تا کی میخوای تو بارونا
اشکاتو پنهون بکنی؟
تا کی قراره تو دلت
شعرای غمگین بخونی؟
نمایش نسخه قابل چاپ
تا کی میخوای تو بارونا
اشکاتو پنهون بکنی؟
تا کی قراره تو دلت
شعرای غمگین بخونی؟
یک مرد که در نان شب خویش عجوز
رنگ برگشته زچهرش سپری آمد روز
زین بخت سیاهی ست که سیه تر شده اینک
فریاد دل من به فلک بر شده اینک
کیست که از دو چشم من در تو نگاه میکند
آیینه ی دل مرا همدم آه میکند
در دیده پر اشکی تصویر سیه کاران
این نقش سیه کاری در دیده تر بشکن
نه یک عقلی به سر آمد نه از یاسی ز خمخانه
که چون رنگی ز رخسار زمانه گشته ناپیدا
آتش به دل سنگ زند ناله زارم
تا خود چه فتد بر دل تو کارگر اینک
یک شب ز راه مهر،در آغوش من بیا
هوشم ببر به نغمه و از بوسه مست کن
جسارتا آرزو خانم باید شعرتونو با ک شروع می کردید !نقل قول:
نگاه کن من همون مردم، همون مرد قسم خورده
همون که قد رویاهات یه دنیا رو بد آورده
هنگام جدایی شد روح دلم آزرده است
غم آمده با نیرنگ زیبایی او برده است
تا چند از این زاغان پرسی ره گلزاران
خود باغ و بهارانی زاغان همه پر بشکن
نگاه کن که بدون تو شور و حالم نیست
بدون رنگ نگاهت دگر قرارم نیست
تو را دیدم کنار عمر باقی مانده از قلبم
تو را دیدم نشستی روبه روی چشم بی صبرم
سال های بعد ... تو را دیدم که سبزی ...
نگاه از اشک لبریز است
میچکد اشکت
از چروک گونه ات افتد
مثل ژاله ... روی برگ سبز نیلوفر
به روی سنگ قبرم
یادش بخیر اون اوایل که میومدم نت آهنگ...
اینو اون موقع ها نوشتم..
مکن چنین تو به نخوت نگاه در من مست
که هستی دو جهانت طفیل رندان است
تا عشق و فغانم را جامع نپذیرد نیک
من آن نگه مه را دلداده ندانستم