منی که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
نمایش نسخه قابل چاپ
منی که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست!!!
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
مرگ من روزی فرا خواهد رسید.
در بهاری روشن از امواج نور.
در زمستانی غبار آلود ودور.
یا خزانی خالی از فریادو شور
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش درین باب می زدم
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده ی دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد
دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
در راه عشق وسوسه اهرمن بسی ست
پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن
نازنینا گر که یار من شوی
سرنوشت دیگری پیدا کنم
از لبانت دور، اما از نیاز
هر زمان یادی از آن حلوا کنم
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به