دل,همه بر کند از عالم خاک
میبرد روح به سیر افلاک
{شهریار}
نمایش نسخه قابل چاپ
دل,همه بر کند از عالم خاک
میبرد روح به سیر افلاک
{شهریار}
کاغذین جامه به خواناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
ان قد ندمت و ما ینفع الندم
ما جوجه های تازه رس بی ترانه ایم
بر جوجه های غم زده,سنگ ستم مزن
نشاط جوانی ز پیران مجوی/
که آب رفته باز نیاید به جوی
یاری اندر کس نمیبینم,یاران را چشد؟
دوستی کی آخر آمد؟دوستداران را چشد؟
(حافظ)
دنيا ديدی و هر چه ديدی هيچ است
و آن نيز که گفتی و شنيدی هيچ است
سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است
و آن نيز که در خانه خزيدی هيچ است
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم كن بر جان خود پرهيز كن از تير ما
آمد ، مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را
آنان که محققان راهند
در مسند فقر پادشاهند
از ظلمت خود رهایی ام ده با نور خود آشنایی ام ده
آخرش د بود فکر کنم................:21:نقل قول:
همه چیز از سر یک کام شروع شد
از دو دل دیوانه ی خام شروع شد
در تمام شعرها هستم
سخت در آغوشم بگیر
رحمن لايموت چو آن پادشاه را
ديد آنچنان كزو عمل الخير لايفوت
جانش غريق رحمت خود كرد تا بود
تاريخ اين معامله رحمان لايموت