تا زميخانه ومي نام و نشان خواهد بود
نام ما خاك ره پير مغان خواهد بود
نمایش نسخه قابل چاپ
تا زميخانه ومي نام و نشان خواهد بود
نام ما خاك ره پير مغان خواهد بود
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
تو را میخواهم و دانم که هرگز،به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن،من این کنج قفس مرغی اسیرم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
__________________
مرامیبینی و دردم زیادت میکنی هردم
ترا میبینم وهردم زیادت میشود دردم
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
لطیفه ایست نهانی که عشق ازاوخیزد
که نام آن نه لب لعل وخط زنگاریست
تارفت مراازنظرآن چشم جهان بین *
* کس واقف مانیست که ازدیده چهارفت
تو یعنی همه پاکی
همه صافیِ دل
تو همه دربا
همه آبیِ ناب
بر هر مویت دلیست و آهنگ
هشدار که شیشه بار داری
یا اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش الله که روم من ز پی یار دگر
رقیبت گر هنر هم دزدد از من، من نخواهد شد
به گلخن گرچه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد
درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
درین سراچه بازیچه غیر عشق مباز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز پولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه براورد خروش
کو کوزه گر وکوزه خر و کوزه فروش