه خواهی اکنون // به تو دینار دهم پاک دلت را بر خون
پرسش آمد ز سر عاجز و درمانده بسی//که ز بهرش تو چه گیری که خوش آید نفسی
گفت پاسخ که خزانم همه انبوه و روان //دلم از مال غنی لطف دهم گونه نهان
به گمانش همه مقبول نیامد ز سخن //گفت از مال بلا عرضه نگیرم ز کهن
اگر از گرسنگی مرده ولی مال حرام //چو یکی بهر ترحم نستد خلق بنام
گفت بدرود سخاوت تن آن مرد عیان //راه بر کلبه نهاد و ز برش گشت روان
اندر آن راه به شعبان و خر خویش رسید //که ز پای خر او حادثه از سنگ دمید
گفت شعبان:که دهم در عوضش دیناری//اگر این بار بگیری و به مقصد رانی
راه مقبول بیامد ز نظر عاجز راه // بار بر پشته نهاد و ز خم راه به را
چو به مقصد همه آمد دو درم بیش گرفت//ز لبش خنده بسی آمد و در پیش گرفت
راه آن خانه ی محقور و دلش قندی آب//سر او سر به فراز و نگهش دیده ی ناب
مال از رنجش بازو بگرفت از بر کار//چو دل آسوده که نانی ز خم آگشته به بار
گفت عقلم به دل نازک و مهجور هزار //که ز بیچارگی خلق گنه گشته عزار
باش آگه که ز نان جگرت ناب خوری //نکند بهر دل داغ و ز منت بخوری
آرزو
احسنت سرکار خانم آرزو بسیار زیبا سرودی صد بار آفرین بر شما باد بابت احساس قشنگتان در شعر گفتن و تشکر صمیمانه مرا بابت این اثر زیبا پذیرا باشید
سلام بر استاد سخن آرزوی عزیز! من تازه اومدم تو این تاپیک آخه نوشته بود : "نظر بدین" منم تا حالا نیومده بودم، آخه با خودم گفتم نظر منو کی میخواد؟! ههههه ولی باز وقت نکردم همه شعراتو بخونم , اون دوتایی هم که خوندم با عجله بود! اون شعر عینک خیلی جالب بود، منم چشمام ضعیفه (به خودمون امیدواری بدم؟! : "از بس کتاب خوندیم این جوری شدیم عزیزم! " بقیه نخوندن! لوووول) این آخریه رو هم خوندم ولی راستش معمولا" منظور شعراتو خیلی سخت میفهمم!مثل همین آخری.:106:
مرسی از نظرتون مهرنام جان:راستش من عقیده دارم که همه ی اشعار نباید برای عوام سروده بشه گاهی اوقات شعر باید تخصصی باشه متاسفانه مشکل ادبیات امروز ما هم همینه همه هر چی ساده باشه و در حد درک وفهم خودشون باشه رو میپسندن در صورتی که در گذشته ادبیات ابزاری برای رشد و تعالی فرهنگ و معلومات ادبی بوده و باعث تحریک خواننده برای کسب اطلاعات و آگاهی بیشتر میشده و نوعی جنبه آموزشی هم داشته ولی امروزه ما اسم چیدمان های واژه را هم شعر میگذاریم ، اشعار شاعرای مثل(م.ح )وامثال اونها که خیلی زیادن و فاقد کیفیت ادبی هستن... هدف من هم از اینگونه شعر نوشتن تحریک خواننده برای کسب آگاهی بیشتره حداقل اون مراجعه به لغت نامه و حداقل یاد گرفتن یک کلمه ی جدید هست و یک قدم نزدیک تر شدن به زبان شیرین پارسی...
موفق باشید
سرکار خانم آرزو به نظرم عامه پسند بودن یک کار به خاطر روان و سلیس بودن اون کار هستش نه به خاطر کلمات ساده و راحت.
