يکي روبهي ديد بي دست و پاي فرو ماند در لطف و صنع خداي
نمایش نسخه قابل چاپ
يکي روبهي ديد بي دست و پاي فرو ماند در لطف و صنع خداي
یکی کورش است که ناونک خصال
چو کژدم فرومانده به پیشش مثال
بداهه تقدیم به کورش عزیز
لاله رخا سمن برا سرو روان کيستي ؟
سنگدلا، ستمگرا، آفت جان کيستي ؟
مرتضی خان گل. ما اونقدر توانایی شعر سرودن نداریم که بداهه بگیم. اما یک دل ساده داریم که با زبون ساده خودش بگیم . ممنون. دوستت داریم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
مـــی نوش که عــمر جاودانی این است
خـــود حاصلت از دور جــوانـی این است
هـنگام گـل و مُل است و یاران سرمست
خــــوش باش دمی که زندگانی این است
تو نه چناني كه منم
من نه چنانم كه تويي
تو نه بر آني كه منم
من نه بر آنم كه تويي
یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
يار وداع مي كند
تاب وداع يار كو
وعده وصل مي دهد
طاقت انتظار كو
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نمانده ست:9:
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
واي بر من نداد گريه مجال كه زنم بوسه اي به رخسارت
چه بگويم فشار غم نگذاشت كه بگويم خدا نگهدارت
تو را من دوست میدارمچو حبه نباتیکه چای تلخ را به کام نوشاننده خودبه حلاوتی بدل خواهد ساختو تو نیز زندگی تلخ را به کام منشیرین تر از هر قندی خواهی کردای نوشین لب منتو را من دوست میدارم
(الیاس)
منه باران زده را خیس نکن
من که برگه های وجودم همگی نم زده اند
تو بگو چتر کجاست؟
تو بگو باد کجاست......
(یوتاب)
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقش ها که برانگیختم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته است افسانه
همین دمی که رفت و بازدم شد نفس-نفس"نفس-نفس خودش نیست
همین هوا که عین عشق پاک است گره که خورد با هوس خودش نیست