یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از و خصم بدام آمد و معشوقه به کام
نمایش نسخه قابل چاپ
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از و خصم بدام آمد و معشوقه به کام
مسلمانان مرا وقتی دلی بود...:25:
که با وی گفتمی هر مشکلی بود.../.:46:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
دیگه طاقتم تمومه چی بگم که بسته بالم
تا کجا باید بسازم چی بگم که خسته حالم
ما آزموده ایم در این شهر،بخت خویش...
... بیرون کشید،باید از این ورطه رخت خویش./...
شِکر آن باد که لب را به لب من بدهیمعصیت نیست که این قند گوهر بار شود
دیگه خستم از تحمل چی بگم ازین زمونه
چی بگم کجا بگم من داغ قلب من گرونه
هیهات از این جفا که بر ما کردیزخم دل من طبیب نبستی رفتی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح /هست خاکی که به آبی نکند طوفان را
(حافظ)
آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم آزادگان خوری
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب/که هر زبان که میشنوم نام مکرراست....
َ
تو تماشاگه خلقي و من از باده شوق
مستم آنگونه كه ياراي تماشايم نيست
تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
تو همانی که مرا عاشقو حیران کردی/ لیک رفتی و مرا زارو پریشان کردی
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد؟
دوستي كي اخر آمد دوست داران را چه شد؟
دست از طلب ندارم تا کم من براید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن دراید