به نظرم توی این شعر کلمات در جای درست خودشون به کار نرفتن(از نظر دستوری)
و به این خاطر هست که بدست آوردن مفهوم شعر یه کم سخت شده
البته من چون دوست دارم همه ازم انتقاد کنن تا جایی که میتونم انتقاد میکنم ببخشید:30:
موفق باشید
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
من ایرانم سراسر جنگ ، خون ،آتش
هزارن مرگ هر فردی که می آید ز فریادش
من ایرانم سراسر جنگ ، خون ، عصیان
سراب سرد در آهی که می آید پی هر جان
کهن روزی پدرهاتان به نام آرش و تیرش
به کام مرد اهریمن کشیدن آتش کینش
پسرهایم به خون رفتند پدرهاتان به جنگ من
کشیدن آتش اشکی که می آید پی هر تن
به روزی تخم غیرت مرد، شرف آب از کفش میزد
مُراد مَردِ خون پرور سر هر نیزه بر هم زد
به ضرب چوب و شلاقی لچک بر سر بکوباندن
حجاب و عفت و ایمان ز چشم مَرد خواباندن
وطن آنی به یک چشمم به شرحی تازه می آمد
وطن یعنی همان چیزی که فردا از حسد خواهد
به ماه خون و خردادش حقوق مرد میمیرد
هجوم سبز پیکاری که هر تیری نمیگیرد
بردار ، خواهر دینی به آماج تفنگ شب
به سر، پا ، سینه میخواهد لب تک تیر آب از تب
یکی آن جامه میپوشد ،برادر در کفن پیچی
به ضرب سکه میخواهد فروشد جام سر پیچی
به فرزندان آدم شد طمع در جنگ حق ناحق
گروهی سمت جبارو گروهی سینه دار شق
من ایرانم سراسر جنگ ، خون ، آتش
پسر دارم ولی اینک نمیگردد کفن خاکش..
آرزو
آفرین خیلی زیبا بود
:41::41::41:
کم گوی و گزیده گوی چون در
:41::41::41:
دیر به دیر شعر میگی اما وقتی هم میگی واقعا قشنگ و زیبا میگی دستت درد نکه آرزو خانوم
نقل قول:
مرسی الیاس جان از لطف همیشگی که نسبت به من داری :am
مرا مردانه میدانند...
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
مرا مردانه میدانند زاین سنگین زبانی سخت جانی
گزند لب به هر جامی که میبارد جوانی
به جنگ سرد و خون آغشقه جانم
دریغا بر نمی آید محبت در زبانی
لبم از ترس بد نامی نمی آید به خوبی
خموشم در وفا وقبله دار هر زمانی
ز کوی عاشقان سر بسته بالم
نمیبیند نگاهم عشق بازی بی کرانی
زمختی نگاهم میشود درد دل سنگ
ظرافت میشود ننگی که میسازد گرانی
حقارت میکند مرد از توانش جنس من را
شهامت میرسد جایی که میباید قرانی
مرا در زن نمیگنجد در این شهری که می آید
به رخصت مرد مردانه، زنم تحریم پنهانی
هر آن اشکی که می آید به مفتی میزند نامم
در این پندار مردانه نمگنجد زن ارزانی
زمانی مرد باید بود چنان تا سرفرازیدن
چنان تا همدل مردان بخواب شعر وهم خوانی
مرا مردانه میدانند ز این زخم زبان خواهم
چرا کز مرد نامیدن نفس آید به هر جانی
جالب بودند موفق باشید
خیلی زیبا و جالب و سنگین بود :43::43::43:
آفرین دستت درد نکنه :41::41::41:
قلمتان همواره بکار باد :am
:amمرسی از لطف بی نهایتتون
كارتون بسيار زيبا بود
به دلم نشست
مرسی از نظراتتون دوستان ولی اگه پیشنهاد یا انتقاد هم بکنید بیشتر خوشحال میشم
با سپاس فراوان